بررسی اوضاع داخلی خلافت عباسیان از آغاز تا پایان دوره اول (3)
بررسی اوضاع داخلی خلافت عباسیان از آغاز تا پایان دوره اول (3)

 

نويسنده:سید مصطفی طباطبایی
منبع: راسخون




 
ابو جعفر هارون الرشید ( 170 – 193 هجری ) :
ابو جعفر هارون الرشید فرزند مهدی عباسی در سال 145 هجری در شهر ری به دنیا آمد . ( طقوش : 1385 : 88) . وی بنا بر وصیت پدرش مهدی ، پس از مرگ هادی در شب جمعه چهاردهم ربیع الأول سال 170 هجری به خلافت رسید .( مقدسی : 1361 : ج‏1 : 184 ؛ یعقوبی : 1371 : ج‏2 :412) .
در وصف وی نوشته اند که از افاضل خلفا و از فصحا و دانشمندان و كريمان خاندان عباسیان بود، وى در مدّت خلافت خود جز سالى چند پيوسته يك سال به حجّ مى‏رفت، و يك سال به جنگ با دشمنان دين مى‏پرداخت.گويند رشيد در هر روز صد ركعت نماز مى‏گزارد. نيز وى سالى پياده به مكّه رفت، حال آنكه هيچيك از خلفا چنين كارى نكرده بودند. رشيد هر گاه به حجّ مى‏رفت صد نفر از فقها با فرزندانشان همراه وى مى‏رفتند، و هر گاه به حجّ نمى‏رفت سى‏صد نفر را با هزينه كافى و لباس آبرومند از جانب خود به حجّ مى‏فرستاد . همچنین درباره وی گفته اند که « شعر و شاعران را دوست مى‏داشت، و همواره به ادبا و فقها توجّه داشت، و جدال در دين را ناپسند مى‏دانست، و از مدح به خصوص از زبان شاعرى فصيح خوشش مى‏آمد، و عطاى بسيار در مقابل آن مى‏بخشيد » (ابن طقطقی : 1360 :264-265)
رشيد يحيى بن خالد برمکی را فرا خواند و وزارت داد و او به اطراف نوشت تا با رشيد بيعت كنند و به دین گونه ایرانیان در دستگاه خلافت عباسی به وزارت رسیدند .هارون الرشید پس از آن که از مردم بیعت گرفت بر آن شد که والیان مناطق مختلف را که از دوران الهادی به حکومت آن جا اشتغال داشتند عوض کند و عاملانی از طرف خود را به دان سمت منصوب دارد به همین جهت امارت بر مكه و طائف را به عبد الله بن قثم داد، و موسى بن عيسى را حکمران كوفه ، بحرين ، بصره ، يمامه و عمان قرار داد . محمد بن سليمان بن على را نیز والی اهواز و فارس کرد و بر خراسان نیز ابو العباس فضل بن سليمان الطوسى را حکمران کرد ولی پس از مدتی او را عزل كرد و جعفر بن محمد الاشعث را به جاى او فرستاد. او نیز به خراسان رفت و پسرش عباس را به كابل فرستاد. او كابل را فتح كرد و سابهار را نيز فتح کرد و هر چه در آن بود به غنيمت برد. هارون الرشید در ادامه سیاست خود عبد الملك بن صالح را که حكومت موصل داشت عزل کرد و اسحاق بن محمد بن فروخ را امارت موصل داد. حكومت ارمينيه نیز با يزيد بن مزيد بن زائده، برادرزاده معن بن زائده بود. رشيد او را عزل كرد و برادر خود عبد الله بن مهدى را به جاى او فرستاد.( ابن‏خلدون : 1363 : ج‏2 :341 )
از جمله اتفاقات مهم در اوایل دوران خلافت هارون الرشید قیام یحیی بن عبدالله در سال 175در دیلم بود « رشيد فضل بن يحيى را با پنجاه هزار سپاهى به سوى او فرستاد و او را امارت جرجان و طبرستان و رى و متعلقات آن ها را داد و با او اموال بسيار روان فرمود. فضل در طالقان فرود آمد و از آن جا نامه‏هايى به يحيى و فرمانرواى ديلم مى‏نوشت و يحيى را از آنچه در سر داشت بر حذر مى‏داشت، و فرمانرواى ديلم را بر مى ‏انگيخت كه يحيى را به صلح وا دارد. فضل وعده داد كه هزار هزار درهم به يحيى دهد و برايش از رشيد هم خط امان بگيرد. يحيى بپذيرفت و رشيد امان‏نامه بنوشت و فقها و قضاه و بزرگان بنى هاشم و مشايخشان، چون عبد الصمد بن على و ديگران بر آن شهادت نوشتند. رشيد اين امان‏نامه با هدايا و تحف بفرستاد. يحيى با فضل بيامد، رشيد نيز به نحوى پسنديده با او ديدار كرد، و بر او باران عطا باريد. يحيى نزد رشيد منزلتى عظيم يافت. اما پس از چندى او را به زندان افكند، و او در حبس بمرد.» (‏ابن‏خلدون : 1363 :ج‏2 :342 )
از دیگر وقایعی که در دهه اول حکومت هارون الرشید اتفاق افتاد شورش خوارج علیه دستگاه خلافت عباسی بود .رهبر این قیام وليد بن طريف تغلبى خارجی توانست ابراهيم بن خازم بن خزيمه را در «نصيبين» شکست دهد . پس از این پیروزی بر شوكت و عظمت وليد افزوده شد و توانست ارمنستان را فتح کند وی همچنین به مدت بيست روز شهر «خلاط» را محاصره كرد. مردم شهر به او سى هزار (دينار) فديه دادند و امان گرفتند. وی پس از آن به سوى آذربايجان لشكر كشيد و بعد به حلوان رفت و از آن جا به سواد (عراق) رسيد و از رود دجله گذشت و متوجه شهر «بلد» شد مردم شهر به او صد هزار دادند و خود را آسوده كردند. پس از آن وليد توانست در اثر این فتوحات ثروت و سپاه قابل ملاحظه ای کسب کند به جزيره رفت و فتنه و فساد را بر پا كرد. رشيد يزيد بن مزيد بن زائده را به جنگ او فرستاد
يزيد در ماه رمضان صد و هفتاد و نه به لشکر ولید حمله برد . وی در آغاز نبرد به لشکریان خود گفت : « پدر و مادرم فداى شما باد. بدانيد كه اينها خوارج هستند و عادت دارند در آغاز كارزار يك حمله سخت كنند. شما در قبال حمله آنان پايدارى كنيد و چون حمله آنها پايان يابد شما خود حمله را آغاز كنيد كه اگر آنها بگريزند ديگر برنخواهند گشت. » ( ابن اثیر : 1371 : ج‏16 :86 ) پیش بینی یزید درست بود ابتدا خوارج بر او حمله كردند و يزيد سخت پايدارى و ایستادگی كرد و پس از آن يزيد و لشکریانش به او بر آنها حمله كردند و آنها را بعقب راندند و در « حدیثه الفرات » چند فرسخی شهر انبار وی را شکست داد و به این سان این قیام نیز فرو نشست .
مشکل بعدی که در دوران حکومت رشید اتفاق افتاد و دستگاه خلافت را مدتی به خود مشغول کرد فتنه ای بود که میان نزاریان و یمانی ها در شام اتفاق افتاد .به گونه ای که در اثر این اختلافات جنگ های بسیاری میان این دو قوم در گرفت و عده بسیاری کشته شدند . حکمران شام که از طرف دستگاه خلافت بر آن منطقه حکومت می کرد موسی بن عیسی بود . وی در مقابل این فتنه در ماند و نتوانست کاری از پیش ببرد به همین دلیل هارون الرشید موسی بن یحیی بن خالد برمکی را برای دفع اینفتنه به شام فرستاد . وی به همراه جمعی از سرداران و سپاهیان و بزرگان دبیران رهسپار شام شد و چون به آن جا رسید از صالح بن علی هاشمی نیز کمک گرفت .
موسى و لشکریانش در شام ماندند و فتنه را خاموش کردند و دوباره صلح و آرامش به شام بازگشت وقتی خبر این پیروزی به هارون الرشید رسید هارون نیز حکم درباره آن ها را به یحیی بن خالد سپرد و او نیز با عطوفت با مجرمان برخورد کرد ( طبری : 1375 : ج‏12 :5255) و به دین سان هارون الرشید فتنه ای دیگر را خواباند .
در افریقیه اسلامی نیز در این زمان شورش های پراکنده خوارج و بربرها شکل گرفت . هارون هرثمه بن اعین را برای دفع این شورش ها به آن سرزمین فرستاد . وی توانست در کوتاه مدت افریقیه را آرام کند ولی باز نیز در سرزمین های مختلف افرادی علیه دستگاه خلافت به پا می خواستند . هارون الرشید هرثمه را از آن دیار فراخواند و افراد دیگر را فرستاد ولی هیچ کدام نتوانستند اوضاع را آرام کنند . دور بودن این سرزمین از مرکز خلافت و آشوب هایی که درسرزمین خراسان نیز در حال وقوع بود نیز باعث شد که هارون نتواند زیاد به این منطقه توجه کند به همین دلیل وقتی سردار مسلمان ، ابراهیم بن اغلب کارگزار منطقه شام از خلیفه خواست حکم این ایلات را برای وی بفرستد تا شورشیان را سرکوب کند خلیفه با صلاح دید هرثمه حکم امارت افریقیه را برای ابراهیم صادر کرد و به دین گونه حکومت نیمه مستقل اغلبیان در افریقیه تشکیل شد .
قبل از این که به مسائل شرق خلافت عباسی یعنی تحولاتی که توسط ایرانیان در خراسان و سیستان در حال شکل گیری بود و دوره جدیدی از تاریخ ایران در حال رقم خوردن بود بپردازیم شایسته است که به خاندان ایرانی برمکی که توانسته بودند در ارکان خلافت عباسی نفوذ کنند و مناصب مهم حکومتی چون وزارت را عهده دار شوند اشاره شود . این خاندان اصلا ايرانى بودند و بنابر روايات قديمى، سدانت و كهانت «نوبهار» بلخ را كه معبدى بودايى بود بر عهده داشته‏اند و در اواخر قرن اول هجرى به دين اسلام گرويدند. به تدريج از بركت كاردانى و لياقت، در دستگاه خلافت راه يافتند و زندگى پرتجملى براى خود و اطرافيان خويش فراهم كردند و مقام و قدرت خلفا را تحت الشعاع خود قرار دادند، به طورى كه در مدت هفده سال، ابتداى خلافت هارون الرشيد، تمام كارها در دست خيزران مادر خليفه و يحيى بن خالد بود و چو خيزران درگذشت، يحيى برمكى با پسرش فضل، اداره حكومت اسلامى را در كف گرفتند تا جايى كه خليفه نمى‏توانست در اندوخته‏هايى كه برمكيان‏ از راه تدبير و كاردانى براى دستگاه خلافت جمع‏آورى كرده بودند دخل و تصرفى كند. « نخستين كارى را كه ايشان به روزگار بنى عباس متصدى شدند، كار خراج بود كه به خالد بن برمك سپرده شد و پس از آن اين كار، در دست ايشان مى‏گشت تا روزگار رشيد كه يحيى بن خالد بن برمك به وزارت رسيد و فرزندش فضل بن يحيى متصدى خراسان و- آنچه در آن سوى دروازه بغداد است- گرديد. فرزند ديگرش جعفر بن يحيى متصدى مهر و خاتم خليفه گرديد ... بعضى گفته‏اند جعفر بن يحيى بن برمك از ويژگان هارون بود، چندان كه هارون دستور داده بود پيراهنى با دو گريبان دوخته بودند و جعفر و هارون با يك ديگر آن را مى‏پوشيدند، چرا كه وى به جعفر اطمينان بسيار داشت و جعفر از ويژگان او بود و هارون خواهرش عباسه را بسيار دوست مى‏داشت و از او نمى‏شكيبيد و او را به همسرى جعفر بن يحيى درآورد به شرط اينكه با او هم بستر نشود و در مجلس هارون محرم او باشد » ( مقدسی : 1374 : ج‏2 :969)
قدرت برمكيان و نفوذ فراوان آن ها در شؤون اقتصادى و سياسى ممالك اسلامى و علاقه بسيار به خاندان خود و عدم توجه به ساير ارباب قدرت و خانواده‏هاى متنفذ زمان، سبب رواج بازار سعايت عليه آنان گرديد، و به تدريج هارون به دستيارى دشمنان خاندان برمكى، در صدد سركوب كردن و محو آن ها برآمد .منابع بهانه خشم هارون نسبت به برامکه را این گونه بیان کرده اند که جعفر بر خلاف تعهدی که به هارون داده بود با خواهر وی هم بستر شد و از او همزمان صاحب دو فرزند شد . هارون به شدت از این جریان متأثر شد و دستور داد جعفر را گردن زدند و پدر و برادرش را نیز به زندان انداخت تا در زندان جان باختند وی حتی به خواهر خود نیز رحم نکرد و او را زنده به گور کرد و فرزندانش را نیز به قتل رسانید .
البته این جریانات بیشتر برای هارون بهانه ای بود که بتواند خاندان برمکیان را به زیر بکشد . زیرا وی از نفوذ ایشان به عنوان یک عنصر غیر عرب و ایرانی در دستگاه خلافت نا خوشنود بود . به همین دلیل مترصد فرصتی بود که بتواند دست آن ها را از دستگاه خلافت کوتاه کند
هر چند در اکثر کتاب های تاریخی از خاندان برامکه به نیکی یاد می شود ولی باید در نظر داشت که آنان نیز در ظلم و ستم هم پای خلفای عباسی بودند و مانند آنان به چپاول بیت المال و استثمار مردم می پرداختند به گونه ای که یکی از عوامل قیام حمزه آذرک مقابله با همین ظلم و ستم ها بوده است
ظلم و جور حکمرانان عباسی در منطقه شرق خلافت یعنی خراسان و سیستان در زمان هارون الرشید و به خصوص در دوره علی بن عیسی بن ماهان به اوج خود رسید به گونه ای که مردم به ستوه آمدند و آماده قیام علیه حکومت عباسی شدند . جرقه این شورش را شخصی به نام رافع بن لیث ایجاد کرد . وی که به دلایلی محکوم به حد شده بود از زندان علی بن عیسی بگریخت و علیه وی قیام کرد . مردمان خراسان و ماوراء النهر نیز که از جور علی بن عیسی بن ماهان در عذاب بودند به وی پیوستند و به این گونه دامنه قیام شعله ور گردید تا جایی که لشکر علی بن عیسی در مقابل سپاهیان رافع بن لیث شکست خورد. هارون الرشید که هم از ثروت علی بن عیسی آگاه بود و هم از شکست وی از رافع بن لیث ناراحت شده بود وی را از حکمرانی خراسان عزل کرد و اموالش را مصادره نمود و هرثمه بن اعین را که قبلا حکمران مصر بود والی خراسان قرار داد تا دفع شورش رافع بن لیث کند و خود نیز در رأس سپاهی عازم خراسان گردید ولی در بین راه چون به شهر طوس رسيد در خانه حميد بن قحطبه طوسى منزل كرد و سخت بيمار شد، پزشكان را براى معالجه‏اش جمع كردند ولی کاری از پیش نبردند ونهایتا هارون در روز شنبه پنجم جمادى الآخرة سال صد و نود و سه وفات کرد و در شهر طوس مدفون شد .
بود و مدت خلافت او بيست و سه سال و يك ماه و نيم بود . وی در سال 186 هجری ، حج به جاى آورد. وقتی از انبار به مكه روان شد. سه فرزندش محمد امين و عبد الله مأمون و قاسم، همراه او بودند. او امين را که ولى‏عهد خود ساخته، امارت عراق و شام را تا پايان سرزمين مغرب داد همچنین مأمون را که ولايت‏عهدى بعد از امين داده بود، همدان را تا پايان سرزمين مشرق، به وی سپرد. و پسر ديگرش قاسم را بعد از مأمون ولايت‏عهدى داده بود و خلع و اثبات او را به عهده مأمون گذاشته ، و او را مؤتمن لقب داده بود ، سرزمين جزيره و ثغور و عواصم را وا گذار کرد.
وی با این کار عملا آتش اختلاف بین پسران خود را شعله ور کرد و برای اولین بار در تاریخ خلافت عباسی دو ولی عهد همزمان خود را خلیفه خواندند و به جنگ با یکدیگر شتافتند .
محمد امین ( 193 – 198 هجری ) :
محمد امين پسر هارون رشيد مادرش ام جعفر دختر جعفر بن منصور است . بيعت با محمد در همان روزى كه رشيد درگذشت ، در طوس به انجام رسيد و فضل بن ربيع از هاشميان و فرماندهانى كه حاضر بودند براى وى بيعت گرفتند .( ‏يعقوبی : 1371 : ج‏2 :459) مأمون نیز در خراسان براى او بيعت گرفت و به احترام پيمانى كه در ميان بود ضمن نامه‏اى اطاعت و فرمانبردارى از امر و نهى او را اعلام داشت، اما امين در صدد خلع او برآمد و براى اين كار حيله كرد و به او نوشت بعضى ولايت هاى خود را به كسانى كه معين كرده بود تسليم كند و او نپذيرفت. پس از آن به او نوشت پيش او بيايد و در كار تدبير ملك كمكش كند مأمون عذر آورد. باز كس پيش او فرستاد و از او خواست كه پسرش در كار ولايت‏عهد بر مأمون مقدم شود و تهديد و تطميع كرد اما مأمون نپذيرفت (مسعودی : 1365 :330 ) به دین سان هر دو نفر آماده رویارویی علیه یکدیگر بودند . در واقع ریشه اختلافات امین با مأمون را در سه مسئله می توان جستجو کرد . یکی جریان ولایت عهدی و خلافت بود که در واقع مشکل اصلی این دو نفر بود ،امین از همان لحظه ای که هارون عهد نامه ولایت عهدی وی و برادرش مأمون را نوشت و در کعبه آویخت تصمیم به نیرنگ گرفت ، زیرا وقتی جعفر برمکی از او خواست برای نشکستن بیعت سوگند بخورد وی به او پاسخ داد که خدا از من نگذرد اگر من از او بگذرم و سه مرتبه تکرار کرد . ( طقوش : 1385 : 125 به نقل از جهشیاری )
دیگری درگیری بین دو حزب عربی و ایرانی بود که به این اختلافات دامن می زد . دو شخصیت مهم در این زمان در دو جبهه رو در رو وجود داشتند . در حزب مأمون فضل بن سهل دبیر و مشاور وی از ایرانیونی بود که بسیار به ایرانیت بها می داد تا جایی که وی را نژاد پرست ایرانی می دانستند .فضل بن ربیع نیز که نماینده آرمان های عربی بود در دربار مأمون بود و سعی داشت که در جایگاهی که بود عربیت را در دستگاه خلافت و حکومت تثبیت کند .فضل بن سهل که به خصوص پس از سرنوشت خاندان برمکی در دوران هارون سخت هراسان شده بود توانست خود را به مأمون نزدیک کند و وی را قانع کرد که همراه پدرش به خراسان برود که فضل در آن جا بتواند با ایرانیان بیشتری ارتباط بر قرار کند و برای مأمون یاران ایرانی تدارک ببیند که در این زمینه موفق هم شد . در واقع پس از مرگ هارون بود که این دو حزب چهره واقعی خود را به نمایش گذاشتند و هر کدام در صدد بر آمدن که به آرزو های خود را جامه عمل بپوشانند .
فضل بن ربیع که مسئول مخارج و سامان دادن به کارهای هارون بود ، بعد از مرگ او در بازگشت با سپاه و تجهیزات درنگی نکرد و با وجود این که مأمون از او و همراهنش خواست که آن منطقه را ترک نکنند وی وقعی ننهاد و حتی به دیدار مأمون نیز نرفت و به بغداد بازگشت . در واقع فضل بن ربیع می دانست که سرکوب عنصر ایرانی که توسط هارون انجام گرفت فقط در حمایت خلیفه ای مانند امین قابل اجراست و شخصی مثل مأمون طرفدار عنصر ایرانی می باشد . به همین دلیل پس از مرگ هارون بدون درنگ خود را به بغداد رسانید که بتواند با استفاده از خلیفه به آروزوهای خود برسد . از طرفی فضل بن سهل نیز برای پیشبرد اهداف خود طرفدار مأمون شد و برای وی از مردم بیعت گرفت . و به مأمون گفت : کار را به دائی هایت ( ایرانیان ) واگذار که بیعت تو در گردن آن هاست . اندکی صبر پیشه کن . من خلافت را برای تو ضمانت می کنم. (طبری : ج‏12 :5427 )
و دیگری نیز توقع اطرافیان هر کدام از این افراد بود که باعث شده بود این دو از مواضع خود کوتاه نیایند . مانند فضل بن ربیع و علی بن عیسی بن ماهان که با تمام قدرت در کنار امین بودند و او را به شکستن پیمان ترغیب کردند در صورتی که منابع تاریخی نشان می دهد که امین و مأمون می توانستند با مسالمت کنار یکدیگر باشند . در دیگر سو فضل بن سهل از مأمون پشتیبانی می کرد و او را مقاعد کرد که در خراسان بماند و از رفتن به بغداد خود داری کند و به این گونه دخالت اطرافیان شعله ور گردید و منجر به نزاع و درگیری شد .
در اقع می توان نزاع میان امین و مأمون را به دو مرحله تقسیم کرد . مرحله گفتگوی مسالمت آمیز که در سال 195 هجری پایان پذیرفت و مرحله سرنوشت ساز نظامی که با کشته شدن امین در سال 198 هجری به پایان رسید ( طقوش : 1385 : 127 ) .در مرحله گفتگوی مسالمت آمیز آن چنان که از فحوای گزارشات تاریخی به خصوص تاریخ طبری که مفصل به آن پرداخته بر می آید چنین است که هر دو نفر در صدد آن هستند که یکدیگر را تطمیع کرده و با وعده های سیاسی اطرافیان همدیگر را به حزب خود وارد کنند . از یک سو امین بر آن بود که اطرافیان مأمون را با حیله و دل جویی از وی دور کرده و به خود نزدیک نماید و از طرف دیگر مأمون بر آن بود که اطمینان قلبی برادرش را به دست آورد و به همین دلیل نامه ها و هدایایی بین آنان رد و بدل گردید . امّا از آن جا که هر دو در صدد خیانت به یکدیگر بودند به زودی این روابط حالت خصمانه به خود گرفت هر چند حضور افرادی مانند فضل بن ربیع و علی بن عیسی بن ماهان در کنار امین و فضل بن سهل در کنار مأمون در این رویه بی تأثیر نبود .
در واقع رویارویی نظامی زمانی به وقوع پیوست که امین براى موسى پسر خود كه كودكى خردسال بود بيعت گرفت و او را «الناطق بالحق» لقب داد و على بن عيسى بن ماهان را با پنجاه هزار كس با بهترين سلاح و لوازم ممكن فرستاد تا مأمون را بياورد. مأمون نيز طاهر بن حسين بن مصعب را به مقابله او فرستاد كه در رى اردو زد. على بن عيسى نيز نزديك رى رسيد و دو گروه مقابل شدند و جنگى سخت كردند كه على بن عيسى كشته شد و سپاهش پراكنده شدند و اردوگاه او به تصرف طاهر درآمد . در اين موقع طاهر مأمون را به عنوان امير مؤمنان درود گفت و مأمون نیز طاهر را ذو اليمينين لقب داد . آنگاه در سال 196 هجری طاهر شهر به شهر پيش رفت و سپاهيانى را كه آنجا بودند شكست داد تا به حلوان فرود آمد و هرثمة بن اعين با سپاه فراوان به او پيوست و مأمون به او نوشت كه بگذارد هرثمه سوى مدينة السلام رود و خود او از اهواز رو به آن جا كند. هرثمه رفت تا در حومه شرقى دار السلام اردو زد. طاهر نيز حركت كرد و اهواز و واسط و مداين را گشود و كوفه و بصره را تصرف كرد و در حومه غربى مدينة السلام اردو زد، و آن جا را محاصره كرد. حسين بن على بن عيسى بن ماهان پيش از آن كه طاهر و هرثمه به مدينة السلام برسند با سپاهى فراوان همراه با عبد الملك بن صالح بن على بن عبد الله بن عباس از شهر رقه آمد. وقتى عبد الملك مرد او به مدينة السلام رفت و امين را خلع كرد و مردم را به بیعت با مأمون فرا خواند. مردم نيز دعوت او را پذيرفتند. او امین را همراه با مادرش و فرزندانش در مدينه ابو جعفر كه مركز بغداد بود زندان كرد. سپاهيان مقررى از او خواستند و چون چيزى نداشت كه بآنها بدهد گفت تا آمدن هرثمه صبر كنند. آنها نيز پس از دو روز حبس امین را از زندان آزاد کردند و به مقام خود باز گرداندند و با او تجديد بيعت كردند و حسين بن على را پيش وى آوردند . امین او را بخشید و كار خود را به او سپرد و انگشترش را به او داد، اما او خيانت كرد و فرارى شد و قصد رفتن پيش هرثمه‏ داشت كه در يك فرسخى بغداد بر راه نهروان او را گرفتند و كشتند و سرش را پيش محمد بردند . در ماه محرم سال صد و نود و هشتم هرثمه از سمت شرقى و طاهر از سمت غربى وارد شدند و طاهر در جنگ کوشش کرد تا بيشتر سمت غربى را اشغال كرد و امین را در مدينه ابو جعفر منصور محاصره كند. امين پنهانى با هرثمه مكاتبه كرد كه به طرف او رود كه به او بيشتر از طاهر اعتماد داشت. هرثمه نيز براى اين كار آماده شد و با يك كشتى كه متعلق به او بود به يكى از آبگاه ها رفت و امين را با خود سوار كرد و طاهر از قضيه خبر يافت و عده‏اى از خاصان خود را فرستاد كه كشتى را وارونه كردند و محمد امين به وسيله شنا نجات يافت و به دست يكى از ياران طاهر افتاد وی او را به اسارت گرفت و به طاهر خبر داد و او كسانى را فرستاد كه او را كشتند و سرش را پيش او بردند .طاهر نیز سر امین را به خراسان پيش مأمون فرستاد. قتل وى شب يكشنبه پنج روز مانده از بیست و پنجم محرم سال صد و نود و هشتم در سى و سه سالگى رخ داد. خلافت وى چهار سال و هفت ماه و ده روز بود. و به این گونه دوران خلافت وی همه در جنگ با برادرش برای تثبیت حکومتش گذشت که آخر نیز بی نتیجه بود . ( مسعودی :1365 :331)

پي‌نوشت‌ها:

1- دانشجوی رشته تاریخ اسلام دانشگاه اصفهان




 

 

نسخه چاپی