وبر ، از جامعه شناسی سیاسی تا جامعه شناسی دین (3)

اگر به جامعه شناسى نگاهى تاریخى داشته باشیم. این سؤال مطرح مى‏شود كه در گذر زمان، چه مباحث و عناوینى، عامل و یا عوامل اساسى ارتباط و پیوند میان نظریه‏هاى گوناگون جامعه شناسى مى‏باشند؟
پنجشنبه، 12 شهريور 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
وبر ، از جامعه شناسی سیاسی تا جامعه شناسی دین (3)
وبر ، از جامعه شناسی سیاسی تا جامعه شناسی دین (3)

 

نویسنده:زینب مقتدایی





 

عقلانیت در نزد ماکس وبر

اگر به جامعه شناسى نگاهى تاریخى داشته باشیم. این سؤال مطرح مى‏شود كه در گذر زمان، چه مباحث و عناوینى، عامل و یا عوامل اساسى ارتباط و پیوند میان نظریه‏هاى گوناگون جامعه شناسى مى‏باشند؟
در پاسخ به این سؤال، نظرات متفاوتى وجود دارد:
عدّه‏اى به مباحث مشترك مطرح در جامعه شناسى مانند: انسان، جامعه، رابطه فرد و جامعه، تحوّل، تغییر و اصلاح اجتماعى توجّه كرده‏اند.
در نگاه دوم، مباحثى چون رابطه اقتصاد، سیاست، فرهنگ، تضادّ، طبقه، تحوّل‏پذیرى و تغییر و بازسازى جامعه و عقلانیت، مسائل اساسى‏تر جامعه شناسى و عامل ارتباط دهنده تئوریها تلقّى شده‏اند.
چنین به نظر مى‏آید مسائل اوّل مسائل علم جامعه شناسى‏اند و مسائل دوم از عناصر اصلى كه جامعه شناسى بایستى بدانها بپردازد. زیرا طبیعت جامعه شناسى متأثّر از آنها مى‏باشد از این روست كه بحث و موضوع عقلانیت، در توسعه تفكّر جامعه شناختى نقش اساسى داشته و یكى از عناصر اصلى جامعه شناسى مى‏باشد. در ابتدا، بحث عقلانیت شامل عناوینى چون "نظریه عقلانیت" و "جامعه شناسى عقلانیت" در جامعه شناسى بود، و در حال حاضر یكى از حوزه‏هاى عمده جامعه شناسى است.
كلمه Rationality به معناى عقلانیت از Rational به معنى عقلانى است، و واژه‏هاى عقل‏گرایانه Rationaliticو عقلانى شدن Rationalisation نیز از همین كلمه مشتقّ شده و در علوم اجتماعى به كار رفته‏اند.
مفهوم عقلانیت در اثر گذشت زمان، به عنوان مفهومى تاریخى تلقّى گردیده و تعابیر گوناگونى در مورد آن مطرح شده است. در بسیارى از سطوح به‏كارگیرى مفهوم عقلانیت، توأم با گمراهى و ابهام در فهم معنى و مصداق (یا مصادیق) آن بوده است؛ و بدین لحاظ جامعه شناسى به نوعى كلّى‏گویى و تعمیم ناشى از ابهام تعریف عقلانیت دچار شده است.
ماكس وبر در این باره مى‏گوید: "عقل‏گرایى یك مفهوم تاریخى است كه بدون اینكه امر و موضوع واحدى را بازگو كند، حیطه وسیعى از امور متفاوت را در برگرفته است، و از این رو هاله‏اى از ابهام آن را فراگرفته است".
وبر میان مفهوم عقلانیت از دیدگاه جامعه شناختى با اصطلاح فلسفى «عقلانیت» تفاوت قائل است. مفهوم عقلانیت وبرى را نباید با مفهوم به اصطلاح عقلانیت موجود در تاریخ، كه حاصل صیرورت انسانى در فرآیند ترقّى جهانى است و فرجام آن پیروزى عقلى است كه معناى شكوفایى عدالت حقیقى، تقواى واقعى، برابرى، صلح و غیره را در پى خواهد داشت، اشتباه كرد. منظور وبر از بكارگیرى عقلانیت فلسفى، دیدگاه آگوست‏كنت و فلاسفه اثباتى است. این دو متفكّر، امر عقلانى را به امرى كه در نهایت، به انسان مدارى بیانجامد، نسبت داده‏اند.
از قدیم فلاسفه و بسیارى از صاحبنظران در علوم انسانى (بویژه فلاسفه) براى تبیین جهان، انسان و تاریخ از مفهوم عقلانیت استفاده كرده‏اند. عقلانیت مطرح در فلسفه قدیم، بیشتر به منزله تفكّر و اندیشه منطقى بوده است. در این طرز تلقّى، عقلانیت بیشتر به منزله تفكّر عقلانى مبتنى بر خدامدارى ـ كه در نهایت بر انسان مدارى مبتنى خواهد شد ـ به كار رفته است.
عقل‏گرایى به معرفت به دست آمده از طریق فهم مشترك، منطق و دلیل نسبت داده مى‏شود. نوشته‏هاى ارسطو و گفتگوهاى افلاطون و ایده‏هاى دكارت، اسپینوزا، و فلاسفه قرون هفدهم و هجدهم، مثالهاى روشنى از به‏كارگیرى فعالیت عقلانى در فلسفه مى‏باشند. در قرن بیستم، بعضى از متفكّران، منطق و دلیل را مناسب‏ترین راه براى رسیدن به معرفت دانسته‏اند.
یكى از برجسته‏ترین متفكّران و فلاسفه در زمینه عقل‏گرایى هگل است. هگل مفهوم خرد را در مركز دیدگاه معرفت شناسى و هستى شناسى‏اش قرار داده است. او مدّعى است هر آنچه كه در نتیجه اندیشیدن به دست نیامده باشد، خرد نیست. در نگاه او همه چیز براساس خرد و دلیل، ارزیابى و سنجیده مى‏شود. ماركوزه خرد از دیدگاه هگل را این گونه ترسیم كرده است: «انسان به جاى این كه افكارش را با سازمان موجود و ارزشهاى رایج سازگارى دهد، برآن شده است تا واقعیت را طبق درخواستهاى تفكّر آزاد معقولش سامان دهد. انسان یك موجود اندیشنده است. خرد انسان او را به تشخیص امكاناتش و امكانات جهانش توانا مى‏سازد.
از این روى او در اختیار امور واقع پیرامون خویش نیست، بلكه مى‏تواند آنها را تابع یك معیار عالى‏تر؛ یعنى معیار خرد سازد. اگر از سرمشق خرد پیروى كند، به مفاهیمى دست خواهد یافت كه خرد از براى او مفاهیمى را باز مى‏گشاید، كه با وضع موجود متعارضند.
او مى‏تواند دریابد كه تاریخ نبردى همیشگى از براى آزادى است و فردیت انسان، مستلزم این است كه دارایى‏اى به عنوان وسیله دست‏یابى به كمال خویش در تصرّف داشته باشد و اینكه همه انسانها از براى توسعه استعدادهاى انسانى‏شان حقّى برابر دارند، حال آنكه به هر روى در عمل، بندگى و نابرابرى رایج است. بیشتر انسانها به هیچ وجه آزادى‏اى ندارند و از آخرین تكّه دارایى خویش محرومند. پس این واقعیت «نامعقول» باید دگرگون شود تا با خرد سازگار آید.
در چنین موردى، سامان اجتماعى موجود باید تجدید سازمان شود، استبداد و بازمانده‏هاى فئودالیسم باید از میان برداشته شوند و به جاى آن، رقابت آزادى برقرار گردد و هر كسى در برابر قانون باید برابر باشد و چیزهایى مانند اینها».
برداشت وبر و جامعه شناسان پس از او از عقلانیت، با تعابیر ارائه شده در فلسفه و ادیان، تحت عنوان: عقل‏گرایى، برهان، و دلیل متفاوت است. روشن است كه منظور وبر از عقلانیت دلیل و برهان نیست. وبر میان مفهوم جامعه شناختى عقلانیت با مفهوم فلسفى آن، فرق مى‏گذارد؛ «این مفهوم را نباید با مفهوم به اصطلاح عقلانیت موجود در تاریخ، كه حاصل صیرورت انسانى در فرآیند ترقّى جهانى است و فرجام آن پیروزى عقلى است كه معناى شكوفایى عدالت حقیقى، تقواى واقعى، برابرى، صلح و غیره را در پى خواهد داشت، اشتباه كرد.
در این صورت برداشت وبر و جامعه شناسان پس از او، از عقلانیت با تعابیر ارائه شده در فلسفه و ادیان تحت عنوان عقلانیت و دلیل، متفاوت و بیگانه است. برداشت وبر از عقلانیت مذهب زهد این جهانى به معنى سازماندهى عقلایى به شیوه زندگى است. هدف مشخّص زاهد اینجهانى كنترل آگاهانه بر زندگى شخصى در این جهان است. براى چنین فردى امور مادّى دنیا به صورت وظیفه‏اى مذهبى درمى‏آید كه بایستى به نحوى عقلایى، جهت دستیابى به رستگارى كه آماج زندگى است، انجام پذیرد. به این معناى مشخّص تنها زاهد این جهانى عقل‏گراست كه رستگارى را مادّى و دین را دنیوى مى‏كند. در حالى كه برداشت از عقلانیت در دین "در واقع به مسئله كلاسیك منازعه عقل و ایمان مربوط مى‏شود كه یكى از مناقشات فلسفى در همه مذاهب بوده است".
ماكس وبر در بررسى جامعه شناختى جامعه جدید سرمایه‏دارى یك سؤال اساسى را مطرح كرده است و چنین به نظر مى‏آید كه در سایه این سؤال بتوان تئورى جامعه شناختى او در مورد نظام سرمایه‏دارى جدید را مورد بررسى و ارزیابى قرار داد.

سؤال: جامعه سرمایه‏دارى چگونه شكل گرفته است؟

ماكس وبر پاسخ این سؤال را در كتاب اخلاق پروتستان و روحیه سرمایه‏دارى در چارچوب طرح عقلانیت رسمى مطرح كرده است. او مدّعى شده است كه با شكل‏گیرى و تسلّط عقلانیت ابزارى بر دیگر عقلانیت‏ها، سرمایه‏دارى جدید شكل گرفته است.
ماكس وبر عقلانیت ابزارى را در چارچوب نظریه كنش اجتماعى‏اش مطرح ساخته است. او مدّعى است كه چهار نوع كنش (سنّتى، عاطفى، عقلانى معطوف به ارزش و عقلانى معطوف به هدف) وجود دارد. در جامعه جدید، كنشهاى سنّتى و عاطفى در مقایسه با كنش‏هاى سوم و چهارم به عنوان كنشهاى عقلى مطرح نیستند. به دیگر سخن، كنشگران در جامعه جدید، متوجّه كنشهاى معطوف به ارزش و هدف مى‏باشند.
وبر كنش عقلانى را اینگونه تعریف كرده: «كنش و عمل عقلانى زمانى است كه هدف، وسایل، و نتایج ثانوى، تماما به طریق عقلایى به حساب آیند و مورد سنجش قرار گیرند. این كار متضمّن در نظر گرفتن عقلایى وسایل جانشین براى رسیدن به هدف، توجّه به روابط و هدف با سایر نتایج قابل انتظارى است كه امكان حصولشان از طریق به‏كار گرفتن هر نوع وسایل مفروض وجود دارد، و بالاخره متضمن به حساب آوردن اهمّیت نسبى هدفهاى مختلفى است كه امكان‏پذیر به نظر مى‏رسند. به این ترتیب، تعیین عمل، خواه از جنبه احساسى و خواه از نظر سنّتى، با این نوع مورد اشاره ناسازگار است.
نحوه تفسیرى كه وبر از دوران معاصر ارائه مى‏دهد، تا حدّى تابع همین طبقه‏بندى كنشهاست. به نظر وبر ویژگى ذاتى جهان سرمایه‏دارى كه در آن زندگى مى‏كنیم، عقلانى بودن آن است. نخستین برداشت این است كه این خصیصه، ناشى از گسترش سپهر كنشهاى عقلانى معطوف به هدف است. به عنوان مثال: بنگاه اقتصادى خصلتى عقلانى دارد، و مدیریت دولتى از طریق دیوان سالارى نیز داراى خصلتى عقلانى است. وبر مدّعى است كه تمایل به سازمان عقلانى در كلّیه وجوه جامعه جدید مشاهده مى‏شود.
2. از دیدگاه وبر عقلانیت جامعه شناسى شامل چه مواردى نمى‏شود:
از دید وبر عقلانیت شامل موارد ذیل نمى‏شود:
1/2. دلیل
2/2. حاصل صیرورت انسانى در فرآیند ترقّى جهانى
3/2. به منزله پیروزى عقل كه به شكوفایى عدالت و آزادى انسانى بیانجامد
4/2. امر مابعدالطبیعى و با قداست
5/2. معرّف ترقّى در معناى متداول
6/2. شناخت عمومى فزاینده شرایطى كه در آن زندگى مى‏كنیم
7/2. به معناى ترقى اخلاق فردى یا جمعى
3. عقلانیت شامل چه مى‏شود؟
1/3. سازمان زندگى، به وسیله همسازى فعّالیتهاى گوناگون، بر پایه شناخت دقیق مناسبات میان انسانها با ابزارها و محیطشان، به منظور تحصیل كارآیى و بازدهى بیشتر.
2/3. جهتى است كه انسان غربى در نظام سرمایه‏دارى به رفتار و اعمال خود مى‏دهد.
3/3. در همه ابعاد زندگى انسان مدرن حضور دارد. وبر سیر عقلانى شدن را در تمام وجوه اصلى زندگى انسانى از جمله: دین، حقوق، هنر، علم، سیاست و اقتصاد تحلیل كرده است.
4/3. توسعه خالصا عمل‏گرایانه است كه از نبوغ انسان مایه مى‏گیرد.
5/3. عقلانیت به منزله امرى عینى است. زیرا ما مى‏دانیم، یا باور كرده‏ایم كه هر لحظه به شرط آنكه اراده كنیم، مى‏توانیم ثابت كنیم كه اصولاً هیچ قدرت اسرارآمیز و غیرقابل پیش‏بینى كه در جریان زندگى مداخله كند، وجود ندارد.
6/3. به وسیله عقلانیت ابزارى در جامعه جدید هر چیز بوسیله پیش‏بینى قابل مهار شدن است.
7/3. بر سازمان اجتماعى خارجى زندگى ناظر است، نه بر زندگى خصوصى و عقلى انسان. عقلانیت به منزله جامعه مدارى تا انسان مدارى و خدامدارى است.
8/3. داراى یك خصلت اتوپیایى است. زیرا چنین باورى را القا مى‏كند كه گویا خوشبختى براى فرزندان، نوادگان، و نسلهاى بعدى است.
4. مشخّصات عقلانیت از نظر وبر:
1/4. در جامعه غرب قابل رؤیت است.
2/4. وبر عقلانى شدن را نتیجه تخصّص گرایى علمى و افتراق فنّى مى‏داند كه مخصوص تمدّن غربى است.
3/4. عمومى (Universlization) و همه‏گیر (Generalization) است.
4/4. غیر شخصى است.
5/4. قابل محاسبه است.
6/4. مستمرّ است.
7/4. سیستماتیك شده است.
8/4. انتزاعى است.
9/4. توسعه یافته است.
10/4. قابل بكارگیرى است.

موانع تعریف عقلانیت

براى تعریف عقلانیت، موانع عمده‏اى وجود دارد كه در این نوشتار تنها به دو مورد اشاره مى‏كنیم:
1. یكى از موانع اساسى در فهم عقلانیت، عدم تعیین مصداق درست براى آن است. وبر با اینكه عقلانیت را براى توضیح چگونگى ایجاد یك وضعیت و موقعیت جدید در دنیاى سرمایه‏دارى غرب به‏كار برده است، ولى براى آن مصداق واحد در نظر گرفته است.
استون لاكس مدّعى است كه مفهوم عقلانیت از نظر وبر بر یك مصداق واحد اطلاق نگردیده و در معنایى همیشه مبهم و در حال تغییر به كار رفته است.
لاكس مدّعى است كه با وجود اینكه براى عقلانیت مصادیق متفاوتى مى‏توان ترسیم كرد، ولى وجود پیشرفتهاى تاریخى و كنشهاى اجتماعى كه برچسب عقلانى دارند، به لحاظ وجود ارتباط میان آنها، با یكدیگر مرتبطند. از این روست كه وبر اشاره كرده است:
2. مانع دیگر در بیان عقلانیت از دیدگاه وبر، اختلاط و یكسان تلقّى كردن آن با عقل‏گرایى است.

تعریف عقلانیت

عقلانى‏شدن عبارت از سازمان دادن زندگى، به وسیله تقسیم و همسازى فعّالیتهاى گوناگون، بر پایه شناخت دقیق مناسبات میان انسانها با ابزارها و محیطشان، به منظور تحصیل كارآیى و بازدهى بیشتر است.
بنابراین، منظور از آن، یك توسعه عمل‏گرایانه صرف است كه از نبوغ فنّى انسان مایه مى‏گیرد.
عقلانیت، عمده‏ترین عنصر و ویژگى فلسفه تاریخ وبر است؛ و براى رشد و افول ساختهاى نهادى و طبقات و... به‏كار برده شده است. از این روست كه وبر توسعه در تمدن غربى را همچون جریان عقلانیت بحث كرده است. عقلانیت به جریانهاى اصلى تأكید دارد. عقلانیت به واسطه ضروریات موقعیتى، سازمان اجتماعى، و دیگر عوامل غیر عقلانى تعریف نمى‏شود. عقلانیت توسعه استمرار ذهنى بیشتر و هماهنگ است.
جاروى عقلانیت را چون مطلق‏گرایى ضعیف تعریف كرده است او در توضیح عقلانیت، نسبت‏گرایى و مطلق‏گرایى را در مقابل یكدیگر قرار داده است. جاروى براى توضیح عقلانیت (چون مطلق‏گرایى ضعیف) به مقایسه آن با نسبیت‏گرایى و مطلق‏گرایى قوى پرداخته است.

نسبیت گرایى
هیچ حقیقت مطلقى وجود ندارد= همه حقایق نسبى‏اند

مطلق‏گرایى قوى:
بعضى حقایق مطلق وجود دارند = بعضى حقایق غیرنسبى موجودند

مطلق گرایى ضعیف:
همه حقایق مطلق هستند = هیچ حقیقتى نسبى وجود ندارد

او مدّعى است كه مطلق‏گرایى ضعیف، همان تئورى عامّه‏پسند عقلانیت است؛ و عقلانیت از نظر او به‏كارگیرى دلیل براى وظایف، و كنش مؤثّر براى دستیابى به اهداف است و كنش مؤثّر از طریق افزایش دانش ممكن است. ایده عمومى عقلانیت از نگاه انتقادى، قابل تحمّل، و فكر غیر دگماتیكى براى رشد فكرى و اجتماعى قابل انفكاك نیست.
او مدّعى است كه مطلق‏گرایى و نسبیت‏گرایى این سه صفت را در برندارد و تنها مطلق‏گرایى ضعیف است كه این سه صفت را داراست از این رو عقلانیت از نظر جاروى دربردارنده دیدگاه انتقادى، عاملى در افزایش تحمل و اندیشه غیرجزمى است. او هدف عقلانیت را ساختن جامعه‏اى عقلانى مى‏داند كه باز، صبور و انتقادى باشد، كه بهترین راه به دست آوردن آن، دانش است.
از نظر جاروى جامعه عقلانى مرد عقلانى نمى‏خواهد، بلكه انسانى را مى‏خواهد كه در جهت بهبود عقلانیتشان باشد. او مى‏گوید: این مطلب مانند موقعیت «انتقاد» در معرفت شناسى است. انتقادگرایى به منزله این است كه منتقد جواب غلط و جواب درست را بداند، و امّا داننده جواب درست نمى‏بایستى بحث و ارزیابى از اینكه چه جوابى درست و یا غلط است را نادرست بداند
او معتقد است كه میان عقلانیت و دانش، رابطه محكمى وجود دارد. و تفكیك هویت و دانش از تفكّر عقلانى یا از تحقیق تجربى اشتباه است، عقلانیت علم، همچون تولید نظمهاى نهادى طرّاحى شده براى بهبود اشتباهات ما دیده شده است، تا دانش رشد و ترقّى كند، و تا انتقاد سازنده و انتقادگرایى نهادى شود.
عقلانیت در معنى عمومى، به منزله چیزى شبیه استعداد انسانى براى كار بردن برهان و استدلال است. طبیعى است كه دانش را نهایت این تلاشها بدانیم. در اینكه دانش همانند و شبیه عقلانیت است دو راه وجود دارد:
1. آنچه‏دانش‏بایدباشد:انتقادى‏وعملى‏ومترقّى‏است.
2. آنچه نباشد: مبهم، افسانه‏اى و موهوم است.

انواع عقلانیت

طرفداران نظریه عقلانیّت، كارهاى وبر در جهت نقد و بررسى و به‏كارگیرى عقلانیت براى تبیین تحوّلات نظام صنعتى را ادامه داده‏اند. عدّه‏اى به چارچوب كلّى عقلانیت مطرح شده، به واسطه وبر اكتفا كرده‏اند. ولى بعضى از جامعه شناسان (از جمله كالبرگ) به توضیح نظریه عقلانیت وبر پرداخته‏اند.
كالبرگ چهار نوع عقلانیت در نظر وبر را از یكدیگر تفكیك كرده است:
1. عقلانیت عملى: هر راه زندگى كه كلّش دنیایى را در رابطه ‏با منافع ‏خود خواهانه‏ و عملى خالص فردى‏ مى‏بیند.
2. عقلانیت نظرى: تلاش آگاهانه براى نیل و وقوف به واقعیت مسلّط و برتر بیشتر از طریق افزایش مفاهیم انتزاعى است تا از طریق كنش؛ مثل: قیاس منطقى، استقراء، علّیت، و مانند آن كه در نزد سقراط و... بود.
3. عقلانیت ذاتى: از طریق ارزشها انتخاب ابزارى براى دستیابى به اهداف در متن یك سیستم ارزشى.
4. عقلانیت ابزارى: آنچه‏كالبرگ در تمایز و تفاوت عقلانیت‏هاى چهارگانه فوق آورده‏است را مى‏توان در جدول زیر نشان‏داد:

انواع‏ عقلانیت

نوع ‏جامعه

تأیید یا تكذیب

موضوع

عملى

زندگى روزمره

ـ

ـفرد

نظرى

فلسفه قدیم

ـ

عام

ارزشى

نظامات‏ارزشى

+

عام‏وخاص

رسمى

نظام جدید

ـ

قواعدوسازمان

وبر در اصل و اساس دو نوع عقلانیت را از یكدیگر تفكیك كرده است: 1. عقلانیت رسمى 2. عقلانیت ذاتى
در ادامه به تعریف هر یك از دو نوع عقلانیت پرداخته و وجوه تمایز آنها نشان داده مى‏شود.
1. عقلانیت ارزشى: عبارت از جهت یابى به سوى ارزشهاى ایده‏آلى و اهداف است. به كارگیرى محاسبه عقلانى براى اهداف یا ارزشهاى نامحدود و آتى است.
2. عقلانیت رسمى: وبر اشاره كرده است كه در فهم ارزش (ذاتى) اشكالى وجود ندارد، ولى درك عقلانیت رسمى مشكل است.
عقلانیت رسمى عبارت از محاسبه هدفمند ابزار خیلى كارا و مؤثّر براى دست‏یابى به هدف است. «در این عقلانیت عمل به واسطه قواعد عقلانى قابل محاسبه جهت داده شده است». و به معنى كاركرد مستمرّ و طولانى در ماكزیمم سوددهى است.
عقلانیت ابزارى و رسمى بر اساس نگاه ایده‏آلى در تمایز دانش و دیگر مقولات فرهنگى فرض شده است. جریان مهّم در توسعه عقلانیت ابزارى بیان و به كارگیرى ابزار عقلانى براى دستیابى به هدف است. عقلانیت ابزارى؛ یعنى كارآیى ابزار و انتخاب آن بر اساس جریان فكرى بهتر در دور كردن عناصرمذهبى، اخلاقى و فرهنگى از ابزار. سطح دیگر عقلانیت به توسعه یك طبقه خاصّ از نُرم‏ها و معانى كه تمدن جدید غربى را به طور دقیق مشخص كرده‏اند، نسبت داده مى‏شود. مثلاً در غرب سرمایه دارى به یك شكل عقلانى، فعّالیت بر اساس: محاسبه‏گرى، ارائه پیش بینى و كاربردى بودن توسعه یافته است.
از نظر وبر اساس تفكیك این دو عقلانیت به دو عنصر «واقعیت» و «ارزش» برمى‏گردد. براى درك دقیقتر این دو عقلانیت لازم است كه آنها را با یكدیگر مقایسه كنیم:

عقلانیت ارزشى

عقلانیت رسمى

ارزش

واقع

محاسبه خاصّ (اختصاصى توأم با ارزش و سیاست) كه به اهداف خاص تا عام می رسد

 محاسبه (پول یا جنس و كالا) كه ناشى از اهداف كلّى و عامّ است.پول‏بالاترین شكل محاسبه است. زیرا موجب افزایش امكان محاسبه مى‏شود.

با وجود نظام ارزشها و عقاید و سنن تعریف مى‏شود

موفّقیت در تولید و بهره‏دهى و نفى ارزشهاى سنّتى است. (Roderic )

تعلّق شخصى وجود دارد

غیرشخصى و قابل محاسبه است

توأم با سنّت است

كارا است

توأم با پرهیزكارى و خداترسى است

عینى است

توأم با آداب و رسوم است

توأم با قوانین است

براى درك میزان تفاوت عقلانیت ذاتى و رسمى، با توجّه به عنصر عقلانى، مى‏توان قانون را مثال زد. از برخورد آن‏ها جدول زیر حاصل مى‏شود:

نوع قانون

رسمى

ذاتى

امور عقلانى

عقلانیت رسمى

عقلانیت ذاتى

امور غیرعقلانى

غیرعقلانى رسمى

غیرعقلانى ذاتى

تعابیر گوناگون وبر از عقلانیت رسمى

تاكید اصلى وبر در توضیح نظام سرمایه دارى بر اساس بكارگیرى عقلانیت ابزارى در مقابل با عقلانیت ذاتى است. از اینرو وبر تعابیر متعددى از عقلانیت رسمى ابزارى ارائه داده است.
1. آگاهى كنشگر از هدف و یا تمایل آگاهانه كنشگر براى دستیابى به هدف، عملى عقلانى تلّقى شده است.
در این معنى عقلانیت به معناى هدف و یا به معنى ابزار دستیابى به هدف نیست.
2. در صورتى عمل عقلانى است كه بیشترین بهره و سود و یا دستیابى به نتیجه مطلوب مورد نظر باشد. در دنیایى كه عقلانیت بوروكراتیك بیشتر شود، عقلانیت ذاتى كمتر مى‏شود و مردم كنترل نیروهایى كه زندگى‏شان را شكل مى‏دهد، از دست مى‏دهند.
این معنى دو حالت ذهنى و عینى مورد نظر است:
الف. حالت ذهنى: عمل عقلانى مورد نظر است كه تنها اعتقاد به سود و زیان مورد نظر باشد.
ب. حالت عینى: كه در عمل، محاسبه و حسابگرى بیشترین سوددهى وجود داشته باشد.
در این تعریف، وبر عملى را كه در آن محاسبه و تلاش عمده وجود نداشته باشد، كنش عقلانى نمى‏داند. مثال سِحر، غیب‏گویى یا فال‏گیرى غیرعقلانى‏اند؛ چون بر اساس محاسبه نبوده، و در به‏كارگیرى آنها نه محاسبه‏اى اِعمال مى‏شود و نه تلاش عمده و قطعى براى دستیابى به هدف صورت مى‏گیرد.
وبر در كتاب اقتصاد و جامعه (صص 5 - 6) میان محاسبه و احتمال تفاوت قائل شده و اولى را به منزله صفت و وجه عمل عقلانى و دومى را صفت عمل غیرعقلانى مى‏داند. وبر تعبیر عقلانیت را جریانهاى كنش هدفدار، براى درك انتخاب ابزار، با بالاترین سطح قطعیت اعتبار مى‏داند و در صورتى كه قطعیت كمتر و پائین‏تر از ادراك توأم با اشتباه بود آن را احتمال یا شانس - كه غیرقابل محاسبه باشد - مى‏داند.
براین اساس است كه در كنش اجتماعى روزمره، كنشگرى كه به طور ثابت، براى دستیابى به اهدافش، بطور عقلانى از طریق استفاده ابزار مناسب حركت مى‏كند، مى‏تواند جریان كنش را درك كند آینده را پیش‏بینى نماید و رفتار دیگر كنشگرانى را كه مثل او عمل مى‏كنند، درك كند. هر دو كنشگر مراحل ثابتى كه از طریق عقلانیت مشترك حاكم بر آنها اعمال و دیكته مى‏شود را طىّ مى‏كنند، و مشاهده‏گر اعمالشان مى‏توانند هر دوى آنها را درك كند، و به عنوان ناظر كنش به پیش‏بینى آینده كنش كنشگران بپردازد.
3. كنش عقلانى بر كنش كنترل شده اطلاق شده است. از این روست كه كنترل ابزار براى عمل و هدف، كنش عقلانى است. منظور وبر از كنش كنترل شده عقلانى، خود كنترلى، كنش زاهدانه و پیش‏بینى عقلانى است.
4. عقلانیت الهى، تعبیر منطقى است كه آشكارترین ارتباط میان یك عنصر با دیگر عنصر است. وبر از عقلانیت منطقى غایى كه به منزله عقلانیت داراى قدرت مافوق انسانى است، یاد كرده است. وبر در كتاب اقتصاد و جامعه قضایاى منطقى را بالاترین درجه درك منطقى دانسته است.
5. معناى دیگر عقلانیت، همه‏نگرى (Universality)است كه در مقابل جزئى‏نگرى و خاصّ‏گرایى قرار دارد. از این روست كه بوروكراسى، قضاوت و ... به دلیل غیرشخصى بودنشان در نظام جدید اجتماعى عقلانى تلقّى شده‏اند.
6. عقلانیت به معناى وجود سازمان رسمى است كه از یك روش عامّ بهره مى‏جوید كه اجزا را در یك كلّ هماهنگ، براى دستیابى به اهداف مطلوب به‏كار مى‏برد. نزد وبر موزیك چون سیستمى مبتنى بر محاسبه ریاضى و یك واحد داراى اجزاى هماهنگ و مرتبط به هم است، عقلانى است.
7. عقلانیت رسمى به منزله شیوه زندگى این جهانى است. این تعبیر از عقلانیت وبر را در تحلیل او از مذهب مى‏توان دید: "برداشت وبر از عقلانیت مذهب زهد این جهانى به معنى سازماندهى عقلایى به شیوه زندگى است. هدف مشخص زاهد این جهانى، كنترل آگاهانه بر زندگى شخصى در این جهان است. براى چنین فردى، امور مادّى دنیا به صورت وظیفه‏اى مذهبى درمى‏آید كه بایستى به نحو عقلایى، جهت دستیابى به رستگارى كه آماج زندگى است، انجام پذیرد. به این معناى مشخّص، تنها زاهد این جهانى، عقل‏گرا است كه رستگارى را مادّى و دین را دنیوى مى‏كند. در حالى كه برداشت از عقلانیت در دین "در واقع به مسئله كلاسیك منازعه عقل و ایمان مربوط مى‏شود كه یكى از مناقشات فلسفى در همه مذاهب بوده است".
6. نتایج عقلانیت
ماكس وبر، ماركوزه و هابرماس به طور مشخص، در صدد بررسى نتایج عقلانیت در جامعه سرمایه‏دارى برآمده‏اند.
ماكس وبر در بررسى عقلانیت، در صدد درك مجموعه تمایلات مرتبط با رشد تكنولوژیكى و علمى كه بر ساختار اجتماعى و فرهنگى اثر مى‏گذارند، بود. از نظر وبر اثرات عقلانیت در دو سطح به ظهور مى‏رسند؛ سطح آغازین و سطح اجتماعى. آثار عقلانیت در سطح آغازین عبارتند از:
1. جریان صنعتى شدن.
2. شهرى شدن.
3. افزایش محدوده زندگى با توجّه به قوانین، فعّالیتهاى اقتصادى، كنترل بوروكراتیك، بوروكراتیك شدن نظام ادارى و توسعه اقتدار ادارى، بازسازى اشكال سنّتى زندگى، افزایش سكولار شدن فرهنگ.
عقلانیت به لحاظ اجتماعى و انسانى نیز داراى این اثرات است:
1. نگاه توأم با ناكامى، نسبت به دنیا.
2. عدم اتّصال به وحى و قداست و ارواح
3. واقعیت به امرى حزن انگیز، بى‏مزه و فایده‏گرا مبدّل مى‏شود.
4. عقلانیت به طور اجتناب‏ناپذیرى به از بین رفتن آزادى و معنى هدایت مى‏انجامد.
5. ایجاد قفس آهنى كه در آن انسان جدید مجبور شده تا در سلسله مراتب عقلانى ـ كه متخصّصین براساس وجود مهارتها و دانشها حكومت مى‏كنند ـ زندگى كند.
ریمون آرون در نتایج عقلانیت در جامعه سرمایه‏دارى جدید به نوعى در صدد تفكیك میان ماهیت عقلانیت، نتایج مطلوب و نتایج غیرقابل پیش‏بینى آن برآمده است.
تشخیص دقیق وبر از عقلانیت علمى و دیوانى، و عقل تاریخى، همانا از شایستگى‏هاى اوست و نه از خطاهایش. تجربه بر ما ثابت كرده است: اینكه ذهن و وسایل فنّى بتوانند در راه نابودى نسل بشر به كار گرفتهشوند چیزى است كه، با صد افسوس، نه سرمایه‏دارى مسئول آن است، نه بوژوازى، ماكس وبر از قبل تشخیص داده كه پیشرفت فرآیند عقلانى شدن امور تضمین‏كننده چیزى جز آنچه كه هگلیان، عقل تاریخى یا دموكراتهاى با حسن نیّت ارزشهاى لیبرال مى‏نامیدند، نخواهد بود.

نمود عینى و خارجى عقلانیت از نظر وبر

وبر برخلاف ماركس مدّعى شد كه ایده‏هاى فرهنگى و ساختهاى اجتماعى، روى یكدیگر اثر مى‏گذارند. وبر دریافت كه فرهنگ جامعه اروپایى به طور افزایشى به واسطه رفتار عقلانى معطوف به هدف مسلّط شده است. در اوایل، سنّت و مذهب نیروى متحركى در كنش كنشگران بودند ولى در جوامع مدرن، خیلى مواقع سعى مى‏شد تا به‏كار بردن سودمندانه ابزار عقلانى براى اهداف عقلانى فهمیده شود. وبر ایمان داشت كه تقاضاى سودمندى است كه عقلانیت را با اهمیّت كرده است. ادّعاهاى رسمى و احساسات شخصى، نه تنها در اقتصاد سرمایه‏اى، بلكه در سیاست، قانون و حتّى در روابط میان فردى نیز وجود دارد.
در دیدگاه وبر، عقلانیت مى‏تواند به طور دراماتیكى در رشد بوروكراسى دیده شود: «بوروكراسى بیشتر خودش را شخصى كرده، از قبیل دستیابى به انحصار عشق، نفرت، و هر چیز خالص شخصى، بویژه امور غیرعقلانى و غیرقابل محاسبه احساس كه انجام وظایف ادارى را دنبال مى‏كند. در جاى تیپ كهن حاكم،
كه به واسطه همدردى، مطلوبیت، توفیق و حركت پیدا كرد، فرهنگ جدید براى ثباتش احساسات و تمایلات شخصى را كنار گذاشت».
وبر بوروكراسى را در سال 1904 سرنوشت ما دید. سازمان بوروكراتیك، از نظر او، شكل‏دهنده دولت، اقتصاد، و توسعه تكنولوژى بوده است. بوروكراتیك شدن بیشتر و عقلانیت بیشتر ـ كه همراه با آن است ـ غیرقابل پیش‏بینى و اجتناب‏ناپذیر خواهد بود بشریت در قفس آهنین (IronCage) كه ساخته خود اوست، قرار خواهد گرفت.
وبر پیش‏بینى كرد كه جامعه آینده دقیقا مانند مصر قدیم بسختى كنترل خواهد شد، و تنها از لحاظ تكنیكى كامل‏تر و ماشینى‏تر خواهد بود. او اشاره كرده است كه مشكل این نیست كه چگونه وضعیت جدید مى‏تواند تغییر كند. زیرا معلوم نیست كه بشر به وضعیتى بهتر دست یابد.
عقلانیت رسمى در نزد وبر در سطح كلان و در سطح خرد (كنش جهت‏یاب هدفدار مفید) با مشاهده‏اش از جابجایى اشكال سنّتى و اقتدار در جامعه صنعتى، به واسطه سیستمهاى عقلانى قانونى (RationalJegal) همه كنشهاى جریان عموم عقلانیت، براساس اصول كارآیى (Cfficipny) و محاسبه (Calculation) ساخته شد. پیدایش و رشد بوروكراسى به شكل ذاتى غیرشخصى، سازمان اجتماعى وبر را به اخطار آینده كه عقلانیت در مقابل افراد در شكل قفس آهنى (IronCaze) مطرح خواهد شد، هدایت كرد.
با این وجود ماكس وبر به شكلى متوجه نتایج غیرقابل پیش‏بینى عقلانیت ابزارى در نظام سرمایه‏دارى بوده است. او مشخصا صفت جامعه جدید را در غلبه عقلانیت ابزارى بر عقلانیت ذاتى در چارچوب وجود نظام بوروكراتیك و تسلط بوركراتها مى‏داند. ماكس وبر اثرات بوروكراسى را اینگونه بازگو نموده است:
1. غیرخصوصى بودن
2. بسیار بى‏رحمانه بودن
3. انسان را تابع خود كردن
4. از بین رفتن و ضعیف شدن بسیارى از استعدادها و حساسیتهاى انسان از قبیل پیداكردن اسرار غیبى و یا تله‏پاتى و...
5. عدم وجود امكان در تأمّل در خویش
6. راه گریز عقلانیت ابزارى: وبر در میان راههاى گریز از عقلانیت ابزارى به طرح سؤال پرداخته است. اگر صنعتى شدن سرنوشت جامعه جدید سرمایه‏دارى، از طریق عقلانیت ابزارى است، چه نوع عقلانیتى ابزار كنترل این نظام خواهد بود؟
ماكس وبر در پاسخ دو نظرگاه را به طور امكانى مطرح كرده است:
1 - آرامش مذهبى.
2 - دست و پنجه نرم‏كردن با سرنوشت.
وبر بازگشت به عقلانیت ارزشى را در جامعه جدید ممكن نمى‏داند. ولى در فكر و اندیشه به آن، در حالتى احساسى و عاطفى قرار گرفته است.
در مقابل ماكس وبر، ماركس مدعى است براى نجات از حاكمیت عقلانیت تكنیكى و ابزارى، انقلاب كارگرى ضرورت دارد. در ادامه ماركسیست‏هاى جدید نظریه ماركس را تایید نمى‏كنند. رودریك (Roderick)مدعى است كه: انقلاب سوسیالیستى قادر نیست بر این جریان عقلانیت پیروز شود، بلكه در مقابل این جریان بطور خاص از طریق توسعه كنترل بوروكراتیكى بر اقتصادى شدت مى‏گیرد.

تئوری اقتدار در نزد وبر

خاستگاه نظریه مدرن درباره اقتدار را باید در کتاب مشهور هابز یعنی در لویاتان جست وجو کرد. به اعتقاد هابز حاکمیت یا اقتدار ناشی از اعطای اختیار از سوی کسانی است که حاکمیت بر آنان اعمال می شود و مشتمل است بر قدرت وضع قوانین موجد صلح، امنیت و دفاع از جامعه. در این معنا اقتدار پیوند تنگاتنگی با تعهد و الزام اتباع و شهروندان مبتنی بر وفق دادن رفتار خود با روح قانون دارد. بنابراین اقتدار به منزله ابزاری است برای اتخاذ تصمیمات الزام آور درخصوص هر مساله ای که اختلاف نظر و مشاجرات گسترده و بی پایان بر سر آن صلح و امنیت جامعه را به مخاطره خواهد افکند. در این نوشتار با توجه به اندیشه های ماکس وبر و هانا آرنت به بررسی مفهوم اقتدار پرداخته شده است.
واژه اقتدار در فرهنگ و فلسفه غرب از ریشه لاتین است و به معنای میزان قابلیت نفوذ در مردم با میزان توان تاثیرگذاری بر مردم است. این قابلیت به تدریج با حوزه عمل و قدرت حاکم گره خورده است. اقتدار در حال حاضر معمولا بیانگر میزانی از قدرت رسمی، تبعیت دیگران و وظایف و تکالیف ویژه در محدوده قوانین معین است. کسی که دارای اقتدار است، طبیعتا از حق فرمان دادن برخوردار است، اما اقتدار با اعمال ساده قدرت با زور تفاوت دارد. از سوی دیگر بین دو تعبیر قدرت و اقتدار باید تفکیک قائل شد: قدرت به معنای توانایی جلب یا برانگیختن اطاعت است، در حالی که اقتدار به معنای اجرای برخی اعمال با حق وضع قوانین و اداره امور و نظایر آن است.
واژه اقتدار و واژه های هم خانواده آن در زبان های غربی تاریخ پیچیده ای دارند و ریشه آنها به واژه های لاتین باز می گردد، اما به تدریج در فرآیند تکامل تاریخی نهادهای مختلف اجتماعی این واژه وارد حوزه فعالیت های عملی و نظری روزمره انسان ها شد و زبان اقتدار کاربرد عملی پیدا کرد.
رویکرد تفسیری ماکس وبر در علوم اجتماعی معاصر در سطح وسیع و گسترده ای رواج یافته است. مطابق با این رویکرد اقتدار در ارجاع و اشاره به هر نوع نظام قدرت یا کنترل اجتماعی به کار می رود که از سوی افرادی که با آن سروکار دارند به عنوان نظامی مشروع تلقی می شود. بنابراین در معنای مذکور اقتدار رابطه ای نزدیک با مشروعیت نظام سیاسی دارد. در این معنا اقتدارآمیز خواندن یک نظام یا نهاد به معنای معطوف ساختن توجه به شیوه خاصی از حکومت کردن و حاکمیت نیست، بلکه به معنای آن است که در میان هر ملت نگرش خاصی راجع به شیوه تبعیت و انقیادی که بر آنان حاکم است، وجود دارد. وبر به سه نوع نظام عمده اقتدار کاریزماتیک، سنتی و حقوقی - عقلانی اشاره می کند. به زعم وبر هر یک از انواع سه گانه اقتدار نزد پیروان آنها واجد مشروعیت خاص خود است.

اقتدار کاریزماتیک

این نوع اقتدار بر اساس نوعی قداست، الوهیت، پرهیزگاری، قهرمان پروری یا قدرت های معنوی و خارق العاده رهبران بنا شده است. باید توجه داشت که مفهوم کاریزما در نظریات وبر نقش مهمی بر عهده دارد. منظور وی از کاریزما، جدا از کاربرد عامیانه و رایج آن، عمدتا به برداشت یا طرز تلقی گروه هواداران از این مفهوم بستگی دارد، اگر هواداران و پیروان یک رهبر وی را واجد ویژگی های کاریزمایی بدانند، خواه این شخص از خصوصیات برجسته ای برخوردار باشد یا نباشد، آن شخص رهبری کاریزماتیک به حساب آمده و اقتدار وی نیز از نوع اقتدار کاریزمایی خواهد بود و به تبع آن سلطه وی نیز سلطه کاریزماتیک خواهد بود. به عقیده وبر کاریزما مهم ترین نیروی بنیادی در دنیای اجتماعی است. با توجه به خصلت محافظه کارانه اقتدار سنتی پیدایش رهبری کاریزماتیک تهدیدی جدی برای کل یک نظام سیاسی - اجتماعی به شمار می رود.

اقتدار سنتی

اقتدار سنتی بر پایه احترام به سنت های کهن، به ویژه بر خواست های رهبران و اعتقاد و ایمان پیروان استوار بوده و برای قدرت ها، قواعد، مقررات، آداب و رسوم آبا و اجدادی و سنن پیشینیان احترام خاصی قائل است. در نظام های مبتنی بر اقتدار سنتی، رهبر فرد برتر آن نظام نیست، بلکه ارباب شخصی یا خصوصی محسوب می شود. در نظام اقتدار سنتی مشروعیت فردی تعیین کننده روابط اداری با شخص ارباب است، نه وظایف غیرشخصی اداری. به نظر وبر مهم ترین ویژگی اقتدار سنتی در قیاس با اقتدار عقلانی، خاصیت ایستایی یا عدم تحرک و عدم پویایی آن است. وی اقتدار سنتی را به سه نوع پیرسالاری، پدرسالاری و میراث سالاری تقسیم می کند. دو مورد نخست فاقد دستگاه اداری منظم اند، لیکن دارای رهبر هستند. در اقتدار سنتی نوع سوم که شکل موروثی دارد، سلطه سنتی به کمک نیرویی اداری و نظامی که در حیطه اقتدار و اختیار یک شخص مستبد قرار دارد، اعمال می شود. وبر در تحلیل نهایی هر سه نوع اقتدار سنتی را موانعی برای بسط و توسعه عقلانیت می داند; زیرا ریشه در نظام های اعتقادی جزم گرایانه دیرپای و لایتغیری دارند که هیچ گونه خدشه در اصول آنها مجاز نبوده و عدول از آنها مجازات شدیدی در پی دارد.

اقتدار حقوقی - عقلانی

این نوع اقتدار مبتنی بر قانون است و قدرت رهبر یا رهبران جامعه نیز ناشی از قانون است. این نوع اقتدار، اشکال ساختاری متنوعی به خود می گیرد و شکل بارز آن که مورد نظر وبر است، پدیده بوروکراسی یا دیوان سالاری است که آنرا ناب ترین نوع اقتدار حقوقی - عقلانی می داند. وبر نظام بوروکراسی را در قالب سنخ یا نمونه آرمانی جای داده و نگرش مثبتی به آن داشته است.
اقتدار حقوقی - عقلانی، ویژه جوامع صنعتی است که با رشد و گسترش چشمگیر دستگاه های دیوان سالاری، نظام مدیریتی، توسعه تکنولوژی و مناسبات تولید مدرن ملازم است. در این نظام ها منشا اقتدار ناشی از قوانین و قواعد عقلانی خاصی است که در حقیقت تجلی و تبارز سیطره عقلانیت ابزاری محسوب می شود.
به اعتقاد وبر روند همه جانبه در غرب و نهایتا در سایر نقاط جهان به سمت سیطره یافتن نظام اقتدار حقوقی - عقلانی است. به هر حال بحث وبر پیرامون چگونگی روند تکامل در جوامع غربی و رسیدن آنها به مرحله اقتدار حقوقی - عقلانی همراه با دستگاه های دیوان سالاری ملازم با آن، تنها بخشی از استدلال های وی در خصوص فرآیند عقلانی شدن در جهان غرب است. به اعتقاد وبر سرمایه داری در روند تکامل عقلانی خود ناگزیر در چارچوب بوروکراسی قرار می گیرد و اگر سوسیالیسم درصدد رقابت با سرمایه داری است باید به افزایش بوروکرات های تخصصی و حرفه ای اقدام کند و گریزی از این امر ندارد.



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.