تعاريف و نظريه هاي شخصيت در روان شناسي (2)

يکي از قديمي ترين نظريه ها را درباره ي شخصيت، مي توان نظريه ي صفات دانست؛ زيرا انسان با متوسل شدن به صفات، همواره در پي توصيف خود و ديگران بوده است. اين نظريه مي کوشد صفات فرد را- که جهت دهنده ي رفتار اوست -
شنبه، 12 ارديبهشت 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
 تعاريف و نظريه هاي شخصيت در روان شناسي (2)
 تعاريف و نظريه هاي شخصيت در روان شناسي (2)

 

نويسنده: ابوالحسن حقاني




 

نظريه ي صفات (1)

يکي از قديمي ترين نظريه ها را درباره ي شخصيت، مي توان نظريه ي صفات دانست؛ زيرا انسان با متوسل شدن به صفات، همواره در پي توصيف خود و ديگران بوده است. اين نظريه مي کوشد صفات فرد را- که جهت دهنده ي رفتار اوست - توصيف کند.
هر فرد، صفاتي منحصر به خودش دارد که وي را از ديگران متمايز، و شخصيت او را مشخص مي کنند. (2) نظريه پردازان صفات، در عين توافق بر اينکه صفت ها، واحدهاي اصلي ساختمان شخصيت اند، بر سر اين نکته اختلاف دارند که شخصيت، از کدام مجموعه صفات تشکيل مي شود و چه شماري از ابعاد، براي توصيف آن لازم است. در اينجا به اختصار، به نظريه ي آلپورت، کتل و آيزنک اشاره مي کنيم.
آلپورت با اعتقاد بر اينکه هر فرد، صفات شخصيتي ويژه اي دارد که او را از ديگران متمايز مي کند، مي گويد: با تعيين صفات شخصيتي مي توان رفتار انسان ها را در موقعيت هاي گوناگون پيش بيني کرد. (3) صفت در نظر آلپورت ساختاري عصبي - رواني است؛ (4) به اين معنا که صفت، ظرفيت و استعداد بالقوه اي براي پاسخ دادن به محرک هاي گوناگون است. همچنين از منظر او، صفت نشان دهنده ي رفتارهاي ثابت و پايدار است. براي مثال، هر گاه در برابر افراد ضعيف قرار مي گيريم، صفت تسلط بروز مي کند. (5)
آلپورت در فرهنگ کامل صفات خود، بيش از 4500 صفت شخصيتي را بر مي شمارد. سپس بنا بر شدت و فراواني، آنها را به سه دسته تقسيم مي کند. (6)
1. صفات اصلي، (7) که از ديگر صفت ها قوي تر و بر آنها غالب اند؛ به گونه اي که تقريباً مي توان همه ي فعاليت هاي افراد را به آنها نسبت داد. چشمگير بودن اين صفت به اندازه اي است که به راحتي ديدني و کاملاً محسوس است. بنابر نظر آلپورت، شمار بسيار کمي از افراد صفت اصلي دارند. در اين زمينه روحيه ي سخاوت حاتم طايي و قساوت قلب صدام حسين را مي توان مثال زد.
2. صفات مرکزي، (8) که شدت کمتري دارند و از ويژگي هاي اصلي و عمومي فرد به شمار مي آيند. آلپورت معتقد بود که مردم شش الي دوازده صفت مرکزي مانند مهرباني، اجتماعي بودن، خون سردي، شوخ طبعي و پرخاشگري اطمينان ناپذيري دارند. در حقيقت، هر گاه بخواهيم شرح حال فردي را بيان کنيم، چنين صفاتي را در نظر مي گيريم.
3. صفات ثانوي، (9) که اهميت کمتري دارند و ناپيوسته اند. از جمله ي اين صفات مي توان علاقه به نوعي غذا، تفريح، کتاب، فيلم، لباس و... را مثال زد. (10)
ريموند بي. کتل (11) مانند آلپورت صفات انسان را به خوشه هايي طبقه بندي کرده است. يکي از طبقه بندي هاي وي، تقسيم صفات به سطحي يا صوري (12) و صفات عمقي يا پايه (13) است. وي صفات سطحي را آن دسته از رويدادهاي رفتاري مي داند که آشکارند و دوام و توصيف پذيري آنها بسيار کم است. اما صفات عمقي، با دوام اند و شناخت آنها براي مطالعه ي شخصيت ضروري است. در حقيقت، صفات عمقي، پايه و اساس ساختمان شخصيت را تشکيل مي دهند. همچنين منبع و عامل زير بنايي و تعيين کننده ي صفات سطحي اند. به همين دليل، کتل به صفات عمقي بيشتر اهميت مي دهد. (14)
کتل، صفات عمقي را به دو دسته ي سرشتي و محيطي تقسيم مي کند. صفات سرشتي يا ارثي صفاتي ذاتي اند که شخص آنها را با خود به دنيا مي آورد و صفات بدني (15) نيز ناميده مي شوند. صفات محيطي با آموختن و تربيت به دست مي آيند. به اين صفات که از عوامل محيطي ناشي مي شوند، صفات شکل گيرنده ي محيطي (16) مي گويند. (17) وي توانست شانزده صفت عمقي را شناسايي کند که در جدول زير آمده است.

1

مردم آمیز

کناره جو

2

با هوش

کم هوش

3

استوار ( با ثبات)

احساساتی

4

سلطه گر

سلطه پذیر

5

بی خیال

جدی

6

اصولی ( وظیفه شناس و با وجدان)

مصلحت اندیش

7

جسور

ترسو

8

حساس

کله شق

9

شکاک و بد گمان

زودباور و ساده دل

10

خیال پرداز

اهل عمل

11

ملاحظه کار، زیرک

رک، صاف و صادق

12

بیمناک

مطمئن به خود

13

خطر کننده و آزمایش کننده

محافظه کار و محتاط

14

متکی به خود

متکی به دیگران

15

خویشتن دار

ناخویشتن دار

16

آرمیده و آرام

مضطرب و عصبی


صفات هر بخش، به دو بعد يک نوع ويژگي و صفت خاص مربوط اند. (18)
سومين روان شناس که در زمينه ي شخصيت پژوهش هاي فراواني داشته، هانس جي. آيزنک (19) است. وي نيز مانند آلپورت و کتل در پي مشخص کردن صفات اصلي شخصيت بود. آيزنک شخصيت آدمي را مانند هرمي مي داند که مهم ترين صفت، در رأس آن قرار دارد و صفات کم اهميت در قاعده ي هرم جاي خواهند گرفت. درست مانند سازماني که در رأس هرم آن، رئيس و پس از آن معاونان و مشاوران قرار دارند، تا آخرين افراد سازمان که کارمندان جزئند و در قاعده هرم جاي دارند.
بنابراين، بر پايه ي نظريه ي آيزنک، صفات آدمي سلسله مراتبي دارند که بالاترين آن با عنوان تيپ ها (20) در سطح بسيار عمومي و کلي مطرح اند. پس از آن در سطح پايين تر، صفاتي مانند آنچه کتل مطرح کرد، وجود دارند. پايين تر از سطح صفات، پاسخ هاي عادي (21) و در واپسين سطح شخصيت، پاسخ هاي اختصاصي (22) - که همان رفتارهاي قابل مشاهده اند - قرار دارند. (23) براي مثال، سلام کردن يا لبخند زدن هنگام ديدن دوست، لذت بردن از معاشرت با ديگران، با نشاط و فعال بودن و برون گرا بودن به ترتيب، سطح صفات از پايين به بالا را نشان مي دهد. به جدول زير دقت کنيد:
 تعاريف و نظريه هاي شخصيت در روان شناسي (2)
سازمان سلسله مراتب شخصيت درباره ي برون گرايي از اچ. جي. آيزنک. ساس زيستي شخصيت 1967 (24)
آيزنک بر اين باور است که براي تبيين شخصيت انسان، بايد به سه بعد توجه شود:
1. درون گرايي - برون گرايي؛
2. روان رنجوري خويي با دو بعد ثبات و بي ثباتي؛
3. روان پريشي خويي.
از اين رو، از ترکيب هاي گوناگون اين ابعاد، مانند فرد برون گراي بي ثبات احتمالاً خوش بين و فعال به وجود مي آيد. (25) به جدول زير رجوع کنيد.
 تعاريف و نظريه هاي شخصيت در روان شناسي (2)
ابعاد شخصيتي از نظر آيزنک (26)

پديدار شناختي

نظريه ي پديدار شناختي (27) شامل چند نظريه است که به رغم تفاوت هايشان، همگي بر تجربه هاي شخصي- که همان ديدگاه خصوصي فرد به جهان است - تأکيد مي ورزند. (28) انسان گرايي نام ديگر نظريه ي پديدار شناسي است؛ زيرا بر تمايز دهنده ي انسان از حيوان، مانند آزادي انتخاب تأکيد دارد. گاهي اين نظريه را نظريه هاي خويشتن مي خوانند؛ زيرا با تجربه هاي دروني فرد - که در مجموع احساس « بودن » را در او مي آفرينند - ارتباط دارد. (29) معروف ترين نظريه پردازان پديدار شناسي ( انسان گرايي )، کارل راجرز و آبراهام مزلواَند که در اينجا تنها به توضيح اجمالي نظريه ي راجرز بسنده مي کنيم.

نظريه ي کارل راجرز

کارل راجرز به يکي از نظريه پردازان مکتب انسان گرايي مشهور است که ديدگاهي خوش بينانه به ماهيت انسان دارد. به باور وي، همه ي نيروي وجودي انسان در خدمت رشد و تعالي اوست. (30) نظريه ي شخصيت راجرز از چند اصل اساسي ناشي مي شود:
1. راجرز طبيعت انسان را نيک مي پندارد و به طبيعت او اعتماد دارد. وي بر اين باور است که اگر انسان ها به گونه ي خاصي از زندگي اجتماعي مجبور نشوند و همان گونه که مي خواهند عمل کنند، به خوبي گرايش خواهند داشت و براي خود و جامعه، فرد مفيدي خواهند بود.
2. راجرز مي گويد: همه ي وجود انسان هنگام روبه رو شدن با مسائل - مانند رفع نيازها- واکنش نشان مي دهد. اين همان اصل ارگانيسم (31) است که در سخنان وي ديده مي شود. بنابر نظريه ي راجرز، هر چه را ارگانيسم درست تشخيص دهد، براي رشد انسان سازنده و مفيد خواهد بود. (32)
3. يکي ديگر از اصول راجرز، ميدان پنداري (33) است. مراد وي از ميدان پنداري، مجموع تجربه هايي است که آگاهانه يا ناآگاهانه به دست مي آورد و با آن، محيط پيرامون خود را درک و تفسير مي کند. (34)
4. راجرز براي خويشتن (35) اهميت ويژه اي قايل است. گرچه خويشتن، بخشي از ميدان پديداري است، به دليل اينکه مجموعه ي ادراکات آگاهانه را تشکيل مي دهد، به منزله ي جزء مستقلي بيان مي شود. در حقيقت، محور اصلي نظريه ي راجرز، همين بخش سوم، يعني خويشتن است. (36) به همين دليل، آن را نظريه ي خويشتن نيز ناميده اند. مراد از خويشتن، همه ي افکار، ادراک ها و ارزش هايي است که « من » ( به معناي فاعلي يا مفعولي ) را تشکيل مي دهد. در نظريه ي راجرز، خويشتنِ ديگري به نام « خويشتن آرماني » وجود دارد؛ بدين معنا که مي خواهيم چگونه انساني باشيم. هر چه خويشتن آرماني به خويشتن واقعي نزديک تر باشد، فرد خشنودتر خواهد بود و اگر ميان خويشتن واقعي و آرماني فاصله ي زيادي باشد، ناسازگاري شديدتر خواهد بود. بنابراين، اگر بخواهيم روحيه ي سازگاري داشته باشيم، بايد ادراکمان را از خويشتن واقعي مثبت تر کنيم. (37) به عبارت ديگر، ناسازگاري، از تفاوت ميان خويشتن واقعي و خويشتن آرماني ناشي مي شود. (38)
5. راجرز سوء تفاهم (39) و سوء ظن (40) را دو دليل اساسي تضادها و درگيري هاي اجتماعي مي داند. وي معتقد است که اين دو، موجب رقابت و مخالفت انسان ها با يکديگر مي شوند و افزايش يکي بر ديگري مي افرايد. (41)

خودشکوفايي (42)

مزلو عالي ترين نياز را نياز به خود شکوفايي مي داند. وي معتقد است که براي رسيدن به آن، بايد نيازهاي پيشين به خوبي ارضا شده باشند. راجرز نيز مسئله ي خود شکوفايي را مطرح مي کند و آن را امري فطري مي داند. او بر خلاف ديگران، گرايش اصلي انسان ها را تنها به خود شکوفايي مي داند و بر اين باور است که ارگانيسم تنها يک انگيزه ي اساسي دارد: تحقق بخشيدن به خويشتن و نگه داري از خود. بنابراين، بر پايه ي نظريه ي راجرز، خود شکوفايي، گرايش ارگانيسم براي رشد و تکامل يافتن از وضعي ساده به سازماني پيچيده، از اتکا به استقلال و از قالبي بودن به انعطاف پذيري است. (43) به تعبير ديگر، خود شکوفايي تحقق بخشيدن به استعدادها، توانش ها و امکانات فرد است. (44)
راجرز دو نياز را براي رسيدن به خود شکوفايي مطرح مي کند: نخست توجه مثبت غيرمشروط، (45) يعني نياز ما به توجه ديگران، و ديگري توجه مثبت از خود. (46) توجه مثبت غيرمشروط، زماني به وجود مي آيد که فرد بداند ديگران تجربه هاي شخصي او را - که همان احساسات، افکار و تمايلات است- بدون قيد و شرط مي پذيرند.
برخي از ويژگي هاي خود شکوفايان
- بسيار خلاق اند؛
- خود و ديگران را آن چنان که هستند پذيرفته اند؛
- به شادکامي انسان ها علاقه مندند؛
- واقعيات را به خوبي درک مي کنند؛
- در انديشيدن و رفتارشان خود جوش اند؛
- به سادگي هم رنگ جماعت نمي شوند، اما عليه آداب و رسوم رفتار نمي کنند؛
- مي توانند به گونه اي عيني به زندگي بنگرند. (47)
در پايان، بيان اين نکته ضروري است که اساس نظريه ي پديدار شناسي را انسان محوري تشکيل مي دهد، در حالي که بر پايه ي آموزه ي ديني، بايد خدا محوري، پايه و بنيان هر امري باشد، که صاحب نظران پديدار شناسي همچون ديگر نظريه پردازان از آن غافل اند. (48)

مباني انسان شناسي از ديدگاه اسلام

اسلام براي انسان ويژگي ها و توانايي هاي فطري ويژه اي قايل است که وي مي تواند با آنها، به کمالاتي که خداوند برايش در نظر گرفته است، برسد. گر چه اين کمال گرايي فطري است و محوري ترين نياز بشر به شمار مي آيد، گاهي به دليل داشتن همان اختيار، از فرصت هاي خود بهره نمي گيرد. همچنين با سرپيچي از دستورات پيامبران، نه تنها به خدا نزديک نمي شود، بلکه با برخي رفتارها، از حيوان ها نيز پست تر مي شود؛ چنان که خداوند مي فرمايد: « آنان مانند چهار پايان اند؛ بلکه گمراه ترند. آنان همان بي خبران و غافلان اند ». (49) مباني شخصيت انسان، از ديدگاه اسلام گوناگون است که در اينجا به اجمال، تنها به برخي از آنها مي پردازيم.

1. انسان موجودي دو ساحتي

اسلام بر دو بعدي بودن انسان و ترکيب وي از روح و بدن و نيز باور عنصري به نام روح - که از بدن مستقل است - تأکيد کرده است. به اين مهم در آيات و روايات نيز توجه شده است.
از يک سوي، آيات آفرينش، همگي بر جسماني بودن انسان به روشني دلالت دارند؛ مانند آيات هفتم و هشتم سوره ي سجده که مي فرمايد: « و آفرينش انسان را از گِل آغاز کرد. سپس نسل او را از چکيده ي آبي پست مقرر داشت ». (50) از سوي ديگر، آياتي وجود دارد که بر وجود روح براي انسان دلالت مي کنند؛ مانند آيه ي نهم سوره ي سجده که مي فرمايد: « سپس خداوند او را پرداخت و از روح خود در او دميده ». (51)

2. برترين آفريده ي خداوند

بنابر آيات الهي، خداوند انسان را برترين آفريده ي خويش معرفي کرده است؛ چنان که مي فرمايد: « ما انسان را در بهترين صورت و نظام آفريده ايم ». (52) در جاي ديگر، خداوند به آفرينش انسان افتخار مي کند، و بر همين پايه، خود را بهترين آفرينندگان معرفي کرده است. (53)

3. داراي اختيار

از امتيازهاي مهم بشر که خداوند به او عطا فرموده، اختيار است: « ما راه را به او نشان داديم، خواه شاکر باشد [ و پذيرا شود ] يا کفران کند ». (54)

4. داراي کرامت و فضيلت

با تأمل در آيه هاي مربوط به انسان، درمي يابيم که او دو کرامت دارد: 1. کرامت ذاتي که در واقع همان ساختمان وجودي انسان، داشتن مزايا و امکانات بيشتر و مانند آن است. اين کرامت در همه ي انسان ها وجود دارد و با اختيار وي هيچ ارتباطي ندارد. از اين روي، چنين کرامتي نمي تواند ملاک ارزشمندي انسان باشد؛ 2. کرامت اکتسابي که در حقيقت دستيابي به کمال هايي است که انسان در پرتو ايمان و عمل صالح اختياري خود به دست مي آورد. اينجاست که خداوند مي فرمايد: « به راستي گرامي ترين شما در يپشگاه خداوند، با تقوا ترينتان است ». (55)

انسان شناسي از ديدگاه اسلام بر پايه ي مباني اي است که برخي از آنها عبارت اند از: موجودي دو ساحتي، داراي کرامت و فضيلت، داراي اختيار و برترين آفريده ي خداوند.

شخصيت بهنجار و ناهنجار

تعريف بهنجار و نابهنجار، به معيارها و ملاک هاي هر رويکرد و نظريه درباره ي شخصيت انسان بستگي دارد. براي مثال، ملاک بهنجاري در نظريه ي روان - تحليلي فرويد، کاهش تنش و افزايش لذت است. بنابر نظريه ي وي، فردي بهنجار است که در پي دست يافتن به لذت باشد و با کاهش تنش، آن را به دست آورد. (56) مزلو نيز در ديدگاه انسان گرايي خود معتقد است انسان ها از آغاز تولد سرشتي دارند که در بردارنده ي توانايي هاي بالقوه و نيازهايي شبه غريزي است و گرايش و انگيزش فطري براي شکوفا کردن آنها نيز وجود دارد. حال اگر بتواند توانايي هايش را شکوفا کند، در سلامت روان بوده، بهنجار است. (57)
بنابراين، تعريف مشترکي نمي توان براي بهنجار و ناهنجار يافت. البته برخي کوشيده اند براي افراد بهنجار ويژگي هايي را بيان کنند. براي مثال، کساني که چنين ويژگي هايي دارند، مي توانند خود را با جهان اطرافشان سازگار کنند و از اين راه، شايد بتوان افراد بهنجار را از ناهنجار متمايز ساخت. در اينجا تنها به برخي از اين ويژگي ها به اجمال اشاره مي کنيم:

1. کار آمدي در ادراک

افراد بهنجار در ارزيابي واکنش ها و توانايي هايشان در تفسير آنچه در دنياي اطرافشان مي گذرد، واقع بين اند.

2. توانايي در کنترل اختياري رفتار

افراد بهنجار به طور کافي اطمينان دارند که مي توانند رفتار خود را کنترل کنند.

3. عزت نفس و پذيرش

کساني که سازگاري خوبي دارند تا حدودي احساس مي کنند که اطرافيان آنان را پذيرفته اند.

4. توانايي در برقراري روابط محبت آميز

افراد بهنجار مي توانند روابط نزديک، صميمانه و رضايت بخشي با ديگران برقرار کنند و براي ارضاي نيازهاي خود، به آنان فشار نمي آورند. (58)
از آنجا که بيشترين کاربرد مفهوم سازگاري درباره ي بهنجار و ناهنجار است، تعريف آن در تبيين اين دو واژه کارساز است. وجه مشترک تعريف سازگاري ميان مکتب ها و رويکردها را مي توان چنين بيان کرد: « به آن گونه از باز خورد و تعادل با واقعيت ها، نيازها و انتظارات خود و جهان که به بهترين صورت، انسان را در دستيابي به بهنجاري ياري دهد، سازگاري مي گويند ». (59) با توجه به تعريف سازگاري و ارتباط عميق آن با بهنجاري مي توان گفت سازگاري ميزان بهنجاري است.

شخصيت بهنجار و ناهنجار از ديدگاه اسلام

مي دانيم که اسلام، انسان را موجودي مختار و با اراده معرفي کرده است که مي تواند با اختيار خود به کمال و هدف الهي، يعني قرب الي الله برسد. به همين دليل، خداوند پيامبران را براي بشر فرستاده است تا راه هدايت را به انسان نشان دهند. حال با توجه به اين نکته، مي توان گفت بهنجاري، دريافت درست از جنبه هاي وجودي خويشتن و واقعيت هاي هستي و قدرت بهره برداري از توانايي هاي خود و محيط براي به دست آوردن کمال و رسيدن به سعادت واقعي است. (60) از اين روي، شخصيتي بهنجار است که واقعيت هاي هستي را بشناسد و از گستره ي وجودي خود و هدف آفرينشش آگاهي يابد. همچنين با توجه به ارتباط ميان سازگاري و بهنجاري، روشن مي شود که بهنجار کسي است که بتواند در جهت رشد و کمال و دستيابي به سعادت، با محدوديت ها، انتظارات و نيازهاي خود و محيط به بهترين شکل سازگاري برقرار کند. (61) دستيابي به سعادت نيز تنها از راه ايمان به خداوند و عمل صالح است؛ چنان که خداوند در سوره ي عصر مي فرمايد: « انسان ها همه در زيان اند، مگر کساني که ايمان آورده، اعمال صالح انجام داده اند ». (62)
بنابراين، از ويژگي هاي شخصيت بهنجار آن است که افزون بر اعتقاد به خداوند، پيامبران و معاد، عمل صالح انجام دهد که در مجموع مؤمن خوانده مي شود. رفتار و حالت هاي مؤمن مي تواند در رابطه هايي که انسان با خود، خدا و ديگران دارد، متبلور شود. به عبارت ديگر، مؤمن در زمينه هاي اعتقادي، عبادي، اخلاقي، روابط خانوادگي، روابط اجتماعي و مانند آن، شخصيتي بهنجار خواهد داشت. براي مثال، در پرتو ايمان به خداوند و عمل صالح، ويژگي هايي چون بردباري، آرامش، عدالت، عزت نفس، توکل، احسان و بخشش، حسن معاشرت با خانواده و ديگران و شادابي خواهد داشت. از اين روي، هر قدر ايمان انسان قوي تر، و در انجام اعمال صالح پايدارتر باشد، شخصيت بهنجارتري دارد. (63)

شيوه هاي ارزيابي شخصيت و هوش

با توجه به تفاوت هاي فردي ميان انسان ها در زمينه هاي گوناگون، استفاده از آزمون ها براي شناسايي توانايي ها، استعدادها، ويژگي هاي شخصيتي و مانند آن ضروري است. براي مثال، يکي از کار بردهاي آزمون ها، تعيين کلاس هاي ويژه براي برخي دانش آموزان يا دانشجويان است. در اينجا با توجه به فراواني آزمون ها، تنها به دو نوع کلي اشاره مي کنيم؛ (64)
1. آزمون هاي هوش که براي سنجش هوش، استعداد و ديگر جنبه هاي شناختي به کار مي روند؛
2. آزمون هاي شخصيت.

1. آزمون هاي هوش

پيش از آنکه به بررسي اجمالي آزمون و سنجش هوش بپردازيم، لازم است درباره ي موضوع هوش کمي توضيح دهيم. گرچه موضوع هوش (65) جايگاهي ويژه در روان شناسي دارد، تعريف جامعي از آن ارائه شده است.در اينجا تنها به چند تعريف بسنده مي کنيم: (66) « هوش توانايي تفکر انتزاعي است »؛ « هوش توانايي شناختي فطري و عمومي است »؛ (67) « هوش توانايي کسب و به کار گيري دانش است ». (68)
آلفرد بينه (69) و همکارش، سيمون، (70) براي اندازه گيري هوش دانش آموزان آزموني را ابداع کردند تا بتوانند افراد استثنايي و عقب مانده را از ديگران جدا کرده، براي آنان آموزش هاي ويژه اي داشته باشند. بينه در آزمون خود از اصطلاح « سن عقلي » (71) استفاده کرد. وي بر اين باور بود که هميشه سن تقويمي با سن عقلي يک سان نيست. از اين روي، براي هر سال، شش پرسش در نظر گرفت که هر پرسش، نماينده ي دو ماه از رشد هوشي فرد است. به اين ترتيب، ممکن است سن عقلي يک کودک شش ساله، پنج، شش يا هفت سال باشد. بدين معنا که اگر کودک شش ساله تنها به آزمون هاي مربوط به شش ساله ها به درستي پاسخ بدهد، سن عقلي و تقويمي يک ساني خواهد داشت، ولي اگر نتواند به همه ي پرسش هاي آزمون شش ساله ها پاسخ بدهد، سن عقلي او به همان اندازه اي است که پاسخ درست داده است. براي مثال، اگر تنها به پرسش هاي آزمون پنج ساله ها به درستي پاسخ بدهد، سن عقلي او پنج سال خواهد بود. همچنين کودک شش ساله، ممکن است افزون بر ارائه ي پاسخ درست به پرسش شش ساله ها، بتواند به پرسش هاي هفت ساله ها نيز به درستي پاسخ دهد. بدين ترتيب، سن عقلي او هفت سال خواهد بود. بعدها ويليام اشترن (72) از مقايسه ي ميان سن عقلي و سن تقويمي، اصطلاح ديگري نيز به نام « بهره ي هوشي » (73) ابداع کرد که عبارت است از نسبت سن عقلي کودک به سن تقويمي وي که در عدد 100 ضرب مي شود. (74)
100× سن عقلی ( MA) = (lQ) بهره ی هوشی
سن تقویمی (CA)
در جدول زير طبقه بندي افراد بر پايه ي بهره ي هوشي آنان نشان داده شده است. (75)

ردیف

بهره ی هوشی

طبقه بندی

1

140 با بالا

بسیار با هوش

2

120- 140

با هوش

3

110- 120

متوسط بالا

4

90- 110

متوسط

5

80- 90

متوسط پایین

6

70- 80

عقب مانده ی مرزی

7

50- 70

ناقص عقل ( کودن )

8

25- 50

ناقص عقل (کالیو)

9

25 به پایین

ناقص عقل ( کانا )


پس از بينه، و کسلر، (76) آزمون هاي هوش را گسترش داد و آزمون هاي خود را در سه گروه پيش دبستاني، کودکان و بزرگ سالان تنظيم کرد. (77)

2. آزمون هاي شخصيت

هدف از ارزيابي شخصيت، سنجش و اندازه گيري صفات شخصيتي است که چهار هدف را مي تواند در پي داشته باشد: 1. انتخاب شغل براي کارمندان؛ 2. مشاوره؛ 3. کمک به تشخيص اختلال هاي رواني و کارهاي باليني؛ 4. پژوهش. (78)
به طور کلي، ارزيابي شخصيت به دو گونه تقسيم مي شود: 1. ارزيابي غير رسمي يا همان مشاهده و آزمايش انسان ها از يکديگر که از موضوع بحث خارج است؛ 2. ارزيابي رسمي که متخصصان انجام مي دهند.
روان شناسان براي ارزيابي شخصيت افراد، يکي از اين سه روش را به کار مي گيرند: 1. روش مشاهده؛ 2. روش پرسش نامه اي؛ 3. روش فرافکني.

الف) روش مشاهده (79)

روش مشاهده، ضبط منظم رفتار در محيط طبيعي است که مشاهده گر انجام مي دهد؛ مانند مشاهده ي حالت هاي دانش آموزان دبستاني هنگام امتحان. در مشاهده ي طبيعي، مي توان با بسياري از ويژگي هاي فطري و اجتماعي فرد آشنا شد که براي مربي با ارزش خواهد بود. (80)

ب) روش پرسش نامه اي

از ديگر روش هاي ارزيابي شخصيت، روش پرسش نامه اي است که فرد احساس ها و حالت هاي خود را در موقعيت معيني گزارش مي دهد. در اين روش، برخي از جنبه هاي شخصيت فرد، مانند درون گرايي، برون گرايي، اضطراب، اجتماعي بودن، استواري هيجان، خويشتن داري، مطالعه و ارزيابي مي شود. در اين روش، گاهي يک بعد از شخصيت انسان و گاهي چند جنبه را به طور هم زمان بر مي رسند. اين روش انواعي دارد که مشهورترين آنها، روش شانزده عاملي شخصيت کتل (81) و پرسش نامه ي ام. ام. پي. آي. ( MMPI) يا شخصيت سنج چند وجهي مينه سوتا (82) ست که توضيح آنها در اين کتاب نمي گنجد. (83)

ج) روش فرافکني (84)

آزمون هاي فرافکن، يکي ديگر از روش هاي ارزيابي شخصيت است که در آن به آزمودني، محرک مبهمي مي دهند تا آن را هر گونه که مي خواهد توصيف يا تبيين کند. از آنجا که محرک مبهم است و پاسخ خاصي براي آن وجود ندارد، فرد شخصيت خود را در محرک ارائه شده فرافکني مي کند. آزمون هاي فرافکني بيشتر براي فرا خواني تعارض ها و احساس هاي ناهشيار ساخته شده است. (85) آزمون رورشاخ (86) و آزمون اندر يافت موضوع، (87) از جمله روش هاي فرافکن به شمار مي آيند.
آزمون رورشاخ يا آزمون لکه هاي جوهر رورشاخ را هرمان رورشاخ (88) ابداع کرد. اين آزمون حاوي ده کارت از ده تصوير لکه ي جوهر است که نيمي از آنها، رنگي و نيم ديگر، سياه و سفيد است. با نمايش آنها از آزمودني مي خواهند هر کدام را جداگانه توصيف کند و بگويد که هر يک از کارت ها شبيه چيست. (89) آزمايشگرهاي با تجربه که دوره ي آموزشي اين آزمون را ديده اند، پاسخ ها را تفسير و بررسي مي کنند.
آزمون اندر يافت (90) موضوع را هنري موري (91) و همکارانش ساختند. اين آزمون، شامل يک کارت سفيد و نوزده کارت است که روي هر يک، نقاشي هاي سياه و سفيد مبهمي به چشم مي خورد يا فرد نامشخصي در موقعيت هاي گوناگون ترسيم شده است. با نمايش اين کارت ها از آزمودني مي خواهند که درباره ي هر يک داستاني بسازد. هدف از اين آزمون، آشکار ساختن مضمون هاي اساسي در فراورده هاي تخيلي شخص است. (92) به هر دو آزمون رورشاخ و اندر يافت انتقادهايي شده است.

پي‌نوشت‌ها:

1. Traits
2. در بحث پيشينه ي تاريخي نظريه هاي شخصيت، به نظريه ي صفات اشاره اي شده است.
3. A. Larry Hjelle & J. Daniel Ziegler, Personality. p. 171.
4. Psycho - neurological construct.
5. سعيد شاملو، مکتب ها و نظريه ها در روان شناسي شخصيت، ص 143.
6. جان دبليو. سانتراک، زمينه شناسي سانتراک، ترجمه ي مهرداد فيروز بخت، ج2، ص 150.
7. cardinal traits.
8. central traits.
9. secondary traits.
10. سعيد شاملو، مکتب ها و نظريه ها در روان شناسي شخصيت، ص 146- 147.
11. Raymond B. Cattell.
12. surface traoit.
13. source trait.
14. يوسف کريمي، روان سناسي شخصيت، ص 138.
15. constitutional trait.
16. environmental model trait.
17. سعيد شاملو، مکتب ها و نظريه ها در روان شناسي شخصيت، ص 148.
18. بر گرفته از: ريتا ال. اتکينسون وديگران، زمينه ي روان شناسي هيلگارد، ترجمه ي محمد نقي براهني و ديگران، ج 2، ص 87.
19. Hans J. Eysenk.
20. Types.
21. havitual responses.
22. specific responses.
23. سعيد شاملو، مکتب ها و نظريه ها در روان شناسي شخصيت، ص 155.
24. بر گرفته از: آلن أ. راس، روان شناسي شخصيت، ترجمه ي سياوش، جمال فر، ص 201.
25. جان دبليو. سانتراک، زمينه ي روان شناسي سانتراک، ترجمه ي مهرداد فيروز بخت، ج2، ص 150.
26. برگرفته از: همان، ص 152.
27. phenomenological.
28. ريتا ال. اتکيسنون و ديگران، زمينه ي روان شناسي هيلگارد، ترجمه ي محمد براهني و ديگران، ج2، ص 99.
29. همان، ص 100.
30. جعفر دارايي، نظريه هاي روان شناسي شخصيت، رويکرد مقايسه اي، ص 94.
31. Organism.
32. حسين شکر کن و ديگران، مکتب هاي روان شناسي و نقد آن، ج2، ص 442.
33. the phenomenal field.
34. جعفر دارابي، نظريه هاي روان شناسي شخصيت، رويکرد مقايسه اي، ص 94.
35. Self.
36. علي اکبر سياسي، نظريه هاي شخصيت، ص 216.
37. جان دبليو، سانتراک، زمينه ي روان شناسي سانتراک، ترجمه ي مهرداد فيروز بخت، ص 144.
38. ليندا ليل، چکيده ي روان شناسي، ترجمه ي مهدي محي الدين بناب و نيسان گاهان، ص 156.
39. Misunderstanding.
40. Suspiciousness.
41. جعفر دارايي، نظريه هاي روان شناسي شخصيت، رويکرد مقايسه اي، ص 95.
42. self- actualization.
43. سعيد شاملو، مکتب ها و نظريه ها در روان شناسي شخصيت، ص 114.
44. ريو جان مارشال، انگيزش و هيجان، ترجمه ي يحيي سيد محمدي، ص 295.
45. unconditional positive regard.
46. positive self- regard.
47. بر گرفته از: ريتا ال. اتکينسون و ديگران، زمينه ي روان شناسي هيلگارد، ترجمه ي محمدنقي براهني و ديگران، ج2، ص 104.
48. براي آگاهي بيشتر، ر. ک: حسين شکر کن و ديگران، مکتب هاي روان شناسي و نقد آن، ج2، ص 485- 527.
49. أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ‌ ( اعراف، 179 ).
50. وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسَانِ مِنْ طِينٍ‌ *ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلاَلَةٍ مِنْ مَاءٍ مَهِينٍ‌ ( سجده، 7- 8 ).
51. ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ ( سجده، 9 ). براي آگاهي بيشتر ر. ک: محمود رجبي، انسان شناسي، ص 94- 115.
52. لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ‌ ( تين، 4 ).
53. فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ‌ ( مؤمنون، 14 ).
54. إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً ( انسان، 3 ).
55. إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ ( حجرات، 13 ). براي آگاهي بيشتر، ر. ک: محمود رجبي، انسان شناسي، ص 154- 162.
56. علي ابوترابي، نقد ملاک هاي بهنجاري در روان شناسي با نگرش به منابع اسلامي، ص 165.
57. همان، ص 220.
58. ريتا ال. اتکينسون و ديگران، زمينه ي روان شناسي هيلگارد، ترجمه ي محمد نقي و ديگران، ج2، ص 188- 189.
59. علي ابوترابي، نقد ملاک هاي بهنجاري در روان شناسي با نگرش به منابع اسلامي، ص 265.
60. همان، ص259.
61. همان.
62. إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ *إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ ( عصر،2- 3 ).
63. علي ابوترابي، همان، ص 285- 300.
64. براي آگاهي بيشتر، ر. ک: حمزه گنجي، آزمون هاي رواني مباني نظري و عملي، ص 16- 35.
65. lntelligence.
66. براي آگاهي بيشتر، ر. ک: و. آلفرد مانزت، راهنماي عملي سنجش هوش، ترجمه ي عليرضا يزدان پناه، ص 44- 102.
67. علي مصباح و ديگران، روان شناسي رشد با نگرش به منابع اسلامي، ج2، ص 720.
68. علي اصغر احمدي و محمد نقي فراهاني، روان شناسي عمومي، ص 113. براي آگاهي بيشتر از موضوع هوش در روايات، ر. ک: علي مصباح و ديگران، همان، ص 722- 730.
69. Alfred Binet.
70. Theodore Simon.
71. mental age.
72. William Stern.
73. intelligence quotient (lQ)
74. مهرداد ثابت و حمزه گنجي، روان سنجي مباني نظري آزمون هاي رواني، ص 129- 131.
75. علي اصغر احمدي و محمد نقي فراهاني، روان شناسي عمومي، ص 121.
76. Wechsler D.
77. ر. ک: آنا آناستازي، روان آزمايي، ترجمه ي محمد نقي براهني، ص 276- 298.
78. ليندا ليل، چکيده ي روان شناسي، ترجمه ي مهدي محي الدين بناب و نيسان گاهان، ص 173.
79. observational method.
80. ريتا ال. اتکينسون و ديگران، زمينه ي روان شناسي هيلگارد، ترجمه ي محمد نقي براهني و ديگران، ج2، ص 107.
81. حسين لطف آبادي، سنجش و اندازه گيري در علوم تربيتي و روان شناسي، ص 163.
82. Minnesota Multiphase Personality lnventory.
83. حسين لطف آبادي، همان، ص 159- 163.
84. projective techniques.
85. حسين لطف آبادي، همان، ص 623.
86. Rorschach Test.
87. Thematic Apperception Test (TAT).
88. Herman Rorschach.
89. گري گراث مارنات، راهنماي سنجش رواني، ترجمه ي حسن پاشا شريفي، ج2، ص81.
90. اندر يافت، آمادگي براي شيوه هاي معيني از ادراک، بر اساس تجربه هاي گذشته فرد است.
91. Henry Murray.
92. آنا آناستازي، روان آزمايي، ترجمه ي محمد نقي براهني، ص 630- 635.

منبع مقاله :
حقاني، ابوالحسن؛ (1390)، روانشناسي کاربردي(1)، قم: انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره)، چاپ دوم



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.