خاطره اى از شهيد بروجردى مسيح كردستان

آن روز طرح حمله به پاسگاه ژاندارمرى مامازند در اطراف تهران ريخته شد. ميرزا (شهيد بروجردى) روى ترك موتور احد نشسته بود. وقتى به جاده اصلى رسيدند، هوا تاريك شده بود.
شنبه، 4 اسفند 1386
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خاطره اى از شهيد بروجردى مسيح كردستان
خاطره اى از شهيد بروجردى مسيح كردستان
خاطره اى از شهيد بروجردى مسيح كردستان
نويسنده:محسن برآسود
منبع:روزنامه جوان
آن روز طرح حمله به پاسگاه ژاندارمرى مامازند در اطراف تهران ريخته شد. ميرزا (شهيد بروجردى) روى ترك موتور احد نشسته بود. وقتى به جاده اصلى رسيدند، هوا تاريك شده بود. چهار نورافكن در چهارطرف پاسگاه روشن بود. پاسگاه سه اتاق و يك سالن با حياطى بزرگ داشت. تعداد نگهبان ها كم بود و معمولاً غير از يك استوار و چند سرباز، افراد ديگرى ديده نمى شد. احد با سرعت از كنار پاسگاه گذشت تا ميرزا موقعيت را ارزيابى كند. موتورسوار ديگرى نيز هم زمان به آن ها پيوست. اتومبيلى هم آماده كرده بودند تا در صورت موفقيت طرح، وارد پاسگاه شوند و اسلحه ها را با آن جابه جا كنند. طبق برنامه، آن ها بايد هم زمان به پاسگاه هجوم مى آوردند و هر يك به سراغ يكى از نگهبان ها مى رفتند.
به همين دليل ميرزا سعى كرد كه اين عمل، غافلگيرانه صورت گيرد. سربازى كه سلاح بر دوش داشت، در حياط قدم مى زد. توجهى به اطراف نداشت و بى تاب بود كه زودتر پستش تمام شود و به خوابگاه برود. همه نيروها در هنگام حمله به پاسگاه، صورت هاى خود را پوشانده بودند. ناگهان دو موتور سوار با سرعت وارد پاسگاه شدند. يكى از موتورها به سراغ سربازى رفت كه قدم مى زد و ميرزا به سراغ استوارى رفت كه در دفتر مشغول تماشاى تلويزيون بود. استوار برخاست. اسلحه را كه در دست ميرزا ديد، به وحشت افتاد. ميرزا گفت: با شما كارى نداريم. فقط در اسلحه خانه را باز كن.
استوار با ترس و لرز حركت كرد. كليد را برداشت و درب را باز كرد. ميرزا به سعيد اشاره كرد كه اسلحه ها را بردارد. سه قبضه تفنگ «ژ-۳» سه جعبه فشنگ، ۳ مسلسل «پ.پ.ش» كه ميرزا اولين بارى بود كه چنين مدل تفنگى مى ديد و چند كلت كمرى و نارنجك دستى.اسلحه ها را به داخل اتومبيل منتقل كردند. ميرزا نگاهى به استوار انداخت و سوار موتور شد و دو موتورسيكلت حركت كردند. استوار مدتى گيج و منگ به جاده زل زده بود و هيچ حركتى نمى كرد.اوايل سال ۱۳۵۶ بود. ميرزا تصميم گرفت نامى براى گروه خود انتخاب كند. او با مراجعه با قرآن نام گروه توحيدى «صف» را انتخاب كرد. ميرزا سعى كرده بود كه اعضاى هيچ تيم و شاخه اى از اعضاى تيم ديگر خبر نداشته باشند و يكديگر را شناسايى نكنند. يكى از دوستان نظامى ميرزا، كار آموزش نظامى اعضاى تيم را به عهده گرفت. او هر روز آن ها را به بيابان هاى اطراف ورامين مى برد و آموزش مى داد. ساخت بمب هاى دستى نيز به عهده يكى از دانشجويان رشته مهندسى بود. به اين ترتيب گروه توحيدى «صف» آماده مى شد تا در چند نوبت عمليات نظامى، خودى نشان دهد.
ميرزا (شهيد بروجردى) تصميم گرفت به مناسبت سالگرد قيام ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ با انجام چند عمليات انفجارى و صدور اطلاعيه اى، تاسيس گروه توحيدى «صف» را اعلام كند.با نزديك شدن سالگرد قيام ۱۵ خرداد، طرح ها و برنامه هاى نظامى با دقت طراحى مى شد. آن ها تصميم گرفته بودند كه با انفجار در چند مركز مهم سالگرد ۱۵ خرداد را بر رژيم شاه سخت بگيرند و نشان دهند كه نهضت امام خمينى هنوز زنده است. بالاخره ۱۵ خرداد ۱۳۵۶ براى آن ها شبى پرالتهاب و براى رژيم، شبى پراضطراب بود. اولين عمليات انفجار مربوط به يك مشروب فروشى بود. همزمان در چند نقطه ديگر شهر، چند مشروب فروشى ديگر بايد با بمب هاى آتش زا منفجر مى شدند. زمان عمليات حدود نيمه شب در نظر گرفته شده بود تا به كسى آسيب نرسد. ميرزا (شهيد بروجردى) سوار بر موتور، عمليات را زير نظر داشت و با هر انفجار، خود را به محل حادثه مى رساند تا از نزديك، نتايج عمليات را شاهد باشد. انفجار در كاخ جوانان و يكى از شعبه هاى بانك صادرات نيز با موفقيت به پايان رسيد. پس از آن، نوبت به انفجار دكل برق و انبار لاستيك سازى كيان تاير رسيد كه طبق برنامه انجام شده آن شب، مردم تهران شاهد انفجارهاى زيادى بودند و هرگز به ياد نداشتند كه در يك شب، اين تعداد انفجار در نقاط مختلف تهران صورت گرفته باشد.
نيروهاى ساواك درمانده بودند كه اين همه عمليات، كار كدام گروه سياسى است؟نزديك نماز صبح بود كه ميرزا به خانه آمد. نماز صبح اش را كه خواند، در گوشه اى نشست تا اولين اطلاعيه گروه توحيدى «صف» را بنويسد و مسووليت انجام عمليات را به عهده بگيرد. پيش از هر كلامى بر بالاى كاغذ نوشت (بسم رب الجبارين)اواخر سال ۱۳۵۶ بود كه تصميم گرفت به عراق برود و با امام (ره) ديدار كند. اين آرزوى ديرينه او بود كه يك بار با شكست مواجه شده بود. صبح بود كه به منزل امام(ره) رفت. منزل امام(ره) در محله اى فقيرنشين با خانه هاى قديمى و كوچه هاى تنگ و باريك قرار داشت. ميرزا به ياد خانه ها و كوچه هاى چهارراه مولوى و شوش افتاد. چه قدر اين محله شبيه محله هاى مولوى بود. ميرزا با ديدن امام (ره)، او را در آغوش گرفت و اشك ريخت. امام جوياى حال مردم و اوضاع ايران شد. ميرزا براى او حرف زد. از گروه توحيدى «صف» و عملياتى كه انجام داده بودند، گفت. امام(ره) در تمام اين مدت ساكت نشسته بود و گوش مى داد. ميرزا بحث را به توانايى گروه در انجام عمليات بزرگ در مراكز نظامى و ارتش كشاند. امام (ره) با اين طرح كاملا مخالف بود. او مى گفت: «شما با اين كار، ارتش را به طرف شاه سوق خواهيد داد. در ارتش نيروهايى وجود دارد كه كاملاً انقلابى هستند. شما بايد مردم را روشن كنيد و عمليات نظامى بايد براى از بين بردن آن افراد امريكايى و اسراييلى باشد كه به خاطر غارت و چپاول ملت ما آمده اند.»
شهيد بروجردى مانند شاگردى حرف شنو به صحبت هاى امام گوش داد. امام (ره) بيش از نيم ساعت براى او حرف زد و ميرزا احساس كرد كه حالا تكليف خود را مى داند. به خصوص كه با قيام ۱۹ دى ماه همان سال در قم، احساس مى كرد كه مردم در حال تحول هستند. همه جاى ايران صحبت از مقاله اى بود كه عليه آيت الله خمينى در روزنامه اطلاعات به چاپ رسيده بود.در اين بين، گروه توحيدى صف فعاليت هاى فرهنگى خود را افزايش داد. تكثير اعلاميه و عكس هاى امام (ره) در ابعاد وسيع ادامه يافت و در عين حال شاخه هاى نظامى طرح هاى زيادى را بررسى كردند كه از بين آن ها قرار شد كافه خان سالار كه مقر عياشى امريكايى ها بود منفجر شود. چند طرح ديگر در دستور كار گروه قرار گرفت كه مهم ترين آن ها بعد از كافه خان سالار، انفجار مينى بوس نظامى امريكايى ها بود. بعد هم نوبت به طرح ترورشاه مى رسيد كه بايد روى آن بيش تر كار مى شد.انفجار كافه خان سالار كار ساده اى نبود. بايد طرحى دقيق مى ريختند تا عمليات با موفقيت انجام شود. بالاخره عمليات با موفقيت انجام شد اما يكى از اعضاى گروه نيز به شهادت رسيد. عمليات ديگرى نيز در اصفهان انجام شد كه توسط شاخه اصفهان انجام گرفت. كه در اين عمليات هلى كوپتر حامل مستشاران امريكايى سقوط كرد و همه سرنشينان آن كشته شدند. انفجار هلى كوپتر به دنبال انفجار كافه خان سالار، امريكايى ها را به وحشت انداخت به خصوص كه تمام رسانه هاى گروهى جهان روى اين دو مورد، اخبار و گزارش هاى زيادى را مخابره كردند.
و عمليات سوم انفجار مينى بوس حامل نظاميان امريكايى بود كه اين عمليات هم با موفقيت انجام شد. حالا ديگر انقلاب داشت به اوج خود مى رسيد. و همكارى نزديك ميرزا (شهيد بروجردى) با رهبران انقلاب سبب شد تا آن ها براى گروه توحيدى صف حساب جداگانه اى باز كنند، چرا كه اين گروه فعال با وجود آن همه فعاليت هاى نظامى و فرهنگى، هنوز لو نرفته بودند و اين نشان مى داد كه فرمانده آن، از تدبير و انديشه بالايى برخوردار است. با رفتن شاه، همه منتظر آمدن امام از پاريس بودند. اعضاى شوراى انقلاب در صدد بودند تا با تشكيل كميته اى، مقدمات ورود امام را فراهم كنند. مشكل اصلى، مساله امنيت جان امام بود. بحث برسر اين كه چه گروهى آن را بپذيرد، بالا گرفت . سازمان ها و گروه هاى نظامى زيادى آماده انجام اين كار بودند؛ اما اكثر اعضاى شوراى انقلاب در مورد گروه توحيدى «صف» اتفاق نظر داشتند.
آن ها به خوبى مى دانستند كه تنها گروه توحيدى صف است كه مى تواند از پس چنين مسووليت بزرگى برآيد و بالاخره هم اين كار خطير به ميرزا واگذار شد. ميرزا (شهيد بروجردى) طبق قولى كه به شوراى انقلاب داده بود، تصميم گرفته چهار هزار نفر را مسلح كند هر چند كار ساده اى نبود، اما ميرزا توانست با فراخوان همه اعضاى گروه از سراسر كشور، آن ها را سازمان دهى كند.روز ۱۲ بهمن براى ميرزا و اعضاى گروهش، روز بسيار سخت و پركارى بود. سرانجام با تدابير شديد امنيتى كه فراهم شد، امام صحيح و سالم وارد خاك ميهن اسلامى شد. و بعد در مدرسه علوى تهران اسكان يافت. در فاصله بين ۱۲ بهمن كه روز ورود امام(ره) بود تا ۲۲ بهمن كه روز پيروزى انقلاب بوده همه ملت ايران ده روز پرالتهاب و شادى آفرين را پشت سر گذاشتند. ميرزا هنوز حفاظت از امام را برعهده داشت. امام با تشكيل دولت موقت، عملاً حكومت اسلامى را فعال كرد. ميرزا از طريق ايجاد واحد مخابراتى در مدرسه علوى، با بى سيم به صحبت هاى فرماندهان ارتش گوش مى داد و از مقاصد آن ها مطلع مى شد. او از اين طريق توانست اطلاعات ارزش مندى به دست آورد. يكى از اين اطلاعات مهم، تغيير ساعت حكومت نظامى از ۹ شب به ۵/۴ بعدازظهر بود.
ميرزا اين خبر را به حاج مهدى عراقى رساند او لحظه اى به فكر فرورفت. ميرزا گفت: حاج آقا! اين يعنى كودتا آن ها مى خواهند همه مردم توى خانه هايشان بمانند تا ارتش بر خيابان ها مسلط شود. حاج مهدى هنوز هم در فكر بود. شم تيز او حرف هاى ميرزا را تاييد مى كرد. او زير بازوى ميرزا را گرفت و گفت: «همراه من بيا» آن ها وارد اتاقى شدند كه جلسه شوراى انقلاب بود. حاج مهدى عذرخواهى كرد و خبر را به اعضاى شورا گفت. آيت الله بهشتى با صداى پرطنين و محكمى گفت: «غلط كرده اند. مگر مى توانند» ميرزا از اين تحكم خوشش آمد. دلش مى خواست امام (ره) فرمان جهاد بدهد.
كار بايد يكسره مى شد. سران ارتش پس از رفتن شاه به هر كارى دست مى زدند تا اوضاع را آرام كنند. صداى نخست وزير موقت، ميرزا را به خود آورد. گفت: «آن ها مى خواهند ما را وادار به انجام عمل خشونت آميز كنند ما بايد با بردبارى تصميم بگيريم. آيت الله مطهرى با نگرانى اندكى كه در چهره اش آشكار بود، گفت: «اگر مردم در خيابان ها بمانند، قتل عام مى شوند.» آيت الله بهشتى از ميرزا پرسيد: از شنود مكالمات فرماندهان ارتش چه دستگيرتان شد؟» ميرزا بى درنگ جواب داد. افسران لشكر گارد به شكست خود اعتراف كرده اند. تيمسار رياحى فرمانده گارد دستور به مقاومت و سركوب تظاهر كنندگان داده و به تمام يگان هاى نظامى تاكيد كرده است كه پس از ساعت ۵/۴ بعدازظهر، مردم را وادار به ترك خيابان ها كنند و يا آن ها را هدف تير مستقيم قرار دهند.
آيت الله بهشتى از جا برخاست و گفت: «من بايد موضوع را به امام بگويم. هر چه ايشان صلاح بدانند، انجام مى دهيم، امام(ره) گفته بود: «بايد فكر كنم.»ساعت ۵/۲ بعدازظهر بود. ميرزا پشت در اتاق امام قدم مى زد. امام، آقاى هاشمى رفسنجانى را خواسته بود و حالا ميرزا منتظر بود تا آقاى هاشمى با اعلام نظر امام، به اضطراب و دلشوره همه خاتمه دهد. خبرنگاران داخلى و خارجى در سالن منتظر بودند. طولى نكشيد كه آقاى رفسنجانى از اتاق بيرون آمد و آرام به ميرزا گفت: «برويم» ميرزا به دنبال او وارد سالن شد. آقاى هاشمى متن اعلاميه امام را خواند: «اعلاميه امروز حكومت نظامى خدعه و خلاف شرع است. به هيچ وجه به آن اعتنا نكنيد! هراسى به خود راه ندهيد كه به خواست خداوند متعال حق پيروز است . خبر بلافاصله در شهر تهران پخش شد. ميرزا در اتاق بى سيم با دقت به مكالمات تيمسار رحيمى، فرمانده حكومت نظامى گوش مى داد. انگار او هنوز اعلاميه امام (ره) را نشنيده بود. مى گفت «شما مى توانيد بعد از ساعت ۵/۴ وارد عمل شويد. سه لشكر زرهى از شهرستان ها به كمك شما خواهند آمد.
تيمسار معتمدى از قزوين با نيروهايش در راه است. هر لحظه خبر مى رسيد كه درگيرى مردم و نيروهاى گارد بيشتر شده است. ميرزا با تعدادى از نيروهاى مسلح اش به خيابان رفت. او قصد داشت دوش به دوش مردم در جنگ هاى خيابانى عليه نيروهاى ارتش بجنگد. آن روز و شب- جنگ خيابانى ادامه داشت مردم، همه كلانترى ها را اشغال كردند. ديگر از نيروهاى نظامى كارى ساخته نبود. ظهر روز ۲۲ بهمن فرماندهان ارتش با صدور اعلاميه اى تسليم ملت شدند- زمان براى شهيد بروجردى به سرعت مى گذشت. او همچنان در مدرسه علوى مسووليت حفاظت را برعهده داشت.




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.