نویسنده: یان نی یدره
مترجم: روحی ارباب
مترجم: روحی ارباب
داستانی از لتونی
در قدیم حیوانات برای زندگی در جنگل باید اجازه نامهی مخصوص میداشتند. گرگ هم از همین اجازه نامهها داشت. پاییز بارانی آغاز شد و باران اجازه نامه گرگ را تر کرد. در چنین هوای بدی گرگ نمیتوانست خودش آن اجازه نامهی تر را حفظ کند. نزد دوستش سگ آمد و از او درخواست کرد و گفت:- این جواز اقامت مرا در جنگل خشک کن و تا موقعی که باران بند بیاید آن را پیش خودت نگاه دار.
سگ قبول کرد و جواز گرگ را گرفت و به آشپزخانه برد. چون خودش نمیتوانست بالای بخاری برود از گربه خواست که جواز را بالای بخاری بگذارد تا خشک شود. گربه هم جواز گرگ را بالای بخاری برد و در آن جا گذاشت و خودش رفت.
در همین موقع موشی از سوراخ بیرون آمد و چون چیزی برای خوردن پیدا نکرد، کاغذ اجازه نامه را، که در روی بخاری قرار داشت، جوید.
باران پایان رفت و گرگ برای پس گرفتن جواز نزد دوستش سگ آمد.
سگ از گربه پرسید:
- جواز گرگ را چه کردی؟
گربه جواب داد که موش جواز را خورده.
سگ مجبور شد فقط باقیماندههای جواز را به گرگ بدهد. گرگ نگاهی به تکه پارههای جواز کرد و از شدت خشم آنها را به زمین زد و گفت:
- اینها به چه درد میخورد؟
سگ در برابر گرگ خودش را بیگناه میدانست، ولی گرگ به هیچ وجه حاضر نبود حرفهای او را گوش کند. از آن به بعد سگ و گرگ دشمن یکدیگر شدند.
سگ به گربه حملهور شد و عوعو کرد که: «چرا مواظبت نکردی؟» گربه مئومئو کرد و برای این که نشان دهد تقصیری ندارد به موش حملهور شد. موش هم که خودش را گناهکار می دید دوید توی لانهاش.
از آن به بعد دیگر گرگ نمیتواند به خانهی انسانها نزدیک شود، چون که شناسنامه ندارد. از آن به بعد گرگ سگ را دشمن خود میداند و سگ هم گرگ را. سگ و گربه با هم سازش نکردند و گربه و موش هم. در ضمن موش همیشه از دست گربه توی سوراخ پنهان است.
و چنین شد که بین این چهار دوست دشمنی پیدا شد.
منبع مقاله :
نی یدره، یان؛ (1382)، داستانهای لتونی؛ ترجمهی روحی ارباب؛ تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم