یك كلاغ چهل كلاغ

روزی روزگاری، چوپانی زیرك و باهوش در روستایی كوچك زندگی می‌كرد. چوپان بیچاره هر چه شب قبل در خانه‌اش اتفاق می‌افتاد فردا غروب، با كلی تغییر و تحول از دهان مردم روستا می‌شنید.
سه‌شنبه، 24 آذر 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
یك كلاغ چهل كلاغ
 یك كلاغ چهل كلاغ

 

نویسنده: الهه رشمه




 

مورد استفاده:

هنگامی كه خبر یا بیانی با شاخ و برگ زیاد گفته شود به كار می‌رود.
روزی روزگاری، چوپانی زیرك و باهوش در روستایی كوچك زندگی می‌كرد. چوپان بیچاره هر چه شب قبل در خانه‌اش اتفاق می‌افتاد فردا غروب، با كلی تغییر و تحول از دهان مردم روستا می‌شنید.
یك روز كه چوپان در صحرا نشسته بود با خود نقشه‌ای طرح كرد تا خبرچین احتمالی خانه‌اش را بیابد. فردا صبح زود كه برای نماز بیدار شد، بر لب حوض داخل حیاط رفت تا وضو بگیرد، ناگهان فریادی گوش خراش زد، زنش كه در خانه خواب بود به سرعت به حیاط پرید و علت داد و فریاد او را جویا شد. چوپان گفت: همین كه شیر آب را باز كردم تا وضو بگیرم یك كلاغ از گوشم خارج شد پر زد و رفت.زن گفت: كلاغ از گوش تو پر زد و رفت؟ حالا باید چه كار بكنیم؟ چوپان گفت: حال من كه خوب است و دردی ندارم. فقط تو این راز را میان خودمان نگهدار تا مردم روستا از این اتفاق باخبر نشوند. زن به سرعت گفت: حتماً خیالت راحت باشد، به سر كارت برو.
همین كه چوپان از خانه خارج شد زنش دید كه نمی‌تواند به تنهایی این راز را حفظ كند، تصمیم گرفت فقط برای زن همسایه كه خیلی با هم دوست بودند این قضیه را تعریف كند. صبح زود از خانه خارج شد، به در خانه‌ی همسایه‌اش رفت و گفت: تو مثل خواهر من هستی، امروز اتفاقی عجیب در خانه‌ی ما افتاده. وقتی كه شوهرم برای وضو گرفتن، صبح لب حوض نشسته بود، یك جفت كلاغ از گوش‌هایش خارج شده.
زن همسایه كه از شنیدن این خبر خیلی متعجب شده بود تصمیم گرفت این خبر عجیب را به عطارباشی شوهرش بگوید، چادر سر كرد و به مغازه‌ی عطارباشی رفت و به او قضیه را گفت و همین طور این خبرچینی ادامه داشت تا ظهر كه به بیست و نه كلاغ رسید و همین طور تعداد كلاغ‌ها بالا و بالاتر می‌رفت.
غروب شده بود و هوا رو به تاریكی می‌رفت كه چوپان گله را به روستا بازگرداند وقتی وارد ده شد دید كه همه با تعجب و حیرت به او نگاه می‌كنند. چوپان به كار خود ادامه داد و هر گوسفند را به طرف طویله‌ی صاحبش می‌فرستاد. حتی چند نفر از اهالی روستا به او گفتند: تو حالت خوب است؟ و او گفت: بله مثل همیشه‌ام. تا اینكه به میدان اصلی روستا رسید. از مردمی كه در قهوه خانه نشسته بودند شنید كه چوپان امروز صبح چهل كلاغ از گوشش خارج شد و فهمید كه این رفتار عجیب اهالی روستا نتیجه چیست؟
منبع مقاله :
رشمه، الهه، (1392)، ضرب المثل و داستانهایشان (معنی ضرب المثل و ریشه‌های آن)، تهران: انتشارات سما، چاپ اول



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.