تفسير رَمزي کعب الاحبار
 تفسير رَمزي کعب الاحبار

 

نويسنده: نعمت الله صالحي نجف آبادي




 
کعب الأحبار که افکارش از طرف دستگاه حکومتي ترويج مي شد، در تفسير « بسم الله » مي گويد: « الباء بهاؤه و السّين سناؤه فلا شيء أعلي منه و الميم ملکه » (1)؛ « باء » در بسم الله به معناي حُسن و زيبايي خدا و « سين » به معناي علوّ و رفعت اوست. پس چيزي برتر از او نيست و « ميم » به معناي مُلک و حاکميّت وي مي باشد.
اين تفسير رمزي براي « بسم الله » از کعب الاحبار نقل شد و چون او مورد عنايت و حمايت عمر، عثمان و معاويه بود تفسير رمزي او همه جا ترويج و منتشر شد و در محافل علمي به عنوان نظريه عالم بزرگ و معتبر، زبان به زبان مي گشت و ثبت دفاتر مي شد.
در اين مقاله، تفسير رمزي کعب الاحبار نقد و بررسي مي شود، ولي مناسب است در طليعه ي بحث، اجمالي از شرح حال او آورده شود تا خوانندگان با سيماي او آشنا گردند.
نام اصلي کعب الاحبار، کعب بن مائع يا ماتع حِميَري و کُنيه او ابواسحاق و شرح حال اجمالي او بدين قرار است:
1- او ساکن يَمن بوده و در زمان خلافت ابوبکر يا عمر به مدينه آمد. در سن هشتاد سالگي اسلام آورد و در مدينه ساکن شد و بعداً به شام رفت و در حِمص، ( شهري بين دمشق و حلب ) اقامت گزيد و در سال 32 يا 34 هجري، در حالي که بيش از صد سال داشت در همان جا وفات کرد. (2)
2- کعب از علماي يهودي و مردي پرتجربه و جهان ديده بود، لذا توانست به زودي در دستگاه خلافت، موقعيّت ممتازي به دست آورد و در نزد خلفا تقرّب خاصّي پيدا کند و از طريق شهرت اجتماعي زيادي بيايد.
3- او مي دانست که اگر در مدح خليفه چيزي بگويد، تقرّبش افزون خواهد شد، از اين رو به خليفه ي دوم مي گفت: ما در کتاب هاي خود خوانده ايم که تو شهيد مي شوي. (3) و با اين مدح از خليفه که آن را مستند به کتاب هاي ديني يهود مي کرد نفوذ خود را در قلب خليفه و در جامعه ي اسلامي بيشتر مي ساخت.
4- او اعتماد عمر را به قدري جلب کرده بود که در مسائل سياسي مشاور او شد. از اين رو روزي به وي گفت: آيا صلاح مي داني که علي را براي خلافت بعد از خود تعيين کنم؟ کعب گفت: چون علي سخت پاي بند دين و اجراي احکام آن است و از انحراف افراد، چشم پوشي نمي کند، براي خلافت مناسب نيست. (4) از اين جاست که علماي تاريخ گفته اند: کعب الاحبار از علي منحرف بوده است. (5)
5- کعب نزد خليفه ي سوم نيز مقرّب بود و از اصحاب خاصّ او محسوب مي شد، حتي خليفه رأي او را بر رأي ابوذر ترجيح مي داد. روزي عثمان از جمعي که کعب الاحبار و ابوذر در بين آنان بودند، پرسيد: آيا امام مي تواند مقداري از بيت المال به عنوان قرض بردارد و هنگامي که توانست بپردازد؟ کعب الاحبار گفت: مي تواند. ابوذر به کعب گفت: اي يهودي زاده تو دين ما را به ما مي آموزي؟! عثمان برآشفت و به ابوذر گفت: تو زياد مرا آزار مي دهي و به اصحاب من اهانت مي کني و ناسزا مي گويي، بايد به شام تبعيد شوي. (6)
6- هنگامي که کعب الاحبار در شام اقامت گزيد، معاويه که استاندار شامات بود، از وي به طور کامل حمايت مي کرد و در ترويج افکارش مي کوشيد و در مدح او سخن مي گفت؛ مثلاً در ستايش کعب مي گفت: « ان کعب الاحبار احد العلماء؛ بي شک کعب الاحبار يکي از علما مي باشد ». (7) کعب در منطقه ي شام در پرتو حمايت معاويه به ترويج افکار و عقايد خود پرداخت و زير پوشش تفسير قرآن هرچه دلش خواست گفت و چون از طرف حکومت حمايت مي شد، افکار او به سرعت بين مردم منتشر مي گشت و مردم آن ها را مي پذيرفتند.
7- بدون شک کعب الاحبار آن جا که مصلحت مي دانست از دروغ گفتن پرهيز نمي کرد. دروغ گويي او به طوري مسلّم و غير قابل ترديد بود که حضرت علي (عليه السّلام) درباره ي او فرمود: « انّه لکذّاب، يعني بي ترديد کعب الاحبار دروغ گوي حرفه اي است ». (8)
8- دروغ هاي بي اساس کعب، چون از طرف حکومت تأييد و ترويج مي شد، در سطح جامعه به طور روزافزوني منتشر مي گشت و قشرهاي وسيعي از مردم ناآگاه را مي پذيرفتند. مثلاً به دروغ گفته بود: در هر صبحگاهي کعبه يک بار به بيت المقدّس سجده مي کند. چون بيت المقدّس قبله ي يهوديان بود، کعب يهودي زاده که بيشتر عمرش يهودي بوده، اين دروغ را گفت تا فضيلتي بيش از کعبه براي قبله ي يهود ثابت کند.
مطلب قابل توجه در اين جا اين است که اين دروغ به طوري جا افتاد که قريب هفتاد سال بعد از مرگ کعب الاحبار، طبق حديث صحيح، مردي در مسجدالحرام به امام محمدباقر (عليه السّلام) مي گويد: کعب الاحبار گفته است: کعبه در هر صبحگاهي يک بار به بيت المقدّس سجده مي کند، امام مي فرمايد: « تو چه مي گويي »؟ او گفت: کعب الاحبار راست گفته و من گفته اش را قبول دارم. امام فرمود: « تو دروغ گفتي و کعب نيز دروغ گفته است ». (9)
9- دروغ گويي کعب به اندازه اي آشکار بود که حتي معاويه که از وي حمايت مي کرد، مي گويد: ما کعب الاحبار را آزموديم و دانستيم که او دروغ مي گويد. (10) در جايي که معاويه به دروغ گويي کعب اذعان مي کند، ديگر نبايد در بي اعتباري حديث هاي او و نيز در بي ارزشي منقولات تاريخي اش ترديد کرد، بنابراين در مورد آن چه کعب در تفسير قرآن گفته است، خصوصاً درباره ي تاريخ انبيا، بايد اصل را بر بي اعتباري آن گذاشت، مگر اين که دليل ديگري آن را تأييد کند.
10- او اعتقادات خاصّ يهود را در جامعه ي اسلامي القا مي کرد. مثلاً گفته بود خدا را مي توان ديد. اعتقاد به رؤيت خدا در بين يهود رواج داشت و آنان مي گفتند: زماني خدا به درد چشم مبتلا شد و ملائکه به عيادت او رفتند. (11) لذا اعتقاد به رؤيت خدا با چشم بدين گونه القا شد که کعب الاحبار گفت: خداوند کلام خود و رؤيت خود را بين موسي و محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم) تقسيم کرد، سهم موسي اين بود که خدا با او سخن گفت و سهم محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) اين بود که او خدا را با چشم خود ديد. (12) بنابراين، اعتقاد به جسم بودن خدا که برخلاف روح اسلام است، در بين بعضي از مسلمانان شايع شد که مي گفتند: خدا مانند انسان داراي کالبد و دست و پا و چشم و گوش است. (13) اين اعتقاد از طرف افرادي مانند کعب الاحبار در جامعه ي اسلامي القا شده است.
اين بود اجمالي از شرح حال يک عالم يهودي که در سن هشتاد سالگي مسلمان شد يا اظهار اسلام کرد و مقرّب دربار خلافت گشت و در سايه ي اين تقرّب، حدود بيست سال هرچه دلش خواست در تفسير قرآن، تاريخ انبيا، نقل حديث و القاي عقايد باطل، سخن گفت و آثار تخريبي عظيمي در افکار و فرهنگ عمومي مسلمانان بر جاي گذاشت که هنوز کتاب هاي اسلامي از دروغ هاي اين عنصر مضرّ و مزاحم پاک سازي نشده است. حال به نقد و بررسي تفسير رمزي او مي پردازيم:

رواج تفسيري رمزي کعب در جامعه

کعب الاحبار که رضايت و حمايت رجال حکومت را جلب کرده بود، طبعاً تبليغات دولتي، اقوال و افکار او را ترويج مي کرد، و از اين رو تفسير رمزي او براي بسم الله به عنوان يک قول مقبول در جامعه ي اسلامي باقي ماند و در مکتب خانه ها به دانش آموزان در کنار قرآن تعليم داده مي شد.
اين نکته را نيز نبايد ناديده گرفت که ناآگاهي و سادگي عموم مردم در آن زمان که تصوّر مي کردند تفسير رمزي و حروفي کعب الاحبار براي بسم الله کشف علمي جديدي است، به شيوع و شهرت رأي او کمک زيادي مي کرد. در آن زمان که شايد از هزار نفر فقط يک نفر خواندن و نوشتن مي دانست و عموم مردم و حتّي افراد درس خوانده، مردمي ساده انديش و کم عمق بودند، وقتي که مي شنيدند يک پير عالم يهودي تازه مسلمان مي گويد: « باء » در بسم الله به معناي حسن و زيبايي خدا و « سين » به معناي رفعت وي و « ميم » به معناي مُلک و حاکميّت اوست، تازگي اين سخن کافي بود که آنان را مجذوب کند و تصوّر نمايند که اين کشف راز جديدي است و اين عالم آزموده، که مورد حمايت رجال دولت است و از کتاب هاي آسماني خبر دارد، آن را در کتاب هاي انبيا خوانده است.
مردم فکر نمي کردند که يک حرف در يک کلمه بدون توجّه به حالت ترکيبي آن به طور مجرّد هيچ معنايي ندارد؛ مثلاً حرف « ب » به طور مجرّد هيچ معنايي وضع نشده است، بلکه اين مادّه خامي است که در حال ترکيب با حروف ديگر معنا پيدا مي کند. در همين کلمه ي « بسم الله » حرف « ب » معناي حرفي و ربطي دارد که متعلّق آن در تقدير است و به صورت مجرّد هيچ معنايي ندارد.
اگر کعب الاحبار مي خواهد بگويد: حرف « ب » در بسم الله در حالت ترکيبي به معناي بها و زيبايي خدا و « سين » به معناي رفعت وي و « ميم » به معناي مُلک و حاکميّت او است، اين قابل قبول نيست، زيرا حرف « ب » در حالت ترکيبي معناي حرفي و ربطي دارد، نه معناي اسمي. اگر مي خواهد بگويد: آن چه من مي گويم طبق قواعد زبان عرب و در حدّ فهم اديبان نيست، بلکه گفته ي من از نوع علوم غريبه و دانش هاي برتر و در رديف رموز غيبي و ملکوتي قرار دارد، اين لاف و گزافي خواهد بود که از افراد بي تعهّدي چون کعب الاحبارِ هرزه گو و کذّاب، بعيد نيست.
از آن چه گذشت روشن شد که تفسير رمزي و حرفي کعب الاحبار براي « بسم الله » با هيچ معيار علمي و ادبي منطبق نيست و به هيچ وجه نمي توان آن را قبول کرد و بايد در رديف اسرائيلياتي قرار گيرد که وارد فرهنگ اسلامي شده است که بايد طرد شود.

ضحّاک بن مزاحم و تفسير رمزي

قبلاً روشن شد که آن چه کعب الاحبار در تفسير قرآن و تاريخ انبيا و عقايد و امور ديگر مي گفت، شايع و منتشر مي شد و در محافل علمي مطرح مي گشت و آن را به دانش پژوهان مي آموختند.
اين طبيعي بود که پس از مرگ او نيز گفته هاي او منتشر شود و از زبان معلمان به نسل هاي بعد منتقل گردد. در زماني که اهل بيت رسالت در محاق انزوا بودند و افرادي مانند ابوهريره و وَهب بن مُنبه عهده دار تعليم و فرهنگ اسلامي شده بودند، کاملاً طبيعي بود که گفته هاي کعب الاحبار از طرف معلّمان و مفسّران قرآن پذيرفته شود و به عنوان آراي مقبول به شاگرداني که قرائت قرآن و تفسير آن را مي آموختند، القاء گردد و در سراسر کشور اسلامي ادامه يابد.
از اين جاست که مي بينيم پس از مرگ کعب الاحبار در سال 32 يا 34 هجري نيز تفسير رمزي اي که او براي « بسم الله » کرده است، باقي مي ماند و از زبان معلّمان و مفسّران قرآن به دانش پژوهان تعليم داده مي شود.
يکي از اين مفسّران، ضحّاک بن مزاحم خراساني، مفسّر قرآن است که حوزه ي درسي بسيار بزرگي را اداره مي کرده و در آن سطوح مختلف، قرائت و تفسير قرآن آموزش داده مي شد. گفته اند: به علّت وسعت حوزه ي درسي و کثرت شاگردان، او سوار بر الاغ مي شد و همه ي حلقه هاي درسي شاگردان را بازديد مي کرد و آنان را راهنمايي مي کرد. (14)
اين ضحّاک بن مزاحم که اقوال او در کتاب هاي تفسير قرآن فراوان نقل شده تفسير رمزي را به عنوان يک مقبول به شاگردان خود القا کرده است و قول او در کتاب هاي تفسير نقل مي شود. (15)
کعب الاحبار در اوائل قرن اول هجري اين تفسير را براي « بسم الله » گفت و ضحّاک بن مزاحم که در سال 105 يا 106 هجري وفات کرده (16) در اواخر قرن اوّل و اوائل قرن دوم، قول او را به شاگردان القا مي کند و از قول او در کتاب هاي تفسير ثبت مي گردد، بدين گونه قول کعب الاحبار از زبان ضحّاک و به عنوان قول او به قرن دوّم هجري وارد مي شود.

تفسير رمزي در حديث

در قرن دوم همان چيزي که بافته ي فکر کعب الاحبار بود به وسيله ي افراد کذّاب و حديث ساز، در قالب حديث ريخته شد و با جعل سَنَد به پيغمبر اسلام منسوب گشت و در کتاب هاي عامّه ثبت گرديد.
طبري در تفسير کبير خود در اين باره حديثي را بدين گونه نقل مي کند:
حدّثنا إسماعيل بن الفضل قال: حدّثنا إبراهيم بن العلاء بن الضحّاک قال: حدّثنا إسماعيل بن عيّاش عن إسماعيل بن يحيي، عن مِسعَر بن کدام، عن عطيّة، عن أبي سعيد- الخدري- قال: قال رسول الله (صلي الله عليه و اله و سلم): « إنّ عيسي بن مريم أسلمته أمّهُ إلي الکتّاب ليعلّمه فقال له المعلّم: اکتب: بسم، فقال له عيسي: و ما بسم؟ فقال له المعلّم: ما أدري، فقال عيسي؛ الباء بهاء الله و السّين سناؤه و الميم مملکته »؛ (17)
يعني مادر عيسي (عليه السّلام) او را نزد معلّم برد تا به او علم بياموزد. معلم به وي گفت: بنويس « بِسم » گفت: معناي « بِسم » چيست؟ معلم گفت: نمي دانم، عيسي (عليه السّلام) گفت: بنويس: « باء » بهاي خدا و « سين » سناي او و « ميم » ملک اوست.
سيوطي، همين حديث را در کتاب الدرّ المنثور از ابن جرير، ابن عديّ، ابن مردويه، ابونعيم، ابن عساکر، و ثعلبي نقل مي کند و مي گويد: سند اين حديث جدّاً ضعيف است.
ضعيف بودن سند اين حديث به علّت وجود اسماعيل بن يحيي در اين سند است. لسان الميزان هويّت اين شخص را با نَسَب وي بدين گونه آورده است: اسماعيل بن يحيي بن عبدالله بن طلحة بن عبدالله بن عبدالرّحمان بن ابي بکر الصدّيق أبويحيي التّيمي. (18)
اين اسماعيل بن يحيي که از نسل خليفه ي اول است به اجماع علماي رجالِ عامّه مطرود و کذّاب و جعل کننده ي حديث است و به نقل هاي او به هيچ وجه نمي توان اعتماد کرد.
علماي رجال درباره ي او گفته اند:
او کذّاب است و همه بر ترک و طرد او اجماع دارند و هرچه او نقل مي کند يا کرده باطل است، چون جعل حديث مي کند. او رکني از ارکان دروغ گويي است که حديث هاي جعلي را به راويان راست گو نسبت مي دهد و چيزهايي را به دروغ از مالک و سفيان ثَوري روايت مي کند و نقل حديث از او جايز نيست.
ذَهبي و ابن حجر عسقلاني درباره ي اين اسماعيل بن يحيي مي گويند: « او حديث هاي باطلي را از ابن جُريج و مِسعَر نقل مي کند ». آن گاه حديثي را که قبلاً نقل کرديم و اسماعيل بن يحيي آن را از مِسعَر نقل مي کند، آورده اند و سپس نوشته اند: « اين حديث باطلي است ». (19)
لذا مي بينيم مطلب باطلي که درباره ي تفسير « بسم الله » از مغز کعب الاحبار تراوش کرده و يک تفسير اسرائيلي است، در اواسط قرن دوم هجري، از زبان راوي کذّابي به نام اسماعيل بن يحيي از نسل ابوبکر، در قالب حديث باطلي با سند جعلي ارائه مي گردد، ولي اين بار از زبان پيغمبر بني اسرائيل يعني عيسي بن مريم (عليه السّلام). چيزي که اين پيغمبر هرگز از آن خبر نداشته است، به آن حضرت نسبت داده اند، خواسته اند پايه ي تفسير رمزي کعب الاحبار را محکم کنند.
اگر از سازنده ي اين حديث پرسيده شود: با اين که مادر حضرت عيسي (عليه السّلام) مي دانست که فرزندش، پيغمبر شده است و نيازي به مکتب رفتن ندارد، به چه منظوري اين پيغمبر بزرگ را به مکتب مي برد؟ آيا مي خواسته او را تحقير کند و يا قصد داشته جهل معلم بيچاره را آشکار نمايد و آب روي او را ببرد؟ آيا تحقير حضرت مسيح (عليه السّلام) و يا بردن آب روي يک معلم خدمت گذار کاري مشروع بوده است؟
ممکن است بگويد: حضرت مريم نه قصد تحقير حضرت عيسي (عليه السّلام) را داشته و نه قصد بردن آب روي معلم را، بلکه مي خواسته است با اين کار، تفريحي کرده باشد، نهايت اين که وسيله ي تفريحش يک پيغمبر است و يک معلم مکتب دار!
از اين ها گذشته زبان حضرت عيسي (عليه السّلام) عربي نبوده، بلکه يا عبري بوده و يا سرياني. حالا آيا در مکالمه با اين مکتب دار به عربي سخن گفته است يا با زبان خودش؟ ولي سازنده ي آن حديث اين را به عربي ترجمه کرده است تا امت اسلامي را از يک راز نهفته اي درباره ي تفسير « بسم الله » آگاه کند؟! پاسخ آن را بايد سازنده ي حديث بدهد.

تفسير رمزي در حديث هاي شيعه

متأسفانه، بايد دانست که اين تفسير در کتاب هاي حديثي شيعه نيز در قالب حديث منعکس شده است، ولي هيچ يک از حديث هاي حامل اين تفسير رمزي سند صحيح ندارد که در ذيل به ذکر اين حديث ها و توضيحات آن ها مي پردازيم:

حديث اوّل

در اصول کافي بدين صورت حديثي آمده است:
عدّة من أصحابنا عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن القاسم بن يحيي، عن جدّه الحسن بن راشد، عن عبدالله بن سنان، قال: سألتُ أبا عبدالله (عليه السّلام) عن تفسير « بسم الله الرّحمن الرّحيم؟ قال: « الباء بهاءُ الله، و السّين سناء الله، و الميم مجد الله » و روي بعضهم: « الميم مُلک الله... ». (20)
علامه ي مجلسي در شرح اين حديث در مرآة العقول، مي فرمايد: اين حديث ضعيف است. (21)
مقصود مرحوم مجلسي اين است که چون قاسم بن يحيي در سند اين حديث وجود دارد، اين سَند ضعيف است.
مامقاني در رجال خود مي فرمايد: « ابن الغضائري، علامه ي حلّي، ابن داوود، مرحوم مجلسي در وجيزه و جزائري در الحاوي قاسم بن يحيي را تضعيف کرده اند ». (22)
در مقابل تضعيف اين پنج نفر، حتي يک نفر او را توثيق نکرده است، پس بدون شک بايد او را ضعيف و بي اعتبار دانست و هرگز به نقل او نمي توان اعتماد کرد. چون راوي ضعيف و بي تعهّد گاهي حديثي را جعل مي کند و آن را به معصوم نسبت مي دهد. قاسم بن يحيي نيز طبق تشخيص علماي رجال جزء راويان بي تعهّد است.

يک نکته:

در کتاب معجم الرجال الحديث از آية الله خوئي آمده است که: قاسم بن يحيي ثقه و قابل اعتماد است، زيرا او در سند حديث اول از کتاب کامل الزّيارات ابن قولويه واقع شده است و چون ابن قولويه در مقدّمه ي اين کتاب گفته است: من روايات اين کتاب را از ثقات اصحابمان نقل مي کنم و اين يک توثيق عمومي است که در سندهاي روايات کتاب مزبور واقع شده اند. بنابراين قاسم بن يحيي نيز مشمول اين توثيق عمومي خواهد بود و بايد گفت: او ثقه و قابل اعتماد است. (23)
ولي بايد دانست که مقصود ابن قولويه از عبارت « ثقات أصحابنا رَحِمهَم الله » که در مقدّمه ي کتابش آورده گفته است، فقط مشايخ خود ابن قولويه است که حديث را بي واسطه از آنان نقل مي کند، زيرا در بعضي از سندهاي روايات کتاب مزبور راوياني وجود دارند که هم از عامّه هستند و هم ثقه نيستند و ابن قولويه هرگز در مورد راويان عامه عبارت اصحابنا به کار نمي برد، و درباره ي راويان عامّه اي که ثقه نيستند، طلب رحمت نمي کند؛ مثلاً در صفحه 31 آخرين راوي حديث 16، عايشه است و پرواضح است که ابن قولويه هرگز عايشه را از « اصحابنا » نمي خواند و براي او طلب رحمت نمي کند و هرگز او را توثيق نمي نمايد.
پس روشن شد که مقصود ابن قولويه از عبارت « ثقات أصحابنا رحمهم الله » توثيق عمومي همه ي راوياني که در اسناد کتاب مزبور واقع شده اند، نيست بلکه مقصودش تنها طبقه ي اوّل است که همان مشايخ بي واسطه ي او هستند. پس عبارت « ثقات اصحابنا » شامل قاسم بن يحيي نمي شود. بنابراين تضعيف او که از طرف پنج نفر از علماء صادر شده معارض ندارد و قاسم بن يحيي محکوم به ضعف و بي اعتباري است.
ضمناً آية الله سيد موسي شُبيري زنجاني فرموده: « آية الله خوئي از اين نظر که راويان احاديث کامل الزّيارات در همه ي طبقات، ثقه هستند عدول نموده و آن را در جلد 24 رجال خود آورده اند ».

حديث دوم

حديث دوم حديثي است که در توحيد صدوق (24) بدين صورت آمده است:
حدّثنا محمّد بن الحسن بن أحمد بن الوليد رحمه الله قال: حدّثنا محمّد بن الحسن الصفّار عن العبّاس بن معروف، عن صفوان بن يحيي، عمّن حدّثه، عن أبي عبدالله (عليه السّلام) أنّه سُئل عن « بسم الله الرّحمن الرّحيم » فقال: « الباءُ بهاءُ الله و السّين سناءُ الله و الميم ملک الله ... » الخ؛
راوي ناشناسي مي گويد: از امام صادق (عليه السّلام) معناي « بسم الله الرّحمن الرّحيم » را پرسيدند، فرمود: « باء به معناي بهاء و زيبايي خدا و « سين » به معناي علوّ و رفعت خدا و « ميم » به معناي ملک و حاکميّت خداست ».
سند اين حديث ارسال دارد، يعني شخصي که صفوان بن يحيي اين حديث را از او نقل مي کند، ناشناخته است، بدين علّت سند حديث بي اعتبار است و احتمال دارد اين راوي ناشناخته کذّاب باشد. چون صفوان بن يحيي از افراد کذّابي مانند ابوجميله نيز نقل حديث مي کند. (25)
بدين گونه مي بينيم که همان تفسير رمزي کعب الاحبار براي « بسم الله » به صورت حديث درآمده و افرادي آن را به امام صادق (عليه السّلام) نسبت داده اند. يعني يک مطلب اختراعي که منشأ اصلي آن کعب الاحبار است، از محيط عامّه به محيط شيعه وارد شده و از زبان راويان شيعه نقل مي شود.

اشتباه حديث هاي عامّه با حديث هاي شيعه

شواهدي وجود دارد که نشان مي دهد راويان عامه و خاصّه از يک ديگر نقل حديث مي کرده اند و گاهي اين احاديث مختلط و مشتبه مي شده است؛ مثلاً حديثي که از عامّه بوده، به شيعه نسبت مي داده اند به طوري که تشخيص عامي بودن حديث ممکن نبوده است و بالعکس. فضل بن شاذان مي گويد:
پدرم به محمّد بن أبي عمير گفت: تو که مشايخ عامّه را درک کرده اي چرا از آنان حديث نشنيدي؟ گفت: من از مشايخ عامّه حديث شنيده ام، ولي چون ديدم بسياري از اصحاب ما هم از عامّه، علم و حديث شنيدند و هم از شيعه و حديث ها براي آنان مشتبه شد و گاهي اشتباهاً حديثي را که از عامّه بود به شيعه نسبت مي دادند و گاهي بالعکس، من ترسيدم که دچار اين گونه اشتباه شوم؛ بدين علّت حديث عامّه را ترک کردم و فقط به حديث هاي شيعه اکتفا نمودم. (26)
از اين سخن ابن ابي عمير، معلوم مي شود که بسياري از راويان شيعه حديث هاي عامّه را اشتباهاً به شيعه نسبت مي داده اند، آن هم نه در موارد کم و استثنايي بلکه در موارد بسياري چنين مي کرده اند. به باورِ ما حديث مورد بحث و حديث قبل از آن از اين گونه حديث ها بوده و اصل آن از عامّه است که آن را از کعب الاحبار گرفته اند، آن گاه اشتباهاً يا عمداً به راويان شيعه نسبت داده شده است.

بازي با لفظ جلاله ي « الله »!

در دنباله ي حديث دوّم چنين آمده است:
... قال: قلت: الله؟ « قال: الألفُ آلاأ الله علي خلقِه من النّعيم بولايتِنا. واللام اِلزام اللهُ خلقَه ولايتَنا ». قلت: فالهاء؟ « هو انٌ لِمن خالف محمّداً و آل محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم).... ».
راوي گفت: پرسيدم: معناي « الله » چيست؟ گفت: « الف » در « الله » به معناي آلاء و نعمت هاي خداست بر خلق خود که عبارت از ولايت ماست و لام در « الله » به معناي اين است که خدا ولايت ما را بر خلقش الزام کرده است، و هاء در « الله » به معناي هوان و پستي مخالفان محمّد و آل محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) است. »
انشا کننده ي اين عبارت ها لفظ جلاله ي «الله » را بازيچه ي خيال پردازي خود قرار داده و سعي کرده است که هر حرفي از حروف « الله » را به نوعي به ولايت اهل بيت مربوط کند. از اين رو گفته است: الف در « الله » اشاره است به يعني نعمت هاي او و مقصود از نعمت ها ولايت اهل بيت است، و لام در « الله » اشاره به الزام خلق از طرف خداست که ولايت اهل بيت را بپذيرند. مقصودش اين است که « لام » اشاره به اصل مادّه ي الزام است، يعني لزوم و الزام مقصود است، آن هم الزام خلق به پذيرفتن ولايت و « هاء » اشاره است به هوان و پستي مخالفان پيغمبر و آل او.
مخترع اين عبارت ها هرچه فکر کرده، نتوانسته است لفظي را پيدا کند که اوّل آن الف باشد و بتوان آن را با ولايت اهل بيت مربوط کرد، ناچار لفظ « آراء » را پيدا کرده که صيغه ي جمع و به معناي نعمت هاست، آن گاه اين صيغه ي جمع را به معناي مفرد گرفته است، يعني نعمت و سپس نعمت را به معناي ولايت تفسير کرده است.
نيز هرچه فکر کرده، نتوانسته است لفظي را پيدا کند که اوّلش لام باشد و بتوان آن را با ولايت اهل بيت مربوط کرد، ناچار مادّه ي لزوم را پيدا کرده و آن را به معناي الزام گرفته است، آن هم الزام به ولايت اهل بيت.
هم چنين هرچه فکر کرده، نتوانسته است لفظي را پيدا کند که اوّلش هاء باشد و بتوان آن را به ولايت اهل بيت ربط داد، ناچار لفظ هوان را پيدا کرده و آن را به طور غيرمستقيم به ولايت اهل بيت مربوط نموده و گفته است: هاء در « الله » اشاره به هوان و پستي مخالفان اهل بيت است که بالاخره به ولايت مربوط مي شود.
مي بينيد که چه تکلّفي در اين عبارت هاي عاري از فصاحت وجود دارد! و چه تکلّفي در تحميل اين معاني رمزي بر لفظ جلاله ي « الله » به کار رفته است که هر خواننده ي آگاهي را مشمئز مي کند!
شما به وجدان خود مراجعه کنيد و با خود بينديشيد که آيا در حال جذبه ي مناجات با خدا وقتي که لفظ جلاله ي « الله » را به زبان مي آوريد و مي گوييد: يا الله! يا الله! يا الله آيا در چنين حالي اين معاني رمزي اختراعي که براي لفظ « الله » گفته اند به ذهن شما مي آيد و حاجات خود را از اين معاني رمزي مي خواهيد؟! آيا احساس نمي کنيد که اين معاني رمزي اختراعي، صدها فرسنگ از مدلول لفظ « الله » فاصله دارد؟
آيا احساس نمي کنيد که مخترع اين عبارت ها به طور مشمئز کننده اي با لفظ جلاله ي « الله » بازي کرده و حتّي ندانسته و غيرمستقيم به حريم الهي اهانت کرده است؟
بي ترديد، اينگونه خيال پردازي و بازي با لفظ جلاله ي « الله » فرسنگ ها از حقيقت به دور است و بايد گفت: يا ساخته ي خيال دوستان نادان است و يا توطئه ي دشمنان دانا. لفظ بايد جدّاً از آن پرهيز شود.
در حديثي از امام رضا (عليه السّلام) آمده است که فرمود:
مخالفان ما فضائلي را در حدّ غلوّ براي ما جعل کردند، تا مردم که آن فضائل غلوّ آميز را مي شنوند، پيروان ما را تکفير کنند، و نيز فضائلي را براي ما جعل کردند مشتمل بر تقصير، تا مردم که آن ها را مي شنوند درباره ي ما معتقد به تقصير شوند ... (27)
احتمال دارد اين گونه بازي کردن با لفظ جلاله « الله » زير پوشش مدح اهل بيت، از ساخته هاي مخالفان اهل بيت و از مصاديق حديث مزبور باشد که مخترع آن، هدف سياسي پليدي داشته است.
البته احتمال دارد که دوست ابلهي به تصوّر اين که فضيلتي براي اهل بيت اثبات کند، براي هر حرفي از حروف لفظ جلاله ي « الله » يک معناي رمزي به گونه اي که ديديد جعل کرده باشد، تا ثابت کند که همه چيز به ولايت اهل بيت بستگي دارد؛ حتّي نام مقدّس « الله »!
بايد دانست که احاديث معتبر و قابل اعتماد در فضائل اهل بيت عصمت (عليهم السّلام) از طرق عامّه و خاصّه به قدري زياد است که ارادتمندان به ساحت ولايت را اشباع مي کند و نيازي به اين گونه جعليات نيست. اهل مطالعه مي توانند در اين موضوع به کتاب شواهد التنزيل از حاکم حسکاني و اثبات الهداة از شيخ حُرّ عاملي و احقاق الحقّ از قاضي نور الله شوشتري و غاية المرام از سيد هاشم بحراني و کتاب هايي از اين قبيل فرمايند.

پي نوشت ها :

1. تفسير قرطبي، ج1، ص 107.
2. تهذيب التّهذيب، ج8، ص 439 و فرهنگ معين.
3. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغة، ج12، ص 193.
4. همان، ص 81.
5. همان، ج4، ص 77.
6. همان، ج8، ص 256.
7. تهذيب التّهذيب، ج8، ص 439.
8. شرح ابن ابي الحديد، ج4، ص 77.
9. کافي، ج4، ص 240.
10. تهذيب التهذيب، ج8، ص 439.
11. شهرستاني، ملل و نحل، ص 48.
12. ابن ابي الحديد شرح نهج البلاغة، ج3، ص 237.
13. شهرستاني، ملل و نحل، ص 48.
14. ميزان الاعتدال، ج2، ص 325.
15. الدرّ المنثور، ج1، ص 8.
16. تهذيب التّهذيب، ج4، ص 454.
17. جامع البيان، ج1، ص 53.
18. لسان الميزان، ج1، ص 441.
19. ميزان الاعتدال، ج1، ص 253 و لسان الميزان، ج1، ص 442.
20. کافي، ج1، ص 114؛ توحيد صدوق، ص 230 و برقي، المحاسن، ص 238.
21. مرآة العقول، ج2، ص 37.
22. تنقيح المقال، ج2، ص 26.
23. معجم رجال الحديث، ج14، ص 65 و ج1، ص 50.
24. ص 230.
25. همان، ج9، ص 130.
26. رجال کشّي، ص 590.
27. عيون اخبارالرّضا، ج1، ص 304.

منبع مقاله :
صاحبي، محمدجواد؛ (1392)، شناخت نامه ي تفاسير: مقالاتي در شناخت تفاسير قرآن کريم، قم: بوستان کتاب ( مرکز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه ي علميّه قم )، چاپ اول



 

 

نسخه چاپی