پارادوكس جامعه مدنی(3)

دمكراسی لیبرال، فلسفه و دكترین «قانون طبیعت» را جایگزین «حقوق خدادادی» طبقه آریستوكراس كه با كلیسای مسیحی پیوند داشت، نمود و سپس این «حقوق طبیعی» را به قراردادهای اجتماعی در جامعه تبدیل كرد.این جابه‏جایی ایدئولوژیك و فلسفی و مكتبی موقعی به وجود آمد كه اقتصاد دوره قرون وسطای اروپا به بازارهای بزرگ مبادلاتی و تجارت صنعتی تبدیل شد. این تغییرات، مساوات و برابری
چهارشنبه، 23 مرداد 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پارادوكس جامعه مدنی(3)
پارادوكس جامعه مدنی(3)
پارادوكس جامعه مدنی(3)

دمكراسی لیبرال، فلسفه و دكترین «قانون طبیعت» را جایگزین «حقوق خدادادی» طبقه آریستوكراس كه با كلیسای مسیحی پیوند داشت، نمود و سپس این «حقوق طبیعی» را به قراردادهای اجتماعی در جامعه تبدیل كرد.
این جابه‏جایی ایدئولوژیك و فلسفی و مكتبی موقعی به وجود آمد كه اقتصاد دوره قرون وسطای اروپا به بازارهای بزرگ مبادلاتی و تجارت صنعتی تبدیل شد. این تغییرات، مساوات و برابری قانونی در جامعه ایجاد كرد و با لغو فئودالیسم و ظهور دوره صنعتی، حق مالكیت را در طبقات دیگر مستقر نمود. به این ترتیب، دولت دارای قدرت موروثی و خدادادی، جای خود را به حكومت و نظام مبتنی بر قانون مدنی و آزادی‏های فردی داد. در اینجا باید یادآوری كرد كه اروپای قرون وسطی تا قرن هفدهم میلادی در مقایسه با دنیای اسلام در آن زمان تفاوت كلی و فاحشی داشت، در حالی‏كه قوانین جامع فقهی و شرعی، پایه‏های جوامع اسلامی و تا حد زیادی تشكل اقتصادی و سیاسی این دوره را در شرق و در شبه جزیره اسپانیا و قسمتی از جزایر مدیترانه تشكیل می‏داد. نظام قضایی مشخصی كه حقوق افراد و گروه‏ها را در نظام اجتماعی اروپا تعیین كند، در آن زمان نمو و گسترش نیافته بود.
اتحاد كلیسای مسیحیت با سلطنت و فئودالیسم و عدم وجود قوانین جامع شرعی و عرفی یا مدنی، سد بزرگی در پیشرفت سیاسی و اقتصادی و فرهنگی اروپا شده بود. طبقه اشراف و فئودالیست اروپا كه سیستم ویژه‏ای را در تاریخ ایجاد كردند نیز در حقیقت مانع اصلی گسترش سرمایه‏داری و روشنفكری این قاره بودند. به همین سبب در طول تاریخ، نظام اشرافی و آریستوكراسی فئودالیسم به شیوه اروپا در دنیای اسلام به وجود نیامد و تا اواسط قرن سیزدهم میلادی، پیش از سرمایه‏داری صنعتی، نظام جهانشمول اقتصادی در كاركرد یك نظام جهانی كاملا در دست مسلمانان بوده و از كرانه‏های مدیترانه در ایتالیا تا بنادر چین در شرق توسعه داشته است. فئودالیسم آن طور كه كارل ماركس و همفكران او نوشته‏اند ــ و آن را یك پدیده اقتصادی و تولیدی دانسته‏اند ــ نبود، بلكه یك نظام تركیب شده از فلسفه و افكار و مذاهب مسیحی آن زمان و یك سیستم ویژه اقتصادی و سیاسی اروپا به شمار می‏رفت. ظهور مكتب‏های جدید فلسفه در اروپا مبنی بر آزادی فرد و گسترش روشنفكری یا روشنگری در قرن هفدهم در حقیقت واكنش‏های نظری و عملی علیه نظام عقب افتاده فئودالیسم و ایدئولوژی آن ــ كه مانع رشد و نمو جوامع اروپایی بود ــ است. قوانین حاصله از این مكتب‏های فلسفی و نظام‏های به وجود آمده قضایی، سیاسی و اقتصادی در نتیجه این روشنگری، پایه‏های اصلی جامعه مدنی را در اروپا بنا كرد.
با گسترش و پیروزی طبقه سرمایه‏دار و متوسط در قرن نوزدهم و افول نظام فئودالیسم و ملوك الطوایفی در اروپا و با افزایش جمعیت شهروندان در اثر مهاجرت روستاییان به شهرهای صنعتی، این بار خطر بزرگ و تهدید جدید از ناحیه طبقه پایین، متوجه طبقه سرمایه‏دار و متوسط بود. فضای جامعه مدنی متاثر از اندیشه‏های هابز و لاك در فعالیت‏ها و فضای اقتصاد سیاسی بود، ولی برای نسل بعدی متفكران و اندیشمندان اروپا و امریكا، مانند جرمی بنتام، جیمز میل و جان استوارت میل، مشكل جامعه مدنی غرب ــ كه كوشش داشت حقوق مالكیت و آزادی افراد را حفظ كند ــ تناقض حاصله از ایدئولوژی سرمایه‏داری و خواسته‏های قشر عظیم مردم مبنی بر مساوات و عدالت اجتماعی و مشاركت سیاسی بود.(۸)
مشكلات این دانشمندان در قرون هیجدهم و نوزدهم درخصوص جامعه مدنی، شباهت زیادی به نگرانی صاحب نظران قرن بیستم، افرادی نظیر ساموئل هانتینگتون داشت. او در گزارشی كه برای «كمیسیون سه جانبه» از نخبگان جهانی درباره «بحران دمكراسی» تهیه كرده بود، به صورت آشكار اظهار داشت كه گر چه سرمایه‏داری از دكترین دمكراسی لیبرال مشروعیت كسب كرده است، ولی «دمكراسی بیش از حد» تهدیدی برای كاپیتالیسم شده است. مفهوم جامعه مدنی كه در آن، اقتصاد و فعالیت‏های اقتصادی و نهادهای مربوط به آن، جنبه‏های وسیعی از این مفهوم را داراست و به طور رسمی اقتصاد و نهادهای مربوط به آن از سیاست و دولت جداست، یك پدیده كاملا سرمایه‏داری و غربی است.در اندیشه دمكراسی لیبرال، اقتصاد از سیاست مجزاست. در جوامع پیش از سرمایه‏داری در اروپا، روابط اقتصادی در بستر ساخت اجتماعی نهاده شده بود و بنابراین اقتصاد سیری طبیعی كرده بود و با امور سیاسی و اجتماعی آمیخته بود. با ظهور و گسترش سرمایه‏داری در شكل یك نظام، این معادله اجتماعی به هم می‏خورَد و اقتصاد دیگر در چارچوب نظام اجتماعی نیست.
همان‏طور كه كارل پولیانی(۹)، یكی از متفكران غرب در اثر مهم خود «تحوّل و تغییر عظیم» نشان داده است، بازار، تعیین كننده و شاخص همه فعالیت‏های اجتماعی و سیاسی زندگی و از جمله دولت و حكومت می‏شود. در این صورت جدایی اقتصاد از سیاست در حقیقت یك ادعای ناصحیح و این نظریه كه فعالیت‏های سیاسی در حكومت و جامعه سیاسی و فعالیت‏های اقتصادی در جامعه مدنی قرار دارد، مصنوعی و رویایی بیش نیست. تئوری گرامشی درباره ظهور جامعه مدنی و پیدایش سلطه‏گرایی به صورت یك طبقه حاكم كه توافق آن، از درون خود جامعه مدنی كسب شده است، دقیقا بر پایه این جدایی اقتصاد از سیاست در نظام سرمایه‏داری است. در نگاه گرامشی این سلطه‏گرایی در جامعه مدنی نهفته است، جایی‏كه اقتصاد به بخش خصوصی انتقال یافته است. در چنین نظامی، طبقه حاكم احتیاجی به این‏كه دولت و امور سیاسی را اداره كند، ندارد و سرمایه‏داران كه در بخش اقتصادی فعالیت دارند، الزاما متصدی جامعه سیاسی و دولت ـــ كه خارج از فضای جامعه مدنی است ـــ نیستند؛ زیرا مفهوم دولت در نظریات گرامشی تحت نظام سرمایه‏داری وسعت بیشتری پیدا می‏كند و شامل نهادهای رسمی دولتی (جامعه سیاسی) و نهادهای خصوصی اقتصادی و غیردولتی (جامعه مدنی) می‏باشد. از آنجا كه سلطه‏گرایی و برتری‏طلبی در نظام سرمایه‏داری حكمفرماست، نخبگان اقتصادی لزومی نمی‏بینند كه خود، در راس دولت باشند و این وظیفه و تكلیف ـــ مردم‏سالاری و دمكراسی محدود و انحصاری ــ را با توافق به بازیگران سیاسی واگذار می‏كنند.(۱۰) نتیجه این‏كه رابطه میان سرمایه‏داری و دمكراسی در غرب همراه با تناقض است، زیرا دمكراسی تقاضا می‏كند خواسته‏هایی كه در فضای سیاسی مطرح می‏شود، در فضای اقتصادی انعكاس یابد و مدیریت این‏گونه درخواست‏ها باید همیشه منافع نظام سرمایه‏داری را در نظر داشته باشد. پارادوكس جامعه مدنی در این است كه گرچه آغاز سرمایه‏داری در غرب با طلوع دمكراسی همراه بود، اكنون این خود سرمایه‏داری است كه مانع دمكراسی می‏شود.
مردم‏سالاری جای خود را به دمكراسی نخبگان داده است و این دمكراسی محدود و انحصاری اكنون تحت عنوان جامعه مدنی به جهانشمولی گرایش پیدا كرده است. این جهانشمولی از دو طریق در سطح بین‏المللی رواج پیدا كرده و هدف اصلی آن، ترویج جامعه مدنی و دمكراسی در چارچوب دنیای غرب است.(۱۱)در مرحله اول، دولت‏های غرب از جمله امریكا سازمان‏هایی شبیه به سازمان ملی اعطای دمكراسی و غیره تاسیس كرده‏اند. مثلا دولت انگلستان سازمان نیمه دولتی به‏نام «بنیاد وست مینستر» و دولت كانادا مركزی به اسم «مركز بین‏المللی برای حقوق بشر و توسعه دموكراسی» و دولت‏های آلمان و ژاپن و سوئد بنگاه‏هایی شبیه به آنها تشكیل داده‏اند كه اهداف اصلی آنها تغییر محیط سیاسی كشورهای دیگر و دخالت و ترویج دمكراسی و حقوق بشر در آسیا و افریقا و امریكای لاتین است. در مرحله دوم فعالیت سازمان‏های بین‏المللی دولتی و غیر دولتی، از سازمان ملل متحد گرفته تا بانك جهانی و از یونسكو گرفته تا سازمان عفو بین‏المللی است، كه در دهه‏های اخیر دوایر ویژه دمكراسی و جامعه مدنی و حقوق بشر ایجاد كرده‏اند و فعالیت آنها در این رشته‏ها افزونی یافته است. انتظار می‏رود با آغاز قرن بیست‏ویكم میلادی فعالیت سازمان‏های فرا ملی و بین‏المللی و چند ملیتی به پشتیبانی از مفاهیم و برنامه‏های گسترش یافته در غرب، برای توسعه سیاسی امریكا و اروپا تشدید یابد. موضوع دمكراسی محدود و حساب شده‏ای كه امریكا به نمایندگی نخبگان فراملی ترویج داد، با ظهور و گسترش نظام جدید جهانی ارتباط مستقیم دارد. به نظر می‏رسد نظام امریكا آخرین امپراتوری‏ای است كه با یك دولت واحد ملی به وجود آمد و اداره می‏شود.
منبع:خبرگزاری فارس




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.