شاهنامه فردوسى و ايلياد و اديسه هومر-1

چکيده شاهنامه فردوسى و ايلياد و اديسه هومر از زيباترين و عظيم‌ترين آثار حماسى ملت‌هاى جهان است. در اين آثار مشابهت‌ها و همسانى‌هايى وجود دارد که برخى از دلايل آن به شرح زير است: 1. آميختگى اساطير ملت‌هاى گوناگون و تاثيرپذيرى آنها از يکديگر 2. اساطير ايرانى از خانواده اساطير آريايى است و اين خود جزء اساطير هند و اروپايى به شمار مى‌رود و يونانيان نيز يک شعبه از هند و اروپاييان هستند.
شنبه، 8 تير 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شاهنامه فردوسى و ايلياد و اديسه هومر-1
شاهنامه فردوسى و ايلياد و اديسه هومر
شاهنامه فردوسى و ايلياد و اديسه هومر-1

نويسنده:رقيه نيسارى تبريزي

همسانى‌ها و ناهمسانى‌ها در شاهنامه فردوسي و ايلياد و اديسه هومر


چکيده
شاهنامه فردوسى و ايلياد و اديسه هومر از زيباترين و عظيم‌ترين آثار حماسى ملت‌هاى جهان است. در اين آثار مشابهت‌ها و همسانى‌هايى وجود دارد که برخى از دلايل آن به شرح زير است:
1. آميختگى اساطير ملت‌هاى گوناگون و تاثيرپذيرى آنها از يکديگر
2. اساطير ايرانى از خانواده اساطير آريايى است و اين خود جزء اساطير هند و اروپايى به شمار مى‌رود و يونانيان نيز يک شعبه از هند و اروپاييان هستند.
3. برخى از آثار هومر در دوره سامانيان به زبان پهلوى ترجمه شده بود و با علاقه شديدى که فردوسى به اين نوع آثار داشت حتى اگر ترجمه مستقيم آثار هومر را به دست نياورده باشد به احتمال قوى از اين حماسه‌ها آگاهى داشته است.
4 .همسانى‌هاى دو اثر نتيجه تلفيق فرهنگى و اجتماعى بين ايرانيان و يونانيان است از جمله موارد همسان اين آثار، اشخاص و موجودات مابعدالطبيعى مثل شاهان پهلوانان، ديوان، جادوان، پرندگان، درختان، گياهان، اشيا و ... است. که در بخش حاضر درباره همسانى‌هاى شاهان، شاهزادگان و پهلوانان بحث کرده‌ايم.

شاهنامه فردوسي، ايلياد و اديسه هومر

بزرگترين منظومه حماسى تاريخى ايران، شاهنامه فردوسى است. اين اثر يکى از زيباترين و عظيم‌ترين آثار حماسى ملت‌هاى جهان است. در شاهنامه سه دوره متمايز وجود داردکه عبارتند از: 1. دوره اساطيري، 2. دوره پهلواني،3. ‌ دوره تاريخي.
1 .دوره اساطيري: يعنى عهد کيومرث، هوشنگ، تهمورث، جمشيد و ضحاک تا ظهور فريدون در اين دوره، بيشتر به حوادث اساطيرى توجه مى‌شود. اين عهد دوره پيدايش حکومت و يافتن آدمي، خوراک، پوشاک، مسکن، کشف آتش و آ‌موختن زراعت و پيشه‌ها است. اين دوران، دوران نزاع آدميان با ديوان است و بر اثر قدرت پادشاهان اين دوره، چون تهمورث و جمشيد، ديوان مطيع آدميان مى‌شوند و آنان را با اسرار تمدن، چون بناى خانه، مسکن، خط و ... آشنا مى‌کنند.
2. دوره پهلواني: اين قسمت از بهترين و مهمترين قسمت‌هاى شاهنامه است. در اين دوره پهلوانان بزرگى چون رستم و اسفنديار در عرصه شاهنامه ظاهر مى‌شوند و در حوادث مهم داستان‌ها نقش بسزايى ايفا مى‌کنند. در اين قسمت، پادشاهان، زمان حکمرانى آنها، رخدادها، حوادث و اشخاص، همه خارق‌العاده‌اند به گونه‌اى که اعجاب و شگفتى خوانندگان را بر مى‌انگيزد.
3. دوره تاريخي: در اين دوره شخصيت‌هاى اساطيري، پهلوانان، اشخاص و اعمال فوق طبيعى از ميان مى‌روند و اشخاص و اعمال طبيعى جايگزين آنها مى‌شوند.
منظومه ايلياد نيز از عظيم‌ترين حماسه يونانيان است و موضوع آن جنگى است که ميان يونانيان و تراوائيان در گرفته است. “پاريس” فرزند پادشاه تروا، “هلن” شاهزاده زيباى يونانى را از چنگ شوهرش “منلاس” مى‌ربايد و خشم يونانيان را بر مى‌انگيزد. از اين رو جنگ ميان آنان ده سال به طول مى‌انجامد و مردم يونان در گشودن شهر تروا موفق مى‌شوند.
ديگر شاهکار هومر، شاعر بزرگ يوناني، اديسه است. اين کتاب داستان بازگشت “اوليس”، پهلوان نامدار جنگ تروا است که خشم خدايان را برانگيخته است و آنان با بازگشت او به وطن خود موافق نيستند. در زادگاه او، همسرش “پنلوب”، وفادار و پسرش “تلماک”، چشم به راه او هستند اما گروهى از مردم، اوليس را نابود شده مى‌انگارند و “پنلوب” را ناگزير مى‌کنند تا همسرى برگزيند اما “پنلوب” از اين کار سر باز مى‌زند تا اينکه “اوليس” براى فرونشاندن خشم خدايان قربانى مى‌کند و در پيشگاه آنها به دعا و نماز مى‌ايستد و بدين گونه رضايت آنها را جلب مى‌کند و به طور ناشناس به زادگاه خود باز مى‌گردد و از خواستگاران انتقام مى‌گيرد.

علت همسانى انديشه‌ها و اعتقادات فردوسى و هومر

شاهنامه، شاهکار حماسى فردوسي، سرگذشت حماسى نبرد نيکى با بدي، نور با ظلمت و داد با بيداد است و معيار استوار فردوسى در اين مايه فکرى و بيان انديشه، نبرد کيخسرو، پادشاه نيکى‌ها و روشنى‌ها، با افراسياب، پادشاه بدى‌ها و تيرگى‌ها است و او که بزرگمرد انديشه و خرد است و عقل سليم و فکر باريک‌بينش را در بيان افسانه‌ها و حکايت‌هاى تاريخى به کار برده است، از ميان اين دو يکى را بر مى‌گزيند و آن نيکى است . او در جاى جاى شاهنامه، نيکى‌ها را مى‌ستايد و بر بدى‌ها و تيرگى‌ها يورش مى‌برد.
در دو شاهکار بزرگ هومر، ايلياد و اديسه، نيز همين ساختار فکري، يعنى نبرد نيکى با بدي، ظلمت با نور و حتى مجادله خدايان - که آفريننده نيکى ها و بدى‌ها هستند - به وضوح آشکار است. از اين دو کتاب چنين بر مى‌آيد که خشم قواى اهريمنى را مى‌توان با اوراد و عبادت‌هاى مختلف و قربانى به رحمت مبدل کرد و خلاصه اينکه بايد با خشم و غضب آنها ساخت. براى نمونه در کتاب اديسه “پوزئيدون” خداى درياها و چشمه‌سارها، بارها بر اوليس خشم مى‌گيرد و کشتى او را در ميان امواج دريا درهم مى‌شکند و او را اسير خيزابه‌ها مى‌کند و اوليس هر بار که نجات مى‌يابد براى فرونشاندن خشم او قربانى مى‌کند و در واقع مى‌کوشد خشم و زيان او را به رحمت و لطف مبدل سازد.
دلايل وجود اين همسانى‌ها و مشابهت‌ها در اين حماسه‌ها به شرح زير است:
1. عده‌اى از محققان بر اين اعتقادند که اساطير ايران تا حدودى ملهم از اساطير آيين‌هاى آسياى غربى است و همان گونه که مردم سرزمين‌هاى ديگر با اقوام گوناگون و ملت‌هاى ديگر، ارتباط و پيوند برقرار کرده‌‌اند و بر آ‌نها اثر گذاشته‌اند و از ايشان اثر پذيرفته‌اند، اساطير ما نيز با اساطير ملت‌هاى گوناگون درآميخته و از آنها اثر پذيرفته‌ و بر آنها اثر نهاده است. (بهار، 1368، 57)
2. اساطير ايرانى از خانواده اساطير آريايى است و اين خود از اساطيرهند و اروپايى به شمار مى‌رود و يونانيان نيز خود يک شعبه از هند و اروپاييان بودند که به باختر مسافرت کردند. (معين، 47 :1368) و بديهى است که انديشه‌هاى نبرد ظلمت و نور، يا مبارزه روشنى‌ها و تاريکى‌ها، با اعتقاد تعدد خدايان در آيين يونانيان و ايرانيان که اجداد آنها بدان معتقد بودند، در بستر اذهانشان موجود بوده است ولى به مرور در عقايد آنان تحول و تبدلى ايجاد مى‌شود. براى مثال، خدايان آريايى‌ها به صورت مذکر و مونث شناخته مى‌شد و آسمان را خداى بزرگ مى‌دانستند و معتقد بودند که چون از ميان خدايان فقط آسمان جاودان است، آن را پدر تلقى مى‌کردند و سپيده‌دم را دختر او. و ديوان را پسران او مى‌پنداشتند اما به مرور زمان، عقايد يونانيان تبدل و تحول يافت، چنانکه آسمان را از پدرى خلع کرده‌اند و پسر مى‌نامند. (معين، 159 :1368)
3. آثار هومر از جمله عالى‌ترين آثار زبان يونانى و در حقيقت در نوع خود، باشکوه‌ترين آثارند و در نويسندگان مختلف پس از وى نفوذ عظيمى داشته‌اند.
تحقيقات سعيد نفيسى اين نکته را آشکار کرده که در ادبيات ملل مسلمان پس از اسلام، هومر چهره ناشناخته‌اى نبود، چنان که يکى از مترجمان عرب (متوفى در سال 60)، يعنى حدود هفتاد سال قبل از تولد فردوسي، که از زبان‌هاى سريانى و يونانى ترجمه مى‌کرد،‌در خانه خود راه مى‌رفت و شعرهاى هومر را از بر مى‌خواند (جمالي، 44 :1368.) در ضمن اين تحقيقات نشان داده است که برخى از آثار هومر در دوره ساسانيان به زبان پهلوى ترجمه شده بود و با علاقه شديدى که فردوسى به اين نوع آثار داشت، اگر ترجمه مستقيم آثار هومر را به دست نياورده باشد، به احتمال قوى از اين حماسه‌ها اطلاع داشته است.
4. علت ديگر همسانى‌ها و مشابهت‌هاى بين دو حماسه، تلفيق فرهنگى و اجتماعى بين ايرانيان و يونانيان بوده است.
در دوره پادشاهان سلوکي، اکثر زمين هاى زراعى ايران در دست مالکان بزرگ ايرانى بود. اين املاک يا ميراث کهن بود که به اين اشراف ايرانى رسيده بود و يا از جمله املاک سلطنتى عهد هخامنشى بود که به بزرگان واگذار شده بود، تا در برابر، شاهنشاه را در نبردها يارى دهند اما اين مالکان بزرگ، هرگز به حمايت سروران تازه به دوران رسيده سلوکى برنخاستند و آنها را يارى نکردند. اين نکته را مى‌توان از گروه بسيار اندک سواران ايرانى که همان ارتشتاران‌اند، در سپاه سلوکيان دريافت. درنتيجه همين امر نيز بود که سلوکيان فقط بر يونانيان و شهرهاى يونانى‌نشين آسيا تکيه مى‌کردند.
اما در همين دوره، وضع در خاور ايران، سرزمين بلخ و سغد، ديگرگونه بود. مالکان ارتشتار ايرانى در اين منطقه ضد سلوکيان که فقط به گرفتن خراج از ايشان توجه داشتند، با حکام يونانى همکارى کردند و بدين سبب اوضاع اجتماعى بلخ و سغد در اين دوره به شدت شکوفا شد و به قول سياح معروف چينى چانگ کئين، بلخ به تنهايى بيش از يک ميليون جمعيت داشت. يونانيان بلخ را با صفت گرانبهاترين مى‌شناختند و آن را گوهر ايران نام داده بودند. اين نزديکى وسيع مالکان اشرافى ايران با اشراف حاکم يونانى که به رشد اقتصادى کشور و ثروت روزافزون خاندان‌هاى اشرافى آسياى ميانه منجر شد، نمى‌توانست بدون تلفيق‌هاى اجتماعى و فرهنگى باشد. در زمينه اجتماعى آثار ساخت‌هاى اجتماعى شهرکها و روستاهاى يونانى را مى‌توان تا حدى در اوضاع روستاها و شهر‌ک‌هاى آسياى ميانه ديد. در زمينه فرهنگى بارزترين اثر اين دوره استفاده از الفباى يونانى در بلخ است که آثار بسيارى از آن در دست است.(بهار، 1352، ص 58-61.)
به گمان مهرداد بهار، نگارنده کتاب اساطير ايران، داستان رستم و اسفنديار نيز يکى از آثار اين تلفيق فرهنگى است. اگر درست باشد که اشراف ايرانى با درباريان و اشراف يونانى باختر بيش از يک قرن محشور بوده‌اند، بى‌گمان افسانه‌هاى حماسى يونان براى اين افراد، افسانه‌هاى ناشناخته‌اى نبوده است و در راس اين افسانه‌ها، داستان‌هاى شيرين ايلياد و اديسه قرار دارد. (بهار، 1352، 65.)
همچنين از منابع يونانى چنين بر مى‌آيد که پس از به آتش کشيدن پرسپوليس، معبدى در آنجا ساخته شد که در آن پيکره‌‌اى از آناهيتا قرار داشت که تلفيقى از ويژگى‌هاى ايزد بانوى ايرانى و ويژگى آرتميس و آتنا بود و اين نيز تاثير متقابل فرهنگ يونانى و ايرانى را نشان مى‌دهد (گويري، 1372، 65.)
از جمله موارد مشابه اين آ‌ثار عبارتند از:
1. گفتارها، کردارها و پندارهاى مابعدالطبيعي
2. اشخاص و موجودات مابعدالطبيعى مثل شاهان، پهلوانان، ديوان، جادوان، درختان، گياهان، پرندگان، اشيا و ... است که در اين بخش درباره همسانى‌هاى شاهان و پهلوانان بحث مى‌کنيم.

سياووش و بلورفون

سياووش و بلورفون هر دو سرنوشت يکسانى دارند. هر دو وقتى به دنيا مى‌آيند، همه از ديدن رو و موى آنها در شگفت مى‌مانند.
سياووش و بلورفون، هر دو زيبا و دلربايند. در هر دو داستان، زنان عاشق اين پهلوانان شده‌اند و در هر دو داستان، هر دو متهم مى‌شوند و شاهان براى آنها، آزمون‌هاى سختى را فراهم مى‌آورند تا پاکى يا ناپاکى‌شان روشن شود هر دو از آزمون‌هاى سخت؛ جان سالم به در مى‌برند و پاکى آنها بر همگان آشکار مى‌شود.
در شاهنامه، سودابه، عشقى ناپاک به ناپسرى‌اش سياووش دارد و چند بار او را به سراى خود فرا مى‌خواند، اما سياووش فرمان او را نمى‌برد. سودابه علاوه بر دلباختگي، سنگدل و غدار نيز هست. او فقط مى‌خواهد از جوانى و رعنايى سياووش برخوردار شود و به محض آنکه از دوستى او طمع مى‌برد، کينه‌اش را به دل مى‌گيرد و به نابودى‌اش کمر مى‌بندد. در نزد شوهر خود او را متهم مى‌کند و شاه را بر آن مى‌دارد تا او را از ميان آتش بگذراند، تا پاکى و ناپاکى او روشن شود اما سياووش سرافراز و تندرست از ميان آتش خارج و عشق ناپاک سودابه بر شاه آشکار مى‌شود. عاقبت سياووش، براى رستن از دست سودابه و سوءظن پدر راهى ميدان جنگ مى‌شود تا با افراسياب جنگ را بياغازد.
در ايلياد نيز همسر پزوتوس، آنته،‌ در شهوت ناپاکى که به بلورفون داشت مى‌سوخت و چون نتوانست اين شاهزاده را که در فرزانگى يکتا بود از راه به در برد مانند سودابه به همسرش گفت: اين پروتوس! يا بمير يا جان بلورفون بستان! خواسته است مرا ناگزير کند که بستر تو را بيالايم شاه از اين سخن در خشم شد و او را به ليسى نزد پدر زنش فرستاد، تا وى را به هلاکت برساند ...
امير اين سرزمين، به اين پهلوان فرمان داد که عفريت اهريمنى را که تا آن روز شکست ناخورده و از نژاد خدايان بود، بکشد؛ سرش مانند سر شير، پيکرش مانند بز ماده‌اى و دم آن اژدهايى بود چون دمى سهمگين بر مى‌آورد شراره‌اى سوزان از آن بر مى‌جست با اين همه بلورفون زمين را از آن پاک کرد و خود را به يارى خدايان واگذاشت. او با سوليم‌ها نبرد کرد و بر آنها پيروز شد. در بازگشت، شاه دامى ديگر در راهش گسترد. در همه ليسي، دلاورترين جنگ‌جويان را برگزيد و آنان را درکمين نشاند. هيچ يک از آنها به خانه بازنگشت و بلورفون آنها را از ميان برد و سرانجام شاه به پاکى او پى برد و وى را در ليسى نگاه داشت و دختر به او داد و همه سرافرازى‌هاى شاهى را به او بخشيد.(هومر، 220-221 :1370)
“بلورفون، بعدها دچار خودبينى و غرور شد و به فکر افتاد تا با اسب خود به آسمان‌ها برود و به مقام زئوس برسد ولى زئوس او را به زمين پرتاب کرد و بلورفون خود را کشت.(گريمال، 1367، 132) و بدين گونه داستان بزرگى و شکوهمندى در اين منظومه به پايان آمد. اما برگ ديگر داستان زندگى شاهزاده ايرانى با صلح کردن او با اسفنديار و رفتن او به توران زمين گشوده مى‌شود.
سياووش در توران زمين با دختر افراسياب ازدواج مى‌کند، گنگ دژ را بنا مى‌نهد اما اخترشناسان او را فرخنده بنياد نمى‌دانند.(فردوسي، 1370، 454-458.)
از اخترشناسان بپرسيد شاه
که من سازم ايدر يکى جايگاه
از او فرو بختم به سامان بود
و يا دل ز کرده پشيمان بود؟
بگفتند يکسر به شاه زمين
که بس نيست فرخنده بنياد اين
سياووش به سبب فرهمندى و شکوهمندي، راز چرخ بلند را مى‌داند و با “پيران” سخن از بودنى‌ها مى‌گويد (فردوسي، 460:1370 ‌.)
من آگاهى‌ از فر يزدان دهم
هم از راز چرخ بلند آگهم
بگويم تو را بودنى‌ها درست
از ايوان و باغ اندرآيم نخست
بدان تا نگويى چو بينى چنان
که اين بر سياووش چرا بد نهان
سپس سياووش، کشته شدن خود به دست افراسياب، آشفتگى ايران و توران و جنگ و کينه‌جويى ميان قهرمانان دو کشور را پيش‌بينى مى‌کند و دل “پيران” از شنيدن سخن او پر از درد مى‌شود.
سياووش، شبى به خواب مى‌بيند که ميان رودي، آتش برافروخته‌اند و آتش به سوى سياووشگرد در حال زبانه کشيدن است و افراسياب، در جلوى لشکر به تلخى به او مى‌نگرد. او از خواب بيدار مى‌شود و خواب خود را با فرنگيس در ميان مى‌گذارد و فرنگيس مى‌گويد: اين آتش دامن گرسيوز را خواهد گرفت چون دو بهره از شب مى‌گذرد، پيک گرسيوز از راه مى‌رسد و به سياووش پيغام مى‌دهد که براى جنگ آماده باشد و سياووش پس از آگاهى از عزيمت افراسياب به فرنگيس مى‌گويد: در اين جنگ به فرمان افراسياب، سر از تنم جدا خواهند ساخت و تو را اسير خواهند کرد و “پيران” تو را خواهد رهاند. تو کيخسرو را خواهى زاد و پهلوانى از ايران، تو را همراه با کيخسرو به ايران خواهد برد. کيخسرو شاه ايران مى‌شود و انتقام مرا از افراسياب و تورانيان خواهد گرفت.(فردوسي، 481-482:1370.)
سياووش سپس نزد شبرنگ بهزاد مى‌آيد و سرش را در بر مى‌گيرد و به گوش او رازى مى‌گويد، که چون کيخسرو به کين‌خواهى برخيزد، تو باره او باش( !فردوسي، 483-484 :1370.)
به گوش اندرش گفت رازى به راز
که بيدار دل باش و با کس مساز!
چو کيخسرو آيد به کين‌ خواستن
عنانش تو را بايد آراستن
از آخر ببر دل به يکبارگي
که او را تو باشى به کين بارگي
و چون سر سياووش از تن جدا مى‌شود، باد تيره رنگ جهان را تيره و تار مى‌کند.(فردوسي، 491:1370) و همانگه در نقطه‌اى که خون سياووش بر زمين ريخته مى‌شود، درختى سر بر مى‌کشد که فردوسى آن را خون اسياوشان خوانده است.(فردوسي، 491:1370.)




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.