مرغ اسطوره‌اي

«مرغ آمين» يكي از مشهورترين شعرهاي نيما است. اين شعر در سال 1330/1952 سروده شده است. در اين شعر پرنده‌اي به وصف درآمده است كه نه به عنوان موجودي واقعي و نه به عنوان پرنده‌اي افسانه‌اي در شعر فارسي يا
جمعه، 3 دی 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
مرغ اسطوره‌اي
 مرغ اسطوره‌اي

 

نويسنده: احمد كريمي حكّاك
مترجم: مسعود جعفري



 

«مرغ آمين» يكي از مشهورترين شعرهاي نيما است. اين شعر در سال 1330/1952 سروده شده است. (1) در اين شعر پرنده‌اي به وصف درآمده است كه نه به عنوان موجودي واقعي و نه به عنوان پرنده‌اي افسانه‌اي در شعر فارسي يا اساطير ايران و جهان هيچ پيشينه‌اي ندارد. نيما كه اصولاً عادت دارد خودش را به كمك تصاويري از پرندگان در شعرهايش مطرح كند (2)، ممكن است نام اين پرنده‌ي خيالي را با جابه جا كردن حروف اسم خودش ساخته باشد. پس از بخش آغازين شعر كه مقدمه‌اي توصيفي است و در پنج بند گنجانده شده است، شاعر گفتگوي پرنده و مردم يا خلق را كه در زير باران صورت مي‌گيرد، شرح مي‌دهد. در اين گفتگو مردم بدبختي‌هاي خود را به پرنده مي‌گويند و پرنده نيز سعي مي‌كند با تأييد اميد و اشتياق آنها به آينده‌اي متفاوت، از اندوه و رنج‌شان بكاهد و موجب تسلي خاطر آنها شود. هر بار كه پرنده و مردم سخني ردّ و بدل مي‌كنند و تمايل خود به آينده‌اي بهتر و متفاوت با امروز را آشكار مي‌كنند، لفظ «آمين» در شعر طنين‌انداز مي‌شود و بدين‌ترتيب بر يگانگي آرزوهاي مردم و بينش آرماني پرنده تأكيد مي‌شود. در پايان شعر طنين آمين چنان بلند و نيرومند مي‌شود كه به تعبير شاعر «ديوار سحرگهان» را مي‌شكافد. در اين هنگام مرغ آمين به پرواز درمي‌آيد، بانگ خروس از دور دست به گوش مي‌رسد و شب جاي خود را به روز مي‌دهد. شعر با توصيفي از پرنده‌ي كار آزموده آغاز مي‌شود:
مرغ آمين درد آلودي است كآواره بمانده.
رفته تا آن سوي اين بيداد خانه
بازگشته، رغبتش ديگر ز رنجوري نه سوي آب و دانه.
نوبت روز گشايش را
در پي چاره بمانده. (3)
در بخش‌هاي بعدي شعر پرنده چنان وصف مي‌شود كه در سرتاسر زندگي‌اش داستان‌هاي بسياري از درد و رنج مردم شنيده و از غم و اندوه آنها آگاه است. مرغ آمين، به نوبه‌ي خود، در مقام پيام‌آور اين تجربه‌هاي تلخ به بازگويي اين تلخكامي‌ها مي‌پردازد و ديگران را از آن آگاه مي‌كند و در همان حال به مردم تسلي مي‌دهد و با اين مژده كه پيروزي نهايي در آينده‌اي نه چندان دور حاصل خواهد شد، اميد را در دل همگان زنده نگه مي‌دارد. بدين‌سان پرنده مردم را با تكيه بر همدلي آگاهانه و انتظار اميدوارانه‌شان براي فرا رسيدن «روز گشايش» با هم همراه مي‌كند. مرغ آمين در همان حال كه مي‌كوشد از شدت ناراحتي‌ها و سنگيني بار رنج و اندوه و نوميدي مردم بكاهد، خودش به نشانه‌ي زنده‌اي از قطعيت پيروزي مردم تبديل مي‌شود و به آنها دلداري مي‌دهد و با ايجاد «پل‌هاي نامرئي واژه‌ها» در ميان آنها بر مبارزه و نبردشان مُهر تأييد مي‌زند. به خاطر همه‌ي اين ويژگي‌ها است كه مردم به اين پرنده اعتماد مي‌كنند و او را گرامي مي‌دارند و داستان رنج‌ها و مصيبت‌هاي‌شان را به اين «محرم هشيار» مي‌گويند.
گفتگوي مرغ با مردم در شب و در زير باران صورت مي‌گيرد. قطره‌هاي باران به گونه‌اي استعاري همچون صداهاي گوناگوني هستند كه اشتياق مردمي را نشان مي‌دهند كه خواهان پايان يافتن رنج و اندوه‌شان هستند، اما نمي‌توانند به عملي جمعي دست بزنند:
زير باران نواهايي كه مي‌گويند:
باد رنج نارواي خلق را پايان
(و به رنج نارواي خلق هر لحظه مي‌افزايد)
مرغ آمين را زبان با درد مردم مي‌گشايد. (4)
در چنين فضايي است كه مردم به پرنده خطاب مي‌كنند و از او مي‌خواهند كه به آنها رستگاري عطا كند و راه رسيدن به «عافيتگاهي» را به آنها نشان دهد. مرغ آمين به آنها اطمينان مي‌دهد كه سرانجام رستگاري نيز به دست خواهد آمد و «شب تيره بدل با صبح روشن گشت خواهد.» در پاسخ، مردم از ترس خود از دشمن مي‌گويند؛ دشمني كه اكنون «جهان‌خواره» ناميده مي‌شود. آنها از آن بيم دارند كه اين «دشمن ديرين» انسان سرانجام جهان را فرو بلعد. پرنده در پاسخ فقط مي‌گويد: «در دل او آرزوي او محالش باد». مردم باز هم از ترس‌هاي خود مي‌گويند. آنها از قدرت شيطاني دشمن و دسيسه‌هاي مكارانه‌ي او، از يك سو و بي‌ساماني و ناايمن بودن خود، از سوي ديگر، در هراس‌اند. مردم به پرنده شكايت مي‌كنند كه زبان‌هاي‌شان بسته است، گوش‌هاي‌شان آكنده از غرّش طبل جنگ‌طلبي دشمن است و پاهاي‌شان در غل و زنجير است. مرغ آمين در پاسخ مي‌گويد كه آنچه در پي آن‌اند به زودي فرا خواهد رسيد. دشمن از ميان خواهد رفت و زنجيرها از هم خواهد گسيخت. همچنين به آنها اطمينان مي‌دهد كه نيرنگ‌هاي دشمن نقش بر آب خواهد شد.
اين گفتگوها ادامه مي‌يابد تا سرانجام صدايي تنها از دوردست‌ها مي‌گويد: «بادا!» صداي ديگري از نزديك نيز همين آرزو را تكرار مي‌كند و در پي آن مجموعه‌اي از صداها، هم آوا با هم، دعاها و نفرين‌هايي را تكرار مي‌كنند: ‌«بادشان!» و «آمين!» نفرين مردم در حقّ دشمن و دعاي آنها براي پيروزي خودشان، در قالب تصويرهايي پرمعني و القاگر، كاملاً ملموس شده است. اين دعاها و نفرين‌ها درهم مي‌آميزند و نقش واحدي را شكل مي‌دهند كه هسته‌ي اصلي آن اشتياقي جمعي براي پيروزي بر دشمن جهان‌خوار است. همه آرزو دارند كه ويراني همخانه‌ي دشمن شود، زبان كساني كه درد مردم را بيان مي‌كنند «گويا» باشد، انديشه‌هاي مرگ آموز از ميان برود و هر «خيال كج» نابود شود. مجموعه‌ي اين گفتگوها و دعاها و نفرين‌ها به بازگويي جنايت‌هايي ختم مي‌شود كه آن كساني مرتكب شده‌اند كه از راه مردم دور افتاده‌اند و بدنامي و شوربختي براي خود پديد آورده‌اند. مرغ آمين اين تباهي‌ها را باز مي‌گويد. در پايانِ هر يك از بندهاي ده‌گانه‌ي اين كفرخواست، مردم با سردادن فرياد «آمين» رضايت خود را ابراز مي‌كنند. اين كلمه كه هم نام پرنده است و هم تأييد بندهاي اين سند محكوميت، بدين‌گونه، كاركرد و دلالتي دوگانه پيدا مي‌كند. در سرتاسر اين صحنه‌ي نمايشي صداي راوي شعر در پس زمينه است و نقش او منحصر مي‌شود به ارائه‌ي گفتگوهاي پرنده با مردم. در پايان شعر راوي دوباره ظاهر مي‌شود تا صحنه‌ي خاتمه يافتن اين ديدار- و شعر- را توصيف كند:
و به واريز طنين هر دم آمين گفتن مردم
(چون صداي رودي از جا كنده اندر صفحه‌ي مرداب آنگه كم)
مرغ آمين گوي
دور مي‌گردد.
از فراز بام
در بسيط خطّه‌ي آرام
مي‌خواند خروس از دور
مي‌شكافد جرم ديوار سحرگاهان.
وز بر آن سرد دود اندود خاموش.
هرچه با رنگ تجلي رنگ در پيكر مي‌افزايد.
مي‌گريزد شب
صبح مي‌آيد. (5)
چنان كه مي‌دانيم، واژه‌هاي «باد» و «بادا» هم در دعا و نيايش شخصي و هم در مناسبت‌هاي اجتماعي به كار مي‌روند. در شعر «مرغ آمين» اين دو كلمه در نقطه‌هاي عطف تكرار مي‌شوند؛ گاه به تنهايي و گاه در پيوند با نام پرنده. همين تكرارها شعر را در برش‌هاي خاصّي نظم مي‌دهند و آهنگ ويژه‌اي به كلّ شعر مي‌بخشند. در جايي از شعر كه گفتگوي پرنده و مردم بازگو مي‌شود، مردم كلمه‌ي «باد» را به كار مي‌برند ولي پرنده‌ كلمه‌ي «آمين» را به كار مي‌برد. همين ويژگي موجب مي‌شود تا ميان خواست‌هاي مردم و رؤياي پرنده پيوند برقرار شود و بر حقّانيت اين خواست‌ها و تحقق نهايي‌شان تأكيد شود. در اوج شعر، هنگامي كه آرزوهاي مردم و اميدهاي پرنده در قالب گفتگوهايي ردّ و بدل مي‌شوند، صداي پرنده و مردم چنان درهم مي‌آميزد كه قابل تفكيك نيست.
شعر «مرغ آمين» تضاد ميان نيروهاي هوادار شب و روز را در قالبي بسيار نمايشي‌تر از آنچه در شعر «اميد پليد» ديديم صورت‌بندي كرده است. علاوه بر آن، حضور مردم فرصتي فراهم آورده تا سخنان گوناگوني ردّ و بدل شود و از اين طريق سرانجام نوعي همدلي ميان توده‌ها و مرغ آمين ايجاد شود. در همان حال، شخصيت‌پردازي خاصّ نيما در اين شعر كه دشمن مردم را موجودي «جهان‌خوار» معرفي مي‌كند، بيش از شخصيت مبهم «سوداگر شب» در شعر پيشين فضاي حاكم بر شعر را ملموس و غيرانتزاعي جلوه مي‌دهد. همچنين گفتگوهاي ميان پرنده و مردم موجب شده تا شعر به تدريج به سوي نقطه‌ي اوج خود پيش برود و به نحو چشمگيري خواننده را تحت تأثير قرار دهد. در حقيقت، فرو ريختن ديواري كه مردم را از «ناحيه‌ي سحر» جدا مي‌كند و برآمدن بانگ آواز خروس تأثير دعاهاي بي‌وقفه‌ي مردم را به شكلي ملموس نشان مي‌دهد. با توجه به ساختار شعر تأثير صداهاي درهم تنيده نوعي كيفيت سمفوني‌وار ايجاد مي‌كند و جذّابيت خاصّي پديد مي‌آورد كه در ديگر سروده‌هاي نيما مشابهي براي آن نمي‌توان يافت. در كنار اين صداهاي درهم تنيده مجموعه‌اي از تصويرهاي شاعرانه نيز به جذّابيت و تأثير نهايي شعر كمك مي‌كند. براي مثال، تشبيه صداهاي منفرد مردم به قطرات پيوسته‌ي باران زمينه‌ي مناسبي براي تصوير پاياني شعر فراهم مي‌آورد كه در آن دعاها و «آمين» مردم به سيلي تشبيه مي‌شود كه ديوار سحر را از ميان برمي‌دارد. شاعر به ما نشان مي‌دهد كه صداهاي پراكنده‌اي كه به تنهايي چيزي بيش از قطرات باران نيستند، وقتي با هم همراه شوند از نيرويي سيل‌آسا برخوردار مي‌شوند. نيما اين نيروي عظيم را حاصل همراهي دوصدا مي‌داند: صداي مردم و صداي مرغ آمين و به اين ترتيب بر اهميت همراهي و اتحاد تأكيد مي‌كند.
سياوش كسرايي چندين سال پس از مرگ نيما در مقاله‌اي با عنوان «پروازي در هواي مرغ آمين» (6) تفسيري از اين شعر ارائه داده است. كسرايي به برخي جنبه‌هايي كه به آن اشاره كرديم نيز پرداخته است، اما اين شاعر جوان عضو حزب توده عمدتاً در پي شرح و تبيين ايدئولوژيك شعر «مرغ آمين» بوده است. كسرايي به همان شيوه‌اي كه احسان طبري حدود دو دهه قبل عمل كرده بود، مي‌خواهد شعر نيما را با وضعيت سياسي ايران ارتباط دهد. كسرايي تا حدودي به اين دليل كه از قبل به گفتمان اجتماعي خاصّي دلبستگي يافته بود كه اتفاقاً با كوشش‌هاي امثال طبري شكل گرفته بود، نيازي نمي‌ديد كه از عبارت‌هاي مبهم و كنايه‌هايي استفاده كند كه در مقدمه‌ي احسان طبري بر شعر «اميد پليد» به كار رفته است. اكنون ديگر حضور معنايي ستيزه‌جو و چپ‌گرايانه در وراي تصويرهاي انتزاعي شعر نو امري عادي تلقي مي‌شد. (7) در حقيقت، خود كسرايي در ميان نسل تازه‌اي از شاعران ايراني كه دست به شرح و تبيين اصول شعري نيما زدند و آن را براي مخاطبان فزاينده‌اش توضيح دادند، جايگاه ممتازي دارد و چهره‌ي شاخصي به شمار مي‌رود. در آن عصر بسياري از خوانندگان، هر چند اجمالاً و به گونه‌اي شهودي، دريافته بودند كه اشعار نيما «متفاوت» است، اما هنوز در باب ماهيت دقيق يا اهميت تفاوت‌هاي شعر نو و كهن تصوّر درستي نداشتند. نوشته‌هايي همچون مقاله‌ي كسرايي نه تنها مي‌خواستند خوانندگان را با جنبه‌هاي صوري و كلي اين شعرهاي تازه آشنا كنند، بلكه مهم‌تر از آن، در تلاش بودند تا اصول و مباني اين طرز شعرسرايي را به آنها معرفي كنند. به اين منظور قرائتي دقيق و هدف‌دار نيز از شعرهاي مدعي نوگرايي ارائه مي‌دادند.
كسرايي كه در ميان همگنان شاعري برجسته به شمار مي‌رود، در مقاله‌ي خود تركيبي از نثر شاعرانه و جدل سياسي را به كار مي‌گيرد. مقاله با نگاهي گذرا به تحولات سياسي جامعه‌ي ايران در طول حيات شعري نيما آغاز مي‌شود. سپس به شعر مورد بحث و به ويژه تحليل شخصيت اصلي آن يعني مرغ آمين مي‌پردازد. كسرايي به تفصيل درباره‌ي اين پرنده و ارتباطش با ديگر پرندگان واقعي يا اساطيري شناخته شده در شعر فارسي سخن مي‌گويد. او با اشاره به توصيفي كه از پرنده در شعر آمده و موجودي اندوهناك و در عين حال جهان ديده و كاردان تصوير شده است كه «تا آن سوي اين بيدادخانه» سفر كرده، نتيجه مي‌گيرد كه مرغ آمين از زندگي در «اين بيدادخانه كه من و شماي آشنا در آن ويلانيم» خسته شده است. كسرايي شكل ظاهري مرغ آمين را در كنار خاستگاه، مقصد و رسالتي كه برعهده دارد، وصف مي‌كند. از نظر او مرغ آمين «آذرخش خشمي در شب ديار ما» است؛ پرنده‌اي كه بال‌هايش «به وسعت آغوش حسرت» است و فريادش «بانگي چون غريو ستمكشان».
كسرايي در توصيف مرغ آمين وصف‌هاي خود نيما را اساس قرار مي‌دهد، ولي با افزودن ديدگاه‌هاي خودش درباره‌ي اين پرنده به آنها شدت و حدّت بيشتري مي‌بخشد:
آواره‌اي كه تا آن سوي اين بيدادخانه كه من و شماي آشنا در آن ويلانيم رفته و بازگشته، مرغ آمين، شب گذر درد آلوده‌اي است كه رغبتي به شادي‌هاي خاصّ تن خويش ندارد. آب و دانه نمي‌جويد و آشياني جز بام مردم نمي‌خواهد. بازگشت او براي آغازي ديگر با جماعت است. او بي‌گذشت و تعهّدپذير آمده تا سررشته‌ي كارها به دست دهد و بانگش را كه نداي پيروزي حقّ است، در تأييد مردمش برآورد... با اين نشاني‌ها است كه او را دست يافتني و ملموس مي‌بينيم؛ خواه خدايش گويند و خواه فرشته، نامِ ستاره داشته باشد يا مرغ. هم مي‌تواند شبي با ما هم حجره باشد يا به پرس‌وجويي ما را از بن بستي به شاهراهي بكشاند و يا از ورطه‌اي به ساحلي‌مان برساند. و اگر شباهتي به خضر بيابانگرد يا ادريس دريانورد ندارد، به آخرين تصوير نيماي مردم‌گرا سخت ماننده است و به هر آن كس كه در پيوندي هزار رشته با خلق، غم مردمان را به غمگساري نشسته باشد. (8)
بي‌شك در شعر نيما اين ظرفيت هست كه منتقدي بتواند مرغ آمين را در جايگاه يك رهبر اجتماعي بنشاند. البته روشن است كه اين كسرايي است كه با تفسير ستايشگرانه‌ي خود اين توان بالقوّه را چنين ملموس و قابل فهم به رخ ما مي‌كشد. او در آغاز مرغ آمين را با فرشتگان و پيامبران مقايسه مي‌كند، اما قاطعانه و آشكارا او را با «مردم» مرتبط مي‌كند. (9) كسرايي به پيوندها و شباهت‌هاي مرغ آمين با ديگر پرندگان اساطيري شناخته شده يا پرندگاني كه براي خواننده‌ي شعر قابل تصوّرند، نيز اشاره مي‌كند. مقايسه‌ي مرغ آمين با سيمرغ شاهنامه به اين منظور صورت مي‌گيرد كه بر تفاوت ميان واقعيت‌هاي امروز و منجيان اسطوره‌اي گذشته تأكيد شود. كسرايي با مقايسه‌ي اين دو پرنده مي‌گويد كه سيمرغ افسانه‌اي به ياري پهلوانان دوران قديم مي‌شتابد، اما مرغ آمين توده‌هاي زحمتكش را از هر قشري كه باشند و در همه‌ي زمان‌ها ياري مي‌كند. بدين‌ترتيب، كسرايي تفاوت بنيادين مرغ آمين و سيمرغ را به تفاوت افرادي بازمي‌گرداند كه از اين دو پرنده كمك مي‌گيرند:
پهلوانان اندكند و ديرنياز و رنجوران بسيار و بسيار خواه. سيمرغ را آشيانه‌ي رفيعي بر قاف است كه رسيدن بدان كار همه‌ي مردمان نيست، اما آواره‌ي آمين‌گوي خود به ميان گروه مي‌رود و با خلايق مي‌نشيند. سيمرغ بر كنار نشسته‌اي است ايمن از گزند كه چون بخواهندش، چون پرش بسوزانند، مي‌آيد. مرغ آمين غم سوخته‌ي كنار گذاشته‌اي است كه كناره‌جويي نمي‌كند. (10)
مي‌توان با توجّه به زمينه‌ي تاريخي و شرايط خاصّ جامعه‌ي ايران در آن سال‌ها، جمله‌ي آخر را اشاره‌اي دانست به همه‌ي ملي گرايان، چپ‌گرايان و اعضاي حزب توده‌ي ايران كه به دنبال كودتاي 1332/ 1953 از سازمان اداري حكومت، نظام آموزشي و رسانه‌هاي جمعي كنار گذاشته شدند. اين تفسير را مي‌توان پذيرفت، ولي تقابل ميان سيمرغ و مرغ آمين در ادامه‌ي بحث به ديگر پرندگان اساطيري همچون هما و عنقا نيز تعميم داده مي‌شود. (11) همه‌ي اين پرندگان در قياس با مرغ آمين ارزشي ندارند: يا چنان كه بايد با توده‌ي مردم پيوند ندارند و يا مأموريت و رسالتي كه بر عهده دارند متفاوت است. در ميان همه‌ي اين موجودات مرغ آمين است كه به توده‌هاي زحمتكش اين عصر تعلق دارد و بي‌هيچ شائبه‌اي به ياري آنها مي‌شتابد. مرغ آمين مردم را به خوبي مي‌شناسد، با آنها سخن مي‌گويد و قدم در راه آنها مي‌گذارد. اين راه اتفاقاً از راهي كه ممكن است در جزوه‌هاي سياسي يا در خطّ‌مشي حزبي يك گروه سياسي مطرح شود قابل تشخيص نيست. كسرايي معتقد است كه راهي كه مرغ آمين در پيش گرفته است «به راه طي شده‌ي انسانيت مي‌ماند كه قطرات خون و عرق آدمي بر غبار آن نگين‌دوزي كرده است. » با توجه به تفاوت‌هاي پرندگان اساطيري با مرغ آمين، نويسنده ويژگي‌هاي اين پرنده در پيوند با مردم را چنين شرح مي‌دهد:
مرغ آمين فرزند استغاثه است؛ استغاثه عميق‌ترين نياز انسان دردمند. پس ديدار او را دلي غم‌بسته و لبي گشاده به لبخند كفايت مي‌كند. و چه نشانه‌اي گوياتر از مرغ آمين بر حتميّتِ روز بزرگ پيروزي و شكست‌پذيري دشمن كه با وجود تحمل همه‌ي مصائب، مرغ زنده و در كار است، زندگي را دم به دم مي‌پايد و زير چشم دارد و از آن بيشتر بنياد جاودانه‌ي زندگي را مي‌شناسد: به شب مي‌آيد و به شبگير مي‌رود كه اين هنگام هنگامه‌ي پرواز نيازها و دعاها و آرزوهاي دردمندان شب‌زنده‌دار است و همچنين شبرويِ كارآزمودگان راه است. (12)
مرغ آمين، در حقيقت، فرزند آرزوهاي مردم است. كسرايي به حضور اين پرنده در تخيّل و ذهنيت مردم اشاره مي‌كند و براي اثبات آن عقيده‌اي عاميانه را باز مي‌گويد: «... از زبان سالخوردگان مي‌شنيدم كه در بيان غم‌ها و آرزوها به هم هشدار مي‌دهند كه مرغ آمين‌گوي در راه است». او سپس نتيجه مي‌گيرد كه منظورشان از اين سخن آن بود كه كسي تفألِ بد نزند و سخني خوب و نويدبخش بر زبان آورد. (13) به اين ترتيب، براي مرغ آمين اصل و نسبي فراهم مي‌آورد، هويتي در نظر مي‌گيرد و ويژگي‌هايي برمي‌شمارد؛ در حالي كه اصلاً چنين پرنده‌اي وجود نداشته است و ممكن است خود نيما هم از سر شيطنت و با جابه جا كردن حروف اسم خودش آن را ابداع كرده باشد.
كسرايي سپس به ارتباط مرغ آمين و مردم مي‌پردازد. او با توجه به ساختار خود شعر مفهوم دعا و تضرّع را مورد بحث قرار مي‌دهد. اين مفاهيم مي‌توانند معنايي شخصي داشته باشند و به رستگاري آن جهاني مربوط شوند يا اين كه به فعاليت‌هايي اجتماعي اشاره داشته باشند كه براي تغيير دادن وضعيتي نامطلوب صورت مي‌گيرد. كسرايي در تفسير خود اتّحاد مرغ آمين و مردم را به گونه‌اي شرح مي‌دهد كه هم مي‌توان آن را به گردهمايي‌هاي ديني شبيه دانست و هم به تجمّع‌ها و تظاهرات سياسي. او مي‌گويد كه «دعا و نفرين» سلاح افراد ناتوان و نيازمند است. آنها چون خودشان را قادر به نبرد و مبارزه با دشمن نمي‌بينند، به دعا و نفرين روي مي‌آورند. دشمن‌شان را مي‌شناسند، ولي براي پيروزي بر او امكاناتي در اختيار ندارند. مرغ آمين از همه‌ي توطئه‌ها و دسيسه‌هاي دشمن آگاه است و مي‌تواند مردم را آگاه كند، اما به تنهايي قادر به انجام كاري نيست. پرنده و مردم با يكديگر «بادا» و «آمين» ‌مي‌گويند و موجب زوال دشمن مي‌شوند. از نظر منتقد ما اين راهي است كه شاعر با استفاده از آن اتحاد آنها را اعلام مي‌كند. كسرايي در تفسير سطري از شعر كه در آن پرنده و مردم آرزو مي‌كنند كه زبان كساني كه دردها را بيان مي‌كنند گويا شود، مي‌گويد كه اين نكته به وضعيتي اشاره دارد كه «دوستداران خلق زبانِ گفتن دارند، اما گويا نيست ‍[زيرا] كه گويايي از گفتن و بازگفتن حاصل مي‌شود نه از خاموشي.» در اينجا نيز كنايه‌ها و تلميح‌هاي شاعرانه در پرتو فرآيندهاي دلالت و ارتباطي كه در خود شعر حضور دارند، به تفسيرهاي سياسي تقليل مي‌يابند و به مسائلي همچون فقدان آزادي بيان يا سيطره‌ي حكومتي كه نظارت و سانسوري شديد را اِعمال مي‌كند، اشاره دارند.
كسرايي بر آن است كه شعر نيما درصدد توصيف اتّحاد تدريجي مرغ آمين و مردم است. او مي‌گويد در صحنه‌ي آغازين شعر مرغ آمين و مردم منفعل و جدا از يكديگرند، اما در پايان‌گويي دادگاهي تشكيل شده است كه مردم در آن شكايت خود را مطرح مي‌كنند و مرغ آمين در مقام قاضي يا دادستان آراي مختلف را بررسي و به طرف‌هاي دعوا توجّه مي‌كند. از نگاه كسرايي در اين دادگاه «هرچه كيفر خواست رو به پايان مي‌رود، غريو خلايق تداوم بيشتري مي‌گيرد.» سرانجام، طنين همآواي صداهاي دادخواهانه به رود خروشاني بدل مي‌شود كه ديوار ستبر شب را درهم مي‌شكند:
نگون‌ساري باد كيفر سوداگران انديشه كه كسب و كارشان داد و ستد ايمان‌هاي لرزان است و بازار گرمشان نقش آرزوهاي ما را بر آب مي‌زند. اينك سرود خلق، در اوج خويش، به رودي از جا كنده مي‌ماند نه باران لاغر نواهايي كه در ابتدا... ؛ رود است، از آن كه رود راستا دارد و يكپارچه و جاري است و جريان آن نخست خانه‌ي شب را خراب مي‌كند و تاريكي را مي‌گريزاند و آن‌گاه در ديوار سحرگاهي شكاف مي‌اندازد. با برآمدن روز، همين كه پيكر و پيكره‌ها رنگ مي‌گيرند، مرغ آمين گوي در ميانه نيست. خلق است و خلق خود را باز مي‌شناسد. (14)
«ما» در اينجا، هم مي‌تواند حزب سياسي موردنظر كسرايي باشد و هم «مردم» يا «خلق» موردنظر او. در حالي كه هم شاعر و هم مفسّر شعر استفاده از كلماتي را ضروري مي‌دانند كه هرچه عام‌تر باشد و دلالتي غيرصريح داشته باشد، استفاده‌ي كسرايي از كلماتي كه معناي سياسي و اجتماعي مشخص‌تري دارند، عملاً از دامنه‌ي شمول معنايي شعر مي‌كاهد. هشدار كسرايي به «سوداگران انديشه» و صاحبان «ايمان‌هاي لرزان» كه مانع تحقّق آرزوهاي «ما» هستند، شعار سياسي نه چندان سربسته و پوشيده‌اي است؛ به ويژه در زمينه‌ي اجتماعي خاصّي كه حكومت فعاليت‌هاي سياسي حزب توده را به شدت محدود كرده است. گفتني است كه در همان زمان كه كسرايي اين مقاله را مي‌نوشت، حكومت وقت ايران بيشتر اعضاي شاخص حزب توده را دستگير كرده بود و فشارهاي گوناگون باعث شده بود كه تعدادي از اعضا و مقامات حزب از تعهد حزبي و سياسي خود دست بردارند و تسليم شوند. (15)
در چنين روزگار سخت و هراس‌آفريني اشاره‌هاي مكرر كسرايي به تصويرهايي از قبيل رودخانه‌اي كه در مسيري معين به پيش مي‌رود يا ايمان قوي او به ويران شدن قريب الوقوع خانه‌ي شب، همگي نشان دهنده‌ي آن‌اند كه منتقد ما در پي آن است كه قرائتي كاملاً هدفمند از شعر «مرغ آمين» ارائه دهد. مقاله‌ي او كه گزارشي از تجربه‌ي خواندن متن است، بي هيچ مجامله‌اي مي‌خواهد شعر نيما را به عنوان سخني سياسي تفسير كند. كسرايي از آشنايي خود با شعر نيما و از نفوذ و اقتدار معنوي خود در مقام يك شاعر امروزين بهره مي‌برد تا خواننده را متقاعد كند كه قرائت او از اين شعر واقعاً «درست» است. او تعريف و توصيف خاصّ خود را از مرغ آمين، مردم و دشمن جهان‌خوار ارائه مي‌دهد و با نگاه ويژه‌ي خود به توصيف روابط ميان شخصيت‌هاي حاضر در شعر مي‌پردازد و پايان شعر را به دلخواه خود تفسير مي‌كند. او شعر نيما را به جانبي سوق مي‌دهد كه خود مي‌خواهد. مقدمه‌ي طبري بر شعر«اميد پليد» از خواننده مي‌خواست كه برخي تعبيرهاي مبهم و دوپهلوي او را بپذيرد، اما مقاله‌ي كسرايي نوعي موضع‌گيري سياسي كاملاً آشكار را به متن شعر نيما نسبت مي‌دهد. به لحاظ نشانه شناختي، فضايي كه در فاصله‌ي انتشار نوشته‌ي طبري تا مقاله‌ي كسرايي در پيرامون شعر نيما ايجاد شده بود ديگر به كارگيري چنان تعبيرهاي مبهم و دوپهلويي را كمابيش غيرضروري جلوه مي‌داد. كسرايي به سادگي مي‌تواند ادعا كند كه خواندن شعر از نظر او معنايي جز اين ندارد. مهم‌تر اينكه رويكرد او متضمّن اين فرض است كه خود نيما هم اگر در اوضاع و احوالي مي‌زيست كه مي‌توانست آزادانه‌تر سخن بگويد، مقصود خود را واضح‌تر بيان مي‌كرد و البته مقصودش همان است كه منتقد ما توضيح داده است.
در مجموع، متن‌هايي همچون مقدمه‌ي طبري و مقاله‌ي كسرايي به شكل‌گيري گفتمان تازه‌اي كمك مي‌كنند كه ظهور نوع خاصّي از تفسير و تأويل را در فرهنگ يك دوره تسهيل مي‌كند. شاعران، منتقدان و خوانندگان به تدريج در اين استنباط كه در بافت كلي فرهنگ عصر رابطه‌ي نسبتاً ثابتي ميان نشانه‌هاي ادبي و معاني‌شان وجود دارد، به يكديگر نزديك مي‌شوند. عمل سرودن و نوشتن خلاق منجر به آفرينش متني مي‌شود كه ظرفيت تفسيرهاي گوناگون را دارد، اما تفسيرهايي از اين دست كه در اينجا ديديم قرائت‌هايي را به دست مي‌دهند كه صرفاً در برخي فضاهاي اجتماعي معين متناسب و مربوط به نظر مي‌آيند. اين تفسيرها، در ضمن شرح و توضيح شعر، معاني، مشخص، انعطاف ناپذير و جهت‌داري را بر متن تحميل مي‌كنند. در گيرودار فعاليت‌هايي كه براي تفسير شعر صورت مي‌گيرد و معاني نهفته در متن از حالت نامشخص و چندلايه به سطح معيني محدود مي‌شوند كه با فضاي اجتماعي ويژه‌اي تناسب و پيوند دارد، عملاً معاني ديگري كه در وضعيت‌هاي ديگر امكان طرح داشتند، از ميان مي‌روند يا دست كم از نظر دور مي‌مانند. كاري كه اين تفسيرها انجام مي‌دهند شاخ و برگ دادن به يك جنبه از قصد مؤلف است يعني همان جنبه‌اي كه به كار سامان دادن به معاني موردنظر او مي‌آيد. باختين اين نوع فعاليت‌ها را كه در خلال آن مفسّران ميان متن و مخاطبان مستقيم آن واسطه مي‌شوند، «محصور در دوران» مي‌نامد. (16) اين «محصور بودن» هر چند به عنوان بازتابي از تصور معاصران از آثار ادبي براي نسل‌هاي آينده نيز ارزشمند است، ولي جوانب مختلف نيّت مؤلف را مسكوت مي‌گذارد و به ويژه با اين تمايل ذاتي مؤلف همخواني ندارد كه خواهان آن است كه اثرش در همه‌ي زمان‌ها همچنان همدلي خوانندگان را برانگيزد و به يك دوره محدود نشود. بنابراين، تفسيرهايي از اين دست نمي‌توانند توان نهايي متن را آن‌چنان كه مؤلف در نظر دارد آشكار كنند. طبيعي است كه مؤلف اين رؤيا را در سر مي‌پروراند كه مخاطبان در آينده نيز درك همدلانه‌اي از اثر او داشته باشند:
مؤلف هيچ‌گاه خود و اثرش را به طور كامل به اراده‌ي قطعي و لايتغيّر مخاطبان حاضر در زمان و مكان معيني تسليم نمي‌كند... و بدين‌سان... نوع والاتري از درك همدلانه را براي اثر خود انتظار دارد كه از زواياي گوناگون ممكن است نصيب آن شود. (17)
در نمونه‌ي مورد بحث ما، يعني قرائت كسرايي از شعر «مرغ آمين» و قرائت طبري از شعر «اميد پليد» دلالت‌هاي ضمني ديگري نيز در كار است. هر دوي اين منتقدان تمثيل‌ها و كنايه‌هاي غيرصريح نيما را به مطالبي صريح و ترديدناپذير تأويل مي‌كنند. برآمدن روز كه حادثه‌اي طبيعي است با شكل گرفتن انقلاب سياسي مساوي مي‌شود و تفاوت‌هاي ميان اين دو، دست كم براي لحظه‌اي، در اعماق متن از نظر پنهان مي‌ماند. پيوند ناگسستي فرا رسيدن صبح و شكل‌گيري انقلاب در گفتمان شعر نو پيامدهاي ديگري نيز داشته است كه در جاي ديگري به آن پرداخته‌ايم. (18) روشي كه تاريخ ادبيات نگاري سنتي ايران به اتكاي ان به مسأله‌ي ظهور شعر نوگراي فارسي مي‌پردازد نيز تحت تأثير فرآيندي مشابه قرار دارد. منتقدان و پژوهشگران ايراني در تفسير و تحليل فرآيندهاي اجتماعي پيچيده‌اي كه منجر به ظهور نوعي شعر فارسي «نو» و «متفاوت» شد، غالباً ديدگاه نيما را تنها نگرش موجود در اين زمينه دانسته‌اند و «شعر نو» را يگانه محصول اين نگرش. در اين رويكرد، روي هم رفته، به نگرش‌ها و آثار ديگري كه از شيوه‌هايي بجز شيوه‌ي نيما بهره برده‌اند، توجهي نمي‌شود. مهم‌تر اين كه حتي امكان وجود نگرش‌ها و آثار متعدد در درون يك سنت ادبي نفي مي‌شود. از اين جهت نمونه‌ي جالب توجهي در مقاله‌ي كسرايي مي‌توان ديد. او در آنجا كه از معناي «شب» در شعر «مرغ آمين» سخن مي‌گويد، آن را «شب نيمايي» مي‌نامد:
... چه پيش از او شب تنها شب هجر يا وصال عاشق بود و صبح صبح ديدار معشوق. كه چون اين شب بر سرِ بيشتر آثار نيما سايه مي‌اندازد، پس به فصلي مستقل نيازمند است كه مي‌گذريم. نيز چون به هنگام صعود مرغ آمين هيچ جنبش قابل ملاحظه‌اي- قابل مقايسه نمي‌گويم، از آن كه تا به امروز نيز نيست- در شعر فارسي به چشم نمي‌خورد، لذا از گفتگو در مورد فضاي بي نَفَس شعر در آن تاريخ بخصوص خودداري كردم. (19)

پي‌نوشت‌ها:

1. نيما يوشيج، مجموعه‌ي آثار نيما، دفتر اول: شعر، ص606-12.
2. برخي پرندگان حاضر در شعر نيما توجه خواننده را به خود شاعر جلب مي‌كنند؛ از جمله خروس در «اميد پليد»، ققنوس در شعر «ققنوس» توكا و غراب در شعرهايي به همين نام‌ها و جغد در «جغدي پير». پرنده‌هاي كاملاً تخيلي نيما معمولاً جنبه‌هايي از شرايط محيطي، رسالت فكري و هنري و كشمكش‌هاي مربوط به خود شاعر را بهتر بازتاب مي‌دهند. اين پرنده‌ها در برخي از مشهورترين شعرهاي نيما حضور دارند: «مرغ مجسمه»، «مرغ غم»، «مرغ شباويز» و بخصوص «مرغ آمين. »
3. نيما يوشيج: همان، ص606.
4. همان، ص607.
5. همان، ص 612.
6. كسرايي، سياوش: «پروازي در هواي مرغ آمين.» مأخذ ما نسخه‌اي از اين مقاله است كه در جُنگ مرجان به چاپ رسيده است. اين نشريه گلچيني از متن‌هاي ادبي معاصر است كه از طرف مؤسسه‌اي آموزشي به همين نام در فاصله‌ي سال‌هاي 1350/1972 تا 1357/ 1978 منتشر مي‌شده است، ظاهراً مقاله‌ي كسرايي نخست در سال 1350/ 1972 در گلچيني به نام جُنگ يادنامه‌ي همشهري به چاپ رسيده است. نتوانستيم به متن اخير دست يابيم.
7. رجوع شود به شفيعي كدكني، محمدرضا: ادوار شعر فارسي، ص87-88.
8. كسرايي: همان، ص18.
9. كسرايي در سرتاسر اين مقاله به جاي اصطلاح‌هاي حساسيت برانگيز سياسي از اصطلاح‌ها و عبارت‌هاي سربسته و غيرصريح استفاده مي‌كند. بدين‌ترتيب، كلماتي مثل «جماعت»، «راه حق» و «مردم‌گرا» مفاهيمي همچون «توده‌ها»، «ايدئولوژي چپ» و «كمونيست» يا «كمونيستي» را مي‌رسانند.
10. كسرايي: همان، ص19.
11. هما و عنقا دو پرنده‌ي اساطيري‌اند با خصوصياتي كه زبانزد همگان است. هما را پرنده‌اي دانسته‌اند كه استخوان مي‌خورد، ولي از خوردن گوشت و آزار رساندن به جانوران ابا دارد. عنقا پرنده‌اي است كه در يك زمان مي‌تواند در جاهاي مختلف باشد و همواره آماده است تا به ياري نيازمندان بشتابد. رجوع شود به خانلري، زهرا: فرهنگ ادبيات فارسي دري.
12. كسرايي: همان، ص19. مقاله‌ي كسرايي گاه دلالت‌هاي رمزي خاصّي هم مي‌تواند داشته باشد و به تاريخ حزب توده و سرنوشت ديگر نيروهاي مبارز چپ اشاره كند. در اينجا سخنان كسرايي مي‌تواند اشاره‌اي باشد به گردهمايي‌هاي مخفيانه‌ي اعضاي حزب در شرايط سختي كه حكومت به شدت مراقب آنها بود.
13. كسرايي: همان، ص17. در هيچ يك از كتاب‌هاي مرجعي كه قبل از شعر نيما تدوين شده‌اند، اشاره‌اي به پرنده‌اي به اسم مرغ آمين ديده نمي‌شود. سي سال پس از انتشار شعر نيما احمد شاملو در كتاب كوچه به مرغ آمين هم پرداخته است. مدخل «مرغ آمين» در اين كتاب چنين تدوين شده است: «مرغي افسانه‌اي است كه مي‌گويند هرگاه كسي دعا يا نفريني كند و در آن هنگام مرغ آمين در راه (در پرواز) كند، آن دعا يا نفرين بي‌درنگ به اجابت خواهد پيوست. » (كتاب كوچه، ج3، ‌ص561). شاملو از اشاره‌هاي قبلي به اين موجود ذكري نمي‌كند. توصيفي كه از اين پرنده ارائه مي‌دهد احتمالاً مبتني بر شعر نيما است. اگر چنين باشد، «اسطوره‌ي» مرغ آمين را بايد پديده‌اي تازه و بي‌سابقه دانست كه ريشه در شعر نيما دارد.
14. كسرايي، همان، ص22.
15. درباره‌ي سركوب حزب توده در دهه‌ي 1330/ 1950 و پس از آن، رجوع شود به
Abrahamian:Iran between Two Revolutions,451-53.
16. Morson:"Bakhtin,Genre,and Temporality",1088
17. Todorov:Mikhail Bakhtin:Dialogical Principle,111
18. Karimi-Hakkak:Revolutionary Posturing,527-29.
19. كسرايي: همان، ص16.

منبع مقاله :
كريمي حكاك، احمد، (1394)، طليعه‌ي تجدد در شعر فارسي، ترجمه‌ي مسعود جعفري، تهران: نشر مرواريد، چاپ سوم

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.