نبوغ شيطاني مدرنيته
 نبوغ شيطاني مدرنيته

 

نويسنده:





 

معرفي رمان « آمريکا »

نام اثر: آمريکا/ نويسنده: ژان بودريار/ مترجم: عرفان ثابتي
ناشر: ققنوس/ نوبت و سال انتشار، چهارم، 1384

« ژان بودريار » جامعه شناس، فيلسوف و نظريه پرداز پسامُدرن و پساساختارگرا نويسنده اي که جهان پسامدرن را جهاني وانمود مي دانست و واقعيت هاي آمريکا را با توجه به نشانه ها و روندهاي مختلف مانند « ديزني لند » و « تلويزيون » تحليل مي کرد. از نظر بودريار ما وارد جهان فرا واقعي شده ايم که در آن، واقعيت به شکلي اغراق آميز ارائه مي شود تا جرياناتي مانند نظام سرمايه داري بتوانند با آزادي پيشرفت کنند. اومي گويد « واقعيت توليد مي شود، ولي از قدرت ما خارج است. آن چه که ما از واقعيت و جهان واقعي مي بينيم در واقع تصويري است که به ما نشان داده مي شود. حتي وقتي که در صدد مخالفت با اين نظام سرمايه داري پيشرفته باشيم. بلافاصله به بخشي از آن تبديل مي شويم. »
بودريار سال 1929 در فرانسه به دنيا آمد. او پس از پايان تحصيلات به تدريس جامعه شناسي پرداخت و تا 1966 که از رساله خود تحت عنوان « نظام ابژه ها » در دانشگاه « نانتر » پاريس دفاع کرد، به اين حرفه ادامه داد. در سال 1975 در دانشگاه کاليفرنيا شروع به تدريس کرد. نقد او بر انديشه فوکو به نام « فوکو را فراموش کن » پايش را در محافل روشنفکري فرانسه باز کرد. در بسياري از آثار او ارزيابي و نقد نسبت به نظريه اقتصادي « کارل مارکس » قابل مشاهده است و انديشه هاي مارکس را در زمينه توليد با صراحت نقد مي کرد و به چالش مي کشاند.
کتاب « آمريکا » در سال 1986 هنگامي که « رونالد ريگان » رياست جمهوري آمريکا را در اختيار داشت، توسط « برنارد گِرَست » در پاريس منتشر شد و دو سال بعد انتشارات « ورسو » آن را به انگليسي ترجمه کرد. او آمريکا را يک « آرمانشهر شعر گونه » مي داند که زاده « نبوغ شيطاني مدرنيته » است و درتوصيفش مي نويسد: « آمريکا، آرمانشهر تحقق يافته است. آمريکا نسخه اصلي مدرنيته است: هيچ حقيقت بنياديني در خود ندارد. مقدر است که همه چيز به صورت وانمود دوباره ظاهر شود. اينجا همه چيز ساختگي است. هرزگي اين جامعه نشانه آزادي اش است. سياست خود را در نمايش، درحالت تبليغي تمام عيار آزاد مي کند. گرايش جنسي خودش را درتمام ناهنجاري ها و انحرافاتش آزادمي کند. شعائر، آداب و رسوم، جسم و زبان خودشان را درگردش هر چه سريعتر مُد آزاد مي کنند. اينجا نه ابرها، بلکه مغزها پنبه مانندند. آري! ويراني مدرن واقعا شگفت انگيز است. اينجا همه چيز گواهي مي دهد که مرگ خانه آرماني خود را يافته است...اما، در آمريکا به شما لبخند مي زنند؛ گر چه اين که کار نه ناشي از ادب است و نه حاصل تلاش براي دلربايي. درواقع، اين لبخندي است که انسان مرده در موسسه کفن و دفنش بر لب خواهد داشت..
بگذار اين پوچي و بيهودگي در لبخندت بدرخشد. »
بودريار با سفر به آمريکا جهان جديدي را کشف مي کند و نقطه آغاز سفرش را جايي مي داند که آسمان خراش هايش لطافت ندارند، فرش هايش ارتجاعي و وسوسه برانگيزند و مردمش مانند سايه هايي هستند که از غار مَثُلِ افلاطوني بيرون جهيده اند: بي اصالت و گمشده. شهرهاي شلوغش هيجان انگيز و پر زرق و برق و سينمايي است و در صحرايش پوچيِ آرامي دارد.
« آمريکا » را گروهي « آسان فهم ترين » و « برانگيزاننده ترين » اثر بودريا مي دانند. او در باره کتابش مي نويسد « آمريکانه رويا است نه واقعيت، بلکه يک جور حاد واقعيت است. » اين کتاب به نوعي نتيجه گيري در مورد سرنوشت تمدن مدرن است. اين تمدن به پوچي رسيده و در پايان راه است، زيرا ديگر واقعيت جديدي ندارد و حقايق ساختگي آن فقط تکرار مي شود. اين جامعه شناس درکتاب « آمريکا » اين کشور را فاقد ارزش و اميد، ناتوان در نجات خود و بدون فرهنگ و تمدن تصوير مي کند. در آمريکا هر چه هست به صورت حاد واقعيت و خيال است و واقعيت آن پشت وسوسه هاي فريبنده محو شده است. به تعبير او « آمريکا يوتوپيايي است که با رفتارش از پيش تحقق يافته است: « آمريکاي او بدون شخصيت معرفي مي شود و روزمرگي آن پيامي جز يک فاجعه انساني ندارد. مسائلي مانند « جدايي از اصالت » و « بي ذهني لوکس آمريکايي » دغدغه فکري نويسنده را در کتاب انعکاس مي دهد.
 نبوغ شيطاني مدرنيته
« پي دي اسميت » سال 2010 در « گاردين » نوشت: « کتاب آمريکا در بعضي قسمت ها مبهم است، مثلاً جايي که مي گويد آمريکايي ها به حقيقت و نه به واقعيت اعتقاد دارند. در بخش هايي نيز تحسين بر انگيز است. مثلاً وقتي مي نويسد که هيچ چيز عجيب تر از وجود تلويزيون در اتاق خالي نيست، اما اين کتاب هميشه اصيل، ماندگار و حتي بامزه است؛ مثل آنجا که در مورد مردم آمريکا مي گويد آمريکايي ها ممکن است هويت نداشته باشند، اما واقعا دندان هاي فوق العاده اي دارند. »
روشنفکران فرانسوي اعتقاد دارند که خواندن نبايد ساده باشد و هدف از سرّي نوشتن اين است که گنگ و گيج کننده باشد. کتاب « آمريکا » نيز با همين اسلوب نوشته شده، اما اثري قابل فهم براي مخاطب عام است؛ هر چند تمام حرف هاي بودريار را نمي توان با يک بار مطالعه فهميد، اما ديد کلي نويسنده درهمان نگاه اوليه قابل درک است. اين کتاب بسياري از مردم آمريکا را دچار چالش کرده است و آن چه نويسنده مي بيند با آن چه به نظر مي رسد متفاوت است. به عقيده بودريار، آمريکايي ها در پردازش اين مسائل به علت فقدان بُعد تاريخي ناتوان هستند. نويسنده مسخ صحراهاي آمريکا مي شود و شباهتش را با مغز پوچ جامعه اش مقايسه مي کند. صحرا، مظهر طبيعت نيست، بلکه استعاره اي از جامعه است. بودريار مي گويد آمريکا نسخه اصلي مُدرنيته است و تقريبا حقيقت و غير حقيقي نامعلوم است و اروپا نسخ کپي شده آن با زير نويس است.
بعد از ترجمه کتاب به انگليسي، سيل عظيمي از انتقادات عليه بودريار در رسانه ها به راه افتاد. از نظر آمريکايي ها، ديدگاه بودريار منطبق باواقعيت نبود، اما « نيويورک تايمز » در باره کتاب مي نويسد « از زمان الکسي دوتوکويل، متفکران فرانسوي تحت تأثير آمريکا بوده اند. اما زماني که پارادوکس ها و پيچيدگي هاي بلاغي به ميان مي آيد هيچ روشنفکر فرانسوي همانند ژان بودريار در تفکر جهان جديد توانا نيست. » جملات و ايده هاي با ارزش زيادي در کتاب وجود دارد که حتي با رويه امروزي آمريکا تطابق دارد.
« آمريکا » شاعرانه روايت شده است. کتاب در کنار نقد آمريکا، اروپا را هم درگير خود مي کند. بودريار مي گويد در اروپا و به خصوص فرانسه، افراد با مفهوم و ايده در گيرند و تلاش مي کنند تا واقعيت را به ايدئولوژي ترجمه کنند. در نقطه مقابل، واقعيت آمريکا را ايدئولوژي تشکيل داده است. « آمريکا » بعد از سي سال هنوز در جوامع ادبي مورد نقد و بررسي است.
منبع مقاله : ماهنامه عصر انديشه، شماره 2، مهر 1393.



 

 

نسخه چاپی