مختصرى گويا در توحيد

اين سوره خداى تعالى را به احديت ذات و بازگشت ما سوى الله‏در تمامى حوائج‏وجوديش به سوى او و نيز به اينكه احدى نه در ذات و نه در صفات و نه در افعال‏شريك اونيست مى‏ستايد، و اين توحيد قرآنى، توحيدى است كه مختص به خود قرآن كريم است، وتمامى‏معارف(اصولى و فروعى و اخلاقى)اسلام بر اين اساس پى‏ريزى شده است. و روايات وارده از طرق شيعه و سنى در فضيلت اين‏سوره بسيار زياد است، حتى از هردو طريق رسيده كه اين سوره معادل با يك ثلث‏قرآن است.
دوشنبه، 25 آذر 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مختصرى گويا در توحيد
مختصرى گويا در توحيد
مختصرى گويا در توحيد

نويسنده: استاد علامه طباطبايى
بسم الله الرحمن‏الرحيم ‏قل هو الله احد (1) الله الصمد (2) لم يلد و لم يولد (3) و لم يكن له كفوا احد (4)

ترجمه آيات

به نام‏الله كه رحمان و رحيم است، بگو او الله يگانه است(1).كه همه نيازمندان قصد او مى‏كنند(2). نزاده و زاييده نشده(3). و هيچ كس همتاى او نيست(4).

بيان آيات

اين سوره خداى تعالى را به احديت ذات و بازگشت ما سوى الله‏در تمامى حوائج‏وجوديش به سوى او و نيز به اينكه احدى نه در ذات و نه در صفات و نه در افعال‏شريك اونيست مى‏ستايد، و اين توحيد قرآنى، توحيدى است كه مختص به خود قرآن كريم است، وتمامى‏معارف(اصولى و فروعى و اخلاقى)اسلام بر اين اساس پى‏ريزى شده است. و روايات وارده از طرق شيعه و سنى در فضيلت اين‏سوره بسيار زياد است، حتى از هردو طريق رسيده كه اين سوره معادل با يك ثلث‏قرآن است.
فرق بين (احد) و( واحد) و معناى احد بودن خداى تعالى ‏و اين سوره‏ هم مى‏تواند در مكه نازل شده باشد و هم در مدينه، و آنچه از بعضى‏ازروايات وارده در سبب نزول آن ظاهر است اين است كه در مكه نازل شده.
قل‏هو الله احد كلمه (هو)ضمير شان و ضمير قصه است، ومعمولا در جايى بكار مى‏رود كه گوينده ‏اهتمام زيادى به مضمون‏جمله بعد از آن داشته باشد، و اما كلمه (الله) مورداختلاف واقع‏شده، حق آن است كه علم به غلبه براى خداى تعالى است، يعنى قبلا در زبان عرب‏اسم خاص‏براى حق تعالى نبود، ولى از آنجايى كه استعمالش در اين مورد بيش از ساير مواردشد، به خاطر همين غلبه استعمال،تدريجا اسم خاص خدا گرديد، همچنان كه اهل هر زبانى‏ديگر براى خداى تعالى نام خاصى دارند، وما در تفسير سوره فاتحه(اولين سوره قرآن)در باره‏اين كلمه بحث كرديم.
و كلمه (احد)صفتى‏است كه از ماده وحدت گرفته شده، همچنان كه‏كلمه واحد نيز وصفى از اين ماده است، چيزى كه هست، بين احد و واحد فرق است، كلمه احددرمورد چيزى و كسى بكار مى‏رود كه قابل كثرت و تعدد نباشد، نه در خارج‏ و نه درذهن، و اصولا داخل اعداد نشود ، به خلاف كلمه (واحد)كه‏هرواحدى يك ثانى وثالثى دارد يا در خارج و يا در توهم و يا به فرض عقل ، كه با انضمام به ثانى ‏و ثالث و رابع‏كثير مى‏شود، و اما احد اگر هم برايش دومى فرض شود، باز خود همان است و چيزى بر اواضافه نشده.
مثالى كه بتواندتا اندازه‏اى اين فرق را روشن سازد اين است كه: وقتى مى‏گويی احدى‏از قوم نزد من نيامده، در حقيقت، هم آمدن يك نفر را نفى كرده‏اى و هم دو نفر وسه نفر به بالا را ، اما اگر بگويى: واحدى از قوم نزد من نيامده تنها و تنها آمدن يك نفر رانفى كرده‏اى، و منافات ندارد كه‏چند نفرشان نزدت آمده باشند، و به خاطر همين تفاوت كه ‏بين دو كلمه هست،و به خاطر همين معنا و خاصيتى كه در كلمه احدهست، مى‏بينيم‏ اين كلمه در هيچ كلام ايجابى به جز در باره خداى تعالى استعمال نمى‏شود، (و هيچ وقت‏گفته ‏نمى‏شود: جاءنى احد من القوم احدى از قوم نزد من آمد) بلكه هر جا كه استعمال شده‏است كلامى است‏ منفى، تنها در مورد خداى تعالى است كه در كلام ايجابى استعمال‏مى‏شود.
يكى از بيانات لطيف مولانا امير المؤمنين(علیه السلام)در همين ‏باب است كه‏ در بعضى از خطبه‏هايش كه در باره توحيد خداى عز و جل ايراد فرموده چنين آمده: كل مسمى معناى اينكه خدا صمد است اينست كه هر چيزى در ذات وآثار و صفات محتاج او است و او منتهى المقاصد است ‏بالوحدة غيره قليل (1) يعنى و خدا داناتر است -هر چيزى غير خداى تعالى، وقتى به صفت‏وحدت توصيف شود، همين توصيف بر قلت و كمى آن‏دلالت دارد، به خلاف خداى تعالى‏كه يكى بودنش از كمى و اندكى نيست.
و ما در بحثى كه پيرامون توحيد قرآنى در جلد ششم اين‏كتاب داشتيم، پاره‏اى ازكلمات آن جناب را كه در باره توحيد صادر شده نقل نموديم.
(الله‏الصمد)اصل در معناى كلمه صمد قصد كردن و يا قصد كردن ‏با اعتماد است ، وقتى گفته ‏مى‏شود: صمده، يصمده، صمدااز باب نصر، ينصرمعنايش اين است كه فلانى‏قصد فلان كس يا فلان چيز را كرد، در حالى كه بر او اعتماد كرده بود. بعضى از مفسرين اين‏كلمه را - كه صفت است- به معانى متعددى تفسير كرده‏اند كه برگشت بيشتر آنها به معناى‏زير است: سيد و بزرگى كه از هر سو به جانبش قصدمى‏كنند تا حوايجشان را برآوردوچون در آيه مورد بحث مطلق آمده همين معنا را مى‏دهد، پس خداى تعالى‏سيد و بزرگى‏است كه تمامى موجودات عالم در تمامى حوائجشان او را قصد مى‏كنند.
آرى وقتى خداى تعالى پديد آورنده همه عالم است،و هر چيزى كه داراى هستى‏است هستى را خدا به او داده، پس هر چيزى كه نامچيزصادق بر آن باشد،در ذات وصفات و آثارش محتاج به خدا است، و در رفع حاجتش او را قصد مى‏كند، همچنان كه‏خودش‏فرموده: الا له الخلق و الامر (2) ، و نيز به طورمطلق فرموده: و ان الى ربك‏المنتهى (3) ، پس خداى تعالى در هر حاجتى كه در عالم وجود تصورشود صمد است، يعنى‏هيچ چيز قصد هيچ چيز ديگر نمى‏كند مگر آنكه منتهاى مقصدش او است و بر آمدن‏حاجتش به وسيله او است.
از اينجا روشن مى‏شود كه اگر الف و لام بر سر كلمه صمددرآمده، منظور افاده‏حصر است، مى‏فهماند تنها خداى تعالى صمد على الاطلاق است، به خلاف كلمه احدكه‏الف‏ و لام بر سرش در نيامده، براى اينكه اين كلمه با معناى مخصوصى كه افاده مى‏كند درجمله اثباتى‏بر احدى غير خداى تعالى اطلاق نمى‏شود، پس حاجت نبود كه با آوردن الف و لام حصر احديت را در جناب حق تعالى‏افاده كند، و يا احديت معهودى از بين احديت‏ها رابرساند.
و اما اينكه چرا دوباره‏كلمه الله ذكر شد، با اينكه ممكن بود بفرمايد: قل‏هو الله‏احد و صمد؟ظاهرا اين تكرار براى اشاره به اين‏معنا بوده كه هر يك از دو جمله (هو الله‏احد)و(الله‏الصمد)مستقلا كافى در تعريف خداى تعالى است، چون مقام، مقام معرفى‏خدا به وسيله صفتى‏است كه خاص خود او باشد، پس معنا چنين است كه معرفت به خداى‏تعالى حاصل مى‏گرددچه از شنيدن جمله هو الله احدو چه از شنيدن (الله‏الصمد)چه‏آنجور توصيف و تعريف شود و چه اينجور.
و اين دو آيه شريفه در عين حال هم به وسيله صفات ذات، خداى تعالى‏را معرفى‏كرده، و هم به وسيله صفات فعل.جمله الله احدخدا را به صفت احديت توصيف كرده،كه احديت عين ذات است.و جمله (الله الصمد)او را به صفت صمديت توصيف كرده كه‏صفت فعل است، چون‏گفتيم صمديت عبارت از اين است كه هر چيزى به سوى او منتهى‏مى‏شود.
بعضى(4) از مفسرين گفته‏اند: كلمه صمدبه معناى هر چيزتوپرى است كه جوفش‏خالى نباشد، و در نتيجه نه بخورد و نه بنوشدو نه بخوابد و نه بچه بياورد و نه از كسى متولدشود.كه بنابر اين‏تفسير، جمله (لم يلد و لم يولد)تفسير كلمه صمدخواهدبود.
( لم يلد و لم‏يولد و لم يكن له كفوا احد)اين دو آيه كريمه از خداى تعالى‏اين معنا را نفى مى‏كند كه چيزى را بزايد.و يا به عبارت ديگر ذاتش متجزى شود، و جزئى از سنخ‏خودش از او جدا گردد.چه به آن معنايى كه‏نصارى در باره خداى تعالى و مسيح مى‏گويند، و چه به آن معنايى‏كه وثنى مذهبان بعضى ازآلهه خود را فرزندان خداى سبحان مى‏پندارند.
و نيز اين دو آيه از خداى تعالى اين معنا را نفى مى‏كنند كه‏خود او از چيزى متولد ومشتق شده باشد، حال اين تولد و اشتقاق به هر معنايى كه اراده شود، چه به آن‏نحوى كه‏وثنيت در باره خدايان خود گفته‏اند، كه بعضى اله پدر و بعضى ديگر اله مادر و بعضى ديگر اله‏فرزند است، و چه به نحوى ديگر.
بيان اينكه نزائيدن، زاده نشدن و كفو نداشتن خدا فرع بر صمدبودن و يگانگى او در ذات و صفات و افعال است‏و نيز اين معنا را نفى مى‏كنند كه براى خداى تعالى‏كفوى باشد كه برابر او در ذات ويا در فعل باشد، يعنى مانند خداى تعالى بيافريند و تدبير نمايد، و احدى از صاحبان‏اديان و غيرايشان قائل به وجود كفوى در ذات خدا نيست، يعنى احدى از دين‏داران و بى‏دينان نگفته كه‏واجب الوجود(عزاسمه)متعدد است، و اما در فعل يعنى تدبير، بعضى قائل به آن شده‏اند، مانند وثنى‏ها كه براى خدايان خود الوهيت‏و تدبير قائل شدند، حال چه خداى بشرى مانندفرعون و نمرود كه ادعاى الوهيت كردند، و چه غير بشرى.و ملاك در كفوبودن در نظر آنان‏اين است كه براى اله و معبود خود استقلال در تدبير قائلند و مى‏گويند: الله تعالى تدبير فلان‏ناحيه عالم‏را به فلان معبود واگذار نموده و او فعلا مستقل در تدبير آن ناحيه است، همانطوركه خود خداى تعالى مستقل درتدبير آن ارباب و آلهه است، و او رب الارباب و اله الالهه‏است.و اگر برابرى در صفات را نشمرديم، براى آن بود كه‏صفت، يا صفت ذات است‏ياصفت فعل، صفت ذات كه عين ذات است و صفت فعل هم از فعل انتزاع مى‏شود.
و اين معناى از كفو بودن در غير آلهه مشركين نيز تصوردارد، نظير استقلالى كه بعضى‏براى موجودى از موجودات ممكن بپندارند، اين نيز مصداقى است براى‏كفو بودن، چون‏برگشت اين فرض نيز به اين است كه انسان بپندارد مثلا فلان گياه خودش مستقلا بيمارى مارا شفا مى‏دهدو در بهبودى از بيماريمان احتياجى به خداى تعالى نداريم، با اينكه گياه‏مذكور از هرجهتى محتاج به خداى تعالى است، و آيه مورد بحث اين را نيز نفى مى‏كند.
و صفات سه‏گانه‏اى كه در اين سوره نفى شده، يعنى متولدشدن چيزى از خدا، و تولدخداى تعالى از چيز ديگر، و داشتن كفو، هر چند ممكن است نفى آنها را متفرع‏بر صفت‏احديت‏خداى تعالى كرد، و به وجهى گفت فرض احديت‏خداى تعالى كافى است در اينكه‏او هيچ يك از اين سه‏صفت را نداشته باشد، و ليكن اين معنا زودتر به نظر مى‏رسد كه متفرع‏بر صمديت‏خدا باشند.
اما اينكه متولد نشدن چيزى از خدا فرع صمديت‏او است، بيانش اين است كه ولادت‏كه خود نوعى تجزى و قسمت پذيرى است به هر معنايى كه تفسير شود،بدون تركيب تصورندارد، كسى كه مى‏زايد و چيزى از او جدا مى‏شود بايد خودش داراى اجزايى باشد، و چيزى‏كه‏جزء دارد محتاج به جزء خويش است، چون بديهى است موجود مركب از چند چيز وقتى‏آن موجود است‏كه آن چند جزء را داشته باشد، و خداى سبحان صمد است هر محتاجى درحاجتش به او منتهى مى‏گردد، و چنين كسى احتياج در او تصور ندارد.
و اما اينكه زاييده‏نشدنش از چيزى فرع صمديت او است بيانش اين است كه تولد چيزى از چيز ديگر فرض ندارد مگر با احتياج متولد به موجودى‏كه از او متولد شود، و خداى‏تعالى صمد است، و كسى كه صمد باشد احتياج در او تصور ندارد.
و اما اينكه كفو نداشتنش متفرع بر صمديت او است، بيانش‏اين است كه كفو چه‏اينكه كفو در ذات خداى تعالى فرض شود و چه كفو در فعل او، وقتى تصور دارد كه كفوفرضى‏در عملى كه در آن عمل كفو شده مستقل در ذات خود و بى‏نياز از خداى تعالى باشد، وگفتيم كه خداى تعالى صمداست و صمد على الاطلاق هم هست، يعنى همان كفو فرضى‏در آن عمل كه كفو فرض شده محتاج او است و بى‏نياز از او نيست، پس كفو هم نيست.
بنابر اين روشن شد كه نفى در دو آيه، متفرع بر صمديت‏خداى‏تعالى است، و مال‏صمديت‏خداى تعالى و فروعات آن به اثبات يگانگى خدا در ذات و صفات و افعال‏او است، به اين معنا كه خداى تعالى در ذاتش واحد است و چيزى شبيه به او نيست، نه در ذاتش و نه درصفات و افعالش،پس ذات خداى تعالى به ذات خود او و براى ذات خود او است، بدون‏اينكه مستند بغير خودش باشد و بدون اينكه‏محتاج بغير باشد، به خلاف غير خداى تعالى كه‏در ذات و صفات و افعال خود محتاج خداى تعالايند، و او است كه به مقتضاو لياقت‏ساحت‏كبريايى و عظمتش موجودى را با صفات و افعال معين خلق مى‏كند، پس حاصل مفادسوره‏اين است كه، خداى تعالى را به صفت احديت و واحديت توصيف مى‏كند.
و از جمله سخنانى كه در باره اين آيه گفته شده (5) ، اين است‏كه مراد از كفو، همسراست، چون همسر هر كسى كفو او است. وبنا به اين گفتار آيه شريفه همان را افاده مى‏كندكه آيه (تعالى‏جد ربنا ما اتخذ صاحبة)(6) افاده مى‏كند.و ليكن اين حرف صحيح نيست (7) .
بحث روايتى(رواياتى‏در باره فضيلت‏سوره اخلاص و توضيح مضامين عاليه آن)
در كافى به‏سند خود از محمد بن مسلم از امام صادق(ع)روايت كرده كه فرمود: يهوديان از رسول خدا(ص)پرسيدند: مشخصات‏و حسب و نسب‏پروردگارت را براى ما بيان كن.آن جناب تا سه روزپاسخ نداد، تا آنكه سوره (قل هو الله‏احد)نازل شد (8) .
مؤلف:و در كتاب احتجاج از امام عسكرى(ع)روايت آورده كه فرمود: سؤال كننده عبد الله بن صورياى يهودى بوده، ودر بعضى روايات اهل سنت آمده كه سائل‏عبد الله بن سلام بوده، و اين سؤال را در مكه كرد، و بعد از شنيدن پاسخ ايمان‏آورد، ولى ايمان‏خود را پنهان مى‏داشت، و در بعضى ديگر آمده جمعيتى از يهود بودند كه اين سؤال را از آن‏جناب‏كردند، و در روايات بسيارى از طرق اهل سنت آمده كه اصلا سؤال از ناحيه يهوديان‏نبوده، بلكه از ناحيه مشركين مكه‏بوده، و به هر حال هر چه بوده مراد از حسب و نسب، صفات‏و مشخصات خداى تعالى است (9) .
و در كتاب معانى به سند خود از اصبغ بن نباته از على(ع)روايت‏آورده كه‏در ضمن حديثى فرمود: نسبت‏خداى عز و جل همان‏سوره: قل هو الله...است(10) و در كتاب‏علل‏به سند خود از امام صادق(ع)روايت كرده كه در حديث معراج فرمود: خداى‏تعالى به آن جناب - يعنى به رسول خدا(ص) - فرمود:قل هو الله احد، را همانطور كه نازل شده بخوان، كه اين سوره نسبت و معرف من است (11) .
مؤلف: و نيز به سند خود از موسى‏بن جعفر روايتى در معناى اين روايت آورده (12) .
و در الدر المنثور است كه ابو عبيد در كتاب فضائل خود از ابن‏عباس از رسول خدا(صلی الله علیه واله) روايت كرده كه فرمود: سوره قل هو الله احدثلث قرآن است (13) .
مؤلف: روايات از طرق اهل سنت در اين معنا بسيار زياداست، و آن را از عده‏اى ازصحابه از قبيل ابن عباس(كه روايتش گذشت)، و ابى الدرداء، ابن عمر، جابر،ابن مسعود، ابى سعيد خدرى، معاذ بن انس، ابى ايوب، ابى امامه، و غير نامبردگان از رسول خدا(ص)روايت‏كرده‏اند، و نيز در عده‏اى از روايات وارده از امامان اهل بيت (ع)آمده، و مفسرين در توجيه آن وجوهى مختلف ذكر كرده‏اند،كه معتدل‏ترين آن‏اين است كه تمامى معارف قرآنى به سه اصل بر مى‏گردد، توحيد و نبوت و معاد،و سوره موردبحث از اين سه اصل يك اصل را متعرض شده، از اول تا به آخرش در باره آن سخن گفته، وآن اصل توحيد است (14) .
و در كتاب توحيد از امير المؤمنين(علیه السلام)روايت آورده كه فرموددر عالم رؤياخضر(علیه السلام)را ديدم، و اين رؤيا يك شب قبل از جنگ بدر بود، به آن جناب گفتم: ازآنچه دارى چيزى به‏من تعليم بده كه بر دشمنان پيروز شوم.خضر گفت: بگو: يا هو يا من لاهو الا هو، همينكه صبح شد، رؤياى‏خود را براى رسول خدا(ص)بازگو كردم، به من فرمود: اى على اسم اعظم را ياد گرفتى، و اين كلام در جنگ بدر همچنان‏بر زبانم بود (15) .
و نيز در آن كتاب آمده‏كه امير المؤمنين على(علیه السلام) سوره قل هو الله احد راخواند،و وقتى فارغ شد گفت: يا هو يا من لا هوالا هو اغفر لى و انصرنى على القوم الكافرين - اى كسى كه نيست‏او مگر او، مرا بيامرز و مرا بر قوم كافر يارى فرما (16) .
و در نهج البلاغه در باره خداى تعالى آمده: الاحد لا بتاويل‏عدد - احد است، امانه به تاويل عدد (17) .
مؤلف: اين روايت را در توحيد هم از حضرت رضا(علیه السلام) نقل كرده‏به اين‏عبارت: احد لا بتاويل عدد (18) .
و در اصول كافى به سند خود از داوود بن قاسم جعفرى روايت آورده‏كه گفت: به امام‏ابى جعفر دوم جواد الائمه (علیه السلام)عرضه داشتم: كلمه صمدچه معنايى دارد، فرمودبه‏معناى سيد مصمود اليه است، يعنى بزرگى كه تمام موجودات عالم در حوائج كوچك وبزرگ به او مراجعه ميكنند و محتاج اويند (19) .
مؤلف: و در تفسير كلمه صمدمعانى ديگرى از ائمه اهل‏بيت(ع)روايت‏شده، از آن جمله امام باقر(ع)فرمود: صمد به معناى سيد و بزرگى است كه سايرين او را اطاعت كنند، سيدى كه مافوق او هيچ آمر و ناهى‏نباشد.و از حسين بن على(ع)روايت‏شده كه فرموده است: صمد كسى و چيزى را گويند كه جوف ندارد، ونيزبه كسى گويند كه نمى‏خوابد، و همچنين به كسى گفته مى‏شود كه لم يزل بوده و لا يزال‏خواهد بود.و از امام‏سجاد(ع)نقل شده كه فرمود: صمد كسى است كه هر گاه‏بخواهد چيزى را ايجاد كند تنها بگويد: باش آن چيز موجود شود.وباز صمد به معناى كسى‏است كه موجودات را بدون الگوى قبلى خلق كرده، آنها را اضداد و به اشكال مختلف و ازواج‏خلق‏كرده، كسى است كه در يكتايى و ضد نداشتن يگانه است، و نيز در نداشتن شكل و مثل‏و شريك يكتا است (20) .
و اصل‏در معناى صمد همان معنايى است كه از ابى جعفر دوم(علیه السلام) نقل‏كرديم،چون در معناى آن لغتى از مفهوم قصد گرفته شده بود، و بنا بر اين، معانى ديگر ومختلفه‏اى‏كه از ساير ائمه(علیهم السلام) نقل شد تفسير به لازمه معناى اصلى است، چون‏همه آنها از لوازم مقصود بودن خداى‏تعالى است، آرى خداى تعالى مقصودى است كه هرموجودى در هر حاجتى كه دارد به سوى او رجوع دارد، و خود او دچار هيچ حاجتى نمى‏شود.
و در كتاب توحيد از وهب بن وهب قرشى از امام صادق(علیه السلام) ازآباى گرامى‏اش(علیه السلام)روايت آورده كه اهل بصره به حسين بن على(علیه السلام) نامه‏اى نوشته، و در آن از كلمه صمدپرسيدند،حضرت در پاسخشان اين نامه را به ايشان نوشت:( بسم الله‏الرحمن الرحيم، اما بعد، مبادا در قرآن كريم خوض كنيد.ودر آن جدال راه نيندازيد، و بدون‏علم و از روى مظنه و سليقه در باره آن چيزى مگوييد، كه از جدم رسول‏خدا(صلی الله علیه واله) شنيدم كه مى‏فرمود: كسى كه بدون علم در باره قرآن سخن بگويد، نشيمنگاه او پراز آتش خواهد بود، وخداى سبحان خودش كلمه صمدرا تفسير كرده، بعد از آنكه فرمود: الله‏احد الله الصمد، آن را با دو آيه بعد تفسير نموده، فرمود:لم يلد و لم يولد و لم يكن له‏كفوا احد) (21) .
و نيزدر آن كتاب به سند خود از ابن ابى عمير از موسى بن جعفر(علیه السلام)روايت‏آورده‏كه فرمود: و بدانكه خداى تعالىواحدو احد، وصمداست، نه فرزنددارمى‏شودتا فرزندش از او ارث ببرد، و نه خود از كسى متولد شده تا پدرش با او شريك باشد (22) .
و باز در آن كتاب در خطبه ديگر از امير المؤمنين(علیه السلام) آمده كه فرمود: خداى‏عز و جل كسى است كه از كسى متولد نشده تا در عزت شريكى داشته باشد، و خود فرزنددارنمى‏شود تا موروثى از بين رفتنى باشد (23) .
و در همان كتاب در ضمن خطبه‏اى از آن جناب آمده كه فرمود: خداى تعالى بزرگتراز آن است كه كفوى داشته باشد تا به آن كفو تشبيه شود (24) .
مؤلف: در اين معانى كه تاكنون از روايات نقل كرديم روايات ديگرى نيز هست.

پي نوشت :

(1)نهج البلاغه فيض الاسلام، ص 155، خطبه 64.
(2)آگاه‏باشيد كه ايجاد و تدبير تنها به دست او است.سوره اعراف، آيه 54.
(3)محققا منتهاى هر چيزى به سوى او است.سوره نجم، آيه 42.
(4)روح المعانى، ج 30، ص 274.
(5)مجمع البيان، ج 10، ص 567.
(6)و اين كه بلند است مقام با عظمت پروردگار ما و او هرگز براى خود همسر(و فرزندى)انتخاب ‏نكرده.سوره جن، آيه 3.
(7)زيرا كلمه (كفوا)نكره در سياق نفى است، و عموميت‏را مى‏رساند و مى‏فهماند از هرمصداق كه براى اين كلمه تصور شود، هيچ مصداقى براى خدا نيست، و خدا هيچ قسم از اقسام‏و مصاديق‏كفو را ندارد، نه تنها مصداق زوجيت را، مترجم.
(8)اصول كافى، ج 1، ص 91، ح 1.
(9)احتجاج طبرسى، ج 1، ص 48، ط نجف.
(10)معانى الاخبار، ص 140.
(11)علل الشرايع، ج 2، ص 315.
(12)علل الشرايع، ج 2، ص 334، ب 32.
(13)الدر المنثور، ج 6، ص 412.
(14)مجمع البيان، ج 10، ص 567.
(15 و 16)توحيد صدوق، ص 89، ح 2.
(17)نهج البلاغه صبحى صالح، ص 212، خطبه 152.
(18)توحيد صدوق، ج 453.
(19)اصول كافى، ج 1، ص 123، ح 1.
(20)معانى الاخبار، ص 7.
(21)توحيد صدوق، ص 90، ح 5.
(22)نور الثقلين، ج 5، ص 715 به نقل از توحيد.
(23)توحيد صدوق، ص 31، ح 1.
(24)توحيد صدوق، ص 51.

منبع :ترجمه تفسير الميزان




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.