شيعيان بصره از سال 35 تا 61 قمرى

بصره يكى از اولين مناطقى است كه اعراب مسلمان براى سكونت انتخاب كردند. بناى آن در سال 14ق ـ عهد خلافت عمر بن خطاب ـ به دست عتبة بن غزوان مازنى (متوفى 16ق / 637م) گذاشته شد(1). اين شهر كه در ابتدا به صورت پنج يا هفت دهكده جدا از هم بود، در جنوب بين‏النهرين، نزديك شهر باستانى خريبه واقع شده بود(
شنبه، 30 آذر 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شيعيان بصره از سال 35 تا 61 قمرى
شيعيان بصره از سال 35 تا 61 قمرى
شيعيان بصره از سال 35 تا 61 قمرى

نويسنده: اسماعيل رضايى
بصره يكى از اولين مناطقى است كه اعراب مسلمان براى سكونت انتخاب كردند. بناى آن در سال 14ق ـ عهد خلافت عمر بن خطاب ـ به دست عتبة بن غزوان مازنى (متوفى 16ق / 637م) گذاشته شد(1). اين شهر كه در ابتدا به صورت پنج يا هفت دهكده جدا از هم بود، در جنوب بين‏النهرين، نزديك شهر باستانى خريبه واقع شده بود(2).
بصره نيز مانند كوفه ابتدا نقش يك پادگان نظامى را داشت كه مجاهدان مسلمان براى فتح سرزمينهاى شرقى مدتى در آن توقف مى‏كردند و بعد از پايان هر دوره از فتوحات دوباره به آن بازمى‏گشتند. در سالهاى بعد، همان‏طور كه جنس خانه‏ها از «نى» به «خشت و گل» تبديل شد، قبايل و گروههايى هم به طور دائم در آن مستقر شدند و با پيوستن دهكده‏ها به يكديگر شكل ظاهرى شهر نمايان شد.
از همان آغاز قبايل بزرگى در بصره ساكن شدند كه شامل قبايل شمالى (مضرى) و جنوبى (يمنى) مى‏شدند. بزرگ‏ترين قبايل شمالى يكى «بنى تميم» بود كه تيره‏هاى مهمى از آن چون بكر بن وائل، عبدالقيس و بنى سعد در شهر جمعيت قابل توجهى را شامل مى‏شد. ديگرى «ربيعه» بود كه به همراه قبايل ديگر شمالى چون بنى اسد، قيس قيلان و جذيمه اكثريت شهر را تشكيل مى‏دادند. مهم‏ترين قبيله از جنوبى‏ها «ازد» بود كه به همراه دو قبيله مذحج و قضاعه، داراى نيروى قابل توجهى بودند. نكته قابل ذكر در اين مورد اين است كه هر چند اكثريت در اين شهر با قبايل شمالى بود، اما در بيشتر حوادث تيره‏هايى از ربيعه با بنى ازد در مقابل بنى تميم جبهه متحدى را تشكيل مى‏دادند؛ به همين دليل به طور معمول توازن قوا در شهر وجود داشت. علاوه بر اعراب، غير عربها نيز در شهر و اطراف آن حضور داشتند. بيشترين آنها گروههايى مهاجر از سواحل آفريقا و هند بودند كه حتى پيش از اعراب در اين منطقه حضور داشتند و با نامهايى چون زنگيان، قوم زط و سيابجه قابل شناسايى هستند. بعدها گروههايى از ايرانيان و نسطوريان شام هم در اين شهر مستقر شدند.
اين قبايل و گروهها يك ساخت اجتماعى را تشكيل دادند كه از تنوع و تعدد زيادى برخوردار بود. اين وضعيت زمينه را براى ظهور و حضور فرقه‏هاى مذهبى و مكتبهاى علمى و سياسى مساعد مى‏كرد. شيعه كه به پيروى از حضرت على عليه‏السلام تفسيرى اصولگر از اسلام ارائه كرده است، به عنوان يكى از اولين فرقه‏هاى اسلامى شناخته مى‏شود. درباره چگونگى شكل‏گيرى و حضور اين مكتب در جامعه اسلامى بارها تحقيق شده است و در اينجا قصد تكرار آن نمى‏باشد؛ اما آنچه مسلّم است اينكه در دوره‏هاى آغازين تاريخ اسلام اين فرقه با عنوان گروه طرفداران على عليه‏السلام شناخته مى‏شدند كه به تدريج صورت يك فرقه مذهبى و سياسى را به خود گرفت. شناسايى و بررسى وضعيت اين افراد ـ طرفداران حضرت على عليه‏السلام ـ براى شناخت تاريخ تشيّع و اسلام لازم مى‏نمايد. اين امر به خصوص در مورد بصره كه در دوره مورد نظر ـ سال 35ق (قتل عثمان) تا سال 61ق (قيام امام حسين عليه‏السلام ) ـ بيشتر به عنوان يك شهر غير شيعى و طرفدار عثمان معرفى شده است، ضرورى‏تر مى‏نمايد.
اولين بار كه در بصره به گروهى به نام طرفداران على عليه‏السلام بر مى‏خوريم در ماجراى قتل عثمان است. در سال 35ق / 656م مسلمانان از شهرهاى مختلف براى ابراز نارضايتى خود راهى مدينه، مركز خلافت عثمان، شدند. از بصره نيز گروه مخالفان عثمان به سمت مركز خلافت حركت كردند كه چهره‏هايى چون ذريح بن عباد، حكيم بن جبله و بشر بن شريح در آن حضور داشتند. در ميان اين گروه دو طيف قابل شناسايى است؛ اول دسته‏اى كه فقط مخالف عثمان بودند و سياستهاى او را قبول نداشتند؛ فرماندهى اينها بر عهده هرقوص بن زهير عبدى، يكى از خوارج بعدى، بود. دوم گروهى كه علاوه بر آن به طرفدارى از على عليه‏السلام هم شهرت داشتند به سرپرستى حكيم بن جبله عبدى(3). در حوادث مدينه او بسيار فعال بود و در واقع فرماندهى همه نيروهاى بصرى را به دست گرفت.
حكيم يكى از افراد قبيله عبدالقيس است كه يكى از شاخه‏هاى اصلى قبيله ربيعه محسوب مى‏شود. افراد اين قبيله به عبدى شهرت دارند و بيشترين تعداد طرفداران على عليه‏السلام در بصره از اين قبيله بوده است. برخى روايات سعى كرده‏اند حكيم را «دزد و راهزنى» معرفى كنند كه توسط عبد اللّه‏ بن عامر، حاكم بصره، در اين شهر تحت نظر قرار داشت(4). سند اين روايت چندان معتبر نيست و مى‏توان گفت كه چنين روايتى توسط طرفداران عثمان جعل شده است تا طرفداران على عليه‏السلام را تحقير كنند؛ به طورى كه هيچ گزارشى از خرابكاريهاى حكيم در بصره يا ديگر مناطق ذكر نشده است. به خصوص كه او در مدينه گروه بصرى را نمايندگى كرد و نمى‏تواند با سوء پيشينه‏اى چون راهزنى چنين نقشى ايفا كند. بعد از قتل عثمان حكيم جزء كسانى بود كه براى بيعت گرفتن براى على عليه‏السلام تلاش زيادى نمود.
در ماجراى جنگ جمل ـ سال 36ق ـ پيش از آنكه سپاه على عليه‏السلام براى مقابله با شورشيان به بصره برسد، حكيم و يارانش كه از رفتار ياران جمل با عثمان بن حنيف به خشم آمده بودند در جنگ با آنها آن قدر اصرار ورزيدند كه همگى كشته شدند(5). همراه با آنها عده‏اى از مردان سيابجه كه حافظ بيت‏المال بودند نيز براى محافظت از آن جان خود را از دست دادند(6).
در جنگ جمل كه در حومه بصره رخ داد، دو گروه به يارى على عليه‏السلام اقدام كردند؛ يكى گروهى كه طرفدار حضرت و مرتبه‏اى بيشتر از خلافت براى ايشان قائل بودند؛ مانند حكيم و يارانش. ديگر گروهى كه على عليه‏السلام را خليفه شمرده، همراهى با ايشان را اطاعت از حكومت مى‏دانستند. افرادى چون شفيق بن ثور سدوسى، مهلب بن ابى صفره و ابن جرموز عبدى كه با ياران خود به سپاه على عليه‏السلام پيوستند و برخى چون احنف بن قيس، كه با هماهنگى حضرت، بى‏طرفى اختيار كردند(7)، در اين دسته قرار مى‏گيرند و نمى‏توان آنها را شيعه على عليه‏السلام دانست. در مقابل يارى رسندگان به على عليه‏السلام كه در دو دسته ياد شده قرار گرفتند، جريان مخالف حضرت هم در بصره تعداد زيادى را شامل مى‏شد و همين امر يكى از دلايلى بود كه «اهل جمل» اين شهر را براى آشكار كردن مخالفت خود انتخاب كردند(8).
براى روشن شدن موضع على عليه‏السلام درباره بصريان برخى توصيف‏هاى ايشان از شهر و مردم آن مى‏تواند مفيد باشد. حضرت در خطابه‏اى كه بعد از جنگ ايراد كرد، خطاب به بصريان مى‏فرمايد:
«شما سپاهيان آن زن بوديد و پيروان آن ستور... خلق و خويتان همه فرومايگى است، پيمانهايتان گسستنى است و دينتان دورويى است...»(9).
همچنين آن حضرت به ابن عباس والى خود در بصره مى‏نويسد:
«بدان كه بصره جايگاه فرود آمدن ابليس و كشتگاه فتنه‏ها و آشوبهاست...»(10).
شبيه چنين توصيفهايى از على عليه‏السلام در مورد بصريان در چند جاى ديگر هم ذكر شده است كه نشاندهنده نارضايتى آن حضرت از اكثريت مردم اين شهر مى‏باشد.
يكى ديگر از حوادثى كه طرفداران و مخالفان على عليه‏السلام را در بصره مقابل يكديگر قرار داد واقعه ابن حضرمى بود. در شرح اين واقعه بايد يادآور شد معاوية بن ابوسفيان بعد از جنگ صفين ـ سال 38ق ـ براى ايجاد اغتشاش در مناطق تحت امر اميرالمؤمنين دست به اقداماتى تخريبى زد. او به اين مناطق افرادى را اعزام مى‏كرد تا نظم و امنيت عمومى را برهم زنند. از جمله اين افراد عبد اللّه‏ بن حضرمى بود كه به دستور معاويه وارد بصره شد و بار ديگر چون ياران جمل، خونخواهى عثمان را بهانه شورش قرار داد. عده‏اى از بصريان كه بيشتر از بنى تميم بودند با او همراه شدند كه به جفريان(11) شهرت يافتند.
در اين زمان ـ سال 38ق ـ حاكم بصره كه عبداللّه‏ بن عباس بود در شهر حضور نداشت و جانشين او زياد بن ابيه توانايى مقابله با جفريان را در خود نديد. به همين منظور با خزانه شهر به قبيله ازد پناهنده شد تا با استفاده از اختلاف قبيله‏اى وضعيت را به سود خود تغيير دهد. اين ترفند به طور موقّت جواب داد. هنگامى كه خبر اين شورش به على عليه‏السلام رسيد او «جارية بن قدامه سعدى» را براى سركوب شورش روانه كرد. او توانست مأموريت خود را به خوبى انجام دهد و ياران ابن حضرمى را پراكنده كند(12).
جارية بن قدامه خود يكى از افراد قبيله بنى سعد بصره بود و از طرفداران شاخص على عليه‏السلام در اين شهر به شمار مى‏آمد. او بر خلاف اكثريت افراد قبيله‏اش كه عثمانى بودند، در طرفدارى از على عليه‏السلام تعصب و جدّيّت داشت. هنگامى كه ياران جمل به بصره آمده بودند او به رغم جوانى به مناظره با طلحه و زبير پرداخت و آنها را به خاطر طغيان عليه على عليه‏السلام سرزنش كرد و در جنگهاى جمل و صفين جزء سپاه حضرت بود. او علاوه بر سركوب شورش ابن حضرمى توانست حركتهاى اخلال‏گرانه بسر بن ارطاة را كه او هم به دستور معاويه سرزمينهاى تحت امر على عليه‏السلام را غارت مى‏كرد، فرو نشاند. جاريه در تعقيب بسر وارد مدينه شد و هنگامى كه خبر شهادت حضرت على عليه‏السلام را شنيد از مردم براى خلافت امام حسن عليه‏السلام بيعت گرفت(13). او تا مدتها بعد زنده بود و در مراوداتى كه با معاويه داشت از عقيده خود دفاع مى‏كرد.
يكى ديگر از بزرگان طرفدار على عليه‏السلام در اين دوره «ابو الاسود دوئلى» است. نام كامل او ظالم بن عمر بن سفيان از قبيله ابوبكر بن عبد مناة كنانى بود. او از «معدود افرادى است كه در طبقاتى چون تابعين، فقها، شعرا، محدثين، اشراف، زيركان نحويين و شيعيان مقدم شمرده مى‏شود»(14). جمع شدن همه اين ويژگيها در ابوالاسود باعث شده است علاوه بر شيعيان، پيروان ديگر فرقه‏هاى اسلامى هم از او به نيكى ياد كنند.
او را حتى مبدع علم نحو نيز ذكر كرده‏اند كه بنا به قولى مقدمات آن را از على عليه‏السلام آموخت و به تدوين و تكميل آن پرداخت(15).
بدين ترتيب او بيشتر از آنكه براى فعاليتهاى سياسى‏اش مورد توجه قرار گيرد به عنوان عالم نحوى شهرت دارد؛ گرچه وارد كارهاى اجرايى هم شد. او در زمان حضرت على عليه‏السلام قضاوت شهر بصره را عهده‏دار شد(16). در اين منصب مدتى با عبد اللّه‏ بن عباس، امير شهر، اختلاف پيدا كرد و او را به سوء مديريت در استفاده از بيت‏المال متهم كرد. هر چند اين اختلاف با وساطت على عليه‏السلام برطرف شد(17)؛ اما مورخان غير شيعه سعى كرده‏اند به اين ماجرا پر و بال دهند و از زبان اين دو نفر ناسزاهاى ناپسندى خطاب به يكديگر آورده‏اند(18)؛ ولى به نظر مى‏رسد اين اختلاف چندان عميق نبوده است. گفتنى است ابن عباس تا پايان امارتش از مشاوره ابوالاسود سود برد.
ابوالاسود تا سال 69ق / 688م زنده بود، ولى از وارد شدن در كارهاى سياسى و اجرايى پرهيز كرد و بيشتر وقت خود را به تعليم و تربيت مصروف داشت. البته جايگاه علمى و فرهنگى او به حدى بوده است كه معاويه در برخى مسائل از او كمك مى‏گرفت(19). با اين حال وى همچنان در طرفدارى از على و اهل بيت عليهم‏السلام ثابت قدم بود(20).
بعد از شهادت اميرالمؤمنين و آغاز حكومت امويان، ياران و طرفداران حضرت مورد تعقيب قرار گرفتند. در بصره نيز اين وضعيت وجود داشت، اما از آنجا كه خوارج در اين شهر فعال بودند و خطرناك‏ترين مخالفان امويان محسوب مى‏شدند، حكومت براى مقابله با آنها از نيروى شيعيان كه مخالف سرسخت خوارج بودند استفاده مى‏كرد. اين امر از شدت فشار حكومت مى‏كاست و به همين دليل برخى از شيعيان بصره به مناصب دولتى نيز دست يافتند. در دوره امارت عبيد اللّه‏ بن زياد بر عراق (66-55ق) يكى از مشهورترين قيامهاى شيعه يعنى قيام امام حسين عليه‏السلام به وقوع پيوست. امام حسين عليه‏السلام هنگامى كه در مكه بود و از طرف كوفيان دعوتنامه‏هايى به دستش رسيد، نامه‏هايى به بزرگان بصره نوشت كه در آن ضمن برشمردن حقانيت اهل بيت براى به دست گرفتن جانشينى پيامبر و حكومت مسلمانان، از آنها [بصريان [خواست براى احقاق حق «و احياى سنت پيامبر حركت كنند»(21). اين نامه براى افرادى چون احنف بن قيس، بزرگ بنى تميم، مالك بن مسمع، بزرگ بكر بن وائل، مسعود بن عمر ازدى، بزرگ ازديان، منذر بن جارود عبدى و چند تن ديگر فرستاده شد.
اين افراد جواب مثبتى به اين درخواست ندادند، اما همه آنها بجز منذر نامه را مخفى كردند. منذر بن جارود نامه را به همراه نامه رسان نزد حاكم شهر فرستاد و عبيداللّه‏ بن زياد او را گردن زد و قبل از حركت به سوى كوفه خطاب به بصريان گفت:
«اى اهل بصره! من راهى كوفه هستم. برادرم عثمان را جانشين كرده‏ام. به خدا اگر بشنوم يك نفر از شما مخالفت كرده او را مى‏كشم و بزرگ او را نيز مى‏كشم»(22).
بهانه منذر براى اين كار اين بود كه مبادا نامه توسط خود ابن زياد نوشته شده باشد تا موضع بصريان در مورد حسين عليه‏السلام مشخص شود؛ اين گفته صرف ادعا و توجيه كار است. واقعيت اين است كه منذر در زمان حضرت على عليه‏السلام يكى از ياران ايشان بود، اما بعد از آن حضرت ارتباط نزديكى با دستگاه حكومت اموى پيدا كرد تا جايى كه دخترش زن عبيد اللّه‏ شد و به حكومت يكى از ولايات هند منصوب گرديد(23) و براى حفظ موقعيت خود دست به اين كار زد.
شيعيان بصره هنگامى كه از حركت امام حسين عليه‏السلام به سمت كوفه مطلع شدند، در خانه زنى به نام «ماريه بنت سعد» گرد آمدند. اين زن كه از تيره عبدالقيس است به عنوان يكى از شيعيان بصره معرفى شده است كه خانه او مركز تجمع شيعيان بود(24)، اما اطلاعات ديگرى از وى در دست نيست. گروهى كه در خانه او گرد آمده بودند نتوانستند به نتيجه يكسانى برسند. از آن ميان فقط فردى به نام «يزيد بن نبيط» به همراه دو پسرش عبيد اللّه‏ و عبد اللّه‏ به سوى كوفه حركت كردند تا به حسين عليه‏السلام ملحق شوند. او به همراه دو فرزندش در كربلا جزء ياران امام حسين كشته شدند(25). البته محدوديتهايى كه ابن زياد براى ورود و خروج بصريان در اين زمان قرار داده بود، مانع از آن بود كه شيعيان دسته جمعى از شهر خارج شوند. به همين دليل تعدادى از آنها تصميم گرفتند در لباس سپاه ابن زياد وارد كوفه شوند؛ از جمله آنها «شريك بن اعور حارثى» بود. شريك بن اعور در اين زمان شاخص‏ترين چهره شيعه در شهر بصره بود كه در زمان حضرت على عليه‏السلام هم جزء طرفداران ايشان بود و در واقعه ابن حضرمى به يارى جارية بن قدامه اقدام كرد. او بعد از على عليه‏السلام نزد همه امراى شهر محترم بود و علاوه بر آنكه در سركوب خوارج شركت داشت، براى مدتى از سوى ابن زياد، امارت كرمان ـ به سال 59ق ـ به او واگذار شد. با اين حال هميشه از او به عنوان شيعه على ياد شده است و ابن اثير او را «به شدت متمايل به شيعه» معرفى مى‏كند. بر اين اساس، وى تا زمانى با عبيد اللّه‏ مدارا كرد كه او در مقابل امام شيعيان قرار نگرفته بود و چون چنين شد، او نيز عكس‏العمل نشان داد تا جايى كه قصد جان عبيداللّه‏ را نمود.
شريك به همراه تعدادى از يارانش كه به عنوان شيعيان بصره معرفى شده‏اند، با سپاه ابن زياد به سمت كوفه حركت كرد. سپاهيان سعى كردند در بين راه با اخلال در حركت اردو، رسيدن امير را به كوفه به تأخير اندازند تا شايد حسين عليه‏السلام زودتر به آن شهر برسد، اما موفق نشدند. شريك در كوفه بيمار و در خانه هانى بن عروه بسترى شد. او قصد داشت هنگامى كه ابن زياد به عيادتش مى‏آيد او را به قتل برساند، اما چون با مخالفت مسلم بن عقيل و هانى مواجه شد، از قصد خود منصرف گرديد و در همانجا ـ به سال 60ق ـ درگذشت.
شريك، آخرين شخصيت برجسته بصرى است كه در اين دوره به عنوان شيعه معرفى شده است. در واقع او و ديگر افرادى كه از آنها نام برده شد، جزء ياران على عليه‏السلام بودند كه تا مدتها بعد از او توانستند به شيوه‏هاى گوناگون عقايد شيعه را در اين شهر غير شيعه زنده نگه دارند. بعد از آنها تا پايان عهد امويان از تعداد و اهميت شيعيان روز به روز كاسته شد. در مقابل، نيروهاى رقيب چون خوارج، قدريه و معتزله رشد نمودند و فضاى سياسى اجتماعى شهر را در اواخر عهد امويان در اختيار گرفتند. بررسى اين وضعيت كه پژوهشى بيشتر لازم دارد مى‏تواند در روشن شدن بيشتر وضعيت شيعيان در اين شهر مفيد باشد.

پی نوشت:

1 ـ ياقوت حموى، معجم البلدان، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1979م، ج 1، ص 430؛ احمد بن يحيى بلاذرى، فتوح البلدان، ترجمه آذرتاش آذرنوش، چاپ دوم: تهران، سروش، 1364ش، ص 97.
2 ـ فتوح البلدان، ص 98.
3 ـ محمد جليل طبرى، تاريخ الرسل و الملوك (تاريخ طبرى)، ترجمه پاينده، چاپ چهارم: تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1375ش، وقايع سال 35ق؛ ابوالحسن على مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه پاينده، تهران، بنگاه ترجمه و نشر، 1347ش، ج 2، ص 700.
4 ـ تاريخ الرسل و الملوك (تاريخ طبرى)، وقايع سال 34ق.
5 ـ همان، وقايع سال 36ق؛ احمد بن مسكويه، تجارب الامم، ترجمه امامى، تهران، سروش، 1362ش، ص 446؛ شيخ مفيد، الجمل، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، نشر نى، 1367ش، ص 174.
6 ـ تاريخ الرسل و الملوك (تاريخ طبرى)، وقايع سال 36ق.
7 ـ عزالدين على ابن اثير، الكامل فى التاريخ، قاهره، دارالكتب المصريه، بدون تاريخ، وقايع سال 36ق.
8 ـ مروج الذهب، ج 2، ص 714.
9 ـ نهج البلاغه، ترجمه ابراهيم آيتى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1374ش، كلام 12، ص 58؛ احمد بن داوود دينورى، اخبارالطوال، ترجمه مهدوى دامغانى، نشر نى، 1364ش، ص 188.
10 ـ نهج البلاغه، همان، ص 655.
11 ـ جفر به معناى چاه است. اين گروه در كنار يك چاه با ابن حضرمى بيعت كردند؛ به همين دليل به جفريان مشهور شدند.
12 ـ ابوالحسن ابراهيم بن اعثم كوفى، الغارات، تصحيح مير جلال الدين حسينى ارموى، تهران، انجمن آثار ملى ايران، 1366ش، ص 109-106.
13 ـ احمد بن ابى يعقوب يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ترجمه ابراهيم آيتى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1366ش، ص 109-106؛ الغارات، ص 739.
14 ـ ابوالفرج عبدالرحمان ابن جوزى، المنتظم فى تاريخ الملوك، تحقيق محمد عبدالقادر عطا، بيروت، دارالكتب العلميه، 1993م، ج 1، ص 98.
15 ـ ابوالفرج اصفهانى، الاغانى، قاهره، دارالكتب المصريه، بدون تاريخ، ج 11، ص 221؛ احمد بن خلكان، وفيات الاعيان، بيروت، دار الصادر، 1968م، ج 1، ص 535.
16 ـ احمد بن حجر عسقلانى، تهذيب التهذيب، بيروت، دار الصادر، 1968م، ج 12، ص 13.
17 ـ الغارات، ص 734-731.
18 ـ تاريخ الرسل و الملوك (تاريخ طبرى)، وقايع سال 40ق.
19 ـ على بن عساكر، تاريخ دمشق، تحقيق صلاح الدين منجد، دمشق، مجمع اللغة العربيه، 1979م، ج 7، ص 104.
20 ـ تاريخ الرسل و الملوك (تاريخ طبرى)، وقايع سال 60ق .
21 ـ همان.
22 ـ محمد بن سعد، طبقات الكبرى، بيروت، دارالكتب، 1990م، ج 7-6، ص 60.
23 ـ عمر رضا كحاله، اعلام النساء، مؤسسه الرساله، 1984م، ج 6، ص 9.
24 ـ الكامل فى التاريخ، ترجمه عباس خليلى، ج 5، ص 113؛ محمد مهدى شمس الدين، انصارالحسين، دار الاسلاميه، 1989م، ص 112.
25 ـ همان، وقايع سال 60ق .

منبع: فصلنامه مشکوه




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.