رسالت قرآن در سياست

هر وصف كمالي كه خداي سبحان براي قرآن كريم ياد فرمود، بمنزله‌ي شرح رسالت آنست، چون توصيف رسول در حكم تبيين قلمرو رسالت و محدوده‌ي پيام‌رساني آن و كيفيت ابلاغ پيام و ثمره‌ي عمل به نداي اوست، مثلا اگر قرآن به صفت‌هايي از قبيل كريم، مجيد و هادي موصوف شد يعني پيام كرامت و مجد و رهبري دارد، از اين رهگذر مي‌توان از توصيف قرآن به نور، چنين استفاده نمود كه پيامش نور بخش و تدبّر در آن روشنگر و عمل به آن جامعه انساني را نوراني مي‌نمايد
شنبه، 19 مرداد 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
رسالت قرآن در سياست
رسالت قرآن در سياست
رسالت قرآن در سياست

منبع: سایت اندیشه قم
هر وصف كمالي كه خداي سبحان براي قرآن كريم ياد فرمود، بمنزله‌ي شرح رسالت آنست، چون توصيف رسول در حكم تبيين قلمرو رسالت و محدوده‌ي پيام‌رساني آن و كيفيت ابلاغ پيام و ثمره‌ي عمل به نداي اوست، مثلا اگر قرآن به صفت‌هايي از قبيل كريم، مجيد و هادي موصوف شد يعني پيام كرامت و مجد و رهبري دارد، از اين رهگذر مي‌توان از توصيف قرآن به نور، چنين استفاده نمود كه پيامش نور بخش و تدبّر در آن روشنگر و عمل به آن جامعه انساني را نوراني مي‌نمايد: «يا اَيُّهَا النّاسُ قَد جائكُمْ بُرهانٌ مِنْ رَبِّكُم وَ اَنزَلْنا اِلَيْكُمُ نوراً مبيناً»[1]، و چون نوربخشي از اوصاف عامّه‌ي پيام‌هاي آسماني است، و در اينجهت فرقي بين پيام‌آوران الهي نيست مگر در شدّت و ضعف آن، درباره‌ي تورات اصيل و تغيير نكرده‌ي موسي كليم ـ عليه السّلام ـ چنين آمده است: «قُلْ مَنْ اَنزَلَ الْكِتابَ الَّذي جاءَ بِه مُوسي نوراً و هُدَيً لِلنّاسِ»[2].
با استظهار از توصيف قرآن به نور، هدف والاي اين كتاب آسماني همانا نوراني نمودن مردم است و همين مطلب به صورت صريح در سوره‌ي ابراهيم ـ عليه السّلام ـ چنين بيان شده است: «آلر كِتابٌ اَنزَلْناهُ اِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النّاس مِنَ الْظلماتِ اِلَي النُّور بِاِذْنِ ربَّهِمْ اِلي صِراطِ الْعِزيزِ الحَميد»[3]، يعني اگر ولايت مؤمنان بعهده‌ي خداست: «الله ولّيُ الّذينَ آمنُوا»، و ثمره‌ي اين ولايت اخراج آنان از هرگونه تيرگي و تاريكي است، خواه به صورت دفع نسبت به پاكان و معصومان، و خواه به صورت رفع نسبت به تبهكاران از اهل ايمان: «يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلماتِ اِلَي النّور.»[4]
بهترين وسيله‌ي نوراني نمودن مردان با ايمان، همانا فرستادن قرآن مي‌باشد و كامل‌ترين مظهر اين نام شريف همانا وجود مبارك انسان كامل يعني نبي اكرم ـ صلّي اللّه عليه و آله ـ است لذا اخراج از ظلمتها به نور كه از اوصاف فعلي خداست به پيامبر گرامي منسوب شد. و چون هرگونه فعل يا وصفي ناشي از گوهر ذات فاعل و موصوف آنست اگر سائر رسالت‌هاي قرآن در قسم فعل يا صفت مطرح است اين وصف ممتاز در پيرامون گوهر ذات انسان‌ها سخن مي‌گويد، يعني هدف والاي قرآن، نوراني نمودن ذات افراد جامعه مي‌باشد و اگر فرد يا جامعه در مقام گوهر ذات خويش، نوراني شد حتما در مقام وصف از فضائل نفساني برخوردار بوده و در مقام فعل صاحب رفتارها و كردارهاي محمود و ممدوح خواهد بود، زيرا گر چه صلاح صفت يا فعل مستلزم صلاح گوهر ذات نيست، ولي صلاح گوهر ذات حتما پشت سرش صلاح وصف يا فعل خواهد بود، لذا هر كس كه جزء صالحين بوده، حتما مصداق «عَمَلَوا صالحاً» مي‌باشد ليكن عكس آن حتمي نيست، و كسي كه در گوهر ذات خويش از نورانيت قرآن برخوردار شد، سيره‌ي آن در منطقه‌ي حيات خويش روشن مي‌باشد: «يا اَيُّها الّذين آمنُوا اتَّقُوا الله و آمَنُوا بِرَسُولِه يؤتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجعَلْ لَكُم نُوراً تَمْشُونَ بهِ...»[5] تأثير تقوي و ايمان به پيام‌آور خدا، زمينه‌ي دل را براي تابش نور الهي آماده مي‌سازد، تا انسانِ باپروا از هر تباهي، نه در معارف نظري، به تيره‌گي خيال پست مغالطه‌گر مبتلا گردد و نه در مشاهد حضوري، به تاريكي افكار پوچ و وسوسه‌ها، تن در داده و تمثّل‌هاي نفساني و شيطاني متّصل را به عنوان تمثال‌هاي ملكي و رحماني منفصل مي‌پندارند و نه در اوصاف و افعال به دام هوي و بند هوس اسير مي‌شود.
قرآن كريم كه نور است در بيان معارف خويش از گزند هر گونه ابهام و آسيب هر گونه اجمال و سردرگمي محفوظ است، در تشريح نحوه‌ي نورانيّت خود و كيفيت نوراني نمودن جامعه، حياتي‌ترين مسأله‌ي اجتماع بشري را كه همان حكومت عدل و سياست قسط است مطرح مي‌كند، و تنها راه نوراني كردن مردم را در پرتو سياست راستين رهبران آسماني آنها مي‌داند، و بدون حكومت وحي، و سياستگزاري پيامبران و سياستمداران الهي جامعه بشري را تاريك مي‌شمارد، لذا بعد از آنكه هدف اصلي رسالت قرآن را نوراني نمودن مردم معرّفي كرد و پيامبر گرامي ـ صلّي اللّه عليه و آله ـ را مأمور اجراي اين برنامه‌ي الهي نمود، نحوه‌ي پياده كردن اين طرح را چنين بيان مي‌فرمايد:
«وَ لَقَد اَرْسَلْنا مُوسي بِآياتِنا اَنْ اخْرِج قَومَكَ مِنَ الظُّلُمات اِلَي النُّورِ وَ ذَكِّرَهُمْ بِاَيّامِ الله اِنَّ في ذلكَ لآياتٍ لِكلِّ صَبّارٍ شَكُور»[6] يعني موسي كليم ـ عليه السّلام ـ را همراه با نشانه‌هاي رسالت اعزام نموديم و به او گفتيم كه قوم خود را از تاريكي‌ها به نور، بيرون بياور و براي آمادگي آنها جهت خروج از تيره‌گي به نور، آنان را از روزهاي الهي ـ كه قدرت حق در آنها ظهور خاص دارد ـ متذكر نما و جريان صبر و شكيبائي و شكرگزاري را با آنان در ميان بگذار، تا در پرتو تحمّل حادثه‌هاي توانفرسا و سپاس خدا بر اين پايمردي و پيروزي، از ظلمت به نور آيند.
شاخص‌ترين كار موسي كليم ـ عليه السّلام ـ در نوراني نمودن بني اسرائيل همانا تشكيل حكومت حق و نبرد با سياست ستم آل فرعون و قيام عليه شرك و اقدام در راه اعتلاي توحيد و جهاد با هيأت حاكمه‌ي وقت و اجتهاد در تأسيس نظام الهي بوده است، و بدون فضاي باز سياست عدل، تنفّس آزاد ميسّر نيست، و بدون حكومت عدل، تهذيب نفس و تزكيه‌ي روح مقدور نخواهد بود، چه اينكه بارزترين كار طاغوتيان در تاريك نمودن جامعه‌ي بشري، همانا تشكيل حكومت باطل و تعطيل حدود الهي و اجراء قوانين بشري و ترويج الحاد و تضادّ با توحيد و دعوت به دوزخ است.
آنچه درباره‌ي روزهاي خدا وارد شده است كه بروز ظهور حضرت وليّ عصر ارواحنا فداه و روز قيامت و مانند آن تطبيق مي‌شود، از باب مثالي است نه تبيين تا مفيد حصر باشد، بنابراين روز پيروزي اعجاز بر سِحْر، و ظفرِ امدادِ غيبي بر سپاه آل فرعون، و شكاف دريا و نجات موسويان و غرق و هلاك فرعونيان و ... از روزهاي خدا خواهد بود.
چون نبرد با طغيان‌گر عصر، استقامت كامل مي‌طلبد، لذا سخن از صبّار و شكور مطرح شد، نه صابر و شاكر، چنان كه در فرق بين قائم به قسط و قوّام به قسط بيان شد.
بررسي متن دين و تحقيق پيرامون دليل ضرورت آن، مسأله‌ي ‌سياست ديني را بخوبي بيان مي‌نمايد، زيرا برهان نبوّت عامّه و حتمي بودن آن براي جامعه جريان تدوين قانون فرا گير و اجراء حدود و تعزير و قصاص و جنگ و صلح را به همراه دارد، كه همه‌ي اينها جزء شئون روشن سياست مي‌باشد.
تفكّر جدايي دين از سياست، مانع اقامه‌ي برهان عقلي بر ضرورت وحي و نبوّت مي‌باشد. زيرا نه مي‌توان جامعه‌ي بشري را چون فرشتگان، معصوم از تعدّي و ستم دانست، و نه مي‌شود تجاوز ستمگر را تحمل كرد و نه رواست كه با وضع و اجراء قانون بشري جلوي تعدّي متجاوزان را گرفت، و نه اجراء حدود الهي را مي‌توان به دست هر كس بدون ولايت و رهبري سپرد و گرنه هم محذور هرج و مرج لازم مي‌آيد، و هم خودداري ضمني، از برهان ضرورت وحي و نبوت خواهد بود.
اگر كسي با گوشه‌گيري، مظلوم‌نمائي كند و دين را از سياست جدا بداند و بگويد من مأمور حفظ دينم و دخالتي در شئون سياست ندارم و اعلام بي‌طرفي كند، هرگز سياستمدار قهّار، او را رها نمي‌كند و قلمرو سياستگزاري خويش را از مرز مذهب جدا نمي‌كند، و دين را پديده‌ي ماوراء طبيعي نمي‌داند، بلكه آنرا به سود خود جذب مي‌كند و ديندار دين نشناس گوشه‌گير را، در كام مَكْر ماهرانه‌ي خويش فرو مي‌برد، و به او چنين تلقين مي‌كند كه از منابع ديني بايد مفاهيمي استنباط شود كه با خطوط كلّي سياستِ شوم هماهنگ باشد،‌و هر ديندار مي‌بايد طوري عمل نمايد كه به قوانين طغيانگرانه‌ي آن سياست‌مدار غير ديني موافق بوده و در راه رسيدن به هدف‌هاي فاسد سياست‌مداران ستم‌پرور سودمند باشد.
جريان خيال جدايي دين از سياست و اعلام مظلومانه‌ي جدائي بين آن دو، همانند پندار جدايي تخيّل و جدائي مرز عقل و جهل، در جهاد اكبر است، يعني اگر عقل نظري به وَهْم نظري اعلام ترك مخاصمه نمود و عقل عملي با وَهْم عملي اعلان ترك جنگ داد و فطرت انساني با طبيعت شهوت‌پرست، يا درنده خوي او پيمان ترك تعرّض بست و مظلومانه به كار خود مشغول شد، هرگز وهم نظري از تجاوز به مرز عقل نظري دست برنمي‌دارد و هيچگاه وَهْم عملي از تجاوز به قلمرو عقل عملي صرف‌نظر نمي‌كند، بلكه همواره غضب قهّار يا شهوت شعبده‌باز، به آزادي عقل زيان مي‌رساند و سرانجام هوس سياه، عقل صاف را به اسارت مي‌گيرد و از عقل اسير كاري ساخته نيست، چنانكه امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ راجع به اين دو مطلب چنين فرموده است: «كم مِن عقل اسيرٍ تحت هوي اميرٍ»[7] «و شهد علي ذلك العقل، اذا خرج من اشر الهوي».[8]
نشانه‌ي هجوم سياست ستم، بر دين گوشه‌گيران قائل به جدايي دين از سياست را، مي‌توان در سرنوشت شوم كليسا مشاهده نمود، كه چگونه تفسيرهاي ديني را برابر خواسته‌هاي سياست بازان تغيير داده‌اند، و رفته رفته به خدمت آنان در آمدند و مبناي جدايي را يك جانبه امضاء كرده‌اند و وحي آسماني را در قبال وهم سياست‌بازان ، دگرگون نموده‌اند و سرانجام خود، كارگزاران حكومت غير ديني وقت شدند.
جهان اسلام نيز از اين آسيب در امان نبود بلكه صاحبان تفكّر جدايي از كلمه‌ي اولو الامر در «اَطيعُوا الله وَ اَطيعُوا الرَّسولَ وَ اُولِي الْاَمرِ مِنْكُم[9]» همان معنائي را استظهار مي‌كردند كه سياست زور آن را امضاء مي‌نمود، و سرانجام اجراء حدود الهي تابع هوس سياست بازان روزگار شد، و همچنين در فرصت‌هاي مناسب سياسي، فتوائي را صادر مي‌نمودند كه نياز دروغين هيأت حاكمه را برطرف نمايد، و از اينجا معناي اسارت دين تحت هوس سياست‌بازان مَكْر، روشن مي‌شود كه حضرت امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ در عهدنامه‌ي مالك، چنين مرقوم فرموده است: «فانّ هذا الدّين كان اسيراً في ايدي الاشرار، يعمل فيه بالهوي و يطلب به الدنيا»[10] يعني در حكومت عدل علي ـ عليه السّلام ـ دين آزاد است و در حكومت ظالمانه‌ي غير علي ـ عليه السّلام ـ دين اسير مي‌باشد نه آنكه دين جدا و آزاد و قلمرو خاص خود را داشته باشد.
در تكميل مسأله‌ي سياست ديني، تذكر دو نكته سودمند است يك: قرآن كمال دين و تمام نعمت را در تعيين رهبر اسلام و وليّ جامعه مي‌داند: «اَليَومَ اَكْمَلتُ لَكُم دينَكُم وَ اَتْمَمت عَلَيكُم نِعْمَتي وَ رَضيِتُ لَكُم الْاِسْلام ديناً»[11] و در پرتو مقام ولايت و رهبري مسلمين، اميد دشمنان اسلام تبديل به يأس مي‌شود: «اَليَومَ يَئِسَ الّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُم فَلا تَخشَوهُمْ وَ اخْشَوْنِ»[12] دوم: با ظهور آخرين وليّ و وصيّ معصوم دين اسلام كه متن سياست الهي است بر همه‌ي دين‌ها پيروز مي‌شود. «ليُظْهَرهُ عَلَي الدّين كُلِّه وَ لَو كَرِهَ المُشْرِكُونَ»[13]، گر چه دين صحيح و آسماني يكي است: «اِنّ الدّين عِند الله الاسْلامُ» لكن چون دين به معناي مجموع قوانين و مقررات است و آن را گاهي بشر وضع مي‌كند مانند آنچه فرعون گفته است: «اِنّي اَخافٌ اَنْ يُبَدِّلَ دينَكم»[14] و گاهي بشر در اين موضوع الهي رخنه كرده و آن را دگرگون مي‌نمايد: «يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِايْديهمِ ثُمّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِندِ الله»[15] و در نتيجه به دين حق كه همان اسلام ناب و تغيير نكرده است ايمان نمي‌آورد: «وَ لا يَدينُونَ دينَ الحَقِّ»[16] از اين جهت تعبير به چيزي شده است مانند كلمه‌ي «كل» كه مفيد تعدد و كثرت است.
البته روشن است جنگ با مشركان بدون سياست نخواهد بود و تماميت دين براي خدا و برچيدن هرگونه دين غير خدايي بدون زعامت و رهبري سياست‌مداران الهي ميسّر نيست: «قاتِلُوهُمْ حتّي لا تكُونَ فِتنَهٌ و يَكُونُ الدّينُ كُلُّه لِلّه»[17].

پی نوشت

[1] . سورة‌نساء، آية 174؛ اي مردم دليل روشني از طرف پروردگارتان براي شما آمده و نور آشكاري به سوي شما نازل كرديم.
[2] . سورة انعام، آية 91؛ بگو چه كسي كتابي را كه موسي آورد، نازل كرد؟ كتابي كه براي مردم نور و هدايت بود.
[3] . سورة ابراهيم، آية 1؛ (اين) كتابي است كه بر تو نازل كرديم تا مردم را از تاريكي‌ها به سوي روشنائي به فرمان پروردگارشان درآوري به سوي راه خداوند توانا و ستوده.
[4] . سورة بقره، آية 257؛ خدا ولي و سرپرست كساني است كه ايمان آورده‌اند، آن‌ها را از تاريكي‌ها به سوي نور بيرون مي‌برد.
[5] . سورة حديد، آية 28.
[6] . سورة ابراهيم، آية 5.
[7] . نهج البلاغه، كلمات قصار 211؛ بسا عقل و خرد كه اسير و گرفتار هوا و خواهشي است كه بر او فرمان‌رواست.
[8] . نهج البلاغه، نامه 3؛ عقلي كه از گرفتاري خواهش (نفس امّاره) رها باشد بر (درستي) آن گواه است.
[9] . سورة‌ نساء، آية 59؛ خدا و پيامبر خدا و اولي الامر را اطاعت كنيد.
[10] . نهج البلاغه، نامه 53.
[11] . سورة مائده، آية 3؛ امروز دين را براي شما كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و راضي شدم كه اسلام دين شما باشد.
[12] . سورة مائده، آية 3؛ امروز كساني كه كافرند از دين شما مأيوس گرديدند، پس از آنها نترسيد و از من بترسيد.
[13] .سورة صف، آية 9؛ تا دين خود را بر همة اديان غالب گرداند هر چند مشركان كراهت داشته باشند.
[14] . سورة غافر، آية 26؛ مي‌ترسم موسي دين شما را تغيير دهد.
[15] . سورة بقره، آية 79؛ نوشته‌اي با دست خود مي‌نويسند سپس مي‌گويند اين، از طرف خدا است.
[16] . سورة توبه، آية 29؛ نه آئين حق را مي‌پذيرند.
[17] . سورة انفال، آية 39؛ با مشركان بجنگيد تا فتنه‌اي وجود نداشته باشد و تمام دين براي خدا باشد.





ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.