شيعه و صفات الهى

اگر انسانى را مثلا مورد بررسى عقلى قرار دهيم،خواهيم ديد ذاتى دارد كه همان انسانيت‏ شخصى اوست و صفاتى نيز همراه دارد كه ذاتش با آنها شناخته مى‏شود مانند اينكه زاده فلان شخص است و پسر فلان كسى است،داناست و تواناست و بلند قامت و زيباست‏ياخلاف اين صفات را دارد. اين صفات اگر چه برخى از آنها مانند صفت اولى و دومى هرگز از ذات جدا نمى‏شوند و برخى مانند دانايى و توانايى امكان جدايى و تغيير را دارند ولى در هر حال همگى
شنبه، 5 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شيعه و صفات الهى
شيعه و صفات الهى
شيعه و صفات الهى

نويسنده:علامه سيد محمد حسين طباطبايى
اگر انسانى را مثلا مورد بررسى عقلى قرار دهيم،خواهيم ديد ذاتى دارد كه همان انسانيت‏ شخصى اوست و صفاتى نيز همراه دارد كه ذاتش با آنها شناخته مى‏شود مانند اينكه زاده فلان شخص است و پسر فلان كسى است،داناست و تواناست و بلند قامت و زيباست‏ياخلاف اين صفات را دارد.
اين صفات اگر چه برخى از آنها مانند صفت اولى و دومى هرگز از ذات جدا نمى‏شوند و برخى مانند دانايى و توانايى امكان جدايى و تغيير را دارند ولى در هر حال همگى غير از ذات و همچنين هر يك از آنها غير از ديگرى مى‏باشد.
اين مطلب (مغايرت ذات با صفات و صفات با همديگر) بهترين دليل است‏بر اينكه ذاتى كه صفت دارد و صفتى كه معرف ذات است هر دو محدود و متناهى مى‏باشند،زيرا اگر ذات نامحدود و نامتناهى بود صفات را نيز فرا مى‏گرفت و همچنين صفات نيز همديگر را فرا مى‏گرفتند و در نتيجه همه يكى مى‏شد مثلا ذات انسان مفروض همان توانايى بود و همچنين توانايى و دانايى و بلند قامتى و زيبايى همه عين همديگر و همه اين معانى يك معنا بيش نبود.
از بيان گذشته روشن مى‏شود كه براى ذات خداوند عز و جل،صفت (به معنايى كه گذشت) نمى‏توان اثبات نمود،زيرا صفت‏بى‏تحديد صورت نمى‏گيرد و ذات مقدسش از هر تحديدى منزه است (حتى از همين تنزيه كه در حقيقت اثبات صفتى است)

معناى صفات خداوندى

در جهان آفرينش كمالات زيادى سراغ داريم كه در صورت صفات ظاهر شده‏اند اينها صفات مثبتى هستند كه در هر جا ظاهر شوند مورد خود را كاملتر نموده ارزش وجودى بيشترى به آن مى‏دهند،چنانكه از مقايسه يك موجود زنده مانند انسان با يك موجود بى‏روح مانند سنگ، روشن است.بى‏شك اين كمالات را خدا آفريده و داده است و اگر خودش آنها را نداشت‏به ديگران نمى‏بخشيد و تكميل‏شان نمى‏كرد و از اين رو به قضاوت عقل سليم بايد گفت‏خداى آفرينش علم دارد قدرت دارد و هر كمال واقعى را دارد.گذاشته از اين-چنانكه گذشت-آثار علم و قدرت و در نتيجه آثار حيات از نظام آفرينش پيداست.
ولى نظر به اينكه ذات خداوندى نامحدود و نامتناهى است اين كمالات كه در صورت صفات براى او اثبات مى‏شوند در حقيقت عين ذات و همچنين عين يكديگر مى‏باشند (1) و مغايرتى كه ميان ذات و صفات و همچنين در ميان خود صفات ديده مى‏شود تنها در مرحله مفهوم است و به حسب حقيقت جز يك واحد غير قابل تقسيم در ميان نيست.
اسلام براى جلوگيرى از اين اشتباه ناروا (تحديدات به واسطه توصيف يا نفى اصل كمال) عقيده پيروان خود را در ميان نفى و اثبات نگه مى‏دارد (2) و دستور مى‏دهد اينگونه اعتقاد كنند كه:خدا علم داردنه مانند علم ديگران،قدرت دارد نه مانند قدرت ديگران،مى‏شنود نه با گوش،مى‏بيند نه با چشم و به همين ترتيب.

توضيح بيشتر در معناى صفات

صفات بر دو قسمند:«صفات كمال و صفات نقص‏»،صفات كمال چنانكه پيشتر اشاره شد معانى اثباتى هستند كه موجب ارزش وجودى بيشتر و آثار وجودى فزونتر براى موصوفات خود مى‏باشند،چنانكه با مقايسه يك موجود زنده و دانا و توانا با يك موجود ديگر مرده و بى علم و قدرت روشن است،و صفات نقص صفاتى هستند بر خلاف آن.
وقتى كه در معانى صفات نقص،دقيق شويم خواهيم ديد كه به حسب معنا منفى بوده از فقدان كمال و نداشتن يك نوع ارزش وجودى حكايت مى‏كند،مانند جهل و عجز و زشتى و ناتندرستى و نظاير اينها.بنابر آنچه گذشت،نفى صفات نقص،معناى صفات كامل مى‏دهد،مانند نفى نادانى كه معناى دانايى و نفى ناتوانى كه معناى توانايى مى‏دهد.
و از اينجاست كه قرآن كريم هر صفت كمالى را مستقيما براى خداى متعال اثبات مى‏كند و هر صفت نقص را نيز نفى كرده،منفى آن را براى وى اثبات مى‏نمايد،چنانكه مى‏فرمايد: و هو العليم القدير و هو الحى و لا تاخذه سنة و لا نوم و اعلموا انكم غير معجزى الله .نكته‏اى كه نبايد از نظر دور داشت اين است كه خداى متعال واقعيتى است مطلق كه هيچگونه حد و نهايت ندارد و از اين روى (3) هر صفت كمالى هم كه در موردش اثبات مى‏شود،معناى محدوديت را نخواهد داشت. وى مادى و جسمانى و محدود به مكان و زمان نيست و از هر صفت‏حالى كه حادث باشد منزه است و هر صفتى كه حقيقتا براى وى اثبات مى‏شود از معناى محدوديت تعريه و تخليه شده است، چنانكه مى‏فرمايد: ليس كمثله شى‏ء(4)

صفات فعل

صفات (علاوه بر آنچه گذشت) با انقسام ديگرى منقسم مى‏شوند به صفات ذات و صفات فعل. توضيح اينكه:صفت گاهى با خود موصوف قائم است مانند حيات و علم و قدرت كه با شخص انسان زنده و دانا و توانا قائم هستند و ما مى‏توانيم انسان را به تنهايى با آنها متصف فرض كنيم اگر چه غير از وى چيز ديگر فرض نكنيم و گاهى تنها با موصوف قائم نيست و موصوف براى اينكه با آن صفت متصف شود،نيازمند تحقق چيز ديگرى است مانند نويسندگى و سخنگويى و خواستارى و نظاير آنها،زيرا انسان وقتى مى‏تواند نويسنده باشد كه دوات و قلم و كاغذ مثلا فرض شود و وقتى سخنگو مى‏شود كه شنونده‏اى فرض شود و وقتى خواستار مى‏شود كه‏خواستنى وجود داشته باشد و تنها فرض انسان در تحقق اين صفات،كافى نيست.
از اينجا روشن مى‏شود كه صفات حقيقى خداى متعال (چنانكه گذشت عين ذاتند) تنها از قسم اول مى‏باشند و اما قسم دوم كه در تحقق آنها پاى غير در ميان است و هر چه غير اوست آفريده او و در پيدايش پس از اوست،صفتى را كه با پيدايش خود به وجود مى‏آورد نمى‏شود صفت ذات و عين ذات خداى متعال گرفت.
صفاتى كه براى خداى متعال بعد از تحقق آفرينش،ثابت مى‏شود مانند آفريدگار،كردگار، پروردگار،زنده كننده،ميراننده،روزى دهنده و نظاير آنها عين ذات نيستند بلكه زايد بر ذاتند و صفت فعلند.
مراد از«صفت فعل‏»اين است كه پس از تحقق فعل،معناى صفت از فعل گرفته شود نه از ذات، مانند آفريدگار كه پس از تحقق آفرينش از آفريده‏ها آفريدگار بودن خداى متعال ماخوذ و مفهوم مى‏شود و با خود آفريده‏ها قائم است نه با ذات مقدس خداى متعال تا ذات با پيدايش صفت از حالى به حالى تغيير كند.
شيعه دو صفت اراده و كلام را به معنايى كه از لفظ آنها فهميده مى‏شود (اراده به معناى خواستن، «كلام‏»يعنى كشف لفظى از معنا) صفت فعل مى‏دانند (5) و معظم اهل سنت آنها را به معناى علم گرفته وصفت ذات مى‏شمارند.

پی نوشت:

1-امام ششم مى‏فرمايد:«خدا هستى ثابت دارد و علم او خود اوست در حالى كه معلومى نبود و سمع او خود اوست در حالى كه مسموعى نبود و بصر او خود او بود در حالى كه مبصرى نبود و قدرت او خود او بود در حالى كه مقدورى نبود»، (بحار،ج 2،ص 125) و اخبار اهل بيت در اين مسائل از شماره بيرون است (ر.ك:نهج البلاغه،توحيد عيون و بحار،ج 2)
2-امام پنجم،ششم و هشتم-عليهم السلام-مى‏فرمايند:«خداى تعالى نورى است كه با ظلمت مخلوط نيست و علمى است كه جهل در آن نيست و حياتى است كه مرگ در آن نيست‏»، (بحار،ج 2،ص 129)
امام هشتم (ع) مى‏فرمايد:«مردم در صفات،سه مذهب دارند:گروهى صفات را به‏خدا اثبات مى‏كنند با تشبيه به ديگران و گروهى صفات را نفى مى‏كنند و راه حق مذهب سوم و آن اثبات صفات است‏با نفى تشبيه به ديگران‏»، (بحار،ج 2،ص 94)
3-امام ششم مى‏فرمايد:«خداوند تبارك و تعالى با زمان و مكان و حركت و انتقال و سكون متصف نمى‏شود بلكه او آفريننده زمان و مكان و حركت و سكون است‏»، (بحار،ج 2،ص 96)
4-سوره شورى،آيه 11.
5-امام ششم مى‏فرمايد:«خدا پيوسته در ذات خود«عالم‏»بود در حالى كه معلومى نبود و«قادر»بود در حالى كه مقدورى نبود».راوى گويد گفتم:و«متكلم‏»بود؟فرمود:«كلام،حادث است، خدا بود و«متكلم‏»نبود پس از آن كلام را احداث و ايجاد كرد»، (بحار،ج 2،ص 147)و امام هشتم (ع) مى‏فرمايد:«اراده از مردم ضمير است و پس از آن فعل پيدا مى‏شود و از خدا احداث و ايجاد اوست و بس،زيرا خدا مانند ما تروى و هم (قصد) و تفكر ندارد»، (بحار،چاپ كمپانى،ج 2،ص 144)

منبع:شيعه در اسلام صفحه 123




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.