پا جاي پاي سقراط

اشاره: بيشترين اطلاعاتي كه از سقراط به دست ما رسيده، از طريق افلاطون بوده است. سقراط يكي از قهرمانان فكري آثار افلاطون است. به همين دليل، مي توان گفت افلاطون اولين متفكر يوناني است كه بيشتر آثارش در اختيار ما قرار دارد و متفكران پيش از افلاطون و از جمله سقراط، يا آثاري را از خود برجاي نگذاشته اند و يا آثار آنها از بين رفته است. آنچه مي خوانيد، به اختصار به انديشه هاي افلاطون و همچنين نسبت اين انديشه ها با آراي سقراط اشاره مي كند.
يکشنبه، 8 ارديبهشت 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پا جاي پاي سقراط
پا جاي پاي سقراط
پا جاي پاي سقراط

سيري در آراء و انديشه هاي افلاطون

اشاره: بيشترين اطلاعاتي كه از سقراط به دست ما رسيده، از طريق افلاطون بوده است. سقراط يكي از قهرمانان فكري آثار افلاطون است. به همين دليل، مي توان گفت افلاطون اولين متفكر يوناني است كه بيشتر آثارش در اختيار ما قرار دارد و متفكران پيش از افلاطون و از جمله سقراط، يا آثاري را از خود برجاي نگذاشته اند و يا آثار آنها از بين رفته است. آنچه مي خوانيد، به اختصار به انديشه هاي افلاطون و همچنين نسبت اين انديشه ها با آراي سقراط اشاره مي كند.
  • 1) سقراط زماني به فعاليت فكري مشغول شد كه سوفسطاييان شكهاي فراواني به امكان معرفت ما از جهان خارج وارد كرده بودند. «سوفيست» در لغت به معناي خردگراست، اما با توجه به حملاتي كه افلاطون و سقراط به سوفسطاييان وارد كردند، اين مفهوم به معناي سفسطه گر به كار رفته و مي رود. «پروديكوس»، «هيپياس»، «گرگياس» و «پروتاگوراس» معروفترين سوفيستهاي عصر شكوفايي فكر و فلسفه يوناني به شمار مي آيند. معروفترين عبارت در اين گستره، جمله «پروتاگوراس» است كه انسان را معيار همه چيز اعلام مي كند.
    او با اين شعار، مي خواست اثبات كند كه معرفت كاملاً به فاعل شناسا يعني انسان متكي است. اين جمله، هم شك گرايانه و هم نسبي گرايانه است. شك گرايانه است، چون امكان معرفت از جهان خارج را نفي مي كند و نسبي گرايانه است چون شناخت ما را نسبت به انسان مي سنجد. سوفيستهاي يوناني در زماني زندگي مي كردند كه انديشه در باب مادة المواد جهان بسيار رونق داشت و هر كس ماده اي را به عنوان علت اساسي عالم مطرح مي كرد. سوفيستها كه اين انديشه ها را موثق ارزيابي نمي كردند، معرفت انساني و قابليتهاي آن را مطرح كردند. پارادوكسهايي كه «زنون» مطرح كرد، به خوبي مي توانند مشكلات معرفت پيشاسقراطي را براي شناخت عالم نشان دهند. سقراط در اين فضاست كه فعاليت فلسفي خود را شروع مي كند. يكي از مهمترين اهداف سقراط اين بود كه برهانهاي سوفسطاييان را نادرست جلوه دهد. به تعبير ديگر، او به دنبال اثبات اين بود كه امكان معرفت انسان از جهان منتفي نيست.
  • 2) سقراط به جرم ناپارسايي و فاسد كردن جوانان، جام شوكران نوشيد. هرچند در آن زمان دين به معناي نظامي از برنامه ها و احكام در يونان باستان وجود نداشت، اما ديني مدني موجود بود؛ بدين معنا كه قوانيني حقوقي در آن جامعه وجود داشت كه نقشي شبيه قواعد ديني را بر عهده مي گرفتند. بدين جهت، محكوم كردن سقراط به ناپارسايي و فاسد كردن جوانان هرچند از جنبه ديني نبود و بيشتر جنبه هاي حقوقي داشت، اما با توجه به اهميت شهر و حفظ نظم آن، قابل توجيه است. كشتن سقراط با توجه به اين مباني حقوقي صورت گرفت. جالب آنكه هنگامي كه دوستان سقراط در صدد بودند او را از زندان فراري دهند، سقراط با تكيه بر اين نكته كه اين كار، غيرقانوني است، از پيشنهاد آنها سر باز مي زند و همين نكته جايگاه رفيع و مهم قانون را در يونان باستان نشان مي دهد.
    مرگ سقراط در سال 399 قبل از ميلاد شاگردان و دوستان وي را به شدت متأثر مي كند و اين مرگ عامل اصلي نگارش مكالمه هاي فلسفي شد كه افلاطون مي نگاشت.
    در پنجاه سالي كه افلاطون پس از سقراط زندگي كرد، هميشه و همه جا در انديشه ها و آثار وي، سقراط جايگاهي مهم را از آن خود مي كند. افلاطون هم بدان دليل كه سقراط تأكيد بسياري بر اين شيوه مكالمه داشت، همين شيوه را اتخاذ كرد. از اين لحاظ، افلاطون حتي از جهت شيوه القاي مطلب هم تحت تأثير ارسطو قرار دارد.
  • 3) رساله هاي اوليه افلاطون همچون «دفاعيه»، «كريتون»، «ائوثوفرون»، «لاخس»، «خارميدس»، «پروتاگوراس» و «گورگياس» بيشتر صبغه اخلاقي دارند و در آنها سقراط از اين مباحث بحث مي كند. در اين رساله ها سقراط مانند خرمگسي است كه دست از پرسش برنمي دارد، اما بتدريج افلاطون تغيير رويكرد مي دهد و سعي مي كند به صورت ايجابي در مورد موضوعات مختلف سخن بگويد. شيوه اين مكالمات اوليه هم مشخصند. سقراط با فردي به گفتگو مي نشيند كه برايش تعريف بسياري از مفاهيم مانند دوستي، عدالت، شجاعت و تقوا مشخص است و او با پرسشهاي خود نشان مي دهد كه تصوير اين افراد از اين مفاهيم مشخص نيست. بدين گونه، سقراط ندانستن افراد را به رخ آنان مي كشد و همين رويه بعداً برايش دردسر مي شود و دولتمردان، وي را بدين جهت ناپارسا و نافرمان نام مي نهند. شعار سقراط در اين مرحله اين است كه زندگي نينديشيده، ارزش زندگي را ندارد. به نظر بسياري، اين گفتگوهاي اوليه يكي از مهمترين اهداف فلسفه را از زمان سقراط تاكنون شامل مي شود؛ چنانكه هنوز هم بسياري معتقدند كار فلسفه اين است كه جهل افراد را به آنها نشان دهد.
    بدين گونه، دوره مياني زندگي فكري- فلسفي وي آغاز مي شود كه كتابهايي چون «منون»، «مهماني»، «فايدون» و «جمهوري»، نماينده اين دوره هستند. طبيعي است كه افلاطون بتدريج از انديشه هاي سقراط فاصله بگيرد، چون شعار سقراط استقلال فكري و طرح پرسش است و طبيعي است كه خود افلاطون هم با سقراط بدين شيوه مواجه شود.
  • 4) از مهمترين آموزه هاي سقراط و افلاطون، فضيلت يا همان معرفت است. طبق اين آموزه، حكمت فضيلتي مجزا از شجاعت، عفت و عدالت نيست. اگر ما كاري را به خطا انجام مي دهيم، به دليل آن است كه شناخت و معرفت درستي نداريم. ما در عصري زندگي مي كنيم كه اهميت زيادي براي معرفت و حكمت قائل است، اما همه مي دانيم كه معرفت تنها علت براي انجام كاري نيست و مسائل ارادي هم بايد به مدد انسان بيايند تا آدمي كاري را انجام دهد. به طور مثال، سستي اراده باعث مي شود نتوانيم كاري را به انجام برسانيم. اين تفكر حتي در منظومه فكري آن زمان يونان هم وجود داشته است، اما به نظر مي رسد افلاطون و سقراط معتقدند هيچ كس از روي اراده، كاري نادرست را انجام نمي دهد. اين تفكر كه ما فقط انديشه نيستيم و از وجوه متنوعي تشكيل شده ايم، بخصوص در جهان جديد از سوي متفكراني چون«هيوم»، «ماركس»، «داروين»، «فرويد» و «نيچه» پي گرفته شد.
  • 5) افلاطون در دوره مياني زندگي فكري خود دو نظريه را به صورت جدي مطرح مي كند. يكي از آنها «نظريه مثل» و ديگري «نظريه تذكر» است. بر طبق «نظريه تذكر» - كه رأي ايدئاليستها مبني بر وجود تصور فطري و حتي نظريه چامسكي مبني بر فطري بودن ساختار زبان با آن شباهتهايي دارند- معرفت بخشي از طبيعت ذاتي نفس است؛ يعني نفس پيش از تولد اين معرفت را داشته است و ما تنها براي آن يادآوري مي كنيم.
    به نظر افلاطون، جواب پرسشهايي چون عدالت چيست و شجاعت چيست؟ پيشاپيش در وجود ما هست و ما با تلاش براي فهم، تنها آن شناخت را يادآوري مي كنيم.
    نظريه ديگر افلاطون «نظريه مثل» است. اين نظريه به يك معنا در صدد است با اشكالهاي معرفتي سوفسطاييان مقابله كند. به نظر افلاطون، همه اموري كه در اين جهان حضور دارند، نمونه ها و مصداقهايي از اموري در جهاني حقيقي هستند كه وي اين جهان را «جهان مثل» مي نامد. هر چيز در اين جهان مشاهده كنيم، نماينده امري حقيقي در جهان مثل است. مشاهده مي شود كه ميان نظريه مثل و نظريه تذكر، ارتباطي عميق وجود دارد، زيرا حقايق وجود ما هم وراي تجربيات و احساسات ما در جهاني به غير از اين جهان محسوسات موجودند. برخي مفسران اين نظريه افلاطون را نه به معناي مبارزه او با مكتب سوفسطايي كه معرفت را با معادل قرار دادن آن با تجربيات رد مي كند، بلكه به نزديك شدن آن با تفكر معنوي كه به جهاني ديگر قايل است، ارتباط مي دهند. عده اي ديگر مخالف اين تفسير هستند و تأكيد مي كنند كه وي خواهان آن است كه تعارض ميان جزيي و كلي را نشان دهد. هنگامي هم كه افلاطون فلسفه را تمرين مردن مي داند، در واقع به اين نكته اشاره مي كند كه فلسفه با كليت (جهان مثل) سرو كار دارد و نه با جهان محسوسات و با جزييات.
  • 6) بي ترديد «جمهوري» معروفترين و مهمترين كتاب افلاطون به شمار مي آيد. شايد در تاريخ فلسفه كتابي به اهميت اين كتاب ديده نشود. اين كتاب پيش از هر چيز اين ايده افلاطون را نشان مي دهد كه هر مسأله اي با مسائل ديگر در ارتباط است. افلاطون اين كتاب را با روش سقراطي پرسش از عدالت آغاز مي كند و مي خواهد نشان دهد كه عدالت براي سعادتمند شدن بيش از هر ويژگي ديگر مورد نياز است. او براي اثبات عقيده خود، نفس را به سه قسمت قوه شهويه، غضبيه و عاقله تقسيم مي كند و همين جاست كه فضيلت را با معرفت يكي مي گيرد. البته، فضيلت مؤلفه هاي غير معرفتي هم دارد، اما نظر افلاطون اين است كه زمام همه امور فضيلت بايد دست معرفت باشد. در اين راستا، افلاطون اعتقاد دارد چنانكه نفس بايد بر معرفت متكي باشد و زمامدار نفس، عقل است، جامعه هم بايد زمامداري داشته باشد كه زمامدار آن، فيلسوف است. پرسش افلاطون اين است كه در جامعه اي كه از طبقات مختلفي تشكيل شده، چه كسي بايد حكومت كند و به نظر وي اين نكته طبيعي است كه در اين جامعه، فيلسوف كه زمام امور را به دست عقل داده، حكومت نمايد. البته در اين باره حرف و حديثها و مناقشه هاي بسياري به وجود آمده و عده اي گفته اند اين نظام سياسي افلاطوني به گونه اي به نظام تماميت خواه منجر مي شود.
  • 7) «تيمائوس» يكي از آثار دوره مياني يا پاياني افلاطون است كه موضوعش بيشتر كيهان شناسي و علوم است تا فلسفه، ولي اين كتاب براي تبيين خلقت از اسطوره هاي شاعرانه استفاده كرده است. برخي گفته اند اين رويكرد از رويكرد سفر آفرينش كتاب مقدس زياد دور نيست. او صانعي به نام «دميوژ» را در اين كتاب معرفي مي كند كه پريشان عنصري و بي نظامي را به نظم تبديل مي كند. در اين راستا، زباني شاعرانه و اسطوره اي براي بيان اين مضمون به كار گرفته مي شود. به نظر افلاطون، سراسر عالم، محصول نظم دادن به بي نظمي است و مقصود وي از نظم، بيشتر رياضي است. البته، در اين جا تفاوتهايي با سفر تكوين كتاب مقدس مشاهده مي شود. صانع الهي افلاطون، عقلي رياضي است كه روي جهان عمل مي كند.
    از ديگر رساله هاي دوره آخر زندگي فكري افلاطون «تئتتوس» است كه موضوع آن شناخت است. در اين رساله، افلاطون معتقد است شناخت صرفاً ادراك حسي نيست. به نظر افلاطون، ادراك حسي بدون عقل هيچ معرفت موثقي را به ما نمي تواند بدهد.
  • 8) افلاطون در حوزه سياست، حكومت را به دو نوع صالح و فاسد تقسيم مي كند. حكومت صالح، حكومتي است كه براساس مباني عقلي توسط فيلسوفان اداره مي شود و حكومت فاسد آن است كه تمايلات عاميانه در آن مسلط باشند.
    از لحاظ تعداد افرادي كه در رأس حكومت قرار مي گيرند، حكومت سه نوع است؛ يا يك نفر در رأس آن قرار دارد، يا يك گروه اقليت و يا يك گروه اكثريت. در هر يكي از اين سه گروه يا عقل و يا تمايلات حاكم هستند. به نظر وي، در حكومتهايي كه تمايلات مسلط هستند، فساد از اكثريت به سوي اقليت افزايش مي يابد؛ بنابراين بهتر است اكثريت حاكم باشد، اما در حكومتهاي صالح، فساد از اقليت به سمت اكثريت افزايش مي يابد، پس بهتر است تعداد حاكمان كم باشد.
    ارسطو البته با اين شيوه نگاه كردن به حكومت و سياست مخالف است. به نظر ارسطو، بهترين حكومت، حكومتي است كه بتواند وضع سياسي كشور را تثبيت كند و با خوي سياسي مردم هماهنگ باشد؛ يعني حكومت دموكراسي فقط با خوي دموكراسي و حكومت ديكتاتوري با خوي ديكتاتوري سازگار است. پس اگر سخن از بهترين حكومت است، در واقع سخن از بهترين خوي سياسي است.




  • ارسال نظر
    با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
    متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.