

مبانى نظرى سيرو سلوک اسلامي
نويسنده:ميثم آقاداوودي
اللهم اجعل فى قلبى نورا و بصرا و فهما و علما انک على کل شى قدير.
در اين دعا که از معصومين رسيده است (که يکى از فوايد آن در روايات براى حافظه ياد شده است)
ما از خداوند مىخواهيم که: “نور و چشم (يا بصيرت) و فهم و علم را در قلب من قرار بده” دراين دعا ما قلب خودمان را به مثابه يک مکانى براى سير و حرکت مىيابيم يعنى همان درونمان وهمان نفسمان که تعبير به قلب شده مثل يک جاده است براى حرکت در اين جاده بايد نور وجود داشته باشد چه اينکه اگر نورى نباشد ما راه را از بىراهه تشخيص نمىدهيم و نيز هدفمان را هم نمى بينيم که در اين صورت هرچه بيشتر حرکت کنيم جز بردورى خود نيفزودهايم. (لايزداده الا بعدا)
اما تنها نور کافى نيست و چه بسا انسان کورى که در جادهاى که نورانى است به بىراهه افتد! تعبير قرآن از افرادى که هم راه و هم هدف را گم کردهاند: ضلالا بعيدا است يعنى گمراهى دور. چرا که کسى که هم راه و هم هدف را گم کرده باشد، واقعا نمىداند به کدام سمت و سو برود. انگيزهاى براى حرکت ندارد چون هدف ندارد و اگر هم هدفش را بشناسد، نمىداند از کدام مسير به آن هدف مىرسد.
پس اولين چيزى که در اين مسير ما به آن نيازمنديم، نور است بعد از آن، چشم سالم و بعد از آن فهم و علمى که ما را به هدف برساند.
قطعا در اين مسيرى که (ادق من الشعر اشد من السيف) است يعنى از مو باريکتر و از شمشير برندهتر يعنى در مرحله شناخت و نظر، بازشناسى مسير از پيدا کردن مويى در مثلا بيابانى سختتر و باريکتر است و در مرحله عمل نيز آن چنان سخت است که از شمشير برندهتر است براى کسى که بخواهد در اين مسير، سير کند. البته اين مطلب در مورد پل صراط در قيامت در احاديث وارد شده است ولى واضح است که آن جهان تجسم يافته اين جهان است بدين معنى که هرکس در اين جهان از مسير واجبات و تکاليف الهى (که همان مسير درونى انسان است)به سرعت گذر کند در آن جهان از پل صراط هم مىگذرد و گذرش هم با سرعت است و اينچنين است کسى که در اين مسير ابتلائات الهى زمينگير بوده (انا قلتم الى الارض) در پل صراط هم افتان و خيزان مىرود.
به هر حال در اين مسير زندگى ما ابتدا به فکر هدف مىافتيم و بعد براى آن هدف راهى را انتخاب مىکنيم. نه اينکه ابتدائا ما راهى را برگزينيم و بعد هدفى داشته باشيم در آن حديث معروف که از معصومين رسيده است مىخوانيم که: من عرف نفسه فقد عرف ربه يعنى کسى که خودش را بشناسد، خداى خودش را هم قبلا شناخته است. عرفان به پروردگار هدف است و معرفت به نفس، وسيله. ما ابتدا خداى خودمان را مىشناسيم و بعد به شناخت خودمان روى مىآوريم و لذا اگر کسى خودش را بشناسد فقد عرف ربه: يعنى خدايش را قبلا شناخته است. عکس نقيض جمله حديث اين مىشود که من لم يعرف ربه، لم يعرف نفسه.
يعنى کسى که پروردگارش را نشناسد، خودش را نشناخته است. اين حکمت، در آيات قرآنى هم آمده است که: و لاتکون کالذين نسوا الله فأنساهم انفسهم: خدا را فراموش کردند پس خدا نيز خودشان را از آنها فراموشاند.
و اما اينکه زاد و توشه هم، خود انسان باشد: در آيات قرآنى داريم: (تزو دوا فان خير الزاد التقوي:) توشه برگيريد که همانا بهترين زادتوشه، تقواست.
تقوا هم يک ملکه درونى است که به عنوان ريشه و اصل است و بعد اقرار به زبان به عنوان ساقه آن و عمل به واجبات و پرهيز از محرمات هم به عنوان ميوههاى اين درخت طيبهمىباشد. وقتى انسانى خودش، روح و ريحان شد، رشدش در درون خودش مىشود مثل حبه و دانه و خودش درجه مىشود.
در لسان روايات گاهى از حرکت و سير و سالک وهدف و محرک بحث مىشود و گاهى کلمات و الفاظ تغيير مىکنند به بايع و مبيع و ثمن مثلا در آيه:
ان الله اشترى من المومنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه. اين آيه سخن از خريد جان و مال انسان توسط خدا به قيمت بهشت است. خلاصه اصلى بحث اين است که فروشنده و جنس مورد فروش و جزا که همان بهشت است، يکى است و اما توضيح مطلب: تنها مبيعى که قابل عرضه به خدا مىباشد براساس اين آيه، جان انسان است (و اموال که به انسان بر مىگردد) و در روز قيامت که خدا اين جان را قبول مىکند، از انسان قبول مىکند يعنى (خود انسان) را خداوند مىخرد و لذا انسان تنها چيزى که براى فروش به خداى متعال عرضه مىدارد، جان خودش است و اما در آيه مذکور آمد که پاداش اين بيع، بهشت است و در ظاهر، اين بهشت خارج از انسان است: ولى در قرآن آيهاى وجود دارد که دلالت مىکند بر اينکه بهشت نيز، ظهور يافته حقيقت نفس انسان است؛ در آيه:
“روح و ريحان و جنته نعيم”. مىفهميم که خود انسان روح و ريحان است و همين روح و ريحان در قيامت، ظهور پيدا مىکند و باغ و چشمه مىشود. (جنات تجرى من تحتها الانهار) مىشود. در اين صورت است که ديگر انسان بهشتي، تابع چشمههاى بهشتى نيست که مثلا هرجايى چشمهاى بود در بهشت، او هم در آنجا سکنى مىگزيند، بلکه او هرجا بخواهد، چشمهاى را فوران مىکند که در آيه داريم:
يفجرونها تفجيرا. و نکته آيه اين است که چشمههاى بهشتي، تابع فرد بهشتى است و هرکجا او بخواهد، برايش چشمهاى فوران مىکند و اين چنين است بقيه نعم بهشتي. و لذا انسانى که خود در اين دنيا روح و ريحان و شجره طيبه شده است در آخرت، اين موارد تجسم يافته و به صورت (جنات تجرى من تحتها الانهار و ... حور عين و اکلها دائم و ظلها) و ديگر نعم بهشتى در مىآيد.
و اينچنين است کافران و فاسقان که خود، هم اينک در دنيا آتشاند و لذا در آخرت که يوم تبلى السرائر است آن حقيقت، ظهور مىيابد.
در اين دعا که از معصومين رسيده است (که يکى از فوايد آن در روايات براى حافظه ياد شده است)
ما از خداوند مىخواهيم که: “نور و چشم (يا بصيرت) و فهم و علم را در قلب من قرار بده” دراين دعا ما قلب خودمان را به مثابه يک مکانى براى سير و حرکت مىيابيم يعنى همان درونمان وهمان نفسمان که تعبير به قلب شده مثل يک جاده است براى حرکت در اين جاده بايد نور وجود داشته باشد چه اينکه اگر نورى نباشد ما راه را از بىراهه تشخيص نمىدهيم و نيز هدفمان را هم نمى بينيم که در اين صورت هرچه بيشتر حرکت کنيم جز بردورى خود نيفزودهايم. (لايزداده الا بعدا)
اما تنها نور کافى نيست و چه بسا انسان کورى که در جادهاى که نورانى است به بىراهه افتد! تعبير قرآن از افرادى که هم راه و هم هدف را گم کردهاند: ضلالا بعيدا است يعنى گمراهى دور. چرا که کسى که هم راه و هم هدف را گم کرده باشد، واقعا نمىداند به کدام سمت و سو برود. انگيزهاى براى حرکت ندارد چون هدف ندارد و اگر هم هدفش را بشناسد، نمىداند از کدام مسير به آن هدف مىرسد.
پس اولين چيزى که در اين مسير ما به آن نيازمنديم، نور است بعد از آن، چشم سالم و بعد از آن فهم و علمى که ما را به هدف برساند.
قطعا در اين مسيرى که (ادق من الشعر اشد من السيف) است يعنى از مو باريکتر و از شمشير برندهتر يعنى در مرحله شناخت و نظر، بازشناسى مسير از پيدا کردن مويى در مثلا بيابانى سختتر و باريکتر است و در مرحله عمل نيز آن چنان سخت است که از شمشير برندهتر است براى کسى که بخواهد در اين مسير، سير کند. البته اين مطلب در مورد پل صراط در قيامت در احاديث وارد شده است ولى واضح است که آن جهان تجسم يافته اين جهان است بدين معنى که هرکس در اين جهان از مسير واجبات و تکاليف الهى (که همان مسير درونى انسان است)به سرعت گذر کند در آن جهان از پل صراط هم مىگذرد و گذرش هم با سرعت است و اينچنين است کسى که در اين مسير ابتلائات الهى زمينگير بوده (انا قلتم الى الارض) در پل صراط هم افتان و خيزان مىرود.
به هر حال در اين مسير زندگى ما ابتدا به فکر هدف مىافتيم و بعد براى آن هدف راهى را انتخاب مىکنيم. نه اينکه ابتدائا ما راهى را برگزينيم و بعد هدفى داشته باشيم در آن حديث معروف که از معصومين رسيده است مىخوانيم که: من عرف نفسه فقد عرف ربه يعنى کسى که خودش را بشناسد، خداى خودش را هم قبلا شناخته است. عرفان به پروردگار هدف است و معرفت به نفس، وسيله. ما ابتدا خداى خودمان را مىشناسيم و بعد به شناخت خودمان روى مىآوريم و لذا اگر کسى خودش را بشناسد فقد عرف ربه: يعنى خدايش را قبلا شناخته است. عکس نقيض جمله حديث اين مىشود که من لم يعرف ربه، لم يعرف نفسه.
يعنى کسى که پروردگارش را نشناسد، خودش را نشناخته است. اين حکمت، در آيات قرآنى هم آمده است که: و لاتکون کالذين نسوا الله فأنساهم انفسهم: خدا را فراموش کردند پس خدا نيز خودشان را از آنها فراموشاند.
و اما اينکه زاد و توشه هم، خود انسان باشد: در آيات قرآنى داريم: (تزو دوا فان خير الزاد التقوي:) توشه برگيريد که همانا بهترين زادتوشه، تقواست.
تقوا هم يک ملکه درونى است که به عنوان ريشه و اصل است و بعد اقرار به زبان به عنوان ساقه آن و عمل به واجبات و پرهيز از محرمات هم به عنوان ميوههاى اين درخت طيبهمىباشد. وقتى انسانى خودش، روح و ريحان شد، رشدش در درون خودش مىشود مثل حبه و دانه و خودش درجه مىشود.
در لسان روايات گاهى از حرکت و سير و سالک وهدف و محرک بحث مىشود و گاهى کلمات و الفاظ تغيير مىکنند به بايع و مبيع و ثمن مثلا در آيه:
ان الله اشترى من المومنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه. اين آيه سخن از خريد جان و مال انسان توسط خدا به قيمت بهشت است. خلاصه اصلى بحث اين است که فروشنده و جنس مورد فروش و جزا که همان بهشت است، يکى است و اما توضيح مطلب: تنها مبيعى که قابل عرضه به خدا مىباشد براساس اين آيه، جان انسان است (و اموال که به انسان بر مىگردد) و در روز قيامت که خدا اين جان را قبول مىکند، از انسان قبول مىکند يعنى (خود انسان) را خداوند مىخرد و لذا انسان تنها چيزى که براى فروش به خداى متعال عرضه مىدارد، جان خودش است و اما در آيه مذکور آمد که پاداش اين بيع، بهشت است و در ظاهر، اين بهشت خارج از انسان است: ولى در قرآن آيهاى وجود دارد که دلالت مىکند بر اينکه بهشت نيز، ظهور يافته حقيقت نفس انسان است؛ در آيه:
“روح و ريحان و جنته نعيم”. مىفهميم که خود انسان روح و ريحان است و همين روح و ريحان در قيامت، ظهور پيدا مىکند و باغ و چشمه مىشود. (جنات تجرى من تحتها الانهار) مىشود. در اين صورت است که ديگر انسان بهشتي، تابع چشمههاى بهشتى نيست که مثلا هرجايى چشمهاى بود در بهشت، او هم در آنجا سکنى مىگزيند، بلکه او هرجا بخواهد، چشمهاى را فوران مىکند که در آيه داريم:
يفجرونها تفجيرا. و نکته آيه اين است که چشمههاى بهشتي، تابع فرد بهشتى است و هرکجا او بخواهد، برايش چشمهاى فوران مىکند و اين چنين است بقيه نعم بهشتي. و لذا انسانى که خود در اين دنيا روح و ريحان و شجره طيبه شده است در آخرت، اين موارد تجسم يافته و به صورت (جنات تجرى من تحتها الانهار و ... حور عين و اکلها دائم و ظلها) و ديگر نعم بهشتى در مىآيد.
و اينچنين است کافران و فاسقان که خود، هم اينک در دنيا آتشاند و لذا در آخرت که يوم تبلى السرائر است آن حقيقت، ظهور مىيابد.