

یک لباس و دو فضیلت
نويسنده:محمود سوری
منبع:ماهنامه دیدار آشنا
منبع:ماهنامه دیدار آشنا
خدا بیامرزد فقیه اخلاقی تازه گذشته حضرت آیت الله مشکینی را که واقعاً به حرف هایی که درباره ی ساده زیستی می زد ، عمل می کرد و یکی از دوستان می گفت : سالها پیش برای کاری خدمت ایشان رسیدم . آن وقت ها ازنظر مالی در مضیقه بودم و کهنگی قبایم ، حتی از دور هم به چشم می آمد و معلوم بود . وقتی خدمت ایشان رسیدم و صحبت کردیم ، در اثنای سخن ،مرحوم مشکینی گفت : یک لحظه مرا ببخشید و به اتاق اندرونی رفت .من هم در این فرصت اندک ، کمی عبایم را مرتب کردم و کوشیدم کهنگی قبا خیلی به چشم نیاید . مشغول این کار بودم که آن مرحوم وارد شد.
من حدس زدم تغییری در ایشان صورت گرفته ولی خیلی دقت نکردم ، در دستش بسته ای بود . وقتی خواستم حداحافظی کنم ، آن بسته را به من داد و گفت :« پسر جان ! این برای تو که جوانی و برازنده ای ،مناسب تر است تا من .» من هم بسته را گرفتم و از خانه ایشان خارج شدم . وقتی بسته را باز کردم قبای نویی را دیدم و تازه فهمیدم ایشان در اندرون ، قبای نوی خود را با قبای کهنه عوض کرده و این را به من بخشیده است .
من حدس زدم تغییری در ایشان صورت گرفته ولی خیلی دقت نکردم ، در دستش بسته ای بود . وقتی خواستم حداحافظی کنم ، آن بسته را به من داد و گفت :« پسر جان ! این برای تو که جوانی و برازنده ای ،مناسب تر است تا من .» من هم بسته را گرفتم و از خانه ایشان خارج شدم . وقتی بسته را باز کردم قبای نویی را دیدم و تازه فهمیدم ایشان در اندرون ، قبای نوی خود را با قبای کهنه عوض کرده و این را به من بخشیده است .