مسافر روسيه

شادروان سيد حسين عدالت درباره ي سيد جمال الدين اسدآبادي چنين گويد: در سنه ي 1304 ه‍.ق. سيد جمال الدين وارد پطروگراد شد. نظر به اينکه شخصي مشهور بود، اغلب ايرانيها به ملاقات او مي رفتند. بنده هم در ضمن
شنبه، 29 آذر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مسافر روسيه
 مسافر روسيه

 

نويسنده: مرتضي مدرسي چهاردهي




 

شادروان سيد حسين عدالت (1) درباره ي سيد جمال الدين اسدآبادي چنين گويد: در سنه ي 1304 ه‍.ق. سيد جمال الدين وارد پطروگراد شد. نظر به اينکه شخصي مشهور بود، اغلب ايرانيها به ملاقات او مي رفتند. بنده هم در ضمن ملاقات با ايشان آشنايي پيدا کردم و بزودي آشنايي ما مبدل به صميميت شد. علت عمده ي ميل ايشان به بنده شايد همين بود که مشاراليه از اشخاص متجسس متنفر بودند و اغلب مايل بودند که در رفتار و نقشه هاي ايشان تفحص نکنند و بنده همين رويه را داشتم، به علاوه چون زبان روسي نمي دانستند و محتاج يک نفر مترجم بودند، تمام اوقات بيکاري خود را در حضورشان صرف مي کردم. بالاخره محرميت تا به حدي رسيد که تمام افکار و عقايد و مشي خود را مفصلاً به بنده شرح مي دادند و مطالبي را که ذيلاً عرض مي کنم عيناً روايت خود مرحوم است. قسمتي از تاريخ زندگي ايشان را پروفسور براون تدوين کرده و الحق اکثر موافق واقع و غير قابل ترديد است به استثناي قسمتي که راجع به مسافرت ايران و روسيه مي باشد، بنابراين بنده قسمت مزبور را شرح مي دهم. اولاً بايد به خاطر داشت که سيد مشاوراليه از خود سرمايه نداشتند و هميشه در ضمن مسافرت در حين اشتغال به کارهاي مهم تهيه ي وجه مي نمودند. در بدو امر نقشه ي سيد جمال الدين استخلاص هند از چنگ انگليسها بود و به همين لحاظ روزنامه ي العروة الوثقي را در پاريس انتشار مي داد. بالاخره درجه ي تأثير افکار او در هند به جايي رسيد که انگليس ها براي جلوگيري از انتشار روزنامه ي مزبور مجبور به اجراي قوانين شديد شدند تا به حدي که نزد هر کس نسخه اي از آن يافت مي شد، گرفتار صد ليره جريمه و دو سال حبس مي گرديد.
بعد از توقيف العروة الوثقي سيد جمال الدين عازم پطروگراد بود ولي نظر به اصرار اعتمادالسلطنه، ناصرالين شاه مايل به ملاقات ايشان شدند و وقتي سيد جمال الدين اسدآبادي مزبور از راه اصفهان عازم دربار ايران بود، ملاقات ايشان با ظل السلطان اتفاق افتاد. يک ماه و نيم در اصفهان توقف کردند و هر چند مذاکرات خود را با ظل السلطان شخصاً به بنده شرح ندادند ولي از مجموع روايات ايشان با تتبع از معلومات چندي که راجع به اقامت اصفهان خود به بنده داده اند، اين طور استنباط مي شود که سيد مرحوم قسمتي از خيالات خود را که متناسب با افکار ظل السلطان بوده به ايشان شرح داده و در بعضي قسمتها توافق نظر حاصل شده بود؛ به طوري که از آن تاريخ مخارج اقامت پطروگراد را ظل السلطان تکفل کردند.

درخواست ناصرالدين شاه

در تهران به حضور ناصرالدين شاه رسيده و در ضمن سؤالات، اعليحضرت فرمودند: « از من چه مي خواهي؟ » سيد مشاراليه گفت: « دو گوش ». شاه از جرئت او متعجب شد. ولي انگليس ها که دايماً در کمين بودند، به هر وسيله بود به طور غير مستقيم ذهن شاه را نسبت به او مشوب کردند. طغيان اعرابي پاشا و خروج مهدي سوداني و عزل خديو مصر همه را با شاه ميان آوردند به طوري که ماندن سيد جمال الدين اسدآبادي با تغيير عقيده ي شاه در ايران مشکل شده و بالاخره عازم پطروگراد گرديد ( راجع به اعرابي پاشا و دو فقره ي ديگر شرح مفصل خودشان به بنده نموده اند که فعلاً مجال تقرير آن نيست. )

دوستي سيد جمال الدين اسدآبادي با روزنامه نگار مشهور روسيه

از زمان اقامت در پاريس روابط سيد جمال الدين با « کات کوف » که از جريده نگاران مشهور روسيه بود و دوستي کامل با امپراتور داشت، شروع شده بود و يکي از مؤيدات سفر سيد جمال الدين اسدآبادي به روسيه دعوت کات کوف مي باشد ولي همين که ايشان وارد روسيه شدند کات کوف بدرود زندگي گفت و سيد جمال الدين اسدآبادي مجبور شد که بتنهايي در پطروگراد براي اجراي نقشه ي خود اقدام نمايد.
سيد جمال الدين در ضمن دو سال محبوسيت خود در هندوستان هواخواهان زياد پيدا کرده بود چنانچه اسباب استخلاص او را هم دوستانش فراهم کردند.

انگليس ها در روسيه از سيد جمال الدين اسدآبادي غافل نشدند

اصل نقشه ي او تهيه ي اتحاد اسلام و استخلاص دول اسلامي از چنگ انگليس بود و به همين لحاظ دايماً گرفتار ضديت انگليس ها گرديد؛ حتي در پطروگراد هم دقيقاً از اعمال او غافل نبودند. در اين ايام سيد جمال الدين اسدآبادي در نظر داشته که وسايل جنگ روس و انگليس را فراهم سازد تا همه موقع قيام به دست آورد ولي روس ها که جديداً از محاربه با عثماني مستخلص شده و گرفتار اختلال ماليه بودند به هيچ جنگ جديدي حاضر نبودند. سيد جمال الدين به کرات با « زنويف »، مدير وزارت خارجه ي روسيه، ملاقات کردند ولي مدير مزبور ابزار مساعدت با نقشه ي ايشان ننمودند (عين عبارت سيد جمال الدين اين است راجع به زنويف: هرچه او را به هوا مي اندازم مثل گربه روي دست و پا مي افتد).

ملاقات سيد جمال الدين اسدآبادي با امپراتور و ملکه ي روسيه

بعد درصدد ملاقات رسمي با امپراتور برآمد زيرا اين مسئله را ذي مداخله در امور هند مي دانست، ولي امپراتور فقط به ملاقات محرمانه رأي داشت. اين بود که فقط يک مرتبه با ملکه ي روسيه ملاقات دست داد؛ چه، ملاقات محرمانه ي امپراتور بي نتيجه بود.
سيد جمال الدين از اجراي نقشه ي خود در روسيه مأيوس شد و خلال اين احوال اوضاع ظل السلطان هم مختل شده از رساندن وجه به سيد جمال الدين اسدآبادي عاجز ماند. اين بود که کم کم بلاتکليفي عارض رفتار ايشان مي شد تا ناصرالدين شاه سفر روسيه نمود که از آنجا براي حضور در جشن جمهوريت وارد پاريس شود.
اوقات ورود ناصرالدين شاه به پطروگراد، سفارت ايران با علاءالملک تبريزي بود. ارفع الدوله مستشار سفارت بود و فخيم الدوله، نايب سفارت. و هيچ کدام از اين آقايان با سيد مرحوم روابطي نداشتند که مايل به ملاقات او با شاه باشند.
مرحوم ميرزا علي اصغرخان که در اين سفر وزير اول معرفي شده بود، در صورتي که هنگام اقامت سيد جمال الدين اسدآبادي در تهران با او خصوصيت داشت، در اين سفر مايل نشد در پطروگراد ملاقاتش نمايد.

تکذيب مندرجات روزنامه ي اطلاع

سه نفر از رجال محترم به توسط بنده با سيد جمال الدين اسدآبادي مرحوم ملاقات نمودند که در ملاقات و صحبت ايشان حضور داشتم. مرحوم اعتمادالسلطنه به هدايت من در کالسکه ي دولتي تشريف آورد و دست سيد جمال الدين اسدآبادي مرحوم را بوسيد و از مقاله اي که بر ضد سيد جمال الدين اسدآبادي بعد از عزيمت از تهران در روزنامه ي اطلاع نوشته بود عذرخواهي کرد و کسب اطمينان از محرميت من نموده راجع به سياست مملکت صحبت کرد و از ناصرالدين شاه نهايت مأيوسي را داشت. واقعاً هم حق داشت.

در نزد ملت مقصر کيست؟

صدارت ميرزاعلي اصغرخان، با وجود اعتمادالسلطنه و حاجي امين الدوله و حاجي مخبرالدوله، مملکت خواهي نبود بلکه خودخواهي بود چون سياست ميرزا علي اصغرخان اين نبود که خدا و ملت از او راضي باشد بلکه مي خواست ناصرالدين شاه از او راضي بشود.
چنانچه خود ميرزاعلي اصغرخان روزي که با سيد جمال الدين اسدآبادي مرحوم در تهران با درشکه به شاهزاده عبدالعظيم مي رفتند و سيد جمال الدين اسدآبادي وخامت اوضاع و عاقبت سوء سياست روس و انگليس را کاملاً به او فهمانيده بود، در حال گريه اقرار کرده بود که تقرب من به شاه از اين جهت است که از خود رأي ندارم و شاه مي خواهد تا زنده است آسوده باشد و بعد از خودش چه ايران بماند چه برود براي او تفاوت نخواهد کرد. اين است که ما در انظار ملت مقصر قلم رفته ايم.
اعتمادالسلطنه مي گفت براي بيداري شاه، هر کتابي را که ترجمه کرده مي خوانم، به جاي حسن اثر، سوء اثر مي بخشد. سياست شاه در اين است که نقشه ي روس را در حال حيات خود توقيف نمايد و ملت را در غفلت و جهالت نگاه دارد تا کسي نتواند به اعمال شاه ايراد بگيرد. همه ي ناراحتي خود را در بيداري ملت مي دانست و نمي گذاشت احدي از رجال، اولاد خود را براي تربيت به خارجه بفرستد.
چنانچه حاجي امين الدوله ي مرحوم را نگذاشت که حاجي امين الملک حاليه که آن وقت همراه آورده بود، در يکي از مدارس فرنگ مشغول نمايد ( اين ممانعت را خود حاجي امين الدوله در پطروگراد به من نقل کرد ). همين که اعتمادالسلطنه ي مرحوم از خدمت سيد جمال الدين اسدآبادي مرحوم خارج گرديد، سيد جمال الدين اسدآبادي فرمودند در ايران يک نفر عالم و تاريخدان اگر هست همين شخص است.

ملاحظه کاري رجال قاجاريه

روز بعد در عمارت دولتي، مرحوم مخبرالدوله و حاجي امين الدوله را ملاقات نمود. چون اين دو بزرگوار هر دو از هم ملاحظه داشتند، جوابهاي مرحوم سيد جمال الدين اسدآبادي را به شوخي و محافظه کاري گذرانيدند ولي اعتماد سيد جمال الدين اسدآبادي زيادتر از مخبرالدوله به حاجي امين الدوله بود. در مراجعت به من فرمود که هرگاه اين دو نفر با هم صميمي بودند، ايران را از اين فلاکت نجات مي دادند.
ناصرالدين شاه سه روز در پطروگراد توقف نمود و از آنجا قصد لندن را داشت. سيد جمال الدين اسدآبادي مرحوم نهايت رنجش را از شاه و درباريان در اين سفر حاصل نمود و در اين صدد بود ضربه اي به شاه بزند که بلکه از اين راه او را متنبه نمايد.

سياست انگليس در ايران

در اينجا لازم است قدري جلوتر برويم و اتفاقي را که قبل از حرکت شاه از ايران افتاده بود، و دولت روس از وخامت آن اطلاع نداشت، بيان نماييم. يک سال قبل از حرکت شاه از ايران « درامان ولف » که يکي از سياسيون معروف بود، از طرف انگليس ها سمت سفارت يافت. از اين مأموريت درامان ولف، دولت روس ظنين شده بود که دولت انگليس چه خيال سوئي دارد که اين وزير سياسي را به ايران فرستاد.

نقش سيد جمال الدين اسدآبادي در سياست انگليس و روس

بعد از عزيمت اين نماينده ي سياسي انگليس، آنچه معروف شد اين بود که دولت ايران رودخانه ي کارون را آزاد نمود که هر يک از دول همجوار بتوانند در آن کشتيراني نمايند و چنانکه انگليس ها در اعمال سيد جمال الدين اسدآبادي مرحوم مراقبت داشتند، سيد جمال الدين اسدآبادي هم در افعال ايشان ناظر بود و قبل از هر کس نقشه ي انگليس ها را در آزادي رودخانه ي کارون ملتفت شده به يکي از جريده نگاران آلمان مقاله ي مبسوطي در مضرات اين راه نوشت و معلوم نمود که فايده ي آزادي اين رودخانه به انگليس عايد مي شود و ضرر آن به روس.

چرا سيد جمال الدين اسدآبادي را از روسيه به ايران فرا خواندند؟!

اين مقاله از روزنامه ي آلماني به تمام روزنامه ها ترجمه شده يک ولوله و قيل و قالي در روسيه عليه ناصرالدين شاه توليد گرديد، به طوري که ماندن سيد جمال الدين اسدآبادي مرحوم را در روسيه مضر دانسته مشاراليه را به اميدهايي به ايران دعوت نمودند.
چنانچه قبلاً اشاره شده بود که سيد جمال الدين اسدآبادي مرحوم از خود ثروتي نداشت، در ضمن اجراي خيالات خود پول پيدا مي کرد، همين که خواست به ايران بيايد، از هيچ طرف راه گشايشي براي او نبود. وجه مختصري از يک نفر دوست گرفته روانه ي ايران گرديد. من در آن اوقات در تفليس بودم. مرا ملاقات نموده عازم تهران شد. ديگر از حال ايشان خبري نداشتم تا اينکه شنيدم با آن بي رحمي از تهران خارج نمودند. تا وفات آن مرحوم، از حال ايشان خبري نداشتم.
سيد جمال الدين قد کوتاهي داشت و خيلي متناسب، نسبتاً سر بزرگ و دست و پاي کوچک، رنگ گندمگون، مزاج خيلي دموي به طوري که هر وقت خم مي شد، خون به چهره ي او مي آمد. بازو و ساق پا خيلي خيلي نازک و استخوانها محکم و سينه ي فراخ و شکم قدري بزرگ داشت و چشمهايش سياه و با جاذبه بود که هر کس را مفتون مي کرد.
صحبت و بيان ايشان در هر باب انسان را خسته نمي کرد. گاهي مي شد که در يک اتاق چهار ساعت با من که همه گوش بودم، صحبت مي کرد و من خسته نمي شدم و بر همه ي مجالس انس ترجيح مي دادم.
سيد ممرمعاشي از هيچ طرف نداشت. هرچه پيدا مي کرد خرج مي نمود. مي گفت تا چند سال پيش حساب پول را نمي دانستم.

ايران مرکز اسلام

با وجود اينکه از ايرانيها خيلي بدي ديده بود، به آنان خيلي اميدوار بود. مي گفت دير بيدار مي شوند، ولي همين که بيدار شدند تند مي روند و از همه جلو مي افتند. مي فرمود ايران مرکز اسلام است، جنساً شايستگي سيادت را دارند.

پيش بيني شکست عثماني

ترک بر او سلطنت نکند و از جنس خود زمامداري داشته باشند. از ترکها خيلي نااميد بود. قبل از جنگ روس و عثماني سيد جمال الدين اسدآبادي مي فرمود در انديشه بودم که اگر عثمانيها با اين غفلت و نخوت امرار حيات نمايند، هيچ وقت دولت متمدن نخواهند شد و منقرض خواهند گشت. شايد اين جنگ يک ضربه براي بيداري آنها بشود که تکليف خود را در آتيه بدانند. از يک طرف هم فکر مي کرد که اگر دولت عثماني يک شکست بخورد، تا پنجاه سال ديگر خود را جمع نمي تواند کرد.
حکايت مي کرد در وسط جنگ که دولت نهايت احتياج را به معاونت صاحبان ثروت داشت، چند نفر از پاشايان با ثروت در مهمانخانه اي جمع شده به حال پريشاني دولت گريه مي کردند و در اين بين کنياک مي طلبيدند. بعد از ختم عزاداري چهل ليره قيمت کنياک شده بود.
من به اين صاحبان غيرت گفتم اگر به جاي اين سوگواري همين چهل ليره را به دولت اعانه مي داديد بهتر از اين دلسوزي بود؛ هر يک از اين آقايان داراي ثروت کافي بودند. هرکس از دين مرحوم سؤال مي کرد، مي فرمود مسلمانم.

اجتهاد در احکام

روزي در مجلس درس يکي از علماي تسنن، صاحب مجلس از سيد جمال الدين اسدآبادي مرحوم پرسيده بود که در چه عقيده مي باشي؟ فرموده بود: مسلمانم. صاحب مجلس دوباره پرسيده بود: از کدام طريقت؟ سيد جمال الدين اسدآبادي فرموده بود: کسي را بزرگتر از خود نمي دانم که طريقت او را قبول نمايم. صاحب مجلس به او گفته بود که ادعاي بزرگي نمودي، رأي شما با کدام يک از اين چهار طريقت مطابقت دارد.
سيد فرموده بود: مختلف است، در بعضي با يکي، در بعضي با ديگري، حضرت رسول صلعم را خيلي محترم مي داشت.

روزگار سياه از کيست؟

بدبختي و ذلت اسلام را از سلاطين استبداد و علماي سوء مي دانست و مي فرمود اين دو طبقه دين را بر صلاح خود ساخته اند و فرسخها از اسلام دور افتاده اند. به جاي اينکه دين را با عقل و منطق مطابقت بدهند، عقل و منطق را مي خواهند با دين ساخته ي خودشان مطابقت بدهند. اين است دايماً در جدالند. بايد بدانند تا دين را لباس علم نپوشانند، در مجمع اهل علم و تمدن حق حضور ندارند.
سيد مرحوم مي خواست اتحاد اسلام را براساس قرآن قرار بدهد نه احاديث و اخبار و سلاطين استبدادي را براندازد. پروگرام تحصيل علماي دين را به مقتضاي وقت و موقع قرار بدهد، خرافات و موهومات که اضافه بر دين شده است از اذهان فراموش نمايد، نفاق و کدورتي که نسبت به اديان ديگر در اسلام ايجاد شده متروک بدارد، و هر کس حق حيات و استقلال در خاکي که مالک است داشته باشد.
اين بود خلاصه ي خاطرات اين بنده در مدت دو سال اقامت سيد جمال الدين اسدآبادي که از طفوليت خود تا آن روز به بنده نقل کرده بود. ولي آنچه نوشته ام راجع به ايام پطروگراد بود که ديگران نمي دانستند و کسي غير از بنده نمي دانست.
انتشارات ايرانشهر (2)

پي‌نوشت‌:

1. سيد حسين عدالت از پيشقدمان آزادي ايران بود و در معارف آذربايجان خدمات بزرگي به عمل آورد. ( ايرانشهر ).
2. مجله ي علمي و ادبي و تاريخي المقتطف چاپ مصر که معتبرترين مجلات عربي جهان عرب است، در شماره ي هشتم از جلد سي و سوم به تاريخ رجب 1326 ه‍.ق. برابر 1908، چاپ قاهره، مقاله اي زير عنوان « زن ايراني و تأثير آن در مردان اصلاح طلب کشور ايران » نوشته است که: ميرحسين خان عدالت صاحب روزنامه ي عدالت قديمترين روزنامه ي آزاد و در تبريز، بيشتر شهرتش مديون همکاري و تأييدات زن او در نگارش و روش سياسي روزنامه ي مزبور بود. نگارنده ي اين سطور گويد آيا سيد جمال الدين اسدآبادي در پرورش روح شادروان عدالت سهم بسزايي نداشت که چنان زن فاضله و شجاعي را به همسري خود اختيار کند؟! آري، زمانه فراموشکار است ولي چرا تاريخ فراموش مي کند؟! به عقيده ي من تقصير از بي اطلاعي، يا کوته نظري بعضي از نويسندگان تاريخ نگار ماست. ن.

منبع مقاله :
مدرسي چهاردهي، مرتضي؛ (1381)، سيد جمال الدين و انديشه هاي او، تهران: مؤسسه ي انتشارات اميرکبير، چاپ هشتم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.