کانون هاي استعمار

به طور کلي سه مکان جغرافيايي در نيمکره شرقي هدف استعمارگران اروپايي بوده که به تقسيم ميان آن کشورها انجاميد: قلمرو امپراتوري عثماني، آسياي جنوبي غربي و جنوبي شامل شبه قاره هند که اروپاييان از قرن پانزدهم ميلادي
سه‌شنبه، 30 دی 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کانون هاي استعمار
 کانون هاي استعمار

 

نويسنده: عبدالرّحيم ذاکر حسين




 

 

به طور کلي سه مکان جغرافيايي در نيمکره شرقي هدف استعمارگران اروپايي بوده که به تقسيم ميان آن کشورها انجاميد: قلمرو امپراتوري عثماني، آسياي جنوبي غربي و جنوبي شامل شبه قاره هند که اروپاييان از قرن پانزدهم ميلادي پايه هاي استعمار بازرگاني خود را در آنجا بنا نهاده بودند – و خاور دور يا سرزمين چين که بيشترين جمعيت و نفوس را دارا بود و قارّه ي افريقا ( آفريقاي داخلي ). در ذيل عملکرد استعمارگران در سه مکان مزبور را بررسي مي نماييم:

1- امپراتوري عثماني

امپراتوري عثماني از کليه ي نواحي غيراروپايي جهان به اروپا نزديکتر بود و قلمرو آن به مثابه ي پيوستگاه سه قارّه اروپا، آسيا و آفريقا به شمار مي آمد. قرن ها بود که اروپائيان با آن امپراتوري مرابطه داشتند. اين امپراتوري ساليان متمادي از مجارستان تا شبه جزيره بالکان و از آنجا تا استپ هاي روسيه و از الجزاير تا خليج فارس ممتد مي گرديد. (1) با از کف دادن مجارستان در سال 1699 تا مدت بالغ بر دويست سال امپراتوري عثماني دستخوش يک سلسله تجزيه هاي ارضي گرديد که حاصل آن پاشيده شدن و متلاشي گرديدن آن سرزمين پهناور بود. در طي دويست سال خاصه از قرن نوزدهم، امپراتوري عثماني در حکم « مريض اروپا » بود و انحطاط طولاني آن موجد مسئله ي شرق شده بود. در سنوات بعد از 1850، حواشي امپراتوري بتدريج از دست مي رفت؛ روسيه به طرف کريمه و قفقاز پيش آمده بود، صربستان خطّه اي خودمختار شده بود؛ يونان مستقل گرديده بود، در آسيا يک سلسله عرب، ( دودمان سعودي ) که از فرقه هاي وهابي بودند بر قسمت اعظم عربستان حکومت مي کردند. يکي از افراد سياسي عثماني در مصر ( محمدعلي )، خود را « خديو » درّه ي نيل خواند و اين مقام را در خاندان خود موروثي ساخت. با اين همه تا سال 1815 هنوز سرزمين عثماني بسيار وسيع و پهناور بود. (2)
جنگ کريمه ( 1854 – 1856 ) به منزله ي آغاز فصل جديدي در تاريخ اروپا و امپراتوري عثماني بود. در جنگ کريمه عثماني ها جانب غالب را گرفته بودند، اما از اين جنگ ها همان نتيجه اي عايد آنها شد که عايد طرف مغلوب يعني روسيه شده بود و به دنبال آن جنگ هاي ديگر ميان روسيه و عثماني به وجود آمد.
در سال 1875 شورشي بر ضدّ ترکان عثماني به طرفداري از اسلاوهاي عثماني در ناحيه بستي و در سال 1876 در بلغارستان روي داد. در سال 1877 روسيه به عثماني اعلان جنگ کرد و سپاهيان روسي بسرعت از شبه جزيره بالکان جلو رفته به قسطنطنيه رسيدند و ترکان عثماني را مجبور به قبول عهدنامه ي مشهور به « سان استفانو » نمودند. به موجب اين عهدنامه عثماني، باطوم، قارص و قسمت جنوبي قفقاز را به روسيه واگذار کرد؛ به صربستان و روماني استقلال کامل داده به بوسني و عدّه ي اصلاحات و به حکومت بلغارستان جديد... خودمختاري اعطاء نمود.
اين عوامل در انگلستان موجب برانگيختگي مردم شد و افکار عمومي براي جنگ بر ضدّ روس ها به غليان آمده بود. بر اثر غوغاي جنگ، احساسات مردم انگلستان به حدّ اعلي بر ضدّ روس برانگيخته شد اما ديپلماسي مانع بروز جنگ گرديد. بيسمارک صدراعظم آلمان، کنگره اي مرکب از دول بزرگ اروپايي در برلن تشکيل داد... اقدام فوري و ضروري، وساطت ميان روس ها و ترک ها و آرام ساختن انگليسي ها بود، براي آنکه نگذارند يک دولت صاحب مزاياي بيشتري شود. و براي آنکه عموم دول قرارهايي را که در مذاکرات گذاشته مي شود قبول نمايند ضرورت داشت که به تمام آنها يا به اکثريت آنها چيزي داده شود. در حقيقت کنگره سنگ اول بناي تقسيم امپراطوري عثماني را بنا نهاد. صلح اروپا به قيمت تقسيم عثماني تمام شد و به اين نحو موازنه ي قواي دول اروپايي در عين حال که عثماني را حفظ کرد آن سرزمين را تکه تکه نمود، با اين قرار که روس ها از پيمان سان استفانو صرف نظر نمايند.
باطوم و قارص کماکان از آن روسيه شد و صرب ها و رماني ها نيز استقلال خود را به چنگ آوردند و مونته نگرو کشوري مستقل شد. در مورد بلغارستان مصالح نمودند که از خودمختاري داخلي بهره مند شود. کنگره ي اتريش – مجارستان را مجاز داشت تا بوسني را در ازاي بسط نفوذ روسيه در شبه جزيره بالکان و به دليل تمدن در اختيار خود درآورد اما به خود منضم نسازد. ترک ها جزيره ي قبرس را به انگليس واگذار کردند ( ديزرائيلي لاف مي زد که با خود « صلحي قرين شرافت » به وطن آورده است ) و به فرانسوي ها اجازه دادند که در صورت تمايل تونس را به الجزاير متصل سازند، به ايتاليايي ها که از همه کمتر به حساب مي آمدند، وعده دادند که مي تواند اراضي خود را در حوزه ي آدرياتيک بسط دهد و آلباني را ضميمه ي خاک خود سازد. چنانکه بيسمارک در اين مورد گفته بود « ايتاليايي ها اشتهاي فوق العاده زياد و دندان هاي بسيار بد داشتند. آلمان خود از اين تقسيم طرفي برنه بست بيسمارک گفت که وي « دلال اميني » است که هيچ گونه علاقه اي الّا به حفظ صلح اروپا ندارد ». (3)
پيمان برلن مورخ 1878، اگر چه خطر آني جنگ را مرتفع ساخت اما معضلات پي در پي بسياري را براي سياستمداران آتي به جا نهاد که باعث عمده ي بروز جنگ جهاني گرديد... ضعفي که از جانب عثماني عيان گرديده بود و وسوسه اي دائمي نه فقط از براي روس ها، اتريشي ها، صرب ها، يوناني ها و ارمني ها بود، بلکه انگليسي ها، فرانسويان، ايتاليايي ها و بالاخره آلمان ها را نيز مجذوب ساخته بود و اين ملل رخنه امپرياليسم خويش را در داخل مرزهاي امپراتوري که اسم بي مسمايي بيش نبود بلامانع و آسان مي ديدند. قبلاً در آغاز فصل حاضر گفته شد که قلمرو عثماني پيوستگاه سه قارّه ي آسيا، آفريقا و اروپاست و اگر با دقت نظري به نقشه ي جغرافيايي اين سه قارّه ي بيندازيم، خواهيم ديد که تجاوزات امپرياليست ها بر خاک عثماني قسمت هايي از هر سه قارّه ي مزبور را متأثّر ساخته است و در واقع قلمرو عثماني به منزله دروازه استعمار اروپاييان بر ممالک آسيا و آفريقا به ويژه کشورهاي اسلامي محسوب مي شد، به طوري که انگليسي ها مصر را تحت الحمايه خود ساختند و فرانسوي ها در مغرب شروع به پي افکندن امپراتوري آفريقاي شمالي نمودند. الجزاير و تونس را تحت الحمايه خود ساختند و بتدريج بر مراکش رخنه نمودند. انگليسي ها و ديري نپاييد که آلماني ها نيز نسبت به اين قبيل پيشروي هاي فرانسه بشدت نظري مخالف پيدا کردند. به اين نحو رقابت از براي تقسيم غنايم امپراتوري عثماني منجر به خصومت در ميان دول معظم گرديد و منبع سرشاري از براي واهمه هاي جنگ، اضطراب ها و مانورهاي ديپلماسي شد که قبل از جنگ اوّل جهاني بروز نمود و يکي از قربانيان اين جنگ عثماني بود که قلمروش به چندين کشور تقسيم و تجزيه گرديد.

2- آسياي جنوب و جنوب غربي و شرق آسيا

دومين منطقه ي مورد بحث در فصل حاضر، آسياي غربي و جنوب غربي آسيا و خاور دور ( يعني سرزمين چين و هندوچين ) بود، جايي که اروپاييان از قرن پانزدهم پايه هاي سلطه ي استعمار بازرگاني خود را در بعضي نواحي منطقه ريخته بودند.

الف – انگليس و مستعمرات آن

قبل از جنگ جهاني اوّل، هندوستان انگليس جزو مستملکات ايده آلي دنيا بود و اين سرزمين معرّف آن نوع امپراتوري بود که مطلوب عموم امپرياليست ها بود که واردات اندک و صادرات فراوان داشتند. بالاترين مزيت اين مستملکه آن بود که هيچ دولت خارجي مستقيماً متعرض انگليس ها در هندوستان نمي گرديد.
پس از وقوع انقلاب صنعتي در انگليس، انگليس ها امکان يافتند که نفوذ خود را به طرف شمال و شرق هندگسترش دهند. نظارت انگليسي ها بر هند، به بريتانيا امکان داد که سنگاپور، شبه جزيره ي ماله و صفحات شمالي برنئو را گرفته و سوماترا را مدعي گردد و آنگاه به سوي شرق دور رود. نخست برمه که يکي از ايالات تابع چين بود، فوري ملحق شد سپس نپال و يونان و آن گاه تبّت مورد اعمال نفوذ بريتانيا واقع گرديد. در سال 1857 انگليسي ها در هند با شورش خطرناکي مواجه گرديدند که معمولاً از آن به سرکشي و عصيان هنديان تعبير مي کنند. نتيجه ي نهايي اين شورش، منحل شدن شرکت هند شرقي انگليس و زوال امپراتوري مغولان هند گرديد و بساط آنها برچيده شد و مقامات انگليسي رأساً حکومت هنديان را به کف گرفتند.
مطامع انگليسي ها به کشورهاي مزبور منحصر نشد و ايران نيز از تجاوزات و تعديات انگليسي ها مصون نماند. پس از تحميل نفوذ بر ايران، سرانجام اين کشور به دو منطقه ( شمال و جنوب ) تقسيم گردد که اوّلي تحت نفوذ روس و دومي از آن انگليس شد.
اميال مستملکه جويي، دشمني ميان روس و انگليس را شديدتر نمود و مرافعاتي که بر سر ايران و سرحدات هند به وجود آمد، آتش منازعه اي را که ميان آن دو دولت بود و بر سر امپراتوري عثمان سال ها قبل برافروخته شده بود، دامن زد و فضاي سياسي بين المللي را تيره و تار ساخت.

ب – فرانسه و مستعمرات اين کشور

امپرياليسم ( سياست استعماري ) براي جمهوري فرانسه يک امپراتوري مستعمراتي به وجود آورد که بعد از بريتانياي کبير در مرتبه دوم قرار داشت و تجارت آن کشور ( فرانسه ) را از 350/000 فرانک به 2 ميليون فرانک افزايش داد. طرفداران روحانيون با امپرياليسم فرانسه مخالفتي نداشتند زيرا سرزمين هاي جديدي براي تبليغ تهيه مي کرد و سرزمين هاي جديد انگيزه جديدي به ناسيوناليسم امپرياليسم مي داد. به منظور حمايت از اين توسعه مستعمراتي دولت ارتش بسيار عظيم و نيروي دريايي نيرومندي به وجود آورد و با اين تمهيدات بود که بين سال هاي 1855 – 1862 فرانسه کنترل کامل « کوشن شين » و قيموميت بر « کامبوج » و « آنام » را به دست آورد. بدين ترتيب فرانسه در آسيا ( هند و چين ) مالک مستعمراتي شد که از کشور فرانسه خيلي بزرگتر بود و سرمايه داران، ثروت هاي خود را در اين سرزمين ها به کار انداختند و به تجارت پرسودي پرداختند. هند و چين درگذشته از جمله سرزمين هاي تابع چين بود و استيلاي فرانسه بر اين متصرفات مطامع فرانسويان را نسبت به کشور چين افزايش داد.

پ – هلند و مستعمرات آن

هند هلند ( اندونزي ) مانند هند انگليس از جمله مستملکات ايده آلي جهان به شمار مي آمد. با اين همه تا سال 1815 متصرفات هلندي ها در هند شرقي هلند، از جزيره ي جاوه تجاوز نمي کرد. هلندي ها براي آن که مانع از استيلاي ساير اروپاييان بر جزاير اندونزي شوند و در دفع دزدان دريايي بومي و تحصيل مواد خام که مورد نياز جهانيان بود از ساير دول پيش بيفتند، تمامي مساحت حوضه ي اين مجمع الجزاير را که بالغ بر 3 هزار ميل مربع بود تحت اداره ي خود درآوردند و در عوض، يک سلسله قرارگاه هايي که سابقاً فقط براي داد و ستد بود تشکيل دادند. در سال هاي 1830 و 1849 و 1888 شورش هايي را که بروز نموده بود خوابانيدند.
مدت سي سالي هلندي ها در امپراتوري عظيم خود، در سيستم زراعي يک نوع شيوه کار اجباري داشتند که به موجب آن اولياي امور زارعين را مکلف به تحويل مقدار معيني محصول مثل شکر يا قهوه مي کردند که در حکم نوعي ماليات بود. بعدها روش اصلاح و آزادي معمول گرديد.
اندونزي ها تحت تأثير تعاليم اسلام، در برابر هلندي ها مقاومت کردند و فکريّه پان اسلاميزم يا اتحاد عموم مسلمانان جهان در برابر عيسويان به سرعت در آنجا رواج يافت.
در جريان گذار از استعمار بازرگاني به استعمار امپرياليستي، هلند جزاير جاوه، « سوماترا »، « سليس » و قسمتي از برنئو و گينه جديد را تحت کنترل خود درآورد و با اين جزاير تجارت پرسودي را برقرار کرد.

ت – آلمان و مستعمرات آن

مخالفت اوليه ي بيسمارک صدراعظم آلمان، با مسائل مستعمراتي بتدريج از بين رفت. چون تجّار و مبلغين مذهبي در آفريقا و اقيانوسيه امتيازهايي به دست آورده بودند، اين کشورها ابتدا به عنوان تحت الحمايه ( 1884 – 1885 ) و سپس به عنوان مستملکات امپراتوري شناخته شدند.
متصرفات آلمان شامل خليج « کيائوشو » در چين، مجمع الجزاير بيسمارک ( 1884 ) جزاير « لادن » به استثناي « گوام » ( 1904 ) و جزاير سانتوآلي ( 1980 ) بود.

3- مشرق آسيا يا سرزمين مورد نزاع امپرياليست ها ( چين )

بزرگترين عاملي که باعث اختلاف امپرياليست ها گرديد چين بود. اين نمدي بود که کليه ي دول معظم بدون استثناء، در صدد ساختن کلاهي از آن برآمدند. تمامي منطقه ي پهناوري که عرصه ي تمدن چين بود، از مصب رود آمور گرفته تا ممالک « بيرماني » و « هندوچين » و از سواحل اقيانوس آرام به سمت مغرب تا مغولستان و تبت، تحت حکومت « منچو » بود و چين خودش دنيايي محسوب مي گرديد.
در چين از سال 1800 تا 1840 شورش ها و قيام هايي اتفاق افتاد که همگي به قصد براندازي سلسله ي « منچو » بود. به چنين کشور پرآشوبي بود که از حدود سال 1840 بتدريج اروپاييان به آن قدم نهادند. سياست اروپاييان امتياز ستاندن از امپراتوري منچو بود و در عين حال دفاع از امپراتوري در مقابل مخالفين داخلي ... علت آن بود که اروپاييان براي عقد معاهدات خود و مشروع ساختن دعاوي و مکلف ساختن آن کشور به اجراي مقرّرات مزبور، احتياج به دولتي داشتند که با آن دوست طرف معامله شوند.
مرحله ي گذار از استعمار بازرگاني به استعمار امپرياليستي اروپاييان در چين، مرحله ي نوين مناسبات نام گرفته است. اين مرحله که با پيشرفت وسايل جديد اروپايي و پيشروي کشورهاي امپرياليست به سوي شرق و نفوذ عقايد اروپايي توأم شده بود، انزواي نسبي چين را مورد تهديد قرار داد و همچنين برقراري مرحله ( نوين ) مناسبات اروپا با چين به طوري ناميمون با درگيري مسلحانه معروف به « جنگ ترياک » آغاز شد. شرکت ( هند – انگليس ) ده ها سال بود که در ازاي چاي چين، ترياک محصول هند را به آن کشور مي فرستاد. همين که دولت چين درصدد جلوگيري از ورود ترياک برآمد، دولت انگليس وارد جنگ شد. يازده سال بعد در سال 1857 انگلستان و فرانسه متحداً به دومين جنگ با چين مبادرت جستند تا آن کشور را وادار به پذيرفتن نمايندگي سياسي و معامله با بازرگانان خود نمايند. چون چيني ها با اين خواسته مقاومت مي کردند، 17000 سرباز فرانسوي و انگليسي وارد « پکن » شدند و عمداً قصر ييلاقي وسيع امپراتوري را سوزانيدند.
حاصل اوّلين جنگ، انعقاد عهدنامه ي نانکن در سال 1842 بود و در اثر دومين جنگ، معاهدات « تين تسين » بسته شد که عين شرايط آن بسرعت در عهدنامه هاي ديگري که چين با ساير دول اروپايي و ايالات متحده منعقد مي ساخت تقليد گرديد. نتيجه ي کلي اين قراردادهاي مرتبط با هم، تحميل تضييقاتي بر چين يا تفويض پاره اي امتيازات به خارجيان ( امپرياليست ها ) بود که از آن پس به اين شيوه « سيستم معاهده اي » مي گفتند.
در سال 1842، چيني ها هنگ کنگ را بالمره به انگليسي ها واگذار کردند و بالغ بر ده شهر من جمله « شانگهاي » و « کانتون » را به اسم بنادر معاهده اي به روي اروپاييان گشودند. در اين شهر اروپاييان اجازه داشتند ( داده شد ) که به دلخواه خويش اقامت گزينند و از کليه ي قوانين جاري چين مصون باشند. اروپايياني که به شهرهاي چين سفر مي کردند، فقط تابع حکومت خود بودند و به همين سبب، ناوهاي جنگي اروپائيان به عنوان مراقبت از حقوق آنان، در رود « يانگ تسه » به حرکت درآمدند. با اينکه چيني ها خود متقبل قسمت اعظم خرابي هاي وارده بر اثر جنگ شده بودند ناگزير شدند مبالغ گزافي به عنوان غرامت جنگ بپردازند و موافقت کردند که از کالاهاي وارداتي بيش از 5 درصد عوارض گمرکي دريافت نکنند. به اين ترتيب، چين، بازار آزادي گرديد از براي امتعه و کالاهاي اروپايي.
قتل يکي از مبلغين فرانسوي در چين و ضبط يک کشتي انگليسي باعث شد که اين دو کشور امپرياليستي در سال 1856 بر ضدّ چين به جنگ مبادرت ورزند. به موجب معاهده اي که تنظيم شد، بريتانيا جاي پايي نزديک به « هنگ کنگ » پيدا کرد و شش بندر ديگر براي تجارت باز شد و اجازه ي اقامت به وزيران مختار خارجي در « پکن » داده شد و تعهد گرديد از مبلغين مسيحي در چين حمايت بشود و نيز غرامتي معادل 8000/000 تابل بر چين تحميل گرديد.

ديگر تجاوزات خارجي ( امپرياليست ها ) در چين

امپراتوري چين شامل 18 ايالت چين خاص، سه ايالت منچوري، کره و مغولستان، ايالت سينکينانگ تبت و چند ايالات « هند و چين » بود. چين از هر سو در معرض تهديد دشمنان خارجي ( امپرياليست ) قرار داشت. آلماني ها کيائوچو را به عنوان پايگاه آلمان ( 1897 ) و فرانسوي ها « کوانگ جاووان » را تصرف کردند ( 1898 ). بريتانياي کبير « وي هاي وي » را اشغال کرد. در حالي که دول اروپايي ( امپرياليست ) با گرفتن حقوق خارج مملکتي و ساير امتيازها، چون موشاني به مرکز اين قالب پنير کهنه رخنه کردند و قطعه هاي بزرگي از جدار خارجي آن را بلعيدند. روس ها در کرانه ي رود آمور پايين آمده و ايالتي در جوار دريا از براي خود تشکيل دادند. در سال 1860 « ولادي وستک » را بنا نهادند که « فرمانرواي شرق » معني مي دهد. در سال 1898 ظواهر امر چنان نشان مي داد که گويي امپراتوري چين نيز به ميان امپرياليست ها تقسيم خواهد شد. ايالات متحده سياست « درباز » را ارائه داد. سياست « درباز » برنامه اي بود که غرض آن واگذاري چين به خود چيني ها نبود بلکه واقعاً چنان که از خود تعبير مستفاد مي شد، مي خواست که خاک سرزمين چين به روي عموم خارجيان ( امپرياليست ) باز باشد.

واکنش چيني ها نسبت به امپرياليست ها

مردم چين از مداخلات امپرياليست ها خشمگين بودند و در سرتاسر کشور جنبش هايي بر ضدّ خارجيان برپا گرديد من جمله يک انجمن سري چيني که ترجمه ي تحت اللفظي آن فرقه ادبي ميهن پرستانه مشت هاي هماهنگ بود و از اين لحاظ امپرياليست ها به طعنه آنها را « مشت زنان » ( بکسورها ) مي ناميدند، در سال 1899 به شورشي مبادرت ورزيدند. افراد اين جماعت خطوط آهن را از جا کندند و به طرف چيني هايي که عيسويت آورده بودند هجوم بردند و سفارت خانه هاي خارجي را محاصره نمودند و در حدود سيصد نفر از اتباع اروپاييان را به قتل رساندند. در برابر امپرياليست هاي اروپايي ژاپن و ايالات متحده آمريکا مشترکاً قواي بين المللي براي دفع شورشيان به چين اعزام داشتند و شورش را خواباندند سپس فاتحين تضييقات شديدتري بر دولت چين تحميل و آن دولت را وادار به پرداخت غرامتي معادل سيصد ميليون دلار کردند. (4)
پالمر مورخ برجسته و نويسنده ي معروف آمريکايي، ضمن تشبيه خيالي و فرضي کشور ايالات متحده آمريکا با چين، در مورد اعمال و رفتاري با آمريکايي ها نظير آنچه با چيني ها شد مي گويد:
« اگر خواننده ي آمريکايي خود را به جاي چين آن عهد بگذارد... آنگاه مي تواند استنباط نمايد که مردم تيزبين چين در پايان قرن گذشته چه احساس مي کردند و چرا لفظ امپرياليسم در نظر اين همه از ملل جهان با شناعت قرين گرديد ».

تعارض منافع امپرياليست ها به همديگر در کشور چين

ميان کشورها و ( امپرياليست ها ) يي که بر سر تصاحب و تصرف بخش هايي از سرزمين چين برنامه هايي به مورد اجرا مي گذاشتند، اختلافات و تضادهايي به وجود آمد من جمله تضاد منافع ميان روس و انگليس و همچنين تضاد منافع ميان روس و ژاپن.

1- تضاد منافع و تعارض بين روس و انگليس

با اينکه انگلستان در هندوستان استعمارگر يکّه تاز بود و هيچ دولت خارجي منافع آن کشور را در هندوستان تهديد نمي نمود، مع ذالک سياستمداران انگليس در آسمان شمالي لکه ابر بزرگي مي ديدند که به وضوح به سوي آنها در حرکت بود. روس ها پس از دو قرن مجدداً به طرف اراضي داخلي آسيا هجوم آوردند. توسعه طلبي روسيه بالاخص سياسي بود از آن نظر که بيشتر ابتکار در آن از ناحيه دولت روس ناشي مي شد. روسيه امپراتوري بود که بنادر آن چندين ماه متمادي منجمد بود و آرزوي بنادر « آب گرم » را داشت. امپراتوري وسيعي بود که از همه طرف با خشکي محاط مي شد، بنابراين به هر طرف رو مي کرد با يکي از اقيانوس هاي جهان مواجه مي گرديد. اقيانوس در حيطه قلمرو غربيان، خاصه انگليس ها بود. وقتي موقعيت جغرافيايي روسيه را نسبت به ساير ممالک مي سنجيم ملاحظه مي کنيم که روسيه از طريق خشکي به امپراتوري عثماني، ايران، هندوستان، و چين چسبيده بود که راه وصول به تمامي آنها براي امپرياليست هاي اروپايي از طريق دريا ميسر بود. روس ها همچنانکه قبلاً گفته شد، در سال 1860 در کرانه هاي ژاپن « ولادي وستک » را بنياد نهادند که از کليه ي شهرهاي روسيه دورافتاده تر و فرمانرواي شرق معني مي داد. در سال 1864 روس ها تاشکند را در ترکستان متصرف شدند، ده سال بعد ( 1874 ) به سرحد هند رسيدند اما انگليس ها با عقد قراردادي مانع پيشرفت آنها گرديدند. به موجب اين معاهده باريکه زميني به افغانستان داده شد و به اين نحو بيست ميل اراضي، حدّفاصل ميان دو امپراتوري هند و روسيه گرديد.
به واسطه ي پيشرفت روس ها در ترکستان واقع در مشرق درياي خزر، ايران بيش از پيش تحت فشار قرار گرفت، قبلاً بخش مغربي ايالات قفقاز را از دست داده بود و تفليس و ترکستان به چنگ امپراتوري روسيه افتاده بود و طعمه ي بعدي خود ايران بود. ايران از سمت جنوب به درياي راه داشت. بنابراين براي انگليس ها پياده کردن قواي نظامي و گرفتن آن کشور ممکن بود... اخذ امتيازات از ايران بين دو رقيب روسيه و انگليس آغاز شده بود... در سال 1900 کشتي هاي روسي در خليج فارس عرض وجود کردند...لرکرزن انگليسي نايب السلطنه هند هم به عنوان عمل متقابل ديداري از خليج نمود اندک اندک ايران مبدل به مناطق نفوذ و آماده براي تقسيم مي شد که انقلاب مشروطيت ايران درگرفت که هم جنبه ي ضدّ استبدادي داشت و هم جنبه ي ضدّ استعماري ( امپرياليستي )، با اين همه قضيه ايران حل نشد و کشور به دو منطقه ي نفوذ تقسيم گرديد.
اميال مستملکه جويي، دشمني ميان انگليس و روس را تشديد نمود و مرافعاتي که بر سر ايران و سرحدات هند پيش آمد، آتش منازعه اي را که مدت ها قبل ميان آن دو دولت بر سر امپراتوري عثماني برافروخته شده بود دامن زدند.

2- تضاد منافع و تعارض ميان روس و ژاپن

ژاپن که از اواخر قرن نوزدهم به سبک و شيوه غربي تغيير وضع داده بود، بي هيچ گونه اتلاف وقتي به تمايلات امپرياليستي گرويد. گروهي از توسعه طلبان آن کشور مدتي بود که دندان طمع به طرف خاک چين و صفحات جنوبي تيز کرده بودند. در سال 1894 که ژاپن بر سر کره به چين اعلان جنگ داد، براي نخستين بار بود که ساير دول جهان برانيّات امپرياليستي ژاپن وقوف يافتند... در اين جنگ ژاپني ها به زودي چيني ها را شکست دادند و در سال 1895 آنان را مجبور به امضاي معاهده ي شيمونوزاکي کردند که به موجب آن چين، کره و فرمز را در شبه جزيره ي ليائوتونگ به ژاپن واگذار نمود. شبه جزيره ي ليائوتونگ باريکه زميني بود که از منچوري به داخل دريا ممتد مي شد و در رأس آن پورت آرتور قرار داشت و منچوريه قسمت شمال شرقي خود خاک چين بود. ظفر ناگهاني ژاپن مايه تشديد بحراني در خاور دور گرديد... و اين گونه استنباط شد که ژاپن خيالاتي از براي منچوريه در سر پخته است. از قضاي اتفاق چند سال قبل از اين جريان، در سال 1891، روسيه شروع به احداث خط آهن سرتاسري سيبريه کرده بود که خيال داشت منتهي اليه آن در سمت مشرق شهر ولادي وستک باشد. منچوريه به صورت برآمدگي عظيمي از سيبريه مرکزي و ولادي وستک به سمت شمال ممتد مي گرديد. روس ها اعم از اينکه تاکنون بر منچوريه استيلا يافته بودند يا نه، هرگز اجازه نمي دادند که اين اراضي تحت استيلاي دولت معظم ديگري درآيد. همچنين اين ايام مصاف بود با تمايل اين کشور به ورود در خاور دور و از قضا فرانسه هم به تازگي در جهت حفظ مناسبات حسنه با دولت روسيه پيمان اتحادي بسته بود. لهذا روسيه آلمان و فرانسه فوراً به وزارت خارجه توکيو اعتراض کردند. هر سه دولت تقاضا نمودند که ژاپن از شبه جزيره ي ليائوتونگ چشم پوشد. ژاپني ها دچار ترديد شدند و در عين خشم، به ناچار تسليم شدند و شبه جزيره ي ليائوتونگ به چين مسترد شد ولي کره و فرمز در تصرف ژاپن باقي ماند.
اما روسيه و ژاپن درصدد مقاومت در برابر دسايس يکديگر در منچوريه و کره برآمدند. ژاپن مايل بود ارتش و نيروي دريايي خود را که به سبک غربيان آراسته بود سرگرم و مشغول نگاه دارد و روسيه هم خواهان محيط بحراني و متمايل به توسعه طلبي بود تا دهان مخالفين تزار را در داخل مملکت ببندد چون نمي توانست در مقابل دولت مقتدري که مستقيماً در سرحدات آسيايي شرقي امپراتوريش قد عَلم کرده بود دست روي دست بگذارد فقط مي توانست از منچوريه و کره براي تقويت ولادي وستک استفاده کند که به منزله ي پاسگاهي بلاحفاظ و تا حدي مشرف بر دريا و از همه سو با آب هاي قلمرو ژاپن محاط بود. روس ها براي احداث خط آهن شرقي چين به ولادي وستک که قرار بود از قلب منچوريه عبور کند، از حکومت چين تحصيل امتياز کرده بود. احداث راه آهن منچوريه، متضمن داشتن مناطق مخصوص، محافظين خطوط آهن استخراج معادن و حق تهيه الوار و امور ضروري ديگر بود.
ژاپني ها متوجه شدند که اکنون ثمرات فتوحات آنها در جنگ ( 1895 ) با چين را دولت رقيبي ( روس ) با ولع تمام مي بلعد. از اين رو در 1902 ژاپن قرارداد نظامي با انگلستان منعقد ساخت... ( انگليسي ها که در عرصه ي سياست يکّه و تنها مانده بودند، دچار وحشت شدند و سال هاي متمادي، در خاور دور، خاورميانه و خاورنزديک، انتظار مرافعه اي با روسيه داشتند به همين علت با ژاپني ها گرم گرفتند و معاهده نظامي با ژاپن امضا کردند که 20 سال پايدار ماند ).
در سال 1904 ژاپني ها، بدون اعلان جنگ بر تأسيسات روسيه در منچوريه هجوم بردند و به اين نحو جنگ ژاپن با روسيه آغاز شد. لشکريان جرّار طرفين وارد منچوريه شدند. نبرد موکدن که در آن 624/000 نفر سرباز شرکت جست از لحاظ نفرات بزرگترين نبردي بود که تا آن موقع در تاريخ بشر به وقوع پيوسته بود... روس ها ناوان بالتيک خود را از سه قاره عبور داده به خاور دور فرستادند در حالي که جهاني انگشت تحيّر به دندان مي گزيد نيروي دريايي جديد ژاپن که هنوز از بوته ي امتحان بيرون نيامده بود، در تنگه ي تسوشيما با ناوگان روسيه مقابله نمود و آن را منهدم ساخت. به اين نحو رابطه ي روسيه از راه دريا قطع شد و چون خط آهن سراسري روسيه هنوز ناتمام بود و از آنجا که ژاپني ها در نبرد موکدن فاتح گرديده بودند، روسيه شکست خورد... (5)
جنگ روس و ژاپن اوّلين جنگي بود که از سال 1870 به اين طرف ميان دول معظم درگرفته بود؛ اوّلين جنگي بود که بعد از توسعه و تکميل صناعات در جهان به وقوع پيوست؛ اوّلين جنگ واقعي بود که بر اثر رقابت در انتقاع از کشورهاي عقب افتاده ميان دول متجدد در مي گرفت؛ مهمتر از همه اينکه ( صرف نظر از شکست ايتاليا به دست سربازان حبشي ) در اعصار جديد اين نخستين مرتبه بود که ملّتي غير سفيد پوست ملتي سفيد پوست را شکست داده بود. مردم آسيا، نژاد غيرسفيد، به ثبوت رسانده بودند که قادرند در عرض کمتر از نيم قرن، اسلوب امپرياليست ها را فرا گرفته به شيوه ي آنها رفتار نمايند.
بر اثر ظفر ژاپن سه رشته تأثيرات بسيار ژرف در سه جهت مختلف پديد آمد. اوّلاً حکومت روسيه که از سياست خارجي خود در آسياي شرقي مأيوس گرديده بود، مجدداً نظر خود را به سوي اروپا معطوف ساخت و باز در امور شبه جزيره ي بالکان مداخلات خود را از سر گرفت که اين امر در نهايت منجر به حوادثي گرديد که به جنگ جهاني اوّل منتهي گرديد. ثانياً شکست روس ها در جنگ چنان آبروي حکومت تزار را در داخل کشور بُرد که زمينه ي لازم را براي عصيان فراهم کرد و نهضت هاي سرّي مختلف توانستند آشکارا به فعاليت خود ادامه داده و مسبب انقلاب 1905 گردند که اين انقلاب به نوبه ي خود مقدمه ي انقلاب 1917 سوسياليستي روسيه و تقسيم جهان امپرياليست به دو اردوگاه سوسياليسم و جهان سرمايه داري گرديد. ثالثاً خبر فتح ژاپن بر روسيه مژده اي بود که به عموم ملل و اقوام غير اروپايي زير سلطه داده شد و آنان را به شور و هيجان انداخت و باعث انقلاباتي گشت که هم ضدّ استبدادي بودند و هم ضدّ استعماري مثل انقلاب مشروطه ي ايران ... (6)
لهذا فتح ژاپني ها و شکست روس ها را مي توان موجد سه تحول عظيم دانست. جنگ جهاني اوّل، انقلاب روسيه و طغيان آسيا، که در هر يک از سه مورد مزبور ضربت خردکننده اي بر امپرياليست ها وارد آمد.

4- تقسيم آفريقا ميان امپرياليست ها

سومين جايگاه استقرار استعمار امپرياليستي، همان قارّه ي آفريقا بود که تا اواخر قرن نوزدهم، اروپاييان فقط به بخشي از حواشي آن آشنا بودند و از همان جا هم غلام و بردگان را شکار مي کردند.
به دنبال پيدايش امپرياليسم، اروپاييان به داخل آفريقا رخنه کردند، يعني دعاه مسيحي، مکتشفين و افراد ماجراجو نخستين گروهي بودند که دَرِ اين جهان مظلم ( آفريقاي داخلي ) را گشودند. دو نفر سياح به نام هاي « ليوينگستون » و « استانلي » به جنوب شرقي آفريقا قدم نهادند. اوّلي رود « زامبزي » را کشف کرد و دوّمي مشهودات خود را به اروپاييان عرضه داشت و پادشاه بلژيک لئوپاد را پشتيبان خود يافت.
استانلي و لئوپلد در 1878به استعانت چند نفر سرمايه گذار، سازمان بين المللي کنگو را در بروکسل بنيان نهادند. استانلي در سال 1882 به کنگو رفت و در عرض يکي دو سال با بيش از پانصد نفر از رؤساي سياه پوست معاهداتي منعقد ساخت و در مقابل مقطعاتي چند از زيورآلات کم بها يا چند زرع پارچه، سياهان آثار انگشتان ضخيم خود را بر روي اسناد مرموزي گذاشتند و پرچم آبي و طلايي رنگ سازمان بين المللي کنگو را قبول کردند.
همان دلايلي که موجب پيدايش امپرياليسم در آسيا شد در آفريقا هم به نحو اعلي وجود داشت. مرداني چون « سيسيل رودز » و « لودريس » شروع به اشغال سرزمين هايي نمودند و وسيله ي الحاق آنها را به کشور مادر ( متروپل ) فراهم ساختند. آنها از بالا تا پايين قارّه را از سواحل جنوبي درياي مديترانه تا به دماغه ي اميدنيک و از سواحل غربي درياي سرخ تا ساحل شرقي اقيانوس اطلس را پيمودند و براي کشور خود مستعمراتي فراهم آوردند. براي جلوگيري ازجنگ و جدال هاي جدي بر سر اراضي آفريقا، قدرت هاي بزرگ اروپايي ( امپرياليست ) توافق هايي نمودند که منجر به تقسيم اين قارّه بين آنها شد.
از آنجا که آفريقاي داخلي هنوز ميان کشورها مرزبندي نشده بود، هيچ کس نمي توانست مدعي شود سازمان بين المللي کنگو تا چه اندازه مي تواند از آفريقا را در اختيار خود درآورد.
سياح آلماني « کارل پطرز » (7) که از زنگبار رو به اراضي داخله افريقا نموده بود مشغول عقد معاهداتي با رؤساي قبايل آفريقاي شرقي بود. « برازاي » ( 8) فرانسوي که از ساحل غربي به راه افتاده بود و در دهکده اي پرچم سه رنگ فرانسه را ميان بوميان توزيع مي کرد، مدعي خود رودخانه کنگو شده بود يعني حوضه اي که مساحتش بزرگتر از خود کشور فرانسه بود. پرتغالي ها اميدوار بودند که کوچ نشين هاي قديمي خود « آنگولا » و « موازمبيک » را به هم پيوند داده مبدل به يک امپراتوري وراء آفريقايي نمايند. براي اين منظور حصّه ي عظيمي از اراضي داخلي آفريقا را لازم دانستند. انگلستان از پرتغال طرفداري مي کرد. آلمان به رهبري صدر اعظم خود « بيسمارک » که شخصاً مستملکات آفريقايي را کار پوچي مي دانست اما بر اثر فشارهاي وارده حساس بود. و در سال 1885 کنفرانس ديگري ( کنفرانس قبلي راجع بود به تقسيم امپراتوري عثماني ) در برلن تشکيل داد تا اين بار قضيه ي آفريقا را به سازمان بين المللي احاله نمايند. (9)

کنفرانس امپرياليستي برلن: 1884 -1885

اکر کشورهاي اروپايي همچنين ايالات متحده آمريکا به کنفرانس برلن که در سال 1884 – 1885 برگزار شد نماينده فرستادند. کنفرانس در صدد انجام دو کار برآمد. يکي مبدّل ساختن اراضي سازمان کنگو به يک کشور بين المللي که اداره ي آن تحت نظر و قيود و نظارت بين المللي باشد و ديگري تدوين نظامنامه اي بين المللي حاوي طرق و قواعدي که به موجب آن هر يک از دول اروپايي که خواهان اراضي در آفريقا مي باشند طبق آن رفتار نمايند.
کنفرانس حدود و ثغور کشور آزاد کنگو را معين نمود و نيز پاره اي شرايط خاص وضع کرد، از جمله اينکه رود کنگو جنبه بين المللي داشته باشد و اتباع کليه ي دول بتوانند آزادانه در کنگو داد و ستد کنند و بر واردات هيچ گونه عوارض گمرکي تعلق نگيرد. از جمله قواعد انتظامات وضع شده اين بود که اگر يک دولت اروپايي در ساحل آفريقا مستملکه اي داشت، در تصرف اراضي آفريقا، بر سايرين مرجّح باشد... تصرف نبايستي صرفاً روي کاغذ انجام گيرد و به اسم باشد بلکه يک دولت مي بايست حکام، مديران و سربازاني را براي تسخير اراضي گسيل دارد. هر دولتي موظف بود که قبلاً به سايرين اخطار نمايد که کدام قسمت از اراضي را از آن خود مي داند. همچنين در کنفرانس موافقت حاصل شد که هر دولتي اگر سرزميني را به خود ملحق کرد براي احتراز از مشاجرات بايد ساير کشورهاي بزرگ ديگر را آگاه سازد.
همين که کنفرانس تصميمات مربوطه را اتخاذ نمود، دول اروپايي، بدون معطلي براي تصرف واقعي به طرف آفريقا هجوم بردند و در عرض پانزده سال يعني تا سال 1900 تمامي قارّه بجز ليبريا و حبشه، ميان دول اروپايي ( امپرياليست ) تقسيم شد. طرز عمل اين چنين بود که اروپاييان ابتدا در ميان تعدادي سفيد پوست ظاهر مي شدند که لامحاله عهدنامه هايشان را هم که گاهي روي اوراق چاپي بود و با خود همراه داشتند به امضاي رؤساي قبايل مي رساندند. بااين همه براي اجراي بهتر مقررات کنفرانس يک رشته توافق ها بين دول اروپايي حاصل شد.

توافق امپرياليست ها بر سر تقسيم آفريقا بعد از کنفرانس برلن

توافق انگليس و آلمان ( 1890 ):

با توافقي که بين بريتانياي کبير و آلمان صورت گرفت، بريتانيا رسماً سرپرست « اوگاندا » شناخته شد و بدين طريق انگلستان توانست آفريقاي شرقي را به حوزه ي خود در درّه ي نيل مرتبط سازد و قيمومت بر زنگبار و « پديا » را برعهده گرفت. آلمان مجاز شد که کامرون را تا درياچه ي چاد توسعه دهد و بر سودان مرکزي نظارت داشته باشد و قسمتي از اراضي را به منظور ارتباط با رودخانه ي « زامبزي » به افريقاي جنوب غربي آلمان ضميمه سازد.

توافق هاي انگليس و فرانسه 19904 ( 1890 ) –

به موجب اين موافقت نامه نظارت بر ماداگاسکار و صحراي آفريقا به فرانسه واگذار شد و سرزمين پادشاهي « واري » که کنگوي فرانسه را به متصرفات شمال غربي خود مرتبط مي ساخت به دست آورد و نيز قيمومت فرانسه بر مراکش برقرار شد.
انگليس نيجريه شمالي را متصرف شد و قيموميت خود را بر مصر برقرار ساخت و مالکيت سودان مصر را به دست آورد. اما آلمان به برقراري قيموميت فرانسه در مراکش اعتراض کرد ( 1905 ) و براي گفتگو کنفرانسي در الجزاير تشکيل شد. در اين کنفرانس آلمان ها نتوانستند کاري از پيش ببرند و فرانسه موفق شد ادعاي خود را به رسميت بشناساند. از اين رو در آلمان يک جنبش شديد ضدّفرانسوي ايجاد شد. عدم توانايي فرانسه در خواباندن شورش منجر به اين شد که آلمان ها براي حفظ منافع خود يک کشتي به « آقادير » بفرستند ( 1911 ). عاقبت اختلاف بدين طريق حل شد که فرانسه قسمتي از اراضي استوايي خود را به آلمان واگذار کرد و در مقابل بر مراکش سلطه کامل پيدا کرد. بعد اسپانيا اعتراض کرد. بالاخره فرانسه زمين باريکي در ساحل شمالي مراکش به اسپانيا واگذار نمود. اين فشارها و مقاومت هاي کشورهاي بزرگ روابط بين المللي را تيره و تار کرد.

توافق انگليس و پرتغال ( 1891 ):

انگليسي ها و مخصوصاً سيسيل رودز که مايل بود کنترل انگليسي ها را در افريقا افزايش دهد. با اين کار انگليسي ها مانع پرتغالي ها در برقرار کردن سرزمين کمربندي خود از اين سوي به آن سوي قاره شدند. بالاخره پرتغالي ها سرزميني را که رود زيا ناميده مي شد در اختيار گرفتند.

عملکرد امپرياليست ها با همديگر در رابطه با تقسيم افريقا:

در عرض پانزده سال از 1885 تا 1900 روابط دول اروپايي در افريقا چندان به وخامت گراييد که چيزي نمانده بود ميان آنها جنگ دربگيرد.
پرتغالي ها اراضي پهناوري را در حول و حوش دو کوچ نشين خود « آنگولا » و « موزاييک » ضبط کردند. ايتاليايي ها دو خطّه ي باير يعني سومالي ايتاليا و اريتره را واقع در ساحل بحر احمر تصاحب کردند. آنگاه براي تسخير اراضي بيشتر متوجه صفحات داخلي شدند تا حبشه و سرچشمه نيل را فتح کنند لکن در سال 1896 از حبشي ها شکست خوردند و براي اوّلين بار سياه پوستان آفريقايي بر سفيدپوستان اروپايي پيروز شدند.
آلماني ها که در اين رقابت ديرتر وارد شده بودند و بيسمارک با بي ميلي تن به اين کار داده بود، مستملکاتي را در آفريقاي شرقي آلمان و کامرونز و توگو واقع در ساحل غربي و همچنين آفريقاي جنوب غربي آلمان تأسيس کردند. چون به خاطر امپرياليست هاي آلمان خطور کرده بود که روزي ممکن است کنگو و مستملکات پرتغال به افريقاي شرقي آلمان و کامرونز بپيوندند و بالنتيجه مستملکات آلمان در قلب آفريقا حکم کمربندي را پيدا کنند از شرق به جنوب آن قارّه.
فرانسوي ها قسمت اعظم آفريقاي غربي را از الجزاير گرفته تا صحراي آفريقا و از سودان تا نقاط متعددي در ساحل گينه را در تصرف داشتند. در کنار بحر احمر، ناحيه ي ابوک (10) را نيز گرفته بودند و بعد از شکست ايتاليايي ها در سال 1896، نفوذ آنها در حبشه رو به افزايش نهاد. لهذا واضعين نقشه هاي امپرياليسم فرانسه به فکر ورزي بودند که مستملکات فرانسه مثل کمربندي از يک سمت آفريقا تا سمت ديگر ممتد گردد، يک حدش داکار (11) باشد و حد ديگرش خليج عدن.
انگليسي ها در فکر کمربندي از شمال به جنوب بودند يعني « آفريقاي انگليسي » از دماغه ي اميدنيک تا قاهره از اين رو بود که امپرياليست انگليسي سيسيل رودز (12 ) رو به شمال نمود و وارد رودزيا (13) شد و قبلاً کنيا و يوگاندا واقع در نواحي وسطي قارّه تعلق به انگلستان داشت. از سال 1882 مصر هم جزء تحت الحمايگي هاي انگلستان شده بود و حکومت مشترک مصر و انگليس را بر سودان تشکيل داد. فرانسوال و اورانژ را هم ضميمه ساخت.

متصرفات

اينک نام متصرفات هر يک از دول امپرياليست اروپا در آفريقا را از نظر مي گذرانيم. با توجه به اين نکته که تمامي قارّه ي آفريقا به استثناي کشورهاي ليبريا و حبشه، تحت تصرف اروپاييان درآمده بود.
متصرفات بريتانيا: اتحاديه ي آفريقاي جنوبي، بچوانالند، رودزيا، مصر، سودان مصر، انگليس اوگاندا، آفريقاي شرق انگليس، گابنياي انگليس، ساحل طلا، سيرآلتون و نيجريه.
متصرفات فرانسه: الجزاير، تونس، آفريقاي غربي، فرانسه کنگوي فرانسه، مراکش، سومالي، فرانسه، و ماداگاسکار.
متصرفان آلمان: توگو، کامرون، آفريقاي جنوب غربي آلمان، آفريقاي شرقي و آلمان.
متصرفات ايتاليا: اريتره، سومالي ايتاليا و ليبي.
متصرفات بلژيک: کنگوي بلژيک.
متصرفات پرتغال: گينه، آفريقاي شرقي و آفريقاي غربي پرتغال، جزاير آزور، کاپورد، حادرا، تونس و سنت توماس.
متصرفات اسپانيا: فرماندار ريودو (14) و ادرار (15) قطعات کوچک در سواحل گينه و مراکش. بعين آنچه در مورد عثماني اتفاق افتاده بود، رقابت ميان دول امپرياليست بر سر غنايم آفريقا روابط بين المللي را ميان آنها ( کشورهاي امپرياليستي اروپا ) خصمانه و موجبات اوّلين جنگ جهاني را فراهم ساخت. رقابت بين فرانسه و آلمان بر سر مراکش منجر به بحران عمومي قبل از جنگ گرديد.

پي‌نوشت‌ها:

1. پالمر، تاريخ جهان نو، ترجمه ي ابوالقاسم طاهري، جلد 2، ص 280.
2. همان منبع، ص 281.
3. پالمر، تاريخ جهان نو، ترجمه ابوالقاسم طاهري، جلد 2، ص 289.
4. پالمر، تاريخ جهان نو، ترجمه ابوالقاسم طاهري، جلد 2، ص 319.
5. پالمر رابرت روزول، تاريخ جهان نو، ترجمه ي ابوالقاسم طاهري، ص 320، جلد 2.
6. رابرت روژول پالمر، پيشين، جلد 1، ص 321.
7. Carl Peteris.
8. Beraza.
9. پالمر، تاريخ جهان نو، ترجمه ي ابوالقاسم طاهري، جلد 2، صفحات 394 و 395.
10. obOK.
11. DaKar.
12. CiCi Rodes.
13. ROdozia.
14. Riode.
15. ADRAR.

منبع مقاله :
ذاکرحسين، عبدالرحيم؛ (1379)، ادبيات ايران پيرامون استعمار و نهضت هاي آزادي بخش، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.