ديدگاه سيد جمال الدين اسدآبادي

عدالت اجتماعي در اسلام

سيد جمال الدين اسدآبادي گفت: شکي نيست که عدالت از اشرف صفات و بزرگترين فضايل انساني است که حفظ حقوق اجتماع و تحکيم پايه هاي کشور براساس آن قرار دارد. هرگاه در جامعه اي عدالت حکمفرما شود، مابين جور و ستم و
سه‌شنبه، 2 دی 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عدالت اجتماعي در اسلام
 عدالت اجتماعي در اسلام

 

نويسنده: مرتضي مدرسي چهاردهي




 

ديدگاه سيد جمال الدين اسدآبادي

سيد جمال الدين اسدآبادي گفت: شکي نيست که عدالت از اشرف صفات و بزرگترين فضايل انساني است که حفظ حقوق اجتماع و تحکيم پايه هاي کشور براساس آن قرار دارد. هرگاه در جامعه اي عدالت حکمفرما شود، مابين جور و ستم و خرابي و روش هيئت اجتماع تعادلي به وجود مي آيد.
هرگاه بخواهيم صفحات تاريخ را که در دسترس ماست ورق بزنيم و به جست و جو پردازيم ( گرچه اوراق متفرقه تاريخي باشد ) خواهيم ديد که روميان و آشوريان و معاصران آنان يعني مصريان و بعد از آنان، تاتارها و ديگران و شهرياران قوم همواره در جهانگشايي خود يکي از اين دو حالت را داشتند، يا با گرد آوردن غنايم از راه جنگ و خونريزي کشورگشايي مي کردند و مانند تندباد روزگار گذاشتند و گذشتند و پس از مرگشان بازماندگانشان فرماندهان خاندانشان براي ادامه ي جهانگشايي و حفظ اقتدار خويش به جنگ پرداختند، يا آنکه سرداران فاتحي که دوستدار حکمت و عدالت بودند و حکيمان و وزيران با تدبيري در اداره ي امور شرکت داشتند، بناي کشور را بر پايه ي عدالت قرار دادند و مدتها حکومتشان پايدار ماند. ولي همين که قواعد عدل و داد رو به تزلزل نهاد و از پيروي آن روش دست برداشتند، تغييراتي در مضامين عدالت دادند و مزاياي آن را از بين بردند، در نتيجه اثر نامطلوبي به جاي گذاشت و کشور را رفته رفته به سوي انقراض کشانيد و اساسش از هم پاشيده گرديد، جور و ستم زياد شد و کاخ عدالت فروريخت. اگر به دوران فرمانروايي شهرياران نظر بيفکنيم و به کارهاي گذشته شان دقيق بشويم و ببينيم چه آثار خوبي از خود به يادگار گذاشته اند، خواهيم ديد که براي شهرياران دادگستر کلمه ي عدالت مفهوم ذاتي داشت، به همين جهت هم اثرش پايدار و مردم نيز بدان علاقه مند بودند و همواره نامشان را به بزرگي و عظمت بر زبان راندند. داستان انوشيروان کسري و انحراف ايوان مداين بهترين نشانه ي عدالت خواهي بود، کسي هم مانع چنين افکاري نبود، تنها دوستي به عدالت بود که فطرتاً علاقه اش را نسبت به آن برمي انگيخت، بهترين و بليغ ترين مثال را در اين باره عمر زد که به عمرو بن عاص نوشت:
« آيا کسري از ما عادلتر است؟ » اين نامه ي خليفه ي دوم هنگامي نوشته شد که عمرو عاص ديواري را از شخص يهودي بزور و فشار و بدون جلب رضايت براي بناي مسجد گرفت و خراب کرد، اين داستان هم معروف شد.
اينها بهترين مثال و نمونه ي عدالت خواهي و ستمکاري است، زيرا بعضي از شهرياران تظاهر به عدل و داد مي کردند، در نتيجه عدالت از بين مي رفت و با نام شهرياران به فراموشي سپرده مي شد، آثار پسنديده اي از آنان به جاي نماند که اين خود دليل افراط در کارها و سستي و زبوني اراده بود. چنانچه يکي از شهرياران ساساني چنين کاري انجام داد. مي گويند هنگامي که خسرو پرويز به ديه اي وارد شد، دختر زيبايي را ديد که جمالش فتنه ي جانش گرديد، آرزو داشت که آن را در قلب خود جاي دهد، عشق سرشاري به وي پيدا کرد و دستور داد خراج آن ده را به خاطر آن دختر ببخشند، بر دهاتيان جور و ستم روا مدارند، و به مردم آن سامان نعمت سرشار ارزاني دارند. هرگاه بهاي خانه ي پيرزني را که انوشيروان کسري ايوان مداين را به خاطر آن دخترک پريرو بخشيد يا نثار کرد مقايسه کنيم يا بسنجيم، خواهيم ديد به نسبت خردلي است در برابر خروارها؛ چه، آنکه کار خسرو پرويز فقط در نزد مردم آن ده بسيار خوشايند بود و آن را عدالت و بخشش و کرامت مي پنداشتند، ولي از آنجا که بخشش و عدالت ظاهري وي تنها به خاطر عشق و براي دختري بود، پس نمي توان نام آن را عدالت اجتماعي گذاشت. اين تظاهر ثمره ي خوبي به بار نياورد و نمونه ي زيبايي هم نبود، خسرو پرويز يادگار خوبي از خويش به جاي نگذاشت. به همين دليل، خاطره ي آن بخششها با خود او از ياد برفت و هدف و مقصودش با عواملش که جنبه ي عدات خواهي نداشت، نيست و نابود گرديد. اما کار کسري انوشيروان گرچه ساده و بي آلايش بود ولي نتايج بسيار بزرگي دارد، زيرا راضي نشد پيرزن بينوايي را به خاطر زيبايي کاخ مداين برنجاند و آزرده سازد، ترجيح داد ايوان مداين با همان عيوب و نقص باقي بماند. عدالت کسري انوشيروان ثمره ي خوبي داد که يکي از عادلترين خلفاي راشدين و بزرگترين خلفاي اسلامي را با آن تهديد کرد، البته اين گونه عدالتها هميشه پايدار مي ماند و براي بشر بهترين و آموزنده ترين درس زندگي و نمودارترين عبرت و يادگار خواهد بود.

عدالت اجتماعي فاتحان اسلامي

مورخان فرنگي و ديگران عدالت فاتحان اسلامي را درباره ي رهبانان و کودکان و پير مردان و پير زنان که توجه بسياري داشتند نوشته اند و وصيتهاي ابوبکر و عمر و اميرالمؤمنين علي عليه السلام و سيرت خلفاي امويان و عباسيان و فرماندهان لشکر را به زبانهاي خود ترجمه و نشر کردند تا جامعه ي غرب به روش و اصول اخلاقي پيشوايان اسلامي آشنايي پيدا کرد و از عدالت خواهي و مهربانيهايشان با اسراي جنگي و طرز اجراي عدالتشان آگاه شد، نه غرضي در کارها بود و نه غروري، بلکه عدالت را لازم و واجب مي دانستند و مردم را به شريعت محمدي دعوت مي کردند. همان آثار نيک بهترين نمونه ي يادگار است که در جهان پايدار ماند و از آن نتيجه ي معکوس و غير منتظره اي پديد نيامد.
اين مباحث را فرنگيان در تاريخ خود بتفصيل نوشته اند، مثلاً فتوحاتي را که شهرياران آل عثمان به دست آوردند، از راه غرور و شدت بود، رحم و مروتشان نيز عرضي و از نظر ظاهرسازي بود. از اين رو، وقتي بيگانگان وارد عثماني شدند، با فروتني و جلب عواطف شهرياران عثماني در محاکمات براي بيگانگان مترجم تهيه مي کردند. اين گذشت شهرياران عثماني کوچکترين توجهي بود که به قول خود نسبت به بيگانگان مبذول مي داشتند. هنگامي که قدرت و زور و نيروي دولت عثماني از بين رفت و آثار ناتواني در کشور نمودار شد، آن رحم و عدالت ظاهري که درباره ي بيگانگان معمول و به اصطلاح به صورت ترحم و بخشش درآمده بود، به عنوان امتياز حکومت ظاهر گشت و قضيه برعکس شد و نتيجه ي غير منتظره اي داد و زحمت به بار آورد، بيگانه در کشور اسلامي حرمت و احترامي به دست آورد و بدون گفت و گو براي انجام هر کاري آزاد شد.
در صورتي که اگر عدالت اجتماعي را رعايت و دستورات اسلامي را اجرا مي کردند و جاه طلبي و غرور و خودخواهي را به دور مي انداختند، وسايل آسايش و مساوات را براي تمام افراد جامعه فراهم مي آوردند، همه ي افراد ملت و بيگانگان را در برابر عدالت اسلامي برابر مي دانستند، ديگر احتياجي نداشت که به بيگانگان امتيازاتي داده شود که فقط براي حفظ تفوق کنسول ها و حق قضاوت آنها باشد و بر اثر چنين امتيازاتي حقوق مردم را پايمال کنند!
يکي از موجزترين و رساترين وصيتهاي عمر به فرماندهان لشکر، وصايايي بود که به سعدبن مالک بن وهب که براي جنگ به سوي عراق مي رفت داد و گفت:
مغرور نشويد که من دايي حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) و همنشين پيامبر هستم؛ چه، خداوند زشتي را به زشتي پاک نمي فرمايد، ولي خوبيها زشتي را پاک مي کند. مابين مردم و خدا هم هيچ نسبت و قرابتي نيست مگر اطاعت به خداوند، زيرا خداي بزرگ پروردگار همه است، بايد او را عبادت کرد و برتري و تفوق هم با سلامت و اطاعت مي باشد. چگونه حضرت رسول دستورات الهي را اجرا کرد، شما هم اجرا کنيد و بر شما لازم است که در کارها صابر باشيد.
هنگامي که ابن عتبه بن غزوان به سوي بصره مي رفت، عمر به او وصيت کرد:
اي عتبه، من تو را براي کشور هند که قطعه اي از قطعات دشمن است مي گمارم، از خداوند مي خواهم که در اين سفر يار و مددکار تو باشد تا در هنگام فرمانروايي خود پرهيزکار باشيد، بر تو است که با نفس خود ستيزه نماييد و از کبر و غرور برحذر باشيد که برادرت را به تو بدبين مي سازد.
با رسول خدا همنشين بودم، ولي هنگام خواري و مذلت گرامي اش داشتم، هنگام ناتوانايي به توانايي اش کمک کردم تا آنکه امير مقتدر و رهبر و فرماندهي بزرگ گشت.
اينک مي گويم، در اجراي اوامر اسلام کوشش نما تا اوامرت را قبول کنند. زنهار که نعمت مقام و جاه تو را مغرور و سرمست نسازد، در نتيجه خوار و زير دست نشوي. کوشش کن قدر نعمت را بشناسي تا از معصيت دور شوي، بايد بداني که در غير اين صورت تدريجاً فريب خورده کم کم به جهنم دره خواهي رفت. پناه مي برم به خدا!
مردم به سوي خدا روي مي آورند و مي شتابند تا دنيايشان آباد و آسوده شود، زيرا آن را مي خواهند اما پس از آن خدا را ترک گفته و فراموش مي کنند و به دنياي هوي و هوس دل مي بندند ونمي خواهند آن را ترک کنند.
آري، عمر قوانيني تهيه کرد که احکام آن بهترين نتايج اجتماعي و سياست را در برداشت و همه ي مردم با وجود اختلاف مشرب آن را انجام مي دادند. عدالت حکام را در چهار کلمه خلاصه کرده بود و همه را مورد توجه قرار مي دادند. عمر آن کلمات را به مغيره بن شعبه در زماني که به سمت والي انتخابش کرد گفت که « پرهيزگاران را تأمين بده و اشرار را بترسان » ايجاز فرمان عزل امير و برگزاري حکومت به اميري ديگر که بزرگترين گناهي را مرتکب شده بود و معزول شد لازم بود براي ارتکاب آن تعقيب شود، فرمان از يک سطر تجاوز ننمود، اينک آن نوشته اي که عمر به مغيرة بن شعبه فرستاده:
« اما بعد، خبر بزرگي به من رسيد، ابا موسي را به سمت امارت فرستادم، حکومتي که در دست توست، بزودي به او بسپار. » همين طور طي کلمات کوتاه و قصار که از عدالت مطلق سرچشمه مي گرفت، از آغاز تا پايانش بهترين درس اخلاق بود، آنچه سبب بالا بردن ميزان فهم و شعور به شمار مي رفت رفتار مي کرد، اينک آنچه را به عمرو بن عاص گفته اين است:
« خداوند مردم را آزاد آفريده، چرا آنان را بنده مي کنيد؟ »
اين جملات هم از خطابه هاي اوست:
اي مردم، حاکماني براي شما نفرستاديم که به شما سيلي بزنند و اموال شما را تصرف نمايند، بلکه آنان را فرستاديم که با شما کار کنند و راهنماي شما باشند. هرگاه جز از اين رفتار نمايند، بگوييد، سوگند به آن کسي که جانم در دست اوست، او را از شما جدا مي سازم. مبادا مسلمانان را بزنيد تا خوار شوند! نه آنان را تشويق کنيد که فتنه برانگيزانند، حقوقشان را تباه نکنيد تا کافر بشوند، در نتيجه زندگي آرام و آسوده پيدا مي کنند، عزت نفس و بزرگواري خود را از دست مي دهند، آن افکار بلند از سرشان خارج مي شود، حرارت و غرور سربازي از آنان محو مي گردد، اينها را من برايشان مي خواهم.
مسلمانان از نصايح و اندرزهاي او پيروي مي کردند و افکار روشن و حقيقت گفتار داشتند، براي بيداري مردم مسلمان و بالا بردن حسن تدبيرشان کوشش داشتند.
با پند و حکمت و حسن بيان اعجاز داشتند تا دولت و ملت اسلام با عظمت و سرفرازي و نشاط پايدار ماند، تا آنکه دوره ي قهقرا و انحطاط فرارسيد و زبان و حسن بيان و بلاغت و فصاحت آنان سلب شد، با الفاظ رکيک و انتخاب معاني زشت دچار گرفتاري شدند که بکلي از فهم مطالب عاجز و بي بهره ماندند.
احتياجي به ايراد امقال نداريم، زيرا معاصران ما مبتلا به بيماري زبان درازي هستند. روزي که براي نماز جمعه به مسجد جامع بصره وارد شدم، بي نهايت شرمنده و متأثر شدم، انتظار نداشتم خطيبي را ببينم که يک کلمه عربي از روي نوشته هاي خود ايراد کند. وقتي دانستم کتاب سيبويه را بصريان و کوفيان غرق کردند، به سيبويه ترحم آوردم! ولي آنان خودشان هم با کتاب به قعر دريا رفتند. اينها از حيث تشريح، صفات مسلمانان بود، اما از لحاظ معني بايد به خداوند شکايت کرد، زيرا منبر خطابه که حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) در مساجد بنا نهاد تا به منظور تعليم مسلمانان به کار برده شود و از نظر بيداري و تحريک مردم به اتحاد و يگانگي و تحصيل سعادت دو جهان مورد استفاده قرار گيرد، بر روي منابر بصره و کوفه يعني جايگاه اميرالمؤمنين علي ابن ابيطالب عليه السلام و ساير بزرگان صحابه و تابعان او، که در بلاغت و بزرگي و جوانمردي فصاحت بيان ارزش بسيار داشتند، اکنون نادانترين مردم عرب و عجم بر روي آن منابر قرار گرفته خطابه مي خوانند!
درباره ي خطابه شان هم جز اينکه بگوييم: « گل رويشان از عرق سيمايشان شکفته مي شود »! چيزي در بر ندارد، البته بسياري از خطباي کشور روي منبر چنين وضعي را دارا هستند « فلاحول و لا قوة الا بالله ».
منبع مقاله :
مدرسي چهاردهي، مرتضي؛ (1381)، سيد جمال الدين و انديشه هاي او، تهران: مؤسسه ي انتشارات اميرکبير، چاپ هشتم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.