رضا و رضوان (3)
 رضا و رضوان (3)

 

نويسنده: علي صفايي حائري




 

نامه ي استاد علي صفايي حائري براي فرزندش منيره

3- تحليل رضا و خوشنودي

بااين توضيح هاي كه گذشت، ديدي كه مي توان از زمينه هاي نفرت و عصيان، برداشت رضا و خشنودي را به دست آورد. حالا به آيه اي كه در اوّل نامه برايت نوشته بودم، باز مي گردم تا تحليل رضا و خوشنودي و تمامي اين حرف ها را و جز اين حرف ها، كه من از آن ها گذشتم وبر تو رحمت آوردم، در آن جمله هاي كوتاه مي بيني:
« يَأَيَّتهَا النَّفْس الْمُطمَئنَّةُ،ارْجِعِى إِلى رَبِّكِ ».(1)
من از اين آيه توضيح زيادي ندادم. از اطمينان و آرامش انسان و از بازگشت و رجعت به سوي حق حرفي نياوردم.
انساني كه از دنيا پرستي و خودپرستي نجات بيابد؛ انساني كه از تزلزل نعمت هاي بيرون و از تزلزل قدرت هاي خويش جدا شود و به جاي تكيه بر دارايي ها و نعمت ها، به قدَر و قضا؛ يعني به اندازه ها و خواسته هاي خدا روي بياورد، ديگر هميشه آرام است و در هر كلاسي درس خود را مي گيرد و كار خود را مي آورد.
اين وجود، مطمئن است و اطمنيان او، با ذكر تحقّق يافته: « أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئنُّ الْقُلُوب »(2)با نعمت هاي دنيا و با قدرت هاي انسان، با هيچ كدام آرامشي نيست؛ كه بلاء و رنج و درگيري هست و تزلزل و بن بست هست. دنيا پرستي و خودپرستي، اطمينان نمي آورد. با ياد خدا و با توجّه به اين كه اندازه ها و قدَر، قضا و حكمي كه به دنبال دارد، غرور و يأس مي شكند و اطمينان به قدَر، جايگزين اطمينان به نعمت و اطمينان به خويش مي شود.
اين نفس مطمئن، مي تواند به سوي خدا بازگردد و از اسارت كارها و تلاش هاي خود نجات بيابد: « ارْجِعِى إِلى رَبِّكِ »(253)بازگشت انسان به سوي خدا، در اين لحظه، اطمينان است؛ و گرنه در هنگام تزلزل، انسان از خدا جدا مي شود و به سوي دنيا و خويش باز مي گردد. همان طور كه با تجربه ي بن بست، به آگاهي مي رسد و به ياد خدا و ذكر او، به سوي او روي مي آورد.
« يَأَيَّتهَا النَّفْس الْمُطمَئنَّةُارْجِعِى إِلى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً ».
با اين اطمينان و رجعت، رضا و رضوان شكل مي گرد. رضا از خدا، از دنيا، از زندگي، از آدم ها؛ چون براي تو موقعيت ها مهم نيست، كه تو به برخوردهاي مناسب فكر مي كني؛ چون تو پشتوانه ي محبّت و زيبايي حق را داري و خوشنودي تو، به كارايي و بازدهي تو انجاميده و تو را به مقام رضوان رسانده.
تسبيح عامل رضا بود. و شتاب و سبقت، عامل رضوان و خوشنودي حقّ است. در سوره ي طه آمده كه: « فَسَبِّحْ...لَعَلَّكَ تَرضي ».(4)با تسبيح، شايد به رضا و خوشنودي برسي؛ چون اگر هستي ودر كار حق، ضعف و كسري نباشد و كارها بر عهده ي تو باشد، ديگر گلايه اي نيست.
و باز در سوره ي طه، موسي در جواب سؤال خداوند كه مي پرسد: « وَ مَا أَعْجَلَك عَن قَوْمِك يَا مُوسى »؛(5)چقدر با شتاب از قوم خودت جدا شدي، اي موسي؛ مي گويد: « وَ عَجِلْت إِلَيْك رَب لِترْضى »؛(26)من با شتاب آمدم كه تو از من خوشنود شوي و از من راضي باشي. پس شتاب و سبقت، عامل رضوان و خوشنودي حقّ است.
و اين گونه، انسان ريشه دار به بار مي نشيند و سر بر مي دارد و بالا مي رود.

4- نتيجه ي رضا و خوشنودي

نجات از دنياپرستي و خودپرستي، عبوديّت خدا و بهشت حضور را همراه مي آورد: « فَادْخُلى فى عِبَادِى وَ ادْخُلى جَنَّتى »؛(7)همراهي عباد خدا و دستيابي به بهشت حضور، نتيجه ي اطمينان و بازگشت به حق و رضا و رضوان اوست.
در سوره ي نحل آمده: « مَا عِندَكمْ يَنفَد وَ مَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ وَ لَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صبرُوا أَجْرَهُم بِأَحْسنِ مَا كانُوا يَعْمَلُونَ. مَنْ عَمِلَ صلِحاً مِّن ذَكرٍ أَوْ أُنثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَوةً طيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسنِ مَا كانُوا يَعْمَلُونَ ».(8)
نعمت ها و قدرتهايي كه در نزد شماست، از دست رفته است. و آنچه كه در حضور خداست ودر نزد اوست، پايدار است. آن ها كه در برابر هوس ها و به خاطر طاعت ها و همراه مصيبت ها، صبر كرده اند و از ايمان و عمل صالح دست بر نداشته اند، به حيات طيّبه و بهترين پاداش هاي كارهاي خود خواهند رسيد. زندگي پاك و حيات طيّبه، پاداشي است كه پيش از پاداش هاي بزرگ دريافت خواهند كرد.
در دعاي ابوحمزه، حيات طيّبه، همراه سه خصوصيت مطرح شده:
« وَاجْعَلني مِمَّن أَطَلْتَ عُمْرَهُ وَ حَسَّنْتَ عَمَلَهُ وَ اَتْمَمْتَ عَلَيهِ نِعْمَتََک وَ رَضيتَ عَنْهُ وَ اَحْيَيْتَهُ حَياةً في أَدْوَمِ الْسُّرُور و أسْبَغَ الْكِرامَةَ وَ اَتَمَّ الْعَيش ».
بعد از اتمام نعمت و رضوان حق، حيات طيّبه با سه خصوصيت آمده است: سرور دايم، كرامت فراگير و عيش تمام. پايدارترين سرورها و فراگيرترين كرامت ها وتمام ترين عيش ها، در حيات طيّبه و زندگي پاك نهفته است.
سرور اين ها، برخاسته از نعمت ها، و قدرت ها، بر خاسته از دنيا و خويش نيست، كه ناپايدار و متزلزل باشد. در كنار نعمت هاي متغيّر، برخوردهاي حساب شده و ثابت وجود دارد و اين برخوردها، پايگاه سرور پايدار است.
كسي كه آموخته، همراه عطاء و بلاء، بهره مند باشد، هميشه در حال سرور و ابتهاج است و هيچ گاه ذليل موقعيت ها و نعمت ها و قدرت هاي متزلزل و متغيّر نيست؛ كه رزق واسع و رزق كريم و كرامت فراگير، او را از ذلت ها و تزلزل ها رهانيده؛ كه: « ما عِنَد الله باقٍ. »(9). همراه اين سرور دايم كرامت در تمامي حالات، عيش تمام و زندگي تمام و سرشار سر مي گيرد؛ كه بهترين زندگي ها و تمام ترين عيش ها زندگي كسي است كه، ديگران در زندگي او، به تماميّت برسند و بهره مند شوند.
بهترين زندگي، آن نيست كه تو در كنار نعمت و قدرت و يا بهره مند از عنايت هاي حق و حضور او باشي. زندگي تمام، زندگي كسي است كه زاينده است و سازنده وديگران از وجود آن بهره مند هستند: « مَنْ حَسُنَ معاشُ غَيْرِهِ فِي مَعاشِه ».(10)
مي خواهم حرف ها را جمع كنم. من از حيات طيّبه و زندگي پاك، برايت نكته هايي گفتم. خصوصيات اين زندگي: سرور دائم، كرامت فراگير و عيش تمام بود. و راه اين زندگي، ايمان و صبر و عمل صالح بود؛ رضا و خشنودي بود؛ بازگشت به حق بود؛ رهايي از دنيا پرستي و خودپرستي بود؛ اطمينان و آرامش بود؛ نه آن هم در غارها و جنگل ها، كه در متن بحران ها و در زير بارش بي امان بلاء و حادثه.
دوام سرور و ابتهاج آن ها، از نعمت و قدرت و تلاش و موفّقيّت آن ها سرچشمه نمي گيرد، كه آن ها در عطا و بلاء، در رنج و راحت، آرام هستند؛ و كرامت و بزرگواري آن ها، فراگير است. در هر موقعيتي، موضع گيري مناسب و برخورد درست را دارنند و اين است كه ذليل شرايط و اسير موقعيت ها نيستند.
اين ها كه عزّت و اقتدار حق را چشيده اند، ديگر ذلّت در راه او، برايشان سنگيني ندارد. ذلّت و عزّت، با چشم و نگاه و زبان و حرف مردم مشخص نمي شود؛ كه ذلّت و عزّت، از غنا و فقر قلبي برخاسته و با قُرب و بُعد هدف و با قُرب و بُعد حق، مشخص مي شود. كسي كه از رزق كريم و واسع برخودار است، ديگر ذليل نيست و در زير خاكروبه ها و خنجرهاي شماتت، عزيز و مقتدر است؛ كم نمي آورد و باخت نمي دهد. و همين سرشاري، به خصوصيت سوّم مي انجامد و عيش تمام را مي آورد.
عيش تمام، به بيان حضرت رضا (عليه السلام)، آن نيست كه قدرت و ثروت و يا ايمان و تقوا داشته باشي. بلكه اين است كه در زندگي مادّي و معنوي و در وسعت وجود تو، ديگران بهره مند و بارور شوند.
« زندگي تمام، زندگي زاينده و سازنده است. »
و تو مهربان من!ناچار بايد براي اين زندگي تمام و كريم و مسرور و براي حيات طيّبه و پاك از ذلّت و حقارت و ابتذال آماده شوي.
ديگر نمي تواني با تكيه بر مادر و پدر و حتّي همسر و فرزند و يا برادر و خواهر زندگي كني. چرا تو از كساني نباشي كه ديگران را بارور كرده اي و ديگران را ساخته اي و پناهگاه تكيه گاه خوبي براي آن ها بوده اي؟ اين كه مي گويم خوب، به خاطر اين است كه تنبل پرور و ذلّت ساز نباشي، كه سازنده و مفيد باشي و با پناهي كه مي دهي، بسازي تا در هنگامي كه بر تو تكيه كرده اند، پا شكسته و ذليل نمانند. بهتر آن است كه به جاي ماهي دادن، ماهي گيري به آن ها بياموزي؛ و به جاي بغل كردن، راه رفتن را برايشان آسان كني؛ و به جاي داغ كردن، روشن و شعله ورشان سازي تا براي هميشه، ديگران را روشن و تاريكي ها را نوراني كنند.
اگر توجّه داشته باشي، مي فهمي كه من مي خواهم از تكيه بر نعمت ها و از تكيه بر خودت هم فارغ شوي؛ و آن جا كه در بن بست دنيا و ناتواني و عجز كامل خودت قرار مي گيري، نااميد ومتزلزل و يا ملتهب و برآشفته نباشي؛ كه در دعاي امين الله مي خواني: « اَللّهُمَّ فَاجْعَل نَفْسي مُطمَئِنَّه بِقَدَرِك ». تو آرامش دل من را، در كنار نعمت هاي بيرون و قدرت هاي درونم نگذار؛ كه اين هر دو، دنياپرستي و خودپرستي است. من را با قدر واندازه هايي كه گذاشته اي، آرام كن تا بفهمم كه در برابر آنچه دارم، بايد بازدهي داشته باشم تا بفهمم كه براي رفتن، دو پاي شكر و صبر را دارم. شكر، در هنگام دارايي و توانايي و صبر، در هنگام فقر و عجز؛ فقر دنيا و عجز انسان. و رضا و خوشنودي، در هر دو حال؛ كه اين زندگي پاك و طيّب است.
من كه مي خواهم از دنيا و ازخودت فارغ باشي، چگونه مي توانم به ديگران واگذارت كنم. با اين سرمايه ي عظيم، تو مي تواني به همسر و فرزندانت، انس و سرور و ابتهاجي را هديه كني، كه خودت از دست مهربان خدا گرفته اي از آن سرشار و شاداب شده اي.
با اين سرمايه است كه مي تواني در برابر ضعف ها و كسري هاي ديگران، بخشنده؛ و در برابر بدي هاي آن ها، مهربان و سازنده؛ و در برابر دشمني هاي آن ها، دلسوز و ناصح باشي؛ كه تو سرشاري. و اين غنا و سرشاري، از بخشيدن كم نمي آورد؛ و البته حكيمانه و حساب شده حركت مي كند. ولي حساب، حساب تربيت است، نه داد و ستد. و حكمت، حكمت سازندگي است، نه منفعت طلبي.
اگر شاهد دعواها و گلايه هاي خانوادگي و زنانه و مردانه باشي، مي فهمي كه چقدر بي نيازي و سرشاري كارساز است و چقدر ريشه هاي گرفتاري ها، در همين ضعف و محدوديت و چشم و هم چشمي است.
رضاي از خدا و رضاي از زندگي و رضاي از دنيا، باعث رضاي از مردم و برخورد مفيد و سازنده با آن ها خواهد بود. اين گونه، توقّع ها صفر مي شود و تحمّل ها بالا مي رود و سرشاري و باروري و تماميّت، به آن جا مي رسد كه ديگران، از وجود سرشار تو، به تماميّت و سرشاري مي رسند.
اين گونه، تو سرزمين امن واماني، كه ترس و اندوه و كينه و بخل و ضعف و كسري ها را بر مي داري و در متن بحران، آرامي؛ و در زير بارش فاجعه، خوشنود.
اين گونه، خانه ي تو، هر چند فقير باشد، سرچشمه ي غنا و سرشاري است. و اين گونه، دست تو اگر چه خالي باشد، پربار و بخشنده است.
من مي خواهم، همراه بلوغ، به اين سرشاري و غنا، به اين رضا و خوشنودي رسيده باشي. مي خواهم براي تمام وجودت، براي فكر و عقل و احساس و علم و عمل خودت برنامه گذاشته باشي تا بتواني در كنار گرفتاري هاي همسر و فرزند و مشكلات زندگي، از هدف هايت چشم نپوشي و از حركت و كار اصلي جدا نشوي.
با اين ريشه ي زنده، من به ميوه هاي شيرين و حاصل پربار تو ايمان دارم. و مي دانم كه همسرداري و فرزندداري و خانه داري را خيلي راحت عهده دار خواهي شد؛ چون برخورد هاي سازنده، همراه اين تسلّط روحي و اين سرشاري در فقر و سرور در رنج و شادابي در بحران، طبيعي است.
از اين ريشه ي پربار كه بگذريم و از اين زمينه هاي مهربان و زلال كه بگذريم، تو مادر خوب و باغبان دلسوزي، همچون او داشته اي كه نمونه ي فداكاري و پاكي و كارايي و كارسازي است. گرچه در كنار گرفتاري ها، احتياج به تسليت و همراهي دارد، ولي در هر حال، رونده و بي آرام است؛ فداكار و راز دار است؛ مشكلات شوهر و فرزندهايش را در ميان بساط همسايه ها و آشنايان دور و نزديك نريخته و حتّي در برابر كنجكاوي و پرس و جوي آن ها، با زرنگي و دقّت سر آن ها شيره ماليده است.
فراموش نميكنم در شب عقد، كه من شايد بيش تر از يك ساعت با او، كه با هوش و ساكت بود، صحبت كردم و پيمان بستم و قرار گذاشتم. در جواب كنجكاوي هاي دوستان و نزديكانش كه جوياي حرف ها بودند، گفته بودكه حمد و سوره ام را پرسيد و غلط هايم را اصلاح كرد. در حالي كه من به اين مسأله، حتّي يك لحظه هم كاري نداشته ام.
اين راز داري و فداكاري ها و كارداني ها، براي تو كه زمينه ي مناسب و ريشه هاي زنده و شاداب داري، آموزگار خوبي خواهد بود.
تو با اين دل مهربان و زمينه هاي مناسب؛ و تو با اين ريشه هاي پربار؛ و تو، با اين مادر فداكار و كارساز؛ و تو با اين همه دعا و اشكي كه در تمامي لحظه هاي شاد و گرفتاري ها، برايت داشته ام، چه طور مي تواني كه به زندگي عادي و روزانه، با همان تكرارهاي خسته كننده و با همان سرگرمي هاي كوچك و رنج هاي بزرگ و شادي هاي پوچ، دل خوش باشي؟!
من بارها، از هنگامي كه عمر شما ها از ساعت ها و روزها تجاوز نكرده بود تا آن وقت كه بهارها را پشت سر گذاشته بوديد، در لحظه هاي خواب و يا تلاش و بازي ها و سرگرمي و شيرين زباني هايتان، با چشم هاي پر از اشك و سينه ي پر از آرزو، خواسته ام كه آن دست هاي كوچك و چشم هاي آرام و زبان هاي شيرين شما، دست هاي آتش و چشم هاي حسرت و فريادهاي بي جواب نباشد. و خواسته ام كه در بهشت حضور او و در ضيافت انس او، همه با هم جمع بشويم.
دخترم!به حقّ حق قسم، كه من شماها را براي خودم، كارهاي خودم، براي بهره هاي خودم نخواسته ام و تمامي انتظار و تمامي دعا و خواسته ام، براي وجود گسترده وبارور شما بوده؛ تا از كساني باشديد كه خداوند در برابر فرشته ها به شما مباهات كند و شما را در آسمان ها به بزرگي بخوانند.
حالا تو با اين همه فرياد طلب و زمزمه ي انس و با اين همه آرزو و دعا چه مي خواهي؟ مي خواهي مثل بزغاله ها زندگي كني؟ مثل گنجشك ها بميري؟ مي خواهي در اين زندگي، مثل سگ ولگرد و بوف كور (11) با رنج ها و كابوس ها به ديدار مرگ بروي؟ چه طور مي تواني شب هاي روشن و روزهاي سازنده نداشته باشي؟ شب هايي كه با خداوند پيوند بزني و پيمان ببندي؛ و روزهايي كه براي خلق گرفتار و بي خبر، نور و شور و سرور بيافريني.
تو مي تواني از همين روزهاي ساكت و شب هاي بلند نوجواني، براي هدف هاي بلند و كارهاي بزرگ فردايت حساب باز كني و برنامه بگذاري. بزرگان كه به كارهاي بزرگي دست يافتند، از همين روزهاي خلوت و كارهاي كوچك شروع كردند. آتش هاي بزرگ، از يك جرقّه آغاز مي شود.
تو مي تواني براي فراغت ها وبي كاري ها و براي كارهايت برنامه بريزي.
در فراغت ها، مي تواني به ارزيابي حالت ها و كارهاي خودت بپردازي. نقطه ضعف ها، وابستگي ها، بت پرستي ها و خودپرستي هايت را بشناسي. آنچه را كه باعث خوشحالي و يا ناراحتي تو شده، شناسايي كني و آن گاه، خودت را به محاكمه بكشي.
مي تواني كارهايي كه كرده اي و كارهايي كه نكرده اي را بررسي كني و به جمع بندي و تصميم گيري در رابطه با گذشته و جبران آن و آينده و كارهاي آن بپردازي.
در فراغت ها، فكر و مطالعه، انس با خدا، انس با قرآن، انس با دعاهايي كه هنوز چيزي از آن نمي داني و رفته رفته بايد بياموزي، مي تواند ذهن و قلب و روح تو را سرشار نمايد.
فكر و مطالعه، در مورد انسان و جهان و رابطه ي اين دو و حركت تاريخ و رشد جامعه ها و روابط جامعه هاي نيرومند و ضعيف و سرشار و فقير و اوضاع ممالك اسلامي و مسلمان هاي مبارز و يا بي خبر و اسير، مي تواند براي تو سازنده باشد. به خصوص اگر روش مطالعه و تفكّر را بياموزي و باطرح سؤال ها و تنظيم سؤال ها، به تحليل و جوابگويي آن ها روي بياوري.
مي بيني، كه چقدر برنامه مي تواني داشته باشي. و مي بيني، كه هر كدام از اين برنامه ها، چقدر دامنه دار و گسترده است. فكر، مطالعه، ارزيابي و حساب رسي و خودسازي و انس و پيوند با خدا ودعا و مناجات، چه در هنگام خوشحالي و سرور و چه در موقع دل شكستگي و اندوه و چه در هنگام طلب و چه در لحظه ي عجز و اضطرار، مي تواند رزق و نياز وجود عظيم و غذاي عقل و قلب و روح تو را تأمين كند و تورا نيرومند بسازد.
در معاشرت ها، بايد از برخوردهاي بي حاصل و يا زيان بار كم كني و به سازندگي و بازدهي بپردازي. در معاشرت ها، سعي كن كه يا بهره بگيري و بياموزي و يا بهره برساني و تربيت كني؛ خالي و بي بار حركت ننمايي.
سعي كن تا حالت ها و حرف ها و نگاه هايت، دنيا و لذّت ها و سرگرمي ها را در دل ها بزرگ نكند و آن ها را از هدف و حركت باز ندارد. نمي گويم از زندگي دنيا بهره نگير و لذّت نبر؛ مي گويم در اين باتلاق فرو نرو و غرق نشو؛ سوار و مسلّط باش وسعي كن كه لذّت ها و خوردن ها و خوابيدن ها و شادي ها و رنج هاي تو، در برنامه ي تو باشد و روي حساب و نقشه باشد تا همين كارهاي عادي، با اين انگيزه و هدف، باعث حركت و وسيله ي قرب تو باشد. مؤمن لذّت مي برد و عميق ترين لذّت ها را مي برد: به شرط آن كه به تمامي وجودش برسد و به تمامي نيازهايش فكر كند؛ و گرنه مثل كسي مي ماند كه سرش را پوشانده، ولي پاهايش را رها كرده و يا غذا برداشته و از تشنگي به مرگ رسيده يا مثل ماشيني مي ماند كه از بنزين پر شده و شيشه ها و چراغ هايش رو به راه گشته، ولي چرخ هايش سوراخ مانده و از كار افتاده است.
تو سعي كن امير دنيا باشي، نه اسير آن. اگر بخواهي امير باشي و در باتلاق نماني، بايد هدف را فراموش نكني و از حركت چشم نپوشي. بايد سنگ راه ديگران نباشي و گرد و خاك بلند نكني. در زن، جلوه كردن ها و خودنمايي ها ريشه دار است. مي خواهد چشم ها را به خودش جلب كند و زبان ها را به دنبال خود بكشد. مواظب باش اسير چشم ها و زبان ها نشوي و سعي كن تا به گونه اي حركت كني كه خلق خدا را گرفتار حالت ها و رفتارت نسازي و آن ها را اسير ننمايي؛ كه اگر كسي آلوده شد، اين آلودگي دامان تو را مي گيرد و تو را رها نمي سازد.
حجاب؛ يعني همين دقّت در برخورد، كه آلوده نشوي و آلوده نسازي؛ كه اسير نشوي و اسير ننمايي. حجاب، فقط اين نيست كه زن خود را بپوشاند؛ كه زن و مرد، هر دو بايد در اين دنيايي كه راه راست و ميدان حركت است و كلاس و كوره است؛ سنگ راه نباشند و ديگران را در خود اسير نسازند و چشم ها و دل ها را نگه ندارند و در دنيا نمانند.
تو با اين برنامه ي فراغت و معاشرت، تو با اين خودسازي و سازندگي، مي تواني همسر خوبي و مادر خوبي باشي؛ كه انسان سازنده، در هر كجا كه باشد، كارساز و آموزگار است.
تو با اين دل سرشار از رضا و فراغت، سرشار از فكر و ذكر و تأمّل و انس و معاشرت سازنده و پربار، مي تواني در كاروان فاطمه، جايي بيابي. و مي تواني همراه كاروان انسان هاي كامل، معراجي را آغاز كني و از خاك سر برداري و بر افلاك پا بگذاري.
شايد تو هنوز از فاطمه اين كوثر رسول و همراه علي و مادر مجتبي و حسين و زينب چيزي نداني و شايد مثل آن بي خبر، كه گفته بود فاطمه الگوي ما نيست، الگوي ما اوشين (12)است!راستي، اين ها را كه لمس كرده اي و شناخته اي، بزرگ بداني و استقامت و پيشرفت و يا علم و هنر زن هاي شناخته شده، الگوي تو باشد. ولي همين قدر بدان، كه اگر اين زن هاي بزرگ كار و تلاش و علم و هنر، توانستند كه از محدوده ي خانه و پدر و مادر و هم وطن خود بيرون بيايند؛ و اگر توانستند كه به خاطر ديگران، از سينه و صورت و جان خود بگذرند؛ و اگر توانستند، نه به خاطر آزادي و عدالت و رفاه و تكامل و...كه به خاطر رشد انسان كاري بكنند، تازه مي توانند فاطمه را الگو بگيرند و در اين كاروان، مي توانند همراه او باشند.
حكومت ابوبكر و عمر، حكومتي است كه از تمامي حكومت هاي امروز دنيا، عادل تر و انساني تر است. اين ها كساني بودند كه عدالت را بر خودشان هم جاري كردند و به كاخ ها و برخورداري ها روي نياوردن. ولي فاطمه به حكومتي دل بسته كه نه تنها پرستار، كه آموزگار باشد؛ و آن هم نه آموزگار علم و سواد و دانش و صنعت؛ كه آموزگار تمامي دنياها و تمامي عوالمي كه انسانِ بزرگ در پيش دارد و با اين نگاه، فاطمه بر ابوبكر و عمر مي شورد و آن ها را كنار مي گذارد و در كنار علي جان مي دهد و آن گونه وصيت مي كند تا امروز علامت راه و آموزگار اين چنين جهاد و مبارزه اي باشد.
فاطمه، الگوي كساني است كه بيش تر از خودشان هستند و بيش تر از رفاه و عدالت و تكامل را مي خواهند؛ كه انسان، با رسيدن به تكامل و شكوفايي استعدادهايش، جهتي عالي تر مي خواهد تا رشد داشته باشد؛ و گرنه خسر و خسارت، او را مي ربايد.
تمامي دعا و تمامي آرزوي من، اين است كه تو را فاطمه ي رسول و همسر علي و مادر زينب، به چشم عنايت بپذيرد.
تمام خواسته ي من، اين است كه شما همه، نور چشم اولياء خدا و سرور قلب آن ها باشيد؛ نه سنگي در راه خدا و خاري بر دامان رسول و استخواني در گلوي علي و ضربه اي بر گونه ي فاطمه.
عزيزم!منيره ي مهربانم!
آن طور زندگي كن كه « مرگ »، مزاحم « زندگي » تو نباشد!
و آن گونه بمير، كه زندگي ساز باشي!
شايد بتواني، در كنار « فاطمه » باشي!
« اِلهي ثَبِّتنا عَلي دينِكَ وَ اسْتَعْمِلْنا بِطاعَتِكَ وَ لَيِّن قُلُوبَنا لِوَليَّ اَمْرِكَ وَ عافِنا مما اِمْتَحَنْتَ بِهِ خَلْقَكَ ».
با چشم اشك
و دست تمنّا...الهي آمين
علي صفايي حائري
نيمه شب سه شنبه 68/8/18

پي‌نوشت‌ها:

1.فجر، 27 و 28.
2.رعد، 28.
3.فجر، 28.
4.طه، 130.
5.طه، 83.
6.طه، 84.
7.فجر، 29 و 30.
8.نحل، 96 و 97.
9.نحل، 96.
10.بحارالانوار، ج78، ص 341.
11.نام دو كتاب از صادق هدايت(ناشر).
12.اوشين، نام قهرمان زن فيلمي، در مجموعه ي تلويزيوني « سال هاي دور از خانه »؛(ناشر).

منبع مقاله :
صفايي حائري، علي؛ (1388) نامه هاي بلوغ، قم: انتشارات ليلة القدر، چاپ هشتم



 

 

نسخه چاپی