نظريه ي گزينش عقلاني
 نظريه ي گزينش عقلاني

 

نويسندگان: جورج ريتزر
داگلاس گودمن
مترجمان: خليل ميرزايي
عبّاس لطفي زاده

 

خلاصه اي از زندگي جيمز اس. کلمن

جيمز اس. کلمن دوره ي حرفه اي بسيار متنوعي را در جامعه شناسي تجربه کرد؛ برچسب « نظريه پرداز » تنها يکي از مواردي است که مي توان در مورد او به کار برد. او در 1955 درجه ي دکترايش را از دانشگاه کلمبيا دريافت کرد ( درباره ي اهميت « مکتب » کلمبيا در کار کلمن، رجوع کنيد به اسود برگ، 1966 ) و يک سال بعد حرفه ي دانشگاهي اش را به عنوان يک استاديار در دانشگاه شيکاگو آغاز نمود ( پس از چهارده سال که در دانشگاه جونز هاپکينز ماندگار شد، در 1973 به شيکاگو بازگشت و تا پايان عمرش در آنجا باقي ماند ). کلمن در همان سالي که تدريس را در شيکاگو آغاز کرد، مؤلف جزء ( به همراه سيمور مارتين ليپست و مارتين اي. ترو ) يکي از بررسي هاي بسيار مهم در تاريخ جامعه شناسي صنعتي، اگر نگوييم کل جامعه شناسي، با عنوان مردم سالاري اتحاديه اي بود. ( پايان نامه ي دکتري کلمن در دانشگاه کلمبيا به راهنمايي ليپست به برخي از مسائل مطرح شده در مردم سالاري اتحاديه اي پرداخت ). او سپس توجه خود را به پژوهش درباره ي جوانان و آموزش و پرورش معطوف کرد که ماحصل آن گزارش تاريخي دولت فدرال بود ( کاري که به اثر بسيار معروفي تحت عنوان « گزارش کلمن » تبديل شد ).
اين گزارش به سياست بسيار بحث برانگيز اتوبوسي کردن [ بردن کودکان با اتوبوس به مدارس مناطق ديگر منظور آميزش نژادي - م ] به عنوان روشي براي کسب برابري نژادي در مدارس آمريکا منتهي شد. در نتيجه ي همين کار بود که کلمن تأثير عملي بزرگ تري نسبت به هر جامعه شناس آمريکايي ديگر بر جاي گذاشت. پس از آن کلمن توجه خود را از جهان عملي به فضاي خاص جامعه شناسي رياضي ( بويژه مقدمه اي بر جامعه شناسي رياضي [1964] و رياضيات کنش جمعي [1973] ) انتقال داد. در سال هاي بعد، به نظريه ي جامعه شناسي بويژه نظريه ي گزينش عقلاني روي آورد و به انتشار کتاب بنيادهاي نظريه ي اجتماعي (1990 ) و پايه گذاري نشريه ي عقلانيت و جامعه در 1989 نايل آمد. کارهاي معرفي شده در اين جا تنوع تقريباً باور نکردني آثار کلمن را منعکس مي سازند، اما اين آثار صرفاً بخش ناچيزي از کارنامه ي حرفه اي او را که بالغ بر 28 کتاب و 301 مقاله مي شود، نشان مي دهد.
کلمن قبل از آن که وارد گروه معروف جامعه شناسي دانشگاه کلمبيا در سال 1951 شود، در 1949 ليسانس خود را از دانشگاه پارديو دريافت کرد و به عنوان يک شيمي دان براي شرکت ايستمن کوداک فعاليت نمود. يکي از چهره هاي تأثير گذار بر کار کلمن، رابرت مرتون نظريه پرداز و بويژه سخنرانيي هايش درباره ي دورکيم و تعيين کننده هاي اجتماعي رفتار فردي بود. شخصيت با نفوذ ديگر بر کلمن روش شناس مشهور پل لازارسفلد بود و در واقع علاقه ي مادام العمر کلمن به روش هاي کمي و جامعه شناسي رياضي از تأثيرات او آب مي خورد. سومين چهره ي تأثيرگذار سيمور مارتين ليپست بود که کلمن به گروه پژوهشي او پيوست و نهايتاً از اين طريق در اجراي پژوهش بسيار مهم مردم سالاري اتحاديه اي مشارکت کرد. بدين سان، اين آموزش ها کلمن را در آشنايي با نظريه، روش ها و پيوند آنها با تحقيق تجربي توانمندتر ساخت. اين يک الگو براي جامعه شناسان جوياي نام بوده و هست.
کلمن بر پايه ي اين تجارت، زماني که دانشکده ي تحصيلات تکميلي را ترک کرد و دوره ي حرفه اي اش را در پيش گرفت، « بينش » خود را درباره ي جامعه شناسي اينگونه توصيف کرد:
جامعه شناسي.... بايد به جاي فرد، نظام هاي اجتماعي ( چه کوچک و چه بزرگ ) را به عنوان واحد تحليل خود برگزيند؛ اما بايستي براي اين کار از روش هاي کمي استفاده کند و فنون غير نظام مند را رها سازد چرا که اين فنون به سوگيري محقق منجر مي شود، امکان تکرار تحقيق را از بين مي برد و اغلب فاقد يک تمرکز تبييني و يا علي است. چرا من و ديگر دانشجويان کلمبيا در آن زمان چنين بينشي داشتيم؟ من معتقدم دليل اين امر، آميزه ي بي نظير رابرت کي. مرتون و پل لازار سفلد بود.
( کلمن، 1994: 31- 30 )
کلمن با مرور دوره ي پيش از ميانه هاي دهه ي 1990 دريافت که رويکردش تغيير يافته است البته اين تغيير به آن اندازه اي که او تصورش را مي کرد نبود. به عنوان مثال، در خصوص کارش درباره ي بازي هاي شبيه سازي اجتماعي در دانشگاه جونز هاپکنز در دهه ي 1960 گفت که آنها « مرا به تغيير جهت گيري نظريه ام از رويکردي که در آن خصوصيات نظام، تنها تعيين کننده هاي کنش نيستند ( آن گونه که اميل دورکيم در بررسي خودکشي به کار بست ) به رويکردي که در آن خصوصيات نظام نيز پيامدهايي از کنش هاي نيتمند وغيرنيت مند هستند، سوق دادند » ( کلمن، 1994: 33 ). بدين سان، کلمن لزوم ايجاد يک نظريه ي کنش را احساس نمود و همسو با بيشتر اقتصاددانان.
ساده ترين بنيان [ را ] براي کنش عقلاني يا کنش هدفمند، اگر اين عنوان را بيشتر مي پسنديد، [ برگزيد ]. هولناک ترين وظيفه ي جامعه شناسي پروراندن نظريه اي است که از سطح خرد کنش به سطح کلان هنجارها، ارزش هاي اجتماعي، توزيع پايگاه و تضاد اجتماعي است که از سطح خرد کنش به سطح کلان هنجارها، ارزش هاي اجتماعي، توزيع پايگاه و تضاد اجتماعي برود.
( کلمن، 1994: 33 )
همين علاقه است که تبيين مي کند چرا کلمن به سمت اقتصاد کشيده شده است:
آنچه اقتصاد را از علوم اجتماعي ديگر متمايز مي سازد نه کاربرد آن براي « گزينش عقلاني » بلکه کاربردش براي شيوه اي از تحليل است که امکان حرکت بين سطح کنش فردي و سطح نظام را ميسر مي سازد. تحليل اقتصادي با در نظر گرفتن اين دو فرضيه که اشخاص به طور عقلاني عمل مي کنند و بازارها مکان تمام عيار ارتباطات هستند اين توانايي را دارد که سطح کلان نظام را به سطح خرد کنش فردي پيوند زند.
( کلمن، 1994: 32 )
جنبه ي ديگر بينش کلمن درباره ي جامعه شناسي، همسو با کار اوليه اش درباره ي مدارس، اين عقيده است که جامعه شناسي قابل کاربرد در سياست گذاري هاي اجتماعي است. او در باب نظريه مي گويد، « يکي از معيارهاي قضاوت درباره ي کارهاي انجام گرفته در نظريه ي اجتماعي، سودمندي بالقوه ي آن در تأثير گذاري بر سياست گذاري هاي اجتماعي است » ( کلمن، 1994 : 33 ). جامعه شناسان اندکي با هدف کلمن در خصوص پيوند نظريه، روش ها و سياست گذاري هاي اجتماعي سرناسازگاري دارند، اما بسياري از آنها با روش هاي کلمن براي اين پيوند مخالف هستند. با وجود اين، صرف نظر از موافقت يا مخالف با جزئيات اين رويکرد کلمن، جامعه شناسان آتي هم چنان با اين چالش روبرو خواهند شد. و نياز به انجام کارهاي بهتر براي پيونددادن اين سه جنبه ي کليدي رويکرد جامعه شناختي را احساس خواهند نمود و دست کم برخي از آنها الگوي مفيدي را در کار جيمز کلمن پيدا خواهند کرد.
جيمز کلمن در 25 مارس 1995 درگذشت ( جي. کلارک. 1996 ).
***
نظريه ي گزينش عقلاني گرچه در تحول نظريه ي مبادله تأثير داشت، اما به طور کلي براي جريان اصلي نظريه ي جامعه شناسي اهميت حاشيه اي داشته است ( هکتر و کانازاوا، 1997 ). نظريه ي گزينش عقلاني عمدتاً از طريق تلاش هاي جيمز اس. کلمن بود که به يکي از نظريه هاي « داغ » در جامعه شناسي معاصر تبديل شد ( کريس، 1995؛ ليندنبرگ، 2000؛ تيلي، 1997 ). يک شاهدش اين که کلمن در 1989 نشريه اي را با عنوان عقلانيت و جامعه پايه گذاري کرد و آن را به ترويج کارهايي اختصاص داد که از ديدگاه گزينش عقلاني انجام مي گيرند. شاهد ديگر آنکه، کلمن (1990 ) کتاب فوق العاده تأثيرگذاري را با عنوان بنيادهاي نظريه ي اجتماعي بر پايه ي همين ديدگاه انتشار داد. سرانجام کلمن در 1992 رئيس انجمن جامعه شناسي آمريکا شد و از اين تريبون براي تبليغ نظريه ي گزينش عقلاني و ارائه ي يک سخنراني با عنوان « بازسازي عقلاني جامعه » ( کلمن، b1993 ) استفاده برد.
بهتر است کار خود را در اين قسمت با توضيحات مقدماتي کلمن درباره ي موضوع نخست، يعني عقلانيت و جامعه آغاز کنيم. اين نشريه در جهت ميان رشته اي بودن حرکت مي کرد؛ زيرا نظريه ي گزينش عقلاني ( يا به تعبير کلمن « انگاره ي کنش عقلاني » [ 5: 1989 ] ) تنها نظريه اي است که امکان ايجاد تلفيق انگاره اي را در خود دارد. کلمن در اين بحث ترديد نداشت که رويکرد مذکور بر مبناي فردگرايي روش شناختي عمل کرده و نظريه ي گزينش عقلاني را به عنوان مبناي سطح خرد براي تبيين پديده هاي سطح کلان مورد استفاده قرار مي دهد. اما آنچه رويکرد کلمن آن را « مطلوب » نمي انگارد، جالب تر هم است:
کاري که به لحاظ روش شناختي کل بينانه است، بدون توسل به کنشگران پديدآورنده ي يک نظام در سطح آن نظام معلق مي ماند... اين ديدگاه کنش را به عنوان امري کاملاً احساسي، غيرعقلاني و تا حدي معلول محض نيروهاي خارجي در نظر مي گيرد، بدون آنکه نيت يا هدف را در آن دخيل بداند. چنين رويکردي اين قضيه را ناديده مي گيرد که کار تجربي در علم اجتماعي به طور گسترده اي جا افتاده است؛ علمي که رفتار فردي را از طريق عوامل يا تعيين کننده هاي معيني بدون هيچ گونه الگوي کنشي « تبيين » مي کند.
( کلمن، 1989: 6 )
بدين سان، بخش عظيمي از آثار موجود در جامعه شناسي از بخش عقلانيت و جامعه حذف مي شوند. با وجود اين، علايق سطح کلان و پيوند آنها با کنش عقلاني کنار گذاشته نمي شود. کلمن در فراسوي يک چنين علايق دانشگاهي، بر آن است تا از ديدگاه گزينش عقلاني کاري را انجام دهد که ارتباطي عملي با دگرگوني جهان اجتماعي مان داشته باشد. براي مثال، هکاتورن و برودهِد (1996 ) سياست هاي عمومي مربوط به پيشگيري از ايدز را از يک ديدگاه گزينش عقلاني به بررسي کشيده اند.

بنيادهاي نظريه ي اجتماعي

کلمن عنوان مي کند که جامعه شناسي بايد توجه خود را بر روي نظام هاي اجتماعي متمرکز کند، اما اين پديده هاي کلان بايستي به واسطه ي عوامل دروني نظام هاي اجتماعي، مثلاً افراد تبيين شوند. او به چند دليل فعاليت در اين سطح را مي پسندند، از جمله اين واقعيت که داده ها معمولاً در سطح فردي گردآوري مي شوند و سپس براي کاربرد در سطح نظام با يکديگر تجميع و يا ترکيب مي گردند. از دلايل ديگر علاقه ي کلمن به کار در سطح فردي اين است که سطح فردي همان جايي است که معمولاً « مداخله ها » براي ايجاد دگرگوني هاي اجتماعي صورت مي پذيرد. همان گونه که خواهيم ديد نکته ي اساسي در ديدگاه کلمن اين عقيده است که نظريه ي اجتماعي صرفاً يک فعاليت دانشگاهي نيست، بلکه مي بايست از طريق چنين « مداخلاتي » بر جهان اجتماعي تأثير گذارد.
کلمن با توجه به تأکيدش بر فرد اذعان مي کند که او يک فردگراي روش شناختي است، هر چند که ديدگاه ويژه اش را به عنوان « گونه ي خاصي » از اين جهت گيري به شمار مي آورد. ديدگاه او از اين حيث خاص است که ايده ي ظهور را مي پذيرد و نيز از اين جهت خاص است که گرچه او بر عوامل دروني نظام تمرکز دارد، اما آن عوامل را لزوماً شامل کنش ها يا جهت گيري هاي فردي نمي داند. يعني به جز افراد، پديده هاي سطح خرد ديگر نيز مي توانند در تحليل او گنجانده شوند.
جهت گيري گزينش عقلاني کلمن در اين عقيده اساسي او آشکار است که « اشخاص به صورت هدف مند و در جهت نيل به يک هدف مشخص عمل مي کنند و اين هدف ( و بنابراين کنش ها ) به واسطه ي ارزش ها و يا رجحان ها (1) شکل مي گيرد » (1990: 13 ). اما کلمن ( 1990: 14 ) در ادامه استدلال مي کند که براي بيشتر مقاصد نظري، او به مفهوم سازي دقيق تري در مورد کنشگر عقلاني نشأت گرفته از علم اقتصاد نياز خواهد داشت، يکي اينکه به نظر او کنشگران کنش هايي را برمي گزينند که سودمندي و يا ارضاء نيازها و خواسته هاي شان را به حداکثر برسانند.
دو عنصر کليدي در نظريه ي او کنشگران و منابع هستند. منابع چيزهايي هستند که کنشگران بر آنها تسلط دارند و منافعي را از آنها دشت مي کنند. کلمن با توجه به اين دو عنصر تشريح مي کند که چگونه کنش متقابل آن دو به سطح نظام رهنمون مي شود:
کمترين خمير مايه ي هر نظام اجتماعي کنش، دو کنشگري هستند که هر يک بر روي منابع مطلوب طرف ديگر تسلط دارند. در واقع، همين منافع موجود در منابع تحت کنترل طرف ديگر است که اين دو نفر را به عنوان کنشگران هدف مند به کنش هايي سوق مي دهد که هر دو طرف را در برمي گيرند... و يک نظام کنش را به وجود مي آورند... اين ساختار نظام کنش و نيز اين واقعيت که کنشگران هدف مند هستند و هر يک در پي تحقق حداکثري منافع شان هستند، کنش هاي افراد را وابسته به هم و يا نظامند مي سازد.
( کلمن، 1990: 29 )
هر چند کلمن به نظريه ي گزينش عقلاني ايمان دارد، اما معتقد نيست که اين ديدگاه دست کم تاکنون به همه ي سئوالات پاسخ داده است. با وجود اين، او آشکارا بر اين اعتقاد است که نظريه ي گزينش عقلاني مي تواند در اين جهت حرکت کند؛ به گفته ي او « موفقيت يک نظريه اجتماعي عقلانيت محور در گرو کاهش متوالي آن قلمرويي از فعاليت اجتماعي است که نمي تواند به وسيله ي اين نظريه توجيه شود ». ( کلمن، 1990: 18 ).
کلمن مي پذيرد که انسان ها در جهان واقعي هميشه به صورت عقلاني عمل نمي کنند، اما او احساس مي کند که اين قضيه چندان تفاوتي در نظريه ي او ايجاد نمي کند: « فرض ضمني من اين است که پيش بيني هاي نظري در اينجا همان چيزي را نشان مي دهند که اتفاق خواهند افتاد، خواه کنشگران دقيقاً مطابق با عقلانيتي عمل کنند که همگان ادراک مي کنند و خواه از شيوه هاي مشاهده شده منحرف شوند ». ( 1990: 506؛ اينبار، 1996 ).
رويکرد کلمن نسبت به کنش عقلاني فردي اين نتيجه گيري را در ذهن القاء مي کند که تأکيد او در قضيه ي خرد- کلان بر پيوند خرد تا کلان و يا اين قضيه است که چگونه ترکيب کنش هاي فردي، رفتار نظام را به وجود مي آورد. گرچه کلمن به اين قضيه اولويت مي بخشد، اما او به پيوند کلان تا خرد يا اين مسئله که چگونه يک نظام معين جهت گيري هاي کنشگران را مقيد مي سازد، نيز علاقمند است. سرانجام اينکه، او به جنبه ي خرد- خرد اين رابطه يا تأثير کنش هاي فردي روي کنش هاي فردي ديگر نيز علاقه نشان مي دهد. با وجود اين تعادل ظاهري، دست کم سه نقطه ضعف عمده در رويکرد کلمن وجود دارد:
نخست اينکه، او تقدم شديدي به قضيه ي خرد تا کلان مي دهد و بدين ترتيب، توجه چنداني به روابط ديگر معطوف نمي سازد. دوم آنکه، قضيه ي کلان- کلان را ناديده مي گيرد. سرانجام اين که، فلش هاي علي او يکسويه هستند؛ به عبارت ديگر، او رابطه ي ديالکتيکي بين پديده هاي خرد و کلان را ناديده مي گيرد.
کلمن با استفاده از رويکرد گزينش عقلاني اش يک رشته پديده هاي سطح کلان را تبيين مي کند. موضع اساسي او اين است که نظريه پردازان بايد مفاهيم شان را درباره ي کنشگر، ثابت نگه دارند و تصويرهاي گوناگون خرد و در عين حال ثابتي را براي پديده هاي سطح کلان توليد کنند. در اين تعبير، تفاوت هاي موجود در پديده هاي کلان را مي توان در ساختارهاي متفاوت روابط در سطح کلان جستجو کرد و نه در تنوعات موجود در سطح خرد.
يک گام مهم در جنبش خرد تا کلان، تفويض اقتدار و حقوق تحت تملک يک فرد به ديگري است. اين کنش معمولاً به وابستگي يک کنشگر به کنشگر ديگر مي انجامد. مهمتر از آن اينکه، اين کنش، بنيادي ترين پديده ي کلان را به وجود مي آورد ( يک واحد کنشي که از دو فرد تشکيل مي شود نه از دو کنشگر مستقل ). ساختار منتج از اين فرآيند، مستقل از کنشگران عمل مي کند. در اين مورد يک کنشگر به جاي آنکه در پي به حداکثر رساندن منافع شخصي اش باشد، به دنبال تحقيق منافع کنشگر ديگر و يا منافع واحد جمعي مستقل است. اين واحد جمعي نه تنها يک واقعيت اجتماعي متفاوت است، بلکه « کاستي هاي خاصي دارد و مسائل خاصي را توليد مي کند » ( کلمن، 1990: 145 ). کلمن با توجه به جهت گيري کاربردي اش به تشخيص و درمان اين مسائل علاقمند است.

رفتار جمعي

يکي از نمونه هاي رويکرد کلمن در بررسي پديده هاي کلان، رفتار جمعي (2) است ( زبلاکي، 1996 ). او به اين خاطر رفتار جمعي را براي بررسي انتخاب مي کند که ويژگي غالباً نابسامان و ناپايدار رفتار جمعي موجب مي شود که تحليل آن از ديدگاه گزينش عقلاني دشوار به نظر آيد. اما کلمن بر اين نظر است که نظريه ي گزينش عقلاني نه تنها پديده هاي کلان نظام مند و پايدار بلکه هر نوعي از اين پديده ها را مي تواند تبيين کند. چيزي که در فاصله ي بين حرکت از کنشگر عقلاني به « پديده ي نظام مند سرکش و پرآشوب به اصطلاح رفتار جمعي » قرار مي گيرد « نوعي انتقال ساده ( و عقلاني ) نظارت يک کنشگر بر کنش هايش به حيطه ي کنشگر ديگر است... که به صورت يک سويه انجام شده و نه به عنوان بخشي از يک مبادله ». ( کلمن، 1990: 198 ).
چرا انسان ها نظارت بر کنش هاي شان را به صورت يک طرفه به ديگران انتقال مي دهند؟ پاسخ ديدگاه گزينش عقلاني اين است که انسان ها اين کار را در راستاي به حداکثر رساندن سودهاي شان انجام مي دهند. معمولاً بيشينه سازي فردي مستلزم نوعي توازن نظارتي بين چند کنشگر است و همين قضيه است که در جامعه تعادل به وجود مي آورد. با وجود اين، از آنجا که در مورد رفتار جمعي نوعي انتقال نظارت يک طرفه وجود دارد، بيشينه سازي فردي لزوماً به توازن نظام منجر نمي شود. در واقع، مشخصه ي رفتار جمعي عدم توازن است.

هنجارها

پديده ي سطح کلان ديگري که زير ذره بين کلمن قرار مي گيرد، هنجارها است. گرچه بيشتر جامعه شناسان براي تبيين رفتار فردي به هنجارها متوسل مي شوند، اما آنها تبيين نمي کنند که چرا و چگونه هنجارها به وجود مي آيند. کلمن توجه خود را به اين مسئله معطوف کرده است که چطور در يک گروه متشکل از کنشگران عقلاني، هنجارها مي توانند ظهور کرده و باقي بمانند. او استدلال مي کند که هنجارها از طريق انسان هايي که از حضور هنجارها سود مي برند و انحراف از آنها را مضر مي انگارند، ايجاد و حفظ مي شوند. انسان ها تمايل دارند که برخي از نظارت ها از روي رفتارشان برداشته شود، اما از سوي ديگر آنها از وجود نظارت ( از طريق هنجارها ) بر رفتار ديگران سود مي برند. کلمن ديدگاهش را درباره ي هنجارها اينگونه خلاصه مي کند:
عنصر محوري اين تبيين... چشم پوشي نسبي يک فرد از حق خود براي نظارت بر کنش خود و دريافت حق نسبي براي نظارت بر کنش هاي ديگران است، يعني ظهور يک هنجار. نتيجه ي نهايي اين است که نظارتي... که هر شخص به تنهايي به دست آورده است، بر پهنه ي مجموعه ي کلي کنشگراني که اين نظارت را اعمال مي کنند، پخش مي شود.
( کلمن، 1990: 292 )
بدين ترتيب، به نظر مي رسد که انسانها با واگذاري حق نظارت به ديگران و کسب نظارت نسبي روي ديگران بر آن مي شوند تا سودهاي خود را به حداکثر برسانند. از آنجا که انتقال نظارت به صورت يک طرفه انجام نمي شود، در مورد هنجارها توازن وجود دارد.
با وجود اين، شرايطي وجود دارد که هنجارها در چهارچوب آنها به نفع برخي افراد و زيان برخي ديگر عمل مي کنند. کنشگران در برخي موارد حق نظارت بر کنش هاي خود را به کساني واگذار مي کنند که خودشان هنجارها را ايجاد و حفظ مي نمايند. چنين هنجارهايي زماني مؤثر مي افتند که در مورد اين مسئله يک اجماع به وقوع بپيوندد که برخي افراد حق نظارت ( از طريق هنجارها ) بر کنش هاي افراد ديگر را دارند. گذشته از اين، اثربخشي هنجارها به قابليت تحميل گري آن اجماع وابسته است. اين اجماع و تحميل گري است که از عدم توازن مختص رفتار جمعي جلوگيري مي کند.
کلمن مي پذيرد که هنجارها در ارتباط متقابل قرار دارند، اما او يک چنين قضيه ي کلاني را خارج از حوزه ي کارش درباره ي بنيادهاي نظام هاي اجتماعي مي بيند. به هر روي، او به بررسي قضيه ي خرد دروني کردن هنجارها تمايل نشان مي دهد. او اذعان مي کند که در بحث دروني کردن « وضعيت هايي پديدار مي شود که براي نظريه اي که بر پايه ي گزينش عقلاني قرار داده شده است، غيرقابل پيش بيني هستند » ( کلمن، 1990: 292 ). او دروني کردن هنجارها را به منزله ي استقرار نوعي نظام مجازات دروني در نظر مي گيرد؛ در واقع، انسان ها زماني که يک هنجار را زير پا مي گذارند خودشان خود را مجازات مي کنند. کلمن اين قضيه را در قالب اين عقيده بررسي مي کند که يک کنشگر يا مجموعه اي از کنشگران تلاش مي کنند تا ديگران را به واسطه ي وجود هنجارهاي دروني شده در آنها تحت نظارت بگيرند. بدين سان، اين قضيه در راستاي منافع مجموعه ي معيني از کنشگران است که از هنجارهاي دروني شده ي مجموعه ي ديگري از کنشگران برخوردار باشند و از طريق آن هنجارها آنها را تحت نظارت بگيرند. او احساس مي کند « مادامي که چنين تلاش هايي بتوانند با هزينه ي معقولي نتيجه بخش باشند » کاري عقلاني است. ( کلمن، 1990: 294 ).
کلمن هنجارها را از نقطه نظر سه عنصر اساسي نظريه ي خود- خرد تا کلان، کنش هدف مند در سطح خرد و کلان تا خرد- بررسي مي کند. هنجارها پديده هاي سطح کلاني هستند که بر مبناي کنش هدف مند سطح خرد به وجود مي آيند. همين که هنجارها پديد مي آيند از طريق مجازات يا تهديد به مجازات بر کنش هاي افراد تأثير مي گذارند. هنجارها ممکن است کنش هاي معيني را تشويق و کنش هاي معين ديگري را نهي کنند.

کنشگر حقوقي

کلمن در قالب بحث هنجارها به سمت سطح کلان حرکت کرده و تحليلش را در اين سطح در بحث مربوط به کنشگر حقوقي (3) تداوم مي بخشد ( جي. کلارک، 1996 ). کنشگران در چهارچوب يک چنين حالت جمعي نه برحسب منافع شخصي شان، بلکه بايد بر وفق منافع جمع عمل نمايند.
قواعد و ساز و کارهاي گوناگوني براي انتقال از انتخاب فردي به انتخاب جمعي ( اجتماعي ) وجود دارد. ساده ترين مثال براي اين امر، رأي گيري و رويه هايي است که براي جدول بندي کردن آراي فردي به منظور اتخاذ يک تصميم جمعي به کار مي رود. در حالي که اين قضيه جنبه ي خرد تا کلان را نشان مي دهد، مواردي همچون فهرست نامزدهاي انتخاباتي که از سوي جمع پيشنهاد مي شود، بيانگر پيوند کلان تا خرد است.
کلمن مي گويد که هم کنشگران حقوقي و هم کنشگران انساني داراي اهدافي هستند. وانگهي، در يک ساختار حقوقي مانند يک سازمان، کنشگران انساني ممکن است اهداف خاص خود را دنبال کنند، اهدافي که احتمالاً در تضاد با اهداف حقوقي باشند. اين تضاد منافع ما را در فهم سرچشمه هاي طغيان عليه اقتدار حقوقي ياري مي رساند. در اين جا پيوند خرد تا کلان شامل شيوه هايي مي شود که انسانها از طريق آنها اقتدار را از ساختار حقوقي سلب کرده و مشروعيت را به کساني واگذار مي کنند که به شورش دست يازيده اند. اما همچنين نوعي پيوند کلان تا خرد نيز وجود دارد که در قالب آن شرايط سطح کلان معين، افراد را به چنين اقدامات سلب و تفويض سوق مي دهد.
کلمن به عنوان يک نظريه پرداز گزينش عقلاني کار خود را در سطح فردي آغاز مي کند و معتقد است که تمام حقوق و منابع در اين سطح وجود دارد. به اعتقاد کلمن روند رويدادها را منافع افراد تعيين مي کند. با اين حال، اين قضيه بويژه در جامعه ي نوين هميشه صدق نمي کند، زيرا در آنجا « بخش بزرگي از حقوق و منابع و بنابراين حاکميت و اقتدار احتمالاً در اختيار کنشگران حقوقي باقي مي ماند ». ( کلمن، 1990: 531 ) در جهان نوين کنشگران حقوقي از اهميت فزاينده اي برخوردار شده اند. کنشگر حقوقي ممکن است به نفع يا زيان کنشگر فردي عمل کند. اما کنشگر حقوقي در اين خصوص چگونه مورد داوري قرار مي گيرد؟ کلمن عنوان مي کند که « تنها زماني ما مي توانيم منافع نهايي کنشگران فردي را در قالب هرگونه نظام اجتماعي موجود به درستي مشاهده کنيم که به لحاظ مفهومي کار خود را از ديدگاهي آغاز کنيم که حاکميت را در اشخاص فردي مي بيند. اين اصل که اشخاص فردي حاکميت دارند راهي را پيش روي جامعه شناسان قرار مي دهد که از طريق آن مي توانند عملکرد نظام هاي اجتماعي را ارزيابي کنند ». ( 1990: 532-531 ).
به نظر کلمن دگرگوني اجتماعي اساسي در اين فرآيند، ظهور کنشگران حقوقي براي تکميل کنشگران و « اشخاص حقيقي » (4) بوده است. هر دوي کنشگران حقوقي و حقيقي ممکن است به عنوان کنشگر در نظر گرفته شوند؛ زيرا هر دو « بر روي منابع و رويدادها اعمال نظارت مي کنند، از منابع و رويدادها نفع مي برند و بر مبناي نظارت شان توانايي اتخاذ کنش هايي را دارند که برايشان سود آورند » ( کلمن، 1990: 542 ). گرچه کنشگران حقوقي همواره وجود داشته اند، اما انواع قديمي تر آن مانند خانواده جاي خود را به کنشگران حقوقي جديدتر، هدف مندتر و داراي آزادي عمل بيشتر داده اند. وجود اين کنشگران حقوقي جديد مسئله ي چگونگي تضمين مسئوليت اجتماعي آنها را مطرح مي سازد. کلمن پيشنهاد مي کند که ما مي توانيم اين کار را از طريق نهادينه کردن اصلاحات دروني و يا تغيير ساختار خارجي مثلاً تغيير قوانيني که کنشگران حقوقي را مقيد مي سازند و يا مؤسساتي که آنها را تنظيم مي کنند، انجام دهيم.
کلمن بين ساختارهاي ابتدايي (5) خانواده محور مانند همسايگان و گروه هاي مذهبي از يک سو و ساختارهاي هدف مند (6) مانند سازمان هاي اقتصادي و حکومت از سوي ديگر تمايز قائل مي شود. او در فعاليت هايي که زماني در درون خانواده به هم گره خورده بودند، نوعي « از هم پاشيدگي » تدريجي مي بيند. در واقع، ساختارهاي ابتدايي به موازات اين که کارکردهاي شان بين کنشگران حقوقي گوناگون پخش مي شود « فرو مي پاشند ». آنچه کلمن را نگران مي سازد اين فروپاشي و نيز اين واقعيت است که ما اکنون مجبوريم با موقعيت هاي موجود در ساختارهاي هدف مند سرو کار داشته باشيم نه با افرادي که در ساختارهاي ابتدايي قرار گرفته اند. بدين ترتيب، او نتيجه مي گيرد که هدف کارش « ارايه ي شالوده اي براي تشکيل نوعي ساختار اجتماعي پايدار به موازات ناپديد شدن آن ساختار ابتدايي است که اشخاص در قالب آن عمل مي کردند ». ( کلمن، 1990: 652 ).
کلمن بيشتر نظريه هاي اجتماعي را به خاطر اقتباس ديدگاهي که خود او انسان جامعه شناختي (7) مي نامد، مورد انتقاد قرار مي دهد. تأکيد اين ديدگاه بر فرآيند اجتماعي شدن و همسازي شديد بين فرد و جامعه است. بنابراين، ديدگاه مبتني بر انسان جامعه شناختي از بررسي آزادي انسانها و اين مسئله که افراد با وجود الزامات موجود بر روي آنها دست به عمل مي زنند ناتوان است. وانگهي، اين ديدگاه فاقد توانايي براي ارزيابي کنش هاي نظام اجتماعي است. برعکس، به نظر کلمن ديدگاه انسان اقتصادي (8) همه ي اين قابليت ها را در خود دارد. بعلاوه، او به نظريه ي اجتماعي سنتي به اين خاطر مي تازد که کاري بيش از تکرار سرودهاي نظري منسوخ انجام نداده و به تغييرات اتفاق افتاده در جامعه توجهي نکرده است و از شناخت آن شرايطي که جامعه در آن به مقام رهبري مي رسد، ناتوان است. نظريه ي جامعه شناختي ( و نيز تحقيق جامعه شناختي ) بايد داراي هدف باشد و نقشي را در کارکرد جامعه برعهده بگيرد. کلمن نه تنها به خاطر علاقه به دانش محض، بلکه همچنين « به خاطر علاقه به دانش براي بازسازي جامعه » هوادار نظريه ي اجتماعي است. ( 1990: 651 ).
ديدگاه هاي کلمن درباره ي نظريه ي اجتماعي با ديدگاهش درباره ي دگرگوني ماهيت جامعه پيوند تنگاتنگي دارد. زوال ساختارهاي اوليه و جايگزيني آنها توسط ساختارهاي هدف مند خلاء هايي را به وجود آورده است که سازمان هاي اجتماعي جديد نتوانسته اند به حد کافي آنها را پر کنند. نظريه ي اجتماعي و به طور کلي علوم اجتماعي در راستاي نياز به بازسازي يک جامعه ي جديد به وجود آمده است ( کلمن، a1993، b1993؛ بالمر، 1996 ). هدف اين دانش ها از بين برداشتن ساختارهاي هدف مند نيست، بلکه شناخت فرصت هاي موجود براي اجتناب از مشکلات يک چنين ساختارهايي است. جامعه ي جديد به علم اجتماعي جديدي نياز دارد. پيوندهاي بين قلمروهاي نهادي دگرگون شده است و در نتيجه علوم اجتماعي بايستي عزم خود را براي از بين برداشتن مرزهاي سنتي بين رشته ها جزم کند.

انتقادات

نيازي به گفتن ندارد که نظريه ي گزينش عقلاني در معناي عام آن ( گُلدفيلد و گيلبرت، 1997؛ گرين و شاپيرو، 1994؛ ايمبر، 1997 ) آماج حملات شديدي در جامعه شناسي بوده است. در واقع، به گفته ي هکاتورن ( 1997: 15 ) نوعي « هيستري » درباره ي نظريه ي گزينش عقلاني در جامعه شناسي وجود دارد. کار جيمز کلمن نيز در معرض انتقادهاي فراواني قرار داشته است ( الکساندر، 1992؛ رامبو، 1995 ). براي مثال، تيلي ( 1997: 83 ) انتقادهاي عمده ي زير را بر نظريه ي کلمن وارد مي سازد.
1- کوتاهي در تصريح ساز و کارهاي علي.
2- ترويج نوعي تقليل گرايي روان شناختي ناقص و بنابراين گمراه کننده.
3- حمايت از يک نوع نظريه ي عام (9) در جهت تحليل گزينش عقلاني که براي مدت دانش پژوهان اجتماعي را به مسيرهاي بن بستي سوق داده بود و آنها را آواره و سرگردان در زير هجوم تبهکاران و کلاه برداراني قرار داده بود که نسخه هاي مختلف تقليل گرايي فردگرايانه را مي فروختند.
به طور کلي، برخي از پژوهشگران نظريه ي گزينش عقلاني را ناکارآمد يافته اند ( ويکلايم و هث، 1994 )، اما بيشتر انتقادات از سوي هواداران مواضع جايگزين در جامعه شناسي صورت گرفته است ( رانگ، 1997 ). براي مثال، بلاو (1997 ) با توجه به موضع کلان ساختاري اش استدلال مي کند که جامعه شناسي بايستي بر پديده هاي سطح کلان تأکيد داشته باشد و در نتيجه، تبيين رفتار فردي که تخصص نظريه ي گزينش عقلاني است بيرون از قلمروي جامعه شناسي قرار مي گيرد.
نظريه گزينش عقلاني به خاطر ابهام بسيار زياد و به خاطر تلاشش براي جايگزيني تمام ديدگاه هاي نظري ديگر از سوي خيلي ها مورد انتقاد واقع شده است. بدين سان، گرين و شاپيرو ( 1994: 203 ) استدلال مي کنند که نظريه ي گزينش عقلاني بهتر است که « محدوديت هاي آنچه را که گزينش عقلاني مي تواند تبيينش کند بررسي کرده و... از گرايش به چشم پوشي، بلعيدن و يا طرد توصيفات نظري ديگر دست بردارد ».
انگلند و کيلبورن (1990 ) از نوعي ديدگاه فمينيستي فرضيه ي خودخواهي در نظريه ي گزينش عقلاني را مورد انتقاد قرار داده اند؛ از چشم انداز آنها خودخواهي- دگرخواهي (10) بايد به عنوان يک متغير در نظر گرفته شود. فرضيه ي خودخواهي حاوي نوعي سوگيري مردانه است. آنها مي پذيرند که رد اين فرضيه و بررسي آن به عنوان يک متغير ممکن است قدرت « تعيين قياسي » (11) نظريه ي گزينش عقلاني را کاهش دهد، اما به نظر آنها سودمندي هاي يک چنين جهت گيري نظري واقع گرايانه تر و غير جانب دارانه تر بيش از هزينه هاي آن است.
دنزين ( b1990 ) نقدي را از ديدگاه کنش متقابل نمادين درباره ي نظريه ي گزينش عقلاني ارائه مي دهد که فقط از يک چنين رويکرد نظري صددرصد مخالف انتظار مي رود:
نظريه ي گزينش عقلاني... از ارائه ي يک پاسخ قانع کننده به اين پرسش ناکام مانده است: جامعه چگونه امکان مي يابد؟... هنجارهاي آرماني معطوف به عقلانيت جامعه با زندگي روزمره و هنجارهاي معطوف به عقلانيت و احساساتي که به فعاليت هاي واقعي افراد درگير در کنش متقابل سامان مي بخشند، تناسب ندارد.
نظريه ي گزينش عقلاني کاربردپذيري نظريه ي اجتماعي معاصر را بسيار محدود کرده است. طرحواره ي آن درباره ي زندگي گروهي و تصويرش درباره ي نوع بشر، کنش، کنش متقابل، خود، جنسيت، احساسات، قدرت، زبان، اقتصاد سياسي زندگي روزمره و تاريخ شديداً تنگ نظرانه و ناکارآمد براي اهداف تفسيري است. (12)
( دنزين، a1990: 183-182 )
بيشتر آنهايي که در چهارچوب يک ديدگاه عمدتاً تفسيري عمل مي کنند، احتمالاً انتقادات شديد دنزين از نظريه ي گزينش عقلاني را مي پذيرند.
گذشته از انتقادات کلي، نظريه ي گزينش عقلاني به خاطر کم اهميت شمردن و ناديده گرفتن پديده هايي همچون فرهنگ ( فارارو، 1996 ) و رويدادهاي اتفاقي (13) ( جي. هيل، 1997 ) نيز مورد يورش قرار گرفته است.
سرانجام اين که، هر چند انتقادات گوناگون ديگري هم مي توانست در اين زمينه مطرح شود، اما بهتر است به اين استدلال اسملسر (1992 ) نيز اشاره اي داشته باشم که نظريه ي گزينش عقلاني مانند بسياري ديگر از ديدگاه هاي نظري ديگر، در نتيجه ي تکامل دروني و يا در راستاي ارائه ي پاسخ هايي به انتقادات بيروني رو به انحطاط گذاشته است. بدين سان، نظريه ي گزينش عقلاني به صورت همان گويانه و ابطال ناپذير درآمده است و مهمتر از همه اين که « ظرفيت تبيين هر چيزي را در خود وانمود مي کند و درست به همين دليل توانايي تبيين هيچ چيزي » را ندارد. ( اسملسر، 1992: 400 ).
نظريه ي گزينش عقلاني هواداران بسياري دارد ( هدسترام و اسودبرگ، 1996 ). در آينده کوشش هاي فراواني را در جهت مشروعيت بخشيدن به اين نظريه به عنوان يک نظريه ي جامعه شناختي و حتي در جهت کاربرد و توسعه ي آن خواهيم ديد. البته ممکن است گسترش و تشديد انتقادات را نيز در مورد نظريه ي گزينش عقلاني شاهد باشيم.

پي‌نوشت‌ها:

1. Preferences
2. Collective behavior
3. Corporate actor
4. Natural persons
5. Primordial structures
6. Purposive structures
7. Homo sociologicus
8. Homo economicus
9. General theory
10. Selfishness-altruism
11. Deductive determinacy
12. Interpretive purposes
13. Chance events

منبع مقاله :
ريتزر، جورج؛ گودمن، داگلاس جي. (1390) نظريه جامعه شناسي مدرن، ترجمه: خليل ميرزايي و عباس لطفي زاده، تهران: انتشارات جامعه شناسان، چاپ اول



 

 

نسخه چاپی