تحولات اخير در نظريه ي جامعه شناسي
 تحولات اخير در نظريه ي جامعه شناسي

 

نويسندگان: جورج ريتزر
داگلاس گودمن
مترجمان: خليل ميرزايي
عبّاس لطفي زاده

 

در اين مقاله به سه رويکرد فراگيري خواهيم پرداخت که بيشترين اهميت را به خود اختصاص داده اند: تلفيق خرد - کلان، تلفيق عامليت - ساختار، و ترکيب نظري.

تلفيق خرد - کلان

بيشتر کارهاي اخير در نظريه ي جامعه شناسي آمريکا تا اندازه ي زيادي به پيوند بين نظريه هاي خود و کلان و همچنين سطوح تحليل گرايش يافته اند (بارنز، 2001). در حقيقت بنا به استدلال ريترز (a 1990) پيوند خرد - کلان در دهه ي 1980 به مسئله ي اصلي نظريه ي جامعه شناسي آمريکا تبديل شد و اهميت خود را هم چنان حفظ کرد و بالاخره در دهه ي 1990 به صورت دغدغه اي مهم براي جامعه شناسان درآمد. کار جامعه شناس اروپايي، نوربرت الياس (1994/1939) پيش درآمد مهمي براي آثار معاصر آمريکايي در زمينه ي پيوند خرد - کلان است و ما را در فهم رابطه ي بين آداب سطح خرد و دولت (1) سطح کلان ياري مي رساند (کيلمينستر و مينول، 2000؛ ون کريکن، 2001).
در زمينه ي کوشش هاي راجع به پيوند سطوح تحليل خرد - کلان و يا نظريه هاي خرد - کلان، نمونه هايي را مي توان برشمرد. ريترز (1979، a 1981) درصدد پروراندن انگاره اي جامعه شناختي بود تا سطوح خرد و کلان را در هر دو شکل عيني و ذهني شان با هم تلفيق کند. برابر با ديدگاه او، چهار سطح عمده براي تحليل اجتماعي وجود دارد، که بايستي به يک شيوه ي تلفيقي مورد بررسي قرار گيرند: ذهنيت کلان، عينيت کلان، ذهنيت خرد و عينيت خرد. جفري الکساندر (83-1982) نوعي «جامعه شناسي چند بعدي» آفريده است که دست کم تا حدي به الگوي ريترز شباهت دارد. جيمز کلمن (1986) بر مسئله ي خرد - تا - کلان تمرکز کرده است، در حالي که آلن ليسکا (1990) با پرداختن به مسئله ي کلان - تا - خرد در کنار مسئله ي خرد - تا - کلان، رويکرد کلمن را بسط داده است. با وجود اين، کلمن (1990) الگوي خرد - تا - کلان خود را گسترش داد و بر پايه ي يک رويکرد سرچشمه گرفته از علم اقتصاد، يعني گزينش عقلاني، نظريه ي بسيار پخته تري را درباره ي رابطه ي خرد - کلان ساخته و پرداخته کرد (رجوع کنيد به مبحث بعدي درباره ي تلفيق عامليت - ساختار).

تلفيق عامليت - ساختار

به موازات افزايش علاقه به تلفيق خرد - کلان در ايالات متحده، نوعي تمايل به تلفيق عامليت - ساختار نيز در اروپا وجود داشته است (استامپکا، 1994). در حالي که ريترز قضيه ي خرد - کلان را به عنوان مسئله کانوني در نظريه ي جامعه شناختي آمريکا مي انگارد، مارگارت آرچر (1998) قضيه ي عامليت - ساختار را دغدغه ي اساسي در نظريه ي اجتماعي اروپايي تصور مي کرد. هر چند همانندي هاي بسياري بين ادبيات خرد - کلان و عامليت - ساختار وجود دارد (ريترز و گينداف، 1992، 1994) اما تفاوت هاي چشمگيري نيز بين آنها ديده مي شود. براي مثال، در حالي که عاملان معمولاً کنشگراني در سطح خرد هستند، اما مجموعه هايي مانند اتحاديه هاي کارگري نيز مي توانند به عنوان عامل قلمداد شوند. به همين سان، گرچه ساختارها معمولاً پديده هاي سطح کلان هستند، اما در سطح خرد نيز مي توان ساختارهايي را پيدا کرد. بنابراين لازم است در مقايسه ي اين دو طيف مجزا دقت کافي به خرج دهيم، و حتي دقيق تر باشيم هنگامي که مي خواهيم آنها را به هم مرتبط سازيم.
چهار تلاش عمده در نظريه ي اجتماعي معاصر اروپايي وجود دارد که مي توانند تحت عنوان تلفيق عامليت - ساختار قرار گيرند. مورد اول، نظريه ي ساختاربندي آنتوني گيدنز (1984) است. رويکرد گيدنز، عامليت و ساختار را به عنوان نوعي « دوگانگي » در نظر مي گيرد. بدين معنا که آنها نمي توانند از همديگر تفکيک شوند: عامليت در ساختار دخيل است و ساختار بر عامليت تأثير مي گذارد. گيدنز از در نظر گرفتن ساختار به عنوان صرفاً پديده اي الزام آور (آن گونه که دورکيم مي پنداشت) پرهيز مي کند، و به جاي آن، ساختار را هم الزام آور و هم توانايي بخش قلمداد مي کند. مارگارت آرچر (1982) اين فکر را که عامليت و ساختار مي توانند به صورت نوعي دوگانگي تلقي شوند، رد کرد و آنها را بيشتر به صورت نوعي دوگانه بيني در نظر گرفت. بدين معنا که، عامليت و ساختار مي توانند و بايد از هم تفکيک شوند. با تفکيک آنها بهتر مي توانيم از عهده ي تحليل رابطه ي هر يک از آنها با ديگري برآييم. آرچر (1988) همچنين با بسط ادبيات عامليت - ساختار به يک موضوع جالب توجه، يعني رابطه ي بين فرهنگ و عامليت و اخيراً هم با پروراندن مبحث کلي ترِ نظريه ي عامليت - ساختار، توجه زيادي را به خود معطوف کرده است (آرچر، 1995).
در حالي که گيدنز و آرچر هر دو بريتانيايي هستند، سومين شخصيت عمده ي معاصر در ادبيات عامليت - ساختار، يک فرانسوي به نام پي ير بورديو است (بورديو، 1977؛ بورديو و واکوان، 1992؛ اشوارتز، 1997). قضيه ي عامليت - ساختار در کار بورديو، در علاقه ي او به رابطه ي بين ساختمان ذهني و زمينه نمودار مي شود. ساختمان ذهني، نوعي ساختار ذهني يا شناختي دروني شده است که انسان ها از طريق آن با جهان اجتماعي برخورد مي کنند. ساختمان ذهني هم جامعه را مي آفريند و هم به وسيله ي جامعه آفريده مي شود. اما زمينه، شکبه اي از روابط بين جايگاه هاي عيني است و ساختار آن در جهت مقيد ساختن عاملان عمل مي کند، خواه عاملان فردي باشد و خواه عاملان جمعي. پس به طور کلي، بورديو به بررسي رابطه ي بين ساختمان ذهني و زمينه پرداخته است. زمينه، ساختمان ذهني را مشروط مي کند و ساختمان ذهني، زمينه را به وجود مي آورد. بنابراين، رابطه اي ديالکتيکي بين آنها وجود دارد.
آخرين نظريه پرداز عمده در زمينه ي پيوند عامليت - ساختار انديشمند اجتماعي آلمان، يورگن هابرماس است. پيش تر، از هابرماس به عنوان نماينده ي مهم نظريه ي انتقادي در جهان معاصر ياد کرديم. او (a 1987) تحت عنوان « استعمار زيست جهان » به قضيه ي عامليت - ساختار پرداخته است. زيست جهان، جهان خُردي است که انسان ها در آن به کنش متقابل پرداخته و با يکديگر ارتباط برقرار مي کنند. نظام گرچه ريشه در زيست جهان دارد، اما نهايتاً به ويژگي هاي ساختاري منحصر به فردي دست پيدا مي کند و به موازات رشد اين ساختارها در زمينه ي قدرت و استقلال، نظارتش بر زيست جهان بيشتر و بيشتر مي شود. بدين سان، نظام در جهان مدرن، زيست جهان را به مستعمره ي خود تبديل کرده و آن را کنترل مي کند.
نظريه پردازاني که در اين جا به بحث کشيده شدند، نه تنها در زمينه ي قضيه عامليت - ساختار پيشگام هستند، بلکه در جهان امروز نيز نظريه پردازان برجسته اي به شمار مي روند (بويژه بورديو، گيدنز و هابرماس). پس از سيطره ي طولاني مدت نظريه پردازان آمريکايي (ميد، پارسونز، مرتون، هومنز و ديگران) اکنون به نظر مي رسد که کانون نظريه ي اجتماعي بار ديگر به زادگاه اصلي خود، يعني اروپا بازگشته است. وانگهي، نيدلمن و استامپکا عنوان مي کنند که با پايان جنگ سرد و سقوط کمونيسم، اکنون ما « شاهد عصر طلايي ديگري در جامعه شناسي اروپايي » هستيم (1993: 1). اين ادعا با اين واقعيت تکميل مي شود که امروزه پر مخاطب ترين آثار نظري در جامعه شناسي، اروپايي هستند. کتاب اولريش بک با عنوان جامعه ي مخاطره آميز: به سوي مدرنيته اي جديد (1992) نمونه اي از اين آثار است. بک در اين کتاب خطرات بي سابقه اي را که جامعه ي امروز با آن روبرو است به بحث مي کشد. روشن است که کانون نظريه ي جامعه شناسي، دست کم فعلاً، به اروپا بازگشته است.

ترکيب هاي نظري

جنبش هاي تلفيقي خرد - کلان و عامليت - ساختار از دهه ي 1980 آغاز شدند و تا دهه ي 1990 هم چنان بر قدرت خود افزودند. اين جنبش ها زمينه را براي ظهور جنبش هاي گسترده تر ترکيب نظري، که تقريباً از اوايل دهه ي 1990 آغاز شده اند هموار کردند. لوئيس (1991) مدعي است که وجهه ي نسبتاً پايين جامعه شناسي ممکن است درنتيجه ي از هم گسيختگي بيش از اندازه ي آن باشد و حرکت به سمت يکپارچگي بيشتر، احتمالاً بتواند وجهه ي رشته ي جامعه شناسي را افزايش دهد. چيزي که در اين جا مدنظر است، تلاشي است همه جانبه براي ترکيب دو يا چند نظريه (براي مثال، کارکردگرايي ساختاري و کنش متقابل نمادين). گرچه چنين کوشش هايي در سراسر تاريخ نظريه ي جامعه شناسي همواره وجود داشته است (هالموود و استورات، 1994). اما کارهاي ترکيبي جديد در نظريه ي جامعه شناسي دو ويژگي متمايز دارند. نخست اين که، اين اقدام جديد بسيار همه جانبه بوده و منحصر به تلاش هاي جداگانه نيست. دوم آن که، هدف اين کارهاي جديد عموماً ترکيب نسبتاً کم دامنه اي از عقايد نظري است و نه پروراندن يک نظريه ي کلان ترکيبي که همه ي نظريه هاي جامعه شناختي را در بر گيرد.
بدين سان، تلاش هايي در کار است تا ديدگاه هايي را از بيرون جامعه شناسي براي نظريه ي جامعه شناسي به ارمغان آورند. برخي ها بر آن شده اند تا با انتقال عقايد زيست شناختي به درون جامعه شناسي، حوزه ي جديدي را با عنوان زيست شناسي اجتماعي (2) بيافرينند (کريپن، 1994؛ ماريانسکي و ترنر، 1992). نظريه ي گزينش عقلاني نيز که اساساً در علم اقتصاد پايه گذاري شده است، به حريم شماري از رشته ها از جمله جامعه شناسي نفوذ يافته است (کلمن، 1990). نظريه ي نظام ها هم گرچه ريشه در علوم دقيق دارد، اما نيکلاس لومان (1995/1984) در اواخر قرن بيستم تلاش مؤثري کرد تا نوعي از نظريه ي نظام را ساخته و پرداخته کند که براي جهان اجتماعي قابل کاربرد باشد.

پي‌نوشت‌ها:

1. State
2. Sociobiology

منبع مقاله :
ريتزر، جورج؛ گودمن، داگلاس جي. (1390) نظريه جامعه شناسي مدرن، ترجمه: خليل ميرزايي و عباس لطفي زاده، تهران: انتشارات جامعه شناسان، چاپ اول



 

 

نسخه چاپی