اخلاق در ادب فارسي (تجلي اخلاق وتربيت در ديوان پروين اعتصامي)
تکيه بر تلاش و عمل
روزي حضرت سليمان عليه السلام موري را ديد که با زحمت فراوان پاي ملخي را به آشيانه مي برد. مور چنان در حال سعي و تلاش بود که حتي از اطراف خود نيز بي خبر شده بود و هرگز پرواي از کار افتادن نداشت . سليمان نبي عليه السلام که آن همه همت و کوشش را از مور مي ديد ، لب به سخن گشود و درخطاب به مور گفت :
مرا در بارگاه عدل ، خوان هاست
به هر خوان سعادت ، ميهمان هاست
بيا زين ره به قصر پادشاهي
بخور در سفره ما هر چه خواهي
ز ما هم عشرت آموز و هم آرام
چو ما ، هم صبح خوش دل باش و هم شام
مکش بيهوده اين بارگران را
ميازار از براي جسم ، جان را (1)
ولي مور که نمادي از اراده و سخت کوشي و ارتزاق از دست رنج خويش است، به حضرت سليمان عليه السلام پاسخ مي دهد:
بگفت : از سور ، کمتر گوي با مور
که موران را قناعت خوش تر از سور
چو اندر لانه خود پادشاهند
نوال پادشاهان را نخواهند
برو جايي که جاي چاره سازي است
که ما را از سليمان ، بي نيازي است
مرا اميد راحت هاست ، زين رنج
من اين پاي ملخ ندهم به صدگنج
مرا يک دانه پوسيده خوش تر
ز ديهيم و خراج هفت کشور(2)
بدين ترتيب ، پروين اعتصامي با بيان اين حکايت آموزنده در آخر نتيجه مي گيرد که :
گرت همواره بايد کامکاري
ز مور آموز رسم بردباري
چه در کار و چه در کارآزمودن
نبايد جز به خود محتاج بودن
هر آن موري که زير پاي زوري است
سليماني است کاندر شکل موري است (3)
پيام متن:
«و ان ليس للانسان الا ما سعي» ؛ براي آدمي ، جز آنچه تلاش کرده است ، نخواهد بود». (نجم : 39)
لذت وآسايش واقعي
لذه الکرام في الاطعام و لذه الئام في الطعام . (4)
لذت انسان هاي کريم ، در طعام دادن [ به ديگران] است و لذت انسان هاي پست ، در طعام خوردن است.
آن حضرت در ستايش از روح هاي بزرگ نيز چنين مي گويد :
علمي که بر پايه بينش کامل باشد ، بر قلب هاي آنان هجوم آورده است ؛ روح يقين را لمس کرده اند ؛ آنچه بر اهل تنعم سخت و دشوار است ، بر آنان نرم گشته است و با آن چيزي که جاهلان از آن در وحشتند ، انس گرفته اند. (5)
به عقيده پروين اعتصامي نيز ديدگاه انسان هاي بزرگ با انسان هاي حقيردرباره معيار آسايش حقيقي متفاوت است. وي مي گويد :
شنيده ايد که آسايش بزرگان چيست :
براي خاطر بيچارگان ، نياسودن
به کاخ دهر که آلايش است بنيادش
مقيم گشتن و دامان خود نيالودن
همي زعادت و کردار زشت کم کردن
هماره بر صفت و خوي نيک افزودن
ز بهر بيهده ، از راستي بري نشدن
براي خدمت تن ، روح را نفرسودن
رهي که گمراهي اش در پي است ، نسپردن
دري که فتنه اش اندر پس است ، نگشودن (6)
پيام متن:
روح انسان هاي بزرگ از لذت هاي برتر بهره مند است ؛ سرخوشي هايي که از نگاه روح هاي حقير ، بيهوده و بي مفهوم است .
اعتماد به خداوند
پروين اعتصامي درباره اين موضوع با اشاره به ماجراي مادر حضرت موسي عليه السلام آن گاه که خداوند به او دستور مي دهد موسي که در آن هنگام که طفلي بيش نبود ، ميان صندوقي بگذارد و به دريا افکند و در اين باره به خدا اعتماد کند ؛ زيرا خداوند او را باز خواهد گردانيد و از پيامبرانش قرار خواهد داد . (9)
مي گويد : خداوند براي آرامش دل مادر موسي عليه السلام به او چنين فرمود :
ما گرفتيم آنچه را انداختي
دست حق را ديدي و نشناختي
در تو تنها عشق و مهر مادري است
شيوه ما عدل و بنده پروري است
سطح آب از گاهوارش خوش تر است
دايه اش ، سيلاب و موجش ، مادر است
رودها از خود نه طغيان مي کنند
آنچه مي گوييم ما ، آن مي کنند
به که برگردي به ما بسپاري اش
کي تو از ما دوست تر مي داري اش
قطره اي کز جويباري مي رود
از پي انجام کاري مي رود
ما بسي گم گشته باز آورده ايم
ما بسي بي توشه را پرورده ايم
ميهمان ماست هر کس بي نواست
آشنا با ماست ، چون بي آشناست (10)
پيام متن:
اعتماد بر خداوند ، اعتماد و تکيه بر قدرت و حکمت و دانش بي انتهاست که سبب مي شود آدمي همواره پيروز ميدان باشد.
پشه غرورشکن
برق عجب ، آتش بسي افروخته
وز شراري ، خانمان ها سوخته
خواست تا لاف خداوندي زند
برج و باروي خدا را بشکند
راي بد زد ، گشت پست و تيره راي
سرکشي کرد و فکنديمش ز پاي
پشه اي را حکم فرمودم که خيز
خاکش اندر تيره ديده خود بين بريز
تا نماند باد عجبش در دماغ
تيرگي را نام نگذارد چراغ (11)
پيام متن:
زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه
رند از ره نياز به دارالسلام رفت (12)
دور انديشي و احتياط در زندگي
جايي که آب و دانه و گلزار و سبزه اي است
آنجا فريب خوردن طفلان ، مبرهن (13) است (14)
بنا به حکايتي منظوم از ديوان پروين اعتصامي، مرغي خانگي روزي جوجه هايش را جمع مي کند و خطر صيد و صياد و دام را به آنان يادآور مي شود و به آنها سفارش مي کند که هرگز از مادر فاصله نگيرند و خانه را با همه دل تنگي هايي که ممکن است در آن باشد، به بيرون از خانه ترجيح بدهند :
بي من ز لانه دور نگرديد هيچ يک
تنها، چه اعتبار در اين کوي و برزن است
از چشم طايران شکاري، نهان شويد
گويند با قبيله ما ، «باز»(15) دشمن است
نخجيرگاه ها و کمان ها و تيرهاست
سيمرغ را نه بيهده در قاف ، مسکن است
پيدا هزار دام ز هر بام کوتهي است
پنهان هزار چشم به سوراخ و روزن است
از لانه هيچ گاه نگرديد تنگ دل
کاين خانه بسي فراخ و بسي پاک و روشن است
هر نقطه را بديده تحقيق بنگريد
صياد را علامت خونين به دامن است
فرياد شوق و بازي طفلانه ، هفته اي است
گر بشنويد ، وقت نصيحت شنيدن است (16)
از اين داستان مي توان نتيجه گرفت که برخي پسران ودختران که مکان امن خانه را به بهانه دل تنگي هاي موجود در آن رها مي کنند و به بيرون خانه پناه مي آورند ، دير يا زود پشيمان خواهند شد ؛ زيرا بيرون خانه، پر از دام هاي رنگارنگي است که امکان در امان ماندن از اين دام ها، بسيار کم است .
پيام متن:
ديدي آن قهقهه کبک خرامان، حافظ!
که زسر پنجه شاهين قضا غافل بود
عبرت آموزي ازمرگ
پند بگيريد از آنها که مي گفتند : «چه کسي از ما نيرومندتر است ؟» که همان ها را به سوي قبرشان حمل کردند، در حالي که اختياري از خود نداشتند؛ درون قبرها وارد شدند، در حالي که ميهمان ناخوانده اي بودند؛ در دل سنگ ها خانه هاي قبر براي آنها ساخته شد و از خاک کفن هايي و از استخوان هاي پوسيده، همسايگاني، ولي آنها همسايگاني هستند که هيچ صدايي را پاسخ نمي گويند و در برابر ستمگران براي نجات همسايه خود کمکي نمي کنند و به گريه ها توجهي ندارند. (17)
يکي از سروده هاي پروين اعتصامي ، درباره توجه و انديشيدن به مرگ و عبرت آموزي از عاقبت خويش است . اين بيت ها بسيار نغز و رساست و بنابر وصيت خود او ، بر سنگ مزارش نيز حک کرده اند.
اين که خاک سيهش بالين است
اختر چرخ ادب پروين است
صاحب آن همه گفتار ، امروز
سائل (18) فاتحه و ياسين است
دوستان ، به که ز وي ياد کنند
دل بي دوست ، دلي غمگين است
خاک در ديده ، بسي جان فرساست
سنگ بر سينه بسي سنگين است
بيند اين بستر و عبرت گيرد
هر که را چشم حقيقت بين است
هر که باشي و ز هر جا برسي
آخرين منزل هستي، اين است
آدمي هر چه توان گر باشد
چون بدين نقطه رسد، مسکين است
اندر آنجا که قضا حمله کند
چاره، تسليم و ادب، تمکين است
خرم آن کس که در اين محنت گاه
خاطري را ، سبب تسکين است (19)
پيام متن:
هر که را خوابگه آخر ، مشتي خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشي ايوان را (20)
گل بي عيب خداست
بلبلي گفت سحر با گل سرخ
کاين همه خار به گرد تو چراست
گل خوش بوي و نکويي چو تو را
هم نشين بودن با خار خطاست
گل سرخي و نپرسي که چرا
خار در مهد تو ، در نشو و نماست (22)
گل سرخ نيز در پاسخ مي گويد :
ناگزير است گل از صحبت خار
چمن و باغ ، به فرمان قضاست
رو گلي جوي که همواره خوش است
باغ تحقيق ازين باغ جداست
اين چنين خواسته ي بي غش را
ز دکان دگري بايد خواست
ما چو رفتيم ، گل ديگر هست
ذات حق ، بي خلل و بي همتاست
ره آن پوي که «پيدايش» از اوست
ليک با اين همه خود ناپيداست
بنده، شايسته تنهايي نيست
حق تعالي و تقدس تنهاست
خلوتي خواه کز اغيار تهي است
دولتي جوي که بي چون و چراست
هر گلي ، علت و عيبي دارد
گل بي علت و بي عيب، خداست (23)
پيام متن:
خلوتي خواه کز اغيار تهي است
دولتي جوي که بي چون و چراست
انباشت ثروت، زمينه ساز فقر تهي دستان
همانا خداي سبحان، روزي فقيران را دراموال سرمايه داران قرار داده است. پس فقيري گرسنه نمي ماند، جز به کاميابي توانگران و خداوند از آنان درباره گرسنگي گرسنگان خواهد پرسيد. (24)
پروين اعتصامي، اين حقيقت را در قطعه اي به نظم چنين گفته است:
روزي گذشت پادشهي از گذرگهي
فرياد شوق برسر هر کوي و بام خاست
پرسيد زان ميانه يکي کودکي يتيم
کاين تابناک چيست که بر تاج پادشاست
آن يک جواب داد چه دانيم ما که چيست
پيداست آن قدر که متاعي گران بهاست
نزديک رفت پيرزني کوژپشت و گفت
اين اشک ديده من و خون دل شماست
ما را به رخت و چوب شباني فريفته است
اين گرگ سال هاست که با گله آشناست
بر قطره سرشک يتيمان نظاره کن
تا بنگري که روشني گوهر از کجاست (25)
پيام متن:
امام صادق عليه السلام : «مردمان، فقير و محتاج و گرسنه و برهنه نگشتند، مگر بر اثر گناه (ظلم و ستم) توانگران». (26)
دو غزل از پروين اعتصامي
اگر چه در ره هستي هزار دشواري است
چو پر کاه پريدن ز جا سبکساري است
به پات رشته فکند است روزگار و هنوز
نه آگهي تو که اين رشته گرفتاري است
بپرس راه ز علم ، اين نه جاي گمراهي است
بخواه چاره ز عقل اين نه روز ناچاري است
هر آن مريض که پند طبيب نپذيرد
سزاش تاب و تب روزگار بيماري است
سپرده اي دل مفتون خود به معشوقي
که هر چه در دل او هست از تو بيزاري است
بخر ز دکه عقل آنچه روح مي طلبد
هزار سود نهان اندرين خريداري است
کدام شمع که ايمن ز باد صبحگاهي است
کدام نقطه که بيرون ز خط پرگاري است
بهل که عاقبت کار سرنگونت کند
بلنديي که سرانجام آن نگون ساري است
گريختن ز کژي و رميدن از پستي
نخست سنگ بناي بلند مقداري است
ز روشنايي جان ، شام ها سحر گردد
روان پاک چو خورشيد و تن شب تاري است
چراغ دزد ز مخزن پديد شد ، پروين
زمان خواب گذشته است ، وقت بيداري است (27)
عاقل ارکار بزرگي طلبيد
تکيه بر بيهده گفتار نداشت
آب نوشيد چو نوشابه نيافت
درم آورد چو دينار نداشت
بار تقدير به آساني برد
غم سنگيني اين بار نداشت
با گران سنگي و پاکي خو کرد
هم نشينان سبک سار نداشت
دانه جز دانه پرهيز نکشت
توشه آز در انبار نداشت
آن که با خوشه قناعت مي کرد
چه غم ار خرمن و خروار نداشت
دل پاک آينه روي خداست
اين چنين آينه زنگار نداشت
پرده تن رخ جان پنهان کرد
کاش اين پرده به رخسار نداشت. (28)
پي نوشت :
1-ديوان پروين اعتصامي، گردآورنده: احمد دانشگر، تهران، حافظ نوين، چ1، ص418.
2- همان.
3- همان ، ص419.
4- ابن تميمي آمدي، غرر الحکم و درر الکلم، ج 5، ص132.
5- نهج البلاغه ، حکمت 139.
6- ديوان پروين اعتصامي، صص 304 و 305.
7- شيخ صدوق، التوحيد، تصحيح : سيدهاشم حسيني طهراني، قم، مؤسسه نشر اسلامي، 1422 هـ .ق ، چ7، ص183.
8- نهج البلاغه، حکمت 310.
9- نک : مضمون آيه 7 سوره قصص، با اندکي تغيير.
10- ديوان پروين اعتصامي، صص517 و518.
11- همان، صص 521 و 522.
12- ديوان حافظ، ص135، غزل 84.
13- آشکار.
14- ديوان پروين اعتصامي، ص524.
15- پرنده اي شکاري.
16- ديوان پروين اعتصامي، صص 523 و 524.
17- نهج البلاغه، خطبه 109.
18- گدا.
19- ديوان پروين اعتصامي، ص568.
20- ديوان حافظ، ص94، غزل9.
21- ديوان پروين اعتصامي ، ص493.
22- همان، صص 492 و 49
23- همان، ص493.
24- نهج البلاغه، حکمت 328.
25- ديوان پروين اعتصامي، ص312.
26- حر عاملي، وسائل الشيعه، قم، مؤسسه آل البيت (ع) لاحياء التراث ، 1374، چ3، ج9، ص12.
27- ديوان پروين اعتصامي ، صص 229 و 230.
28- همان ، صص 231 و 232.
/س