روابط بین الملل از 1929 تا 1945

چند روز پس از مرگ استرزمن «3 اکتبر 1929» که یکی از پایه های صلح اروپا به شمار می رفت روز پنج شنبه 24 اکتبر که به پنج شنبه ی سیاه مشهور است بازار بورس وال استریت «نیویورک» سقوط کرد و یک بحران چهار ساله «در بعضی از کشورها آثار آن تا سال 1935 نیز ادامه داشت» در اقتصاد جهان آغاز گردید. ابتدا گمان می رفت که این بحران به زودی پایان خواهد یافت. هوور(2) رییس جمهور جدید ایالات متحده «از حزب جمهوری خواه» به مردم اطمینان می داد که پایان بحران نزدیک است و خوش بختی در چند قدمی شماست، ولی بحران تا پایان ریاست جمهوری او ادامه یافت و وی جمله ی فوق را به مدت چهار سال تکرار می کرد.
دوشنبه، 6 اسفند 1386
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
روابط بین الملل از 1929 تا 1945
روابط بین الملل از 1929 تا 1945
روابط بین الملل از 1929 تا 1945
نويسنده: دکتر احمد نقیب زاده
منبع:کتاب،تحولات روابط بین المللی

بحران اقتصادی و آثار آن

چند روز پس از مرگ استرزمن «3 اکتبر 1929» که یکی از پایه های صلح اروپا به شمار می رفت روز پنج شنبه 24 اکتبر که به پنج شنبه ی سیاه مشهور است بازار بورس وال استریت «نیویورک» سقوط کرد و یک بحران چهار ساله «در بعضی از کشورها آثار آن تا سال 1935 نیز ادامه داشت» در اقتصاد جهان آغاز گردید. ابتدا گمان می رفت که این بحران به زودی پایان خواهد یافت. هوور(2) رییس جمهور جدید ایالات متحده «از حزب جمهوری خواه» به مردم اطمینان می داد که پایان بحران نزدیک است و خوش بختی در چند قدمی شماست، ولی بحران تا پایان ریاست جمهوری او ادامه یافت و وی جمله ی فوق را به مدت چهار سال تکرار می کرد.(3)
در سال 1928، بر اثر بارندگی تولید محصولات کشاورزی با افزایش چشم گیری رو به رو بود و این امر باعث تنزل قیمت محصولات کشاورزی و انبار شدن آن ها گردید. این امر قدرت خرید کشاورزان را که خود مصرف کننده ی محصولات صنعتی بودند کاهش داد. این خود مقدمه ی بحران های اقتصادی شد که عوامل آن از قبل فراهم آمده بود. بحران ابتدا دامن گیر سیستم پولی شد و به فوریت بخش های صنعتی را نیز در بر گرفت و در تابستان 1930 به بخش کشاورزی سرایت کرد. اندکی پس از آن که بحران در آمریکا همه گیر شد کشورهایی که زیر پوشش سرمایه گذاری های آمریکا بودند، مثل اطریش، آلمان و انگلیس نیز به همان نحو دچار بحران پولی، صنعتی و کشاورزی شدند. طی چهار سال متوالی بحران از بخش دیگر و از کشوری به کشور دیگر سرایت کرد و به جز اتحاد شوروی تمام کشورهای اروپایی و حتی ژاپن را شدیداً دچار تزلزل و بی ثباتی کرد.
در پنج شنبه ی سیاه بیش از 70 میلیون ارواق بهادار از اعتبار ساقط شدند و ضرر حاصله بر 18 میلیارد دلار بالغ گردید و این وضع در روزهای بعد نیز تکرار شد(4). این بحران که در اصل بحران ارزش ها و سقوط قیمت ها بود با نظریات جان مینارد کینز مطابقت داشت و سبب افزایش سریع بی کاری گردید. بر اساس نظریه ی عمومی کینز بین افزایش قیمت و شمار بی کاران رابطه ی معکوس برقرار است. یعنی افزایش قیمت ها موجب تشویق مؤسسات به تولید بیشتر می شود و در نتیجه کارگران بیشتری به کار مشغول می شود. بر عکس سقوط قیمت ها باعث رکود و نهایتاً موجب افزایش بی کاری می شود(5).
به دنبال این بحران، بانک های زیادی در آمریکا دچار ورشکستگی شدند و شش هزار شعبه ی بانک کار خود را تعطیل کردند(6).مؤسسات زیادی به تقلیل ساعات کار خود و اخراج کارگران پرداختند. شمار بیکاران آمریکا در سال 1932 به 12 میلیون نفر رسید. در آلمان این رقم به شش میلیون، در انگلستان به سه میلیون، در فرانسه به نیم میلیون و در ایتالیا به یک میلیون نفر بالغ شد. کلاً در این سال سی میلیون نفر بیکار در آمریکا و اروپا وجود داشت که بین 15 تا 20 در صد جمعیت فعال این کشورها را تشکیل می داد. تولیدات صنعتی نسبت به سال 1929 به میزان 38 درصد تقلیل یافت(7). محصولات حیوانی و کشاورزی که خریداری پیدا نمی کردند و در مقابل چشم میلیون ها گرسنه نابود می شدند(8).

آثار بحران

با طولانی شدن بحران های اقتصادی زندگی سیاسی و اجتماعی تمام کشورها عمیقاً دگرگون گردید و روابط بین المللی را نیز تحت تأثیر قرار داد.
الف) آثار بحران بر سیاست داخلی کشورها: این آثار در چارچوب مداخله دولت در امور اقتصادی و اجتماعی و بی اعتباری دموکراسی در اذهان عمومی خلاصه می شود. از آن جا که این بحران ها نتیجه مستقیم خود سری و آزادی عمل اقتصادی بود «به همین دلیل گریبان گیر شوروی نشد» برای از بین بردن آن شیوه ای عکس رویه ی فوق ضروری بود. لذا اولین اثر این بحران در زندگی سیاسی داخلی کشورها به صورت دخالت دولت در امور اقتصادی یعنی کنترل قیمت ها، ملی کردن مؤسسات، ایجاد کار و اتخاذ سیاست ارشادی جلوه گر شد. در آمریکا که آثار بحران خیلی شدید بود و درآمد ملی از 87 میلیارد دلار در سال 1929 به 39 میلیارد دلار در سال 1932 سقوط کرده بود و وجود 12 میلیون بیکار مشکل اجتماعی عظیمی را در پیش روی دولت می گذاشت، تدابیر شدیدی نیز لازم بود تا بحران خاتمه یابد و آثار آن از بین برود. روزولت کاندیدای حزب دموکرات که پس از 12 سال حکومت جمهوری خواهان زمام امور را در دست گرفت. برای بازسازی اقتصاد آمریکا سیاستی اتخاذ کرد که به «نیودیل»(9) مشهور است. روزولت از طریق کاهش ارزش دلار و اعمال نظارت دولت بر فعالیت های بانکی، کشاورزی و صنعتی و ایجاد شغل، زندگی اقتصادی و اجتماعی آمریکا را سامان داد. مسلماً سیاست «نیودیل» خوش آیند سرمایه داران بزرگ نبود ولی باعث رضایت کارگران گردید و به همین دلیل احزاب کمونیست در این سال ها که قاعدتاً اوضاع مناسب تبلیغات چپ گرایانه بود در آمریکا توفیقی حاصل نکردند. در انگلستان نیز که سمبل لیبرالیسم اقتصادی بود به علت آثار زیان بار بحران که با مشکل ساختار صنعتی و فرسودگی کارخانجات نیز همراه بود، دولت ناچار از مداخله در زندگی اقتصادی و اتخاذ سیاست های جدید اقتصادی گردید. انگلستان پس از 80 سال تجربه به مبادله ی آزاد راه دیگری در پیش گرفت. دولت مک دونالد که در سپتامبر 1931 روی کار آمده بود در سال 1932 سیاست مبادله ی آزاد را کنار گذاشت و سیستم ارشادی را در پیش گرفت و سعی کرد با تقویت روابط خود با کشورهای مشترک المنافع و فاصله گرفتن از کشورهای اروپایی و شرق دور از سرایت آثار چنین بحران هایی به کشور خود جلوگیری کند. در فرانسه نیز با آن که به دلیل کنار ماندن از دایره اقتصاد کاملاً صنعتی و مراوده کمتر با آمریکا با نیم میلیون بیکار کمتر از آلمان و انگلستان از بحران اقتصادی صدمه دیده بود لکن به این دلیل که جمهوری سوم بیشتر مناسب دوران رفاه و فراوانی بود در مقابل این بحران ها بسیار نامقاوم می نمود. خصوصاً که همزمان با این بحران یک دوره ی بی ثباتی سیاسی نیز شروع شده بود که نتیجه ی آن کاهش نقش فرانسه در امور بین المللی و تضعیف کنترل این کشور بر مستعمراتش بود. دولت فرانسه برای مقابله با این بحران ها خواهان افزایش اختیارات خود شد. در پی تحقق این خواسته قدرت قوه مجریه به ضرر قوه مقننه افزایش یافت. به عبارت دیگر «رژیم تصویب نامه های قانونی» بر قرار گردید و دولت به بهانه ی(10) غیر عادی بودن اوضاع نسبت به نظر مجلس بی اعتنا ماند. نمونه ی آن کابینه های پوانکاره و دو مرگ بودند که در 6 فوریه ی 1934 تقاضای اختیارات فوق العاده کردند. البته دوره این گونه اختیارات تفویضی به دولت، محدود بوده و در مصوبات پارلمان مدت آن قید می شده است لکن همین دوره های کوتاه می توانست به ظهور یک دیکتاتور بینجامد که موسولینی و هیتلر نمونه ی آن بودند.
ب) شیوع توتالیتاریسم: اثر دیگر بحران های اقتصادی بر زندگی سیاسی کشورهای مبتلا به بی اعتبار شدن دموکراسی در نزد افکار عمومی و افزایش اعتبار رژیم های توتالیتر بود. دموکراسی که در جوامع آرام و مرفه قابل رشد است معمولاً قادر نیست در مقابل بحران های حاد عکس العمل سریع و کار آمدی از خود نشان دهد و نیازهای مردم را به فوریت بر طرف نماید. و اگر جامعه عمیقاً با سنت دموکراسی خو نگرفته باشد خیلی زود به دام عوام فریبان و قدرت طلبان سقوط خواهد کرد. به همین دلیل این نظام ها فقط در کشورهایی از مهلکه نجات یافت که دموکراسی از زمینه عمیق و تاریخ دیرینه ای برخوردار بود. با وجود این اگر دموکراسی توانست نیمه جانی در این کشورها به در برد در واقع به این علت بود که با استفاده از همان شیوه توتالیتاریسم به نوعی واکسیناسیون مبادرت نموده «دخالت دولت» و از شیوع توتالیتاریسم قوی جلوگیری کردند. در عین حال در اغلب این کشورها نیز احزاب فاشیست طرفدار موسولینی و هیتلر پا گرفتند. سراسوالد موزلی(11) در سال 1932 «حزب نو» را به اتحادیه فاشیست های انگلستان تبدیل کرد و در سال 1933 ویدکن کیسلینگ(12) حزب فاشیست نروژ را تأسیس کرد و بین سال های 1942 تا 1945 نیز به نخست وزیری رسید. در فرانسه گروه های سلطنت طلب و طرفدار فاشیسم مثل اکسیون فرانسز(13) «تأسیس 1899» و صلیب آتش(14) «به رهبری سرهنگ لئون دگرل(15) در سال 1935 شکل گرفت و در سال 1944 از بین رفت». اما نظام های نو پای دموکراسی در مقابل حملات راست و چپ از پای در آمده و کلاً به دامان توتالیتاریسم سقوط کردند. اولین نمونه ی توتالیتاریسم در دهه ی 1930 را روسیه شوروی ارایه می دهد. از زمان سقوط تروتسکی که استالین رهبری بلامنازع کشور شوراها را به دست گرفت تغییرات اساسی در سیستم اقتصادی «از بین بردن گولاک ها و طبقه ای که بر اثر سیاست نپ به وجود آمده بود»، اداری و نظامی کشور «انضباط شدید و معمول شدن مجدد درجات» نیز شروع شد. حزب کمونیست شوروی «حزب واحد» نیز دچار همین وضعیت شده و پس از بازسازی و بر قراری انضباط شدید، بر تمام ارگان های مملکت نظارت علیه یافت. در نظام جدید، استالین عملاً در رأس هرم قدرت قرار داشت «از سال 1927» ولی هیچ گونه سمت دولتی یا عنوان رسمی دولتی پیدا نکرد بلکه دبیر کل حزب یعنی تشکیلاتی بود که نه تنها به موازات دولت قرار داشت بلکه ناظر بر اعمال دولت هم بود. بدین ترتیب روسیه شووری اولین نمونه روشی را که بعداً در تمامی رژیم های توتالیتر شاهد آن هستیم عرضه داشت. در سنت سیاسی غرب چنین پدیده ای سابقه نداشته است که در واقع سازمانی بر دولت حکومت کند. در سنت غرب دولت متعلق به همه ی اقشار و آحاد مردم بوده و کلاً باید بی طرف باشد در حالی که در نظام شوروی دولت نماینده طبقه ی کارگر به رهبری حزب کمونیست است. اصولاً در مرام مارکسیم دولت بی طرف وجود ندارد بلکه هر دولتی همیشه نماینده یک طبقه اجتماعی است.
به هر صورت علی رغم وجود شورای عالی و مجلس مردم و مجلس ملیت ها، تمام قدرت در دست استالین بود و شورای عالی فقط به تشکیل اجلاس های فوق العاده کوتاه مدت تصویب پروژه های طرح شده می پرداخت. دستگاه اصلی حزب که انضباط حزبی بسیار شدیدی به سبک ارتش بر آن حکم فرما بود با تعداد کمی عضو دست چین شده بر تمامی ارگان ها نظارت داشت. از پایان سال 1934 تمام آزادی ها سلب و یک دوره ترور و وحشت آغاز شد که تصفیه های جمعی، محاکمات پی در پی و اعزام میلیون ها نفر به اردوگاه های کار را به دنبال داشت. این تصفیه ها با قتل یکی از همراهان استالین به نام کیرف آغاز شد که عده ای معتقدند این قتل کار خود استالین بوده است تا هم کیرف را از میان بردارد و هم بهانه ای برای تصفیه پیدا کند. به هر صورت قتل کیرف به عنوان آغاز دوره ی ترور که تا پایان زندگی استالین طول کشید شناخته می شود. در صد اعضای کمیته مرکزی که از آغاز انقلاب مشغول به کار بودند از میان رفتند. حزب، ارتش و هر سازمانی مورد تصفیه قرار گرفت و محکومین چنان در ملاء عام خود را به لجن می کشیدند که هیچ دشمنی نمی توانست به این شدت بر علیه آن ها گواهی دهد.
آن ها به گناهانی اعتراف می کردند که شاید هرگز مرتکب نشده بودند. بدین ترتیب رفیق استالین به حساب بسیاری از رفقا رسید. مسلمّاً اگر هیتلر هم پیروز شده بود امروزه دارای طرفداران مخلصی از نوع رفقای طرفدار استالین در جهان می بود. نوع دیگر توتالیتاریسم در دهه ی 1930 شیوه ی حکومت فاشیستی به سبک موسولینی و هیتلر بود.
کلمه ی فاشیسم از کلمه ی ایتالیایی فشیو(16) به معنای دسته «مثل دسته گیاه یا گل» گرفته شده است و این نامی است که رزمندگان ایتالیایی جنگ جهانی اول در فردای جنگ بر مجمع خود نهادند. موسولینی یکی از همین افراد بود. فاشیو نیز مانند سویت تعیین کننده گروهی است که دارای هم بستگی عقیدتی نیز می باشد. به کار بردن این کلمه بلافاصله در مورد محافل مشابه در کشورهای دیگر نیز موسوم شد. معمولاً همرزمان و هم سنگران دارای احساسات متقابل نسبت به یکدیگر بودند و از دوران مبارزه برای وطن و فداکاری های خود یاد می کردند. طبیعتاً روحیه ی رزم جویی و وطن پرستی و هم چنین شور و شوق و غلبه احساسات و خصوصاً وجود رهبری از نوع کاریزماتیک(17) از خصیصه های مشترک این گروه است. این گفته ی موسولینی که: «توده ها مانند زنان، مردان قوی را دوست دارند»،(18) تا حد زیادی طرز فکر فاشیسم را در مورد مسأله رهبری روشن می سازد. این خصایص تدریجاً در شکل گیری و خط فکری گروه های فاشیست خصوصاً پس از پیروزی و به دست گرفتن قدرت مؤثر واقع شد. هم چنین باید یاد آور شد که فاشیسم از اجتماعی که در آن رشد می یافت نیز اثر می پذیرفت. در ایتالیا، فاشیسم یاد آور دوران عظمت رم باستان(19) و در آلمان ایده های پان ژرمنیسم، ضدیت با یهود و نژاد پرستی خطوط فکری نازیسم را تشکیل می داد. در عین حال نمی توان تعریفی کلی به دست داد که برای معرفی تمامی جریانات مختلفی که بین سال های 1919 1945 در اروپا با عنوان فاشیسم مشخص می شوند معتبر باشد. بسیاری از این جریانات به تدریج و در خلال فعالیت شان تعریف می شوند ولی حزب ناسیونال سوسیالیست از این امر مستثنی است زیرا اصول فکری آن قبل از آغاز حرکت تدوین یافتن بود. از سال 1923 هیتلر دکترین خود را در کتاب «نبرد من» مشخص کرده بود. ده سال بعد که وی به قدرت رسید نه چیزی بر آن افزود و نه کم کرد. ولی در مورد سایر جریان های فاشیستی نمی توان از آغاز صحبت از خطوط فکری به میان آورد. به قول خود موسولینی «فاشیسم طفل رضیعی نبود که در دامان عقیده ای پرورش یابد که تمام جزییات آن از قبل معین شده باشد. فاشیسم زاده احتیاج به عمل بود»(20) در مورد حزب نازی هم روا نیست که سخن از ایدیولوژی یا دکترین به میان آید. دیدگاه های مختلفی سعی در تبیین نظری پدیده ی فاشیسم کرده اند. جامعه شناسان آمریکایی فاشیسم و کمونیسم را علی رغم اختلاف موجود بین آن ها، تیرانی قرن بیستم و ادامه ی حکومت های تیرانی قرون گذشته می دانند. پاره ای از تحلیل گران مارکسیسم، فاشیسم را آخرین راه فرار سرمایه داری از بن بست می پندارند(21). فرویدیست ها فاشیسم را بازتاب روانی جامعه ای می دانند که دچار سرکوبی ها و انحرافات جنسی است، به نوشته های ویلهام رایش مراجعه کنید»(22) ولی شواهد تاریخی این پدیده را معلول حوادث و علل پیچیده ای معرفی می کنند که خمیر مایه ی آن را حساسات ملی حاد و زمینه ی آن را بحران های نهادی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و عقیدتی فراهم می کنند. در چنین شرایطی علاوه بر بیکاران، اقشار پایین جامعه که به دنبال ناجی خود می گردند، مردمی که در مقابل مشکلات زود خسته شده و طالب حل فوری و قاطع مسایل هستند نیز قهرمان برقراری نظم را از میان دیکتاتوری ها انتخاب می کنند. علاوه بر این غرور کاذبی که قهرمانان واهی در مردم ایجاد می کنند و بر آتش کینه و حقارت های ملی آن ها آب می ریزند سبب می شود تا مردم بی خبر از قیمتی که فردا در ازای وعده های این قهرمانان می پردازند به دور آن ها جمع شوند.
در هر صورت در دهه ی 1930 رژیم های دیکتاتوری از نوع فاشیست در سراسر اروپا پا گرفت: دیکتاتوری های کشورهای بالتیک «استونی، لیتونی و لیتوانی» و دیکتاتوری های سالازار در پرتغال، گروه های افراطی ملی و نظامیان در ژاپن، فرانکو در اسپانیا و از همه مهم تر موسولینی در ایتالیا و هیتلر در آلمان.
ج) آثار بحران بر روابط بین الملل: آثار بحران بر روابط بین الملل را می توان از سه زاویه مورد مطالعه قرار داد. کاهش مبادلات بین المللی، کاهش هم کاری های بین المللی و خود مشغولی کشورها و بالأخره تقسیم کشورهای جهان به اردوگاه غنی و فقیر.
اولاً: در اغلب کشورها نتایج سنگین بحران اقتصادی سبب گرایش آن ها به «اوتارسی» «خود بسندگی» و تلاش برای استقلال اقتصادی شد. این گرایش از یک سو موجد نوعی خودخواهی مقدس مآبانه در روابط اقتصادی می گردید و در هر کشوری برای مصرف کالاهای وطنی تبلیغات شدیدی صورت می گرفت و بدین ترتیب مبادلات بین المللی و هم کاری های اقتصادی به میزان تقلیل می یافت. بر اساس محاسبه واردات 75 کشور جهان می توان گفت که بین سال های 1929 و 1933 تجارت جهانی به میزان 69% اُفت داشته است(23). خودخواهی در این زمینه به قدری بود که کنفرانس اقتصاد جهانی که در ماه های ژوین و ژوییه 1933 به منظور یافتن یک راه حل بین المللی برای این مشکل در لندن تشکیل گردید با شکست کامل روبه رو شد و از آن پس حمایت از اقتصاد ملی و ایجاد دیوارهای گمرکی شدت بیشتری به خود گرفت. هر دولتی سعی در حفظ و افزایش منافع خود داشت. از طرف دیگر تلاش برای خود کفایی سبب شد تا بعضی از کشورها در صدد توسعه ی قلمرو خود برآیند و این همان انگیزه ای بود که رهبران آلمان نازی را به فکر «فضای حیاتی» انداخت(24).
ثانیا: تشدید روز افزون ناسیونالیسم اقتصادی و مشغولیت دولت ها به امور داخلی خود سبب بی توجهی آن ها به مسایل بین المللی شد و بی تفاوتی نسبت به هم کاری های بین المللی رواج پیدا کرد. اگر در سال های بین 1925 و 1929 جامعه ملل از اعتباری برخوردار بود اینک در وضعیت نامطلوبی قرار می گرفت. زیرا روح هم کاری از میان دولت ها رخت بر بسته بود و هر دولتی حاضر بود در راه منافع خود دست به اقداماتی بزند که از نظر صلح جهانی غیر قابل جبران باشد. به علاوه مشغولیت کشورها به امور داخلی شرایط بین المللی را برای رشد دیکتاتوری هی لجام گسیخته فراهم ساخت و دست نیروهایی که آرزوی تجدید نظر در تقسیمات ارضی و ثروت ها را با توسل به زور داشتند باز گذاشت.
بالأخره بحران های اقتصادی تقسیم بندی جدیدی را بین کشورهای بزرگ جهان به وجود آورد که اتفاقاً با آن تقسیم بندی که معاهده صلح ورسای موجد آن بود «کشورهای فاتح و کشورهای مغلوب» تطابق داشت. پس از بحران های اقتصادی دو گروه کشورهای فقیر و غنی به طور فزاینده ای در مقابل هم صف آرایی کردند. در یک طرف کشورهایی قرار داشتند که به علت داشتن طلا و برخورداری از بازار مستعمرات، بحران های اقتصادی نتوانست سیستم اقتصادی آن ها را از بین ببرد، مثل آمریکا، انگلیس و فرانسه که روی هم 80 در صد ذخایر طلای جهان را در اختیار داشتند و پس از بحران توانستند توازن اقتصادی و اجتماعی خود را باز یابند و در طرف دیگر کشورهایی که کمر آن ها زیر بار قروض خارجی خم شده بود و بحران اقتصادی طومار زندگی اجتماعی و اقتصادی آن ها را در هم پیچیده بود، مانند کشورهای آلمان، ژاپن و ایتالیا که نه صاحب طلا بودند و نه صاحب مستعمراتی که مواد خام و بازار فروش محصولات آن ها را تأمین کند. ناگزیر گرایش به خود کفایی، ناسیونالیسم اقتصادی، فضای حیاتی و تمایل به توسعه ی ارضی و سیاست ارشادی در این کشورها بسیار شدیدتر بود. این کشورها همان کشورهایی بودند که از معاهده صلح ورسای ناراضی بودند و خود را در این بازی مغبون می پنداشتند و اینک می رفتند تا جبهه متحدی را به وجود آورند.

تغییرات مهم در سیاست های خارجی

در مجموع در دهه 1930 با سه جریان سیاسی در صحنه ی بین الملل روبه رو هستیم: دموکراسی های غربی، جبهه فاشیست و کمونیسم استالینی. ولی ظهور هیتلر تمام تقسیم بندی های فرعی در سطح جهان را تحت الشعاع خود قرار داده و جهان را به متحدان و دشمنان خود تقسیم کرد. در آغاز دموکراسی های غربی مردد بودند که بین فاشیسم و کمونیسم کدام یک را برای مقابله با دیگری انتخاب کنند. سرانجام خطر روز افزون هیتلر این تردیدها را از بین برد ولی اتحاد و قاطعیت را باز نیاورد. تشتت در جبهه ضد هیتلری، هیتلر را در سیاست های خود تشویق می نمود. چگونگی مقابله با تهاجمات هیتلر خطوط اصلی دیپلماسی در این دوره را رقم می زند.

پی نوشت ها:

1. بحران های قرن بیستم، جلد دوم، ص 460 تا 485.
2 . Hoover.
3 . Rene Remond, op, cit, XXe siecle, p. 88.
4 . Ibid, p. 88.
5 . ر. ک به «مقدمه ای بر نظریه ی اشتغال» نوشته ی جورابینسون، ترجمه احمد شهشهانی، از سری کتاب های جامعه و اقتصاد، خلاصه کتاب در کیهان فرهنگی شماره ی 8 آبان 1365 به وسیله ی دکتر موسی غنی نژاد. نظریه ی کینز در دهه ی 1970 با بروز رکود و تورم Stagflation کاربرد خود را تا حدی از دست داد.
6 . ژان پیرن، جریان های بزرگ تاریخ معاصر، جلد دوم، ترجمه ی رضا مشایخی، تهران «ابن سینا» 1344، ص 304.
7. آمار و ارقام از کتاب زیر گرفته شده است:
Histoire du uingtieme siecle: 1900 – 1939, op, cit, p. 238.
8 . برای اطلاع بیشتر ر.ک به
Bernard Gazier, La Crise de 1929, paris, PUF, 1989.
9 . New Deal.
10 . Decret – Loi.
11 . Sir Oswald Moseley.
12 . Vde Kum Quisling.
13 . Action francaise.
14 . Croix de feu.
15 . Leon Degrelle.
16 . Fascio.
17 . Charismatique.
18 . مهرداد مهرمین، بنیتوموسولینی: پدر فاشیسم، انتشار مانی، 1365، ص 85.
19 . ر. ک به کتاب زیر:
Milza / S.Brstein, Le fascisme italien: 1919 – 1945, Paris, 1980.
20 . روبرت روزول پالمر، تاریخ جهان نو، ترجمه ابوالقاسم طاهری، جلد دوم، تهران، انتشارات امیر کبیر، 1304، ص 529.
21 . ر. ک. به «فاشیسم و دیکتاتوری»، نوشته ی نیکوس پولاتزاس، ترجمه ی دکتر احسان، تهران، انتشارات آگاه، 1361.
22 . Whilhelm Reich, Psychologie de mass du fascisme, Paris, Payot, 1972.
23 . Bernard Gazier, .op, cit, p, 19.
24. ر. ک. به بحران های قرن بیستم،جلد دوم، ص 15.





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.