تولد يك فلسفه مواج

اهميت پرداختن به مقوله آزاد انديشي با توجه به حركت گسترده جامعه علمي براي فتح قله هاي رفيع علمي بركسي پوشيده نيست. اما براي رسيدن به نقطه دلخواه، ناگزير به بررسي مباني و مقدمات آزاد انديشي و شناسايي موانع و آسيبهاي پيش رو خواهيم بود.عمده موانع آزاد انديشي در كشور، نگرش و فرهنگي است كه از يك سابقه تاريخي طولاني برخوردار است و براي برداشته شدن آن موانع، بايد از مرحله حرف و شعار عبور كرد و به عمل نزديك شد.
شنبه، 11 اسفند 1386
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تولد يك فلسفه مواج
تولد يك فلسفه مواج
تولد يك فلسفه مواج
نويسنده:دكتر عبدالوهاب فراتي
اهميت پرداختن به مقوله آزاد انديشي با توجه به حركت گسترده جامعه علمي براي فتح قله هاي رفيع علمي بركسي پوشيده نيست. اما براي رسيدن به نقطه دلخواه، ناگزير به بررسي مباني و مقدمات آزاد انديشي و شناسايي موانع و آسيبهاي پيش رو خواهيم بود.عمده موانع آزاد انديشي در كشور، نگرش و فرهنگي است كه از يك سابقه تاريخي طولاني برخوردار است و براي برداشته شدن آن موانع، بايد از مرحله حرف و شعار عبور كرد و به عمل نزديك شد. كشور ما نيازمند يك برنامه فرهنگي دراز مدت درساختار رسانه ها و نظام آموزش و پرورش است تا بتواند با ايجاد بنيه و ظرفيت آزاد انديشي، بتدريج گرايش به نقد را گسترش و آستانه تحمل نظرات مخالف را در حد معقولي افزايش دهد.نامه مقام معظم رهبري به فرهيختگان حوزه كه درآن منشور توليد علم وتوسعه علمي بيان شد، كليد حركت نهضت نرم افزاري در حوزه و دانشگاه شد.دكتر عباس ايزدپناه عضو هياءت علمي دانشگاه باقرالعلوم(ع) در مصاحبه پيش رو كه توسط دبيرخانه نهضت آزاد انديشي و توليدعلم (معاونت پژوهشي حوزه علميه قم) در اختيار ما قرار گرفته، به ابعاد گوناگون آن از منظر ديگري توجه دارد...

بحث ما پيرامون «توليد علم» و «نهضت نرم افزاري» است...

مبحث توليد علم از نظر مفهوم شناسي يا اصطلاح شناسي و به عبارت ديگر از نظر گاه ترمونولوژيك، همان بحث «توسعه علم» است؛ يعني مراد از «توليد» همان «توسعه» است. دو واژه كليدي ديگر نيز در اينجا مطرح است: يكي «نهضت» و ديگري «نرم افزار».«نهضت» كه در جامعه شناسي با واژه Movment از آن ياد مي كنند، عبارت است از خيزش و جنبش. نهضت به دو صورت تحقق پيدا مي كند: يا به صورت انقلابي و يا اصلاحي. اما «نرم افزار» كه در تركيب «نهضت نرم افزاري» به كار رفته، در اصل به معناي همان نرم افزار است كه در علوم رايانه اي آمده و در برابر «سخت افزار» جاي دارد. مراد از «سخت افزار» دسته اي از ابزارها و وسايل قابل مشاهده و لمس شدني است كه در رايانه به كار مي روند؛ اما «نرم افزار» به مشاهده و لمس در نمي آيد و عبارت است از طرحها و برنامه هايي كه در رايانه نصب مي شوند.مفهوم «نرم افزاري» در تركيب مورد نظر ما، مفهومي اعم است. هم طرحها و برنامه هاي رايانه اي را مي پوشاند و هم انديشه و هنر را؛ يعني آنچه در قلمرو انديشه و هنر و با هويت فكري و علمي و هنري عرضه مي شود. بنابراين، واژگان كليدي مبحث ما همين چند واژه اند و به نظر مي رسد به اندازه كافي روشن هستند و كاربرد آنها در بحث ما، به جا و به مورد است. ديگر آنكه بايد هر دو تركيب را به كار گرفت؛ يعني «توليد علم» و «جنبش نرم افزاري» تا مفهوم جامع و شامل مورد نظر ما را در بر گيرد.

تعريف شما از علم چيست؟

«علم» در فلسفه علم يا علم شناسي مي تواند در يكي از اين دو معنا به كار رود: يكي به مفهوم عام يا Knowledge؛ يعني همه تصورات و تصديقاتي كه به ذهن ما مي آيد و در واقع پايه و اساس معرفت و شناخت ما هستند و به عبارتي، مطلق آگاهي. مفهوم ديگر، چيزي است كه به تعبير غربي عبارت است از Science. البته، بگذريم از اينكه همين Science در فرهنگ غرب معاني متعددي دارد؛ ولي اجمالاً مي توان گفت عبارت است از علم به صورت نظام مند يا سلسله معلومات و معرفتهايي كه داراي نظام هستند. اگر بخواهيم با تعبير شرقي و اسلامي آن را بيان كنيم، عبارت است از مجموعه آگاهي ها و معرفتهايي كه از مبادي و مسائل سامان يافته اند. «مبادي» اعم است از تصوري و تصديقي. مبادي تصديقي نيز اعم است از اصول موضوعه، اصول متعارفه و مصادرات. موضوع واحدي كه از آن به «موضوع علم» تعبير مي كنيم، به مجموعه اين موضوعات و محمولات، نظم مي دهد و باعث نظام و هماهنگي اين اطلاعات مي شود.به نظر بنده، مراد از «علم» در تركيب «توليد علم» همين مجموعه اطلاعات و آگاهي هاي داراي نظام است؛ همان كه آن را Science مي نامند و در فرهنگ و تمدن ما از آن با عنوان «علم» يا «علوم» ياد مي كنند. به عبارت ديگر، مراد در اينجا همان مجموعه اطلاعاتي است كه موضوع واحدي دارند و اين موضوع واحد به آنها نظم و ترتيب مي بخشد و مجموعه اي هستند از مبادي و مسائل.

ما در فلسفه علم با اصطلاحاتي از جمله گزاره ها، مسائل، نظريه ها و پارادايم ها رو به روييم. توليد(يا به قول جناب عالي توسعه علم) با توليد كدام يك از اين مفاهيم حاصل مي شود؟ آيا براي توليد علم بايد گزاره ها و مسائل را افزايش داد يا نيازمند چيزي فراتر از اين هستيم و بايد نظريه ها و پارادايمها را نيز به تغيير و تحول اندازيم و از اساس دست به يك شالوده شكني بزنيم؟

شكي نيست كه علم با پديد آمدن مجموعه اي از مبادي تصوري و تصديقي و مسائل شكل مي گيرد؛ اما مراد از «توليد علم» در اينجا، افزايش و زايشي است كه در مجموعه اين نظام رخ مي دهد. اين افزايش يا توليد در دو ناحيه پيش مي آيد: يكي چارچوبها يا پارادايمها؛ يعني نظام و چارچوب معرفتي كه بر آن شاخه علمي حكمفرماست. دوم، جغرافياي معرفتي. در حقيقت، در اينجا بر گستره آگاهي ها و اطلاعات افزوده مي شود. به عبارت ديگر، مجموعه معلومات و معرفتهاي بنيادي و زير ساختي و نيز اطلاعات و آگاهي هاي روبنايي و روساختي، دست به دست هم مي دهند و علم و دانش توليد مي شود و توسعه مي پذيرد. بدين ترتيب، توسعه دانش، هم در گرو توسعه مباني و هم در گرو توسعه و گسترش دامنه مسائل آن علم است. لازمه توسعه مسائل نيز اطلاعات و آگاهي هاي سيستمي است كه براي محقق حاصل مي آيد و همچنين يك سلسله اطلاعات و دانشهاي درون سيستمي كه اينها بايد تحقق پذيرند تا نتيجه آن توسعه و توليد علم شود.

از توضيحات جناب عالي مي توان برداشت كرد كه ما در بسياري از شاخه هاي علوم اسلامي با توليد رو به رو بوده ايم، با اين حساب نبايد امروز با مشكلي به نام «ركود علمي» مواجه باشيم و وقفه اي در توليد علم داشته باشيم؛ اما واقعيت چيز ديگري مي گويد. همين مبحث نهضت نرم افزاري و توليد علم نيز براي چاره جويي و درمان ركود علمي به پا شده است.

بله؛ سخن به جايي است. اين پرسش در اينجا به صورت طبيعي خود را نشان مي دهد كه آيا هر توليد انبوهي را مي توان مصداق جنبش نرم افزاري و توليد علم محسوب كرد؟ فكر مي كنم پاسخ اين پرسش گره مي خورد به اينكه ملاكها و شاخصهاي ما براي توليد چيست و اينكه ما بر مبناي چه ملاكي معتقديم كه در علم اصول توليد رخ داده است يا مثلاً فيزيك انيشتين متحول شده و در فيزيك قرن بيستم يا بيست و يكم توليد رخ داده است. اگر توليد مطلوب ما فقط عبارت است از افزايش معلومات و معرفتها، پس چرا جنبش علمي زمان مأمون عباسي را نهضت نرم افزاري و توليد نمي دانيم؛ ولي معتقديم كه نهضت علمي امام باقر(ع) و امام صادق(ع) مصداق بارز نهضت نرم افزاري و توليد علم است؟ در جهان غرب نيز با توليد انبوه رو به رو بوده ايم. دانش، انديشه و تفكر غربي اعم از انديشه فلسفي، علوم طبيعي و هنر و ادبيات، پيوسته رشد كرده است.

اما آيا صرف افزايش و زايش، مطلوب است؟ اگر چنين است، غرب در همه مراحل تمدني و فرهنگي خود توليد داشته. جهان اسلام هم با چنين توليدي بيگانه نبوده است.

گمان مي كنم در اينجا بحث بسيار مهمي پيش مي آيد و آن عبارت است از اينكه معيار و ملاك رهبر معظم انقلاب براي آن نامه به فرهيختگان حوزه، چه بود؟ اگر توليد علم همان است كه در قلمرو علم شناسي و فلسفه علم رخ مي دهد، اين پديده تازه اي نيست. چيزي نيست كه ما با آن بيگانه باشيم و به نهضت نياز داشته باشيم. اين روند در تاريخ جهان غرب و جهان اسلام وجود داشته و دارد. پس سخنان رهبر معظم انقلاب از چه جهتي مي تواند نو و تازه باشد؟ گمان مي كنم چنين مسايل و پرسشهايي را مي توانيم با باز شناختن و تعيين شاخصها و ملاكهاي توليد علم جواب دهيم.

يكي از پرسشهاي مهم مبحث توليد علم كه خوب است در اينجا تكليف آن را روشن كنيم، تفاوت توليد در علوم ديني و غير ديني است. به نظر جناب عالي، توليد در اين دو حوزه با هم تفاوت دارند؟

بله؛ اين نيز مسأله بسيار مهمي است و در مباحثي كه مطرح خواهيم كرد، مي كوشيم به آن جواب دهيم؛ اما پيشنهاد من اين است كه قبل از هر چيز به موضوع اصلي يعني خود نهضت نرم افزاري بپردازيم و جايگاهش را در اين زمان روشن كنيم. اين موضوع پيش از اين نيز مطرح بود؛ ولي پس از نامه مقام معظم رهبري به صورت جدي مطرح شد و هويت ديگري به خود گرفت. من گمان مي كنم اين مسأله كليدي ترين مسأله ماست و اگر آن را باز كنيم، مي تواند بر ساير مباحث ما پرتو بيفكند.
توليد و توسعه علم مي تواند در دو قلمرو و جايگاه مطرح و بررسي شود: يكي از آنها در قلمرو تاريخي است. گاه بحث ما، تاريخ علم است؛ يعني به لحاظ تاريخي بررسي كنيم كه توليد علم در جهان غرب يا جهان اسلام چگونه بوده و از كجا آغاز شده و به كجا انجاميده است. اين بحث، قبلاً نيز مطرح بوده؛ البته امروز كه در جامعه ما نهضت نرم افزاري بر سر زبانها افتاده و بحث توليد علم در حال پيگيري است، ماهيت و هويت خاصي به رويكرد تاريخي داده است. به هر حال، گمان مي كنم يكي از مباحث بسيار مهم ما، جايگاه اين بحث در رويكرد تاريخي است؛ اما چنين بحثي به هيچ وجه تازه نيست.
جايگاه دوم، حوزه فلسفه علم و قلمرو علم شناسي است؛ يعني اينكه علم چگونه توليد مي شود. اين بحث نيز در مباحث مربوط به توسعه و از جمله توسعه علوم و توسعه آموزش عالي مطرح بوده و بحث تازه اي نيست. البته، منظورم اين نيست كه چون قبلاً بحث مورد نظر ما در اين دو قلمرو پيگيري شده است، ما نبايد دنباله آن را بگيريم و اگر چنين كرديم، بي فايده است و كاري نا به جاست. آنچه بنده بر آن تأكيد دارم، اين است كه بايد ببينيم جايگاه گفتمان توليد علم و نهضت نرم افزاري در چارچوب نامه مقام معظم رهبري چيست و كجاي اين نامه، بحث جديدي را مطرح كرده. همين است كه به نامه ايشان هويت مي دهد و همين است كه موج مي آفريند و انديشه ها و افكار را به تحريك مي اندازد وگرنه بحث تاريخي توليد علم و بحث توسعه علم، بحثي ناشناخته و بكر نيست. حوزه هاي آكادميك و نيز حوزه هاي علميه ما اين بحث را پيشتر آغاز كرده و پي گرفته اند.

چه چيزي به نامه رهبر معظم هويت مي دهد و بحث توليد علم را در زمان ما جاني ديگر مي بخشد؟

به نظر بنده، نامه رهبر معظم انقلاب را نمي توان فقط در علم شناسي حوزوي يا دانشگاهي محدود دانست. بحث ايشان در چارچوب فضاي محدود توسعه علم نمي گنجد. مسأله فراتر از اينهاست. به اعتقاد من، آنچه در اين نامه رخ داده و حوزويان درباره آن نامه داده و پاسخ گرفته اند، رخداد بسيار بزرگ و شگفتي است و ما بايد آن را كشف كنيم. در اين چند صفحه نامه، در واقع با تولد يك فلسفه و يك دكترين مواجه ايم؛ آن هم دكتريني كه در چارچوب فلسفه علم و بحث توسعه نمي گنجد. بنابراين، اگر كسي گمان كند آنچه در اين نامه آمده، در چارچوبهاي محدود حوزوي و دانشگاهي مي گنجد و بحث را مي توان در آن دنبال كرد و به جايي رسيد، به نظر من راه او، انحرافي است. اگر اين گونه با نامه رهبري برخورد كنيم، به جايي نمي رسيم و مانند بسياري ديگر از حركتها، ابتر مي ماند و جدي گرفته نمي شود. يا با كژ فهمي هايي برمي خورد و پس از مدتي هويت خود را از دست مي دهد و از رونق مي افتد.
من معتقدم، آنچه از ميان اين مكاتبه پديد آمده، يك فلسفه و دكترين است و از قضا، از فلسفه ها و دكترين هايي است كه مواجند. در فلسفه بحثي وجود دارد كه مي گويد فلسفه برچند گونه است: يكي فلسفه هاي مواج و ديگر فلسفه هاي راكد. دومي بدين معناست كه قدرت اثر گذاري اندكي در فلسفه هاي ديگر دارد؛ يعني نوعي تفكر پديد مي آيد؛ اما قدرت موج آفريني و اثر گذاري اش بسيار اندك است.انديشه هاي ارنست ماخ آلماني يا پاسكال اين گونه اند. اگر موجي هم بيافرينند، بسيار اندك است. فلسفه فيلسوفاني مانند كانت، كارل ماركس و هگل اين گونه نيستند. فلسفه هاي مواجند. بويژه فلسفه تحليل زباني ويتگنشتاين چنين است. اثرگذاري آنها حتي از دنياي فلسفه فراتر مي رود و در حوزه هنر، ادبيات، علوم تجربي، زبان شناسي و... حركت ايجاد مي كند. عرض بنده اين است كه اين نامه چنين فلسفه اي آفريده است؛ منتها نه فلسفه اي مثل فلسفه كانت كه در قالب كتابهاي مختلف تولد مي يابد. اين فلسفه و دكترين در يك نامه كوتاه به دنيا آمده است.به اعتقاد من، نامه رهبر معظم انقلاب، فلسفه تربيتي و تعليمي خاصي را بنيان مي گذارد و اين حادثه كوچكي نيست.آنچه به نامه عظمت داده، اين نيست كه رهبري فرموده علم بايد توسعه بيابد. اين را همه مي گويند. تا به حال هيچ كس نگفته كه علم نبايد توسعه پيدا كند.

جناب عالي در باره فلسفه هاي مواج سخن گفتيد. بفرماييد كه شرايط و زمينه هاي تولد اين فلسفه ها چيست؟

پيش زمينه هاي تولد انديشه ها و فلسفه هاي مواج در غرب، مجموعه شرايطي است كه در انديشه وتفكر متفكراني مانند ويتگنشتاين، امانوئل كانت و يا فيلسوف شكاكي مانند ديويد هيوم پيدا مي شود. براي بازشناختن پيش زمينه هاي يك دكترين و مكتب مواج مانند فلسفه افلاطون و ارسطو، بايد عوامل متعددي را برشمرد. عظمت و علو شخصيتي و فكري خود متفكر بسيار مهم است. در زمان كانت، فيلسوفان ديگري هم بودند، در زمان نيوتن هم فيزيكدانان بسياري بودند. بسياري كسان سقوط سيب را بارها ديده بودند؛ ولي چرا فقط او از اين حادثه طبيعي و به ظاهر معمولي به قانون جاذبه عمومي مي رسد؟ چرا فقط انديشه ويتگنشتاين به آن فلسفه مي رسد؟ همچنين است هگل و افلاطون و يا ارسطو. پس ويژگيهاي شخصيتي و شخصي - يعني قوت تخيل و انديشه و تعقل- متفكر قطعاً از عوامل مهم فلسفه مواج و سيال است كه تنها در افراد معدودي وجود دارد يا بروز مي يابد.پس از عوامل دروني يا شخصي، نوبت به عوامل آبژكتيو يا بيروني و واقعي مي رسد؛ يعني عوامل بيرون از ذهن. براي پديد آمدن فلسفه مواج يا يك فلسفه دامنه دار، شرايط و زمينه هاي تاريخي ويژه اي لازم است. اين پيش زمينه ها عبارتند از دسته اي از رخدادها يا حوادث.تولد فلسفه هاي تأثيرگذار، علاوه بر جنبه هاي شخصي و شخصيتي، وامدار رخدادهاي خاصي است؛ رخدادهايي كه پرسش و مسأله ايجاد مي كنند. پرسشها و سؤالهاي تكان دهنده، بر ذهن متفكران اثر مي گذارند و آنها را تحريك مي كنند و نتيجه اي كه از اين ميان برمي خيزد، توليد علم يا هنر است.

براي روشن شدن بحث، بفرماييد كه فرايند توليد علم چيست و چه مراحلي را پشت سر مي گذارد؟

پيشينه فرايند توليد علم تا حدودي روشن است. در سنت منطق كلاسيك، مبحث فرايند توليد علم در ضمن مباحث تفكر آمده است. در منطق صوري و كلاسيك ما، علم اساساً محصول تفكر است. تفكر از طرح پرسش و مسأله آغاز مي شود. پس از اين مرحله، نوبت به شناخت و معرفت نوع مسأله و مشكل فرا مي رسد. در مرحله سوم، بايد به معلومات و دانستني هايي كه نزد خود داريم، رجوع كنيم. در مرحله چهارم ميان معلومات سير مي كنيم. اين مرحله، مرحله بررسي است؛ بررسي معلومات و اندوخته هايي كه داريم. در مرحله پنجم، حركت به سمت مجهول شكل مي گيرد يا مرحله يافتن پاسخ.در سنت دكارتي نيز فرايند توليد علم از شك دستوري آغاز مي شود. او فرايند توليد يا توليد علم را از انديشه آغاز مي كند. پس از شك دستوري سراغ انديشه مي رود؛ يعني سراغ اثبات خود. پس از اثبات وجود خود، از طريق انديشه به سوي اثبات عالم واقع حركت مي كند؛ همان ذهن مداري دكارتي كه مشهور است.سنت پوزيتيويستي عمدتاً از «جان لاك» آغاز مي شود و سپس توسط بركلي و هيوم ادامه مي يابد تا به كانت مي رسد. كانت در واقع ادامه دهنده همان راه است. مي توان گفت كه در سنت كانتي، علم از مرحله احساس آغاز مي شود؛ يعني از ادراك حسي. سپس مرحله فاهمه نمودار مي شود و توليد نهايي معرفت انجام مي گيرد.

پارادايم حاكم بر فرايند توليد علم در عصر حاضر چيست؟

امروزه مراحل فرايند توليد علم را بر اساس سنت فلسفي جان ديوئي تعريف مي كنند. در مجامع علمي ما نيز همين سنت مطرح است. بنابر فلسفه پراگماتيستي ديوئي، توليد علم پنج مرحله دارد: مرحله اول عبارت است از طرح مسأله. اين نخستين مرحله توليد است كه طي آن آشنايي با مسأله حاصل مي شود. مرحله دوم، جمع آوري اطلاعات و آگاهي هايي است كه به موضوع و مسأله ما مربوطند. در مرحله سوم، فرضيه يا تئوري ساخته و پرداخته مي شود. در مرحله چهارم، فرضيه ها و تئوريها را به بررسي مي گذارند و سر انجام در مرحله پنجم است كه استنتاج و تدوين تحقق مي پذيرد. پس پنج مرحله را به عنوان فرايند عمومي تحقيق علمي يا توليد علم تعريف مي كنند. به نظر من نيز قابل دفاع ترين نظريه در فرايند توليد دانش، همين مراحل پنج گانه است.

اين تعريف از فرايند توليد علم و مراحل پنج گانه آن، با آموزه هاي ديني ما در اين باب، سازگاري و همخواني دارد؟

بله؛ در فرهنگ ديني ما علم، نور است؛ اما به هر حال نور بودن علم در گرو اين است كه محصولِ خرد خالص باشد و به تعبير كانت، محصول عقل ناب باشد. چنين دانشي، علي القاعده نور خواهد بود. معرفت وحياني و ديني و معارف و علوم معصومين(ع) نور است؛ بدين معنا و مفهوم كه ناخالصي در آن وجود ندارد. اين علوم، از واقع و عالم خارج پرده برمي دارند، بي كم و كاست. به هر حال، فكر مي كنم مسأله نور بودن علم در فرهنگ ديني ما با آنچه عرض كردم، منافات ندارد. ما در پرتو دانش وحياني و علم نبوي و اهل بيت(ع)، محصول علوم آكادميك را نقادي و ارزيابي مي كنيم.بنده عرض كردم كه امروزه در سنت آكادميك مراحل پنج گانه طي مي شود. اين مراحل فرايند توليد علم، در حقيقت محصول عقل جمعي متفكران و محققان در طول تاريخ است. تمدن غرب و فرهنگ وتمدن اسلامي آن را پذيرفته اند. پس نتيجه و محصول تجربه، انديشه و كوششهاي بشري است؛ از اين رو، منافاتي با حديث «العلم نور يقذفه ا... في قلب من يشاء» ندارد. به عبارتي، وقتي اين مراحل در طول تاريخ به دست آمده و نتيجه عقل جمعي است و پيوسته مورد نقادي قرار گرفته، مورد تأييد اسلام نيز هست. قرآن نيز آن را تأييد مي كند.

ممكن است مراد از «علم» در حديث مورد نظر گونه اي خاص از معرفت باشد.

به نظر من «علم» در اينجا مي تواند به مفهوم مطلق باشد؛ يعني مراد، جنس علم باشد چه معرفت وحياني و چه عقلاني و برخاسته از انديشه انسان. انديشه آدمي نور است؛ بدين معنا كه واقع نماست: ظاهر بذاته و مظهر لغيره. خود، آشكار و ظاهر است؛ يعني مي توان آن را فهميد و شناخت. مظهر لغيره؛ يعني مي تواند از واقعيت پرده بردارد.

يك مسأله ديگر كه در اينجا پيش مي آيد اين است كه معرفت وحياني نيز تا حدودي بر معرفت انساني مبتني است. معرفت وحياني، پيش فرضهايي انساني دارد. وقتي شخصي به نصوص ديني رجوع يا قرآن را تفسير مي كند، پيش فرضهاي خاصي دارد و با نگاه ويژه اي به قرآن و نصوص مي نگرد. مثلاً مستند بودن قرآن را مي پذيرد يا روايات فراواني را كه در تفسير قرآن وارد شده اند، معتبر مي شمارد. پيش فرضها ممكن است براي شخص ديگر، متفاوت باشند. هر كس ممكن است پيش فرضهاي خاصي داشته باشد. علوم پوزيتيويستي نيز بر پيش فرضهايي مبتني است. در حقيقت، علوم وحياني و نيز علوم بشري از گذر اين پيش فرضها مي كوشند تا واقع نمايي كنند. اين واقع نمايي ممكن است گاه با خطا مواجه شود. در علوم بشري اين امر كاملاً پذيرفته است؛ مثلاً فيزيك نيوتني جاي خود را به فيزيك كوانتومي مي دهد...

من معتقدم بايد علوم بشري و علوم وحياني را تفكيك كنيم. اگر ميان اين دو دسته خلط صورت گيرد، به نتايج خوبي نخواهيم رسيد. ما مي خواهيم علم را با آن مفهوم كلي اش به بررسي بگذاريم و ببينيم معرفت و شناختي كه انسان توليد مي كند، چه فرايندي است و تابع چه شرايط و عواملي است و چه مكانيزمي دارد. اگر اين موضوع را روشن كنيم و به قلمرو معرفت ديني گام نهيم، آنجا محل اين بحث است كه واقعيتهاي اثباتي با واقعيتهاي ثبوتي چه تفاوتي دارند و آيا در حوزه دين، معرفت بشري هم دخالت دارد يا نه و اينكه ما در حوزه دين، علم توليد مي كنيم، سهم محقق و متفكر اسلامي در آن چقدر است و سهم قرآن و اهل بيت(ع) چيست؟ به نظر من، اين مباحث بسيار دقيق و حساسند و معيارهايي دارند و قواعدي بر آنها حكم مي رانند و نيازمند تفصيل و تحقيق و فرصت گسترده اي هستند. پيش از اين هم به صورت اشاره عرض كردم كه اساساً موضوع فرايند توليد علم داراي سه قلمرو است كه بايد آنها را از هم تفكيك و جداگانه بررسي كنيم: يكي بحث توليد علم به معناي مطلق و عام آن؛ دوم توليد علم ديني؛ سوم بحث فرايند توليد و ساز و كار توليد ادبيات و هنر. آنچه فعلاً درباره اش سخن مي گوييم، مورد نخست است.

اگر تعريفي گسترده تر از دين ارائه دهيم؛ يعني همه ابعاد و زواياي زندگي انسان را زير سايه دين جاي دهيم، اين تفكيك باز هم وجهي پيدا مي كند؟

اعتقاد من اين است كه بايد اين سه حوزه را از هم تفكيك كنيم.

اين تفكيك براي سهولت بحث است يا مبنايي است؟

به نظر من، مبنايي است. معرفت وحياني قلمرو خاص خود را دارد و همچنين دو قلمرو ديگر. هر يك از اينها حساب و كتاب خود را دارد. البته، اينكه چقدر ما به الاشتراك و چه امتيازها و تفاوتهايي دارند، بحث ديگري است؛ اما به هر حال خداوند به همه انسانها عقل و انديشه داده است، چه مؤمن باشند و چه كافر و آنها بر مبناي عقل و انديشه خود توليد مي كنند و به آگاهي هايي مي رسند و شناختهايي پيدا مي كنند؛ چنان كه بر اساس قوه خيال و توانمنديهاي هنري، محصولات هنري مي آفرينند و هنر توليد مي كنند، چه متدين باشند و چه غير متدين.

اگر حوزه سكولار را كنار و بنا را بر اين بگذاريم كه در حوزه ديني زندگي مي كنيم و دين را نيز با معنايي وسيع در نظر بگيريم و همه ابعاد زندگي را در پرتو آن قرار دهيم، باز هم تفكيك جناب عالي، مبنايي است؟

به نظر من، باز هم تفكيك، موجه است. معرفت و علم ما به هر حال، التفاتي دارد؛ يعني ما به هر حال به يك «ملتفت اليه»اي توجه مي كنيم. به عبارت ديگر، علم ما متعلقي دارد و وقتي متعلق ها - يا موضوعات- متعدد و متفاوت مي شوند، قلمرو علم و توليد علم هم تعدد و تفاوت و تفكيك پيدا مي كند. گاه متعلق و موضوع علم، وحي است، گاه هنر است و گاه واقعيتهاي خارجي و تجربي يا سياسي و اجتماعي. وقتي متعلق معرفت ما متعدد است، بايد بحث درباره آن نيز متعدد باشد.پيش از اين اشاره كردم كه نخستين پيش نياز توليد علم، گسترش دامنه معرفت است. مراد اين است كه اگر معلومات و اطلاعات ما گسترده نشوند و توسعه نيابند، در علم و دانش به توليد مطلوب نمي رسيم. چه بسا يك محقق رياضي يا علوم سياسي بگويد كه چون رشته من رياضي يا علوم سياسي است، ديگر نيازي ندارم كه بدانم در فلسفه اسلامي يا كلام و معرفت اسلامي و انديشه قرآني و يا كتاب مقدس چه مي گذرد و يا بالعكس، يك محقق علوم ديني گمان كند كه نيازمند علوم سياسي و رياضي و جز آن نيست. بنده مي خواهم عرض كنم كه با چنين پنداري نمي توان به توليد علم رسيد. علوم با يكديگر پيوندهاي وثيقي دارند و همبسته اند و توليد آنها محتاج لحاظ اين پيوند و همبستگي است.

جناب عالي اصل اول يا نخستين پيش زمينه توليد علم را گسترش معرفت دانستيد. اگر موافق باشيد، بحث را به صورت كاربردي و عيني دنبال كنيم. بفرماييد كه براي گسترش معرفت، در عمل، چه بايد كرد؟

اگر بخواهيم به صورت گذرا و مختصر از گامها و راهكارهاي اجرايي توسعه معرفت ياد كنيم، نخستين گام، برداشتن مرزهايي است كه ميان علوم دانشگاهي و علوم حوزوي كشيده ايم. اساتيد حوزه و دانشگاه نبايد گمان كنند كه رشته هاي علمي آنها تافته اي جدا بافته است. نبايد اطلاعاتشان را به رشته خود محدود كنند. در وضعيت فعلي، دانشجو و استاد دانشگاهي ما، از معارف و اطلاعات ديني، فقط به چند واحد معارف يا آشنايي با انقلاب اسلامي و اخلاق اسلامي بسنده مي كند. اين كافي نيست. به نظر من، بايد يك تحول اساسي رقم بخورد. بايد علوم ديني و اسلامي جايگاه مهمتري پيدا كنند. علوم ديني بايد به متن كار بيايد؛ يعني به دغدغه اصلي تبديل شود.اما مسأله آزادي بيان، تفكر و انديشه نيز كه به آن اشاره كرديد، از پيش شرطهاي بسيار مهم است. اگر به نامه رهبر معظم انقلاب نيز توجه كنيد، خواهيد ديد كه ايشان هم به صراحت و شدت بر اهميت آن تأكيد كرده اند. در اين نامه آمده است كه يكديگر را متهم نكنيم و تريبونهاي فكري و معرفتي در دست عده اي خاص نباشند و آنها را گسترش دهيم و در دسترس همه اهل علم و صاحب نظران قرار دهيم. بنده نيز مي خواهم عرض كنم هر چند اين مسأله شرط كافي نيست، شرط لازم است و در ضرورت وجود تريبونهاي عمومي شكي نيست. تلويزيون، راديو و مطبوعات ما نبايد در انحصار اشخاصي خاص قرار گيرند. در حقيقت، ما براي توسعه معرفت نيازمند توسعه تريبونها هستيم. صاحب نظران و دانشمندان بايد بتوانند نظريه هاي خود را آشكار بيان كنند.

البته، راه اندازي چنين تريبونهايي بسيار سخت مي نمايد؛ چون هر صاحب نظري بايد بتواند نظريه خود را با استفاده از تريبونهاي عمومي مطرح كند، حتي اگر از اساس مخالف ما باشد.

ماهيت بحثها متفاوت است. اگر بحث علمي باشد و دليل و استدلال علمي و منطقي آن را پشتيباني كند، بنابر نص صريح نامه مقام معظم رهبري، بايد فرصت خود نمايي پيدا كند. البته، دليل ما فقط اين نامه نيست؛ متون ديني ما نيز به صراحت از آزادي بيان طرفداري مي كنند و آنچه رهبر انقلاب گرفته اند، جدا از متون و نصوص ديني نيست. بحث بايد داراي هويت و ماهيت علمي باشد، ادب و اخلاق علمي در آن مراعات شود، از بي ادبي عاري باشد، مايه ظلم و ستم به ديگران نشود و در طرح آن از تريبون عمومي تبعيض صورت نگيرد.اين شرطها الزامي اند و اگر رعايت نشوند، نمي توان مدعي آزادي بيان بود. در اين صورت است كه شخص صاحب نظر مي تواند افكار و انديشه هاي خود را آشكار بيان كند، هر چند كاملاً با نظر شنوندگان مخالف باشد.
روش علمي نظريه پردازي همين است؛ يعني فراهم ساختن تريبون طرح افكار و انديشه هاي علمي براي صاحب نظران به صورت برابر. پس ما به جاي آنكه تريبون را از دست بعضي افراد بگيريم، بايد خود زمينه ساز آن باشيم و آزادي بيان را ترويج كنيم، به شرط آنكه به موافق و مخالف فرصت برابر بدهيم. آزادي بيان، ركن ركين نهضت نرم افزاري است.اگر تولد مباركي در عرصه علم رخ مي دهد، حاصل تعامل انديشه ها و نظريه هاست.




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.