تعامل گروه‌های اجتماعی

هر چند جامعه‌شناسی به بررسی افراد می‌پردازد، تأکید آن بر افراد به مثابه اعضای متعامل گروههاست. جامعه شناس از خود می‌پرسد، اثرهای فرد بر گروه و برعکس اثرهای گروه بر فرد چیست؟ «گروه» چیست؟ برای پاسخ به این
جمعه، 10 ارديبهشت 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
تعامل گروه‌های اجتماعی

 تعامل گروه‌های اجتماعی
 

 

نویسندگان: دیوید درسلر و ویلیام ویلیس
برگردان: مهرداد هوشمند و غلامرضا رشیدی



 

تجمعات، رسته‌ها و گروهها

هر چند جامعه‌شناسی به بررسی افراد می‌پردازد، تأکید آن بر افراد به مثابه اعضای متعامل گروههاست. جامعه شناس از خود می‌پرسد، اثرهای فرد بر گروه و برعکس اثرهای گروه بر فرد چیست؟ «گروه» چیست؟ برای پاسخ به این پرسش ابتدا باید گروهها را از سایر تجمعات افراد، یعنی تجمعات و رسته‌ها متمایز کنیم.
«تجمع» تعدادی از افراد است که اتفاقاً در زمانی معین از لحاظ فیزیکی به هم نزدیکند.
«رسته» شامل تعدادی از افراد است که دارای برخی ویژگی‌های مشترک هستند.
«گروه» شامل تعدادی از افراد است که به دلیل تعامل فعلی یا قبلی خود نسبت به هم احساس ارتباط می‌کنند.
سه نفر که روی نیمکت پیاده رو منتظر اتوبوس نشسته‌اند، لزوماً گروه نیستند. آنان ممکن است صرفاً تشکیل دهنده‌ی یک تجمع باشند. پنجاه نفر با صفتی مشترک، مانند رنگ مو یا قد، ممکن است یک رسته باشند نه گروه. اعضای خانواده شاید گروه باشند؛ زیرا هر یک از افراد خانواده به دلیل خویشاوندی خود را با دیگری مرتبط می‌داند و با یکدیگر تعامل دارند یا داشته‌اند.
ایستگاه قطار حومه شهر را در نظر بگیرید. هر روز صبح حدود سی نفر سوار قطار ساعت 8/15 می‌شوند تا به شهر بروند. این کار به تنهایی از آنها گروه نمی‌سازد؛ زیرا آن احساس ارتباط که آنان را به هم پیوند دهد، در آنان ایجاد نشده است. اما این تعداد از افراد تجمعی را تشکیل می‌دهند. تا وقتی که منتظر ورود قطار هستند، سوار آن می‌شوند و به سوی مقصد می‌روند، بدون اینکه با همدیگر تعاملی داشته باشند، همچنان فقط تجمع هستند.
فرض کنید دو تن از مسافران، جنی مورفی و پیتر سندوسکی، گاهی اتفاقاً در قطار کنار هم می‌نشینند. هر دو به طور استثنایی بلند قد هستند و به دلیل همین ویژگی مشترک به یک رسته تعلق دارند. اما این دو گروه نیستند چون فاقد حس ارتباط هستند. براستی هر یک از بلندقد بودن دیگری مطلع است و چون در این صفت مشترک هستند از مزایا و معایب آن اطلاع دارند. بنابراین «مقداری» تعامل یا تفاهم متقابل وجود دارد. البته آن قدر تعامل نکرده‌اند که تشکیل گروه بدهند.
حالا فرض کنید یک روز که جنی و پیتر کنار هم نشسته‌اند قطار ترمز کرده، می‌ایستد. مأمور قطار به مسافران اطلاع می‌دهد که روی ریل مانعی وجود دارد و قطار یک ساعت توقف خواهد داشت. مسافران غرولند می‌کنند، درباره‌ی خط قطار اظهارنظر منفی می‌کنند و با خالی کردن عقده‌ی خود با هم گفتگو می‌نمایند. «جنی» آهی کشیده، می‌گوید: ‌ای وای! غیرممکنه سر وقت به سر کارم برسم! «پیتر» هم من من کنان می‌گوید: «این بدترین خط قطار کشور است.» کنش یا رفتار متقابل برای این دو شروع شده است. احساس اوّلیه ارتباط داشتن برقرار شده است. جنی و پیتر به گفتگو ادامه می‌دهند. ضمن گفتگو به طور اتفاقی متوجه می‌شوند که هر دو دانش آموز یک دبیرستان بوده‌اند. وقتی قطار به ترمینال شهر می‌رسد، جنی و پیتر احساس می‌کنند یکدیگر را می‌شناسند. پیتر می‌گوید امیدوار است جنی را دوباره در قطار ملاقات کند. حالا گفتگو راحت و خوشایند است و آن دو یکدیگر را دوست دارند.
یک روز صبح جنی سوار قطار 8/15 دقیقه نمی‌شود. روز بعد که همدیگر را می‌بینند، پیتر می‌گوید نگران او شده و می‌پرسد آیا روز قبل مریض بوده است. به طور قطعی احساس «گروه» بودند که در این مورد یک گروه دونفر که جامعه‌شناسان آن را dyad می‌نامند- بین آن دو به وجود آمده است.
مفاهیم تجمع دستی و گروه زبانی هم که صد نفر در ساحل کیپ کاد حمام آقای می‌گیرند مصداق می‌یابد. آنان با هم تشکیل تجمع می‌دهند. از این صد نفر، پنجاه نفر احتمالاً کاتولیک‌اند. آنان رسته‌ای تشکیل می‌دهند. زیر یک سایبان در ساحل چهار نفر نشسته و ضمن نوشیدن نوشیدنی‌های خنک صحبت می‌کنند. اینان گروه هستند.
این نوع طبقه بندی مردم متقابلاً بسته نیست. دو نفر که با هم در کاری همکاری نزدیک و احساسی دارند گروه دونفره (dyad) هستند. به آنان که بنگریم احساس ارتباط را میان آنان تشخیص می‌دهیم. اما این دو نماینده سایر طبقات نیز هستند. مثلاً هر دو بزرگسال، جوان، همکار و غیره هستند.
به علاوه ممکن است ویژگی تعدادی از مردم که با هم هستند تغییر کند. فرض کنید تجمعی از سه زن دارند در پیاده رو قدم می‌زنند، هر کدام راه خود را می‌روند و هیچ تعاملی با دیگری ندارند. ناگهان متوجه مردی می‌شوند که روی لبه‌ی پنجره‌ی طبقه‌ی بیستم ساختمان بالای سرآنان ایستاده است. هر سه زن با صدای بلند به یکدیگر هشدار می‌دهند که کنار بروند، نکند آن مرد از بالا ری آنها بیفتد. ناگهان هر سه دست به کار می‌شوند؛ با هم نقشه‌ای برای واکنش به این وضعیت طراحی می‌کنند، یکی برای تلفن کردن به پلیس و دیگری برای خبر کردن آمبولانس می‌رود و سومی نیز خود را از منطقه‌ی خطرناک کنار می‌کشد. بنابراین این سه تن که تجمعی را تشکیل داده بودند، اکنون اعضای یک گروه هستند، هر چند این گروه موقّت باشد.
همان طور که تجمعی از افراد ممکن است تبدیل به گروه بشوند، همان طور هم ممکن است یک گروه از گروه بودن باز ایستد. فرض کنید دانشگاهی یک تیم فوتبال بسیار عالی دارد. اعضای تیم با هم تمرین می‌کنند، با هم غذا می‌خورند و در بسیاری از کلاس‌ها با هم شرکت می‌کنند. وقتی وارد زمین می‌شوند تا با تیم رقیب بازی کنند، با هم مثل یک ماشین هماهنگ کار می‌کنند. آنان دارای روحیه‌ی گروهی خوب هستند و خود را تیم به حساب می‌آورند و نماینده‌ی گروهی یکپارچه و متحد هستند.
حالا در شرف فارغ التحصیل شدن هستند. هر کدام درجه‌ای گرفته و به مناسبت کسب قهرمانی در مسابقات بین دانشکده‌ای به هر یک توپ فوتبال طلایی کوچکی داده شده است. قبل از روز مراسم، اعضای این گروه برای صرف شام و معاشرت دوستانه دور هم جمع می‌شوند. مناسبتی احساسی است و اعضای تیم عهد می‌بندند که هرگز تماس با بقیه را قطع نکنند. آنان باشگاهی غیر رسمی تشکیل می‌دهند که قرار است سالی یک بار تشکیل جلسه بدهد.
تا چند سال بعد باشگاه برای صرف شام، نوشیدنی و تجدید خاطرات تشکیل جلسه می‌دهد. در فاصله میان جلسات سالانه، اعضای تیم برای هم نامه می‌نویسند، به هم تلفن می‌کنند و گاهی به دیدار هم می‌روند. آنان هنوز گروه محسوب می‌شوند.
اما اعضای این گروه از همدیگر دور هستند و علایق مخصوص خود را دارند. ازدواج می‌کنند، بچه دار می‌شوند و گرفتار فعالیتهای شغلی و اجتماعی می‌شوند. هر سال حضور در اجلاس سالانه کمتر می‌شود. شادی این جلسات تا حدی غیرواقعی و اجباری می‌شود. سرانجام یک سال با رضایت ناگفته اما مشترک اعضا، اجلاس سالانه تشکیل نمی‌شود و بعد بکلی تعطیل می‌شود. افرادی که زمانی آن همه به یکدیگر نزدیک بودند کاملاً تماسشان قطع می‌شود. احساس ارتباط داشتن از بین رفته است و گروه دیگر وجود ندارد.

عضویت درگروه

عضو بودن فرد در گروه را دو معیار تعیین می‌کند: اوّل؛ آیا فرد با گروه همسان است - یعنی آیا او احساس تعلق به گروه خود دارد؟ دوّم: آیا دیگرانی که خود را اعضای گروه می‌دانند او را می‌پذیرند؟ به طور خلاصه، فرد وقتی عضو گروه است که با آن همانندسازی کند و خود را بخشی از آن بداند و سایر اعضای گروه، تعلق او را به گروه بپذیرند.

تأثیر گروه برفرد

به دلیل اینکه فرد احساس همانندسازی با گروه در خود ایجاد می‌کند و امیدوار است اعضای گروه او را بپذیرند، گروه می‌تواند تأثیری عمیق بر اعتقادات و رفتار فرد بر جای گذارد. آن گروه مقرراتی برای رفتار دارد و انتظار آن است که فرد خود را به حدی معقول با این مقررات هماهنگ کند. بنابراین گروه عامل نظارت اجتماعی می‌شود. عضو گروه می‌آموزد که انحراف از هنجارهای رفتاری نتایجی نامطلوب به بار می‌آورد، در حالی که همنوایی می‌تواند ادامه پذیرش وی را تضمین کند. در این میان گرایش به همنوایی است.
سولومان.ای آش (Solomon E.Asch) آزمایشی به عمل آورد که - تحت شرایطی کاملاً غیرعادی - تأثیری را که گروه می‌تواند برافراد عضو خود داشته باشد نشان داد. در یک مرحله آزمایش فرد در موقعیتی قرار گرفت که اقلیتی یک نفره مخالف با اکثریتی باشد که طبق ترتیبات سری قبلی با محقق قرار بود قضاوتهای یکپارچه اما نادرست به عمل آورد.
به گروه خطی نشان داده شد که «معیار» بود و در کنار آن سه خط با طول متفاوت که فقط و فقط یکی از آنها به ‌اندازه خط معیار بود. اکثریت طبق قرار قبلی خطی را برگزید که ظاهراً‌ اندازه خط معیار، اما بوضوح کوتاه‌تر از آن بود. بدین ترتیب اقلیت یک نفره می‌توانست قضاوت عقل و منطق خود را ملاک قرار دهد و عملاً اعلام کند که اکثریت متفق القول در اشتباه است یا می‌توانست از رأی اکثریت به رغم مشاهده شخصی خود پیروی نماید. پی در پی هر فردی که در موقعیت اقلیت یک نفره قرار می‌گرفت با قضاوت غلط اکثریت موافقت می‌کرد. در واقع، این نوع فشار غیرمستقیم گروهی بعضی از افراد مورد آزمایش را اغوا می‌کرد تا بگویند سفید سیاه است.

تأثیر فرد بر گروه

همان طور که گروه بر اعتقادات و رفتار افراد اثر گذاشته، سلطه زیادی اعمال می‌کند؛ فرد نیز بر گروه به عنوان یک کل مؤثر است. شخصیت اعضای گروه می‌تواند بر جهت سیر گروه تأثیر گذارد. مثلاً بهره‌وری، جدیت و خلاقیت هر گروه نتیجه تأثیرات اعضای گروه است. نوع گروه، که در نحوه‌ی ارتباطش منعکس می‌شود، میزان هماهنگی یا ناهماهنگی داخلی گروه و انسجام و عدم انسجام آن همگی انعکاس شخصیت اعضای گروه است.
بنابراین واضح است که گروه و اعضای آن با هم تعامل دارند و بر هم تأثیر می‌گذارند، به طوری که هر کدام دیگری را کامل کرده یا تغییر می‌دهد. جریان ارتباط ممکن است گاهی تعیین علت تغییر شخصیت اعضای گروه را مشکل کند. قضیه شبیه همان سؤال معروف است که اول تخم مرغ به وجود می‌آید یا جوجه؟

گروههای داوطلب و غیرداوطلب

عضو یک گروه شدن همیشه عملی اختیاری بر مبنای تمایل فرد به پیوستن به آن گروه و پذیرش آن فرد توسط اعضا به عضویت در گروه نیست. بسته به اینکه عضویت به میل خود فرد باشد یا نباشد، گروههای اجتماعی بر دونوعند. جامعه شناسان بین «گروههای اجتماعی داوطلب» و «گروههای اجتماعی غیرداوطلب» تمایز قائلند. طبق تعریف به کار برده در این متن، گروه اجتماعی غیرداوطلب دقیقاً همان معنایی را که در استعمال معمولی ممکن است داشته باشد ندارد.
«گروه داوطلب گروهی است که افراد به انتخاب خود عضو آن می‌شوند». مثلاً شما مجبور نیستید به YMCA ملحق شوید و نیز به شما دستور نمی‌دهند که به عضویت اتحادیه‌ی پرتاب نعل آمریکا درآیید. اگر عضو یکی از این دو باشید داوطلبانه است نه اجباری. موقعیت شما اکتسابی است.
«گروه غیرداوطلب گروهی است که افراد در نتیجه‌ی عواملی خارج از تسلط خود و نه براساس انتخاب شخصی خویش عضو آن می‌شوند.» موقعیت اعضای این گروهها انتسابی است.
شما خود تصمیم نگرفته‌اید که در ردیف مردان یا زنان (طبق جنسیت‌تان) جای بگیرید؛ جامعه طبق تعریفی که خود برگزید، شما را در یکی از این دو طبقه گروه بندی کرده است. سفیدپوست بودن، سیاهپوست بودن یا شرقی بودن شما طبق تصمیم شخصی‌تان نیست. جنسیت یا زمینه نژادی را عوامل زیستی تعیین می‌نماید، هرچند جامعه آنها را تعریف می‌کند. وقتی که می‌گوییم این مرد از تبار سفید است»، «مرد» و «سفید» تعریف جامعه از حقایق زیستی است.
سایر ویژگی‌ها را جامعه تعریف و هم تعیین می‌کند. شما را جزو گروه زبانی خاصی می‌دانند، هر چند عملاً تصمیم به سخن گفتن به آن زبان نگرفته‌اید. والدین و سایر معاشران‌تان به آن زبان صحبت کردند و شما آن را از آنان یاد گرفتید؛ اگر والدین‌تان مسیحی، یهودی یا مسلمان باشند، شما را نیز احتمالاً در این طبقات دینی جای می‌دهند.
در هر روز معین هر کدام از ما عضو تعدادی گروه داوطلب و غیرداوطلب است. پدر شما ممکن است در طبقات مختلفی جای گیرد - به عنوان مرد، فرزند، میانسال، سفیدپوست، متولد کانادا - که همه گروههای غیرداوطلب هستند. او ممکن است وزیر، رهبر پیشاهنگان، عضو انجمن، آموزگار پاره وقت، نویسنده، عضو انجمن ادبیات، جمهوری خواه و عضو هیأت آموزشی باشد. عضویت در هر یک از اینها عضویت در گروههای داوطلب محسوب می‌شود.
در مورد بعضی از گروه بندی‌ها، مرز میان عضویت داوطلبانه و غیرداوطلبانه مشخص و در مورد برخی دیگر نامشخص است. تصمیم شما برای ملحق شدن به یک باشگاه ممکن است کاملاً داوطلبانه باشد و عضو بودن در گروه نژادی معینی برایتان کاملاً غیرداوطلبانه بوده است. اما گاهی تعیین میزان اختیار داشتن در پیوستن به یک گروه مشکل است. مدیر ثروتمند یک شرکت ممکن است عضویت در هیأت مدیره یک مؤسسه اجتماعی را با وجود عدم تمایل شخصی به صرف وقت در آن مؤسسه بپذیرد. علت پذیرش از جهتی تمایل به خدمت به جامعه است، اما به دلیل انتظاری که از وی دارند و نیز اجتناب از انتقاد شخصیت‌های مهم در صورت عدم پذیرش عضویت نیز هست. حالا آیا مدیر عضوی داوطلب است یا غیرداوطلب؟
عضویت ما در گروهها حتی روز به روز تغییر می‌کنند. مثلاً پدرتان ممکن است در گروههای غیرداوطلب که به عنوان مذاکر، سفیدپوست و متولد کانادا طبقه بندی شده‌اند باقی بماند، اما ممکن است پدر و مادر خود را از دست بدهد و دیگر فرزند کسی نباشد و ممکن است به عضویت در گروه پدر بزرگان دست یابد. از لحاظ وابستگی‌هایش به گروههای داوطلب نیز او ممکن است عضویت در باشگاه کتابخوانی را رها کند، صفوف جمهوری‌خواهان را ترک نماید و به دموکراتها بپیوندد و خود را با رسته نقاشان، طرفداران بیسبال و گردآورندگان تمبر مرتبط کند و در عین حال عضویت در دسته حرفه‌ای خویش را هرچه باشد رها نماید.
عضویت شما در برخی گروههای غیرداوطلب ممکن است به مرور زمان تغییر کند. اگر بخواهید مذهبتان را عوض کنید، خودتان تصمیم می‌گیرید. ممکن است تصمیم بگیرید به جای عزب ماندن متأهل شوید. ممکن است چند سال دیگر شغل فعلی‌تان را رها کرده، به شغل دیگری رو آورید.

گروههای داخلی و گروههای خارجی [گروههای خودی و غیرخودی]

روش دیگر اظهارنظر درباره عضویت در گروههای جمعی براساس نگرشها و احساسات مربوط به «گروه داخلی» و «گروه خارجی» استوار است.
«گروه داخلی واحدی اجتماعی است که فرد با آن احساس همانندی می‌کند و خود را متعلق به آن می‌داند و از آن انتظار وفاداری و پذیرفتن خویش را دارد. آنچه این احساسات را به وجود می‌آورد نگرشی ذهنی است. شخص بر این باور است که با اعضای گروه دارای وجه اشتراک است. اینها «افراد من» هستند. گروه و عضو آن را «ما» به حساب می‌آورند. مثلاً «ما تعمیدی‌ها یا دانش آموزان دبیرستان میدل تاون یا اعضای گروه نژادپرست کوکلوس کلان یا اعضای خانواده جونز هستیم.»
«گروه خارجی واحدی اجتماعی است که فرد خود را متعلق به آن نمی‌داند و با آن احساس همانندی نمی‌کند و از آن انتظار وفاداری و پذیرش خویش را ندارد.» آنجا که گروه داخلی «ما» است، گروه خارجی «آنها» است. «آن دیگران» «افراد من» نیستند. «آنها » کاتولیک هستند و من کاتولیک نیستم. «آنها» به دبیرستان رقیب می‌روند. «آنها» سفیدپوستند نه سیاهپوست. «آنها» خانواده‌ی اسمیت هستند اما ما خانواده‌ی جونز.
میان اعضای گروه داخلی پیوندی همدردانه برقرار است و احساس می‌کنند که بین آنان و اعضای آنچه گروه خارجی محسوب می‌کنند تفاوت وجود دارد.
احساس «ما» بودن و «آنها» بودن ممکن است ضعیف و عاری از دشمنی واقعی بوده و فقط حاکی از آگاهی از شباهت از یک سو و آگاهی از تفاوت از سوی دیگر باشد. ممکن است
کسی بگوید: «من از آن کسانی‌ام که فقط موسیقی اصیل را دوست دارند. دیگران موسیقی راک را ترجیح می‌دهند. این حق آنهاست.»
اما غالب اوقات نگرش نسبت به گروه خارجی از این احساس محض که «آنها» با ما فرق دارند فراتر می‌رود و «آنها» را با خصومت تمام در نظر می‌آورند.
در جامعه‌ای که ‌اندازه و پیچیدگی آن قابل ملاحظه باشد، «فرد عضو بسیاری از گروههای داخلی است.» جرالد فورد را در نظر بگیرید، معقول است اگر فرض کنیم که گروههای داخلی وی از جمله عبارتند از خانواده‌ی فورد، حزب جمهوری‌خواه، دولت ایالات متحد، مقامات دولتی منتخب و سیاستمداران حرفه‌ای و غیرحرفه‌ای.
«نگرشهای گروه داخلی و گروه خارجی نسبتاً تغییر پذیرند.» فرد احساس همانندی با برخی گروههای داخلی را از دست می‌دهد و با گروههای دیگری همانند می‌شود که قبلاً به آنها تعلق نداشت. شخص ممکن است نگرش ثابت خاص گروه داخلی نسبت به خانواده‌ی خود را حفظ کند، همبستگی با کلیسای خود را رها نماید، یا مثلاً عضو فدراسیون موسیقیدانان کشور شود. در مورد گروههای خارجی، شخص ممکن است در تمام عمر خود علیه «آن کاتولیک‌ها» تعصبی قوی داشته باشد. شخصی دیگر ممکن است با گروهی دیگر احساس صمیمیت و تعلق کند، در حالی که این گروه را قبلاً عجیب و غیرعادی و کاملاً بی شباهت به «افراد ما» می‌دانست.
«روابط گروه داخلی - گروه خارجی میان افرادی یکسان غالباً همپوشی دارند.» در جامعه‌ای بسیار پیچیده مانند جامعه‌ی ما (آمریکا) این امر حتمی است. جرج و هری هر دو به گروه داخلی واحدی تعلق دارند. اما جرج، که تشکیلاتی فرعی را در اختیار دارد، در این چارچوب مرجع اقتصادی هری را عضو گروه خارجی می‌داند؛ زیرا هری از مقامات اتحادیه بوده، فعالانه دست‌اندرکار آوردن کارمندان جرج به داخل اتحادیه است.

فاصله اجتماعی

گروههای اجتماعی را می‌توان با استفاده از مفهوم فاصله اجتماعی نیز تحلیل کرد. «فاصله اجتماعی میزان نزدیکی و مقبولیتی است که عضو هر گروه نسبت به اعضای گروههای خاص دیگر احساس می‌کند.» فاصله‌ی مورد نظر «اجتماعی» است نه جغرافیایی. فاصله‌ی اجتماعی میان مردی جوان در شهر نیویورک و مادر وی در لس آنجلس ممکن است بسیار کمتر از فاصله‌ی اجتماعی میان او و کارفرمایان او در نیویورک باشد.
چند سال پیش، اموری. اس. بوگاردوس (E.mory S.Bogardus) روشی را برای سنجش فاصله‌ی اجتماعی ابداع کرد. مقیاس او را می‌توان در مورد جنس و سن (میزان احساس نزدیکی افراد مذکر به افراد مؤنث، و برعکس)، در مورد فاصله طبقاتی (افراد طبقه‌ی پایین تا چه حد در نزد افراد طبقه‌ی بالای جامعه مقبولیت دارند و برعکس)، در مورد فاصله‌ی شغلی (آیا معاون شرکت با ناظر کارخانه ناهار می‌خورد)، در مورد فاصله‌ی نژادی (آیا سیاهپوستان با سفیدپوستان با هم صمیمی هستند)، او در مورد عضویت در سایر گروهها می‌توان به کار برد. به طوری که در این مقیاس از مردم خواسته می‌شود تا رفتار مورد انتظار خود را در قبال وضعیت‌ها (یا صفات) مختلف اجتماعی بیان کنند.
جدول (1) نمونه‌ی مقیاس فاصله اجتماعی بوگاردوس را به صورتی که برای سنجیدن احساس نزدیکی به چهار گروه نژادی قابل کاربرد است نشان می‌دهد. از افراد مورد بررسی خواسته می‌شود تا در مقابل هر صفت در صورت مثبت بودن جواب، علامت ضربدر بگذارند. اگر فرد پاسخ دهنده به آزمون بخواهد علامت ضربدر در مقابل صفت اول قرار دهد، ممکن است در مقابل تمام صفتهای زیر صفت اولی علامت ضربدر بگذارد. به عبارت دیگر، اگر کسی را در صمیمی‌ترین سطح - در این مورد در خانواده‌ی خود - بپذیریم، احتمال ندارد آن شخص را از کشور خود محروم کنیم. از طرف دیگر، می‌توانیم براحتی تصور کنیم که مایلیم کسی را به عنوان همکار خود بپذیریم اما نه به عنوان همسایه، یا به عنوان همشهری اما نه به عنوان همکار. بنابراین مقیاس بوگاردوس را می‌توان در سطح وسیعی برای تخمین میزان فاصله اجتماعی - که اغلب با تعارض یا همکاری بالقوه مرتبط است - میان دو یا چند گروه مختلف در جامعه به کار برد.
جدول 1: مقیاس فاصله اجتماعی بوگاردوس

لهستانی

ویتنامی

ایتالیایی

انگلیسی

نگرش

 

 

 

 

1- او را با ازدواج در خانواده ام می پذیرم.
2- او را به عنوان دوست شخصی در باشگاهم می پذیرم.
3- او را به عنوان همسایه در خانواده ام می پذیرم.
4- او را به عنوان همکار می پذیرم.
5- اجازه می دهم از شهروندان کشورم بشود.
6- فقط اجازه می دهم از کشورم دیدن کند.
7- اجازه ورود به کشورم را به او نمی دهم.


برخی از خصوصیات گروهها

گروهها را می‌توان به طور تقریبی براساس خصوصیاتی چون ‌اندازه، حوزه‌ی علایق، دوام علایق و میزان سازماندهی از هم متمایز کرد.

‌اندازه:

اندازه هر گروه متناسب با وظایف و اهداف آن است. دو پسر پیشاهنگ متعلق به کوچکترین گروه ممکن - گروه دو نفری - سرگرم پیاده روی هستند. زمانی که نمایندگان سازمان ملل - که وابسته به همه کشورها هستند - درباره‌ی بحرانی بین المللی بحث می‌کنند، برای خود گروهی هستند - با وجود اختلاف نظرهای خود -زیرا به دلیل تعامل میان خود نسبت به هم احساس ارتباط می‌کنند. نُه بازیکن تیم بیسبال تشکیل می‌دهند، اما نه تیم فوتبال. پانصد هزار سرباز ممکن است علیه ارتشی متجاوز دست به حمله بزنند، اما انتظار نداریم آقا و خانم اسمیت هزار مهمان را برای شام به منزل خود دعوت کنند.

حوزه علایق:

گروهها براساس حوزه‌ی علایق مشترک یا مشابه اعضای خود با هم تفاوت دارند. برخی گروهها علایق محدودی دارند، مانند باشگاه سرود دسته جمعی، که اعضای آن برای آواز دسته جمعی و تفریح خود یا برای سرگرم کردن دیگران در یک جا جمع می‌شوند.
برعکس، گروه خانوادگی دارای علایق متنوعی است، مانند تربیت بچه‌ها، برقراری امنیت اقتصادی، دائمی کردن احساس و عاطفه، کسب مقبولیت در محله و حفظ سلامت جسمی و روانی اعضای گروه.

دوام علایق:

گروهها با توجه به دوام علایقی که وحدت اعضا را حفظ می‌کند با هم تفاوت دارند. دوازده فرد که علاقه خاصی به همدیگر ندارند در خیابانی قدم می‌زنند که دو اتومبیل با هم تصادف کرده، شعله‌ور می‌شوند. این دوازده عابر به سوی خودروهای مشتعل هجوم می‌برند، سرنشینان را نجات می‌دهند، کمکهای اولیه را انجام می‌دهند و آتش نشانی و آمبولانس را خبر می‌کنند. بعد از انجام همه‌ی کارهای ضروری عابران هر کدام به راه خود می‌روند. قبل از تصادف، عابران عضو گروه نبودند، اما بلافاصله بعد از تصادف تبدیل به گروه حمایتی شدند، در تمام مدت امداد به صورت گروه باقی ماندند و وقتی امداد تمام شد دیگر گروه نبودند. طول عمر این «گروه» شاید بیش از یک ساعت نبود.
کاسبان و تجار ملی اداره‌ای به نام «اداره‌ی بهبود تجارت» تشکیل می‌دهند تا امور اخلاقی و قانونی میان همه بازرگانان شهر را تقویت کنند. این گروه احتمالاً تا سالها به حیات خود ادامه می‌دهد. هر چند تعداد اعضای این اداره گاه گاهی تغییر می‌کند، تمامیت خود را تا مدتی نامحدود حفظ خواهد کرد.
بنابراین گروهها ممکن است تا مدتی کوتاه برای تحقق اهداف کوتاه مدت به حیات خود ادامه دهند یا ممکن است نسبتاً دائمی و در خدمت نیازهای درازمدت اعضای خود باشند.

میزان سازماندهی:

گروهها از لحاظ میزان سازماندهی متغیر بوده، برخی نسبتاً سازمان یافته و برخی بسیار پیچیده‌اند. سازماندهی گروهها را می‌توان غیررسمی یا رسمی دانست.
ویژگی سازماندهی غیررسمی، ساختار نسبتاً بی انسجام آن است. آئین نامه‌ای که قواعد عملیاتی را تجویز کند یا مسؤولانی که رسما منصوب شده باشند در آن وجود ندارد. تعامل میان اعضا نسبتاً بی سازمان است. جامعه به طور کلی وظایفی به گروه محول نمی‌کند. بنابراین دوازده نفری که سالی یک هفته به ماهیگیری می‌روند، گروهی را تشکیل می‌دهند که سازماندهی آن غیررسمی است.
گروهی که رسماً سازمان یافته ساختاری مشخص دارد و دارای آیین نامه یا دستورالعمل به رسمیت شناخته شده‌ی دیگری برای هدایت عملکرد است. مقامات آن با روشی ویژه منصوب می‌شوند و هر مقام دارای اقتدار و وظایف خاص خود است. چنین گروهی ممکن است دارای چند ساختمان محل عملیات باشد، ممکن است دارای وسایل و اثات اداری، تجهیزات تولیدی، مواد خام برای فرآوری، پرسنل فروش، سیستم توزیع کالا و مانند آن باشد. جامعه معمولاً انتظارات معینی در خصوص وظایف و روش کار اعضای سازمان دارد: فروشگاه بزرگ دارای سازماندهی رسمی است. شعبه‌ای از نیروهای مسلح نیز چنین است.
در درون هر گروه ممکن است هم سازماندهی رسمی دیده شود و هم غیررسمی، بنابراین ارتشی دارای خطوط سازماندهی ثابت و رسمی شده خاص خود است. افراد ثبت نام شده تحت اختیار مأموران درجه دار هستند که خود در مقابل افسران مسؤولند. در عین حال باند و دار و دسته‌هایی ایجاد می‌شود. چندین تن از افراد ثبت نام شده ممکن است با هم به طور منظم به شهر بروند یا ورق بازی کنند. گروه کوچکی از افسران ممکن است با هم معاشرت کنند؛ خانواده‌هایشان ممکن است در مجالس غیررسمی دور هم جمع شوند.

فرآیند تعامل گروهها

برای اینکه اجتماع یا دسته‌ای از مردم به گروه تبدیل شود باید دارای احساس مشترک وابستگی باشند که حاصل تعامل با همدیگر است.

فرآیندهای اوّلیه‌ی تعامل

تعامل سه فرآیند اولیه دارد: همکاری، رقابت و تعارض، سایر فرآیندهای تعامل عملاً یکی از این سه یا ترکیبی از آنها هستند.
«وقتی دو نفر یا بیشتر با هم برای رسیدن به اهدافی فعالیت می‌کنند که به نفع همه‌ی افراد دست‌اندرکار خواهد بود، در حال همکاری هستند.» اگر صاحبان خانه در محله‌ای خاصی با هم توافق کنند که خانه خود را به اعضای گروههای اقلیت نفروشند، در حال همکاری هستند.
پیتر کروپوتکین (Peter Kropotkin) و سایر مفسران اجتماعی این نظریه را مطرح کرده‌اند که اساسی‌ترین شکل تعامل، همکاری است. آنان معتقدند که کل فرایند تکامل، حاصل توانایی‌های هر ارگانیسم در برخی گونه‌های جانوری برای یکپارچه کردن فعالیتهای خود از راه کمک متقابل بود. بقای اصلح به گفته‌ی آنان عملاً بقای انواعی از ارگانیسم‌هاست که از همه بیشتر همکاری می‌کنند.
شکی نیست که همکاری در معنای وسیع خود در خدمت اهداف بسیاری از ارگانیسم‌هاست. اما مشخصات مربوط به همکاری در میان انسانها تفاوت بسیاری با مشخصات مذکور در میان سایر حیوانات دارد. وقتی یک ظرف شیر را از بازار می‌خرید، محصولی را می‌خرید که به زنجیره‌ای به هم متصل از تلاش انسان نیاز داشته تا در دسترسی شما قرار گیرد. گاوداری، حمل و نقل، پاستوریزه کردن، تبلیغات، حسابداری، رابطه‌ی عمده فروش با خرده فروش -اینها و عوامل متعدد دیگر آن شیر را در دسترس شما قرار داده‌اند.
آنچه این تعامل پیچیده را امکان پذیر می‌کند توانایی انسانها در درک نگرشها و احساسات همدیگر و تطبیق با آنهاست. ما می‌توانیم با بکار گرفتن قوه تخیل خویش خود را جای دیگری فرض کنیم. میزان همکاری میان افراد و گروهها تا حدی بستگی به توانایی آنان در درک همدیگر دارد و چنین درکی بستگی به توانایی در همانندسازی با احساسات دیگران دارد. وقتی عده‌ای مأمور آتش نشانی تور را برمی‌دارند و آماده گرفتن بچه‌ای می‌شوند که قرار است از طبقه‌ی دوم ساختمانی که در حال سوختن است به پایین بپرد، در حال همکاری هستند؛ زیرا همدیگر را در این چارچوب مرجع درک می‌کنند. بدون اینکه دستوری به آنان داده شده باشد، هر کدام قسمتی از تور را گرفته و به طرف خود می‌کشند تا تور کاملاً باز و گسترده و آماده‌ی لحظه‌ی پریدن بچه به داخل آن شود.
باید اذعان کرد که این تعمیم که تفاهم به بار می‌آورد استثناهایی دارد. مرد و زنی که سالها در کنار هم زندگی کرده‌اند، گاهی کاملاً شخصیت همدیگر را درک می‌کنند. به نظر می‌رسد که فکر همدیگر را می‌خوانند و اشارات ناگفته را دقیقاً درمی‌یابند. این توانایی ممکن است منجر به همکاری شود. اما ممکن است نتیجه‌ی معکوسی هم بدهد، مانند زمانی که یکی از زوجین فکر دیگری را درک می‌کند اما با او همدردی نمی‌کند.
یکی دیگر از جنبه‌های همکاری را باید خاطرنشان کرد. وقتی دو یا چند نفر برای دستیابی به هدف با هم کار می‌کنند، ممکن است تلاش آنان نفعی متقابل اما نابرابر در برداشته باشد. نباید تصور کرد که همکاری به عنوان یکی از فرآیندهای تعامل دلالت بر توزیع یکسان ثمرات همکاری دارد. مدیریت با کارگران همکاری می‌کند تا زغال سنگ را از معدن بیرون بیاورند، اما پاداش هر یک برای این تلاش یکسان نیست. مدیریت منافع فروش زغال سنگ را به چنگ می‌آورد و میزان دستمزد کارگران را تعیین می‌کند. به علاوه، ممکن است یک معدنچی به دلیل تولید بیشتر، ارشد بودن یا داشتن سمتی با مسؤولیت بیشتر دستمزد بیشتری کسب کند.
«وقتی افرادی در صدد کسب مالکیت چیزی هستند که مقدار کافی از آن برای برآوردن نیاز همه‌ی آنان فراهم نیست، چنین افرادی با هم در رقابت هستند». برای مثال، دو فروشگاه خواربار فروشی در محله‌ای افتتاح می‌شود که در آنجا آن قدر مشتری وجود ندارد که هر دو صاحب فروشگاه، سودی متناسب با سرمایه و تلاش خود به دست آورند. این دو مغازه‌دار در رقابت‌اند.
بعضی از فلاسفه‌ی علوم اجتماعی و دیگر محققان زندگی اجتماعی استدلال کرده‌اند که اساسی‌ترین فرآیند اجتماعی، رقابت است نه همکاری. طبق استدلال آنان هر موجود زنده‌ای باید برای کسب موادی که برای حیات ضروری، اما مقدار آن محدود است رقابت کند. نظریه‌ی چارلز داروین اساساً همین بود و به مفهوم کلی هم مسلماً صحیح است. گیاهان برای کسب آفتاب، آب و مواد غذایی و حیوانات برای کسب لذت جنسی و مواد غذایی رقابت می‌کنند. براساس نظریه مذکور رقابت، چیزی فراتر از فرآیند تعامل انسانها و وضعیت طبیعی همه موجودات است.
اما هر چند این نظریه که رقابت وضعیت طبیعی همه موجودات است ممکن است به طور کلی بر تعامل انسانها منطبق باشد، نمی‌تواند بیشتر رقابتهایی را که افراد در آنها شرکت دارند توجیه کند. کاملاً احتمال دارد که انسانها در موقعیتی قرار بگیرند که ناچار شوند برای یکی از ضروریات زندگی با هم رقابت کنند. اما مردم ممکن است برای نیل به اهدافی که به هیچ وجه ضرورت حیاتی ندارد و نیاز به آنها را در جریان جذب فرهنگ خود احساس کردند، رقابت کنند. دو شطرنج باز اگر اصلاً دیگر شطرنج بازی نکنند زنده می‌مانند. ما برای کسب جایزه، نمره، پول، اتومبیل و لباسهای شیک، منصب سیاسی و جلب توجه جنس مخالف رقابت می‌کنیم. همه‌ی این رقابتها نیازهای اکتسابی فرهنگی را برآورده می‌کند، اما هیچ کدام برای حیات ضرورت ندارند.
ما چه وقت رقابت و چه وقت همکاری می‌کنیم؟ هیچ تعمیم واحدی در مورد هر موقعیت احتمالی که در آن تعامل داریم صدق نمی‌کند. با وجود این، مارک مِی (Mark May) و همکاران وی با انجام یک بررسی، نظری جالب توجه را به طور آزمایشی مطرح ساختند. آنان اظهار داشتند که سه دسته از وضعیت‌ها در تعیین اینکه همکاری ممکن است شاخص تعامل اجتماعی باشد یا رقابت، مؤثر است:
1- اگر ارزشی که مردم برای کسب آن تلاش می‌کنند نایاب باشد، احتمال غالب شدن رفتار رقابت آمیز وجود دارد و اگر آن ارزش فراوان باشد، غلبه‌ی همکاری محتمل‌تر است. اما با توجه به روابط میان افراد یا گروهها، استثناهایی وجود خواهد داشت. برای مثال، مادری در منطقه‌ای قحطی زده ممکن است غذای‌ اندک خود را به جای اینکه خود بخورد به فرزندش بدهد.
2- بنابراین شاید بتوان نتیجه گرفت که در صورت وجود روابطی چون خویشی یا عواطف، بیشتر احتمال دارد که افراد یا گروههای مورد نظر در مقایسه با زمانی که غریبه باشند یا علاقه‌ای به همدیگر نداشته باشند همکاری کنند. نگرشهای اشخاص در قبال یکدیگر از عوامل مؤثر بر تعیین رفتار رقابت آمیز یا مبتنی بر همکاری است.
3- عامل تعیین همکاری به جای رقابت در میان افراد تا حدی آن است که هر فرد در پاداشهای حاصل از فعالیت مشترک چقدر سهیم می‌شود. محققان محتاطانه اظهارنظر می‌کنند که اگر پاداشها به طور یکسان تقسیم شود، همکاری محتمل است و اگر به طور نامساوی تقسیم شود، رقابت محتمل‌تر است.
در پرتو مشاهدات جدیدتر جامعه شناختی، فرضیه‌ای که مِی ‌و همکارانش مطرح می‌کردند ظاهراً نیاز به جرح و تعدیل و ضمیمه دارد. بسیاری از اهدافی که افراد و گروهها برای نیل به آنها رقابت می‌کنند نه تنها بر مبنای نیازهای معاش، بلکه بر الگوهای ارزشی غیرمعقول فرهنگ نیز استوار است. محرک برخی از رقابتها میل به دستیابی به ارزشهای ناملموس، همچون موقعیت اجتماعی است. کسی که با موفقیت برای دستیابی به چیزی رقابت می‌کند که ارزش ایجاد رقابت را دارد، مقام برتری در جامعه به وی اعطا می‌شود. از این رو تیم بیس‌بالی که برنده‌ی پرچم لیگ می‌شود از موقعیتی بالاتر از موقعیت تیمی که در رقابتهای ورزشی بازنده می‌شود برخوردار است. فرد یا گروه در پی رسیدن به همین موقعیت برتر است.
به علاوه، همان طور که تلویحاً از تحقیق مِی و همکارانش می‌توان استنباط کرد، اَشکال رقابت را فرهنگ مشخص می‌کند:
1- فرهنگ مشخص می‌کند که چه نوع ارزشهایی را باید پسندیده به شمار آورد. در جامعه‌ی ما، از دیدگاه بیشتر مردم - نه همه آنها - کار کردن برای تأمین معاش اهل و عیال، کاری پسندیده و بیکار گشتن و در نتیجه ناتوانی در تأمین معاش آنانی که بر طبق موازین فرهنگی، وظیفه‌ی ماست، کاری ناپسند است.
2- فرهنگ مشخص می‌کند که از راه رقابت به چه ارزشهایی می‌توان به نحوی مناسب دست یافت و به چه ارزشهایی نمی‌توان دست یافت. در جامعه‌ی ما رقابت برای کسب سود تجاری کاری پسندیده، اما رقابت مردی برای جلب توجه همسر مردی دیگر کاری ناپسند است.
3- فرهنگ مشخص می‌کند که چه کسی می‌تواند و چه کسی نمی‌تواند برای کسب ارزش معین رقابت کند. دارندگان درجه دکترای طب می‌توانند برای جلب بیماران رقابت کنند. کسانی که درجه دکترا ندارند از طبابت کردن منع شده‌اند و لذا نمی‌توانند با پزشکان برای جلب بیمار رقابت نمایند.
4- فرهنگ مقررات کاملاً مشخص شده را برای رقابت معین می‌کند. در ایالات متحد، شرکت خرده فروش می‌تواند کالاهای خود را به نحوی مناسب به قیمتی کمتر از قیمت رقبای خود عرضه کند. با وجود این، وارد کردن اتهامات نادرست و افتراآمیز درباره‌ی فعالیتهای بازرگانی رقیب، مغایر با مقررات محسوب می‌شود.
جامعه شناسان و بویژه روان شناسان اجتماعی به شناخت ما از رقابت و همکاری در تعامل میان انسانها کمک کرده‌اند. مشاهدات و تحقیقات تجربی آنان تعمیم‌های زیر را به دست داده است:
1- رقابت معمولاً نگرشهای رقابت کنندگان را شکل می‌بخشد. کسانی که برای کسب ارزشی خاص رقابت می‌کنند، غالباً نگرشهای خصمانه و نامطلوبی در قبال یکدیگر در آنان شکل می‌گیرد. مانند زمانی که دو اتحادیه‌ی صنفی برای عضو کردن کارگران در اتحادیه صنفی واحدی رقابت می‌کنند. از سوی دیگر، وقتی افراد یا گروهها با همکاری همدیگر هدفی مشترک را دنبال می‌کنند، احتمال دارد نگرشهای دوستانه‌ای شکل بگیرد. برای مثال، رهبران دو اتحادیه که با همکاری هم برای بهبود قوانین کار تلاش می‌کنند ممکن است در جریان تلاش خود نگرشهای دوستانه‌ای در قبال یکدیگر داشته باشند.
2- رقابت اغلب باعث انگیزش افراد و گروهها برای نیل به بالاترین موفقیت‌های خود می‌شود. تجربه نشان داده است که وقتی کارمندان یک کارخانه تولیدی را ناچار می‌کنند برای کسب درآمد و ترفیع رقابت کنند، بهره وری کل معمولاً افزایش می‌یابد (هرچند گاهی کیفیت کالاها پایین می‌آید). از سوی دیگر با همکاری می‌توان برخی فعالیتهای تولیدی را به بهترین نحو سامان داد. در خط مونتاژ، کارگری نمی‌تواند سریع‌تر از سایر کارگران کار کند، زیرا این کار نظم مونتاژ را برهم می‌زند و بهره وری را کاهش می‌دهد. (رابطه‌ی میان همکاری و موفقیّت گروهی به طور خلاصه در گزارشی داخل کادر مطرح شده است).
3- هر چند روحیه‌ی رقابت عامل بسیاری از رفتارهای ماست، برخی عوامل انگیزه رقابت را محدود می‌کند:
بعضی از افراد و گروهها به دلیل احساسات منفی که باختن به دنبال دارد از ورود به موقعیتی رقابت آمیز امتناع می‌کنند. رقابت باعث اضطراب می‌شود؛ باختن موجب ناخشنودی و احتمالاً احساس ناامنی می‌گردد. برای مثال، جوانی که از شنا کردن لذت می‌برد ممکن است در تیم شنای دانشکده شرکت نکند، تا مبادا دچار نومیدی و سرخوردگی شود.
بعضی از مردم بعد از چند بار شکست خوردن از رقابت کناره می‌گیرند. بدین ترتیب دانش آموز تنبل ممکن است به جای رقابت با دانش آموزان زرنگ‌تر، عاقبت انگیزه رقابت برای کسب نمره را از دست بدهد و حتی ترک تحصیل کند.

رقابت و همکاری
آمریکائیان دوست دارند موفقیت فردی را ستایش کنند. آنان در دانشگاه، در قلمرو ورزش یا در بازرگانی برای دستیابی به پاداش شخصی و شاخص شدن رقابت می‌کنند. با وجود این، برخی از تحقیقات نشان می‌دهد که مردم وقتی با گروه و برای گروه کار می‌کنند بهتر عمل می‌کنند تا زمانی که علیه یکی از همکاران خود برای کسب پاداش و ترفیع، رقابت می‌کنند.
آلوین زاندر (Alvin Zander)، که در زمینه‌ی پویایی گروه تحقیق می‌کند، می‌گوید: «ما مدارس، مؤسسات بازرگانی و نهادهای دولتی‌مان را عمدتاً برای افراد کوشا طراحی کرده‌ایم. ما چون مدارس ابتدایی‌مان را براساس شعار «یا به تنهایی پیشرفت کن یا اصلاً پیشرفت نکن.» استوار کرده‌ایم ممکن است با این کار بسیاری از فرزندانمان را از بسیاری از تجربه‌های موفقیت‎زا که برای رشد ابتکار فردی و غلبه بر ترس از شکست ضروری است محروم کرده باشیم. من معتقدم که نهادها با ایجاد اوضاعی که میل به موفقیت را تقویت می‌کند و آنگاه با دادن پاداش به پیشرفتهای گروهی، می‌توانند برای بخش بزرگتری از جمعیت کشور انعطاف پذیرتر و فراگیرتر شوند.»
برخی از عواملی که ممکن است بر موفقیت گروهی مؤثر باشد کدامند؟ یکی از این عوامل خود موفقیت یا به عبارت دقیق‌تر، اجتناب از جریمه شدن به دلیل شکست است. زاندر دریافتکه هم در بازیهای غیرواقعی و هم در میان گروههای واقعی جمع آوری اعانه در اجتماعات مختلف «شکست مکرر باعث می‌شود اعضای گروه خود و دیگران را آن قدر که باید مفید ندانند، در قبال نتیجه‌ی کار گروه کمتر احساس مسؤولیت کنند و بگویند تعلق به گروه برای آنان اهمیت کمتری داشته است.» شکست فی نفسه دارای اثری مستقل است و بر دو عامل مهم دیگر که بر موفقیت گروه تأثیر دارد مؤثر است: احساس مسؤولیت در قبال موفقیت گروه و احساس وحدت گروهی.
اهمیت مسؤولیت داشتن در قبال نتیجه‌ی تلاش گروه فقط از آن جهت نیست که میل به موفقیت را در افراد تشدید می‌کند، هر چند این امر هم جزئی از کل قضیه است. محققان همچنین دریافتند، پسرانی که در بازی خاصی که ترتیب داده شده بود دارای پست مهمی بودند در مقایسه با پسرانی که نقشهای فرعی داشتند هدفهای واقع بینانه‌تری برای گروه انتخاب کردند.
اهمیت احساسی وحدت برای گروه زمانی به آزمایش گذاشته شد که محققان به یک گروه از پسران گفتند که کاملاً هم توان هستند و به گروهی دیگر گفتند که چنین نیستند. وقتی از هر گروه خواسته شد تا اهداف کاری خود را تعیین کنند، آن گروهی که احساس وحدتش ضعیف‌تر بود، اغلب در حدی غیرواقع بینانه اهدافی پست یا عالی انتخاب می‌کردند.
وادار ساختن مردم به رقابت علیه همدیگر به‌ اندازه‌ی تشویق همکاری نتایج مطلوب به بار نمی‌آورد. بازیکنان عضو تیم ممکن است عملاً عملکردی بهتر از «ستارگان» داشته باشند. (منبع: مجله روان شناسی امروز، نوامبر 1974)

همان طور که در بسیاری از موارد تلاش مبتنی بر همکاری به ایجاد نگرشهای دوستانه در میان شرکت کنندگان کمک می‌کند. با وجود این، رقابت سخت ممکن است به برخورد علنی منجر شود و افراد و گروهها ممکن است از موقعیتی که مستلزم رقابت شدید است برای اجتناب از برخورد کناره بگیرند. برای مثال، خانواده‌های سیاهپوست که برای به دست آوردن خانه در محله‌ای خاص با خانواده‌های سفیدپوست رقابت می‌کنند و می‌بینند که ضمن رقابت با سفید پوستان دشمنی به وجود می‌آید و تشدید می‌شود ممکن است برای اجتناب از برخوردی سخت از دور رقابت خارج شوند.
«وقتی دو یا چند نفر سعی دارند مانع کار یکدیگر شوند، به یکدیگر آسیب برسانند یا یکدیگر را از بین ببرند با هم درگیر تعارض هستند.»
«تعارض»، مانند رقابت، از موقعیت‌های قهری و طبیعی زندگی به شمار آمده است. این عقیده را توماس‌ هابز، فیلسوف انگلیسی قرن هفدهم، بیان داشت. او معتقد بود که انسانها ذاتاً مخرب و کینه جو هستند. او یکی از صفات جبرانی و مثبت انسانها را این می‌دانست که قادرند دولتهایی قوی ایجاد کنند تا مانع از آن شوند که آنان از تمایل ذاتی خود به درگیری در تعارض دائمی پیروی کنند. شواهدی که از زمان نویسندگی ‌هابز گردآوری شده نظریه‌ی او را به عنوان اصلی همگانی تأیید نمی‌کند. برخی از جوامعی که در آنها محدودیت زیادی بر رفتار فرد اعمال نمی‌شود نسبتاً آرام هستند. جوامعی دیگر که در آنها نظارت شدیدی بر رفتار فرد اعمال می‌گردد بشدت متمایل به تعارض و برخوردند.
زمانی که میان انسانها درگیری وجود دارد، این درگیری دارای خصوصیات برجسته‌ی انسانی است که تا حد زیادی منطبق با الگوهای فرهنگی شکل گرفته‌اند. وقتی دو حیوان با یکدیگر مبارزه می‌کنند، این مبارزه دارای ماهیتی مشخصاً غیرپیچیده است: آنها با چنگ و دندان و شاخ به یکدیگر ضربه می‌زنند. انسانها یاد می‌گیرند که به صورتهای مختلف مبارزه کنند. ما می‌توانیم از طریق هوا، زمین یا دریا ضربات مرگ بار وارد کنیم و با شلیک موشک که بدون سرنشین حرکت می‌کند از فاصله‌ی چندین هزار کیلومتری با دشمن بجنگیم. می‌توانیم با گاز یا آتش مردم را بکشیم یا با بمبهای اتمی آنها را قطعه قطعه کنیم. این پیچیدگی به مبارزه‌های مرگ آور هم محدود نمی‌شود. ما می‌توانیم با برخورداری از قدرت از بین بردن حیثیت و موفقیت دیگران با کلمات با آنان بجنگیم.
هر چند تعارض و رقابت معمولاً منجر به جدایی مردم و گروهها می‌شود. این امر کاملاً صادق نیست. رقابت اغلب مستلزم قدری همکاری است و تعارض معمولاً باعث افزایش وحدت داخلی گروههای متعارض می‌شود. در طول جنگ جهانی دوم، ما مردم آمریکا بیشتر از قبل و بعد از جنگ احساس نزدیکی به شوروی کرده‌ایم، زیرا آن کشور متحد ما علیه دشمن مشترکمان، المان نازی بود.
بعضی از نویسندگان اظهار داشته‌اند که یکی از علل عمده‌ی برخورد و تعارض در ارتباط ناکافی نهفته است. مثلاً چنین استدلال شده است که اگر همه‌ی اقوام روی زمین زبان مشترکی داشتند، تفاهم بین المللی چنان افزایش می‌یافت که می‌توانستیم تشنج و درگیری بین المللی را از بین ببریم. شاید این نظر که بهبود ارتباط موجب کاهش برخورد می‌شود تا حدی حقیقت داشته باشد. اما باز هم این واقعیت باقی است، کسانی هم که زبانشان مشترک است وارد درگیریهای قومی و جنگهای داخلی می‌شوند. برخی از درگیریها ناشی از عواملی است که فقط پیوندی غیرمستقیم با ارتباط دارند. فرد یا گروهی ممکن است نیازهایی داشته باشد که مبرم تلقی شوند و ممکن است حتی به زیان دیگران خواستار برآورده شدن آن نیازها شود. ممکن است دو کشور آرزومند مالکیت سرزمین یا منابع طبیعی واحدی باشند. اعضای اتحادیه صنفی و مدیریت ممکن است برخلاف انتظار خیلی هم تفاهم داشته باشند. ارتباط به تنهایی نمی‌تواند این مشکلات را حل کند. در واقع افزایش ارتباط ممکن است باعث تشدید اختلافات و اهداف ظاهراً متضاد، ترسها و ناامنی‌های ناشی از مشاهده‌ی رقیب بالقوه شود. تا اینجا درباره‌ی همکاری، رقابت و تعارض ظاهراً به عنوان فرآیندهایی جداگانه بحث کرده‌ایم. با وجود این، در واقع تفاوتهای میان این فرآیندهای تعاملی همیشه واضح و مشخص نیست. فرض کنید دو داروساز در یک محله داروخانه دارند. اگر هر کدام از آنها همه‌ی داروها را داشته باشد و برای جلب مشتری با دیگری رقابت کند، هیچ کدام دوام نمی‌آورد. فرض کنید هر دو توافق کنند که به پیچیدن نسخه ادامه د ند. یکی از آنها ساندویچ نفروشد، دیگری بفروشد. یکی کارت تبریک، نوشت افزار یا مجله نفروشد و مشتریان این گونه کالا را به مغازه دیگر ارجاع دهد. در عوض مغازه دیگر بُرُس مو، دوربین عکاسی یا اسباب بازی نفروشد و مشتریان اینها را به مغازه‌ی اولی بفرستد. در این صورت هر دو داروخانه دار می‌توانند امرار معاش کنند. در این صورت این دو رقابت می‌کنند یا همکاری؟ شاید هم رقابت و هم همکاری، هرچند هر دو طبق توافق بر سر اینکه کدام یک چه کالایی بفروشد در حال همکاری و در مورد کار نسخه پیچی در رقابت هستند.
آنچه در امور تجاری رقابت به نظر می‌آید ممکن است همکاری باشد. تجارت کنونی آمریکا نسبت به نیم قرن پیش کمتر رقابت آمیز است. تعیین قیمت‌ها از طریق قراردادها و قوانین تجارت منصفانه ممکن است بکلی رقابت را از بین نبرد، اما قطعاً آن را کاهش می‌دهد. «کارتل» ها برای غلبه بر رقابت اقدامات اساسی‌تری به عمل می‌آورند. «کارتل» ها اتحادیه‌هایی از صنایع یا مؤسسات بازرگانی هستند که انحصارات بین المللی را تشکیل می‌دهند. از لحاظ ظاهری، اعضای کارتل‌ها با هم رقابت می‌کنند، اما در واقع از طریق هیأتهای مدیره و قراردادهای مرتبط با هم در مورد تعیین قیمت‌ها با هم همکاری می‌کنند. در نتیجه آنچه به نفع یک شرکت است، به نفع همه‌ی شرکتهاست، زیرا همه عملاً یک سازمان بزرگ را تشکیل می‌دهند. سوسیالیست مشهور، نرمان توماس، زمانی اظهار داشت که تنها فعالیت اقتصادی آزاد امروز آمریکا فعالیت پسرکهایی است که دائماً تیله بازی می‌کنند. نرمان توماس البته گزافه‌گویی می‌کرد، اما رقابت تجاری مسلماً اقتصاد آزاد بی حد و مرزی نیست که در آن هر کارخانه یا شرکت با همه کارخانه‌ها و شرکتهای دیگر رقابت کند.
این امر نیز بدیهی است که همکاری، رقابت و تعارض ممکن است در موقعیت تعاملی واحدی رخ بدهد. در بازی‌ هاکی دبیرستانی یا دانشکده‌ای، مبارزه‌ی تعاملی میان تیمهای رقیب رقابت آمیز است، اما در جریان هر بازی شما در زمین بازی فقط شاهد همکاری میان اعضای هر تیم هستند. این نوع همکاری، کار تیمی نام دارد. وقتی بازیکنان هر تیم از دست همدیگر عصبانی شوند ممکن است گاهی برخورد پیش آید. در این صورت میل رقابتی برنده شدن موقتاً فراموش می‌شود و دیگر همکاری وجود ندارد.

فرآیندهای ثانویه‌ی تعامل

دو فرآیند ثانویه‌ی تعامل وجود دارد. سازش و ادغام. هر دو اساساً با همکاری مرتبط‌اند. «وقتی دو نفر یا چند نفر که با هم درگیری دارند توافق می‌کنند که خصومتها را به حال تعلیق درآورند یا متوقف کنند، تعامل میان آنان، سازش نام دارد.»
سازش حالتی از همکاری است که از موقعیتی تعارض آمیز حاصل می‌شود. یک نمونه‌ی آن توافقی است میان دو فرد برای به تعویق‌ انداختن مبارزه‌ی خود به علت خستگی جسمی؛ نمونه‌ی دیگر در سطح بین المللی «تشنج زدایی» است. نمونه‌ی دیگر سازش، توافقهای نسبتاً دائمی است، مانند دو کشور که در طول مرزهای خود در حال جنگ بوده‌اند اسلحه را کنار گذاشته، پیمانی امضاء می‌کنند که طبق توافق طرفین مرزها را مشخص می‌کند و بعد از آن توافق را محترم می‌شمارند.
به عنوان نمونه‌ای دیگر از سازش، اجتماعی را تصور کنید که در آن دو گروه نژادی سالها با هم دشمن بوده‌اند و گاه گاهی علناً درگیر شده‌اند. بتدریج اعضای هر گروه همدیگر را بهتر می‌شناسند. آنان درباره‌ی مسأله‌ای واحد رأی می‌دهند، با خطرهای مشترک اجتماع خود مبارزه می‌کنند و برای بهبود اوضاع شهر متحد می‌شوند و فرزندان هر دو گروه، با هم به بازی می‌پردازند. والدین در یک اداره کار می‌کنند، از مغازه‌های واحد خرید می‌کنند و در انجمن‌های اولیا و مربیان مدارس یکسان حضور می‌یابند. افراد یکی از دو گروه سرانجام به این نتیجه می‌رسند که افراد گروه دیگر قابل احترامند. درگیری کاهش می‌یابد و عاقبت بکلی از بین می‌رود. دو گروه کم و بیش با هم سازگاری یافته‌اند.
«وقتی دو گروه یا چند گروه فرهنگی ساکن یک محل در حال اتحاد و تبدیل شدن به یک گروه واحد باشند، نوع تعاملی که در حال انجام شدن است ادغام نام دارد.» نشانه‌ی این فرآیند محو تدریجی برخی از تفاوتهای فرهنگی شاخص گروهها بوده، حاصل همکاری مداوم میان آنهاست.
مردم آمریکا عناصر فرهنگی را از کشورهای متعدد دریافت و جذب کرده‌اند.
ویژگی‌های شاخص فرهنگ امروزی آمریکا حاصل اقتباس از فرهنگهای سرخ پوستان آمریکا و مهاجران بسیاری از کشورهاست. عناصری از فرهنگهای مهاجران لهستانی، روسی، انگلیسی، ایتالیایی، آمریکای لاتین، آفریقایی، آلمانی، سوئدی، مجارستانی و دیگر کشورها در آنچه شیوه‌ی زندگی آمریکائیان نام دارد جذب شده است. او همان طور که «آمریکائیان» عناصر فرهنگی بسیاری را از سایر گروهها وام گرفته‌اند، تازه واردهای جدیدتر به آمریکا نیز جنبه‌های فرهنگی آمریکا را اقتباس کرده‌اند. بنابراین جذب، فرآیندی دو سویه است.
اما این امر بدین معنا نیست که یک گروه همه‌ی ویژگی‌های فرهنگی خود را با مجموعه‌ای کاملاً متفاوت از ویژگی‌های فرهنگی جدید مبادله می‌کند. چنین نیست که مهاجران به آمریکا، که به طور استعاری بوته‌ی ذوب فلز نام گرفته، وارد و «صددرصد آمریکایی» از آن خارج شوند و هر کدام از لحاظ فرهنگی با سایر افراد کشور جدید همانند باشد. براساس نگرشی واقع بینانه، فرهنگ ایالات متحد موزائیکی از چند طرح فرهنگی است. در واقع فرهنگی قابل تشخیص و شناسایی و کلی وجود دارد که می‌توان آن را «آمریکایی» نامید و بیشتر کسانی که مدتی در این کشور زندگی کرده‌اند در آن سهیم هستند. اما فرهنگهای فرعی دیگر هم وجود دارد - فرهنگهای گروههای قابل شناسایی که ضمن سهیم شدن در فرهنگ کلی، برخی از شیوه‌های رفتاری و اعتقادی خود را به رغم اینکه بیشتر فرهنگ «صددرصد آمریکایی» را جذب کرده‌اند حفظ می‌کنند.
در واقع فرهنگ آمریکا هویتهای متفاوتی دارد. یکی فرهنگ یانکی است، یکی هم «پشت کوهی‌ها» که ویژگیهای خاص فرهنگی‌شان قابل تشخیص است. کاتولیک‌ها، به عنوان گروهی مذهبی، دارای ویژگیهای فرهنگی خاص خود هستند، همانطور که یهودیان و مسلمانان چنین هستند. سرخپوستان آمریکایی را، که از لحاظ تعداد اقلیتی کوچکند، نمی‌توان کاملاً جذب شده به فرهنگ سرزمین آمریکا که زمانی مالک انحصاری آن بودند دانست، زیرا تا حد زیادی هویت فرهنگی خود را حفظ کرده‌اند.
درست است که فرد مقیم آمریکا حاصل جذب است اما این جذب محدود است. مقاومتهای فرهنگی در گذشته و حال نقش بسیار مهمی در شکل دادن به شیوه‌ی زندگی ایفا کرده و می‌کنند. شیوه‌های سخن گفتن، انواع غذاها، تنوع تفریحات، روشهای کشاورزی و تولید کالا، آوازها، رقصها و مراسم، همگی را تا حدی گروههای مختلف نژادی، ملی و مذهبی شکل بخشیده‌اند.

تغییرات فرهنگی از لحاظ ماهیت و شدت تعامل

مردم در همه جوامع به همکاری، رقابت و تعارض مبادرت می‌کنند، اما ماهیت و شدّت این نوع تعاملها در جوامع مختلف بسیار متغیر است. بسیاری از انسان شناسان این تغییرات را مورد بررسی قرار داده‌اند. آنان مشاهده کردند که در برخی از جوامع در مقایسه با سایر جوامع تأکید بیشتری بر رقابت و تعارض گذاشته می‌شود. قبیله‌ی زونی از سرخ‌پوستان آمریکای شمالی روحیه‌ی رقابت را چنان بی اهمیت تلقی می‌کند که تقریباً هر نوع خلاقیت و معمولاً هر نوع توانایی فرصت رشد پیدا نمی‌کند. برعکس، سرخ پوستان کواکیوتل در امتداد ساحل ایالت بریتیش کلمبیا بسیار رقابت جو هستند و برای گردآوری ثروت، نه چندان برای ایجاد رفاه مادی بلکه برای وجهه و شهرتی که نصیب شخص و خانواده‌ی او می‌کند، سخت کار می‌کنند. کواکرها، که از گروههای خرده فرهنگی معاصر آمریکا هستند، در فعالیتهای خانوادگی و مذهبی بر همکاری بیشتر از رقابت تأکید می‌کنند. آنان به نحوی مؤثر از علنی شدن تعارض در میان اعضای خود جلوگیری می‌کنند.
روحیه‌ی مردم آمریکا عمدتاً روحیه‌ی رقابتی است. به عقیده‌ی آنان آدم باید «پیش برود»، «موفق بشود»، «حسابی خود را نشان بدهد.» در تبلیغات، اصطلاحاتی چون «بزرگترین»، «هیجان انگیزترین»، «ارزان‌ترین» ، «محترم‌ترین» - که همه حاکی از رقابت‌اند - به کار‌ می‌رود. هنرپیشه‌ی نامجوی زن می‌خواهد «ستاره» بشود، نه یک بازیگر جزئی و اگر موفق گردد ممکن است مبادرت به رقابتی سخت کند تا تصویرش بر روی تابلوهای تبلیغاتی سینما و تئاتر نصب شود. اعضای «جامعه» در برپایی مهمانی‌های پرخرج و دعوت از مهمانان «آنچنانی» با هم رقابت می‌کنند. با وجود این، رقابت در آمریکا حد و حدودی دارد که این حدود را رقابت کنندگان سابق یا آینده تعیین می‌کنند. قوانین «تجارت منصفانه، قیمت خرده فروشی کالاهای خاص را معین می‌کند و از قرار معلوم هدف آن کاهش رقابت خصمانه در بازار است.» «قانون ملی روابط کارگری» و قوانین و تصمیمات قضایی آن از شدت رقابت میان کارگران و مدیریت می‌کاهد.
قوانین مربوط به حداقل دستمزد، که هدف از تصویب آنها تأمین درآمد در حد امرار معاش برای کارگران است، مانع از آن می‌شود که کارگران با قبول کار به ازای دستمزدی کمتر از حد کافی برای زندگی آبرومندانه با دیگران رقابت کنند. انجمن‌های پزشکی قوانینی وضع می‌کنند که پزشکان را با تبلیغ اسامی و خدمات آنان از رقابت با یکدیگر باز می‌دارد. قوانین ضد تبعیض نژادی، عقیدتی یا جنسیتی با اجاره کردن یا فروختن مسکن تا حدی رقابت برای فضای زیستی را کاهش می‌دهد.
وقتی زونی‌ها، کواکیوتل‌ها، کواکرها و مردم آمریکا را به طور کلی در نظر می‌گیریم، حتماً برایمان مشخص می‌شود که به منظور درک تعامل انسانها ابتدا باید انگیزه‌های نشأت گرفته از فرهنگ را در مردمی که در حال تعامل هستند درک کنیم.

گروههای اولیه

همه‌ی افراد در سراسر زندگی خود به گروه تعلق دارند. یکی از این گروهها، «گروه اولیه» نام دارد. این اسم به دو دلیل به این گروه داده شده: زیرا این اولین گروه در تجربه شخص است؛ و برای پرورش شخصیت و شناخت ما از خود به مثابه اعضای جامعه اهمیت اساسی دارد. چارلز هورتون کولی (Charles Horton Cooly) که برای اولین بار اصطلاح «گروه اولیه» را در یک چارچوب مرجع جامعه‌شناسی به کار برده، این گروه را «دو یا چند نفر با رابطه‌ی شخصی نزدیک و نسبتاً ماندنی» تعریف می‌کرد. تعریف وی کلاسیک است:
«منظور ما از گروههای اولیه کسانی است که ویژگی آنها معاشرت و همکاری رودررو است. آنان از چندین نظر اولیه هستند، اما عمدتاً از این نظر که وجود آنان برای شکل دادن به ماهیت اجتماعی و آرمانهای فرد اهمیت بنیادین دارد. نتیجه‌ی معاشرت نزدیک... نوعی ترکیب شدن صفات فردی به صورت یک کل مشترک است، طوری که خود اصلی شخص، دست کم برای چندین مقصود، زندگی و هدف مشترک گروه است. شاید آسانترین راه توضیح این کل مشترک آن است که بگوییم «ما» آن نوع همدلی و هویت متقابل را در بر دارد که «ما» بیان طبیعی آن است.»
بنابراین خانواده الگوی اولیه گروه اولیه است و روابط اعضای آن نزدیک، نسبت ماندنی و بسیار شخصی است. خانواده، معمولاً منبع عشق و محبت متقابل (و نیز احساسات قوی هم چشمی، معارضه و گاهی تنفر) است. کودک در خانواده زبان می‌آموزد، اجتماعی می‌شود، یاد می‌گیرد طوری رفتار کند که مورد قبول جامعه است. اعضای خانواده تأثیر عمیقی بر یکدیگر دارند و احساس می‌کنند دارای ارتباطی بسیار نزدیک هستند.
زن و شوهر جوانی که همدیگر را دوست دارند و گروهی از هنرمندان دارای پیوند مستحکم ممکن است گروه اولیه باشد. گروههای اولیه در اکثر نظامهای پیچیده‌ی اجتماعی وجود دارد؛ مثلاً در یک کارخانه روابط میان کارگران و مدیران عمدتاً غیرشخصی است، اما مدیر کارخانه ممکن است روابطی صمیمی و بااهمیت با یکی از کارگران برقرار کند. دو تحلیل‌گر کامپیوتر ممکن است دوست بسیار صمیمی بشوند.
اعضای گروه اولیه به خواست خود و اغلب به طور خودجوش به هم می‌پیوندند. آنان در اطلاعات، تجربیات و احساسات هم سهیم می‌شوند و همکاریهای زیادی با هم دارند. وقتی تن دادن به خواسته‌های دیگران باعث ارتقای منافع کل گروه بشود، فرد این کار را می‌کند. هر فردی همزمان و در زمانهای مختلف عضو گروههای متعدد اولیه است. گاهی هم ممکن است رابطه‌ای نخستین با چند دانشجو یا اعضای یک باشگاه، گروه کاری یا تیم ورزشی داشته باشید. وقتی کسی را دوست دارید رابطه‌ای اولیه برقرار می‌کنید. وقتی ازدواج می‌کنید و صاحب فرزند می‌شوید باز هم عضو گروه اولیه دیگری می‌شوید. عواملی چند از جمله عوامل زیر، برقراری و حفظ گروههای اولیه را تسهیل می‌کند:

- نزدیکی جسمی:

برای برقراری صمیمیت و حفظ آن، افراد مورد نظر باید دارای تماس نسبتاً نزدیک باشند. جدایی جسمی گاهی مانع تشکیل گروه اولیه می‌شود و ضرب المثل: دورباش، عزیزباش، شامل این گروه نمی‌شود.

‌- اندازه‌ی محدود:

از لحاظ تعریف در واقع گروه اولیه شامل اعضایی نسبتاً معدود است، وقتی گروه خیلی بزرگ می‌شود نزدیکی و صمیمیتی که به آن اشاره کردیم ناممکن می‌گردد.

- ارزشها و هنجارهای مشترک:

هر چند توافق کامل میان اعضا برای وجود گروه اولیه ضرورت حتمی ندارد، هماهنگی نسبی میان آنان از لحاظ ارزشها و هنجارهای رفتاری اصلی احساس صمیمیت را افزایش می‌دهد. بندرت می‌توان گروه اولیه‌ای را تصور کرد که تعداد اعضایشان یکسان باشد و از هنجارهای رفتاری متعارف پیروی کنند، چون آنها را می‌پذیرند و دیگران این هنجارها را رد می‌کنند و دست به دزدی، حمله و سایر رفتارهای ناپسند اجتماعی می‌زنند.

- تعامل:

تعدادی از مردم که با هم تعامل دارند گروه اولیه را تشکیل نمی‌دهند مگر اینکه تعامل آنها تعاملی اتفاقی نباشد، تا حدی ماندنی و طوری باشد که منجر به احساس روابط صمیمی و شخصی شود.

- برابری میان اعضا:

یک باشگاه یا تیم ورزشی در ارتباط با پروژه‌ای معین یا اکثر پروژه‌ها دارای رهبرانی است، اما این دلالت بر آن ندارد که میان اعضای گروه در مقام «اعضا» نابرابری وجود دارد. خود اعضا معمولاً رهبران را رسماً یا به طور غیررسمی برمی‌گزیند.
رهبری به صورت داوطلبانه پذیرفته می‌شود. همه اعضا دارای حق مساوی اظهارنظر در بحثها هستند. چنین مجموعه‌ای از افراد، در صورت مهیا بودن سایر عناصر لازم، ممکن است روابط خاص گروه را برقرار کنند. اما تشریفات دموکراتیک و برابری کامل میان اعضا از شرایط محض ضروری برای وجود گروه اولیه نیست. کودکان با رأی دادن تصمیم نمی‌گیرند که آیا والدین خود را به عنوان سرپرستان خانواده بپذیرند یا نه؟ آنان بویژه در سالهای قبل از بلوغ بر اساس اقتدار پدر و مادر خود آموزش و مقررات رفتاری را می‌پذیرند و با وجود این خانواده گروه اولیه باقی می‌ماند. البته دیکتاتوری محض و بیش از حد والدین بسیاری از خانواده‌ها را از هم پاشیده است؛ کودکان وقتی احساس کنند وحدت و صمیمیت‌شان خدشه دار شده یا از بین رفته ممکن است نافرمانی کرده یا خانه را ترک کنند. در این صورت دیگر گروه اولیه وجود ندارد.

- عضو پایدار:

وقتی عضویت در گروه پایدار باشد، روابط گروه اولیه تقویت می‌شود. جریان آسان ورود به گروه یا خروج از آن معمولاً ناپایداری را تقویت می‌کند. یکی از دلایل شکست مکرر کمونهای امروزی، گرایش اعضای آن به ورود و خروج بیش از حد از گروه است. زمانی که این وضع در گروهی پیش می‌آید، مردم فرصت ایجاد روابط نزدیک و صمیمانه‌ای را که برای ایجاد روابط اولیه لازم است ندارند.

- دوام روابط گروهی:

عضویت پایدار فی نفسه ایجاد حس گروه اولیه را تضمین نمی‌کند. دوام گروه نیز نقشی مهم بازی می‌کند.
عده‌ای از مردم به هنگام بازدید برنامه ریزی شده از موزه، اگر در ابتدا گروه اولیه نبوده باشند، در پایان بازدید هم گروه اولیه نخواهند بود. عمر گروه آن قدر کوتاه بوده که فرصت ایجاد صمیمیت حاصل نشده و گروه منحل خواهد شد. صمیمیت از طریق تکرار و شدّت معاشرتها ایجاد می‌شود. این معاشرتها در حدی خاص با طول مدّت در کنار هم بودن اعضای گروه تناسب دارد. تا حالا برخی از کارکردهای گروههای اولیه مشخص شده است:
1- به گفته‌ی کولی، «گروههای اولیه در تشکیل ماهیت اجتماعی و آرمانهای فرد اهمیت بنیادین دارند» این گفته به تعبیر دیگر این است که گروههای اولیه نقشی حیاتی در جامعه پذیر شدن هر یک از اعضای گروه بازی می‌کنند.
2- همه‌ی انسانها به واکنش عاطفی دیگران و نیز به معاشرت نزدیک با آنها نیاز دارند. گروه اولیه این نیاز را برآورد می‌کند. جرج سی. هومانز (George C. Homans) این مطلب را در اثر خود با عنوان «گروه انسانی» چنین بیان کرد:
«شواهد روان پزشکی در حال حاضر نشان می‌دهد که عضویت در گروه از فرد حمایت می‌کند و او را قادر می‌سازد تا تعادل خود را تحت شوکهای معمولی زندگی حفظ کند... اگر گروه وی از هم بپاشد، اگر گروهی را که عضو ارزشمند آن بوده ترک نماید و بالاتر از همه اگر گروه جدیدی را پیدا نکند که عضو آن بشود، تحت فشار زندگی دچار اختلال فکری، احساسی و رفتاری می‌شود.»
نیاز فرد به روابط صمیمانه با دیگران از این نکته پیداست که میزان خودکشی در میان کسانی که از این گونه روابط محروم هستند بیشتر از کسانی است که رابطه‌ی نزدیکی با گروههای اجتماعی دارند. همچنین خودکشی در میان طلاق گرفته‌ها و مجردها بیشتر از متأهل‌هاست.
3- گروههای اولیه، به ویژه، همچون ابزار نظارت اجتماعی عمل می‌کنند. عضو گروه، خواهان مقبولیت است و از انتقاد و تنبیه اجتناب می‌نماید. بنابراین امکان دارد که وی خود را با انتظارات اعضای گروه وفق دهد.
4- گروه اولیه ممکن است دارای اختلال کارکرد باشد، از این نظر که اعضای آن ممکن است هنجارهای جامعه بزرگتر را نپذیرند، چنانکه مثلاً در مورد گروهی کاملاً همبسته از دزدان حرفه‌ای صادق است. در این صورت هر عضو گروه خود را با انتظارات گروه اولیه وفق می‌دهد و رفتار او مورد پسند افراد خارج از آن گروه نخواهد بود.

گروههای ثانویه

هر چند محکم‌ترین پیوندهای عاطفی ما با گروههای اولیه برقرار است، در طول عمر خویش با تعداد زیادی گروه ثانویه نیز در ارتباط هستیم. «گروه ثانویه گروهی است که رابطه‌ی میان افراد آن نسبتاً غیرشخصی است.» شما با اعضای خانواده‌ی بلافصل خود رابطه‌ی نزدیک، شخصی و از نوع گروه اولیه دارید و با مأمور تحویل روزنامه‌ی یومیه خود رابطه‌ی گروه ثانویه دارید. تفاوت اساسی این دو در کیفیت نگرشهای مربوط به رابطه‌ی اجتماعی نهفته است. رابطه‌ی ثانویه، مانند رابطه با مأمور تحویل روزنامه، نسبتاً غیرشخصی است.
در هر رابطه‌ای ویژگی گروه اولیه ممکن است با ویژگی گروه ثانویه متفاوت باشد و بالعکس. بسیار محتمل است که شما با مأمور تحویل روزنامه در شرایطی آشنا شوید که دوستی صمیمانه‌ای میانتان برقرار شود. در نتیجه رابطه گروه ثانویه به رابطه‌ی گروه اولیه تبدیل می‌شود.
فرض کنید شما با یکی از دوستان دانشگاهی‌تان گروه اولیه تشکیل می‌دهید. بعد از فراغت از تحصیل هر کدام به شهری می‌روید. هر چند مدتی با هم مکاتبه می‌کنید و گاهی همدیگر را می‌بینید، حتی اگر با هم دشمنی نداشته باشید، دوستی‌تان رفته رفته به سردی می‌گراید و دیگر به ‌اندازه گذشته برای هم اهمیت ندارید. رابطه از نوع گروه اولیه به رابطه از نوع گروه ثانویه تبدیل شده است.
یکی از تمایزات مهم میان این دو نوع گروه، به کارکرد خاص هر گروه مربوط است؛ «حفظ روابط اولیه فی نفسه یکی از اهداف عمده‌ی اعضای گروههای اولیه است، در صورتی که روابط مربوط به گروه ثانویه بیشتر وسیله‌ی نیل به اهداف دیگر است». مثلاً ممکن است کسی مشتری مغازه‌ی میوه و سبزی فروشی خاصی باشد، زیرا کیفیت محصولات آن عالی است. رابطه میان مشتری و صاحب مغازه احتمالاً ربط چندانی به نوع احساسات آن دو نسبت به یکدیگر ندارد. رابطه حفظ می‌شود؛ زیرا هر دو از آن نفع می‌برند.

گروههای اولیه و ثانویه به عنوان دو انتهای یک پیوستار

هر چند درباره‌ی گروههای اولیه و ثانویه به قصد تحلیل، جداگانه بحث شده است، امّا این دو نوع گروه متقابلاً منحصر بفرد نیستند. تعریف تحلیلی و دقیق‌تر این دو گروه این است که نماینده‌ی دو انتهای یک پیوستار هستند.
اپراتورهای رادیویی آماتور غالباً با رادیو با هم در تماسند و درباره‌ی مشکلات الکترونیک بحث می‌کنند یا صرفاً گپ می‌زنند. آنان از مقررات غیررسمی پخش برنامه که به نفع همه‌ی آماتورها وضع شده پیروی و در موارد اضطراری پیامها را از ایستگاهی به ایستگاه دیگر رله می‌کنند. اما هر چند آماتورها همکاریهای زیادی با هم دارند، مکالماتشان از طریق امواج رادیویی بیشتر اتفاقی و آشنایی‌شان موقتی است. بعضی از آنان پس از چند سال علاقه به سرگرمی خود را از دست می‌دهند و دیگر با سایر آماتورها تماس نمی‌گیرند. اگر یکی از آنان به دلیلی تماس رادیویی‌اش قطع گردد، دیگران حتی متوجه نمی‌شوند و اگر متوجه بشوند احتمالاً متأسف نمی‌شوند.
آماتورها را با اعضای انجمن «الکلی‌های ناشناس» مقایسه کنید که سازمانی است که در صدد خاتمه دادن به مصرف مشروب است و اعضای آن معتقدند که بهترین راه دستیابی به این هدف معاشرت با الکلی‌های هم فکر است که برای پرهیز از مستی به همدیگر کمک می‌کنند. اعضای انجمن مذکور نسبت به هم بسیار وفادارند و نسبت به هم احساس مسؤولیت کرده، شب و روز هر لحظه آماده‌اند تا چنانچه یکی از اعضایشان دوباره دچار وسواس مشروب‌خواری شود به کمک او بشتابند. اعضای انجمن به طور منظم تشکیل جلسه می‌دهند، به خانه‌ی همدیگر می‌روند و درباره مشکلات مشترکشان با هم بحث می‌کنند. چه بسا مقدمات ازدواج دو تن در همین جلسه‌ها فراهم می‌شود. اگر یکی از اعضا در جلسه‌ای حاضر نشود، متوجه غیبت وی می‌شوند و با نگرانی آرزو می‌کنند که دوباره به مشروب روی نیاورده باشد.
آنان حضور سایر «مشمولان برنامه» را برای ادامه‌ی پرهیز و رفاه خود ضروری می‌دانند.
آماتورهای رادیویی را در نگاهی کلی می‌توان گروه ثانویه و اعضای شعبه محلی انجمن الکلی‌های ناشناس را گروه اولیه دانست. بر روی پیوستار گروههایی میان این دو گروه قرار دارد که نمی‌توان تعریفی مشخص از آنها ارائه کرد. باشگاه بولینگ ممکن است در مقایسه با جمعی از آمارتورها کمتر جزو گروه ثانویه و در مقایسه با شعبه‌ای از انجمن الکلی‌های ناشناس کمتر جزو گروه اولیه باشد. یکی از روابط «کهنه سربازان جنگهای خارجی» ممکن است تقریباً - اما نه کاملاً- طبق گروه روابط اولیه باشد و در عین حال گروههای ثانویه واقعی و متعددی دربر داشته باشد. چند خبرنگار روزنامه که برای روزنامه‌های مختلف گزارش یکسانی تهیه می‌کنند ممکن است تشکیل گروه ثانویه بدهند و در عین حال دارای برخی از ویژگی‌های گروه اولیه باشند.

تعریف گروهها از دیدگاه افراد

«یک واحد اجتماعی متعامل ممکن است از دیدگاه یکی از اعضا، گروه اولیه و از دیدگاه عضوی دیگر گروه ثانویه باشد» از نظر شِرلی (Shirley) گروه وی گروه ارتقای آگاهی زنان، گروه اولیه‌ای است که وی در آن بسیاری از نیازهای خود را برآورده می‌کند و مشارکت شخصی عمیقی در آن دارد. او هر عضو گروه را خواهر خود می‌داند و علاقه شدیدی به تقویت رفاه وی دارد. او به سایر زنان گروه وفادار است و از آنان انتظار وفاداری متقابل دارد. او به خود اطمینان می‌دهد که تا وقتی زنده باشد رابطه‌ای صمیمانه با این مردم خوب خواهد داشت.
مارشا، که عضوی دیگر از گروه مذکور است، دارای رابطه‌ای از نوع گروه ثانویه با اعضای آن است. معاشرت با این زنان خوشایند، اما در سطح عاطفی برای او نسبتاً بی اهمیت است. او به این علت به گروه پیوست که ابتدا فکر می‌کرد بحث درباره‌ی احساسات و مشکلات متقابل به او کمک می‌کند به شناخت بیشتری از خود دست یابد. فکر می‌کرد «تعلق» داشتن «مفید» است و هنوز هم بر این عقیده است؛ اما اکنون علایق زیادی در خارج از گروه دارد. به علاوه به این نتیجه رسیده که بسیاری از مباحثات گروه وقت تلف کردن است و دیدگاه‌های اجتماعی آن افراطی بوده، به مذاق وی خوش نمی‌آید. او روز به روز بیشتر در فعالیتهای بی ربط به گروه مشارکت می‌کند و در نتیجه روابطش با سایر اعضا سرسرى و حتی نسبت به آنان بی اعتنا می‌شود. او قبول ندارد که محافظ خواهر خود است و قطعاً مایل نیست یکی از اعضای گروه مسؤول اعمال او باشد. از نظر وی زنان گروه تقریباً مانند هر زنی دیگر هستند که در محیط کار یا در یک مجلس اجتماعی به او برخورده است. او قصد ندارد در صورت ترک شهری که همه‌ی آنان فعلاً در آن زندگی می‌کنند، روابط اجتماعی خود را با آنان ادامه بدهد. بنابراین از دیدگاه شخصی، این گروه خاص آگاهی دهنده برای شرلی، گروه اولیه است و برای مارشا گروه ثانویه. این وضعیت در مورد بسیاری از گروهها در برخی موارد حتی در مورد خود خانواده، صادق است.

آیا تأثیر گروه اولیه رو به کاهش است؟

برخی از جامعه شناسان معتقدند که مردم آمریکا جامعه‌ای را که ویژگی عمده آن وجود روابط از نوع گروه اولیه بود، پشت سر گذاشته و به سوی جامعه‌ای که غالباً دارای روابط از نوع گروه ثانویه است حرکت کرده‌اند. آنان معتقدند که این تغییر و بسیاری تغییرات دیگر ناشی از تغییر روش زندگی از روش روستایی به روش شهری است. در روستاهای کوچک اجتماعات کشاورزی یک قرن پیش هم همدیگر را بخوبی می‌شناختند. براساس این استدلال حالا دوران زندگی ساده‌ی گذشته به سر آمده است. شهرنشینان نمی‌توانند با همه کسانی که با آنان تعامل دارند آشنا شده، شخصاً به آنان علاقه مند شوند. شما با همسایگان‌تان چقدر آشنا هستید؟ شاید واقعاً با آنان معاشرت دارید؛ اما احتمالاً زیاد به آنان وابسته نیستید و خود را مسؤول رفتارشان نمی‌دانید.
سابقه‌ی این نظر دست کم به قرن نوزدهم برمی‌گردد. لوئیس وِرت (Louis Wirth) جامعه شناس در سال 1938 ضمن بیان این نظر اظهار داشت: «به جای تماسهای اولیه، تماسهای ثانویه شاخص شهر هستند. البته ممکن است تماسهای شهر رو در رو باشد، اما به هر حال غیر شخصی، سرسری، گذار و جزئی‌اند. بنابراین خودداری، بی اعتنایی و نگاه حاکی از دل زدگی را که شهرنشینان در روابطشان از خود نشان می‌دهند می‌توان ابزار آنها برای مصون سازی خود در برابر ادعاها و انتظارات شخصی دیگر تلقی کرد.»
نظر ورت را تا حدی تحقیقات جدیدتر تقویت می‌کند؛ از جمله بررسی که طی آن استنلی اس گوترمان (Stanley S.Guterman) دریافت که ساکنان شهرهای بزرگ و حومه کمتر از ساکنان شهرهای کوچک مستعد داشتن دوستی‌های صمیمانه هستند.
جامعه شناسان دیگر قبول ندارند که ما اگر هم از روابط خاص گروه اولیه فاصله گرفته باشیم، این فاصله زیاد باشد. آنان به بررسی‌هایی اشاره می‌کنند که نشان می‌دهد وقتی مردم از تماس با یک گروه اولیه جدا افتاده یا به نحوی از آن محروم می‌شوند، اغلب در صدد یافتن گروه اولیه دیگری برمی‌آیند. ‌هارولد.ال. ویلنسکی (Harold L.Wilensky) و چارلز. اِن. لِبو (Charlles N.Lebeaux) با تحلیل تحقیق تجربی خود در زمینه‌ی موضوع نتیجه می‌گیرند که: «ناشناختگی، غیر شخصی شدن و بی ریشگی که به زندگی شهری نسبت داده می‌شود ممکن است استثنا باشد نه قاعده. شهرنشین معمولی دارای روابط صمیمانه با دوستان خود در میان همسایگان یا مردم سایر قسمتهای منطقه شهری یا در میان هر دو است.»
به گفته‌ی ویلنسکی و لبو، این اطلاعات نشان می‌دهد که «در مورد زوال زندگی مبتنی بر گروه اولیه و نظارتهای غیررسمی بسیار اغراق شده است.»
با وجود شواهدی که ممکن است مبهم به نظر برسد با اطمینان می‌توان گفت که در محیطهای شهری نوعی گروه اولیه وجود دارد و هر فرد برای اینکه احساس رفاه و خوشبختی کند باید خود را متعلق به یک یا چند گروه اولیه بداند. این امر بویژه در مورد روابط خانوادگی و خویشی و نیز در مورد گروههای اولیه‌ای که بر محیط کار و منافع ویژه استوار هستند صدق می‌کند.
ممکن است جامعه شناسان سرانجام متوجه شوند که تلاش آنان برای تمایز قائل شدن میان گروههای اولیه و ثانویه آنان را به درون بن بستهای نظری سوق می‌دهد. اگر فقط از معیار کولی (Cooley) برای صمیمیت روابط میان اعضا به عنوان مبنای متمایز ساختن این دو گروه استفاده کنیم، می‌توانیم تفاوت میان آنها را از لحاظ جایگاه اجتماعی مشخص نماییم. البته وقتی سعی می‌کنیم معیارهای دیگری را همزمان به کار بگیریم، مشکلاتی بروز می‌کند. بعضی از جامعه شناسان مدعی‌اند که گروههای اولیه به کوچک بودن و گروههای ثانویه به بزرگ بودن گرایش دارند. برخی نیز معتقدند گروههای اولیه بادوام و گروههای ثانویه موقتی هستند. عده‌ای می‌گویند ویژگی گروههای اولیه روابط غیررسمی است، در حالی که گروههای ثانویه دارای ماهیتی رسمی‌ترند. با وجود این، به آسانی می‌توان گروههای ثانویه نسبتاً کوچک، بادوام و غیررسمی پیدا کرد. بنابراین از لحاظ منطقی باید به این نتیجه رسید که حتی یکی از این معیارها -‌اندازه، دوام و امثال آن - هرگز در کنار سایر معیارها دیده نمی‌شود و نیز معیارهایی که ظاهراً گروههای اولیه را از گروههای ثانویه متمایز می‌کنند، منحصر به گروههای خاص خود نیستند.
منبع مقاله :
درسلر، دیوید؛ ویلیس، ویلیام ام؛ (1388)، جامعه شناسی «بررسی تعامل انسانها»، ترجمه‌ی مهرداد هوشمند، غلامرضا رشیدی، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ اول



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.