

دهه فجر در اسارت
نويسنده:مؤسسه فرهنگي پيام آزادگان
دهه مبارك فجر، با توجه به بازگشت رهبر عظيم الشأن حضرت امام خميني (ره) و پيروزي انقلاب اسلامي، بالاترين افتخار را براي امت اسلام در طول 1400 سال در برداشته است. بنابراين دهه اي فراموش نشدني براي ملت شريف ما و امت اسلام است. با توجه به اهميت اين موضوع، برادران هم بند اسير ما در دوران اسارت سعي شان بر اين بود كه براي تعظيم شعائر، آن بزرگداشتي را كه در شأن اين ايام باشد، متناسب با وضعيت اسارتشان داشته باشند. هر چند كه از بغداد به اين اردوگاهها يادآوري مي شد كه در اين ايام بيشتر مراقب باشند و آنها هم سخت تهديد مي كردند ولي در عين حال چهارماه قبل از فرا رسيدن دهه فجر فعاليتها به گونه اي كه دشمن متوجه نشود، شروع مي شد. در درجه اول بچه ها سعي مي كردند به عنوان تقدير از ايثارگري برادراني كه در اسارت، پايداري و پايمردي و استقامت خوبي نشان مي دادند، هدايايي مهيا كنند.
چيزي كه داشتند لباسهايشان بود. اگر لباسهاي نويي را مي توانستند ذخيره كنند، براي اين ايام ذخيره مي كردند، ولي چون لباس زياد نبود سعي مي كردند از لباسهاي كهنه جانماز بدوزند، قلبهايي از سنگ درست كنند، با هسته خرما و تراشي كه به آن مي دادند تسبيح درست كنند و يا با نخي كه از طريق شكافتن جوراب و زيرپيراهن و... مي تابيدند، گيوه بدوزند. به هر حال، همه اينها فراهم مي آمد و به صورت جايزه، بين افراد فعال توزيع مي شد.
از ديگر برنامه ها، مسابقات فوتبال و يا واليبالي بود كه از چند ماه قبل ترتيب داده مي شد و طوري برنامه ريزي مي شد كه دورنهايي و فينال آن با ايام دهه فجر برخورد كند و به اين ترتيب با اينكه عراقي ها شور و هيجان ناشي از برگزاري اين مسابقات را مي ديدند، چون يك دوره بازي بود كه فينال آن انجام مي شد، نمي توانستند مخالفتي بكنند. علاوه بر اينها، در سراسر دهه مباركه فجر سعي مي شد هر شب برنامه اي اجرا شود، مثلاً برگزاري يك سخنراني و يا خواندن مطالبي كه نوشته مي شد.
از برنامه هاي ديگر اين بود آنچه را در دوران انقلاب و در روزهاي پيروزي انقلاب گذشته بود، به عنوان روزشمار جمع آوري مي كردند و مي خواندند كه اثر خوبي داشت. برگزاري مسابقات كشتي، كاراته، كونگ فو و اجراي سرودهاي انقلابي نيز از ديگر برنامه ها بود. با اينكه آنجا شيريني نبود، بچه ها خمير نان را در مي آوردند، خشك مي كردند و بعد از كوبيدن و رد كردن از توري و مخلوط كردن با آب، از آن خمير شيريني به دست مي آوردند. البته در ايام دهه فجر درست كردن شيريني ممنوع بود و دشمن هم در اين روزها بيشتر به دنبال اين نوع شيريني ها كه به آن «حلويات» مي گفتند، مي گشت.
يك شب عراقي ها به آسايشگاه ريختند و از بچه ها سراغ حلويات را گرفتند. يكي از برادران با اينكه مي فهميد حلويات يعني چه، گفت: «چه مي گوييد؟ ما جز همين سطلهايي كه اينجاست، حلبيات نداريم»! دشمن كه خيلي عصباني شده بود، حتي تمام پتوها را تكاند تا ببيند شيريني ها كجاست، اما چيزي پيدا نكرد و رفتند. برادران ما شيريني ها را داخل بالشها مخفي كرده بودند و فرداي آن روز مقداري از آن را براي دكتر عراقي بردند.
دكترهاي عراقي هم متفاوت بودند. بعضي از آنها خيلي بي وجدان، بي رحم و بي عاطفه و برخي ديگر متعهد و باعاطفه بودند. در آن روزها دكتري بود به نام «دكتر فارس» كه بسيار شخص شريفي بود. او شايد هفته اي پنجاه دينار (هر دينار معادل 20 تا 30 تومان) از داروهايي كه عراقي ها به اردوگاه نمي آوردند، از شهر مي خريد و به صورتي مخفيانه به اردوگاه مي آورد و به مريضهايي كه مي دانست به آنها احتياج دارند، مي داد.
شيريني ها را هم براي همين دكتر فارس فرستاديم. وقتي شيريني ها را ديد، گفت: «اينها كجا بود كه عراقي ها نتوانستند پيدا كنند؟» در هر حال، آن دهه فجر با شور و حرارت و گرمي خاصي برگزار شد.
يكي ديگر از برنامه ها برگزاري نمايشگاه عكس از مجموعه عكسهايي بود كه براي بچه ها از ايران فرستاده بودند. علاوه بر اينها تصاويري از امام خميني (ره)، آية ا...خامنه اي و آقاي هاشمي رفسنجاني كشيده مي شد. در اين رابطه هم چندين بار عراقي ها به آسايشگاه ريختند ولي عكسها خيلي سريع جمع شده بود. آخرالامر در آن دهه فجر يك عكس امام(ره) را كه 5}40 سانتي متر بود، به دست آوردند. اصلاً دشمن متحير مانده بود كه اين تصوير را كدام نقاش و از روي كدام عكس كشيده است، آن هم با نبود امكانات!
تقريباً 350 نفر به اين جهت بازداشت شدند و سرانجام هم نقاش آن تصوير پيدا نشد.
در روز 22 بهمن معمولاً تصوير حضرت امام خميني (ره) را روي پتو مي كشيدند و برادرانمان از جلوي آن رژه مي رفتند. در يكي از اين مراسمها، رژه رفتنها توأم با آتشبازي بود. بچه ها نفت را به دهان مي ريختند و به گرزي كه از آتش درست كرده بودند، فوت مي كردند. برنامه به قدري جالب بود كه هر كس وارد مي شد، فكر مي كرد مثلاً در يك پايگاه بسيج در ايران است.
در يكي از قسمتهاي مراسم 22 بهمن برادر روحاني مان حضرت حجة الاسلام حاج سيد احمد رسولي- كه در حال حاضر نمايندگي ولي فقيه در استان مازندران و جهاد سازندگي را برعهده دارد- در كنار تصوير مبارك حضرت امام ايستاده بود كه بچه ها رژه بروند. در همين حال بچه ها يك باره عكس قدي امام را رو مي كنند. همه بچه ها وقتي نگاهشان به عكس قدي امام مي افتد به عكس خيره مي شوند و شروع به گريه مي كنند، چون فكر نمي كردند كه عكس قدي امام هم كشيده بشود.
در همين حال، نگهبان عراقي پشت پنجره مي آيد و وقتي خيره شدن و اشك ريختن اسرا را مي بيند، زبانش بند مي آيد و با صداي نامفهومي مي گويد: اين ديگه چيه؟
بچه ها پراكنده مي شوند و عكسها را جمع مي كنند و بعدها هم كه سرباز عراقي پافشاري مي كند، به او مي گويند كه: «تو اشتباه كردي، چنين چيزي نبوده، تو نديدي و ما نداريم. اگر هم بخواهي پافشاري كني، عكس را پيش فرمانده عراقي مي بريم و قبل از اينكه ماها تنبيه شويم، تو تنبيه مي شوي چون او خواهد گفت مگر شما مرده بوديد كه نتوانستيد آن را پيدا كنيد؟!»
آخرش هم سرباز عراقي بچه ها را قسم داد كه فقط يك بار عكس را نشانش بدهند كه به اين كار هم حاضر نشدند و مسأله خاتمه پيدا كرد.
چيزي كه داشتند لباسهايشان بود. اگر لباسهاي نويي را مي توانستند ذخيره كنند، براي اين ايام ذخيره مي كردند، ولي چون لباس زياد نبود سعي مي كردند از لباسهاي كهنه جانماز بدوزند، قلبهايي از سنگ درست كنند، با هسته خرما و تراشي كه به آن مي دادند تسبيح درست كنند و يا با نخي كه از طريق شكافتن جوراب و زيرپيراهن و... مي تابيدند، گيوه بدوزند. به هر حال، همه اينها فراهم مي آمد و به صورت جايزه، بين افراد فعال توزيع مي شد.
از ديگر برنامه ها، مسابقات فوتبال و يا واليبالي بود كه از چند ماه قبل ترتيب داده مي شد و طوري برنامه ريزي مي شد كه دورنهايي و فينال آن با ايام دهه فجر برخورد كند و به اين ترتيب با اينكه عراقي ها شور و هيجان ناشي از برگزاري اين مسابقات را مي ديدند، چون يك دوره بازي بود كه فينال آن انجام مي شد، نمي توانستند مخالفتي بكنند. علاوه بر اينها، در سراسر دهه مباركه فجر سعي مي شد هر شب برنامه اي اجرا شود، مثلاً برگزاري يك سخنراني و يا خواندن مطالبي كه نوشته مي شد.
از برنامه هاي ديگر اين بود آنچه را در دوران انقلاب و در روزهاي پيروزي انقلاب گذشته بود، به عنوان روزشمار جمع آوري مي كردند و مي خواندند كه اثر خوبي داشت. برگزاري مسابقات كشتي، كاراته، كونگ فو و اجراي سرودهاي انقلابي نيز از ديگر برنامه ها بود. با اينكه آنجا شيريني نبود، بچه ها خمير نان را در مي آوردند، خشك مي كردند و بعد از كوبيدن و رد كردن از توري و مخلوط كردن با آب، از آن خمير شيريني به دست مي آوردند. البته در ايام دهه فجر درست كردن شيريني ممنوع بود و دشمن هم در اين روزها بيشتر به دنبال اين نوع شيريني ها كه به آن «حلويات» مي گفتند، مي گشت.
يك شب عراقي ها به آسايشگاه ريختند و از بچه ها سراغ حلويات را گرفتند. يكي از برادران با اينكه مي فهميد حلويات يعني چه، گفت: «چه مي گوييد؟ ما جز همين سطلهايي كه اينجاست، حلبيات نداريم»! دشمن كه خيلي عصباني شده بود، حتي تمام پتوها را تكاند تا ببيند شيريني ها كجاست، اما چيزي پيدا نكرد و رفتند. برادران ما شيريني ها را داخل بالشها مخفي كرده بودند و فرداي آن روز مقداري از آن را براي دكتر عراقي بردند.
دكترهاي عراقي هم متفاوت بودند. بعضي از آنها خيلي بي وجدان، بي رحم و بي عاطفه و برخي ديگر متعهد و باعاطفه بودند. در آن روزها دكتري بود به نام «دكتر فارس» كه بسيار شخص شريفي بود. او شايد هفته اي پنجاه دينار (هر دينار معادل 20 تا 30 تومان) از داروهايي كه عراقي ها به اردوگاه نمي آوردند، از شهر مي خريد و به صورتي مخفيانه به اردوگاه مي آورد و به مريضهايي كه مي دانست به آنها احتياج دارند، مي داد.
شيريني ها را هم براي همين دكتر فارس فرستاديم. وقتي شيريني ها را ديد، گفت: «اينها كجا بود كه عراقي ها نتوانستند پيدا كنند؟» در هر حال، آن دهه فجر با شور و حرارت و گرمي خاصي برگزار شد.
يكي ديگر از برنامه ها برگزاري نمايشگاه عكس از مجموعه عكسهايي بود كه براي بچه ها از ايران فرستاده بودند. علاوه بر اينها تصاويري از امام خميني (ره)، آية ا...خامنه اي و آقاي هاشمي رفسنجاني كشيده مي شد. در اين رابطه هم چندين بار عراقي ها به آسايشگاه ريختند ولي عكسها خيلي سريع جمع شده بود. آخرالامر در آن دهه فجر يك عكس امام(ره) را كه 5}40 سانتي متر بود، به دست آوردند. اصلاً دشمن متحير مانده بود كه اين تصوير را كدام نقاش و از روي كدام عكس كشيده است، آن هم با نبود امكانات!
تقريباً 350 نفر به اين جهت بازداشت شدند و سرانجام هم نقاش آن تصوير پيدا نشد.
در روز 22 بهمن معمولاً تصوير حضرت امام خميني (ره) را روي پتو مي كشيدند و برادرانمان از جلوي آن رژه مي رفتند. در يكي از اين مراسمها، رژه رفتنها توأم با آتشبازي بود. بچه ها نفت را به دهان مي ريختند و به گرزي كه از آتش درست كرده بودند، فوت مي كردند. برنامه به قدري جالب بود كه هر كس وارد مي شد، فكر مي كرد مثلاً در يك پايگاه بسيج در ايران است.
در يكي از قسمتهاي مراسم 22 بهمن برادر روحاني مان حضرت حجة الاسلام حاج سيد احمد رسولي- كه در حال حاضر نمايندگي ولي فقيه در استان مازندران و جهاد سازندگي را برعهده دارد- در كنار تصوير مبارك حضرت امام ايستاده بود كه بچه ها رژه بروند. در همين حال بچه ها يك باره عكس قدي امام را رو مي كنند. همه بچه ها وقتي نگاهشان به عكس قدي امام مي افتد به عكس خيره مي شوند و شروع به گريه مي كنند، چون فكر نمي كردند كه عكس قدي امام هم كشيده بشود.
در همين حال، نگهبان عراقي پشت پنجره مي آيد و وقتي خيره شدن و اشك ريختن اسرا را مي بيند، زبانش بند مي آيد و با صداي نامفهومي مي گويد: اين ديگه چيه؟
بچه ها پراكنده مي شوند و عكسها را جمع مي كنند و بعدها هم كه سرباز عراقي پافشاري مي كند، به او مي گويند كه: «تو اشتباه كردي، چنين چيزي نبوده، تو نديدي و ما نداريم. اگر هم بخواهي پافشاري كني، عكس را پيش فرمانده عراقي مي بريم و قبل از اينكه ماها تنبيه شويم، تو تنبيه مي شوي چون او خواهد گفت مگر شما مرده بوديد كه نتوانستيد آن را پيدا كنيد؟!»
آخرش هم سرباز عراقي بچه ها را قسم داد كه فقط يك بار عكس را نشانش بدهند كه به اين كار هم حاضر نشدند و مسأله خاتمه پيدا كرد.