تأثير پاسخ حکيمانه بانوي حکيم به سلطان محمود
نویسنده: محمد عوفي
در تاريخ آمده (1): در عصر سلطنت سلطان محمود غزنوي، همسر فخرالدوله ديلمي، بانوي بسيار توانا و دانشمند و هوشمندي بود، پس از مرگ شوهر، پادشاهي اصفهان و منطقه ري را برعهده گرفت، پسرش مجدالدوله بزرگ شد، گر چه ، پادشاهي به نام مجدالدوله بود، ولي او چون ناخلف و بي کفايت بود، مادرش ، کشور تحت قلمرو او را اداره مي کرد و پادشاهي مجدالدوله در اصفهان و شهر ري، بيش از سي سال ادامه يافت.
سلطان محمود شخصي را نزد آن بانو فرستاد و توسط آن شخص براي او چنين پيام داد:« بايد حکومت آن سامان را در اختيار حکومت من بگذاري، در خطبه ها نام مرا ببري و سکه ها به نام من ضرب شود و ماليات به من بپردازي، وگرنه لشگري انبوه و صف شکن به آن سامان بفرستم و حکومت تو را سرنگون کنم.»
بانو همسر فخرالدوله به پيام رسان محمود گفت؛ به سلطان از قول من چنين بگو:« تا شوهرم فخرالدوله زنده بود گاهي فکر مي کردم که قصد تصرف ديار ما را مي کني، اکنون که او از دنيا رفته و حکومت اين ديار به من رسيده فکرم عوض شد و با خود گفتم: سلطان محمود پادشاه بزرگي است، اين قدر مي داند که نبايد به جنگ زني برود، در عين حال من براي دفاع از حکومت خود آماده هستم، اگر از تو شکست خوردم، براي من عار و ننگ نيست، که گفته اند گريز از پادشاهي مانند تو ننگ نيست، ولي اگر تو از من شکست بخوري، براي تو ننگ بزرگ و براي من افتخار است، در اين صورت، مردم تو را سرزنش کنند که از ناحيه ي زني، شکست خورده است.»
هنگامي که اين پيام حکيمانه و پر صلابت، به سلطان محمود رسيد، از حمله به کشور تحت حکومت آن بانو، خودداري کرد و آن را از ياد برد و به اين ترتيب، هوشمندي، صلابت و کفايت داهيانه ي بانو، کشور را از تجاوز دشمن، حفظ نمود.
منبع: کتاب داستانهاي جوامع الحکايات
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
سلطان محمود شخصي را نزد آن بانو فرستاد و توسط آن شخص براي او چنين پيام داد:« بايد حکومت آن سامان را در اختيار حکومت من بگذاري، در خطبه ها نام مرا ببري و سکه ها به نام من ضرب شود و ماليات به من بپردازي، وگرنه لشگري انبوه و صف شکن به آن سامان بفرستم و حکومت تو را سرنگون کنم.»
بانو همسر فخرالدوله به پيام رسان محمود گفت؛ به سلطان از قول من چنين بگو:« تا شوهرم فخرالدوله زنده بود گاهي فکر مي کردم که قصد تصرف ديار ما را مي کني، اکنون که او از دنيا رفته و حکومت اين ديار به من رسيده فکرم عوض شد و با خود گفتم: سلطان محمود پادشاه بزرگي است، اين قدر مي داند که نبايد به جنگ زني برود، در عين حال من براي دفاع از حکومت خود آماده هستم، اگر از تو شکست خوردم، براي من عار و ننگ نيست، که گفته اند گريز از پادشاهي مانند تو ننگ نيست، ولي اگر تو از من شکست بخوري، براي تو ننگ بزرگ و براي من افتخار است، در اين صورت، مردم تو را سرزنش کنند که از ناحيه ي زني، شکست خورده است.»
هنگامي که اين پيام حکيمانه و پر صلابت، به سلطان محمود رسيد، از حمله به کشور تحت حکومت آن بانو، خودداري کرد و آن را از ياد برد و به اين ترتيب، هوشمندي، صلابت و کفايت داهيانه ي بانو، کشور را از تجاوز دشمن، حفظ نمود.
منبع: کتاب داستانهاي جوامع الحکايات
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
