سازمان اجتماعي در فمينيسم

تصويري که نظريه ي جامعه شناختي فمينيستي از سازمان اجتماعي به دست مي دهد بسيار تلفيقي است. اين تصوير فعاليت اقتصادي را با صورت هاي ديگر توليد اجتماعي انسان ( پرورش کودک، تغذيه عاطفي، دانش، خانه داري، مسائل
پنجشنبه، 27 آذر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سازمان اجتماعي در فمينيسم
سازمان اجتماعي در فمينيسم

 

نويسندگان: جورج ريتزر، داگلاس جي. گودمن
مترجمان: خليل ميرزايي، عباس لطفي زاده



 

تصويري که نظريه ي جامعه شناختي فمينيستي از سازمان اجتماعي به دست مي دهد بسيار تلفيقي است. اين تصوير فعاليت اقتصادي را با صورت هاي ديگر توليد اجتماعي انسان ( پرورش کودک، تغذيه عاطفي، دانش، خانه داري، مسائل جنسي و غيره ) درهم مي آميزد؛ توليد مادي را با توليد ايدئولوژيکي در پيوندي پيچيده تصوير مي کند، درهم تنيدگي نهادهاي اجتماعي ظاهراً خودمختار و روابط و کنش هاي فردي ظاهراً داوطلبانه را ترسيم مي نمايد؛ و ساختار را با کنش متقابل و آگاهي پيوند مي دهد. نظريه ي جامعه شناختي فمينيستي در قالب چنين بينشي از جهان، دو نوع دوگانگي (1) کلاسيک را در انديشه ي جامعه شناختي مطرح مي کند: مجادله بر سر عامليت و ساختار و شکاف بين خرد و کلان.
مجادله ي جامعه شناسان درباره ي عامليت و ساختار مجادله اي است در باب چگونگي تبيين هاي جامعه شناختي و مباحثه اي درباره ي اهميت تبييني عامليت ( انسان ها با استقلال نسبي دست به کنش مي زنند و بر زندگي اجتماعي تأثير مي گذارند ) يا ساختار ( چيدمان هاي اجتماعي جمعي، تأثيرات تعيين کننده اي بر کنش فردي دارند ). نظريه ي جامعه شناختي فمينيستي در خلال بررسي رابطه ي بين عامليت و ساختار در قالب اين موضع فمينيستي که زندگي اجتماعي بر مبناي تضاد بين رهاسازي و سلطه گري الگوبندي مي شود، به اين مجادله وارد مي شود. نظريه ي فمينيستي از يک سو به وجود ساختارهاي اجتماعي وسيع، پايدار و تعيين کننده ي پدرسالاري، سرمايه داري و نژادپرستي اذعان مي کند؛ و از سويي ديگر، با تمرکز بر سياست هاي تقابلي (2) و نوعي تمرکز روش شناختي بر شناساي انساني مستقر در موقعيت هاي اجتماعي، بر اهميت عامليت انساني در تاريخ و نيز در تحليل اجتماعي تأکيد مي کند. نظريه ي جامعه شناختي فمينيستي عاملان انساني را عاملاني زنده و فعال در درون زمينه ي پيچيده ي قدرت مي انگارد، عاملاني که تعيين شده ي محض اين زمينه نيستند و آن را هم بازتوليد مي کنند و هم در برابر آن ايستادگي مي کنند. زندگي اجتماعي را مي توان به عنوان مجموعه اي مستمر از تصويب مقررات ستمگرانه توسط عاملاني تلقي کرد که نمي توانند از مسئوليت شان براي بازتوليد سلطه شانه خالي کنند، حتي به رغم آنکه ما مي توانيم آن ساختارهاي اجتماعي را که اين تصويب ها را قالب بندي مي کنند، آشکار سازيم. زندگي اجتماعي را همچنين مي توان به عنوان مجموعه اي مستمر از افراد و گروه هايي قلمداد نمود که در برابر ستمگري واکنش هايي همچون سازش، مبارزه طلبي، تصديق، براندازي، نافرماني و مقاومت از خود نشان مي دهند؛ سياست هايي که عامل فردي و جمعي از طريق آنها با ساختارها و عاملان سلطه مقابله مي کنند. اهميت سياست هاي تقابلي در وجود و حضور نظرگاه هاي گروهي است؛ اين نظرگاه هاي گروهي شيوه هايي براي فهم جامعه هستند و از روي چيدمان هاي اجتماعي ساختاري توسعه مي يابند و به عنوان جنبش هايي براي بازتوليد فردي و گروهي سلطه و يا مقاومت در برابر آن عمل مي کنند ( پي. کالينز، 1998 ). در حالي که يک جبرگرايي ساختاري ممکن است استدلال کند که نظرگاه ها محصول محض ساختارهاي اجتماعي هستند، تحليل فمينيستي به اعجاب و رمز و راز مستمر قابليت انساني براي اميدواري و عمل براي دستيابي به موقعيتي بهتر حتي در وحشيانه ترين شرايط ستمگري اشاره دارد. تحليل فمينيستي بر واکنشي بودن احساس انسان تحت سلطه ي ساختارها، بر قابليت او براي واکنش خشم آلود و بر توانايي اش براي فرو نشاندن اين خشم در جهت راه هاي کارآمدتر تأکيد دارد. واکنش احساسي خشم آلود و تمايل به بيان آن خشم به عنوان موضعي عليه بي عدالتي با به عنوان نوعي مطالبه ي عدالت نمي تواند از روي ساختارهاي ستمگري مولد آن خشم توجيه شود ( لورد، 1984 ). در قالب يک چنين ديدگاهي است که فمينيسم شالوده ي اميدواري اش را بر نوعي سياست آزادسازانه قرار مي دهد و راه حلي را براي مسئله ي نظري مجادله ي ساختار در برابر عامليت ارائه مي کند.
نظريه پردازان فمينيستي همچنين اصطلاحاتي را براي صحبت کردن درباره ي واقعيت هاي متفاوت و متقارن (3) روابط خرد و کلان ساخته و پرداخته کرده اند. براي مثال، دوروتي اسميت مفاهيم « روابط حکمفرمايي »، « متن هاي تعميم يافته، بي نام و غيرشخصي » و « واقع بودگي هاي موقعيتي (4) تجربه ي زنده » را ابداع کرده است ( اسميت، 1987، a1990، b1990 ). روابط حکمفرمايي به فعاليت هاي اجتماعي پيچيده و ناهمگن (5) و در عين حال شديداً در هم تنيده اي اطلاق مي شود که مي کوشند تا بر توليد اجتماعي انسان ها نظارت داشته باشند. از سوي ديگر، توليد اجتماعي انسان ها به خاطر ماهيت مادي اش مي بايست گاهاً در واقع بودگي هاي موقعيتي تجربه ي زنده اتفاق بيفتد؛ يعني جاهايي که اشخاص حقيقي قرار مي گيرند و به نوشتن يا خواندن يک کتاب مي پردازند ( يا گندم مي کارند و يا پوشاک توليد مي کنند ). در پدرسالاري سرمايه دارانه ي جديد، روابط حکمفرمايي خود را در قالب متن هايي آشکار مي سازد که مشخصه ي شان بي نامي، عموميت و اقتدار است. اين متن ها تجربه ي خاص و فرديت يافته و نيز تجربه ي مبتني بر زندگي واقعي را الگوبندي کرده و آن را به شکل زبان در مي آورند تا براي روابط حکمفرمايي قابل پذيرش باشد. اين معيار « مقبوليت » زماني برآورده مي شود که متن هاي مذکور بتوانند تعريف سلطه گران از موقعيت را تحميل کنند. ممکن است متن ها حوزه ي فعاليت خود را تا گزارش هاي پليسي، گزارش هاي هيأت هاي بازجويي، گواهي هاي آموزشي و مدارک پزشکي امتداد دهند. اين متن ها هرگونه واقعيت مادي را جرح و تعديل مي کنند، آنچه را که رخ داده است باز تفسير مي نمايند و آنچه را که بايستي در آينده اتفاق بيفتد، تعيين مي کنند. بدين سان، يک فرد معين ( مثلاً دانشجويي که براي کار تابستاني در رستوران يک دوست خانوادگي درخواست مي دهد ) در کنش متقابل با روابط حکمفرمايي حتي در سطحي نسبتاً محلي در مي يابد که او مي بايست برخي متن ها ( مثلاً فرم هاي مالياتي ) را تکميل کند، که نه به وسيله ي کارفرماي مستقيم بلکه به وسيله ي تشکيلات حکمفرمايي برقرار شده است. اين متن ها تلاقي هايي را بين روابط حکمفرمايي و واقع بودگي هاي موقعيتي تجربه ي زنده ايجاد مي کنند. توجه به اين امر مهم است که اين تلاقي بر هر دو شيوه موثر است: کنشگران واقع شده در موقعيت هاي اجتماعي، گاهي اوقات با آن که در موقعيت هاي کاملاً فردي قرار مي گيرند، مثلاً هنگامي که بر روي نيمکت ها يا ايستگاه کاري رايانه اي يا دور ميزهاي کنفرانس مي نشيند، اشکالي را به وجود مي آورند که مي بايست به بخشي از تشکيلات حکمفرمايي تبديل شوند.
هر سه جنبه ي زندگي اجتماعي روابط حکمفرمايي، واقع بودگي هاي موقعيتي تجربه ي زنده و متن ها خصوصيات فراگير، ديرپا و استوار سازمان زندگي اجتماعي و سلطه هستند. در عين حال، هر سه خصوصيت مي توانند و مي بايست در حکم کنش ها، روابط و عملکرد شناساهاي انساني موقعيتي بررسي شوند. هر يک از اين ابعاد از پويايي دروني خاصي برخوردارند: قابليت نظارت بر روابط حکمفرمايي، اشتياق براي توليد و ارتباط در واقع بودگي هاي موقعيتي، اشتياق به عينيت بخشي و واقعيت بخشي(6) در مورد متن هاي تعميم يافته. اين جهان هم جنبه ي جنسيتي پيدا مي کند و هم برحسب نژاد رمزآميز مي شود. گرچه هيچ کس نمي تواند به طور کامل از زندگي در واقع بودگي موقعيتي خارج شود هر کسي حتماً بايد در قسمتي از زمان و فضا به صورت فيزيکي حضور داشته باشد اما زنان به گونه اي بسيار عميق تري در حفظ بي پايان واقع بودگي هاي موقعيتي گرفتار مي شوند، در حالي که مردان به عنوان سلطه گران به صورت آزادانه تري براي مشارکت در روابط حکمفرمايي عمل مي کنند؛ مشابه اين تقسيم بندي ها در مورد سلطه گران و زيردستان نژادي نيز برقرار مي شود. متن هايي که در جهت عينيت بخشي و واقعيت بخشي عمل مي کنند به شيوه هايي مي انجامد که مشارکت برابرانه را براي همه ي مردم در واقعيت هايي که آن متن سازمان مي دهد غيرممکن مي سازد و اين نابرابري ها به مرزهاي نژادي، جنسيتي، سني، طبقاتي و موقعيت مکان جهاني اضافه مي شود؛ بدين معنا که تفاوت به عنوان يک اصل سازماني براي متن هاي مربوط به روابط حکمفرمايي به شمار مي رود. از طريق يک چنين بينشي است که عناصر ساختار کنش متقابل در هم مي آميزند. بدين سان، سلطه و توليد به مسئله اي تبديل مي شود و مظاهر آن در تمايزات جامعه شناختي ديرينيه جنبه هاي ذهني، کلان اجتماعي و خرد اجتماعي واقعيت اجتماعي تجلي مي يابد.

پي‌نوشت‌ها:

1. Dichotomy.
2. Oppositional politics.
3. Simultaneous.
4. Local actualities.
5. Nonmonolithic.
6. Objectification and facticity.

منبع مقاله :
ريتزر، جرج؛ گودمن، داگلاس جي؛ (1390)، نظريه ي جامعه شناسي مدرن، خليل ميرزايي و عباس لطفي زاده، تهران: انتشارات جامعه شناسان، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.