سياست و حکومت در قرآن
 سياست و حکومت در قرآن

 

به کوشش: دکتر علي نصيري




 

مصاحبه با آيت الله معرفت

قرآن تا چه ميزان براي سياست اهميت قائل شده و به آن پرداخته است؟

بنده بارها اين مطلب را در جلسات مختلف و در برخي از نوشته هايم مطرح کرده ام که اساس قرآن، کتاب هدايت است و بيشتر به ساختار جامعه توجه دارد. خيلي عنايت داشته که ساختار جامعه، ساختاري سالم و سعادت بخش باشد. اين که ساختار جامعه چگونه بايد باشد، قرآن به آن خيلي اهميت داده است. اگر بگوييم که همه مسائل مطرح شده در قرآن درباره مسائل اجتماعي و جامعه سالم است، به گزاف نگفته ايم؛ لذا تقريباً به مسائل عبادي و معاملي کمتر پرداخته و بخش اعظم آن به مسائل اجتماعي که مهم ترين آن مسائل سياسي است، اختصاص يافته است. من مي توانم روي آيات، تعبيرات و مفاهيمي که بار سياسي دارد، انگشت بگذارم.

همان طوري که اشاره فرموديد، قرآن اهميت زيادي به مسائل اجتماعي داده است و در موارد متعددي به حکومت هاي منحرف پرداخته و ويژگي هاي حکومت هاي عادل را تبيين کرده است؛ اگر ممکن است به نمونه هايي اشاره بفرماييد؟

خداوند در آيه اي به موسي و هارون مي فرمايد:
وَلاَ تَتَّبِعَانِّ سَبِيلَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ. (1)
يعني مواظب باشيد مبادا به راه و روش نادانان (لايعلمون) گرفتار شويد.
اين سفارشي براي همه سياست مداران بزرگ است، چون هميشه اين گونه است که عده اي چاپلوس دور اين سياست مداران و بزرگان هستند که درصددند تا با استفاده از موقعيت و مقام آن ها منافع خودشان را تأمين کنند، لذا گزافه گويي ها و ارائه طريق هايي مي کنند تا به بهره هاي شخصي خود برسند. قرآن سفارش مي کند. چشمتان باز باشد مبادا اين نادانان دردسر برايتان ايجاد کنند، يعني اطراف سياست مداران بايد کساني باشند که داراي دانش و بينش باشند.
از اين گونه آيات دقيق و ظريف در قرآن زياد است. سياست يعني تدبير و از اين رو « سائس » مرادف کلمه « قائد » است؛ در مورد ائمه داريم:
وساسة العباد.
البته تدبير دوگونه است: تدبير صالح و تدبير غير صالح. در عرف سياست مداران چنين است که بايد به گونه اي تدبير کرد که آن اهداف مورد نظر سياست مداران پياده شود، پس بايد تمهيداتي براي اجراي آن اهداف فراهم شود؛ حالا قرآن اصرار دارد که آن تمهيدات از طريق صحيح باشد، مبادا از طريق غير صحيح به هدف صحيح برسيد که اين منطق را قرآن قبول ندارد، يعني از ديدگاه قرآن، سياست، تدبير صالح است. اين معنا (تدبير صالح) مورد نظر اين آيه است:
وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَهٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ. (2)
که در اين صورت، اين آيه بار سياسي عظيمي دارد و مي خواهد بگويد که اگر کساني که مسؤوليت اداره کشور را عهده دارند و مردم به آن ها اطمينان دارند، اگر براي تدبير امور تصميمي گرفتند، اگر اين تصميم از روي موازين صحيح اجرا شد که اين موازين صحيح در اختيار اولوالامر است، مردمي که اطلاع کافي ندارند طبيعتاً حق اظهار نظر ندارند؛ البته منظور مردم عادي است؛ براي مثال خياباني که با عرض و طول مشخص ساخته مي شود،‌ اگر اولياي امور تصميم گيري کردند و با کارشناسان مشورت کردند و تصويب شد و به مصالح خود مردم هست، آن کساني که به اولياي امور کمک مي کنند، همين مردم هستند، اما اگر فردي راضي نشد که مغازه اش خراب شود، در اين صورت خواسته هاي شخصي او در برابر مصالح عمومي که دولت اتخاذ مي کند، بايد ناديده گرفته شود. اين آيه دستور کلي مي دهد که بايد مردم عادي در مقابل تصميماتي که نظام و مسؤولان مي گيرند که به مصلحت امت است و مردم نيز به اين مسؤولان اطمينان دارند، مطيع باشند، چون إِذَا قَضَي که در اول آيه آمده، گويا در مورد حکم حکومتي است و احکام تشريعي را بگويد. يعني اولياي اموري که به فرمان خداوند کار مي کنند آن حکمي است که از خدا است. اگر مسائل اجتماعي و سياسي که در قرآن است را به عنوان آيات الاحکام استخراج کنيم، چون منظور از آيات الاحکام، آياتي است که يک حکم شرعي را در بر دارد و موضوعي را واجب يا حرام مي کند و احکام اجتماعي و سياسي نيز از احکام محسوب مي شوند، اگر اينها را بگيريم به معني الاخص دو آيه است و اعم آن همه قرآن است.

تفاسيري که تاکنون نوشته شده هر يک ويژگي خاصي دارند، به نظر حضرت عالي کدام يک بيشتر به مسائل سياسي - اجتماعي پرداخته است؟

آغازگر چنين تفاسيري محمد عبده است. افراد ديگر چون سيد احمد هندي نيز آغازگر اين روش بودند، ولي صلاحيت نداشتند؛ اما عبده که عالم، اسلام شناس، دانشمند، اديب و مورد اعتماد بود در تفسير المنار چنين تفسيري را ارائه کرد. وي قرآن را از ديدگاه مسائل اجتماعي تفسير کرده است؛ البته او در اين تفسير در مسائل اجتماعي تمرکز کرده و نه اين که برايش يک گرايش قائل شويم، چون بين روش و گرايش تفاوت هست. روش يعني که اين تفسير - به طور مثال - ادبي است يا فلسفي يا فقهي، اما گرايش به اين معنا است که مفسر هدفي دارد که غرضش از تفسير، تحقق بخشيدن آن هدف است. عبده واقع نگرانه به سراغ قرآن رفته و مسائل را به اين صورت ديده، نه اين که هدفش تحقق اين کار بوده است، چون در اين صورت تحميل به قرآن بود. هر کسي گرايشي دارد که براي تحقق آن، خواه ناخواه مي خواهد هدفش را به آيه مورد تفسير تحميل کند؛ اما ايشان اين گونه نيست و با ديدي باز سراغ قرآن رفته و محيط اجتماعي مکه و مدينه و اهدافي را که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) دنبال مي کرده و رسالتي را که قرآن در آن مقطع در مکه و مدينه دنبال مي کرده، در نظر گرفته و خودش را جاي صحابه اوليه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) گذاشته که در مکه و مدينه بودند، اين که صحابه از قرآن چه مي فهميدند، همان را از قرآن فهميده است. تفاسير مصري بعد از ايشان مطلقاً اين گونه است، از جمله تفسير قاسمي و تفسير مراغي که همين روش عبده را دارند و از او تبعيت کرده اند. البته تفسير محمد عبده کامل نيست و تا سوره يوسف است؛ اما مراغي که شاگرد او است تا آخر قرآن را تفسير کرده است. تفسير آقاي سيد محمد حسين فضل الله نيز به همين روش نگاشته شده است. به طور کلي تفاسيري که در آن مقطع در کشورهاي اسلامي نوشته مي شد، به اين جنبه توجه داشتند. مفسران شيعي نيز تفاسير خوبي دارند، مانند تفسير الميزان، تفسير نمونه و پيام قرآن. اين تفاسير تا حدودي به اين جهات توجه کرده اند؛ اما به عقيده من اينها کمي کوتاه آمده اند؛ البته نمي خواهم از اين تفاسير انتقاد کنم، چون اين تفاسير خود از تفسير المنار گلايه دارند که چرا قرآن را به يک جهت سوق داده و از نظر اينها، قرآن ابعاد مختلفي دارد که بايد جامع و کامل بحث شود. نظر اين مفسران حتي علامه طباطبايي اين است که تفسير المنار مجذوب و مرعوب مسائل سياسي زمانه در جهان اسلام شده و بعضي از مسائلي که مطرح کرده، خطرناک است. آيت الله جوادي آملي نيز به من گفت که جلو اين موارد شبهه ناکي که در تفسير است، بايد گرفته شود و پاسخ اين شبهات داده شود. اينان با ديد خاصي که دارند، اين روش را روش صحيحي نمي دانند؛ اما من فکر مي کنم که اينان نبايد همچو گماني را درباره اين تفاسير (تفسير المنار و تابعانش) داشته باشند، به عقيده من عبده و تابعانش درست فهميده اند و نخواسته اند قرآن را به آن طرف سوق بدهند، بلکه اينها با ديدي واقع بين به تفسير قرآن پرداخته اند و ديده اند که قرآن خود به ابعاد سياسي و اجتماعي اهميت زيادي داده است. البته قرآن گاهي از نماز و روزه بحث کرده، اما راجع به روزه فقط آيه کُتِبَ عَلَيْکُمُ الصِّيَامُ (3) را گفته است يا راجع به حج هم چند آيه دارد و يا راجع به نماز هم چند آيه آمده مانند:
أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَي غَسَقِ اللَّيْلِ... (4)
ولي مي بينيم درباره اين مسائلي که چگونه با سياست مداران برخورد کنيد، چگونه با مستکبران برخورد کنيد، چگونه با مستضعفان برخورد کنيد، حتي راجع به بيعت که يکي از مسائل سياسي است خيلي شرح داده يا به خوبي نحوه اداره کشور را در آيه أَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُم (5) بيان کرده است. در اين آيه، « امر » به « هم » اضافه شده، يعني امري که مربوط به همه مسلمانان است.

چرا مفسران قديم به اين جنبه توجه کمتري داشته اند؟ به نظر حضرت عالي تفاسير ما به لحاظ تاريخي و محتوايي چه فرآيندي را گذرانده اند؟ و نيز علت گرايش هاي متفاوت در تفاسير قديم و جديد چه مسائلي است؟

به نظر من « سياست » واژه اي است که متفکران و مفسران از روز اول از آن گريزان بودند، چون آنچه از سياست به اذهان عمومي متبادر است، همان سياست باطل است، يعني توطئه، نقشه ريزي و اين که هدف وسيله را توجيه مي کند؛ از طرف ديگر، اينها مي دانستند که منطق اسلام با اين موضوع مخالف است و از نظر اسلام هدف وسيله را توجيه نمي کند، در نتيجه مي گفتند که اگر سياست اين گونه است، قرآن با سياست کاري ندارد؛ اما اگر از روز اول « سياست » به معناي حقيقي آن مطرح مي شد و مي گفتيم که پيامبر اسلام خودش هم يک سياست مدار ورزيده بوده است، در اين صورت چنين نگاهي به سياست نمي شد و مفسران به اين بعد هم توجه مي کردند.
نکته ديگر آن که تفاسيري که در صدر اسلام ارائه مي شد، تفسير نظري بود. يعني زمان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و صحابه و تابعان وقتي از صحابي درباره آيه اي مي پرسيدند، نظر خودش را که اجتهادي بود بيان مي کرد. اين را مي توان دوره اول ناميد.
اما در دوره بعد، حالت اجتهادي تفسير به تفسير نقلي تبديل شد، يعني نظريه هاي تفسيري پيامبر با صحابه يا تابعان را نقل مي کردند، لذا اولين تفاسير مدون ما نقلي است، مثل تفسير طبري، که در قرن سوم نوشته شده و از مهم ترين تفسيرها است، تفسير کلبي، مقاتل بن سليمان و تفسير فراء. اين شيوه نقلي در تفسير تا مدتي رايج بود که از تفاسير اهل سنت مي توان به تفسير طبري و سيوطي اشاره کرد و از شيعه به تفسير عياشي و تفسير علي بن ابراهيم، که در اين تفاسير متأسفانه فقط به نقل اعتماد شده است مانند تفسير عياشي و علي بن ابراهيم که هيچ نظر و اجتهادي در آن ها نيست.
بعدها، مفسراني چون فخر رازي و ابومسلم اصفهاني که در تفسير خود به ارائه نظر و اجتهاد پرداختند، در زمان خودشان مورد اعتراض واقع شدند، اما پس از قرون پنجم و ششم تفسير اجتهادي جايگاه مناسب خودش را پيدا کرد و تفسير نقلي از رونق افتاده و به مجموعه احاديث مربوط به قرآن تبديل شد که مفسر مانند يک منبع، به عنوان ابزار از آن ها استفاده مي کرد، يعني ديگر تفسير نبودند؛ البته من تفسير طبري را با همه معايبي که دارد، تحسين مي کنم، چون مانند تفسير سيوطي و تفسير نورالثقلين صرف نقل نيست، ابتدا ايشان آيه را ذکر کرده و آن را تفسير مي کند، سپس در مورد يکي از عبارات آيه يا تعابير آن که مورد نزاع است مي گويد: « فيه وجوه » و آن وقت قائلان به اين وجوه را ذکر مي کند و يک دسته بندي جالبي مي آورد و در نهايت اين اقوال را به چالش کشانده و صحت و سقم آن ها را بيان مي کند و سرانجام نظر خودش را به صورت گسترده و مفصل و عالي تبيين مي کند. لذا تفسير طبري، تفسيري نقلي توأم با اعمال نظر است و نشان مي دهد که نويسنده خيلي مسلط است، در حالي که سيوطي آيه اي را نقل مي کند و حديث مربوط به آن را مي آورد که اين جور يا آن جور تعبير کرده اند، ولي نظر خودش را در خصوص آيه بيان نمي کند. در اين راستا تفسير فخر رازي و تفسير ابوالفتوح رازي، تفاسير اجتهادي اند و آن رويه نقلي را تغيير داده اند.
از قرون دوازدهم و سيزدهم به بعد، جهان اسلام با واقعيت جديدي رو به رو شد. تا اين زمان انديشمندان در تنگناي ناشي از استبداد حکومت هاي اموي، عباسي و... قرار داشتند که هيچ آزادي براي آنان نبود؛ اما از قرون دوازدهم و سيزدهم به بعد، دانشمندان اسلامي احساس آزادي کردند و در اين بستر مناسب و آزاد، اولين نکته اي که به ذهن دانشمند مسلمان رسيد، اين بود که قرآن مجموعه کامل است. يعني نازل شده تا تمام مشکلات جامعه را در نظر گرفته و براي آن ها راه حل ارائه دهد. او وقتي با اين فکر به قرآن نگاه مي کند، ابتدا سراغ مشکلات مي رود؛ از اين رو عبده مي گويد مشکلات زمان ما چيست؟ و آن ها را دسته بندي مي کند؛ سپس سراغ قرآن مي رود که قرآن چه راه حل هايي براي اين مشکلات ارائه کرده است؟ علماي اسلامي در قرون اخير با اين فکر به سوي قرآن رفتند، زيرا معتقد بودند که اسلام دين جاودان است، يعني براي مشکلات زمانه ما و همه زمان ها راه حل دارد.
اما بايد به سراغ قرآن رفت و اين راه حل ها را تحصيل کرد. اين ديدگاه علامه فضل الله است. وي معتقد است تفسير موضوعي دو نوع است:
در نوع اول، فرد سراغ قرآن مي رود تا ببيند چه موضوعاتي در آن مطرح شده است و سپس آن ها را استخراج مي کند. براي مثال قرآن مسأله هدايت، رجعت و عصمت را مطرح کرده است.
نوع دوم، اين که ما سراغ مشکلات جامعه مي رويم که چه مشکلات سياسي، اجتماعي و اخلاقي وجود دارد؟ آن گاه سراغ قرآن مي رويم تا ببينيم آيا راه حلي هست؟ که قرآن قطعاً راه حلي دارد؛‌ لذا حضرت علي (عليه السلام) مي فرمايد:
ذلک القرآن فاستنقطوه و لن ينطق (6)
يعني اگر بنشيني تا قرآن برايت سخن بگويد، اين امر محالي است، تو قرآن را به سخن بياور، يعني سؤال کن تا جواب بشنوي، منتظر نباش که قرآن چه مي گويد؛ برو سراغش و بپرس تا مشکلاتت را حل کند.
لذا امروزه علماي ما با نگاه نوع دوم به سراغ قرآن مي روند. يعني در مشکلات دقت مي کنند که مثلاً سياسي اند يا اخلاقي؟ آن گاه براي حل اين مشکلات سراغ قرآن مي روند. روشن است که - به اعتقاد ما - پاسخ اين مشکلات در قرآن هست؛ البته بايد هنر استخراج اين راه حل ها را از قرآن داشته باشيم.
در اين راستا، اين اصل را داريم که فهم السؤال نصف الجواب که متأسفانه ما اساساً مشکلات جامعه را نفهميده ايم. وقتي مشکلات را نتوانسته ايم مشخص کنيم، راه به جايي نمي بريم. پس شرط اول، پي بردن به مشکلات است. يعني با توجه و دقت، همه مشکلات جامعه را ببينيم و آن ها را خوب بشناسيم. معناي دقيق حديث من أصبح و لايهتم بأمور مسلمين فليس بمسلم (7) نيز همين است، يعني روزانه قبل از هر چيز، مسلمان بايد راجع به مسائل اجتماعي فکر کند. پس اولين گام، تشخيص مشکلات عمومي و اجتماعي است. آن وقت بايد سراغ قرآن رفت که آيا در قرآن راه حل اين مشکلات هست يا نه؟ بايد شخص حضور ذهن اجمالي از آيات قرآن داشته باشد تا با تشخيص مشکلي به سرعت آيات مربوط به آن را پيدا کند يا دست کم با آن ها آشنايي داشته باشد.
از سويي به قول علامه طباطبايي، قرآن يک ويژگي خاصي دارد که اگر کسي سراغ آن برود، براي او مطالبي پيدا مي شود. امروز که سراغ آيه خاصي مي رويد، يک معنا برداشت مي کنيد؛ فردا معنايي عميق تر به دست مي آوريد. براي مثال آيه شريفه اي راجع به حضرت موسي است؛ حضرت موسي آدم عجيبي است، خيلي با قابليت و فرزانه است، وقتي که جوان، قدرتمند، قد بلند، چهارشانه، قوي هيکل بود، خداوند به او علم و حکمت عطا کرد که اين هم نيروي معنوي براي او بود. زماني موسي حس کرد که همه نعمت هاي بزرگ الاهي او را در برگرفته است، لذا مي خواهد شکر کند؛ مي گويد:
رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ. (8)
خدايا! اين همه نعمت که به من دادي، حالا من هم به شکرانه آن، تعهدي به تو مي دهم، تعهد من اين است که هيچ گاه کمکي براي تبهکاران نباشم. اين دعا بار سياسي، اخلاقي و اجتماعي گسترده اي دارد. در مواردي فردي که از دلش برخوردار است،‌ دانش او در خدمت تبهکاران قرار مي گيرد. بمب هاي اتمي که آمريکا در هيروشيما فرو ريخت، حاصل دانش يک دانشمند بود. دانشمندي که به فضل خدا توانست هسته را بشکافد و اين علم را دريافت کند، ولي ثمره آن در خدمت جنايت کاران قرار گرفت.
بنابراين يک انديشمند بايد مشکلات را به خوبي تشخيص بدهد، آن گاه که سراغ قرآن مي رود، راه حل ها يک به يک هويدا مي شود.

سابقه اين موضوع به چه زماني برمي گردد؟ آيا اخباري بودن يا اصولي بودن و به تعبير ديگر عقل گرايي يا نقل گرايي در برداشت هاي سياسي از قرآن تأثير دارد؟

اين موضوع بين اخباري ها و اصولي ها و به طور کلي در مکتب عقل گرايي و ظاهرگرايي، از اول مطرح بود. يعني از اواخر قرن اول، تا به حال اين مسائل مطرح بوده است و پديده تازه اي نيست. من اين پيشنهاد را مي کنم و حاضرم کمک کنم تا آياتي که بار سياسي دارد، دسته بندي شود؛ براي مثال راجع به بيعت هفت يا هشت آيه است. چگونگي آن و تعهداتي که مي شود، الزام آور بودن يا عدم آن، همه خصوصيات آن در قرآن است. هم اکنون در مورد آيات و روايات اقتصادي چنين دسته بندي انجام شده، که سه جلدش را ديده ام؛ اگر چنين کاري در آيات سياسي انجام شود، کار بسيار بزرگي خواهد شد. براي مثال بحث نفاق، مسأله اقليت و اکثريت، مسأله شورا و اين که رأي اکثريت در آن متبع است و آيا شخصي که مأمور به مشورت است بايد بشنود يا خير؟ نحوه مشورت و اين که اکثريت چه موضعي دارند؟ اينها از خود آيات فهميده مي شود.
در مورد اکثريت، علامه فضل الله، معتقد است قرآن اکثريت را مرادف با باطل مي داند. اما بنده اين مطلب را رد کرده ام. در غرب هم ويل دورانت همين نظر را داشت. يعني معتقد بود که اکثريت، پايمال کردن واقعيت است، چون اکثريت هوا و هوس است. در کتاب جامعه مدني اين ديدگاه را مورد مناقشه قرار داده ام.
شيخ انصاري کلام خوبي دارد. مي گويد بعضي ها متوجه نيستند. حرف کسي را نقل مي کنند و مي گويند بطلان آن واضح است. اين هتک است و تعبير درستي نيست. مي شود گفت نظر آن ها اين است و اين نظر قابل خدشه است.

آخرين سؤال اين که چه تقاوتي بين آيات مکي و مدني از لحاظ پرداختن به موضوع سياست وجود دارد؟

آيات مکي بيشتر به الوهيت و توحيد و معاد پرداخته و بنيان هاي جامعه را مورد توجه قرار داده است، ولي تفاصيل و جزئيات آن در آيات مدني است. اساساً مطرح کردن توحيد خودش پايه سياست اسلامي و آغاز گر آن است. چون سياست، که تدبير صحيح است، همه اينها را شامل مي شود، هم بنيان و هم تفاصيل و جزئيات را.

پي‌نوشت‌ها:

1. يونس، آيه 89.
2. احزاب، آيه 36.
3. بقره، آيه 183.
4. اسراء، آيه 78.
5. زخرف، آيه 38.
6. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 31، ص 546.
7. محمد بن يعقوب کليني، کافي، ج 2، ص 163.
8. قصص، آيه 17.

منبع مقاله :
نصيري، علي؛ (1387)، معرفت قرآني جلد دوم، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول



 

 

نسخه چاپی