معناشناسى واژه جاهليت در قرآن

درباره معناى واژه جاهليت در قرآن كريم اختلاف نظر وجود دارد: برخى آن را به معناى بى‏دانشى و نادانى گرفته‏اند; اما در اين مقاله تلاش شده‏است كه به مدد ادله عقلى مانند تحدى قرآن، غناى ادبى باقيمانده از عصر جاهلى، هدف بعثت و تناسب اعجاز قرآن با عصر حضرت رسول‏صلى الله عليه وآله و ادله نقلى مثل اقوال لغويون، سخنان ادبا، روايات معصومين‏عليهم السلام و آيات قرآن كريم ثابت‏شود، جاهليت‏به معناى مذكور نيست; بلكه به اين معناست كه مردم پيش از اسلام از مكارم اخلاقى بهره كاملى
سه‌شنبه، 14 آبان 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
معناشناسى واژه جاهليت در قرآن
معناشناسى واژه جاهليت در قرآن
معناشناسى واژه جاهليت در قرآن

نويسنده:محمدعلى مجرب

چكيده

درباره معناى واژه جاهليت در قرآن كريم اختلاف نظر وجود دارد: برخى آن را به معناى بى‏دانشى و نادانى گرفته‏اند; اما در اين مقاله تلاش شده‏است كه به مدد ادله عقلى مانند تحدى قرآن، غناى ادبى باقيمانده از عصر جاهلى، هدف بعثت و تناسب اعجاز قرآن با عصر حضرت رسول‏صلى الله عليه وآله و ادله نقلى مثل اقوال لغويون، سخنان ادبا، روايات معصومين‏عليهم السلام و آيات قرآن كريم ثابت‏شود، جاهليت‏به معناى مذكور نيست; بلكه به اين معناست كه مردم پيش از اسلام از مكارم اخلاقى بهره كاملى نداشتند.
كليدواژه‏ها: جاهليت، دوره قبل از اسلام، مكارم اخلاق، نادانى.

1. مقدمه

واژه «الجاهلية‏» در چهار سوره قرآن كريم به ترتيب در سوره آل عمران، آيه 154; مائده، آيه 50، آيه 33 و سوره فتح آيه 26 و همچنين ماده «جهل‏» در صيغه‏هاى مختلف قريب به بيست‏بار در سور مختلف قرآن آمده است (1) .
در كتب معتبرى چون نهج‏البلاغه و نهج‏الفصاحه و همچنين ادبيات عرب در مورد اين واژه مطالب زيادى مشاهده مى‏شود. اما متاسفانه اين واژه نزد عرب و بويژه فارسى زبانان تحريف معنوى شده است و بيشتر آن را مترادف «نادانى‏» و متضاد «علم‏» و «شناخت واقعى‏» تعريف مى‏كنند و شايد كاربرد فراوان آن را در اين معنا و آنچه درباره اوضاع اجتماعى پيش از اسلام در شبه جزيره عربستان نظير جنگ و ستيز، عادات ناشايست، اعتقادات خرافى و از همه مهمتر زنده به گور كردن دختران كه در برخى كتب آمده است، بتوان از مهمترين عوامل اين تحريف بشمار آورد.
نويسنده كتاب تاريخ ادبيات عرب در معناى جاهليت مى‏گويد:
دوران نادانى و جهالت نيست كه در برابر دوران بعد، يعنى عصر علم كه پيامبراسلام‏صلى الله عليه وآله ايجاد كرد و نيز در مقابل وحى خدايى قرار گيرد; لفظ جاهليت درحقيقت‏شامل تمام پديده‏هاى خشونت، درندگى، استبداد، خودپرستى و... مى‏گردد (2) .
در اين مقال بر آنيم كه با ذكر ادله‏اى موثق و به استناد آيات و روايات متعدد روشن نماييم كه آن مردم، مردمى «جاهل‏» به معنى رايج آن يعنى نادان نبوده‏اند و چنين نبوده است كه حظى از علوم روز منطقه و فرهنگ رايج در اين سرزمين نداشته‏اند; بلكه اين اعراب فضايلى را مى‏ستودند و به آن افتخار مى‏ورزيدند; از جمله: شجاعت در پيكار، بردبارى در مصائب، وفادارى به افراد قبيله، سخاوت با نيازمندان و تنگدستان، مهمان‏نوازى و پافشارى در انتقام.
اين مردم در سرزمينى مى‏زيسته‏اند كه عموما اراده هر كس قانون محسوب مى‏شد و قبايل همواره سرگرم حمله به يكديگر بودند; لذا دلاورى در جنگ و پيكار و استقامت در برخوردهاى قبيله‏اى و مصائب روزگار از ضروريات آنها بود. بنابراين تصادفى نيست كه اشعار مربوط به جنگ قبايل بيش از نيمى از جنگ‏هاى معروف شعر جاهلى را كه به حماسه مشهور است، اشغال كند. اين اشعار در ستايش فضايلى است كه بيشترين قدر و قيمت را نزد اعراب داشت.
سازمان قبيله‏اى اعراب مبتنى بر اصل خويشاوندى يا همخونى كه عامل وحدت و عصبيت اجتماعى محسوب مى‏شد، قرار داشت. بنابراين، پايبندى جوانمردانه به خويشاوندان و فداكارى بى‏چشمداشت در راه ايشان از جمله آرمانهاى والاى زندگى شمرده‏مى‏شد (3) .
در عصر جاهليت مردم عربستان بطور كلى از علوم متعدد بى‏بهره نبودند و نسبت‏به رخدادهاى محيط خود بى‏تفاوت يا خالى الذهن نبوده‏اند; لكن همان طور كه در قرآن مى‏خوانيم (4) ،مردم اين عصر به دو گروه اكثريت و اقليت تقسيم مى‏شدند كه فقط گروه اندكى در زمره انديشمندان و عاقلان جاى داشتند. شعرهاى باقيمانده از اين عصر مبين اين مدعاست. ويل دورانت اين اشعار را بسيار ستوده و حتى در زمره شعرهاى شاعران و انديشمندان معروف اين عصر به حساب آورده است (5) ; ولى اكثريت در صف جاهلان و بى‏خردان جاى داشتند و در خرافات و عقايد كهنه غوطه‏ور بودند.

2. محدوده عصر جاهليت

آشنايى با محدوده زمانى «عصر جاهلى‏» پيش از ورود به مقوله اصلى بحث‏خالى از لطف نيست. در اين مورد يك اطلاق كلى و يك تحديد زمانى در كتب تاريخ ادبيات عرب و بويژه كتب اصول نحو به چشم مى‏خورد. اطلاق كلى، معرفى عصر پيش از اسلام و زمان بعثت‏حضرت رسول‏صلى الله عليه وآله به عنوان «عصر جاهلى‏» است (6) .
اما آنچه به عنوان عصر جاهلى در كتب تاريخ ادبيات عرب خوانده مى‏شود، فترت استقلال عدنانيان از يمن در نيمه قرن پنجم ميلادى و ظهور آيين مقدس اسلام در سال 622 ميلادى است (7) .آنچه از استشهادات نحوى و لغوى كه در تفسير قرآن و حديث آمده است، در اين محدوده زمانى و نزديك به صدوپنجاه سال پس از نزول وحى قرار مى‏گيرد; يعنى نزديك به سه قرن، و استناد به شعر يا سخنى در توجيه و وضع قاعده‏اى نحوى يا بيان معناى لغوى خارج از اين محدوده زمانى مورد قبول واقع نشده و نمى‏شود. به علاوه منابع معتبر به روزگار جاهليت پرتوى بسيار ناچيز مى‏افكند. منابع ما درباره تاريخ اين عصر منحصر به روايت‏ها و داستانها و مثلهاست; زيرا در اين دوران اعراب شمالى خط نداشته‏اند تا چيزى را ثبت كنند (8) .

3. ادله ترادف جاهليت‏با رذالت اخلاقى و فرهنگى

در مورد اينكه قرآن چرا اعراب قبل از اسلام را اهل جاهليت‏خطاب كرده‏است، بين مورخان و دانشمندان اختلاف است: بعضى مى‏گويند: به خاطر رواج بت‏پرستى و خرافات و جهالت در بين اين اقوام بوده است; بعضى بر آن عقيده‏اند كه به سبب رواج دشمنى و خون‏ريزى ميان عشاير و قبايل اين نام به آنها اطلاق شده‏است; اما آنچه براى ما مهم است، ادبيات و عوامل و مظاهر آن است (9) ; لكن بطورى كه گفته شده است، تقريبا تا دوران بعثت و رسالت‏حضرت رسول‏صلى الله عليه وآله ميان اعراب شمالى نوشتن رايج نبوده است. تنها دو لوحى كه از عرب پيش از اسلام به دست آمده است، لوح زيد در جنوب شرقى حلب(512م) و لوح حران در لجا (568م) بوده است (10) .
به هر حال آنچه مسلم است، اين است كه دوره قبل از اسلام را به جهت جهل و نادانى مردمان آن عصر جاهليت نگفته و نتوان گفت. دلائل و شواهدى كه اين معنا را تاييد مى‏كند، به شرحى است كه در پى مى‏آيد:

3. 1. ادله عقلى

ادله عقلى اين معنا كه نامگذرى دوره جاهليت‏به جهت جهل و نادانى مردم آن نبوده، عبارت است از: الف) تحدى قرآن; ب) غناى ادبى باقيمانده; ج) هدف بعثت; د) معجزه حضرت رسول‏صلى الله عليه وآله.

3. 1. 1. تحدى قرآن

در قرآن كريم آيات متعددى وجود دارد كه در آنها پيامبر صلى الله عليه وآله از طرف خداوند ماموريت مى‏يابد كه به تحدى با مخالفان خود بپردازد; از جمله بارزترين اين آيات، آيه معروف «و ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسورة من مثله و ادعوا شهداءكم... (11) است.
در اين آيه خداوند به طور مستقيم دشمنان پيامبر و دشمنان آيين پاك او را مورد خطاب قرار داده و مى‏فرمايد: «اگر در آنچه بر بنده ما نازل نموده‏ايم ترديد داريد، پس سوره‏اى مانند آن را بياوريد"; اما متعرضين به پيامبرصلى الله عليه وآله و آيين پاك او ميدان را خالى كرده و پا به فرار مى‏گذارند، چنانكه قرآن در اين‏باره مى‏فرمايد:
الا انهم يثنون صدورهم ليستخفوا منه الا حين يستغشون ثيابهم... (12) ; آنها دلهاى خود را از قرآن بر مى‏گردانند تا از آن، خود را پنهان دارند. بدانند آنگاه كه آنها سر در جامه فرو مى‏برند، خدا مى‏داند، آن را كه پنهان مى‏دارند و آن را كه آشكار مى‏سازند....
در تاريخ ملحدان زيادى كه قصد معارضه با قرآن داشتند، پيدا شدند; اما چهار نفر آنها از همه بسيار مشهوترند كه نامهاى آنها بدين قرار ذكر شده است: 1- عبدالكريم بن ابى العوجا; 2- ابوشاكر; 3- عبدالله بن مقفع; 4- عبدالملك بصرى.
اين چهار نفر عليرغم آنكه برخى از آنها از بزرگان سخن در زبان عربى شمرده مى‏شدند، وقتى به معارضه با قرآن برخاستند، تنها كارى كه كرده‏اند، اين بود كه كوچكى خود و عظمت قرآن كريم را روشنتر كردند!
در تاريخ از ابن راوندى، ابوالعلاء معرى يا ابوالطيب متنبى شاعر نامدار عرب داستانها در اين زمينه نقل شده است كه در اين موجز نمى‏گنجد. حال اگر چنين در نظر بگيريم كه «مشركين‏» و «اهل جاهليت‏» در اين زمان مردمى نادان و به دور از علم و ادب بوده‏اند، آيا اين تحدى از نظر منطقى مبين فضيلتى براى قرآن است؟!
به عنوان نمونه اگر مرد جوان و پهلوانى، كودكى ضعيف و نحيف را به مبارزه دعوت كند و مثلا او را در كشتى به زمين بزند، آيا براى شاهدان در اقتدار و پهلوانى متحدى دليلى خواهدبود؟ يا بر عكس اين تحدى را نشانه ضعف او مى‏دانند؟ به بيان ديگر اهل علم در مناظرات و مباحثات علمى خود آنگاه مى‏توانند تفوقى از خود به نمايش گذارند كه در مقابله با حريفى همسنگ و بلكه برتر از خود، عقول و ديدگان گواهان و شاهدان را به خويش خيره سازند و شاهين ترازوى قضاوت عدل را با متاع علم و سداد قول، به جانب كفه خويش مايل نمايند. حال، اين تحدى چه بسا كه «العياذ بالله‏» موجب طعن در قرآن كريم و ضعيف انگاشتن استدلال آن به حقانيت‏خود در حجت تحدى گردد.
نتيجه بحث اينكه قرآن كريم مشركين و اهل جاهليت آن روز را به تحدى فرا خوانده و لازمه تحدى قرآن اين است كه آن مردم از علم و آگاهى زمان خود برخوردار باشند; لذا با اين اوصاف معناى جاهليت‏به غير از نادانى و عدم آگاهى بوده است.

3. 1. 2. غناى ادبى باقيمانده

به گفته علماى تاريخ ادبيات عرب آنچه از شاعران عصر جاهلى بر جاى مانده‏است، از غنى‏ترين ميراث ادبى تاريخ اين سرزمين است. اين قوم به شعر و شاعرى اهميت فراوانى مى‏دادند; به طورى كه هر قبيله مى‏كوشيد، حتى پيش از داشتن رهبر سياسى، خطيب و شاعرى داشته باشد و چون در قبيله شاعرى پديد مى‏آمد، جشن‏ها مى‏گرفتند و مهمانى‏ها مى‏دادند. در واقع شاعر قبيله زبان قبيله‏بود (13) .در جاى ديگر گفته شده‏است:
در «عصر جاهليت‏» به هنر و خوض در مسائل آن توجه خاصى نمى‏شد; بلكه بيشتر براى احساسات خويش از هنر گفتارى سود مى‏جستند و اين هنر گفتارى از مهمترين و نيرومندترين شيوه‏هاى تحريض و اقناع بود (14) .
اما مرورى گذرا بر منظومات شعرى صعاليك و اصحاب معلقات كه در اين عصر مى‏زيسته‏اند، به خوبى بيانگر اوج اقتدار ادبى آنهاست. در اين‏باره سيوطى مى‏گويد:
از ميان همه قصايد قديم، معلقات سبعه در صف اول جاى دارد... به گفته داستانها هر يك از اين قصايد جايزه سالانه بازار عكاظ را مى‏بردند (15) .
البته در اين‏باره بايد اضافه كرد با توجه به اينكه قبول داريم، اين اعراب در ادبيات و گفتن شعر از استعداد بسيار خوبى برخوردار بودند، لكن همين ايشان بودند كه از آوردن سوره‏هاى همانند يكى از سور قرآن مجيد، پس از تلاشهاى بسيارى عاجز گشتند (16) .
با عنايت‏به اين نكته مذكور است كه تحدى قرآن آشكار مى‏گردد; گر چه برخى تلاش كرده‏اند تا در اين مورد و اصل انتساب شعر جاهلى به شعراى اين دوره شك نمايند و آن را زاييده انديشه‏هاى اسلامى معرفى، و زمان انشا و انشاد آن را پس از ظهور اسلام بدانند (17) .
پس با توجه به مطالب ياد شده و نيز مستندات تاريخى و دلايل عقلى و نقلى نمى‏توانيم بطور كلى مردم عصر جاهلى را فاقد هرگونه آگاهى دانست; چنانكه نويسنده تاريخ عرب مى‏نويسد:
دشوار بتوان جماعتى را كه ادبيات و فرهنگى اين چنين داشته‏اند، بويژه عربان جنوب شبه جزيره عربستان، جاهل و دور از مدنيت‏شمرد (18) .

3. 1. 3. هدف بعثت

پيامبرصلى الله عليه وآله در عبارتى كوتاه، هدف بعثت‏خود را «اتمام مكارم اخلاق معرفى فرموده‏اند (19) .اين مى‏تواند دليل و سندى موثق و قاطع در نفى معناى «نادانى‏» از واژه «جهل و جاهليت‏» باشد; چون آن نشان مى‏دهد كه مشكل مردم جاهليت نادانى و جهل آنان نبوده‏است; بلكه نقص مكارم اخلاق در ميان آنان بوده‏است; لذا با چنين هدفى پيامبرصلى الله عليه وآله دست‏به كار شدند و با توجه به دستورهاى ذات مقدس بارى تعالى از طريق وحى در صدد اصلاح اخلاق آنها برآمدند. بنابر اين از اينكه هدف بعثت‏حضرت رسول‏صلى الله عليه وآله به قول آن حضرت «اتمام مكارم اخلاق‏» بوده‏است، دانسته مى‏شود كه در واقع اين قوم كاملا به دور از اخلاق و بدون علم نبوده‏اند; بلكه تعداد اندكى از آنها داراى مدارجى علمى و آگاهيهاى زمان خود بوده‏اند و ترجمه واژه «جهل‏» و «عصر جاهليت‏» به نادانى و عصر نادانى صحيح به نظر نمى‏رسد.

3. 1. 4. معجزه پيامبرصلى الله عليه وآله

هر پيامبرى كه از طرف خدا به رسالت‏برگزيده شده‏است، براى اثبات حقانيت رسالت‏خويش و براى صداقت گفتار و احكام خود، از طرف خداوند متعال با معجزه‏اى همراه گرديده است (20) .بى شك قرآن كريم كه به اعتقاد ما مسلمانان كلام خداست و جبرئيل آن را به حضرت رسول‏صلى الله عليه وآله عرضه كرده‏است; بنابراين قرآن بزرگترين معجزه و مؤيد رسالت‏حضرت ختمى مرتبت‏صلى الله عليه وآله است.
تناسب نوع معجزه با احوال عمومى عصر نزول وحى در زمان بعثت انبيا پيش از نبى اكرم‏صلى الله عليه وآله مؤيد اين نظر است كه هر يك از پيامبران خدا به معجزه‏اى متناسب با نوع علم رايج و قابل قبول در آن عصر مجهز بوده‏اند.
در اين زمينه از امام هشتم‏عليه السلام نقل شده است كه در پاسخ به پرسشگرى كه از علت تجهيز حضرت موسى‏عليه السلام به يد بيضا و آلت‏سحر و مؤيد ساختن حضرت موسى‏عليه السلام به علم طب و توانايى زنده كردن مرده‏ها و روشنايى بخشيدن به كوران پرسيده بود، اين نكته را آشكار فرمودند. اين امام بزرگوار ضمن پاسخى مفصل مى‏فرمايند:
خداوند حضرت محمدصلى الله عليه وآله را در زمانى برانگيخت كه بيشتر بر مردم زمانش، القاى خطبه‏ها و شعر و سخن غلبه داشت; از اين رو كتاب خداى عزوجل و مواعظ و احكام آن را براى ايشان آورد كه بدان سخنشان را باطل سازد و حجتى برايشان گردد... (21) .
بنابراين آشكار مى‏گردد كه «عصر جاهليت‏» عصر رواج ادب و بلكه عصر اوج آن بوده است، نه عصر «نادانى‏» و عصر «بى‏خردى"; زيرا همانطور كه گفته شد، معجزه هر پيامبرى با توجه به علم رايج در عصر او بوده‏است.

3. 2. ادله نقلى

واژه‏ها به موجودات زنده شبيهند: صورت و شكل نگارشى جسم آنهاست و معنا، روانشان. نيز اين پديده‏ها روزى زاده مى‏شوند. دورانى را طى مى‏كنند و تحويل مى‏يابند و بر حسب نقشى كه بايد در اجتماع آدميان بازى كنند، مسئوليتهايى گاه جزئى و محدود و گاه بسيار گران به عهده مى‏گيرند. مراد ما از مسئوليت واژه، همان معنايى است كه بايد بازگو كند. واژه كه در واقع شكل گفتارى و نگارشى معناست، زمانى مى‏ميرد كه آن معنا از ميان برود. معنا برخلاف آنچه معمولا مى‏پنداريم، هيچگاه صددرصد روشن و معين نيست. علماى اين فن مى‏گويند: حوزه معنايى هر كلمه به هاله‏اى شبيه است كه مركزى مشخص دارد; اما كرانه‏هاى آن در ابهام ناپديد مى‏گردد. از آن گذشته حوزه معنايى كلمه نزد افراد گوناگون يكسان نيست; يعنى بعيد است كه دو نفر از يك كلمه معين، مثلا ايثار برداشت و تصوير يگانه‏اى داشته باشند; لذا ما در اين بحث‏برآنيم بطور خيلى فشرده، باستناد منابع معتبر و قابل قبول به بررسى معنا و مفهوم اصلى اين واژه «جاهليت‏» بپردازيم.

3. 2. 1. لغت‏نامه‏ها

كتب لغت‏به عنوان اصلى‏ترين و معتبرترين منابع در بيان معناى صحيح واژه‏ها مى‏توانند مورد استناد قرار گيرند. در اين قسمت فقط به عنوان نمونه به چند مورد اشاره مى‏كنيم. ابن‏عباس به نقل از پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله گفته است كه: من استجهل مؤمنا فعليه اثمه
و ابن المبارك در توضيح اين حديث‏شريف آورده است:
من استجهل مومنا اى حمله على شى‏ء ليس من خلقه فيغضبه فانما اثمه على من احوجه الى ذالك (22) ; هركه مؤمنى را جاهل خواهد، يعنى او را به چيزى كه با خوى او همساز نيست، وادارد، گناهش بر هموست كه او را بر آن واداشته‏است.
ابن منظور در ماده «جهل‏» ابتدا جهل را نقيض علم دانسته و سپس با بيان نمونه‏هايى، «جهل‏» را در برابر «حلم و بردبارى‏» و در يك مورد به تلويح آن را در برابر «عقل‏» دانسته‏است.
اگر ماده «جاهل‏» به معناى «نادانى‏» و «بى‏خردى‏» باشد، رذيلت اخلاقى نخواهد بود; زيرا هيچ كس به سبب ندانستن و نادانى مؤاخذه نمى‏شود; همچنان كه طفل مورد مؤاخذه قرار نمى‏گيرد; چون همه انسانها نادان متولد مى‏شوند و بهترين دليل بر اين مدعا خود قرآن كريم كه در معرفى انسانها آنها را هنگام تولد نادان معرفى مى‏كند; آنجا كه مى‏فرمايد: «و الله اخرجكم من بطون امهاتكم لاتعلمون شيئا... (23) ".
مرحوم طبرسى(ره) در مجمع البيان ماده «جهل‏» را ضد حلم و مترادف با پرخاشگرى معنا مى‏كند (24) .
بنابراين با توجه به نمونه‏هايى كه ذكر شد، بخوبى آشكار مى‏گردد كه ماده "جهل‏» در عربى به معناى پرخاشگرى، شدت در عمل، ستم كردن به ديگران، عدم بردبارى و... معنا شده است و اين معانى با نادانى فرق دارد.

3. 2. 2. بحث روايى

حضرت رسول‏صلى الله عليه وآله در تعريف جاهل چنين مى‏فرمايد: جاهل كسى است كه به معاشران و زيردستان خود ستم روا دارد و به برتر از خود بزرگى فروشد و بى‏تمييز سخن گويد (25) .
در حديث ديگرى نيز از قول آن بزرگوار نقل شده است كه در تعريف جاهل فرموده‏اند:
جاهل صخره‏اى است كه آبى از آن نتراويده و درختى است كه سبز نشده و زمينى است كه علفش سر بر نياورده است (26) .
از قول امام على‏عليه السلام در نهج‏البلاغه نيز تعاريف جامعى از جهل و جهالت نقل شده‏است; از جمله در نامه هيجده به ابن‏عباس درباره بنى تميم مى‏نويسد:
و انهم لم‏يسبقوا بوغم فى جاهلية و لا اسلام (27) ; آنها نه در جاهليت و نه در اسلام در جنگى مغلوب نشده‏اند.
ابن اثير در كتاب نهايه در مورد جهل مى‏گويد:
مراد از آن صفت و حالتى است كه عرب قبل از اسلام داشتند; از قبيل جهل به خدا و رسول و افتخار به انساب و خودپسندى (28) .
در روايتى آمده‏است: به اميرالمؤمنين‏عليه السلام عرض شد: براى ما عاقل را وصف كن، آنگاه حضرت در وصف عاقل فرمودند: او كسى است كه هر چيز را در جاى خود قرار مى‏دهد. سپس به ايشان گفتند: جاهل را نيز برايمان وصف فرما. آن حضرت فرمودند: چنين كردم (29) .
در جاى ديگر امام‏على‏عليه السلام مى‏فرمايند: لاترى الجاهل الا مفرطا او مفرطا (30) ; نمى‏بينى جاهل را مگر اينكه يا راه افراط و زياده‏روى را مى‏پيمايد، و يا راه تفريط و سستى را.
در اصول كافى نيز روايتى از قول امام جعفر صادق‏عليه السلام در اين باب نقل شده‏است كه آن امام بزرگوار به سماعه فرمودند: عقل و لشكرش و جهل و لشكرش را بشناس; سپس براى جهل هفتاد و پنج‏خصلت زشت را به عنوان لشگر جهل شمرد (31) .
نتيجه اين بحث اين است كه طبق فرمايش بزرگان دين ماده «جهل‏» بيشتر به رذيلت اخلاقى معنا شده است تا به نادانى و ضد علم; لذا اين بحث نيز همچون ديگر بحثهاى گذشته ثابت مى‏كند كه واژه «جهل‏» در دوره «جاهليت‏» به معناى بى‏خردى و ضد علم نبوده‏است; بلكه اين صفت و حالت مخصوص قبل از بعثت‏بوده است كه از رذايل اخلاق شمرده مى‏شود.

3. 2. 3. سخنان اهل ادب

در اين بحث‏به چند نمونه از گفتار نويسندگان تاريخ ادبيات عرب و همچنين به بيتى از معلقه عمروبن كلثوم در تاييد آنچه گذشت، مى‏آيد.
عمر فروخ در كتاب تاريخ الادب العربى مى‏گويد:
جاهليت نامى است كه قرآن كريم به پيش از اسلام اطلاق نموده‏است; زيرا عرب در آن عصر بت مى‏پرستيدند و با يكديگر به نزاع مى‏پرداختند... گاهى فرزندان خود را زنده به گور مى‏كردند و شراب مى‏نوشيدند... و چنين است كه ملاحظه مى‏كنيم جاهليت از «جهلى‏» گرفته شده‏است كه در برابر حلم است; نه «جهلى‏» كه متضاد علم است. عرب حظ وافرى از علوم و معارف عصر خود نظير هيات، طب، رديابى و... داشته‏اند و ادبشان برترين آداب در روزگار خودشان بوده است... (32) .
حنا الفاخورى ضمن توصيف هنر عصر جاهلى و بر شمردن زمينه‏هاى احساسات اين قوم و اينكه اين آثار مكتوم مانده‏اند، مى‏گويد:
اكثر آثار منظوم و منثور عصر جاهلى از ميان رفته است تا آنجا كه ابوعمروبن الصلاء (770م /154ه) مى‏گفت: آنچه از سخن اعراب به شما رسيده، بس اندك است. اگر فراوان به دست‏شما مى‏رسيد، به دانش و شعر بسيار دست مى‏يافتيد (33) و اين بدان سبب است كه بسيارى از اين آثار به حافظه سپرده نشده بود و آنچه را هم راويان شعر از بر كرده بودند با كشته شدنشان در جنگها و فتوحات از ميان رفته است (34) .
از ديگر صاحبان تاريخ ادبيات عرب و از محققين اين فن استاد احمد حسن زيات است. وى درباره وضعيت عقلى «عصر جاهليت‏» چنين مى‏گويد:
تبابعه در يمن و منازره و غساسنه در شمال به علوم متعددى آشنايى داشتند كه سدهاى ساخته شده توسط ايشان و شهرسازى و آبادانى‏شان گواه آن است. عدنانيها نيز بر اثر دقت ملاحظه، به تجارت فراوان با مجموعه‏اى از علوم كه بر تجربه و استقرا و وهم استوار بود، دست‏يافتند. طب درمان حيوانات (دامپزشكى) و شناخت انواع اسب به دليل ارتباطشان با جنگ، گياه‏شناسى، نجوم و شناخت‏بادها به دليل ارتباط با انواع علف و باران و يافتن راه در تاريكيهاى خشكى و دريا، از علومى است كه به آنها آشنايى داشته‏اند (35) .
شوقى ضيف نيز در «تاريخ ادب‏» خود، عصر جاهلى را دوره تكامل زبان عربى دانسته و معتقد است از آن هنگام (عصر جاهلى) بوده‏است كه اين زبان خصايص كنونى را به خود گرفته است. هم او به نقل از جاحظ مى‏گويد:
شعر عربى نوزادى كم سن و سال است: نخستين كسانى كه اين راه را پيموده و جاده را همواره كرده‏اند، امرء القيس بن حجر و مهلهل بن ربيعه‏اند و وقتى رشته شعر را رو به عقب دنبال مى‏كنيم، مى‏بينيم كه ابتداى آن يكصد و پنجاه سال پيش از ظهور اسلام است و اگر بخواهيم عقب برويم، به دويست‏سال مى‏كشد (36) .
واژه «جهل‏» در شكلهاى مختلف آن كم و بيش در شعر جاهلى ديده مى‏شود; اما نمونه زير كه بيتى از معلقه عمروبن كلثوم است، مى‏تواند گواه خوبى در كاربرد واژه «جهل‏» در معناى ستيزه‏جويى و خشنونت‏باشد.
الا لايجهلن احد علينا
فنجهل فوق جهل الجاهلينا
زوزنى از مشهورترين شارحان معلقات، اين بيت را چنين شرح مى‏دهد:
مباد كه كسى با ما سفاهت كند كه در آن صورت ما نيز سفيهانه با او برخورد مى‏كنيم (37) .
چنانكه پيش از اين گذشت، سفه متضاد مجاله و مجاله به معناى خوش‏رفتارى و احسان است و سفيه را «عديم الحلم‏» گفته‏اند (38) .
دعبل از شاعران عرب نيز همين معنا را در قالب بيتى روشنتر بيان نموده‏است; آنگاه كه گفت:
لاتحسبن جهلى كحلم ابى فما
حلم المشايخ كجهل الامرد
تندخويى مرا همچون بردبارى پدرم مدان، كه هيچگاه بردبارى پيران همچون تند خويى نوجوانان نيست.

4. جاهليت در سور مختلف قرآن

چنانكه ملاحظه شد، در كلام عرب، واژه «جهل‏» به معناى «نادانى‏» بكار نرفته‏است. در قرآن كريم در چهار سوره مباركه آل عمران، مائده، احزاب و فتح واژه «الجاهلية‏» آمده است كه اينك معناى آنها بررسى مى‏شود (39) :

4. 1. سوره آل عمران (آيه 154)

ثم انزل عليكم... و طايفة قد اهمتهم انفسهم يظنون بالله غير الحق ظن الجاهلية... (40) .
آيه فوق ماجراى شب بعد از جنگ احد را تشريح مى‏كند و اينكه پس از آن مصيبت و غم و اندوهى كه بر اثر مصائب اين جنگ بر مسلمانان وارد شد، خداوند آرامش و سكينه‏اى بر آنها ارزانى داشت. اين آرامش همان خواب سبكى بود كه جمعى از مسلمانان را فرا گرفت; اما جمع ديگرى كه تنها به فكر جان خود بودند و به چيزى جز نجات جان خود نمى‏انديشيدند، از اين خواب و آرامش محروم ماندند. آنگاه قرآن مجيد به تشريح گفتگوها و افكار منافقان و افراد سست ايمان كه در آن شب بيدار مانده‏بودند، پرداخته، مى‏فرمايد:
آنها درباره خدا گمانهاى نادرست همانند دوران جاهليت و قبل از اسلام داشتند و دروغ بودن وعده‏هاى پيامبرصلى الله عليه وآله را احتمال مى‏دادند و به يكديگر يا به خويشتن مى‏گفتند: آيا ممكن است‏با اين وضع دلخراشى كه مى‏بينيم پيروزى نصيب ما گردد؟
قرآن در جواب آنها مى‏فرمايد: آرى پيروزى به دست‏خداست و اگر او بخواهد و شما را شايسته ببيند، نصيب شما خواهد شد و... (41) .
صاحب تفسير روح الجنان ضمن تفسير اين آيه شريفه مى‏فرمايد: «اين ظن كافران است (42) .»
شيخ طبرسى(ره)در تفسير اين آيه مى‏فرمايد: «اين سخن از عبدالله بن ابى و معتب بن قشير و دار و دسته آن دو است (43) ».
ملا فتح‏الله كاشانى در تفسير خود ذيل اين آيه مى‏گويد:
اين خواب مخصوص بود، به امير المؤمنين على‏عليه السلام و حارث بن صمه و سهل بن حنيف و برخى ديگر از اتباع ايشان كه ايمان كامل داشتند (44) .
و در ادامه بحث در مورد «ظن الجاهلية‏» مى‏گويد:
يعنى گمانى كه به ملت جاهليت اختصاص دارد; يعنى همچنانكه گمان اهل شرك بود كه مهم محمدصلى الله عليه وآله به اتمام نخواهد رسيد و وعده و وعيدى كه مى‏دهد، غير واقع است، گمان اين طبقه چنين است... (45) .
در تفسير خواجه عبدالله انصارى «ظن الجاهلية‏» به ظنهاى ناسزا و ظنهاى كافروار تعبير شده است (46) و اين گروه و معتب بن قشير و اصحاب او را كه تيمار و غم بر آنها مستولى شده بود و همت ايشان همه در كار خويش بود، منافق خوانده‏است (47) .
علامه طباطبائى نيز در اين‏باره مى‏فرمايند: اين گمان و وصف هر چه باشد، چيزى است كه مناسب و ملازم با سختى است كه آنها مى‏گفتند و خداوند با جمله‏» هل لنا من الامر شى‏ء» به آن اشاره مى‏فرمايد... و گمان باطل آنها كه از سنخ افكار دوره جاهليت محسوب مى‏شود، همين بوده است... (48) .

4. 2. سوره مائده (آيه 50)

افحكم الجاهلية يبغون و من احسن من الله حكما لقوم يوقنون; آيا (با وجود اين دين كامل و قوانين محكم آسمانى) باز تقاضاى تجديد حكم جاهليت را داريد؟ و كدام حكم از حكم خدا براى اهل يقين نيكوتر خواهد بود.
در مورد شان نزول اين آيه شريفه برخى از مفسرين از جمله صاحب تفسير نمونه از قول ابن‏عباس چنين آورده است:
جمعى از بزرگان يهود توطئه كردند و گفتند: نزد پيغمبرصلى الله عليه وآله مى‏رويم، شايد بتوانيم او را از اين آيين خود منحرف كنيم; پس از اين تبانى، نزد محمدصلى الله عليه وآله آمدند و گفتند: ما دانشمندان و اشراف يهوديم و اگر ما از تو پيروى كنيم، مطمئنا ساير يهوديان به ما اقتدا مى‏كنند; ولى در ميان ما و گروهى نزاعى است، اگر در اين نزاع به نفع ما داورى كنى، ما به تو ايمان مى‏آوريم. پيامبرصلى الله عليه وآله از چنين قضاوتى خوددارى كرد و آيه فوق نازل شد (49) .
در ذيل اين آيه آمده است كه حكم دو گونه بيشتر نيست‏يا حكم خداست‏يا حكم جاهليت و هر كس حكم خدا را رها كند، به حكم جاهليت تن داده است (50) .زمخشرى نيز به نقل از طاوس، جاهليت را برابر غير عادل مى‏داند (51) .
در تفسير اين آيه شريفه بويژه جمله «افحكم الجاهلية‏» در تفسير الميزان آمده است:
وقتى اين احكام و شريعتها حق بوده و از جانب خداوند نازل شده، غير از آن حكم حق ديگرى نيست. احكام ديگر جز حكم جاهليت كه از هواپرستى ناشى شده، نخواهدبود (52) .
در واقع علامه طباطبائى افكار و خواسته‏هاى اين گروه «جاهلها» را نشات گرفته از نادانى و هواپرستى مى‏دانند و در ادامه، آنها را كسانى معرفى مى‏كنند كه به خدا يقين ندارند; لذا مردم عصر جاهليت، مردمى بودند كه خدا را نمى‏شناختند و به او يقين نداشتند و در عوض به بت‏پرستى و نظاير آن مى‏پرداختند.
در مجمع‏البيان اين حكم و خواسته يهوديان را مترادف با حكم بت‏پرستان و غير موحدان مى‏آورد و جهل آنها را در مقابل علم مى‏داند (53) .
صاحب تفسير كشف الاسرار مى‏گويد: اين جهودان حكم غير خدا را طلب كرده و مانند حكم دوره جاهليت را از پيامبرصلى الله عليه وآله درخواست كردند. آنان در آن دوره حكم رجم را بر ضعفا جارى مى‏كردند; ولى بر اقويا جارى نمى‏كردند و به تحميم (54) بدل مى‏كردند (55) .

4. 3. سوره احزاب (آيه 33)

و قرن فى بيوتكن و لا تبرجن تبرج الجاهلية الاولى و اقمن الصلوة و...; و در خانه‏هايتان بنشينيد و آرام گيريد و مانند دوره جاهليت پيشين آرايش و خودآرايى مكنيد و نماز بپا داريد و...
بيشتر مفسرين كلام خدا بر اين عقيده‏اند كه اين آيه خطاب به همسران پيامبرصلى الله عليه وآله است مبنى بر اينكه زنان ملزم به ماندن در منازل خود هستند و در هنگام بيرون آمدن از منازل نبايد زيورآلات خود را به نمايش گذارند (56) و در واقع بايد حجاب خود را حفظ كنند و از نامحرم دورى گزينند.
در اين مورد علامه طباطبائى(ره) مى‏فرمايند: منظور از «جاهليت اولى‏» به معناى جاهليت قبل از بعثت است و مراد همان جاهليت قديم است و آن پيروى از هواى نفس است (57) .
بنابر اين در اين آيه مراد از جهل، هواى نفس است.
صاحب روض الجنان پس از اينكه از اقوال مختلف در مورد زمان و عصر جاهليت‏بحث مى‏كند، اضافه مى‏نمايد كه زنان در آن روزگاران حجاب خوبى نداشتند و مثلا پيراهنهاى ندوخته مى‏پوشيدند و... و از قول قتاده مى‏گويد: روزگار قبل از اسلام را جاهليت‏خوانند (58) .
البته اين آيه شريفه ظاهرا به طور مستقيم به همسران پيامبرصلى الله عليه وآله خطاب شده‏است; ولى در واقع خطاب به تمام زنان آن روزگار و تمام اعصار خواهد بود و اين را مى‏رساند كه زنان بايد اهل وقار باشند و خود را در مقابل نامحرمان ظاهر نسازد و از زيباييهاى خود محافظت نمايد.

4. 4. سوره فتح (آيه 26)

در مورد شان نزول اين آيه گفته‏اند كه آن در جريان صلح حديبيه - وقتى كه سهل بن عمر، يكى از مشركين قريش با كلمه «الله‏» و «محمد رسول الله‏» در متن صلحنامه حديبيه مخالف كرد و نيز مسلمانان نتوانستند در آن سال وارد مكه شوند و عمره بجا آورند - نازل شد و نزول آيه در هنگامى صورت گرفت كه برخى از كافران از مفاد اين صلحنامه و عواقب آن راضى نبودند و...; لذا خداوند در اين آيه مى‏فرمايد: چون كافران در دلها ناموس و حميت، آن هم حميت جاهليت، پرورند (به سبب ممانعت از نوشتن بسم‏الله و رسول‏الله در اين عهدنامه) خداوند وقار و سكينه و اطمينان خاطر بر رسول خود و بر مؤمنان نازل كرد:
اذ جعل الذين كفروا فى قلوبهم الحمية حمية الجاهلية فانزل الله سكينته على رسوله و على المومنين و...
در تفسير اين آيه شريفه بويژه «حمية الجاهلية‏» گفته شده‏است: منظور آن گروه مشرك خشم و غضب دوره جاهليت را داشتند (59) و در عوض طمانينه و دل آرامى توام با اطمينان خاطر نصيب پيامبر خداصلى الله عليه وآله و ديگر مومنين گرديد و در قلوب ايشان سكينه انزال فرمود و به جهت آن متوقر گشته و حلم را شعار خود كردند.
علامه طباطبائى(ره) در تفسير اين آيه بويژه در مورد «حمية الجاهلية‏» از قول راغب در مفردات گويد:
عرب وقتى نيروى غضب فوران كند و شدت يابد، از آن به حميت تعبير مى‏كند (60) .
در تفسير نمونه نيز از اين حميت‏به بزرگترين سد راه تعبير شده است و در شرح اين مطلب مى‏گويد:
به هر حال، شك نيست كه وجود چنين حالتى در فرد يا جامعه باعث عقب ماندگى و سقوط آن جامعه است. پرده‏هاى سنگينى بر عقل و فكر انسان مى‏افكند و او را از درك صحيح و تشخيص سالم باز مى‏دارد و گاه تمام مصالح او را به باد فنا مى‏دهد. اصولا انتقال سنتهاى غلط از قومى به قوم ديگر در سايه شوم همين «حميت جاهليت‏» صورت مى‏گيرد و پافشارى اقوام منحرف در برابر انبيا و رهبران الهى نيز غالبا از همين رهگذر است (61) .

5. نتيجه بحث

با توجه به معناى ظاهرى اين آيه شريفه (62) و همچنين با در نظر گرفتن شان نزول و تفاسيرى كه در اين مورد صورت گرفته است، ملاحظه مى‏شود كه برخى عادات ناپسند از جمله سنتهاى غلط و غير منطقى از اقوام پيشين كه در واقع اين سنتها و عادات ناپسند از جهل آنها سرچشمه مى‏گرفته‏است، در سايه شوم همين «حميت جاهليت‏» بوده است و همانطور كه گذشت اين حميت‏به عادات خرافى گذشتگان، غضب و شدت عمل در كارها، خشونت، عدم آرامش و حلم، عدم يقين به خدا و پيامبرش و هواهاى نفسانى تعبير و تفسير شده است.

پي نوشت ها:

1. روحانى، محمود، المعجم الاحصائى لالفاظ القرآن الكريم، مشهد، آستان قدس رضوى، ج‏2، 1368، ص 17-613.
2. ر.ك: بلاشر، رژى، تاريخ ادبيات عرب، ترجمه آذرتاش آذرنوش، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1363، ص 45.
3. شريف، م،م، تاريخ فلسفه در اسلام، ج‏1، ص 179 به بعد.
4. قرآن كريم، سوره مائده، آيه 103.
5. دورانت، ويل، تاريخ تمدن، ج‏11، ص‏9.
6. فروخ، عمر، تاريخ‏الادب العربى، بيروت، دارالعلم للملايين، ج‏1، 1969م، ص‏73.
7. حسين الزيات، احمد، تاريخ الادب العربى، قاهره، مكتبة نهضتة مصر، ج‏23، بى‏تا، ص‏5.
8. حتى، فليپ خليل، تاريخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاينده، تهران، انتشارات آگاه، 1366، ص‏111.
9. حنا الفاخورى، تاريخ ادبيات زبان عربى، ترجمه عبدالمحمد آيتى، تهران، انتشارات توس، 1361، ص‏35.
10. حتى، فليپ، تاريخ عرب، ص 111.
11. قرآن، سوره بقره، آيه 23.
12. قرآن، سوره هود، آيه 5.
13. حنا الفاخورى، تاريخ ادبيات زبان عربى، ص‏31.
14. همان منبع، ص‏35.
15. سيوطى، المزهر، قاهره، 1282 ه.ق، ج‏2، ص 240.
16. اشاره به آيات شريفه 11 تا 25 سوره مباركه مدثر.
17. براى اطلاع بيشتر، ر.ك: به كتاب فى‏الادب الجاهلى، نوشته طه حسين.
18. فيليپ حتى، تاريخ عرب، ص‏110.
19. ر.ك: نهج‏االفصاحه، ترجمه ابوالقاسم پاينده، تهران، انتشارات جاويدان، حديث 944، 1360 ص‏191.
20. زيرا همه پيامبران براى اثبات حقانيت‏خود بايد داراى معجزه‏اى باشند.
21. عطاردى خبوشانى، عزيزالله، مسند الامام رضاعليه السلام، مشهد، آستان قدس رضوى، ج‏1، 1406ه.ق ص‏48.
22. ابن منظور، لسان العرب، قم، نشر ادب الحوزه، ج‏11، 1405 ه.ق، ص‏129.
23. قرآن كريم، سوره مباركه نحل، آيه 78.
24. طبرسى، مجمع‏البيان، ج‏1، ذيل آيه 67 سوره بقره.
25. نهج‏الفصاحه، حديث 1319، ص‏278.
26. محمدى رى‏شهرى، محمد، ميزان الحكمه، انتشارات سازمان تبليغات اسلامى، 1403، حديث 2822، ص 155.
27. نهج‏البلاغه، نامه 18، نقل از: قرشى، سيدعلى اكبر، قاموس قرآن، ج‏1و2، ص‏83.
28. ابن اثير، النهاية فى غريب الحديث و الاثر، قم، مؤسسه اسماعيليان، 1364 ه.ش.
29. مشكينى، على، الهادى الى موضوعات نهج‏البلاغه، ص‏73.
30. نهج‏البلاغه، حكمت، 70.
31. كلينى رازى، ابى‏جعفر محمدبن يعقوب، الاصول من الكافى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ج‏1، 1363، ص 21 تا23.
32. عمر فروخ، تاريخ الادب العربى، ج‏1، ص‏73.
33. همان منبع، ص 73 به بعد.
34. حنا الفاخورى، تاريخ ادبيات زبان عربى، ص‏35.
35. احمد حسن‏الزيات، تاريخ الادب العربى، ص‏11.
36. ضيف، شوقى، تاريخ الادب العربى (عصر جاهلى)، تهران، اميركبير، ترجمه عليرضا ذكاوتى 1364، ص‏46.
37. زوزنى، شرح المعلقات السبع، قم، منشورات اروميه، 1405 ه.ق، ص 127.
38. لويس معلوف، المنجد فى اللغه، ماده سفه.
39. واژه «جهل‏» در صيغه‏هاى مختلف در قرآن كريم بيست‏بار آمده است.
40. قرآن، آل عمران، آيه 154.
41. تفسير نمونه، ج‏3، ص 132 و 133 (تحت عنوان وسوسه‏هاى شيطانى).
42. تفسير روح‏الجنان (شيخ ابوالفتوح رازى)، ج‏3، ص 219-220.
43. تفسير مجمع‏البيان، ج‏4، ص‏303.
44. تفسير منهج الصادقين، ج‏2، ص‏367.
45. همان، ج‏2، ص 367.
46. تفسير كشف الاسرار وعدة الابرار، ج‏3، ص‏127.
47. همان منبع، ص‏311; تفسير راهنما، ج‏3، ص‏127.
48. تفسير الميزان، ج‏4، ص‏84.
49. تفسير نمونه، ج‏4، ص‏404. (به نقل از تفسير المنار، ج‏6، ص‏421)
50. اشاره به فرمايش امام على‏عليه السلام: «الحكم حكمان حكم الله و حكم الجاهلية فمن اخطا حكم الله حكم بحكم الجاهلية.
51. زمخشرى، محمودبن‏عمر، الكشاف، بى‏نا، ج‏1 ص 631.
52. علامه طباطبائى، تفسير الميزان، ج‏5، ص‏542.
53. مجمع البيان، ج‏7، ص‏68.
54. تحميم عبارت از اين بود كه در صورت ارتكاب خطا از طرف اقوياى قوم يهود، آنها را به جاى رجم، روسياه مى‏كردند و پشت‏به پشت‏بر ستورى سوار كرده و در شهر مى‏گرداندند; ولى ضعفا را رجم مى‏كردند.
55. ر.ك: كشف الاسرار، ج‏3، ص 137.
56. مجمع‏البيان، ج‏20، ص‏108، (در اين تفسير در مورد تبرج عصر جاهليت اولى مى‏گويد: منظور آن است كه زن بين شوهر و رفيقش جمع مى‏كرد).
57. ر.ك: تفسير الميزان، ج‏16ص‏383.
58. تفسير روض‏الجنان...، ج 15، ص 415 و 416.
59. ر.ك: مهنج‏الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏8، ص 391.
60. الميزان، ج‏18، ص 458.
61. تفسير نمونه، ج‏22، ص‏101-100.
62. آيه 26 سوره فتح.

منبع:گنجینه معرفت

معرفي سايت مرتبط با اين مقاله


تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.