تعاریف فرهنگ

طی تاریخ 150 ساله‌ی علوم اجتماعی تعریف فرهنگ از دشوارترین اهداف اندیشمندان بوده است. این مشکل عمدتاً ناشی از این واقعیت است که در زندگی انسان مدرن، یعنی انسانی که پس از دو انقلاب صنعتی و سیاسی با روابط
شنبه، 14 شهريور 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تعاریف فرهنگ
 تعاریف فرهنگ

 

نویسنده: ناصر فکوهی




 

طی تاریخ 150 ساله‌ی علوم اجتماعی تعریف فرهنگ از دشوارترین اهداف اندیشمندان بوده است. این مشکل عمدتاً ناشی از این واقعیت است که در زندگی انسان مدرن، یعنی انسانی که پس از دو انقلاب صنعتی و سیاسی با روابط اجتماعی جدید سازمان یافته، تقریباً هر چیزی از یک یا چند بُعد فرهنگی به حساب می‌آید. انسان مدرن، به یک معنا، «طبیعت» را از زندگی خود حذف کرده است، زیرا به حدی آن را دستکاری کرده و تغییر داده که عملاً چیزی از ماهیت آن بر جای نمانده است. البته طبیعت به اشکال مختلف از خود حفاظت می‌کند، اما در جنگی که انسان مدرن با طبیعت خود آغاز کرده، حضور آن را در زندگی به حداقل رسانده، حتی حضور محدود و کنترل شده‌ی «طبیعت» را نیز مشروط به پذیرش موقعیت‌های فرهنگی کرده است.
بنابراین ما با رویکردی دوگانه در تعریف فرهنگ روبه رو هستیم. گروهی از اندیشمندان اصولاً به تعریف فرهنگ اعتقادی ندارند و بر این باورند که فرهنگ مجموعه‌ای از ابعاد زندگی انسانی در قالب‌های فردی و جمعی است که به دلیل وسعت و فراوانی شان غیرقابل تعریف اند و اصولاً به جای تلاش برای تعریف فرهنگ در قالب یک مفهوم عام باید فرهنگ را در اشکال بروز و تظاهر آن در قالب‌ها و زمان‌ها و مکان‌های متفاوت جست.
گروهی دیگر اما معتقدند که هرچند با گستردگی پدیده‌ی فرهنگ موافق هستند اگر بخواهیم به زبان علمی سخن بگوییم و با ابزارها، روش‌ها و سازوکارهای علمی پیش برویم، چاره‌ای جز ارائه‌ی تعریفی ولو نسبی از فرهنگ نداریم.
ادوارد برنت تایلر، انسان شناس بریتانیایی، در اواخر قرن نوزدهم فرهنگ را چنین تعریف کرد: «مجموعه‌ای از توانایی‌ها، شناخت‌ها، باورها، اشیاء، فنون، هنرها و قوانین که هر انسان در جامعه‌ای که عضو آن است با آن روبه روست»، این تعریف عموماً تعریفی کلاسیک و پایه‌ای برای ارائه‌ی تعاریف دیگر تلقی شده است. با این وصف، چنان عام است که عملاً صدها تعریف دیگر از فرهنگ را ممکن کرده. در دهه‌ی 1950 دو انسان شناس امریکایی، یعنی کلاید کلاکهاون (1) و آلفرد کروبر (2) کتابی با عنوان فرهنگ: یک بازنگری انتقادی از مفاهیم و تعاریف منتشر کردند که هدفش جمع آوری تعاریف گوناگون فرهنگ بود. اقتباسی از این کتاب که در قالب اثری با عنوان تعریف‌ها و مفهوم فرهنگ به قلم داریوش آشوری در سال 1386 در ایران منتشر شد نوعی گونه شناسی تعاریف فرهنگ است.
بدین ترتیب برحسب آن که رویکرد عمومی مان از کدام جنبه به فرهنگ باشد، مثلاً از جنبه‌های تاریخی، جغرافیایی، روان شناسی، اقتصادی، سیاسی، محیط شناختی، شناختی، زبان شناختی و غیره، تعاریف متفاوتی از فرهنگ وضع کنیم که البته هر کدام می‌توانند برای درک فرهنگ از همان زاویه و در کاربردی خاص مفید باشند، اما بی شک نمی توانند تمام معانی فرهنگ و پیچیدگی اش را دربربگیرند.
به نظر ما، در رویکردی عمومی و به مثابه مبانی شناخت فرهنگ، فرهنگ تعریفی عام دارد که بر اساس آن خصوصیات کلی فرهنگ قابل بحث و تشریح است. از این رو، در این جا تعریفی ارائه و بر اساس آن تلاش می‌کنیم کلی ترین خصوصیات فرهنگ را بشکافیم و سپس این خصوصیات را در قالب مفاهیم و مصادیقی مشخص، در فصل حاضر و سایر فصول این کتاب بررسی کنیم.
این نکته هم ناگفته نماند که برنامه‌ی درسی مبانی انسان شناسی، چه در کشور ما و چه در سایر کشورها، امروز عمدتاً بر نگاه فرهنگی به انسان شناسی استوار است و حتی اگر عنوان رسمی «انسان شناسی فرهنگی» به کار نرود، منظور همین است.
اما اگر بخواهیم تعریفی از فرهنگ در کلی ترین شکلش ارائه دهیم می‌توانیم چنین بگوییم: «فرهنگ مجموعه‌ای است کمابیش منسجم و ترکیبی از پدیده‌های انتسابی و اکتسابی در زمینه‌های رفتاری و فکری که در مقاطع زمانی و مکانی مشخص در جامعه‌ای خاص رایج و مورد پذیرش اند و از مقاطع زمانی و مکانی مشخص در جامعه‌ای خاص رایج و مورد پذیرش اند و از طریق فرایند اجتماعی کردن از نسلی به نسل دیگر انتقال می‌یابند. »
با این تعریف می‌توانیم جزء به جزء مفهوم فرهنگ را تشریح کنیم، البته با توجه به این که چنین تعریفی در همه‌ی موارد جنبه‌ی نسبی دارد و ممکن است در جامعه، زمان یا موقعیتی خاص به گونه‌ای متفاوت تفسیر شود.

فرهنگ به مثابه مجموعه

در این تعریف فرهنگ یک مجموعه فرض شود. بنابراین به چند نکته باید توجه کرد. مجموعه یعنی مقوله‌ای که حاصل جمع اجزای مختلف باشد. این نه به معنی آن است که مجموعه را باید جمع جبری و ساده‌ی اجزایش دانست و نه این که لزوماً روابط میان این اجزاء از پیش معلوم و تغییرناپذیرند. این موارد دقیقاً موضوع نظریات مختلف فرهنگ شناسی و انسان شناسی اند. مجموعه بودن فرهنگ پیش از هر چیز بدان معنا است که فرهنگ پدیده‌ای «یکپارچه» و «سخت» مثل یک توده‌ی سنگی «همگن» و «یکدست» نیست، بلکه متشکل از اجزایی است که با خصوصیات متفاوت (اندازه‌های گوناگون، میزان اهمیت متفاوت، کارکردهای مختلف، شکل‌ها و محتواهای متفاوت) به صورت‌های گوناگون، یعنی تحت نظم‌های مختلف در کنار هم قرار گرفته و یا با یکدیگر، باز هم به صورت‌های مختلف ترکیب شده اند.
فرهنگ مجموعه‌ای انعطاف پذیر است، یعنی روابط اجزای آن با کل و با یکدیگر در معرض تغییر است. ممکن است شکل و محتوای آن‌ها عوض شود و یا بر حسب زمان/ مکان یا موقعیت تغییر کند. یک تور بزرگ را مجسم کنید که درون آن توپ‌هایی کوچک و بزرگ با اشکال و رنگ‌ها و وزن‌ها و خواصی متفاوت ریخته اند. توپ‌ها روی یکدیگر می‌غلتند، جا عوض می‌کنند و بالا و پایین می‌روند. اگر توری را تکان دهیم، چیزی کاملاً شبیه یک فرایند تحول زمانی یا مکانی فرهنگ روی می‌دهد که پویایی اجزای آن، همچون توپ‌هایی که درهم می‌غلتند، قابل مشاهده است.
در این جا باید به دو نکته توجه داشت، که در بحث‌های بعدی درباره‌ی آن‌ها بیش تر صحبت خواهیم کرد. نخست آن که چون فرهنگ یک مجموعه است، بنابراین هر فرهنگی باید دارای اجزایی باشد که به آن‌ها «پدیده‌ی فرهنگی» یا «خصوصیت فرهنگی» می‌گویند، مانند آداب و رسوم، شیوه‌ی تغذیه، پوشش و مسکن. برخی از این پدیده‌ها گستره‌ای نامحدود دارند و به صورت‌های بی شماری نیز با یکدیگر ترکیب می‌شوند.
نکته‌ی دوم این است که فرهنگ باید «انعطاف پذیر» باشد تا دوام بیاورد، همان گونه که به «انسجام» احتیاج دارد. انسجام را در قسمت بعد تشریح می‌کنیم. اما انعطاف پذیری یعنی این که پدیده‌های فرهنگی باید تا حدی مشخص (که در هر فرهنگ متفاوت است) قابلیت «تغییر» خود و «تغییر روابط» خود را با سایر پدیده‌ها داشته باشند. درست مانند همان توپ‌ها؛ اگر توری بیش از اندازه سخت یا کشیده باشد، انعطاف پذیری اش را از دست می‌دهد و توپ‌ها نمی توانند در درونش حرکت کنند. سکون و فقدان «لغزش»، یعنی همان «تغییر»، فرهنگ را شکننده می‌کند و در معرض خطر قرار می‌دهد. بنابراین هر فرهنگی برای ادامه‌ی حیات باید درجه‌ی معینی از تغییر را در اجزای خود و روابط میان آن‌ها ممکن کند. طبیعی است که انعطاف پذیری بیش از اندازه فرهنگ را غیرمنسجم می‌کند و باز آن را در معرض خطر قرار می‌دهد. این جاست که به بخش سوم تعریفمان از فرهنگ می‌رسیم.

انسجام فرهنگ

انسجام فرهنگی، یعنی مجموعه‌ای که فرهنگ نام می‌گیرد در اجزاء و در روابط میان این اجزاء با کل و با یکدیگر حداقلی از «ثبات» داشته باشد. به عبارت دیگر، هر فرهنگی برای آن که از سوی کنشگران درونش و نیز کسانی که بیرون از آن قرار دارند، به رسمیت شناخته شود و قابل درک باشد، باید دارای حداقلی از «همگنی» باشد. اگر باز هم به مثال توری رجوع کنیم، وجود توری به رغم آن که میزانی از «انعطاف پذیری» را ممکن می‌کند، اما محتوای کلی آن یک «پدیده ی» نسبتاً منسجم را هم می‌سازد که ما آن را در قالب همان «توری» و محتوایش می‌ستاییم. بنابراین در این مجموعه، باید حداقلی از ثبات برقرار باشد. به عبارت دیگر، ممکن نیست یک فرهنگ ملی، یعنی قالبی فرهنگی برای یک «ملت» وجود داشته باشد، اما سبک زندگی، پوشش، آرایش، مسکن، آداب و رسوم، حافظه‌ی تاریخی، زبان و ...، به مثابه افراد آن فرهنگ، هر روز تغییر کنند و پایدار نباشند، چون در این صورت، ویژگی «مجموعه» بودن یا «کلیت» آن فرهنگ بی معنا می‌شود. اصل «همگنی» فرهنگی با اصل «ناهمگنی» در تضاد نیست و یک فرهنگ می‌تواند هم تا حد خاصی منسجم و ثبات داشته باشد و به همان میزان به اجزایش قابلیت انعطاف و تغییر ببخشد. در واقع با طیفی سروکار داریم که یک سوی آن ناهمگنی و مطلق و سوی دیگرش همگنی مطلق است. خروج از این حد نهایت به خروج از فرهنگ قابل تشبیه است. البته در هر فرهنگ مرزها و ترکیب آن‌ها با یکدیگر متغیرند. افزون بر این، همان گونه که خواهیم دید، فرهنگ‌ها خود می‌توانند به مثابه اجزای فرهنگی بزرگ تری تعریف شوند. بنابراین در هر مجموعه‌ی فرهنگی، اجزاء و شیوه‌های ترکیب آن‌ها متفاوت است. از این رو «چیدمان فرهنگی» یا «ترکیب فرهنگی» را می‌توان اشکال کمّی و کیفی و کارکردی، نمادین، نشانه شناختی، تاریخی، جغرافیایی و غیره که می‌توان اجزای یک فرهنگ را در کنار یکدیگر قرار داد، تعریف کرد.

فرهنگ به مثابه ترکیبی از پدیده‌ها

در این بحث مباحث قبلی تا حدودی برایمان روشنگر هستند. مفهوم ترکیبی بودن فرهنگ را نه فقط در وجود اجزاء یا پدیده‌های فرهنگی، بلکه باید در نحوه‌ی رابطه‌ی این اجزاء با کل و با یکدیگر در ظرف زمان و مکان درنظر گرفت. ترکیب ممکن است چندین حالت داشته باشد. ساده ترین شکل نوعی «همجواری» یا «همسایگی» فرهنگی است. بدین معنا که چند پدیده‌ی فرهنگی در کنار هم قرار می‌گیرند بدون رابطه‌ای عمیق، پایدار و تأثیرگذار بر یکدیگر. این امر البته نسبی است. چون تقریباً ناممکن است که دو پدیده‌ی همجوار فرهنگی «هیچ» تأثیری بر یکدیگر نگذارند، اما از این همجواری تا جایی که دو پدیده‌ی فرهنگی کاملاً بر یکدیگر تأثیر بگذارند و تفکیک ناپذیر شوند، طیف بسیار گسترده وجود دارد. عموماً نمی توانیم از این وضعیت، همچون وضعیت اول، به منزله‌ی یک شکل بسیار رایج دفاع کنیم. به عبارت دیگر، نمی توان ادعا کرد که یک نوع خاص از معیشت (مثال صیدماهی) لزوماً و همیشه با یک نوع خاص از تغذیه (غذاهای دریایی) همراه باشد، یا یک نوع اقلیم (مثلاً اقلیم گرم) با یک نوع پوشش (مثلاً لباس‌هایی سبک و به رنگی خاص). اما تأثیر این پدیده‌ها بر یکدیگر و ترکیب آن‌ها را نمی توان نفی کرد.
در واقع همجواری، تقریباً همیشه (اما نه همیشه) به ترکیب پایدارتری تبدیل می‌شود که می‌توان آن را «تداخل فرهنگی» یا «تألیف فرهنگی» نامید. در این حالت دو یا چند پدیده‌ی فرهنگی چنان بر هم تأثیر می‌گذارند که پدیده‌ی فرهنگی دیگری شکل می‌گیرد و یا نوعی ثبات و پایداری ایجاد می‌کنند که نشانه اش تداوم نوعی از فرهنگ در زمان و مکان است.
همان گونه که گفتیم، در هر فرهنگ شکل و محتوای «ترکیب» تغییر می‌کند و به سوی انعطاف پذیرشدن یا سخت تر شدن پیش می‌رود، به سوی همگنی یا ناهمگنی و پایداری یا ناپایداری پیش می‌رود. اما تصور فرهنگ بدون «انسجام» ممکن نیست. فقدان انسجام حداقلی به بروز نوعی «بحران فرهنگی» می‌انجامد. در این صورت دو راه وجود دارد: برقراری انسجام حداقلی و یا اضمحلال کامل فرهنگ ولو در صوری ترین شکلش.

پی‌نوشت‌ها:

1. clyde kluchohn.
2. Alfred krober.

منبع مقاله :
فکوهی، ناصر؛ (1391)، مبانی انسان شناسی، تهران: نشر نی، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.