روشنفكري و بحران تفكر و عقلانيت جديد

1- در تعريف روشنفكري گفته اند كه روشنفكري مشي و عملي است كه مبتني بر عقل جديد براي اصلاح جامعه انجام مي شود. با اين تعريف و تعبير، روشنفكر انساني است كه وظيفه اي را در وجود خود براي اصلاح و احياي فرهنگ و جامعه
جمعه، 10 اسفند 1386
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
روشنفكري و بحران تفكر و عقلانيت جديد
 روشنفكري و بحران تفكر و عقلانيت جديد
 
منبع:روزنامه قدس
 
 
 
 
 
 
1- در تعريف روشنفكري گفته اند كه روشنفكري مشي و عملي است كه مبتني بر عقل جديد براي اصلاح جامعه انجام مي شود. با اين تعريف و تعبير، روشنفكر انساني است كه وظيفه اي را در وجود خود براي اصلاح و احياي فرهنگ و جامعه خويش حس مي كند. اما روشنفكر نه احياگر و نه اصلاح گر هيچ كدام نيست زيرا احياگر و اصلاح گر بايد قيدي را به خود ببيند تا روشنفكر نام گيرد و اين قيد البته توسل به عقل جديد و عقلانيت جديد است. به همين دليل همه مصلحان و احياگراني كه در تاريخ تمدن بشري زيست كرده اند از اصلاح گران و احياگران تمدن اسلامي گرفته چون غزالي، خواجه نصير، مولوي و حافظ و يا چون احياگران ديگر فرهنگها مانند آگوستين، بودا و كنفسيوس گرچه حكيمان و احياگران برجسته و مهمي بوده اند، اما نمي توان بدانها نام روشنفكر را اطلاق كرد. زيرا روشنفكر فرزند و محصول جهان جديد است و تنها شاهد رشد و نضج وي در دل تمدن جديد هستيم. به همين دليل همه ويژگيهايي كه به انسان و جهان جديد نسبت مي دهيم، چون مرجح دانستن نقد بر فهم، توسل به انقلاب به جاي اصلاح، ترجيح تحليل بر تجليل، مجهز بودن به علم و تكنولوژي جديد و عاقبت توجه به حقوق انسان به جاي وظايف وي پيشاپيش در روشنفكر به عنوان مهمترين محصول جهان جديد يافت مي شوند. به همين دليل به نظر برخي از محققان، نمي توان از جهان جديد ياد كرد، بدون آنكه فرزند اين جهان يعني روشنفكران را ناديده گرفت و به همين جهت است كه هر سخني كه در باب مدرنيته و مبادي آن گفته مي شود، بخشي از هدف خود را به تعريف و تحديد معناي روشنفكري اختصاص مي دهد.

2- مدرنيته با وجود آن كه حامل وحدت مفهومي و نظري است، تاريخي بسيار طولاني را پشت سر گذاشته و قبض و بسطهاي بسياري را به خود ديده است. كافي است نگاهي به تلقي هايي كه نسبت به عقل جديد در مدرنيته وجود دارند بيندازيم تا دريابيم با چه ديدگاههاي متفاوتي كه گاه به تشتت پهلو مي زنند روبرو هستيم.
در آغاز مدرنيته و با وجود دكارت و بيكن، البته اعتقادي رخنه ناپذير نسبت به عقل پيدا شد و همين اعتقاد بود كه ناگزير علم جديد را به وجود آورد كه بشر جديد ايماني باورنكردني به آن يافت. گويي انسان جديد تصور مي كرد مي توان با تكيه بر اين علم و دستاوردهاي آن همه سعادتهاي مادي و عاطفي و معنوي را به دست آورد. كافي است نگاهي به ادبيات علمي و فكري و فلسفي كه در قرنهاي هجدهم و نوزدهم وجود دارند بيندازيم تا دريابيم كه انسان جديد در اين برهه با چنان حدت و شدتي از علم جديد دفاع مي كرد. اما ديري نپاييد كه اين باور و اعتقاد با شكافها و رخنه هاي غريبي مواجه شد. بشر در آغاز قرن نوزدهم پي برد كه آنچنان هم كه مي پنداشته با معرفتي متقن و قطعي روبرو نيست و از سوي ديگر، اين علم و تكنولوژي آن تبعات سياسي و اجتماعي بسياري را به وجود آوردند كه برخي از آنها دلخواه بشر نبودند. همين عوامل باعث شدند كه بشر جديد به علم جديد و پدر معنوي آن يعني عقل جديد شك و ترديدهاي بسياري وارد كند. در اين ميان وقوع و بروز دو جنگ جهاني مهيب هم به اين خلل و ترديد مدد رساندند.

3- بحران در معناي عقل جديد البته وضعيت دوگانه اي را براي روشنفكران به وجود آورد. از يكسو روشنفكران محصول عقل جديد بودند و هر بحراني كه به عقل جديد وارد شد، گريبان روشنفكران را نيز گرفت. اما از سوي ديگر يكي از اقشاري كه در جامعه مدرن بسيار احساس مسؤوليت مي كرد كه عليه مشكلات عقل جديد موضع بگيرد و در صدد اصلاح و تعديل آن برآيد، روشنفكران بودند. به همين دليل است كه سده بيستم را «قرن روشنفكران» نيز ناميده اند. در اين عصر بود كه ما با روشنفكراني گوناگون از اقشار مختلف روبرو هستيم كه در خود رسالتي را براي اصلاح فرهنگ و جامعه حس مي كردند و سعي كردند روند را به گونه اي اصلاح كنند كه بشر و انسان جديد از عوارض عقل جديد كمتر ضربه بخورد و زيان ببيند. در اين گستره ما هم شاهد روشنفكران ماركسيست بوديم كه مبتني بر تحليل خامي از تاريخ جهان و وضع كنوني آن، در صدد تفوق دادن طبقه كارگر برآمدند كه البته در اين مسير با شكستي آشكار روبرو شدند و از سوي ديگر روشنفكراني را شاهد بوديم كه در دل عقل جديد و ضمن پايبندي بدان خواهان اصلاح روند مدرنيته بر آمدند. متفكران مكتب فرانكفورت و روشنفكراني چون «كامو» و «سارتر» در اين گروه جاي مي گرفتند. هر دو گروه، با ايمان به عقل جديد و مبادي، تنها به اصلاح مدرنيته مي انديشيدند. كافي است نگاهي به مواضع «يورگن هابرماس» به عنوان يكي از نمايندگان گروه اول بيندازيم تا دريابيم اين گروه چگونه و با چه سياقي به عقل جديد و مدرنيته نظر مي كند.
به نظر هابرماس، مدرنيته يك پژوه ناتمام است كه تاريخ دو - سه سده نتوانسته كل ماهيت آن را نشان دهد و بايد زمانه بيشتري سپري شود تا اين پديده خود را به تمامي نشان دهد. همان گونه كه شاهديم اين مشي به هيچ عنوان با ماهيت مدرنيته مشكلي ندارد، بلكه با آنچه تاكنون رخ داده به صورت كامل موافق و همداستان نيست. حتي سارتر و برخي ديگر از اگزيستانسياليستها هم با ماهيت مدرنيته، عقل خودبنياد و فرديت آن مشكل اساسي ندارند، بلكه قايل به ضعفهايي در مدرنيته هستند كه بايد با همين ابزار عقلانيت جهان جديد اصلاح شوند يا رفع گردند.

4- اما همه روشنفكراني كه ايرادها و نقدهايي به مدرنيته وارد مي كنند، در رده مدافعان كليت مدرنيته قرار نمي گيرند. يعني ما منتقدان مدرنيته اي را نيز داريم كه خواهان حذف كامل آن هستند. معروفترين اين منتقدان سنت گرايان و پسامدرنها هستند. اين متفكران را حتي به سختي مي توان روشنفكر ناميد زيرا همانطور كه گفتيم، روشنفكر متكي بر عقل مدرن خواهان اصلاح جامعه اش است، اما اين دو گروه توسل به عقل مدرن را نيز منكر مي شوند و معتقدند از منظري متفاوت از منظر مدرن به نقد آن مبادرت مي كنند.سنت گرايان از منظر حكمت خالده به جامعه مدرن و ضعفهاي آن نگاه مي كنند و از اين منظر، مدرنيته را سراسر ظلمت و سياسي مي بينند كه تنها با حذف مبادي و مباني آن، بشر روي سعادت را به خود خواهد ديد. از سوي ديگر پسامدرنها هم بر اين باورند به عقل جزمي و مغرور مدرن براي نقد آن نيازي ندارند و در دل تفكري نقاد و خودشكن به نقد جامعه، انسان و عقل مدرن مي پردازند و ضعف و ايرادهاي آن را پررنگ مي كنند. در اين ميان روشنفكران پسامدرن و همچنين سنت گرايان ايرادهايي اساسي به روشنفكر روا داشته اند. موضع پسامدرنها اغلب از اين دريچه است كه آنها تصريح مي كنند ما ديگر با عنواني چون روشنفكر جهاني روبرو نيستيم زيرا به نظر اين افراد، عقل خودبنياد مدرنيته ايرادهاي اساسي به خود ديده و از جهانشمولي آن كاسته شده است. به همين دليل افرادي هم كه مدعي توسل به عقل جديد هستند، يعني روشنفكران نمي توانند مدعي شوند كه جهاني هستند. با توجه به اين رويكرد ما شاهد روشنفكران و اصلاح گراياني هستيم كه در جوامع و فرهنگهاي مختلف به كار احياگري و اصلاحگري مشغولند. «ميشل فوكو» متفكري است كه به صراحت از اين موضع حمايت مي كند.از سوي ديگر، سنت گرايان هم معتقدند كه توسل به عقل جديد روشي مناسب براي احياي جوامع و فرهنگهاي بشري نيست زيرا اين عقل، تك بعدي است و از اين جهت، صلاحيت اصلاح جامعه را ندارد. آنچه تحت عنوان بحران روشنفكري از آن ياد مي شود با اين نكات قابل توجيه است. به تعبير ديگر مهمترين بحران روشنفكري در زمانه ما با بحران تفكر و عقلانيت جديد پيوند دارد.




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.