تأسيس کشورهاي جديد در جهان اسلام پس از جنگ جهاني دوم

طي اولين سال هاي پس از جنگ در فرايندي که گروه هاي اسلامي نوسلفيه مجبور به تصميم گيري براي مشارکت در نظام جديد دولت هاي ملي در جهان اسلام شده بودند، چهار کشور جديد به وجود آمدند. اين کشورهاي جديد - پاکستان
پنجشنبه، 6 فروردين 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تأسيس کشورهاي جديد در جهان اسلام پس از جنگ جهاني دوم
 تأسيس کشورهاي جديد در جهان اسلام پس از جنگ جهاني دوم

 

نويسنده: اميربهرام عرب احمدي




 

طي اولين سال هاي پس از جنگ در فرايندي که گروه هاي اسلامي نوسلفيه مجبور به تصميم گيري براي مشارکت در نظام جديد دولت هاي ملي در جهان اسلام شده بودند، چهار کشور جديد به وجود آمدند. اين کشورهاي جديد - پاکستان 1947، اسرائيل 1948، اندونزي 1949 و ليبي 1951 - مبتني بر قوانين کاملاً متفاوت محلي و بين المللي بودند و سياست هاي آنها نيز متفاوت به شمار مي رفت. (1)

پاکستان (1947)

در 26 مارس 1940 پس از تصميم مسلم ليگ هندوستان مبني بر تأسيس کشوري ملي براي مسلمانان ساکن شمال غرب هند و بنگال، افکار عمومي در بريتانيا به اين نتيجه گيري رسيد که هند بايد مانند کشوري کامل حفظ شود. اين ديدگاه به وسيله حزب کارگر حاکم بر بريتانيا که بعدها استقلال هند را در آگوست 1945 تأييد کرد، پيگيري شد. در خود هند نيز فضا متشنج بود. در اين ميان، اعتراضات گسترده اي عليه دستگيري رهبران ارتش ملي کوچک هند صورت گرفت. اين ارتش در سال 1942 به وسيله ژاپني ها تجهيز شده بود و در سال 1943 تحت فرماندهي صبحا چاندار بوس قرار داشت ( و از طريق عمليات نظامي در شمال شرق هند به شهرتي دست يافته بود ). اين اعتراضات موجب شد که بريتانيا هرچه زودتر در صدد اعطاي استقلال به هند برآيد. از سال 1936 مذاکرات سياسي ميان نهضت کنگره هند به رهبري جواهر لعل نهرو ( 1889-1964م ) - کنگره ملي هند در سال 1885 به نمايندگي از مردم هند تأسيس شده بود - و مسلم ليگ نيز اين فضا را گرم تر ساخت. با وجود اينکه تمام اين سازمان ها در آن زمان با پيشنهاد بريتانيا در مارس 1946 مبني بر تقسيم هند به فدراسيوني متشکل از سه حوزه خودمختار ( بنگلادش، هند و پاکستان امروز ) موافقت داشتند، با وجود اين تلاش کردند تا مرزها را به نفع خود تغيير دهند. ايده ي نهرو مبني بر در نظر گرفتن ساختار فدراسيون در هنگام به ثمر رسيدن استقلال، به ويژه مخالفت مسلم ليگ را برانگيخت. مسلم ليگ از توافق خود با طرح بريتانيا عقب نشيني کرد و روز 16 آگوست 1946 را « روز اقدام مستقيم » خواند که به قتل عام ننگين کلکته منجر شد و طي آن بيش از 4000 هندي به قتل رسيدند. (2) بدين گونه وفاق و اجماع سياسي در هم شکست و تمام تلاش ها براي حفظ هند به عنوان کشوري متمرکز در معرض تهديد قرار گرفت. در مقابل، نهضت کنگره اشتياق خود را براي موافقت با حدفاصلي که به وسيله ي مسلم ليگ مطرح شده بود، اعلام کرد. در 20 فوريه 1947 دولت بريتانيا اعلام کرد که هند در جولاي 1948 به استقلال خود دست خواهد يافت. در 22 مي 1947 نيز فرماندار کلي از سوي انگلستان در اين کشور منصوب شد تا روند استقلال هند را فراهم کند. در 3 ژوئن 1947 هر دو طرف حدفاصل پيشنهادي تاريخ استقلال کشور را پذيرفتند که از جولاي 1948 به 15 آگوست 1947 عقب کشيده شد.
تصميم فوري دولت بريتانيا در اعطاي استقلال هند، پيشنهادهاي ابوالعلاء مودودي در راستاي تحقق کشوري اسلامي در ميان مردم را با مشکلاتي مواجه ساخت. ناآرامي هايي که اين تفکيک و جداسازي ها را تشديد مي کرد، نشان داد که در ميان مسلمانان کشور، معيارهاي قومي و فرهنگي نقش بيشتري از آنچه مودودي - بنيانگذار و رهبر جماعت اسلامي - متوقع بود، ايفا مي کند. در حقيقت، مسلمانان آنچه را که ايدئولوژي اسلامي مودودي در نظر داشت، انجام ندادند. از اين رو، در حدود 8/9 ميليون نفر - بيش از 20 درصد جمعيت مسلمانان هند جديد - به ايالت پاکستان گريختند و در حدود 8/6 ميليون هندو به هند مهاجرت کردند. در زمان تشکيل ايالات و در جريان جنگ هاي محلي و منطقه اي نيز صدها نفر از مردم کشته شدند.
جامعه ي نخبه مودودي در ابتدا دربرگيرنده ي اعضاي کمي بود، چرا که در سال هاي 1944-1945 بنا به دلايل ايدئولوژيکي تعداد زيادي از آن جدا شده بودند و پذيرش افراد جديد مستلزم روند بسيار پيچيده اي بود. توفلي محمد، دبيرکل جماعت اسلامي، جزئيات را چنين ضبط کرده است: 700 عضو در سال 1943، 750 نفر در سال 1944، 400 نفر در 1945، 486 نفر در 1946 و 553 نفر در سال 1947. (3) پس از شورش باتان کوت بسياري از اعضاي جماعت به لاهور فرار کردند، زيرا باتان کوت به پنجاب شرقي هند ملحق شده بود. بدين گونه اعضاي جماعت اسلامي احتمال موفقيت نداشتند و تنها در جست و جوي امنيت و حفاظت در ايالتي بودند که مودودي اغلب آن را نا- پاکستان به معناي « سرزمين ناپاکان » مي ناميد. مورخان جماعت اسلامي به زودي تلاش کردند تا ثابت کنند مودودي مشعل هدايت حقيقي در تأسيس پاکستان بوده است، به گونه اي که حتي جناح نيز او را مورد ستايش قرار داد و فرمول مشهور مودودي درباره حاکميت خداوند، با مفهوم کشور مسلمان اقبال لاهوري مطابقت يافت. البته پيروان وفادار مودودي اين امر را رد کردند. اما اينکه جماعت اسلامي يک سال را سپري کرد تا با شرايط جديد در پاکستان هماهنگ شود، حقيقتي آشکار بود. از اين رو تنها در بهار 1948 بود که سرانجام مودودي اقدامات خود را براي « قانون اساسي اسلامي » پاکستان آغاز کرد. (4)
در اين ميان، علماي قدرتمند دئوباندي که مخالفت خود را عليه جداسازي هند اعلام کرده بودند، به صورت انفعالي باقي ماندند. تنها گروه کوچکي در اطراف شبير احمد عثماني ( 1887-1950م ) که سياست ملي گرايانه مسلم ليگ را مورد حمايت قرار داده بود، جامعه جديدي از علماي مسلمان را با نام « جمعيت علماي اسلام » تشکيل دادند و در ديد مردم نمايندگان علمايي بودند که از مرکز گسترش دئوباند و مسلمانان تبعيدي گريخته بودند. هم دئوباندي ها و هم مودودي اکنون سعي مي کردند که در مباحثات مربوط به قانون اساسي جديد مشارکت داشته باشند.
با وجود اين همان طور که جناح استدلال مي کرد، پاکستان به معناي کشوري اقراري ( اعتراضي ) نبود، بلکه دولتي مطابق با قانون اساسي به شمار مي رفت که نه درگير با شريعت و نه کاملاً مبتني بر آن بود. بنابراين قانون اساسي اي مورد نياز بود که اسلام، قوميت و نژاد را حفظ کرده و آن را هويت دولت جديد سازد. بر اين مبنا پاکستان اولين کشور تأسيس شده به وسيله ي شاخه ي تماميت طلبان نوسلفيه بود و از اينديدگاه قابل بررسي بود. بدين سان سياست بندبازي مسلم ليگ ميان سياست قومي و مشروطه طلبي مدني ( قانون اساسي ) تا سال 1956 و تا زماني که سرانجام اولين قانون اساسي پاکستان اعلام شد ادامه يافت.

اسرائيل - فلسطين (1948)

در سال 1945 زماني که موسي العالمي، رئيس هيئت رئيسه ي عرب (5) و رهبر حزب از هم پاشيده شده استقلال، به نمايندگي فلسطين در اتحاديه عرب منصوب شد، دولت هاي عضو اعلام کردند که موضوع فلسطين به موضوعي عربي تبديل شده است. ليگ دايره عربي را به عنوان راهي براي بين المللي کردن مشکل فلسطين در نظر گرفت. اين امر مشخص کرد که مشکل فلسطين مي بايست به صورت منحصر به فرد از منظري عربي مورد بررسي قرار گيرد، چرا که گفتمان اسلامي درباره فلسطين بيش از آن ممکن نبود. در اين ميان اگرچه مفتي سابق، امين الحسيني هنوز قادر به تضمين قدرت کميته عالي عرب براي خانواده اش بود، ولي روابط دوستانه اش با آلمان او را طرف بازنده جنگ قرار داده بود. وي به اين طريق گفتمان اسلامي را در ميان عموم فلسطينيان بي اعتبار ساخته بود. در اين ميان، حتي ملي گراهاي عرب نيز توانايي اعمال نفوذ بيشتر بر سياست هاي پس از جنگ فلسطين را نداشتند. از اين رو با وجود آنکه ملي گراهاي صهيونيست در سال 1944 ( به منظور تأسيس کشوري متعلق به خود ) استقلال فلسطين را هدف قرار داده بودند، جمعيت يهوديان که به زودي بالغ بر 63 هزار نفر شده بود، به طور مشخص هرچه بيشتر تحت کنترل قدرت هاي صهيونيستي قرار داشت. از سال 1945 نهضت مقاومت يهود شامل هاگانا ( Haganah)، ايرگون زواي ليوّمي ( Irgun zevai Leummi ) - تأسيس در سال 1945 - و لهي ( به دليل انتساب به لوهامي هاروت اسرائيل مشهور به استرن گنگ تأسيس در 1940 ) ايده نوعي ارتش آزادي بخش ملي را در نظر داشتند. از اين رو به همان ميزان که صهيونيست ها مؤکدانه استقلال فلسطين را براي تشکيل کشور اسرائيل درخواست مي کردند، موقعيت سياسي ملي گراهاي عرب ضعيف تر گرديد، زيرا پس از تجربه قيام روستايي 1937-1938 ديگر به جمعيت خود اعتمادي نداشتند و بر اين باور بودند که اين مسئله بهتر است به وسيله ي جامعه بين المللي عرب و نه خود فلسطين طرح شود.
در اين ميان، جنبش ملي عرب در فلسطين نه تنها وجهه ي عمومي اسلامي خود را از دست داده بود، بلکه حتي آماده بود در صورت تقسم کشور، مناطق عربي را به اردن ملحق سازد ( راه حلي که در سال 1947 هم صهيونيست ها و هم فلسطينيان آن را رد کرده بودند ). (6) در سال 1921 عبدالله بن حسين، امير ماوراي اردن، به چرچيل پيشنهاد کرده بود که فلسطين و اردن بايد به هم ملحق شده و يهوديان مهاجر نيز داراي وضعيتي خود مختار شوند. چرچيل با خشم و غضب از پذيرش اين طرح و همچنين پروژه مشهور سوريه بزرگ عبدالله خودداري کرد. اين طرح را وي در سال 1940 در لندن ارائه کرده بود و به طور مختصر پس از تأسيس اتحاديه عرب در سال 1945 نيز مطرح شده بود. (7)
از سال 1946 به بعد، عبدالله که در ماه مي همان سال پادشاه ماوراء اردن شده بود، نقشه اصلي خود را در شکلي اصلاحي و معتدلانه دنبال کرد و تقسيم فلسطين به دو بخش يهودي تحت حاکميت صهيونيست ها و بخش عربي تحت حاکميت ها هاشمي ها را از طريق تماس هاي مداوم با رهبران نهضت صهيونيست ادامه داد. ايده ي شاه از سوي حلقه هاي ملي گراي فلسطين به خصوص خانواده ي النشاشيبي، رقباي اصلي حسيني ها براي کنترل نهضت ملي و نيز خانواده العالمي که دربرگيرنده ي نمايندگان فلسطيني در اتحاديه عرب بود، طرفداري مي شد. (8) نقشه عبدالله در نوامبر 1947 به طور اساسي به وسيله ي سياستمداران صهيونيست و در اوايل 1948 از سوي دولت بريتانيا مورد پذيرش قرار گرفت و قطعنامه سازمان ملل متحد براي تفکيک اين مناطق نيز در 29 نوامبر 1947 صادر شد. طرح هيئت ماوراي اردن در رابطه با مشکل فلسطين در اتحاديه عرب موجب شد نهضت ملي فلسطين حاکميت خود را بر قلمرو سياسي اش از دست بدهد، هر چند که کميته عالي عرب تحت حاکميت الحسيني به تلاش خود براي ايفاي نقش به عنوان نماينده سياسي فلسطين عرب ادامه داد.
در ژانويه 1948 زماني که دسته هاي صهيونيست اقدام به توسعه ي منطقه نفوذ خود در مناطق عربي ( که طرح جداسازي سازمان ملل آن را به عنوان قلمرو آينده کشور يهودي مشخص نساخته بود ) کردند، برخي از ملي گراهاي عربي شامل عبدالقادر الحسيني و فوزي قووقيج ارتشي را با نام ارتش آزادي بخش مجهز ساختند. اين آغاز جنگ داخلي فلسطين بود.
در 23 آوريل 1948 در حدود 60 هزار نفر از اعراب از مناطق غربي فلسطين به شرق فلسطين و ماوراي اردن فرار کردند. در 15 مي شمار اين افراد به 300 هزار نفر رسيد و در 30 نوامبر 1949 نيز 480 هزار نفر از اعراب مجبور به ترک کشور شدند. در نهايت نيز 60 درصد از اعراب فلسطين - بيش از تمام يهوديان مهاجر - از کشور خود اخراج شدند.
در آوريل 1948 پناهندگان عرب به شکايت از شاه اردن پرداخته و او را به سکوت و خيانت درباره موضوع فلسطين متهم کردند. در 15 مي نيروهاي اردني شامل لژيون ( هنگ ) اعراب متشکل از 2000 نظامي تمام فلسطين شرقي را تحت رهبري خود درآورده و در 13 مي به طور موفقيت آميزي مانع فتح اورشليم شرقي توسط گروههاي صهيونيست شدند. پس از آنکه تأسيس کشور اسرائيل در 14 مي 1948 در تل آويو اعلام گرديد، کشورهاي عضو اتحادي عرب تلاش کردند تا با مداخله نظامي، فلسطين را نجات داده و حق تعيين سرنوشت اين کشور را به مردمان آن واگذار کنند. اين قواعد پيش از آن در قطعنامه هاي اتحاديه عرب در 24 و 30 آوريل تصريح شده بود. در تابستان سال 1948 پس از قطعنامه متارکه ي جنگ شوراي امنيت سازمان ملل ( 15 ژولاي 1948 ) اتحاديه عرب به طور تعجب آوري تصميم گرفت که وظيفه بنيان نهادن حکومت مدني در فلسطين عربي را به کميته عالي عرب واگذار کند. امين الحسيني به منظور اجرايي کردن اين قطعنامه وارد غزه تحت اشغال مصر شد. در 22 سپتامبر 1948 کميته عالي عرب موجوديت دولتي تماماً فلسطيني را اعلام کرد. يک هفته بعد شوراي ملي فلسطين در غزه، الحسيني را رئيس جمهور فلسطين ( که در اول اکتبر مستقل اعلام شده بود ) اعلام کرد. تغيير رويه اتحاديه عرب مطمئناً نتيجه ديپلماسي مصر بود، زيرا دولت مصر هنوز از ادعاهاي سلطه گرايانه هاشمي ها بر سياست عربي در فلسطين در هراس بود. در واقع دولت الحسيني آن قدر مصري بود که موجبات نگراني اردن را فراهم آورده بود. مصر به ايجاد جاي پايي در فلسطين ادامه داد و نوار غزه را به عنوان قلمرو مصر تحت حاکميت خود قرار داد. الحسيني نيز در نيمه اکتبر به قاهره فراخوانده شد و در خانه تحت نظر قرار گرفت. اين به معناي پايان حاکميت کوتاه مدت فلسطين بود. اردن، کشوري که از سال 1950 به اين نام خوانده شد، حکومتي مدني را در شرق فلسطين تأسيس کرد و حاکميت خود را از طريق دو کنگره ملي ( 1 اکتبر در امان و 1 دسامبر در اريحا ) مورد تأکيد قرار داد. به اين ترتيب، درگيري قديمي ميان مصر و هاشمي هاي اردن بر سر قلمرو فلسطين به طور پنهان ادامه يافت.
حاکميت دولت تمام فلسطيني در غزه، سياست نوسازي و تجديد حيات کوتاه اما با اهميت گفتمان اسلامي را در مورد فلسطين آغاز کرد. در دسامبر 1947 اخوان المسلمين مصر به همراه حزب سوسياليست اسلامي ( گروه مصر جوان سابق ) و چند تن از علماي الازهر نداي جهاد براي فلسطين را سر داده و حفاظت از حلقه هاي محافظه کار ملي اطراف علي ماهر و محمدعلي آلوبا را بر عهده گرفت. البته پيش از آن در اکتبر 1947 حسن البنا راهنمايي هاي لازم براي تأسيس گرداني براي مداخله در درگيري فلسطين را ارائه کرده بود. از آنجا که او پيش از آن به طور موفقيت آميزي به نفع پذيرش مفتي امين الحسيني در قاهره عمل کرده بود و با محمد صالح حرب و محمد علي آلوبا در سازمان دهي اقداماتي براي حمايت از اعراب فلسطيني در چارچوب کميته دره نيل نيز همکاري کرده بود، خود را مجاز به انجام اين امر مي دانست. اخوان المسلمين و جمعيت جوانان مسلمان همچنين مي توانست در مورد همکاري عبدالرحمن اعظم، دبيرکل اتحاديه عرب نيز مطمئن باشد. علاقه مشترک آنها محدود کردن عواملي بود که به وسيله کشورهاي عربي براي حمايت از فلسطيني هاي عرب ( با کمک غيررسمي گروه هاي داوطلب ) صورت مي گرفت. از مي 1947 تا دسامبر 1948 گروه هاي اسلامي کوچک تري که برخي از آنها توسط افسران مصري هدايت مي شدند، به خصوص در صحراي نقب در حوالي اورشليم و بيت اللحم و منطقه فلوجا ( غرب هبرون ) عملياتي انجام دادند که طي اين رشته عمليات موفق به آزادسازي منطقه اي از بخش مصري شدند.
اقدامات اخوان المسلمين در فلسطين دو نتيجه به دنبال داشت: اول از همه آنها نشان دادند که خود را مجريان نظامي و سياسي اراده اي عربي ملي در نظر مي گيرند که فراتر از مرزهاي ملي رفته بود و دوم اينکه خود را حزبي مصري، مقاوم عليه ادعاهاي سلطه گرايانه پادشاهي هاشمي معرفي کردند. دخالت اخوان المسلمين به اوج گيري کشمکش هاي داخلي مصري ها منجر شد که در 1948 به اوج خود رسيد. از ديدگاه دولت مصر ( کابينه دوم محمد النقرشي، 6 دسامبر 1946 تا 28 دسامبر 1948 ) اخوان المسلمين در اين ميان با دارا بودن ارتش، بيمارستان ها، مدارس، کارخانه ها و سرمايه گذاري هاي خود توانايي تأسيس دولتي را در درون دولتي ديگر يافته بودند. (9) اخوان المسلمين در 6 دسامبر 1948 غيرقانوني اعلام شد و جداي از اتهامات متعدد در ارتباط با نظامي گري اعضاي اخوان المسلمين، اين نهضت به دليل تحريک روستاييان و کارگران عليه دولت نيز مورد سرزنش قرار گرفت و حتي پيشنهاد شد که مقر اخوان المسلمين به عنوان بخشي از حزب کمونيست در نظر گرفته شود. پس از اينکه نخست وزير به وسيله ي يکي از اعضاي اخوان المسلمين در 28 دسامبر 1948 ترور شد، تضاد دوقطبي رو به افزايشي در محافل مصري به وجود آمد. حسن البنا نيز در 12 فوريه 1949 ترور گرديد.

ليبي (1951)

شکل گيري شالوده و بنيان سومين کشور جديد در جهان اسلام پس از جنگ جهاني دوم حادثه اي تماشايي بود. بريتانيا ايالات ساحلي تريپوليتانيا و سيرنيکا ليبي را در کنترل خود داشت، در حالي که فرانسه در فزان استقرار يافته بود. بيشتر ملي گراهاي تبعيدي که در قاهره يا دمشق به سر مي بردند نيز پيش از آن در سال 1929 مقدماتي را براي ترکيب سياسي ايالات تريپوليتانيا، سيرنيکا و فزان مهيا کرده بودند. مطابق ايدئال هاي ملي گرايي شهري آنها خواستار تأسيس دولتي ملي با دارا بودن حق حاکميت مورد قبول مردم براي تريپوليتانيا و برقه ( سيرنيکا ) توسط رئيس جمهور منتخب مردم بودند. (10) در سال 1944 عبدالرحمن بن حسين زبيدا ( 1890-1946م ) پس از آزادي از زندان ايتاليايي ها اولين حزب ملي ليبي را بنيان نهاد که در صدد دنباله روي سنت جمهوري قديمي تريپوليتانيا بود. در نوامبر 1945 او هم در جست و جوي جلب حمايت و هم مترصد عقيم ساختن نقشه هاي سيد ادريس، رهبر سنوسيه ( که با حمايت مصري ها به تازگي از تبعيد در قاهره به کشور بازگشته و در صدد اعلام سيرنيکا به عنوان پادشاهي مستقل بود ) برآمده بود. با اين حال، سياستمداران محافظه کاري مانند محمدنوري السدوي که از عربستان سعودي به ليبي بازگشته بود، قادر به حل اختلافات بنيادي ميان ايالات نبودند. در ماه مي 1949 در پي ابتکار مجمع عمومي سازمان ملل متحد راه حلي مشترک بر راه حل هاي مطرح شده توسط ايتاليا و بريتانياي کبير برتري يافت. در کنفرانس ملي که در بنغازي برگزار شد و نمايندگاني از هر دو ايالات ساحلي در آن حضور داشتند، سيدادريس خود را امير سيرنيکا خواند. با اين حال به رسميت شناخته شدن پادشاهي سيد ادريس توسط بريتانياي کبير نتوانست تأثيري بر مجمع عمومي سازمان ملل متحد بر جاي نهد. در قطعنامه اي که در 21 نوامبر 1949 تصويب شد، بريتانياي کبير و فرانسه ملزم به مهيا کردن مقدمات استقلال ليبي در اول ژانويه 1952 شدند. پس از آنکه سيد ادريس خود را شاه ليبي خواند (1950)، استقلال اين پادشاهي در 24 دسامبر 1951 اعلام گرديد و براساس قانون اساسي پادشاهي که تا سال 1963 اعتبار خود را حفظ کرد، سه ايالت مزبور داراي حق خودمختاري شدند. با اين حال حتي اين امر نيز مانع توسعه ي اتحاديه هاي متصوفه قدرتمند اين کشور نشد. از اين رو، طريقه سنوسيه که در اصل عملکردي مشخص را در درون جامعه ي قبيلگي سيرنيکا - مشابه وهابيت عربي - دنبال مي کرد، به سلسله ي سنوسي شهرت يافت. بدين سان سلطنت گرايي بر سنت هاي جمهوري خواهي غلبه يافته بود، زيرا نهضت ملي تريپوليتاني ها نمي توانست هيچ نفوذ فرهنگي يا اجتماعي را بر ايالات شهرنشين شده ي فقير سيرنيکا و فزان اعمال نمايد. براي مثال، فزان براي مدت طولاني تحت تسلط طايفه سيف الاسلام بود که نظر مساعدي نسبت به اشغال کشور از سوي فرانسه داشت و از سنوسيه کناره گيري مي کرد. سنوسيه نيز از پيش جايگاه قدرتمند خود را در مصر غربي طي جنگ جهاني اول از دست داده بود. علاوه بر آن، اقدامات نظامي صورت گرفته از سوي ارتش ايتاليا عليه قبايل وفادار به سنوسيه در سيرنيکا پشتوانه هاي سنتي سنوسيه را که نام طريقت بر خود نهاده بود، نابود کرده بود. دشمني ها و کشمکش هاي داخلي رهبري طريقت ميان ادريس و محمد الشريف که حتي به خليفه شدن او نيز اشاره مختصري شده بود موجبات انحطاط شهرت اين طريقت را که متولي فرهنگ قبيلگي خاصي بود، فراهم کرد. با اين حال به رغم آنکه سلطنت طلبان به قاهره و جمهوري خواهان به دمشق رفته بودند، شالوده سياسي و اجتماعي رژيم آينده ي ليبي توسعه يافت.

يمن

هر چند سيستم پادشاهي که نظام سياسي حاکم بود پس از پايان جنگ جهاني دوم در جهان اسلامي عربي ادامه يافت، ولي اين سيستم در کشورهاي جديدالتأسيس غيرعرب پاکستان و اندونزي به هيچ وجه نقشي ايفا نکرد. در واقع تا اوايل دهه ي 1950 به نظر مي رسد که حکومت مشروطه سلطنتي مي تواند به تنهايي ثبات سياسي دولت ها را در جهان عرب تضمين کند. از اين رو ملي گراهاي شهري کهگاه تلاش مي کردند انديشه هاي جمهوري خواهي خود را حتي در کشورهايي که سلطنت طلبي داراي ريشه هاي محکمي در جامعه بود، دنبال کنند. اما نمونه ليبي نشان داد که اين امر به طور مشخص در کشورهايي که شهرها در حکم مناطقي اجتماعي در نظر گرفته شده و عملکرد سياسي خارق العاده اي دارند، مشکل است.
نمونه ديگر، قيام بي نتيجه ملي گراهاي شهري در يمن شمالي در سال 1948 بود. در سال 1918 پس از آنکه جدايي اين کشور به صورت قطعي و بين المللي از امپراتوري عثماني به رسميت شناخته شد، با وجود آنکه يمن صاحب فرهنگ شهري باستاني بود که سنت هاي غيرزيدي - به خصوص شافعي - روابط فرهنگي و اجتماعي آنرا مشخص مي ساخت، ولي بار ديگر تحت حاکميت امامان زيدي و هم پيمانان آنها قرار گرفت. با اين حال، اين فرهنگ شهرنشيني به طور کامل غيرسياسي باقي ماند و تلاشي براي به وجود آوردن جمهوري خودکفايي که توسعه سياسي دولت يمن را مورد حمايت قرار دهد، صورت نگرفت. مخالفان امامت زيدي بيشتر درگير شرايط قومي، فرهنگي و منطقه اي بودند و ايالت ساحلي شافعي مذهب تيهاما به همراه شهر طائز نيز مراکز مخالفت داخلي يمن در نظر گرفته مي شدند. علاوه بر آن، عدن که از سال 1839 تحت اشغال بريتانيا بود، به مرکز سياست هاي ملي شهري تبديل شده بود، چرا که در اين شهر ملي گراهاي تبعيدي تحت حفاظت بريتانيا مي توانستند آزادانه مواضع مخالفي عليه امامان زيديه اتخاذ نمايند. حکومت زيدي به سهم خود از هيچ تلاشي براي ممانعت از تماس هاي مستقيم با کشورهاي خارجي مضايقه نکرد و دليل اصلي آن نيز درهم شکستن ديدگاه غرب درباره يمن به عنوان کشوري منزوي و عقب افتاده بود.
از ديدگاه بين المللي، اين کشور از طريق سياست ماهرانه انعقاد « قراردادهاي دوستي » با اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي (1928) و آمريکا (1946) خود را در ميان ديگر کشورها حفظ کرده و تحت حمايت اين کشورها قرار داده بود. حاکم يمن موسوم به امام يحيي ( حکومت از 1904-1948م ) خود را ميهن پرستي واقعي در نظر مي گرفت، بدين سان او قادر به توجيه جنگ شکست خورده عليه عربستان سعودي در سال 1934 بود که جرقه آن به دنبال الحاق دولت ادريسي عصير ( متعاقباً صورت گرفت ) و در حکم جنگي دفاعي ضداستعمارگران آغاز شده بود. با اين حال به رغم اين شکست، نيروهاي يمني که به وسيله ي افسران عراقي آموزش ديده بودند، عليه قبايل شورشي در شمال به پيروزي رسيدند و کشور سرانجام به وسيله ي خود يمني ها آرام گشت.
تنها در اين زمان و پس از استقرار نهايي حاکميت دولت بر کشور بود که ملي گراهاي شهري فعاليت خود را آغاز کردند. برخي از اين ملي گراها دانشجوياني بودند که در قاهره زندگي مي کردند و از ارتباطات خوبي با اخوان المسلمين مصر و دوستان سياسي الجزايري برخوردار بودند که در ميان آنها الفضيل الورتلاني، عضو شوراي رهبري الجزاير، نقش مؤثري ايفا مي نمود. در سال 1947 وي با هماهنگي واحد ارتباطات خارجي اخوان المسلمين به صنعا سفر کرد و با تعداد زيادي از مخالفان ملاقات کرد. اخوان المسلمين يمن در آن زمان تبليغاتي را در زمينه ايده هاي جمهوري خواهي آغاز کرده بودند. با اين حال، مخالفان آنان سيستم امامت را به زير سؤال نبردند و برخلاف آن، موضوع مشروعيت امامت را مطرح کردند که اين امر از طريق شاهزاده زيدي عبدالله الوزير که به توطئه کنندگان پيوسته بود، صورت مي گرفت. در 17 فوريه 1948 مخالفان طي شورشي در پايتخت، امام يحيي را به قتل رساندند. در هفته هاي بعد وليعهد احمد ( که تا سال 1962 حکومت کرد ) موفق به بسيج قبايل شمالي از عربستان سعودي عليه شورشيان و بازپس گيري صنعا ( پس از محاصره مختصر آنان در 12 مارس 1948 ) شد. (11)
همکاري اخوان المسلمين با مخالفان يمني نشان داد اعضاي جامعه اسلامي که هنوز نوسلفي ها بر آنها تأثيرگذار بودند، هرچه بيشتر به شناسايي و ابراز هويت خود از طريق برنامه هاي جمهوري خواهانه متمايل است. بسياري از اعضاي اخوان المسلمين و در رأس آنها محمدالغزالي، سلطنت طلبي را در جهان اسلام با دوره حاکميت خلفاي اموي ( 661-750 ) مقايسه مي کردند که از ديدگاه آنان پاياني بر عصر طلايي اسلامي بود. (12) آنان پادشاهاني را که هنوز بر بيشتر کشورهاي عربي حکم فرما بودند ( تنها الجزاير، سوريه و لبنان داراي سيستم جمهوري بودند ) در حکم بدعتي غيراسلامي و نامشروع در نظر مي گرفتند که مي بايست با آنها مخالفت شود. با اين حال، ديگران همچون محب الخطيب، مربي ( مرشد ) البناء بر مشروعيت پادشاهي در دکترين اسلامي پافشاري کرده و بر شاخصه هاي اسلامي دوره اموي ها تأکيد مي ورزيدند.

پي‌نوشت‌ها:

1- نويسنده با اشاره به تأسيس اسرائيل در کنار ساير کشورهاي اسلامي، تلاش کرده است به طور غيرمستقيم به آن وجهه اي مشروع و قانوني بخشيد. (م)
2- اين جنگ حاصل درگيري سختي ميان مسلمانان و هندوها در اين شهر بود. (م)
3- Bahadur, Jama’at-i Islami, p.19 ff.
4- Rosenthal, Islam in the Modern National State, pp.125-153, 181-281. Muhammad Asad, The Principle of State and Government in Islam Berkeley. Cal, 1961.
5- هيئت رئيسه عربي در سال 1920 به عنوان نهاد عالي مسيحي - مسلمان تأسيس شد. اين سازمان که در سال 1918 به وجود آمده بود، ادامه انجمن فرهنگي عرب عثماني در نظر گرفته مي شد و عمدتاً مورد حمايت خانواده هاي قديمي فلسطيني بود. هيئت رئيسه تا سال 1934 قادر به دفاع از خود در منصب ارگان نماينده ملي گراهاي فلسطيني بود.
6- منظور، طرح موريسون در جولاي 1946 است که مقدمات تقسيم کشور به چهار بخش را مهيا ساخت.
7- S. Majid Khadduri, ‘The Scheme of Fertile Crescent Unity. A Study in inter-relations’, in Richard N. Frye (ed.), The Near East and the Great Powers, Harvard University Press, Cambridge, Mass, 1951, pp.137-177, here pp.51-70, 141-167.
8- Cf. Helga Baumgarten, Paliistina. Befreiung in den Staat. Die paliistinensische Nationalbewegung seit 1948, Suhrkamp, Frankfurt am Main, 1991, p.41 ff.
9- Richard P.Mitchell, The Society of the Muslim Brothers, Oxford University Press. London, 1969, p.66.
10- Khashin. Safahat, p.140.
11- متن جامع در اين ارتباط عبارت است از:
Ahmed Kaid al-Saidi, Die Oppositionsbewegungim Jemen zur Zeit Imam Yahyas und der Putsch yon 1948, Baalbek, Berlin 1982. A pro-Zaidi account is found in Amin Sa’id, al-Yaman tarikhuhu al-siyasi mundhu istiqlalihi fi l-qarn al-thalith al-hijri, ‘Isa al-Babi al-Halabi, Cairo, 1378 [1959], pp.135-149.
12- Ende, Nation, pp.91-104.

منبع مقاله :
شولز، رينهارد، (1391)؛ نگاهي نو به تاريخ جهان اسلام، ترجمه ي امير بهرام عرب احمدي، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.