جنبش ضد استعماری

حکومت استعماری هیچ کجا موجب بازسازی اجتماعی بنیادی نشد. کسانی که در لایه‌ی زیرین جامعه بودند، وضع بدتری پیدا می‌کردند، در حالی‌که فواید و امتیازهای نظام جدید استعماری به کسانی می‌رسید که پیش از آن هم وضعی بهتر
جمعه، 18 دی 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جنبش ضد استعماری
 جنبش ضد استعماری

 

نویسنده: وی. جی. کِیرنن
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم: حسن چاوشیان

 

Colonial Liberation Movement
حکومت استعماری هیچ کجا موجب بازسازی اجتماعی بنیادی نشد. کسانی که در لایه‌ی زیرین جامعه بودند، وضع بدتری پیدا می‌کردند، در حالی‌که فواید و امتیازهای نظام جدید استعماری به کسانی می‌رسید که پیش از آن هم وضعی بهتر از دیگران داشتند. دانشگاه‌هایی تأسیس شد که برای هر کس که می‌توانست وارد آن شود فرصت‌هایی به وجود می‌آورد، ولی در زمینه‌ی آموزش ابتدایی کاری صورت نگرفت. در همه‌ی مستعمره‌ها بی‌سوادی همچنان معضلی عمومی بود؛ زنان همچنان «جنس دوم» محسوب می‌شدند. نخبه‌های تازه‌ای که پا به عرصه می‌گذاشتند عمدتاً‌ از میان همان نخبه‌های قدیمی برمی خاستند، هر چند که - مانند ژاپن در عصر نوسازی - از بالاترین و متحجرترین لایه‌های نخبگان نبودند.
اما تغییرات واقعی نیز در کار بود و بر همه‌ی طبقات اثر می‌گذاشت. روش‌ها و وسایل نوین مسافرت و ارتباطات سرعت بیش‌تری به نشر و ترویج افکار می‌داد. به رغم این‌که تحصیلات غربی پنجره‌های زیادی می‌گشود، هر چند که در ابتدا فقط برای عده‌ی کمی؛ مردمان مستعمره‌ها تماس نزدیک‌تری با یکدیگر و همچنین با اروپا پیدا می‌کردند. انواع تازه‌ای از فعالیت‌های اقتصادی و نیز حرفه‌های جدیدی همچون حقوق پزشکی و روزنامه‌نگاری به سبک غربی پدیدار شد و طبقه‌ی مدرن روشنفکران را به وجود آورد. در میان صفوف همین روشنفکران بود که آگاهی ملی متولد و الهام‌بخش علاقه به تاریخ و زبان و فرهنگ ملت شد. هندوستان خیلی زود نبوغ خود را در تفکر حقوقی عیان ساخت و نشان داد که چه ظرفیت و استعداد ذهنی عظیمی در آسیا عاطل و باطل مانده بود، قاره‌ای با فرهنگ‌های پرورش یافته و زندگی سیاسی نیمه بربر، حقوق‌دانان نقش بسیار مهمی در جنبش‌های ملی صلح‌طلبانه برعهده گرفتند. در هند، گاندی و نهرو و محمدعلی جناح هر سه در رشته‌ی حقوق درس خوانده بودند.
مفهوم ملیت در اروپای غربی به وجود آمد و از آن هنگام به بعد همیشه بودند اروپاییانی که برای استقلال ملی خود مبارزه می‌کردند - همان‌طور که هنوز هم هستند. وقتی میهن‌پرستان سرزمین‌های دوردست به گوشه و کنار جهان‌شان نگریستند ایدئولوژی حاصر و آماده‌ای یافتند که می‌توانستند از آن‌ها تقلید کنند، مانند ویلهلم تل و گاریبالدی. بعضی از این کشورها وارث مفهوم اولیه و خامی از ملیت بودند، مثلاً ویتنام که خاطرات ماندگاری از دفع حملات چینی‌ها در گذشته‌های دور داشت. کشورهای دیگری همچون هند و بسیاری از کشورهای افریقایی فاقد آگاهی ملی بودند، اگرچه بریتانیا برای اشغال هندوستان ناچار بود بر مقاومت‌های محلی سرسختانه‌ای فایق‌ آید. حکومت غربی از یک‌سو ناراضیان و یاغیان و از سوی دیگر جاه‌طلبی‌ها و بعضی آرزوها را به وجود آورد. و این دو به این عقیده منجر شد که مردم باید به صورت ملت واحدی درآیند و به سوی آزادی حرکت کنند.
چنین تصوری ابتدا فقط می‌توانست در ذهن‌هایی شکل بگیرد که به تحصیلات و سرمشق غربی دسترسی داشتند، ولی برای نیرومند شدن باید بسیار بیش از این گسترش می‌یافت. رهبران بالقوه باید مردم‌شان را متقاعد می‌کردند که شوربختی اکثر آن‌ها نتیجه‌ی بی‌عدالتی اجنبی‌ها است. اندیشه‌ای که در اوایل قرن بیستم در محافل ملی‌گرای هند با عنوان «نظریه‌ی غارت» شناخته می‌شد (و تا حدی ساخته و پرداخته‌ی طرفداران بریتانیایی آزادی هند بود) چنین تعلیم می‌داد که هندوستان فقیر است چون ثروت هند به صورت خراج سال به سال به بریتانیا سرازیر می‌شود. این استدلال و استدلال‌هایی نظیر این‌که در مناطق دیگر نیز به‌وفور وجود داشت، حقیقت انکارناپذیری بود که البته با مبالغه‌هایی همراه می‌شد؛ این نظریه‌ها حقیقت دیگری را می‌پوشاندند، و آن حقیقت این بود که شمار عظیمی از هندی‌ها و دیگران به دست هم‌میهنان خودشان استثمار می‌شدند. البته اگر این هم‌میهنان هنگام شعله‌ور شدن جنگ به صفوف اجنبی‌ها می‌پیوستند، بر بیدادگری‌های اجتماعی آن‌ها علاوه بر خیانت‌شان به میهن تأکید می‌شد.
اعتراض‌ها به صورت‌های مختلفی درمی‌آمد؛ همه‌ی آن‌ها به واسطه‌ی تأثیر روانی حکومت خارجی‌ها، نخوت سفیدپوستان و عقیده‌ی آن‌ها به فرومرتبگی مردمان تحت حکومتِ گاه خشن‌شان بالا می‌گرفت. بسیاری از دارندگان مدارک تحصیلی مدرن ناچار بودند برای تصدی مشاغل حکومتی که همیشه بسیار اندک بود با هم رقابت کنند. کسانی که مدارج تحصیلی بالاتری داشتند، می‌خواستند مشاغل دولتی و نظامی بهتر صرفاً به سفیدپوستان اختصاص نیابد و به آن‌ها هم داده شود. آن‌ها خواهان سهیم شدن در حکومت بودند، خواسته‌ای در ابتدا به حد کافی معتدل. آن‌ها توانستند از میان اقشار جدید اهل کسب‌وکار برای خود متحدانی پیدا کنند، یعنی کسانی که طرز کار بازرگانان و کارخانه‌داران خارجی را آموخته بودند و سودای رقابت با آن‌ها را در سر داشتند، همان‌طور که در دهه‌ی 1920 در صنایع نخ‌ریسی بنگال چنین می‌کردند. کم‌کم این اعتراض بالا می‌گرفت که چرا همچون کشورهای صنعتی غرب تعرفه‌هایی برای حمایت از صنایع بومی وضع نمی‌شود.
در میان اقشار پایین‌تر، علیه مالیات‌های زمین که از کشاورزان گرفته می‌شد اعتراض‌هایی وجود داشت به صورت طغیان‌ها یا شورش‌های کوچک محلی که کاملاً بریده از هر نهضت ملی سازمان‌یافته بود؛ این اعتراض‌ها و طغیان‌ها در بعضی مستعمرات افریقایی علیه مسائلی بود از قبیل مالیات عمومی، لغو حقوق عرفی تملک زمین‌های بایر یا جنگل‌ها، کار اجباری، و احضار اجباری به خدمت نظام که همه‌ی امپراتوری‌ها در مستعمرات خود اجرا می‌کردند چنان‌که حتی در جنگ‌های جهانی اول و دوم در اروپا نیز از سربازان خارجی استفاده می‌شد.
تن دادن به اصلاح یا انحلال نهایی حکومت استعماری، یا پس از پیمودن مسیرهای عمدتاً صلح‌آمیز و «قانونی» یا با توسل به زور میسر می‌شد. در پیش گرفتن یکی از این دو روش به تاریخ و ساختار اجتماعی و فرهنگ کشور و همچنین طرز تلقی و موضع قدرت حاکم بستگی داشت. تاکتیک‌های گاندی که رنگی از عواطف دینی داشت، مختص به هندوهای هند بود؛ این تاکتیک‌ها فقط در حکومتی که به اندازه‌ی حکومت بریتانیا لیبرال و خویشندار بود، عملی می‌شد. اگر حاکم فرانسوی یا آلمانی بر دهلی حکومت می‌کرد قاعدتاً در برابر مهاتما واکنشی بسیار مختصرتر و ساده‌تر نشان می‌داد. صاحب‌منصب بریتانیایی مجبور بود با روند افکار و عقاید کشور خویش همگام شود، این به لحاظ زمانی موجب تأخیر در تصمیم‌گیری و اجرا می‌شد. سابق بر آن خطاهای سنگینی به وقوع پیوسته بود: 1798 در ایرلند، 8-1857 در هند و 1865 در جاماییکا. این را هم باید افزود که بریتانیایی‌ها بیش از اکثر اروپایی‌ها به تعصبات نژادی آلوده بودند. با این حال، پس از 1858، فقط یک بار در 1919 و در جنون پایان جنگ، در پنجاب، بود که بریتانیا دست به خشونت در هند زد. فرانسوی‌ها خلق‌وخوی جنگی‌تری داشتند. حکومت فرانسوی در هندوچین اتکای زیادی به لژیونرهای خارجی داشت؛ هرگونه مخالفت جدی فقط به یک شکل ممکن بود: قیام.
شورش 1857 بیش‌تر به هند قدیم تعلق داشت تا به هند جدید و نتوانست به بیرون از دره‌ی گنگ گسترش یابد. این طغیان موجب اتحاد مسلمانان و هندوها شد و در قرن بیستم آن را نقطه‌ی شروع ملی‌گرایی هندی می‌دانند. با این حال، اکثر ایالت‌های هندوستان تا مدت‌ها پس از اشغال آرام بود، بنابراین حکومت بریتانیا توانست حالتی طبیعی و ماندگار پیدا کند. یک نسل بعد از شورش 1857، احساس سیاسی جدیدی پدید آمد که ابتدا در میان نخبه‌های تحصیلکرده‌ی انگلیسی ملهم از سالنامه‌های تاریخی انگلستان از همپدن تا گلادستون نضج گرفت. در 1885 کنگره‌ی ملی هند، با تشویق‌های بریتانیا، به راه افتاد. این کنگره در آغاز فقط انجمنی متشکل از یک گروه کوچک نخبگان حرفه‌ای بود که گرایش‌های مردمی، تحصیلات و اندیشه‌های انگلیسی داشتند و سالانه گرد هم می‌آمدند تا درباره‌ی نیازهای کشور بحث کنند؛ این کنگره به تدریج دریافت که چگونه حمایت‌های وسیع مردمی را برای پشتیبانی از خواسته‌هایش بسیج کند، و به یک حزب سیاسی واقعی تبدیل شد، که اولین و بزرگ‌ترین حزب هند است. واکنش رسمی مقامات حکومتی این بود که سوپاپ‌های اطمینان محتاطانه‌ای تعبیه کنند. یکی از آن‌ها اجازه‌ی انتشار روزنامه‌ای بود که با تسامح ولی نظارت دقیق با آن رفتار می‌شد. دستگاه‌های حکومت محلی شکل گرفت که با اختیارات محدود انتخاب می‌شدند، ولی بعدها قدرت بیش‌تری پیدا کردند؛ این حکومت‌های محلی اولین پله‌ی سیاستمداران بود که اکثرشان حقوق‌دان بودند. حاکمان محلی به طور غیرمستقیم گواه این بودند که هند سرگرم تعلیم دیدن برای حکومت مستقل در آینده‌ای نامشخص است.
این اصلاح‌طلبی میانه‌رو که از هر دو طرف محترم داشته می‌شد، از طرف هندی‌ها به اعلام وفاداری صریح و صادقانه به بریتانیا همراه بود. با این حال، نابردباری و نارضایتی رو به افزایش بود. همه‌ی مستعمرات بریتانیایی که ساکنان سفیدپوست داشتند به خودگردانی دست یافته بودند: این فرایند به موازات گسترش حق رأی در بریتانیا پیش می‌رفت. و انقلاب امریکا هشداری بود که نشان می‌داد در صورت تأخیر چه چیزی در انتظار مستعمرات بریتانیا است. ولی هندی‌ها نمی‌توانستند این پرسش را نادیده بگیرند که چرا از این جهت افریقایی‌ها باید بر آن‌ها تقدم داشته باشند. بنگال که قدیمی‌ترین ایالت هند بود، اولین ایالتی بود که به پا خاست، در سال‌های پیش از 1914 کالاهای بریتانیایی تحریم شد و فعالیت‌های تروریستی محدودی انجام گرفت. سرمشق آن‌ها ایرلند بود. طی سال‌های 1914 تا 1918 کنگره‌ی ملی گسترش یافت و ترکیب رادیکال‌تری پیدا کرد. این وضع بازتابی از فشارهای دوران جنگ بر هند بود. به لحاظ اقتصادی، شکوفایی و رونقی به وجود آمده بود که بخش تجارت و صنعت را تقویت می‌کرد، در حالی‌که بالا بودن قیمت‌ها و کمبودها فشار دردناکی بر توده‌ی مردم وارد می‌کرد. به لحاظ سیاسی، در اردوگاه متفقین به وفور شنیده می‌شد که این جنگ برای آزادی و پیشرفت است؛ و تشکیل اتحادیه‌ی ملل در پایان جنگ از نظر ملی‌گرایان بسیاری از کشورها، حتی کشورهای دوردستی مثل کره، طلیعه‌ی دوران جدیدی پنداشته می‌شد.
اکنون گاندی رهبر الهام‌بخش کنگره بود و تاکتیک‌های بسیج توده‌ای او با عدم خشونت و «نافرمانی مدنی» ترکیب شده بود. این روش‌ها اکثر طبقات متوسط را جذب می‌کرد؛ کارگران و کشاورزان به سیاق دیگری سازماندهی می‌دند، تا حدی به رهبری کمونیست‌ها، و نقاط حساس در مبارزه‌های آن‌ها با نقاط حساس در مبارزه‌های آن‌ها با نقاط حساس نهضت ملی همخوانی نداشت. البته این نقطه‌ی ضعف کنگره بود ولی در عین حال کنگره را از تفرقه‌ی طبقاتی داخلی یا ورود جریانات سوسیالیستی مصون نگه می‌داشت. تجار ثروتمندی که همیشه با ملی‌گرایی چپ سر مخالفت داشتند آماده‌ی حمایت مالی از کنگره بودند. آن‌ها به دلایل زیادی چشم امید به استقلال دوخته بودند. از دیگر نقاط ضعف کنگره این بود که چون از جهات زیادی یک سازمان محافظه‌کار اجتماعی به شمار می‌آمد، جناح راست هندو و ضد مسلمان سرسختی داشت. جواهر لعل نهرو که تمایلات سوسیالیستی هم داشت می‌خواست حمایت توده‌های مسلمان را نیز جلب کند و به همین دلیل نارضایتی‌های اجتماعی و اقتصادی آنان را مورد توجه قرار می‌داد، ولی کنگره قادر به این کار نبود چون این نارضایتی‌ها علیه هندوهای ثروتمندتر و نیز علیه بریتانیایی‌ها اظهار می‌شد. از اواخر دهه‌ی 1930 معتقدان به اتحاد مسلمانان که خواهان جدایی از هند بودند کم‌کم نیرو می‌گرفتند. در طول سال‌های جنگ اتحاد مسلمانان تحت رهبری محمدعلی جناح از آزادی کافی برای تبلیغ برخوردار بود، در‌ حالی‌که کنگره در جبهه‌ی مخالف حکومت بود و رهبران آن پس از شکست «قیام اوت» 1942 در زندان بودند.
بعد از جنگ، استقلال هند اجتناب‌ناپذیر بود؛ شاید فقط به این دلیل که بریتانیا خسته بود و دیگر نمی‌توانست روی وفاداری نیروهای هندی ارتش خود که اکنون بسیار پرشمار شده بودند، حساب کند. حکومت کارگری بریتانیا که در 1945 در انتخابات پیروز شد به قدر کافی حساس بود که این نکته را دریابد و استقلال هند در 1947 اعلام شد؛ ولی در همین زمان جدایی هند و کشتارهای جمعی در ابعاد دهشت‌انگیز نیز آغاز شد چرا که سیاستمداران طرفدار گاندی برای پیشگیری از تقسیم هندوستان مرتکب خونریزی‌های سبعانه‌ای می‌شدند. پس از استقلال هندوستان، نوبت به برمه و سریلانکا رسید. وزرای حکومت کارگری به کندی دریافتند که افریقا نیز بیدار شده، ولی در 1960 وقتی نیجریه آزاد شد بریتانیا هم پذیرفت که راه دیگری وجود ندارد. آن‌ها فقط درباره‌ی مستعمره‌هایی که ساکنان سفیدپوست داشت استثناء قائل شدند. در افریقای غربی، آب و هوا و بیماری‌ها مانع از استقرار سکونتگاه‌های سفیدپوستان شده بود. در کنیا و رودزیا جنگ‌های چریکی در جریان بود.
در سراسر دنیای مستعمرات، سال‌های حول‌وحوش 1930 سال‌های پرتب‌وتابی بود که بیزاری از حکومت غربی‌ها شدت می‌گرفت. در اندونزی و هندوچین تلاش‌هایی به صورت قیام‌های مسلحانه صورت می‌گرفت. پس از 1945 هلند بیهوده تلاش می‌کرد کنترل اندونزی را دوباره به دست بگیرد، در آن‌جا حزب ملی‌گرا، همچون برمه، تحت حمایت ژاپنی‌ها گسترش پیدا کرده بود. امپراتوری استعماری فرانسه که هیبت و اعتبارش را به خاطر شکست زودهنگام در جنگ جهانی دوم از دست داده بود دیگر نمی‌توانست کنترل اوضاع را در الجزایر و ماداگاسکار به دست بگیرد، نه با کشتارهای همگانی و نه با افتتاح «ملل متحد فرانسوی» در 1946 که تفاوتش با امپراتوری فرانسه فقط در اسم بود. در ویتنام علل متعددی برای عدم رضایت مردم وجود داشت که از میان آن‌ها می‌توان به غصب زمین‌ها و واگذاری آن‌ها به ساکنان فرانسوی و بدرفتاری با کارگران زراعی این زمین‌ها اشاره کرد. ناگهان در برابر ابقای قدرت فرانسه در ویتنام مقاومت‌هایی صورت گرفت. در شمال رهبری این مقاومت‌ها به سرعت به دست هوشی مینه و کمونیست‌ها افتاد که با ژاپنی‌ها نیز در جنگ بودند. رزمندگان آن‌ها عمدتاً از میان کشاورزان روستایی می‌آمدند، ولی مانند بسیاری از کشورهای دیگر دانش‌آموزان و دانشجویان و سپس کسانی از میان طبقات روشنفکر قدیمی که عموماً خاستگاه روستایی داشتند نیز به آن‌ها ملحق شدند. عملیات چریکی کم‌کم به ایجاد ارتشی دارای نیروی زمینی منتهی شد که در 1954 ارتش فرانسه را در دین‌بین‌فو شکست داد.
فرانسه تسلیم شد و عقب نشست، ولی خیلی زود جای فرانسوی‌ها را امرکایی‌ها گرفتند که تا سال 1972 در جنگ مرگبار و ویرانگری اصرار داشتند که جنبش ملی ویتنام را درهم بشکنند. در همین حین، چند ماه پس از نبرد دین‌بین‌فو، انقلاب الجزایر تحت رهبری جبهه‌ی نجات ملی (FLN) آغاز شد. الجزایری‌ها نیز از اکثر زمین‌های خود محروم شده بودند تا راه برای شرکت‌های کشت و صنعت فرانسوی یا بین‌المللی باز شود. الجزایر روی کاغذ یا در دنیای تخیلات حقوقی، بخشی از فرانسه بود و نه یک مستعمره و ساکنان فرانسوی الجزایر با پشتیبانی ارتش با هرگونه جدایی یا عقب‌نشینی مخالفت می‌کردند. در 1958 چهارمین جمهوری پس از جنگ سقوط کرد و دوگل به قدرت بازگشت. در 1961 او هم داشت به دست ارتش سرنگون می‌شد ولی در 1962 آن‌قدر نیرومند و همچنین عاقل شده بود که دست از این کشمکش بردارد. نبرد الجزایر به سطح جنگ‌های چریکی نرسیده بود، ولی لطمه‌های بی‌شماری به مردم الجزایر زده بود.
در 1919 سومین بین‌الملل کمونیستی در مسکو برگزار شد و یکی از برنامه‌های آن فعالیت در مستعمره‌ها و همچنین در غرب بود. سوسیالیسم، معمولاً به شکل کمونیستی‌اش، تقریباً در همه جا یکی از عوامل شور و هیجان ملی‌گرایانه بود خصوصاً وقتی پای جنگ نیز به میان می‌آمد. کمونیسم توانست خط مقدم این جبهه را اشغال کند، یا به این علت که احزاب طبقه‌ی متوسط فاقد توانایی‌های لازم بودند، همانند ویتنام و چین، یا چون اصلاً چنین طبقات و احزابی وجود نداشت، مثل مستعمرات افریقایی پرتغال. در جنبش‌های گوناگون ملی‌گرا این مناقشه‌ی همیشگی وجود داشت که آیا باید عضویت یا همکاری کمونیست‌ها را پذیرفت یا نه، و در احزاب کمونیستی نیز در این باره اختلاف نظر وجود داشت که آیا باید با «ملی‌گراهای بورژوا» همکاری کرد یا به طور جداگانه کارگران و کشاورزان را سازماندهی کرد. در هند، محافظه‌کاران کنگره و متحدان سرمایه‌دارشان همیشه با ظن و تردید به کمونیست‌ها می‌نگریستند، مؤمنان دو آتشه‌ی دینی نیز همین سوءِ ظن را به آن‌ها داشتند، و کمونیست‌ها نیز حزب کنگره و شخص گاندی را اصلاح‌طلبان بزدل و سازشکار تلقی می‌کردند. در 1942 کمونیست‌ها در قیام عمومی شرکت نکردند، یعنی درست هنگامی که حزب کنگره بیش از همیشه به اتخاذ تاکتیک‌های انقلابی مورد نظر کمونیست‌ها نزدیک شده بود، چون این قیام به موقعیت بریتانیا در جنگ و در نتیجه به موقعیت اتحاد شوروی لطمه می‌زد. به این ترتیب آن‌ها ‌شأن و اعتبار اجتماعی خود را از دست دادند.
ارزش جنبش‌های ضداستعماری بیش‌تر در این است که بسیار بیش از حکومت استعماری بر ساختارهای اجتماعی کهن اثر گذاشتند و آن‌ها را متزلزل ساختند. مثلاً زنان نقش در خور توجهی در فعالیت‌های سیاسی و نظامی بر عهده گرفتند. مبارزه‌ی مسلحانه ایجاب می‌کرد که همه‌ی قوای مردمی کاملاً به کار گرفته شوند. هرجا که این جنبش پیروز می‌شد، همکاران بومی رژیم استعماری همراه با این رژیم به بیرون رانده می‌شدند؛ هر چند جنگ‌هایی به ویرانگری جنگ ویتنام کشورها را احتمالاً به قدری ضعیف می‌کند که قادر به بهبودی سریع نیستند. از طرف دیگر، هرقدر این مبارزه خفیف‌تر باشد بیش‌تر احتمال آن هست که حکومت امپراتوری فقط به حکومت نواستعماری تبدیل شود. مستعمره‌ها بدون آمادگی و زمینه‌سازی به حال خود رها شدند، مثل کشورهای افریقایی جنوب صحرا که دوگل آن‌ها را به حال خود گذاشت، یا کنگو که بلژیکی‌ها آن را رها کردند، و در گرسنگی و هرج و مرج تنها گذاشتند. مالزی همچنان در خواب و رخوت بود تا وقتی که بریتانیا، پس از سرکوب قیام چریکی جمعیت چینی مالزی، قدرت را به مالزیایی‌های بومی و رهبران محافظه‌کار بی‌خطر آن‌ها سپرد.
وقتی هندوستان آزاد شد، نیروهای اداری که تعلیم دیده‌ی بریتانیا بودند و تا به آخر به اربابان قبلی خود وفادار مانده بودند، بدون تغییر تحت اختیار جانشینان بریتانیایی‌ها درآمدند؛ ولی سکون و لختی بوروکراسی دولتی با نگرش رادیکال نهرو و جناح مترقی‌تر حزب کنگره خنثی می‌شد. هند نسبت به مدل بریتانیایی حکومت پارلمانی وفادار ماند. در چین و کوبا پس از نبردهای مسلحانه این احتمال می‌رفت که نوعی دیکتاتوری دست‌چپی به وجود‌ آید. هر جا که مبارزه‌ی مردمی قابل‌توجهی وجود نداشت، مثل فیلیپین یا پاکستان یا کنگو، دیکتاتوری دست‌راستی حاکم می‌شد.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام. باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم‌اجتماعی قرن بیستم، ترجمه‌ی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.