هنگامی که بزرگترها می‌خواهند کودکان مسؤولیّت‌پذیر باشند، آنان چگونه پاسخ می‌دهند.

واکنش کودکان در برابر مسئولیت پذیری

کودکان در مورد تلاشهایی که بزرگترها به خرج می‌دهند تا آنان را فردی مسؤول بار آورند، دو سوگرا یا دمدمی مزاج هستند. مسؤول بودن، یعنی ملزم بودن به حساب پس دادن، و به عبارت دیگر کودک مسؤول، در انجام
پنجشنبه، 8 مرداد 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
واکنش کودکان در برابر مسئولیت پذیری
 واکنش کودکان در برابر مسئولیت پذیری

 

نویسندگان: هریس کلمز؛ رینولد بین
مترجم: پروین علی‌پور



 

هنگامی که بزرگترها می‌خواهند کودکان مسؤولیّت‌پذیر باشند، آنان چگونه پاسخ می‌دهند.

کودکان در مورد تلاشهایی که بزرگترها به خرج می‌دهند تا آنان را فردی مسؤول بار آورند، دو سوگرا (1) یا دمدمی مزاج هستند. مسؤول بودن، یعنی ملزم بودن به حساب پس دادن، و به عبارت دیگر کودک مسؤول، در انجام خواسته‌هایش اغلب با محدودیتّهایی مواجه خواهد شد. کودک در برابر تمایلی که دیگران به مسؤول بودن او دارند، احساسی دوگانه، هم مثبت و هم منفی دارد. والدین و معلّمان باید برای نگرشِ زود آینده و زودگذرنده (2) کودکان آماده باشند.
کودکان اغلب مانند هر فردی دچار بلاتکلیفی می‌شوند و بین برتری نفع خویش یا نفع دیگران مردد می‌مانند این وضع دشوار، ترجیح خویش یا دیگری (3) نامیده می‌شود.
هر فرد باید بین میل به خشنودی خویشتن و لزوم توجه به نیازهای سایرین، توازنی برقرار کند. این امر در کودکان اغلب به صورت تعارض بین تمایل به خشنودی و تمایل به خشنودی والدین جلوه می‌کند. والدین هوشمند تصدیق می‌کنند که این دو انگیزه، اغلب به طور همزمان در کودک وجود دارد. کودک می‌پرسد: «قبولِ این مسؤولیّت چه نفعی برای من، و چه سودی برای شما دارد؟»
اگر کودکان در ازای بر عهده گرفتن مسؤولیّت، پاداشی دریافت نکنند، نتیجه می‌گیرند که قبول مسؤولیت سود چندانی برای آنان ندارد.
اگر آنان دریابند که مسؤول بودن، فایده‌ای برایشان دارد، مسؤولیت پذیر خواهند شد. از آنجا که منابع پاداش در اختیار والدین قرار دارد، آنان باید به نحوی از این عامل تقویتی استفاده کنند که کودک متقاعد شود مسؤولیّت‌پذیر بودن به نفع اوست.
این منابع شامل فرصت، رغبت، حمایت و رضایت والدین است. اگر کودکان نتوانند چنین پاداشهایی را کسب کنند، احساس می‌کنند که اطاعت از والدین یا قبول مسؤولیّت، نفع چندان برایشان ندارد.
پاداش دادن به کودک در ازای رفتار مطلوب، بسیار مهّم است، و والدین باید از انواع پاداشهایی که می‌توانند بدهند، آگاه باشند. بسیاری از والدین معتقدند که «پاداش» برای رفتار مطلوب، نوعی «رشوه» محسوب می‌شود. پاداشهای مادّی (نظیر پول، اسباب باری و غیره) در صورتی ممکن است رشوه تلقّی شوند که والدین از آن ها به عنوان فنّ عمده‌ی بر انگیزاندن کودک استفاده کنند، و یا کودکان یاد بگیرند که اگر مدّتی در برابر اوامر والدین مقاومت کنند، سرانجام در ازای اطاعت از آنان، پاداش نصیبشان می‌شود. پاداش، شامل چیزهایی است که برای کودک ارزش دارند، مورد علاقه و یا مورد نیاز او هستند. در اینجا به چند مورد پاداش غیر مادّی اشاره می‌شود:
* هر گاه کودکان بخوبی از عهده کارها بر می‌آیند، آنان را زبانی تأیید و تحسین کنید: «کُمدت را خیلی خوب مرتّب کردی.»
گاهگاهی، همزمان با پیشرفتهای کودکان، بی مقدمه تشویقشان کنید: «برای پاک کردن حمام، واقعاً زحمت کشیدی، چطور است بروی و برای خودت یک بستنی بخری؟»
هنگامی که کودکان به پشتیبانی شما نیاز دارند، به آنان کمک کنید:
«چون دیروز کَندنِ علفهای باغچه کمکم کردی، بد نیست من هم کمکت کنم تا تکلیف شبت زودتر تمام شود.»
نسبت به آنچه که کودکان انجام می‌دهند، رغبت نشان دهید و ترغیبشان کنید: «حالا که باید به جلسه‌ی پیشاهنگی بروی، به جای تو ظرفها را می‌شورم.»
گاهگاهی به عنوان تأیید تلاشهای کودکان، در انجام کارهای روزانه با آنان همکاری کنید: «اتاقت را واقعاً خوب مرتّب کرده‌ای، کمکی هم از دست من بر می‌آید؟»

چرا کودکان از غیر مسؤول بودن خویش، احساس ناراحتی نمی‌کنند.

«احساس ناراحتی» برای غیر مسؤولانه عمل کردن، از نگرشی کمال یافته و اخلاقی ناشی می‌شود. ارزشهای اخلاقی از طریق تجربه، با سرمشق قرار دادن سایرین و با آموزش، یاد گرفته می‌شوند. اگر والدین فرض کنند که برای کودکان، رعایت مفاهیم اخلاقی در رفتارشان، آنچنان اهمیّتی دارد که احساس گناه یا پشیمانی، خویشتنداری‌شان را بیشتر می‌کند و اخلاقی‌تر می‌شوند، شدیداً دچار سرخوردگی خواهند شد. کودکان مسائل اخلاقی موجود در روابطشان با والدین و معلّمان را اغلب درک نمی‌کنند، و هنگامی که آنها را رعایت نمی‌کنند، ممکن است متوجّه عدم رعایت آنها نشوند.

نفع شخصی، انگیزه‌ی غالبِ (4) دوران کودکی است.

در حقیقت، نفع شخصی را می‌توان انگیزه‌ی غالبِ سراسر عمر دانست، با این تفاوت که بزرگسالان به راههای متعددی دست یافته‌اند که قادرند نفع شخصی خویش را بی آن که مخلّ نیازهای سایرین باشند، اعمال کنند. احساس پشیمانی یا گناه، با اعمالی که ناشی از نفع شخصی
هستند، مغایرت دارند. زمانی که کودکان احساس پشیمانی یا گناه می‌کنند، تنها با مطیعتر شدن نسبت به والدین و یا سایر مظاهر قدرت، (5) می‌توانند احساس پشیمانی یا گناه خویش را کاهش دهند. این احساسات، بعداً موجب می‌شوند که کودکان، با وسواس از قواعد وضع شده‌ی سایرین اطاعت کنند.
بزرگسالان اغلب می‌کوشند تا با برانگیختن احساس گناه، و در نتیجه احساس ناراحتی در کودکان، نفع شخصیِ ذاتی آنان را محدود سازند. حال آن که رفتار اخلاقی، ناشی از احساس گناه نیست، بلکه حاصل آگاهی کودک از نحوه‌ی توازن بخشیدن بین نفع شخصی و حقوق دیگران است. حسن اخلاق صرفاً از طریق تجربه کسب می‌شود و کودکان برای تکامل آن به زمان نیازمندند. احساس گناه و پشیمانی، غالباً مانع تکامل چنین آگاهی‌ای می‌شود، از عزّت نفس کودک می‌کاهد، و نیاز وی را به موافق ساختن دیگران با خویش، افزایش می‌دهد.
هنگامی که بزرگسالان می‌خواهند کودکان احساس پشیمانی یا گناه کنند، می‌کوشند تا این احساسات را با طرح چنین پرسشهایی برانگیزانند: «ناراحت نمی‌شوی که با خواهرت این طور رفتار می‌کنی یا «آیا دلت می‌خواهد که دیگران هم با تو همینطور رفتار کنند؟» یا «اگر بنا باشد با این رفتار کردار، بزرگ شوی خدا به دادت برسد!» آنان احتمالاً انتظار دارند که کودکان چیزهایی را که قادر به احساس کردنشان نیستند، با مطرح شدن این پرسشها، احساس کنند.
والدین و آموزگاران معتقدند (و حقیقةً نیز چنین است) که اگر بتوانند نگرش کودکی را تغییر دهند، کنترل بیشتر بر رفتار وی خواهند داشت. لیکن تغییر نگرش کودک، از تأثیر گذاری مستقیم بر رفتار او، بسیار مشکلتر است. کوشش برای تغییر نگرش کودک، سرخوردگی وناکامی زیادی را در پی دارد. مراقبِ رفتار کودکان بودن طی دوران خردسالی و رشد، مهمتر از تلاش برای تغییر نگرش آنان است. والدین و آموزگاران، هیچ یک نمی‌توانند نگرشها را تغییر دهند، مگر آن که برای کودک، به مدد تجربیات شخصی‌ای که درخانه و در خارج از خانه کسب کرده است، لزوم تغییر نگرش یا عقیده‌ای «ثابت شود.» هنگامی که کودک «نگرشی» دارد که بزرگترها مایل به تغییر آن هستند، بهترین کاری که می‌توانند انجام دهند آن است که انتظارات خویش را روشن سازند و به کودک تکلیف نمایند که رفتار مناسبتری در پیش گیرد. در صورتی که تغییر یک نگرش دشوار باشد، والدین می‌توانند با رفتار شخصی خویش بر آن نگرش اثر بگذارند. امکان دارد که کودکان، نگرشی را بسرعت تغییر ندهند، لیکن گفتار و کردارِ دیگران را بدقّت ملاحظه می‌کنند، و بتدریج این اطّلاعات را با افکار خود، در مورد این که انجام چه کاری درست است، درهم می‌آمیزند.
در مورد انتظارات، لازم است که به وضوح و سادگی گفتگو شود تا کودکان بتوانند یاد بگیرند که باید چه کنند. مثلاً، زمانی که انتظارات والدین، و کودکان یکسان است، کشمکشی پدید نمی‌آید. هنگامی که کودکان به راههای ساده‌ای پی می‌برند که می‌توانند بدون زحمت، والدین خویش را خشنود سازند، اغلب همان گونه رفتار می‌کنند تا احتمال دریافت پاداش و تحسین را افزایش دهند. اگر کودکی صرفاً با زحمت و دشواری بتوانند والدین خویش را راضی و خشنود سازد، تنفّر و ناکامی در او رشد می‌کند. با رشد این احساسات، احتمال بدرفتاری او نیز افزایش می‌یابد.
سیاست اساسی مورد نیاز، آن است که به کودکان کمک کنیم تا یاد بگیرند که همزمان با دریافت پاداش و در نتیجه، احساس رضایت، چگونه با انتظارات سایرین مواجه شوند، لازمه‌ی تحقّق این سیاست، سخاوتمندی شما در کاربرد پاداشهایی است که در اختیار دارید.

چگونه کودکان در تصمیمات بزرگسالان کار شکنی (6) می‌کنند.

کودکان برای کارشکنی در مقاصد بزرگسالان، سیاستهای متعددی را در پیش می‌گیرند. در نتیجه، این قبیل بزرگسالان احساس می‌کنند که تلاششان برای کنترل یا اداره‌ی کودکان، بیهوده و بی اثر است.
کوششهای کودکان برای خودداری از قبول مسؤولیّت، اغلب تا حدّ زیادی معقول است: والدین یا معلّم ممکن است که احساس کنند کودک عمداً می‌کوشد از زیر بار مسؤولیتّها شانه خالی کند، لیکن شگردِ «کارشکنی» کودک ممکن است چنان زیرکانه باشد که به سبب منطقی بودن «ظاهر» سیاستش، آنان نتوانند به وی اعتراض کنند.

کودکان با دامن زدن به شهرت بی عرضگی یا غیر مسؤول بودن خویش، درکوششهای والدین کار شکنی می‌کنند.

اگر کودکی کارهای عادّی روزانه را همواره با بی کفایتی انجام دهد، ممکن است بزرگترها نتیجه بگیرند که وی قادر به یادگیری نیست و او را از انجام برخی وظایف معاف کنند. هر کودکی که «سعادت!» برخورداری از چنین شهرتی را داشته باشد، در می‌یابد که دیگر از او نمی‌خواهند کاری انجام دهد، و ممکن است از «کودن» نشان دادن خود نزد خانواده یا کلاس، احساس آسودگی خاطر کند.

کند بودن در کار، روش دیگری برای انجام ندادن وظایف است.

بعضی از کودکان کارها را چنان بکندی انجام می‌دهند، یا آن قدر به تذکّر نیاز پیدا می‌کنند که والدین سرانجام کار را از دست آنان می‌گیرند و می‌گویند: «خودم انجامش بدهم، راحت‌تر است.»

برخی از کودکان تظاهر به انجام کار می‌کنند، «لیکن واقعاً کاری انجام نمی‌دهند.»

آنان وانمود می‌کنند که سخت در تلاشند؛ چندین بار به دروغ، کار را آغاز می‌کنند. از همان ابتدای کار، سردرگُمی، ناکامی یا ناراحتی خویش را ابراز می‌کنند. چنین کودکانی برای کاری که انجام نداده‌اند، بندرت تنبیه می‌شوند، زیرا می‌توانند بگویند: «ببینید چقدر زحمت کشیدم.»

عدّه‌ای از کودکان کارها را به نحوی ناقص انجام می‌دهند.

آنان بسیار می‌کوشند تا تظاهر کنند که موافق انجام کار هستند، لیکن هنگامی که آن را «به پایان می‌رسانند»، والدین مشاهده می‌کنند که کار، کامل نیست. دراین شرایط، با وجود آن که کار به پایان نرسیده است، سرزنش کردن کودک، امری دشوار است، زیرا درهر صورت قسمت زیادی از آن انجام شده است. اگر کودک به طور دایم این سیاست را به کار بَرَد، والدین و معلّمان خیلی زود معتقد می‌شوند که به این ترتیب، کار به پایان نخواهد رسید، و وظیفه‌ی او را به دیگری می‌سپرند و یا خود، آن را تکمیل می‌کنند.

ایرادگیرها کودکانی هستند که از بحث در مورد وظایف لذّت می‌برند، و همواره نکات کوچکی را می‌یابند تا از آن ایراد بگیرند.

خواسته‌ی والدین، حتّی اگر کاملاً معقول باشند، باز هم ایرادگیرها در آن چیزی نامشخص یا «نادرست» پیدا می‌کنند. این کودکان ترجیح می‌دهند که به جای انجام وظایف، در مورد آنها صحبت کنند و اگر اجازه داشته باشند، تا آخر عمر حرف بزنند.

برخی از کودکان، زیرکانه ماهیّت اصلی تقاضای دیگران را ندیده می‌گیرند و صرفاً در چار چوب ظاهری تقاضای آنان عمل می‌کنند.

در این مورد می‌توان کودکی را مثال زد که چون به او گفته شده است که اتاق را تمیز کن، تمام چیزها را زیر تخت، داخل کمد و یا سایر جاها پنهان می‌کند و از جلو دید، دور می‌کند؛ یا کودکی که برگهای خشک باغچه را جمع می‌کند، وسط حیاط می‌ریزد و می‌گوید: «باغچه را تمیز کردم.»

کودکان بهانه‌هایی می‌آورند که کاملاً «نامعقول» نیست.

برای بزرگسالان دشوار است که بر سر اعتبار بهانه‌ی سست کودک با او جر و بحث کنند. نشانه‌های غم و دردی که هنگام بهانه آوردن در چهره‌ی کودک ظاهر می‌شود، سنگدلترین افراد را متأثر می‌کند. مثلاً کودکی که از او خواسته شده است اتاق نشیمن را جارو کند، ممکن است بهانه بیاورد که نتوانسته است وظیفه‌اش را انجام دهد، زیرا آن روز سگش از چیزی ترسیده بوده و او بایست پیش سگ می‌ماند تا آرام شود. مثال دیگر در مورد کودکی است که هر گاه با مادرش به فروشگاه می‌رود، مزاحمتی ایجاد می‌کند. پس از آن که از او خواسته می‌شود که دردسر تولید نکند، «تصادفاً» به طرف یکی از قفسه‌ها می‌رود، غفلةً پایش به آن می‌خورد و همه چیز به هم می‌ریزد. کودک، در هر حال به نتیجه‌ای که می‌خواسته، رسیده است.
بسیاری از کودکان به «فرایندهای درونی پنهان» (7) متوسّل می‌شوند، بهانه می‌آورند که سردرد دارند، بیمار هستند، ترسیده‎‌اند، یا «فراموش کرده‌اند.» در این گونه موارد والدین نمی‌توانند با قاطعیّت بگویند که این شکایتها واقعی هستند یا خیر. فرضاً اگر کودکی که قرار است ظرفهای شام را بشوید، پس از صرف غذا بگوید که حالش خوش نیست و به استراحت نیاز دارد، والدینش بسختی می‌توانند خواهش او را نپذیرند. لیکن اگر همین کودک، یک ساعت بعد در اتاقش فعالانه به جست و خیز بپردازد (بدون احساس کمترین درد و ناراحتی)، باز هم آنان بسختی می‌توانند جلو عصبانیّت خویش را بگیرند.

فراموشی

جا دارد که به نکته‌ی آخر، «فراموشی»، بیشتر پرداخته شود. زیرا یکی از موضوعات اساسی در آموزش مسؤولیّت پذیری، پاسخ به این پرسش است که: «چه کسی مسؤول یادآوری است؟» بی شک هیچ پدر، مادر، و یا معلّمی نیست که جمله‌ی «فراموش کردم» را نشنیده باشد. ممکن است کودکان صلاحیّت قبول مسؤولیّت را داشته باشند و بخواهند والدین خویش را خشنود سازند، لیکن اگر آنان مسؤول حافظه خود نباشند، از عهده‌ی مسؤولیّت بر نمی‌آیند.
کودکان آنچه را که برای خودشان مهم است به خاطر می‌آورند، ولی چیزهایی را که برای والدین یا علم اهمیّت دارد، فراموش می‌کنند. همان کودکی که هر روز فراموش می‌کند. سطل زباله را بیرون ببرد، قول غیر قطعی سه هفته پیش را، اغلب مدّتی پس از آن که بزرگترها فراموشش کرده‌اند، به خاطر می‌آورد.

احساس زمان درکودکان و بزرگسالان متفاوت است.

بسیاری از کودکان صرفاً در زمان حال زندگی می‌کنند و به گذشته یا آینده نمی‌اندیشند. کودکی که کاملاً مجذوب فعالیّتی شده است، تمایل دارد که از زیر بار مسؤولیت شانه خالی کند.
برای ترغیب کودکان به یادآوری، تمهیدات گوناگونی وجود دارد که با توجّه به رشد و افزایش احساس مسؤولیتّشان، می‌تواند بتدریج از آنها کاست.
* وظایف کودکان را به تفصیل یادداشت و جایی نصب کنید.
رونوشتی از فهرست کارهای روزمره تهیّه کنید. یک «مرکز پیغام» داشته باشید. والدین می‌توانند فهرست وظایف کودکان را در اتاق آنان نصب کنند.
* پس از آن که مطمئن شدید کودکان وظایفشان را شنیده و درک کرده‌اند، دوباره تذکّر ندهید.
یادآوری وظایف به کودکان بصورت عادی ناصحیح در می‌آید، و کودکان به آن وابسته می‌شوند.
* تا می‌توانید، نظم برقرار کنید.
رُخداد امور در زمان معیّن و قابل پیش بین، قدرت به خاطر سپردنِ کودکان را افزایش می‌دهد. تکالیفی که با رخدادهای منظّمی مرتبط هستند، بهتر انجام می‌پذیرند.
* از تنبیه کودکی که «فراموش می‌کند»، نهراسید.
تنبیهی سبک، در ارتباط با کار روزانه‌ای که انجام نشده است، موجب تحریک حافظه‌ی کودک می‌شود.
* گفته‌های خویش را به خاطر بسپرید.
هنگامی که والدین گفته‌ی خویش را فراموش می‌کنند، در واقع به طور ضمنی به کودکان اجازه می‌دهند که آنان نیز چنین کنند. به خاطر داشته باشید که در نظر کودک، یکی از نابخشودنی ترین گناهان والدین، فراموش کردن قول است.
آنچه را که به کودک گفتید، به هر طریقی که می‌توانید با نوشتن، نصب یادداشت، یا بستن نخ به انگشت، به خاطر بسپرید.
کودکان اغلب گمان می‌کنند که برنامه‌ی فعّالیتّهای ایشان، دارای بیشترین اهمّیّت در خانواده است. کودکی که این گونه می‌اندیشد، بآسانی مسؤولیتّهای خویش را در قبال دیگران نادیده می‌گیرد، یا فراموش می‌کند. هنگامی که کودکان یاد می‌گیرند مسؤولیتّهای خویش را به یاد آورند، روابطشان درخانه و در بیرون، بهبود می‌یابند.
چنانچه والدین گاه گاهی به برنامه‌ی فعالیتّهای کودکان توجّهی خاص مبذول دارند، به ایجاد این نگرش در کودکان کمک می‌شود که آنان نیز ممکن است ناگزیر شوند برای بر آوردن نیازهای سایرین، از لذّات متداول خویش صرفنظر کنند. لیکن والدین نباید به عنوان همراهی باخواستهای فرزندانشان، از لذّات شخصی خویش بگذرند، نکته‌ی مهم برای کودکان، آن است که بتدریج در طی رشد، تشخیص دهند که در چه مواردی لازم است برنامه‌ی شخصی ایشان بتعویق افتد.

چگونه کودکان سایرین را به جای خود مقصّر می‌شمرند.

کودکان برای خودداری از انجام مسؤولیتّها، تقصیرات خویش را بر گردن والدین و معلّمان می‌اندازند. کودکانی که سایرین را برای عدم توانایی خویش در انجام وظایف، مقصّر می‌شمرند، معتقدند که تقاضاهای ایشان نامعقول بوده است. مقصّر شمردن دیگران، بر ضعف کودکان در انجام مسؤولیتّهایشان دلالت می‌کند.

کودک، با عذر ضعیف بودن می‌تواند از قبول مسؤولیّت خودداری کند.

قدرت از طریق تصمیم گیریها و انتخاب کردنها ابراز می‌شود. تا زمانی که سایرین مسؤول تصمیمات و انتخابهای کودکان هستند، آنان بی‌تقصیر باقی می‌مانند.

هنگامی که والدین مسؤولیّت یادآوری کارهای کودک را تقبّل می‌کنند، او دیگر خود را مسؤول به یادآوردن آنها نمی‌داند.

وقتی کودک وظیفه‌اش را انجام نمی‌دهد، ممکن است بگوید: «خوب، شما یادم نیاوردید.» یا «شما به من نگفتید.» اگر بزرگترها معتقدند که مسؤول یادآوری به کودک هستند، پس کودک مسؤول انجام کار نیست، بلکه خودشان مسؤول هستند.

کودک می‌تواند با یافتن راهی که بزرگسالان را مسؤول انجام نشدن کارها نشان دهد، خود را بی تقصیر قلمداد کند.

مثلاً کودکی که از وی خواسته‌اند ایوان را جارو کند، ولی به وظیفه‌اش عمل نکرده است، ممکن است بگوید: « به من نگفتید جارو کجاست و من هم نتوانستم آن را پیدا کنم.» در این جا چالش با کودک، بیهوده است. زیرا همیشه بهانه‌ای نظیر این پیدا می‌کند: «برای پیدا کردن جارو، تمام آشپزخانه و راهرو را گشتم.» برای والدین دشوار است که قبول کنند کودک پس از چندین سال زندگی در آن خانه، نداند که جارو چهار سال است که در گنجه‌ای معین است. کودک می‌تواند بسادگی بگوید که هرگز به آن توجه نکرده است.

کودکان می‌توانند بزرگترها را متّهم کنند که دستورالعملها را به وضوح ابلاغ نکرده‌اند.

در این موارد، والدین اغلب مقصّر هستند، زیرا همیشه بررسی نمی‌کنند که آیا پیامشان کاملاً دریافت نشده است، یا خیر. ساده‌ترین راه حل این مشکل آن است که از کودک بخواهند دستورالعملها را تکرار کند تا ابهامات احتمالی بر طرف شود. مبهم ماندن دستورات به نفع کودکان است. زیرا در این صورت «دلیلی» برای عدم انجام وظیفه دارند. درمثال مذکور، ممکن است کودک بگوید: «به من نگفتید که جارو در گنجه است.» با توجه به اینکه گفته‌ی او حقیقت دارد، والدین بگونه‌ای مبهم دچار احساس درماندگی و دست انداخته شده، می‌شوند.

کودکان یا انتقاد از منش بزرگترها، آنان را به جای خویش مقصّر می‌شمرند.

کودکان با انتقاد از انصاف، صداقت یا حس مسؤولیّت والدین یا معلّم، بی عیبی و کمال (8) فرد بزرگسال را زیر سؤال می‌برند. مثلاً کودکی ممکن است بزرگسالان را متهم کند که به او بیش از سایر افراد خانواده یا کلاس دستور می‌دهند. یا ممکن است آنان را متهم کند که از قبل به وی نگفته‌اند که باید چه کار کند. امکان دارد که اتهام وارد شده، در موقعیّتی خاص، درست باشد، لیکن بزرگسالان باید از چنان اقتداری برخوردار باشند که گاهی، مخصوصاً در شرایط غیر منتظره، بدون هشدار قبلی از آنان تقاضاهایی کنند. هنگامی که منشهای فرد بزرگسال، نظیر انصاف یا صداقت، زیر سؤال می‌رود، آنان احساس گناه، تنفّر یا بیهودگی می‌کنند و در نتیجه، ارتباطشان با کودکان مشکلتر می‌شود.

کودکان با خاطر نشان کردن نقاط ضعیف والدین خویش، از قبول مسؤولیّت سرباز می‌زنند.

این موضوع، بویژه در خانه صدق می‌کند. مثلاً کودکی که والدینش از او خواسته‌اند اتاقش را تمیز کند، ممکن است استدلال کند که اتاق آنان نیز چندان پاکیزه نیست. برای والدین نه امکان دارد و نه لازم است که آنچه را می‌خواهند کودکان انجام دهند، خود نیز دقیقاً اجرا کنند. از آنجا که در هر نقطه ضعفی که کودک تذکّر می‌دهد، معمولاً تا حدّی حقیقت نهفته است، فردِ مورد اتهام به تأمّل و ارزیابی مجدد تقاضای خویش می‌پردازد. سپس چنین اتهاماتی موجب برانگیختن بحث و جدل می‌شود. هنگامی که پدر، مادر و کودکان سرگرم مباحثه‌اند، موضوع انجام کار متنفی می‌شود.

کودکان در یافتن ضعفهای والدین، مهارتی بسیار دارند.

کودکان معتقدند که اگر متقاعد شوند که والدینشان غیر مسؤول هستند، پس آنها نیز می‌توانند چنین باشند. به عبارت دیگر کودک با اشاره به ضعفهای بزرگترها، تلویحاً می‌فهماند که او، پس از - نه قبل از - تغییر و بهبود آنان، در رفتار خویش تجدید نظر خواهد کرد. با وجود تمام وقت و انرژی‌ای که والدین برای اداره و پرورش خانواده‌ی خود صرف می‌کنند، کودکانی که در پی یافتن بهانه‌ای برای خودداری از قبول مسؤولیّت هستند، سرانجام ضعفهایی در خود پنداره (9) آنان پیدا خواهند کرد.

پی‌نوشت‌ها:

1. ambivalent.
2. on- again - off again.
3. self/other dilemma.
4. dominant.
5. authority figures.
6. sabotage.
7. hidden internal processes.
8. integrity.
9. self- concept.

منبع مقاله :
کلمز، هریس، بین، رینولد؛ (1392)، آموزش مسئوولیت به کودکان، مترجم: پروین علی‌پور، مشهد: شرکت به نشر، چاپ دهم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.