اساطیر و وسایل ارتباط جمعی

تحقیقات اخیر، ساختارهای اساطیری تمثیلات و سلوک‌هائی را که از طریق وسایل جمعی بر جماعات تحمیل می‌شوند، روشن ساخته‌اند. این پدیده را خاصه در ممالك متحده، ملاحظه می‌توان کرد . آدم‌های «Comic strips» (مضحک قلمی)
دوشنبه، 3 آبان 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
اساطیر و وسایل ارتباط جمعی
 اساطیر و وسایل ارتباط جمعی

 

نویسنده: میرچا الیاده
برگردان: جلال استادی




 

تحقیقات اخیر، ساختارهای اساطیری تمثیلات و سلوک‌هائی را که از طریق وسایل جمعی بر جماعات تحمیل می‌شوند، روشن ساخته‌اند. این پدیده را خاصه در ممالك متحده، ملاحظه می‌توان کرد (1). آدم‌های «Comic strips» (مضحک قلمی) نمودار روایت جدیدی از قهرمانان اساطیری یا فولکوری هستند. آن‌ها به قدری مظهر مجسم آرمان‌های بخش عظیمی از افراد جامعه شده‌اند، که دستکاری احتمالی نحوه‌ی کردار یا بدتر از آن، مرگشان، بحران‌های واقعی نزد خوانندگان بر می‌انگیزد؛ در این‌ صورت اینان از خود به شدت عکس‌العمل نشان می‌دهند و با ارسال هزاران هزار تلگرام به نویسندگان Comic strips و مدیران روزنامه‌ها، اعتراض می‌کنند. آدمی موهوم و شگرف، ابرمرد Superman، به برکت هویت مضاعفش، به غایت مردم‌پسند شده است. ابرمرد که از سیاره‌ای نابود شده به دنبال فاجعه‌ای، آمده و صاحب قدرت‌های شگرف است، در روی زمین با ظاهر محقر یا میانه حال روزنامه‌نگاری به نام Clark Kent زندگی می‌کند. خود را خجول و کمرو، فروتن و شکسته نفس و زیر نفوذ و سلطه‌ی همکارش، خانم Lois Lane نشان می‌دهد. این استتار تحقیرآمیز قهرمانی که قدرت‌هایش به معنای واقعی کلمه، نامحدود است، در واقع مضمون اساطیری کاملاً شناخته‌ای را از سر می‌گیرد. اگر به کنه مطلب برسیم، در می‌یابیم که اسطوره‌ی سوپر من، دلتنگی و اشتیاق پنهان انسان جدید را که با علم به مسکنت و محدودیت خویش، آرزو دارد روزی چشم از خواب بگشاید و خود را «شخصی استثنایی»، «قهرمان» بیابد ، تشفی می بخشد.
همین ملاحظات در مورد رمان پلیسی نیز صادق است. از طرفی در رمان پلیسی ناظر پیکار نمونه‌وار میان خیر و شر، میان قهرمان (= پلیس تأمینات، کارآگاه) و جنایت‌کار (مظهر جدید شیطان) هستیم. و از طرف دیگر، خواننده از طریق فرایند ناخودآگاهانه‌ی قیاس به نفس (Projection) و یکی کردن خود با دیگری، در راز و رمز و در داستان و ماجرا انباز می‌شود و بر این گمان است که شخصاً در کاری نمونه‌وار و عبرت‌انگیزی، یعنی خطرناک و «پهلوانی»، درگیر شده است.
همچنین افسانه شدن شخصیت‌ها به کمک وسایل ارتباط جمعی و تبدیل گشتن آن‌ها به صورت‌هایی نمونه و مثالی، به ثبوت رسیده است. Lloyd Warner در نخستین بخش کتابش: The Living and the Dead، آفریده شدن چنین سنخ آدمی را حکایت می‌کند. Biggy Muldoon، سیاستمداری از Yankee City، به علت مخالفت تماشائیش با اشرافیت Hil Street، به قهرمانی ملّی مبدل گشت. تا آن‌جا که مطبوعات و رادیو از او تصویر محبوب یک نیمه خدا را رقم زدند، و او را هم‌چون کسی نشان می‌دادند که از میان مردم برخاسته و به جهاد با ثروتمندان شتافه است. و پس از این‌که مردم از این تصویر خسته شدند، وسایل ارتباط جمعی بیگی را به طیب خاطر، تبدیل به شخص پلید جنایتکار و سیاست پیشه‌ی فاسدی کردند که از بینوایی و سیه‌روزی مردم بهره‌های سرشار می‌برد و سوء استفاده می‌کند. وارنر نشان می‌دهد که بیگی حقیقی با این هردو تصویر، تفاوت‌های فاحش داشت. اما واقع اینست که مجبور به تغییر رفتار خود شد تا با یک صورت مطابقت یافته، آندیگر را براند» (2).
رفتارهای اساطیری در اشتغال فکری دائمی به حصول «موفقیت» که به مقدار زیاد مشخصه‌ی جامعه‌ی جدید است و ترجمان میل مبهم اعتلا بخشیدن به وضع و موقع بشری و تجاوز از حدود آن است؛ در هجرت به «حومه شهر ۴۷»، دور از آبادی، که در آن رمز دلتنگی از فقدان «فضل و کمال نخستین» را می‌توان خواند؛ در غلیان عاطفی‌ای که می‌توان آنرا «پرستش اتومبیل مقدس» نامید، مکشوف می‌شود. همچنان‌که Ardrew Greeley ملاحظه کرده «همین قدر کافیست که از نمایشگاه سالانه‌ی اتومبیل بازدید به عمل آید، تا ظاهر و جلوه‌ی عبادتی مذهبی که آئین‌های عمیق و ریشه‌داری دارد، در آن تمییز داده شود. رنگ‌آمیزی، نورپردازی، موسیقی، کرنش پرستندگان، حضور کاهنه‌های معبد (مانکن‌ها)، دبدبه و تجمل، اسراف و تبذیر و با دو دستی، انبوه جمعیت و ازدحام مردم، همه‌ی این‌ها در فرهنگی دیگر، اجرای مراسم و آئینی عبادی به حساب می‌آیند (...). کیش اتومبیل مقدس‌پرستی، پیروان و مؤمنان و اصحاب سر و راز آموختگان خود را دارد. گنوسی با همان بی‌تابی و بی‌شکیبی، تنزیل وحی و الهام از عالم غیب را انتظار می‌کشید که پرستنده‌ی اتومبیل، نخستین زمزمه‌ها و شایعات در باب «مدل»‌های جدید را. هر سال در این موقع از دور فصول و ایام است که قسیسان آئین پرستش و نیایش- سوداگران اتومبیل- اهمیت جدیدی کسب می‌کنند، در حالی‌که جمعیت انبوه دل‌نگرانی، بی‌صبرانه، ظهور نوع جدیدی از رستگاری و راه نجات را انتظار می‌کشد (4)».
درباره‌ی آن‌چه اسطوره‌ی سرآمدان نام گرفته، یعنی اساطیری که در اطراف آفرینش هنری و طنین فرهنگی و اجتماعی آن تبلور یافته، کمتر تأکید شده است. همین‌جا تصریح کنیم که این اساطیر توانسته‌اند ورای حلقه‌های بسته‌ی راز‌آموختگان و مردم رمز آشنا و اهل، خاصه به خاطر عقده‌ی حقارت عامه و مقامات هنر رسمی، خود را بر همه تحمیل کنند و حاکم گردانند. ناتوانی مردم و منتقدان و نمایندگان رسمی هنر، در فهم هنر کسانی چون رمبو یا وان‌گوگ که با پرخاشگری از طرف آنان (یعنی بی‌خبران) همراه بود، و عواقب مصیبت‌باری که بی‌اعتنایی نسبت به جنبش‌های نوآور از امپرسیونیسم تا کوبیسم و سوررآلیسم، خاصه برای گردآورندگان مجموعه‌ها و موزه‌ها داشت، درس عبرتی به منتقدان و عامه‌ی مردم و نیز به سوداگران تابلو و گردانندگان موزه‌ها و فراهم آورندگان مجموعه‌ها داد. امروزه، تنها وحشت آن‌ها اینست که نکند به اندازه‌ی کافی پیشرفته نباشند و به موقع جلوه‌ی نبوغ را در اثری که به نگاه اول، نامفهوم است، در نیابند. شاید هرگز در تاریخ، هنرمند، بیش از امروز، یقین نداشته است که هر چه گستاخ‌تر، بت‌شکن‌تر، باطل نماتر و پوچ‌تر، و در نیافتنی‌تر باشد، بیشتر شناخته و ستوده و ناز پرورد و عزیز و پرستیده خواهد بود. در بعضی ممالک، به آکادمیسمی معکوس، مخالف آکادمیسم معمول، یعنی آکادمیسم در هنر «پیشتاز» رسیده‌اند. تا آن‌جا که هر تجربه‌ی هنری که جانب این سازش‌کاری جدید را مراعات نکند، بیم آن می‌رود که در نطفه خفه شود یا از نظرها پوشیده بماند و مورد بی‌اعتنایی قرار بگیرد.
اسطوره‌ی هنرمند ملعون دوزخی که گریبان ذهن مردم قرن ۱۹ را رها نمی‌کرد، امروزه دیگر کهنه شده، و از رونق و اعتبار افتاده است. دیرزمانیست که خاصه در ممالک متحده، و اما در اروپای غربی نیز، زیاده‌روی‌ها و آشوب‌انگیزی‌های هنرمند، دیگر به زیان وی تمام نمی‌شود. بلکه بیشتر از او می‌خواهند که با صورت اساطیری خود مطابقت داشته باشد، و عجیب و خیره سر باشد و کوتاه نیاید و هردم تازه‌تر از تازه‌تری رو کند. این امر، در هنر، به معنی پذیرفته شدن و پیروزی مطلق انقلاب دائم است. حتی دیگر نمی‌توان گفت که همه چیز مجاز است: چنین سخنی بی‌معنی و کهنه شده است، چون از پیش چنین حکم شده است که هر ابتکار و نوآوری، نبوغ آسا و برابر با ابداعات کسانی چون وان‌گوگ یا پیکاسو است، ولو آن‌که آن اثر، اعلانی (آفیشی) پاره پاره یا جعبه‌ی ساردینی باشد که هنر‌مند امضاء خود را پرآن نهاده است.
معنای این پدیده‌ی فرهنگی بخصوص ازین بابت که شاید نخستین بار در تاریخ هنر، دیگر تشنجی میان هنرمندان، منقدان، مجموعه‌سازان و مردم، وجود ندارد، در خور ملاحظه است. همه، همواره، باهم موافق‌اند، آن‌هم پیش از آن‌که اثر جدیدی خلق شود، یا هنرمند ناشناخته گمنامی، کشف گردد. فقط یک چیز اهمیت دارد و به حساب می‌آید: خطر نکردن تا روزی مجبور نشوند اعتراف کنند که اهمیت یک تجربه‌ی جدید هنری را در نیافته‌اند.
در باب این اساطیر نخبگان جدید، ما فقط به ذکر ملاحظاتی چند، بسنده می‌کنیم. نخست کارکرد «نجات بخشی» هر چیزی را که «سخت و مشکل» و دشواریاب است، بدان‌گونه که خاصه در قبال آفریده‌های جدید به آن بر می‌خوریم، خاطر نشان سازیم. اگر سرآمدان، شیفته‌ی Finnegan s Wake (5) و موسیقی atonal (6) یا Tachisme (7) (در نقاشی) می‌شوند، از جمله بدین‌جهت نیز هست که این‌گونه آثار معرف دنیاهای بسته و عوالم سری غیر قابل نفوذی هستند که فقط به دشواری تمام و به قیمت تحمل سختی‌هایی معادل با آزمون‌های رازآموزی جوامع عتیق و سنتی، می‌توان به آن‌ها راه برد. در این موارد از طرفی احساس «رازآموزی»، رازآموزی‌ای که تقریباً در دنیای جدید ناپدید گشته است، به اهل خصوص دست می‌دهد، و از طرف دیگر، نخبگان تعلق خود را به اقلیتی سری، و نه به «اشرافیت» (زیرا سرآمدان جدید به جانب چپ میل می‌کنند)، بلکه به طریقتی عرفانی (گنوز) که مزیتش در اینست که هم لاهوتی است و هم ناسوتی، هم با نظام ارزشی رسمی در تعارض است و هم با کلیساهای سنتی در ستیز ، به رخ «اغیار» یعنی «توده‌های مردم» می‌کشند و در نظر آنان جلوه می‌دهند. سرآمدان با آئین پرستش اصالت و بی‌همتایی شگرف، و نفس دشواری و هر چه در نیافتنی است، گسستگی خود را از دنیای مبتذل والدین خویش، نشان می‌دهند و در عین حال بر بعضی فلسفه‌های معاصر که در آگنده به نومیدی است، می‌شورند.
فی الحقیقة، مجذوب افسون دشواریابی و حتی غیر‌قابل فهم بودن آثار هنری گشتن، حاکی از میل کشف معنایی نو و سری و ناشناخته تا آن زمان، در جهان و هستی آدمی است. این‌گونه مردم آرزو دارند که «رازآموخته» شوند و توفیق آن بیابند که معنای نهفته‌ی همه‌ی این ویران کردن‌های زبان‌ها و بیان‌های هنری، معنای تمام این تجارب « بی همتا» را که به نگاه اول گویی هیچ وجه مشترکی با هنر ندارند، بشکافند و دریابند. اعلان‌های پاره پاره، پرده‌های نقاشی سفید و خالی و سوخته و سوراخ شده با نوک چاقو، «اشیاء هنری» که به هنگام گشایش نمایشگاه منفجر می‌گردند، نمایش‌های فی‌البداهه که در آن مکالمات بازیگران به قید قرعه انتخاب می‌شود؛ همه‌ی این‌ها باید معنایی داشته باشد، همچنان‌که بعضی کلمات غیر قابل فهم Finnegan s Wake برای «اهل راز»، سرشار از معانی و ارزش‌های گوناگون و زیبایی غریبی است، وقتی‌که معلوم می‌شود که از واژگان زبان یونانی جدید یا زبان سواحلی (8) که با حروف گنگ غیر معمول تغییر شکل یافته‌اند و چون به سرعت و با صدای بلند تلفظ شوند، اشارات و تلمیحات مرموز و سری به جناس‌های ممکن و محتمل دارند، و این همه برمایه و غنای آن‌ها می‌افزاید: مشتق شده‌اند. قطعاً همه‌ی این تجارب واقعاً انقلابی هنر جدید، بعضی وجوه بحران معنوی یا ساده‌تر از آن، بحران معرفت و آفرینش هنری را، نمودار می‌سازند. اما آن‌چه در این‌جا نظر ما را به خود جلب می‌کند اینست که «سرآمدان»، شگرفی و غیر قابل فهم بودن آثار جدید را وسیله حصول معرفتی سری و رازآموز می‌بینند و می‌دانند. این «دنیای نو» ی است که بر مبنای ویرانه‌ها و خرابه‌ها و با معمیات و الغاز، در حال ساختن آنند؛ دنیایی تقریباً خصوصی که آن را برای خود و معدودی راز آشنا می‌خواهند. اما منزلت و حیثیت دشواریابی و غیر قابل فهم بودن، به اندازه‌ایست که خیلی زود، عامه‌ی مردم، به نوبه خود، تحت تأثیر آن، قرار می‌گیرد و تسلیم می‌شود و تصویب و تأیید کامل کشفیات سرآمدان را، از طرف خود، اعلام می‌دارد.
تخریب زبان‌ها و وجوه بیان هنری توسط کوبیسم، دادائیسم و سوررآلیسم و موسیقی دوازده صدایی (dodecaphonisme) و «موسیقی مرکب از اصوات طبیعی» (Musique Concrete)، و به دست جیمز جویس، بکت، و یونسکو انجام شد. از آن پس، پیروان و ادامه‌دهندگان راه یاپی‌سپران آنان در نسل‌های بعد، فقط برای ویران کردن آنچه قبلاً (فی‌الواقع) ویران شده است تقلا می‌کنند. زیرا همچنان‌که در یکی از فصول پیشین یادآور شدیم، آفرینندگان صاحب اصالت، نمی‌پذیرند که در ویرانه‌هاو خرابه‌ها، مستقر گردند و بنابراین همه چیز دال بر این معنی است که تحویل «عوالم هنری» به ماده‌ی اولی و هیولای اول (Materia prima)، فقط لحظه‌ای است از فرایندی پیچیده‌تر؛ همان‌طور که در بینش‌های ادواری جوامع عتیق و سنتی، به دنبال «هاویه» (Chaos) و سیر قهقرایی همه‌ی اشکال به سوی ماده‌ی اولی و هیولای اول، آفرینشی نو، هم‌سنگ و هم‌طراز با تکوین عالمی دیگر، می‌آید.
بحران هنرهای جدید، فقط به طور اضافی، یعنی از جهت کمک به ایضاح اصل موضوع، مورد توجه ماست. معهذا باید لختی بر سر یک مطلب یعنی وضع و نقش ادبیات، خاصه ادبیات حماسی که با اساطیر و سلوک‌های اساطیری بی‌ارتباط نیست، درنگ کنیم. می‌دانیم که روایت حماسی و رمان، چنان‌که دیگر انواع ادبی، در ترازی دیگر و با هدف‌هایی متفاوت، دنباله‌ی حکایات اساطیری‌اند، یعنی همان روایت اساطیری را ادامه می‌دهند. در هر دو مورد، غرض، نقل داستانی معنی‌دار یا آموزنده، و روایت کردن یک رشته حوادث درامی است که در گذشته‌ای کم و بیش افسانه‌ای و موهوم، روی داده‌اند. تذکار فرایند طولانی غامضی که «ماده‌ی اساطیری» را به «موضوع» حکایت حماسی مبدل ساخته، لزومی ندارد. آنچه باید بر سر آن تأکید شود، اینست که داستان منثور، خاصه رمان، در جوامع جدید، جایی را که نقل اساطیر و قصه‌ها در جوامع سنتی و مردمی دارد، گرفته است. حتی ممکن است ساختار «اساطیری» بعضی رمآن‌های جدید را نمایان ساخت. همچنین می‌توان دوام و بقای مضامین بزرگ و آدم‌های اساطیری را، در ادبیات اثبات کرد و نشان داد (این امر خاصه در مورد مضمون رازآموزی، مضمون آزمون‌هایی که قهرمان- منجی باید از سر بگذراند، و پیکارهایش با غولان و دیوان، و اساطیر مربوط به زن و ثروت و مکنت، مصداق پیدا می‌کند). پس از این دیدگاه می‌توان گفت که شیفتگی جدید به رمان، مبین اشتیاق شنیدن هر چه بیشتر «داستان‌های اساطیری» ای است که ناسوتی شده یعنی جنبه‌ی مینوی خود را از دست داده‌اند، یا با همان مایه‌ی مینوی فقط در اشکال «دنیوی» پنهان گشته‌اند.
امر آموزنده و با معنای دیگر، نیاز خواندن «داستان‌ها» و روایاتی است که می‌توان آن‌ها را مثل مانند، نظیر اعیان ثابت، گفت، زیرا مطابق با الگویی سنتی جریان می‌یابند. وخامت بحران کنونی که عارض رمان شده هر اندازه باشد، این اصل تغییر نمی‌کند که حاجت راه بردن به عوالم «غریب» و پیگیری وقایع و حوادث و زیر و بم‌های یك «داستان»، گویی ذاتی بشر است و جزء سرشت و گوهر او، و بنابراین نقصان‌پذیر و نیست‌شدنی نیست. این، توقع و خواستی است که وصف آن مشکل است، و در عین حال مشتمل است بر میل برقراری پیوند با «اغیار»، «دیگران»، « ناشناس‌ها»، و انباز شدن در مصائب و بلایات و امید‌های آنان و حاجت آگاه شدن از چونی و چندی وقایعی که روی داده‌اند. مشکل می‌توان بشری تصور کرد که مجذوب و مسحور «حکایت»، نقل حوادث آموزنده و معنی‌دار، و آنچه بر مردمانی که صاحب «واقعیت مضاعف» آدم‌های داستان‌های ادبی‌اند (که در عین حال نمودار واقعیت تاریخی و روانی اعضاء جامعه‌ای امروزین و برخوردار از قدرت جادوئی و سحرآمیز آفریدگان خیال‌اند) گذاشته است؛ نشود و نباشد.
اما «خروج از حیطه‌ی زمان» که از راه خواندن، خاصه خواندن رمان، صورت می‌پذیرد، چیزیست که بیش از هر امر دیگر، کارکرد ادبیات را به کارکرد اساطیر، نزدیک می‌کند. قطعاً زمانی که با خواندن رمانی، آن را درک و در آن سیر می‌کنیم، همان زمانی نیست که در جامعه‌ای سنتی، از راه شنیدن اسطوره‌ای، عودت داده می‌شود و فعالیت می‌یابد. اما در هر دو مورد، از زمان تاریخی، فلکی و شخصی «خارج می‌شوند» و در زمانی شگرف و ماورای تاریخی و سرمدی، غوطه می‌زنند. خوانند با زمانی غریب و خیالی که وزن‌های آن بی‌نهایت متغیر است، زیرا هر حکایت دارای زمان خاص خود است که منحصر و مخصوص به همان حکایت است، سر و کار پیدا می‌کند. رمان به زمان اصلی و اولیه‌ی اساطیر راه نمی‌برد، اما داستان‌پرداز، به میزانی که داستانی مقرون به حقیقت را نقل می‌کند، زمانی به ظاهر تاریخی و فلکی و معذالک منقبض و منبسط شده، و بنابراین زمانی را که از همه‌ی آزادی‌های دنیای خیال بهره‌مند است، به کار می‌گیرد.
در پهنه‌ی ادبیات، نافرمانی از حکم زمان تاریخی و فلکی، میل دستیابی به دیگر ضرباهنگ‌ها و وزن‌های زمانی را، غیر از وزنی که در آن مجبور به زیستن و کارکردن‌ایم؛ حتی به نحوی قوی‌تر از چنین سرپیچی‌ای در دیگر هنرها، حدس می‌توان زد. معلوم نیست که این آرزوی اعتلا بخشیدن به زمان خاص خود که زمانی شخصی و تاریخی است، و این میل غوطه زدن در زمانی «غریب» چه خلسه‌آمیز باشد و چه خیالی، روزی بالمره زایل شود. مادام که این میل و آرزو باقی است، می‌توان گفت که انسان جدید هنوز دست کم بعضی بازمانده‌های «رفتارهای اساطیری» را حفظ می‌کند. اثر ات چنین رفتاری در میل ادراک و احساس مجدد چیزی با همان قوت و حدتی که نخستین بار داشته، در بازگردانیدن گذشته دوردست، دوران بهجت و فرح ازلیت؛ دیده می‌شود.
همچنان‌که انتظار می‌رفت، داستان همیشه همانست: همواره همان نبرد با زمان، همان امید رهانیدن خود از ثقل «زمان مرده»، از زمانی که پایمال و لگد‌کوب می‌کند و می‌کشد.

پی‌نوشت‌ها

1- ر. ك. مثلاً به:
Coulton Waugh, The Comics (New York, 1947); Stephen Becker, Comic Art in America (New York, 1960); Umberto Eco, «Il Mito di Superman» (in Demitizzaione e Imagine, a cura di Enrico Castelli, Padoue 1962, pp. 131-148).
2- Andrew Greeley «Myths, Symbols and Rituals in the Modern World» (The Critic, déc. 1961, Jan. 1962, vol. xx, no 3, pp. 18-25), p. 19.
3- Suburbia، به معنی زندگی در حومه‌ی شهر و در جمع کسانی که در سواد شهرها زندگی می‌کنند و طبقه‌ی فرهنگی خاصی به وجود می‌آورند مانند مسیحیان نخستین که دور از آبادی و مرکز شهر رم می‌زیستند (مترجم).
4- همانجا، ص ۲۴.
5- نام یکی از نوشته‌های معروف جیمز جویس James Joyce که نویسنده در آن با زبان و با لغات و کلمات بازی کرده است بدین معنی که از عناصر زبان‌های مختلف و همه‌ی انواع زبان انگلیسی، سود جسته و متنی پرداخته که در خواندن پر از مجاز و استعاره است (مترجم).
6- atonal ، یعنی موسیقی‌ای که مبتنی بر استفاده‌ی منظم از 12 صوت گام کروماتیک است و در آن نغمه و مقام (ملودى و‌هارمونی) به شکل مأنوسی و آشنا، وجود ندارد (مترجم).
7- نامی که به یکی از گرایش‌های نقاشی انتزاعی داده‌اند (مترجم).
8- سواحلی= زبان آفریقائیان بانتو که در ساحل تانگانیکا و جزیره‌ی زنگبار به آن تکلم می‌کنند و از قرن ۱۶ م. به خط عربی نوشته می‌شود (مترجم).

منبع مقاله :
الیاده، میرچا.، (1392)، چشم‌اندازهای اسطوره، برگردان: جلال ستاری. تهران: انتشارات توس، چاپ سوم

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.