احوال و آثار و افکار شیخ بهایی

بهاءالدین محمدبن عزّالدین حسین بن عبدالصمد حارثی همدانی جبعی یا جباعی، معروف به شیخ بهایی. نیاکانش در ناحیه‌ی جبل عامل و در قریه‌ای به نام جبع یا جباع زندگی می‌کردند.
چهارشنبه، 22 دی 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
احوال و آثار و افکار شیخ بهایی
 احوال و آثار و افکار شیخ بهایی

 

نویسنده: مسن جهانگیری

 

بهاءالدین محمدبن عزّالدین حسین بن عبدالصمد حارثی همدانی(1) جبعی(2) یا جباعی، معروف به شیخ بهایی. نیاکانش در ناحیه‌ی جبل عامل و در قریه‌ای به نام جبع یا جباع زندگی می‌کردند.
ناحیه‌ی مذکور ناحیه‌ای کوهستانی و خرّم است که در شمال شهر صیدا، از شهرهای کشور لبنان واقع است و از زمان‌های پیشین تاکنون مرکز شیعیان آن دیار بوده و عدّه‌ی کثیری از علما و فقهای بزرگ شیعه‌ی امامیّه، امثال شیخ شمس الدین ابوعبدالله محمد بن مکّی العاملی مشهور به شهید اول (786 هـ) و زین الدین علی بن احمد معروف به شهید ثانی (966 هـ)، از این ناحیه‌ی کوچک برخاسته‌اند. شیخ محمدبن حسن حرّ عاملی (و:1104 هـ) کتابی تحت عنوان أمل لامل فی علماء جبل عامل تألیف کرده و قسم اول این کتاب را به علمای آن سامان اختصاص داده است. او با اینکه از ایراد شرح حال برخی از علما و فقهای آن سرزمین غفلت کرده است، شماره‌ی شرح حال‌ها از دویست تن گذشته است. صاحب روضات نوشته است که در حدود پنجاه و یک علمای شیعه‌ی امامیّه از این سرزمین کوچک برخاسته‌اند و اضافه کرده است که در عصر شهید ثانی در یکی از قرای جبل عامل هفتاد مجتهد جهت انجام آداب و تشریفات مذهبی جنازه‌ای اجتماع کرده‌اند.(3) و این واقعه خود از کثرت فقها و علمای دینی آن دیار حکایت می‌کند.
پدر بهاءالدین عزّالدین حسین (918 یا 912-984 هـ) از معاریف آن دیار و از علما و زعمای شیعه و صاحب تألیفات کثیر در زمینه‌های مختلف، از قبیل فقه و حدیث و تفسیر، و از تلامذه‌ی فقیه شهید زین الدین علی بن احمد مشهور به شهید ثانی است. این استاد برای وی اجازه‌ای نوشته است که در بین علما و میان اجازات به اجازه‌ی کبیره معروف گشته است و در آن اجازه او را عالم او حد، صاحب نفس طاهره‌ی زکیّه، همّت باهره‌ی علّیه، اخلاق زاهره‌ی انسیه و بالاخره بازوی اسلام و مسلمین و عزّ دنیا و دین خوانده است.(4)
عزّالدین در همان سال شهادت استادش (966 هـ) یا اندکی پس از آن در عصر سلطنت شاه طهماسب صفوی با خانواده به ایران آمده و کتابی به اسم این پادشاه به نام عقد الطهماسبی تألیف کرده و نخست به مقام شیخ الاسلامی قزوین و بعد به مقام شیخ الاسلامی مشهد و هرات نایل آمده است.(5)
مولد بهاء الدین شهر تاریخی بعلبک(6) است که در أزمنه‌ی گذشته مرکز تمدن‌های یونانی و رومی بوده و یونانیان آن را Heliopolis می‌نامیدند و در سال 803 هجری قمری مورد هجوم و یورش لشگریان تیمور گورکان قرار گرفته و اکنون جزو کشور لبنان است.(7) گویا عزّالدین حسین هنگامی که در جبل عامل اقامت داشته به بعلبک رفته و فرزندش بهاءالدین محمد در آنجا متولّد شده است. از آنجا که اغلب تذکره‌نویسان معتبر و شاگردان وی و حتی خود او به تولّدش در بعلبک تصریح کرده‌اند، گفته‌ی ابوالمعالی الطالوی که مولد وی را شهر قزوین دانسته(8) و همچنین قول قدری حافظ طوقان که تولّد او را در شهر آمل پنداشته است(9) سست می‌نماید و گمان نزدیک به یقین آن است که او در بعلبک متولّد شده است و عاملی است نه آملی و نه قزوینی. و امّا بنابر اختلاف روایات در هفت سالگی(10) یا سیزده سالگی(11) در سال 966 در زمان شاه طهماسب صفوی به همراه پدرش به ایران آمده و نخست در شهر قزوین که در آن روزگاران پایتخت ایران و یکی از مراکز مهم علوم و معارف اسلامی بوده حداقل ده سال متوالی زندگی کرده، تربیت یافته و به تحصیل علوم و فنون پرداخته است و پس از آن چندی هم در مشهد مقدّس رضوی به تعلیم اشتغال ورزیده است.(12)
او از قبیله‌ی همدان است که از قبایل معروف عرب و از یاران و حامیان امیرمؤمنان علی بن ابیطالب علیه السلام بوده‌اند، و آن حضرت در خصوص آنان فرموده است:
«و لو كنت بوّاباً على باب جنة *** لقلتُ لهمدان ادخلوا بسلام»
و نیز در روز جنگ صفّین خطاب به آنان فرموده است: «یا معشر همدان أنتم دِرعی و رُمحی ما نصرتم الا اله و ما اجباتم غیره».(13)
جدّ اعلای او ابوزهیر حارث بن عبدالله اعور همدانی (و:65 هـ) است که از سرشناسان و بزرگان صدر اسلام و یار باوفای مولای متّقیان علی علیه السلام بوده است و بنابر روایت ابن ابی داود او افقه و افرض ناس بوده است و فرایض را از علی علیه السلام آموخته بوده است(14) و هم اوست که مخاطب به خطاب شریف آن حضرت گشته است که: «یا حار همدان من یَمت یرنی. من مؤمن او منافق قبلا».(15)

استادان او

بهاءالدین محمد ابتدا در محضر والد بزرگوارش شیخ حسین بن عبدالصمد به آموختن علوم همّت گماشته و علوم نقلی را از قبیل صرف و نحو و حدیث و تفسیر، و بلکه، مطابق صورت اجازه‌ای که پدرش برای وی نوشته، جمله‌ی کافیه‌ای از علوم عقلی را نیز از وی استفاده کرده است.(16)
همچنین حکمت و کلام و سایر علوم عقلی را از مولانا عبدالله مدّرس یزدی (و:981 هـ) صاحب حاشیه بر تهذیب منطقی آموخته و او را در آثار و نوشته‌هایش به علامة الیزدی وصف کرده است.(17)
علوم ریاضی را از ملا علی مذهب و از ملا محمد باقر بن زین العابدین یزدی، مؤلّف کتاب مطالع الانوار در هیئت و عیون الحساب، که از ریاضیدانان عصر خود بوده است، و از مولانا افضل قایینی، و علم طبّ را از طبیب حاذق و ماهر حکیم عمادالدین فرا گرفته است.(18)
باز از جمله استادان او شیخ احمد کجایی کهدمی معروف به پیر، احمد قزوینی،(19) و محمد بن ابی اللّطیف مقدسی شافعی است. او کتاب صحیح بخاری را پیش استاد اخیرالذکر خوانده و در سال 992 از وی اجازه‌ی روایت گرفته است. صورت این اجازه در اجازات بحار تحت نمره‌ی 69 ضبط شده است و استاد در این اجازه از وی با عنوان ابوالفضایل بهاءالدین محمد نام برده است.(20)

شاگردان او

از آنجا که شیخ رحمة الله از اجلّه‌ی علما و نوادر روزگار و از استادان بانشاط و پرکار عهد خود بوده و پیوسته به افاضه و افاده پرداخته و طالبان علم و مشتاقان معرفت را بی‌دریغ از سرچشمه‌ی علوم و معارف خود سیراب کرده است، عدّه‌ی کثیری از حجج اسلام و علمای اعلام و اندیشمندان قرن یازدهم هجری که ذکر نام همه‌ی آنها از حوصله‌ی این مقاله بیرون است از شاگردان وی می‌باشند. ولی از آنجا که ذکر نام و مقامشان از مقام والای علمی و اثر گسترده‌ی وجودی آن استاد مسلّم حکایت می‌کند، که گفته‌اند: «دود از آتش و گرد از باد چنان نشان ندهد که مرید از پیر و شاگرد از استاد»،(21) به نظر مناسب می‌نماید که از برخی از آنان یادی شود و به مقامشان اشاره‌ای رود:
1. صدرالدین محمد بن ابراهیم شیرازی (و:1050هـ) که مشهور به صدرالمتألهین و معروف به ملاصدرا است. او به راستی بزرگ‌ترین فیلسوف متألّه و مدرّس اول حکمت الهی و وارث و شارح شایسته‌ی فلسفه‌ی یونانی و اسلامی و کاشف اسرار آن است. ملاصدرا از استاد به بزرگی نام می‌برد و او را در علوم نقلی استاد خود می‌خواند و درباره‌اش چنین می‌نگارد: «حدّثنی شیخی و استادی و من علیه فی العلوم النقلیة استنادی عالم عصره و شیخ دهره بهاءالحق و الدین محمد العاملی الحارثی الهمدانی».(22)
2. ملا محمد تقی بن مقصود علی مجلسی، که معروف به مجلسی اول (و:1070 هـ) است. او از اعاظم فضلا و اکابر علمای عصر خود و صاحب تألیفات کثیر و آثار ارزنده‌ای در علوم اسلامی است، از قبیل کتاب شرح من لایحضره الفقیه به زبان فارسی و عربی و رساله‌ی اوزان و مقادیر و کتاب شرح صحیفه‌ی کامله‌ی سجادیه، که صحیفه کامله را از استادش شیخ بهایی روایت می‌کند و با عبارت «شیخنا و استادنا من استفادنا منه» از وی تجلیل می‌کند.(23)
3. ملا خلیلی بن غازی قزوینی (و:1089 هـ) که از علمای بزرگ ایران در قرن 11 هجری است. او اخباری مسلک بوده، طریق اجتهاد را به شدت انکار می‌کرده، نماز جمعه را در زمان غیبت حرام می‌دانسته، و شکل اول را مستلزم دور می‌دانسته است، چرا که نتیجه موقوف بر کبری و کبری نیز متوقف بر نتیجه است. او بر کتاب اهالی شرح فارسی نوشته است.(24)
4. رفیع الدین محمد بن حیدر حسینی طباطبایی نائینی (و:1099 هـ) که مشهور به رفیعا و آقا رفیعا و میرزا رفیعا است. او از علمای متبحرّ امامیّه در اواخر قرن یازدهم، فقیه و اصولی، حکیم و متکلّم، از اساتید مجلسی ثانی و شیخ حرّ عاملی و از تلامذه‌ی شیخ بهایی است. او در زمینه‌های مختلف علمی زمان خود تألیفات و آثار نفیسی دارد که از آن جمله است: حاشیه بر اصول کافی، حاشیه برشرح مختصر الاصول عضدی، حاشیه بر شرح حکمة العین میرک بخارایی.(25)
5. مظفرالدین علی (و: 1067 هـ) که از علمای اواسط قرن یازدهم هجری است. حاشیه بر اربعین شیخ بهایی و شرح حال استادش شیخ بهایی از تألیفات اوست.(26)
6. سید احمد بن زین العابدین علوی، مؤلّف کتاب مفتاح الشفاء در شرح الهیات کتاب الشفاء.(27)
7. شیخ جواد بن سعدالله بغدادی کاظمینی، معروف به فاضل جواد، از معتمدان علمای قرن یازدهم هجری و از تلامذه‌ی معروف شیخ بهایی است. او کتاب زبدة الاصول استاد را به امر وی شرح کرده و آن را غایة المأمول فی شرح زبدة الاصول نامیده و شرحی هم بر کتاب خلاصة الحساب استاد خود نوشته است.
مسالك الأفهام فی شرح آیات الاحکام و شرح دروس شهید اول نیز از جمله‌ی آثار اوست.(28)
8. شیخ زین الدین علی بن سلیمان بن درویشی حاتم قدمی بحرانی، معروف به امام الحدیث یا ام الحدیث (و: 1064 هـ) که از افاضل علما و محدّثین امامیّه در قرن 11 هجری است. او را به جهت کثرت ممارست به علم حدیث امام الحدیث یا امّ الحدیث نامیدند. حاشیه بر استبصار، حاشیه بر تهذیب الاحکام و حاشیه بر مختصر نافع محقّق از جمله‌ی تألیفات اوست.(29)
9. سید حسین بن سید حیدر بن قمر حسینی کرکی عاملی، ملقب به عزّالدین و مکّنی به عبدالله و معروف به مجتهد کرکی و گاهی به مجتهد اصفهانی (و: 1076 هـ) از شاگردان شیخ بهایی است. او از استاد اجازه‌ی روایت داشته است و درباره‌ی استاد چنین اظهارنظر کرده است که: «و شیخنا هذا طاب ثراه کان أفضل أهل زمانه، بل كان متفرّدا بمعرفة بعض العلوم الذى لم یحُم حوله احد من اهل زمانه و لا قبله علی ما أظن من علماء العامة و الخاصة، یمیل الی التصوّف کثیرا و کان منصفا فی البحث، کنت فی خدمته منذ اربعین سنة فی الحضر و السفر.(30)
10. ملا محمد محسن بن مرتضی بن محمود فیض کاشانی اخباری (و:1091هـ)، که محدّث و حکیم و عارف و شاعر بزرگ ایران در قرن یازدهم هجری است. او از شاگردان شیخ بهایی و از علما و عرفا و شعرای قرن مذکور و صاحب تألیفات کثیره است. اینها از جمله تألیفات اوست: علم الیقین فی اصول الدین، عین الیقین فی اصول الدین، انوار الحكمة، الكلمات المكنونة فى علوم اهل المعرفة، تشریح العالم، المحجة البیضاءِ فی احیاء کتاب الاحیاءِ، الصافی در تفسیر قرآن، الوافی در حدیث، دیوان شعر فارسی، رساله فهرست العلوم فی اقسام العلوم العقلیه و النقلیه، و مفاتیح الشرایع که از امّهات کتب فقه است و همواره مرجع فقها بوده و هست.(31)
11. ملا محمد باقر بن محمد مؤمن خراسانی سبزواری، که ساکن اصفهان و معروف به محقّق سبزواری (و:1090 هـ) است. او از اکابر اصحاب مجلسی اول و از فحول تلامذه‌ی شیخ بهایی است؛ همچنین امامت جمعه و جماعت و مقام شیخ الاسلامی اصفهان بدو تفویض شده بود. اینها از جمله آثار اوست: حاشیه بر الهیّات شفا، حاشیه بر شرح اشارات، ذخیرة المعاد فی شرح الارشاد، روضة الأنوارفی آداب الملوک و شرح زبدة الاصول شیخ بهایی. و از اشعار اوست:
در عالم تن چه مانده‌ای ای بی‌مایه پایی بردار و بگذر از نه پایه
از مشرق جان بر تو نتابد نوری تا از پی تن همی روی چون سایه(32)
12. نظام الدین ساوجی، از علمای امامیّه در قرن 11هجری است. او فقیه فاضل و اصولی و متکلّم کامل و از تلامذه‌ی شیخ بهایی است که به امر شاه عباس اول کتاب ناتمام استاد خود جامع عباسی را که استاد در حال حیات تا باب حج تألیف کرده بود تا اخر دیابت که آخرین باب فقه است به پایان رسانید. و از اثار اوست: زینة المجالس، که به طرز کشکول استاد خود نوشته است، و نظام الأقوال فی علم الرجال و تحفه‌ی عباسی در فضایل و مناقب.(33)
13. محمد بن مظفر مشهور به تقی الدّین زیاباد (اکنون ضیاءآباد)ی قزوینی، زیابادی طبق نوشته‌ی خود در روز دوشنبه نهم صفر سال 1019 در خانه‌ی شیخ واقع در اردوگاه شاه عباس صفوی در قراباغ از وی حدیث می‌شنیده است. زیابادی تعلیقه‌ای بر صحیفه‌ی سجادیّه نوشته که به صورت مخطوط در کتابخانه‌ی آیت الله مرعشی در قم موجود است.

تألیفات وآثار شیخ

از آنجا که شیخ تقریباً در جمیع علوم و فنون عصر خود وارد و ماهر و استاد و به اصطلاح ذوفنون بوده است در بیشتر رشته‌های معروف و معمول زمان خود از فقه و حدیث و اصول و نحو و ادعیه و ریاضیّات گرفته تا تصوف و عرفان به تألیف و تصنیف پرداخته و اشعار کثیری هم به دو زبان عربی و فارسی سروده است. در تذکره‌ها حدود نود جلد کتاب و رساله در موضوعات مختلف بدو نسبت داده شده است(34) و از آنجا که این مقاله گنجایی آن را ندارد که نام جمیع آن کتب آورده شود به ذکر نام أهّم آنها مبادرت می‌وررزم:
1. جامع عباسی، که در فقه است و به زبان فارسی و به نام شاه عباس اول نوشته است؛ ولی، چنان که در پیش اشارت رفت، قبل از پایان یافتن آن کتاب عمرش به پایان رسید و به اتمام آن توفیق نیافت؛ شاگردش نظام الدین ساوجی به امر شاه صفوی آن را به پایان رسانید. این کتاب یکی از منابع و مراجع مهم فقها و توده‌ی مردم شیعه‌ی ایران در مسایل دینی بوده و هست و بارها به چاپ رسیده است، و مشهورترین کتاب شیخ بهایی است، که پس از تسمیه و تحمید با عبارات‌ ذیل شروع می‌گردد: «امّا بعد، چون توجه خاطر ملکوت ناظر اشرف اقدس کلب آستان علی بن ابیطالب شاه عباس الحسینی الموسوی الصفوی بهادرخان که اسم اشرفش از بیّنات خلدالله ملکه هویدا و ظاهر است به انتشار مسایل دینی و اشتهار معارف یقینی مصروف و معطوف است و اراده‌ی خاطر اقدس آن است که جمیع خلایق و شیعیان و غلامان حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام عارف به مسایل دین مبین و واقف بر احکام حضرات ائمّه‌ی معصومین صلوات الله علیهم اجمعین باشند. لهذا امر اشرف اقدس عزّ صدور یافت که از این بنده‌ی دعا‌گوی‌ بهاء الدین عاملی کتابی ترتیب نماید که مشتمل باشد بر مسایل ضروری دین مثل...».(35)
2. کتاب الزُّبده در اصول فقه، که از کتب معتبر این فنّ و همواره مورد توجه اهل فنّ بوده است. چنان که در گذشته گفته شد، فاضل جواد، از تلامذه‌ی او، و نیز ملا محمد صالح مازندرانی و میرزا محمد هاشم چهار سوقی و ملامحمد تقی طبسی و محمد زمان کلبعلی تبریزی و آقا حسین خوانساری آن را شرح داده‌اند. خود مؤلّف هم بر آن حواشی نوشته است. این کتاب در تهران به چاپ رسیده است.
3. اثنی عشریات خمس، که به نام‌های رسایل خمس اثنی عشریه و رساله‌ی اثنی عشریه نیز معروف است. مضمون این کتاب در فقه است و قسمت‌های پنجگانه‌ی آن عبارت است از: 1. رسالة فی الطهارة، 2. رسالة فی الصلوة، 3. رسالة فی الزکوة، 4. رسالة فی الصوم، 5. رسالة فی الحج. بر این کتاب شروح بسیاری نوشته‌اند. این کتاب در تهران بدون تاریخ به چاپ رسیده است.
4. اربعین حدیث، معروف به اربعین، که گاهی هم آن را چهل حدیث خوانده‌اند. خود شیخ بر آن شرحی نوشته است. شمس الدین محمد بن عاملی، معروف به ابن خاتون که از تلامذه‌ی آن جناب بوده و در رمضان 1029 اجازه‌ی روایت این کتاب را از وی گرفته است، آن را ترجمه و شرح کرده است. ملا اسماعیل خواجویی نیز شرحی بر آن کتاب نوشته است. این کتاب بارها به طبع رسیده است.
5. خلاصة فى الحساب، كه به خلاصة الحساب و الهندسة معروف است و از مؤلّفات بسیار مشهور اوست و چنان که از نامش پیداست در ریاضیّات است. این کتاب مدت‌های مدید از کتاب‌های درسی ریاضی معمول در ایران بوده و شروح و حواشی کثیری که تعداد آنها به بیست می‌رسد به وسیله‌ی دانشمندان و ریاضیدانان بر آن نوشته شده است. حاج میرزا عبدالغفار نجم الدوله،(36) ریاضیدان معروف قرن حاضر، کتابی تحت عنوان حل مالاینحل، در جواب مسایل لاینحل آخر کتاب، تألیف کرده که در تهران به سال 1276 به چاپ رسیده است. کتاب خلاصة الحساب، در داخل و خارج ایران در کلکته و کشمیر و استانبول و مصر و در برلن با ترجمه‌ی آلمانی «G. H. F. Nesselmann» در سال 1843 میلادی به طبع رسیده است؛(37) همچنین در سال 1864 به زبان فرانسه ترجمه شده است.(38)
6. رساله‌ی تضاریس الارض. این رساله در ذیل شرح چغمینی در تهران به طبع رسیده است.
7. رساله‌ی اعمال اسطرلاب.
8. تشریح الأفلاك. این کتاب را امام الدین لاهوری و ابوالحسن الشریف بن حاج محمد اسماعیل لاری اصطهباناتی شرح کرده‌اند و خود مؤلّف هم بر آن حواشی نوشته و در هندوستان و تهران به چاپ رسیده است.
9. رسالة فی نسبة اعظم الجبال الی قطر الارض. این رساله نیز در پایان شرح چغمینی در تهران به طبع رسیده است.
10. رسالة فی أن انوار سایر الکواکب مستفادة من الشمس.
11. کشکول، که حاوی مطالب گوناگون و اشعار فارسی و تازی است و چنان که از اسمش پیداست به منزله‌ی سفینه یا جُنگی است که آنچه به نظرش جالب آمده در آن نوشته است و احمد شهیدی عاملی به فرمان سلطان عبدالله قطب شاه پادشاه هندوستان قسمت‌های عربی آن را ترجمه کرده است. این کتاب بارها در ایران و خارج ایران به طبع رسیده است.
12. فواید الصّمدیّة فی علم العربیّة، که به نام صمدیّه مشهور است و در نحو زبان عربی است.
این کتاب را برای برادر خود عبدالصّمد نوشته و بدین جهت صمدیّه نام نهاده است.
کتاب مذکور از کتاب‌های درسی طلّاب بوده و هست و بارها به طبع رسیده است. سید علی خان دو شرح بر آن نوشته که به شرح صغیر و شرح کبیر معروف است و شرح کبیر را حدایق الندیّه فی شرح فواید الصمدیه نامیده است. شروح دیگری هم بر این کتاب نوشته شده است.
13. پند اهل دانش و هوش به زبان گربه و موش، که به زبان پارسی است و برخلاف آنچه استاد سعید نفیسی آن را فارسی شیرین و روان دانسته است(39) فارسی متوسطی است. این کتاب در مصر به سال 1346 و در تهران بدون تاریخ به چاپ رسیده است.
14. طوطی نامه.
15. مثنوی سفر الحجاز یا نان و حلوا.
16. منظومه‌ی شیر و شکر.
17. منظومه‌ی نان و پنیر.
18. رسالة فی الوحدة الوجودیة، که در مصر چاپ شده است. هیچ یک از نویسندگان شرح حال او و حتی علامه‌ی امینی مؤلّف کتاب قابل تحسین الغدیر از وجود آن آگاه نبوده‌اند.

وفات شیخ

در تاریخ معروف عالم آرای عباسی آمده است: «شیخ در چهارم شوال 1030هجری قمری بیمار شد و هفت روز رنجور بود و در شب یازدهم درگذشت. چون از رحلت کرد شاه عباس در ییلاق بود، اعیان شهر جنازه‌ی او را برداشتند و ازدحام مردم به اندازه‌ای بود که در میدان نقش جهان جا نبود که جنازه‌ی او را حرکت دهند».(40)
علامه ملا محمدتقی مجلسی گوید: من بر جنازه‌ی او نماز خواندم و قریب به پنجاه هزار نفر با من به جنازه نمازگزاردند.(41)
در کتاب تنبیهات آمده است که: «در سنه‌ی یکهزار و سی هجریه مریخ در عقرب راجع شد. بعد از تفکّر و تدبّر بسیار از ضعف و تباهی حال مشتری در آن وقت بخاطر رسید که شخصی از علما فوت شود و از آن وهنی به مذهب راه یابد و چون افضل و اکمل واقعه‌ی آن زمان شیخ بهاءِ الدین العاملی رحمة الله علیه بود ظنّ فقیر غالب آمد که جناب شیخ الاسلامی، رخت حیات از دار فانی به دار باقی خواها کشید. لاجرم در قصبه‌ی اشرف که از مضافات ولایت مازندران است این قضیّه را به عرض پادشاه ظلّ الله رسانیده و گفتم که در این باب دغدغه به خاطر اشرف نرسد که طالع این دولت قوی است و نوعی دیگر نمی‌تواند شد. از قضا بعد از چهار پنج ماه حضرت شیخ مریض گشته و در عرض یک هفته به رحمت ایزدی پیوست».(42)
و از آنجا که شیخ از آن جمله انسان‌هایی بود که با وجود اینکه روح بزرگش گرفتار زندان تن و وابسته به این جهان مادی و واقعیات زندگی و عناوین اجتماعی بود در عین حال با ورای این سرای سپنج و دارفانی، یعنی جهان غیب و عالم باقی مرتبط بود. ارباب تراجم و نویسندگان شرح حال وی و یاران و مصاحبانش در تذکره‌ها و نوشته‌های خود آورده‌اند که شیخ چندی پیش از وفاتش با عدّه‌ای از اصحابش برای زیارت اهل قبور به قبرستان تخته فولاد اصفهان رفت و بر سر قبری بنشست، ناگهان از آنجا برخاست و روی به یاران و همراهانش از آنان بپرسید که من صدایی شنیدم، آیا کسی از شما هم آن را بشنید؟ همراهان پاسخ دادند: نه. پس شیخ به خانه‌اش بازگشت و دستور داد در خانه‌اش را به روی مردم بستند و به احدی اذن دخول نداد تا فرمان یافت.(43)
وقوع این واقعه وقتی به نظر مسلّم می‌نماید که دیده می‌شود عالم و محدّث ثقه‌ای مانند علامه ملا محمدتقی مجلسی آن را در شرح من لا یحضره الفقیه نقل می‌کند و می‌نویسد در این واقعه من نزدیک شیخ بودم و او به ما گفت که به من خبر داده شده است تا آماده‌ی مرگ باشم.(44)
ثقة الاسلام حاج میرزا حسین نوری نیز در کتاب مستدرک الوسایل واقعه‌ی مذکور را آورده و وقوع آن را تأیید کرده است.(45) گویند آن صوت مسموع «شیخنا در فکر خود باش» و صاحب آن قبر بابا رکن الدین بوده است.(46)

شخصیت جامع شیخ بهایی

آثار وجودی و تجلّیات ذات و ظهورات از افراد، نمایان‌گر شخصیت آنهاست که در بعضی از بُعد واحد و حدود زمان و مکان خاص و جامعه و طبقه‌ی معیّن فراتر می‌رود و در ابعاد و اشکال گوناگون و ازمنه و امکنه‌ی متعدّد و جوامع مختلف نمایان می‌شود و احیاناً دوام و بقا می‌یابد و پا بر جای می‌ماند و بالاخره در جریده‌ی عالم ثبت می‌شود و با بشریت و ابدّیت قرین می‌گردد.
از اینجاست که صاحب نظران دیده‌اند و گفته‌اند که شخصیت‌های بزرگ به ملّت و دولت و ملک و مملکت و طبقه و جامعه‌ی خاصی متعلّق نیستند و بلکه به بشریت و ابدّیت تعلق دارند، چرا که آثار وجودیشان همواره نمایان و تجلیّات ذاتشان همچنان گسترده و عام و شامل است و هرچه این آثار و تجلیّات بیشتر و نیرومندتر و گسترده‌تر باشد شخصیت آنان بالاتر و والاتر و پاینده‌تر خواهد بود.
به خواست پروردگار و از خوش آمد روزگار شیخ ما نیز از این گونه افراد است که تجلیّات و آثار وجودی‌اش هرچه گسترده‌تر و ارزنده‌تر و استوارتر و پاینده‌تر است و در رشته‌ها و شاخه‌های گوناگون علوم و فنون، همچون فقه و اصول و حدیث و تفسیر و عرفان و ریاضی و نحو و نجوم و مهندسی و معماری، از خود آثاری به صورت کتب و رسالات و ابنیه و عمارات به یادگار گذاشته است که سال‌هاست در نهایت موفقیت توجه مشتاقان و علاقمندان به این علوم و فنون را به خود جلب کرده است. چنان که می‌بینیم، دانش دوستان و معرفت خواهان همواره کتاب‌ها و نوشته‌هایش را گنجینه‌ی اسرار علوم و معارف می‌دانند و در فهم گفته‌هایش به غور و تأمل می‌پردازند تا به اسرار علوم و فنون راه یابند و در حلّ رموز و اسرارش شرح‌ها و حاشیه‌ها می‌نگارند تا دیگران را از آنها بیاگاهان‌اند.
شاعران و عارفان پیوسته اشعار نغز و دلنشین و عارفانه‌اش را زمزمه می‌کنند چرا که آنها را آرام بخش دل‌های رمیده و خاطرهای افسرده و حاوی حقایق حکمت و جامع اسرار عرفان و متضمّن دقایق و نکات معانی و بیان می‌یابند. مهندسان و معماران با نظر اعجاب و تحسین به بناها و عماراتش خیره می‌شوند و از استادی‌اش به حیرت می‌افتند و به دقت و مهارتش آفرین‌ها می‌گویند. طومارش هنوز هم مورد اعتماد و سند استناد مردم اصفهان و اعمال عجیب و غریبش زبانزد پیر و جوان و قدس و تقوایش مورد قبول پارسایان و پرهیزکاران و زهد و عبادتش غبطه‌ی زاهدان و عابدان است.
در تدبیر و سیاست آنچنان صائب و واقع بین و آگاه بوده است که مورد وثوق و اعتماد پادشاه سیاستمدار و با تدبیر صفوی شاه عباس کبیر قرار گرفت، این شاهنشاه عظیم الشأن او را در سفر و حضر مصاحب خود می‌گردانیده و همواره در مَهامِّ امور مملکت با وی به مشاوره می‌نشسته و از وی نظر می‌خواسته و به آراء و انظارش با دیده‌ی تحسین و احترام می‌نگریسته است.
در معلّمان و استادانش ان چنان تأثیر کرد که او را ابوالفضایل نام نهادند و سند و معتمد خود خواندند. در شاگردانش آن چنان اثر گذاشت که او را بهاءِ الملّة و الحق و الدین و علم الأئمة الأعلام، یگانه‌ی دوران و أزهد اهل زمان و عدیم النظیر و استاد بشر و عقل حادی عشر نامیدند.
خلاصه، او جامع جمیع علوم و معارف زمان خود و ذی فنون دوران خود بود؛ فقیه و اصولی و محدّث و مفسر و ریاضیدان و حکیم و متکلّم و مهندس و معمار و شاعر و عارف و داستانسرا و بالاخره عالم به علوم غریبه بود؛ همگان او را از خود دانسته‌اند و از مؤلّفات و افاداتش مستفید گشته‌اند و به نقل عقاید و افکارش پرداخته‌اند، چنان که خود او گفته است.
دی مفتیان شهر را تعلیم کردم مسئله *** و امروز اهل میکده رندی زمان آموختند(47)
از اینجاست که می‌بینیم نقّالان و قصه گویان از نقل قصه‌ها و داستان‌هایش لذّت می‌برند و افسانه دوستان به شنیدن افسانه‌هایش عشق می‌ورزند. در حوزه‌ی فقیهیان و اصولیان و ارباب حدیث و تفسیر اقوالش مستند و در مجمع علما و ریاضیدانان افکارش معتمد و در جمع عارفان و صوفیان عقایدش معتبر است. گذشته از خواصّ و ارباب فضل و اهل علم، در میان توده و عوام مردم، آن چنان فوق العاده و بلندآوازه گشته است که او را صاحب کشف و کرامت می‌دانند و هرگونه نادره‌ی غریب و شگفتی را به وی نسبت می‌دهند. الحق باید پذیرفت که او از جمیع اسلاف خود از دانشمندان و اندیشمندان بزرگ اسلامی حتی ابن سینا در تحقّق بخشیدن به اندیشه‌ی وحدت معرفت و در بسط و گسترش آثار وجودی گوی سبقت را ربوده است و به راستی او در جهان اسلام از آغاز تا حال یگانه دانشمندی است که از جامعیّت بی‌نظیر و سعّه‌ی وجودی بی‌مانندی برخوردار است. زیرا که ابن سینا هم در معماری و علوم غریبه اشتهاری و هم در فقه و علوم دینی اعتباری ندارد وصِیت شهرتش هم در میان طبقات مختلف جامعه به پای او نمی‌رسد. ثقة المحدّثین، حاج میرزا حسین نوری، درباره‌ی وی چه نیکو نوشته است که: «و هذا الشیخ أحد أعیان الطایفة الامامیّة و وجهها و من كان یُشدّ الیه الرّحال و قد جمع فیه من العلوم و الفنون و الفضایل و الخصال و المقبولیة عند الكافة على اختلاف مشاربهم و آرایهم و عقاید هم مالم یجتمع فی غیره».(48)

نظر شیخ درباره‌ی علوم رسمی و حکمت یونانی، در برابر عرفان راستین و حکمت ایمانی

همچنان‌که در گذشته گفته شد، با وجود اینکه شیخ به جمیع علوم و معارف رسمی عصر خود از نحو و صرف و فقه و اصول و تفسیر و حدیث و حساب و هندسه و هیئت و معماری و نجوم و فلسفه، اعمّ از اشراقی و مشایی، و کلام، اعمّ معتزلی و اشعری، و حتی علوم غریبه، علم کامل و احاطه‌ی شامل داشته و در راه فرا گرفتن و آموختن آنها آنی غفلت نورزیده و از جدّ و سعی بلیغ مضایقه نکرد و است و همواره با شوق و ذوق کافی و کوشش و پشتکار وافی در جمیع آن علوم و فنون به تحقیق و تألیف پرداخته و در هر یک از آنها به درجات و مراتب عالی اجتهاد و استنباط و مهارت و بصارت نایل آمده و استاد صاحبنظر و مسل?م شده و از خود اثر و آثاری به یادگار گذاشته است، معذالک در نظر او هیچ کدام از آن علوم و معارف با تصوّف صحیح و عرفان راستین و به عبارت دیگر حکمت ایمانی که قرة العین اهل یقین و غایت قصوای اهل دین و منتهای آمال عارفان را مغزیّ مرام سالکان و نهایت منازل سائران است برابری نتواند کرد، زیرا این ما را به اِتبّاع از شریعت مصطفوی و طریقت مرتضوی دلالت می‌دارد و به اخذ سنن و نوافل و تصفیه‌ی نفس از اخلاقی رذیله و تخلیه‌ی ان از اوصاف خبیثه و تحلیه‌ی آن به صفات جمیله توصیه می‌کند، که نتیجه‌اش ترک کبر و غرور و أنانیّت و حرص و شهوت و غصب و سبعیّت و غایتش پیدایش عشق راستین به حق و حقیقت و محبّت به همه‌ی انسان‌ها و بلکه به جمیع موجودات و کاینات عالم است، ولی حاصل و نتیجه‌ی آن علوم و فنون، در صورتی که برای نیل به معرفت خالق و خدمت به خلق نباشد، تنها دنیا دوستی و دنیا داری، به معنای غفلت از حق و حقیقت و موجب کبر و غرور و تفاخر و تکاثر و خودنمایی و ریاکاری است،
لذا وقتی که حکمت یونانیان را، اعمّ از ارسطویی و افلاطونی، و همچنین حکمت اسلامیان را، اعمّ از مشایی و اشراقی در برابر حکمت ایمانیان قرار می‌دهد آنها را به چیزی نمی‌گیرد، بلکه سؤر رسطالیس و بوعلی و فریب شیاطین و فضلات فضایل یونان قلمداد می‌کند و مباحثشان را رطب و یابس بهم یافتن و برهان تناهی ابعاد را سبب غرور و غفلت و برهان ثبوت عقول عشر را رسوایی در میان بشر و اندیشیدن در مسئله‌ی هیولی و صورت را موجب تباه کردن عمر و اتلاف وقت و بی‌حاصلی می‌داند که دردی را دوا نمی‌کند و مرضی را شفا نمی‌بخشد و مشکلی را حلّ نمی‌کند. به این جهت است که به ارسطو، معلّم اول و دانای بزرگ یونان، و بوعلی، رییس مشاییان اسلام و امثال آناں چندان توجه نمی‌کند و برای نوشته‌ها و گفته‌هایشان چندان ارج و ارزشی قایل نمی‌شود و بی‌پروا و آشکارا ندا در می‌دهد که:
دل منوّر کن به انوار جلی *** چند باشی کاسه لیسی بوعلی
سرور عالم شبه دنیا و دین *** سؤر مؤمن را شفا گفت ‌ای حزین
سؤر رسطالیس و سؤر بوعلی *** کی شفا گفته نبی منجلی
سینه‌ی خود را برو صد چاک کن *** دل از این آلودگی‌ها پاک کن(49)
باز توجه می‌دهد که:
یک در نگشود ز مفتاحش *** اشکال افزود ز ایضاحش
ز مقاصد آن مقصد نایاب *** ز مطالع آن طالع در خواب
راهی ننمود اشاراتش *** دل شاد نشد ز بشاراتش
محصول نداد محصل آن *** اجمال افزود مفصّل آن
تا کی ز شفاش شفا طلبی *** وز کاسه‌ی زهر دوا طلبی
تا چند چو نکبتیان مانی *** بر سفره‌ی چرکن یونانی(50)
او نه تنها حکمت یونانیان و اسلامیان را در برابر حکمت ایمانیان و عشق و عرفان راستین بی‌ارزش می‌داند، بلکه جمیع علوم رسمی را از ریاضی و طبیعی گرفته تا نحو و صرف و فقه و اصول، چیزی جز خیالات و صور نمی‌داند که باعث افسردگی طبع و ملالت خاطر و سبب دوری انسان از مقصد اصلی و غفلت از حق و حقیقت می‌گردند؛ از آنها نه کیفیتی حاصل و نه حالتی ظاهر است که سر به سر قیل و قال‌اند و ما را به آنکه بیرون از قیل و قال است نمی‌رسانند و از سرّ کار آگاه نمی‌سازند ولو به پایه و مایه‌ای برسیم که صد فخر راز شاگرد ما باشد که:
زان نگردد بر تو هرگز کشف راز *** گر بود شاگرد تو صد فخر راز(51)
ولی در مقابل، عشق و ایمان و عرفان راستین را تا حدّی که ممکن است می ستاید و همواره از مدرّسان می‌خواهد تا درس عشقی هم بگویند و متعلّمان می‌خواهد تا دست کم یک یا دو حرفی هم از عشق فراگیرند، زیرا عشق است که انسان را از علایق جسمانی می‌رهاند و از قید و بند جهان آزاد می‌ساز و به دل نور می‌دهد و از تجلّی آن سینه چون کوه طور منوّر می‌شود و دل چور از آن محظوظ گردد چون لوح محفوظ می‌گردد؛ آن ذوقی و حالی است نه کتابی و خطابی و مقالی، اجماعی و اتّفاقی است نه جدالی و خلافی و اختلافی، و بالاخره کلید خزاین جود و ساری در تمام ذرّات وجود است، چنان که او خود مترنّم است:
عشق است کلید خزائن جود *** ساری در همه ذرات وجود(52)
اصولاً در نظر شیخ آن علوم و معارفی شایسته‌ی عنوان حکمت است که یا متضمّن صلاح نشأتین باشد یا متضمّن صلاح نشئه‌ی آخرت باشد. بنابراین، آن علوم و فنونی که از مصلحت و فایدات اخروی عاری باشند، شایسته‌ی آن نباشد که نام نامی حکمت بدان اطلاق گردد.(53)
او معتقد است هر نوع درس و بحثی و تحقیق و پژوهشی صرفاً باید برای رسیدن به حقیقت و تمیز حق از باطل و، خلاصه، به قصد قربت باشد و محقّق و پژوهنده باید در همه‌ی حالات ناحق را بگذارد و حق را منظور نظر بدارد، که در این صورت عاقبت مأجور خواهد بود، وگرنه آن تحقیق بی‌ثمر و آن درس بئس المرض خواهد بود، چنان که سروده است:
درس اگر غربت نباشد زان غرض *** لیس درساً اِنّه بئس المرض(54)
لذا او از اهل مدرسه‌ای که علوم و فنون را برای دنیا و دنیا داری فرا می‌گیرند و آن را اسباب تفاخر و تکاثر قرار می‌دهند و اندیشه و آرمانشان حق و حقیقت نیست. انتقاد می‌کند و هشدارشان می‌دهد که:
ایّها القوم الذی فی المدرسة *** کلَّما حصّلتموه وسوسه
فکر کم ان کان فی غیر الحبیب *** مالکم فی النشأة الأخری نصیب
فاغسلوا یا قوم عن لوح الفؤاد *** كلِّ علم لیس ینجى فى المعاد(55)
همچنین او صورت پرستان، یعنی نحو گرایان و صرف‌گرایانی را که عمر عزیز خود را فقط صرف بحث از عبارات و الفاظ می‌کنند و عمری را در مدرسه‌ها به بحث و تکرار «ضرب، یضرب، ضرباً» تلف می‌کنند در صورتی که به معانی و حقایق بی‌توجه‌اند و از عشق و عرفان راستین بی‌خبرند، سرزنش می‌کند(56) و می‌گوید:
صرف شد عمرت به بحث نحو و صرف *** از اصول عشق هم خوان یک دو حرف(57)
پس باید آگاه بود که شیخ با اینکه در حکمت یونانی صاحبنظر و صاحب تألیف است، از آن انتقاد می‌کند و آن را فضلات فضایل یونان می‌خواند و می‌گوید:
وین علم دنی که ترا جان است *** فضلات فضایل یونان است(58)
همچنین با اینکه او خود ریاضیدان نامدار دوران خود است به علوم ریاضی ارجی نمی‌دهد و می‌گوید:
تا چند زنی ز ریاضی لاف *** تا کی بافی هزار گزاف(59)
همچنین با اینکه خود او عالم به علوم غریبه است به آن واقعی نمی‌نهد و می‌گوید:
به علوم غریبه تفاخر چند *** زین گفت و شنود زبان دربند(60)
همچنین با اینکه او فقیه و مجتهد مسلّم عصر و شیخ الاسلام موجّه دوران خود بوده فقه مشغله‌ی شبانه روزی و اشتغال به آن لازمه‌ی شیخ الاسلامی وی بوده است درباره‌ی آن می‌گوید:
چند زین فقه و کلام بی‌اصول *** مغز را خالی کنی‌ای ابوالفضول(61)
همچنین با اینکه او خود از ادیبان بلندآوازه‌ی زمان خود بوده و در رشته‌های مختلف آداب، تألیفات ارزنده و جاودانه دارد، از این جماعت نیز به شدت انتقاد می‌کند و آنان را توبیخ می‌کند که عمرگرانمایه را صرف امور و مباحثی می‌کنند که جز حیرت و سرگردانی نتیجه‌ای به دنبال ندارد.(62)
همه‌ی اینها نه برای این است که او ضدّ علم و خصم فلسفه و دشمن هنر و ادب است، باز نه برای این است که او به اهمیت و ارزش علوم و فنون و معارف عالم و به مقام مقدّس و والای حکما و علما و ادبا عارف نبوده است، زیرا چگونه می‌توان درباره‌ی او چنین اندیشید و این پندار را روا داشت در صورتی که او اعلم علما و افضل حکمای عصر خود و بلکه، چنان که در گذشته گفته شد، ذی فنون دوران خود بوده و در جمیع انواع علوم و معارف استاد صاحبنظر و صاحب تألیفات و تصنیفات کثیره است.
به علاوه، او خود به کسانی که پای‌بند ظواهرند و از روی جهل و نادانی افلاطون و ارسطو را طعن و از حکمت و کلام انتقاد می‌کنند پرخاش می‌کند و خرده می‌گیرد و چنین می‌سراید که:
بر ظواهر گشته قایل چون عوام *** گاه ذمّ حکمت و گاهی کلام
گه تنیدن بر ارسطالیس گاه *** بر فلاطون طعن کردن بی‌گناه(63)
بلکه این همه انتقادات و پرخاش‌ها و سرزنش‌ها و هشدارها برای این است که شیخ از آن زمره عالمان خبیر و عارفان بصیر و بالاخره از آن جمله انسان‌های هوشمند بوده که به خوبی فهمیده و به نیکی دریافته است که اگر توجه بشر یکسره از حق و حقیقت و از اعتبار به وحی و استناد به تعلیمات انبیاء و اولیاء به سوی علم پرستی و دنیا دوستی معطوف گردد و انسان‌ها بیش از حدّ به عقلی خود بالند و بیش از اندازه فرهنگ و معارف خویش را بستایند و خودخواه و خودستای و مال دوست و جاه پرست بار آیند، این برای بشریت آفتی عظیم و مصیبتی بزرگ و بلایی خانمان سوز خواهد بود؛ لذا برای خود فرض و وظیفه می‌داند تا اهل علم و ارباب فضل و ادب و بلکه همه‌ی انسان‌ها را هشدار دهد تا شیفته‌ی عقلشان و فریفته‌ی علمشان نگردند، که عقل انسانی عاجز و علمش ناقص است، و در برابر آنان را هدایت می‌کند تا به گفته‌ی انبیاء و اولیاء که سفیران حق و معلّمان و آموزگاران خلق‌اند و عقلشان برتر از عقل ما و علمشان بالاتر از علم ماست گوش فرادهند و بکوشند تا مگر بدین وسیله خود را از آلودگی‌های این جهان مادی پاک نگهدارند و به علم و عرفان حقیقی و عشق معنوی که کمال مطلوب انسانی و مایه‌ی نجات و رستگاری این جهانی و آن جهانی است نایل آیند. با وجود این، می‌توان شیخ را در میان مسلمانان به پاسکال در بین مسیحیان همانند داشت، زیرا این هم مانند او عالم عارفی است که در نشان دادن بی‌اعتباری خرد انسان در برابر وحی و ایمان سعی بلیغ و جهد کافی مبذول داشته است و کوشیده است تا مبانی و مبادی ایمان را در میان مردمان استوار سازد و تعلیم و تربیت همگان را بر روی این شالوده و پایه‌ی مستحکم بنا کند.(64)

عقیده‌ی شیخ در خصوص تصوّف و عرفان

برای خواننده‌ی کتب و آثار شیخ شک و شبهه‌ای باقی نمی‌ماند که او یک صوفی صافی و یک عارف بصیر و آگاه است که همواره در آثار و نوشته‌هایش عرفای بزرگ و مشایخ صوفیه را، از قبیل بایزید بسطامی، عطار، سنایی، ابن فارض، محیی الدین بن عربی و مولانا جلال الدین مولوی می‌ستاید و از آنان به بزرگی نام می‌برد و با آب و تاب فراوان به نقل عبارات و مقالاتشان می‌پردازد؛ محیی الدین بن عربی را شیخ عارف کامل می‌داند(65) و جلال الدین مولوی را حکیم معنوی می‌خواند(66) و مقام او را در عرفان و معنویت آن چنان بالا می‌برد که درباره‌اش می‌سراید:
من نمی‌گویم که آن عالیجناب *** هست پیغمبر ولی دارد کتاب(67)
شیخ در کتاب‌ها و رسالاتش هر جا که اندک مناسبتی می‌بیند به تقدیس و تکریم عارفان و به توضیح نکات و حقایق عرفان می‌پردازد و معتقد است که این جماعت پیامبر و آنچه را که او از سوی پروردگارش آورده است تا غایت غایات باور دارند و فرمان خداوند و دستور پیامبر را همچنان بزرگ می‌شمارند و اطاعتش را تا نهایت نهایات واجب می‌دانند، سرائرشان از صفای تجلّی روشن و تابناک و ضمایرشان از کدورات بشریت پاک است، رسومشان به واسطه‌ی انوار ذات ناپدید شده و سیآت انیّتشان به حسنات مبدل گشته است، اگر بنگرند به نور خدا بنگرند و اگر سخن گویند از خدا سخن گویند، دیگران از روی قیاس حکم کنند ولی آنان به نور انس و نار ایناس، آنان مشاهدند و دیگران غایب، آنان قریب‌اند و دیگران بعید، آنان مشاهدند و دیگران مقایس، و بالاخره آنان همان اولیاءِ الله هستند که آیه‌ی «ألا إِنَّ اولیاءَ الله لاخوف علیهم و لا هم یحزنون» در شأن آنان نازل شده است.(68)
علاوه بر این، از بعضی از اشعار و عباراتش، جسته و گریخته و تلویحاً برمی‌آید که او خود یک صوفی صافی و عارف آگاه بوده و به عرفان راستین و تصوّف صحیح معتقد و مؤمن بوده است.
و علی رغم گمان برخی که خواسته‌اند او را از اتهام به تصوّف و انتساب به متصوّفه تبرئه کنند، او در رساله‌ی الوحدة الوجودیة بی‌پروا و آشکارا اعتراف می‌کند به اینکه برخی از مذوقات این جماعت را چشیده و تجلّیاتی را ملاقات کرده است که مذیب وجود و منفی شاهد در مشهود و کاشف اسرار « کلُّ شیء هالک الاوجهَه» و مشعر رموز «اذا احببتُ عبدا کنتُ سمعه و بصره و ایده» است. او همچنین خداوند را حمد می‌گوید، که وی را در مقام فنای بعد از بقا قدمی راسخ و از حال صحو بعدالجمع نصیبی وافر است.(69)
شیخ معتقد است دلیل بر اینکه عدّه‌ای به ایراد و انکار و تهمت و عداوت و بالاخره به تلعین و تکفیر این جماعت پرداخته‌اند این است که کلمات آنان به ویژه در مسئله‌ی وحدت وجود از طور عقلی خارج و با آنچه از ظاهر نقل متبادر است مخالف است و لذا قادحان و ناقدان به خوبی از عهده‌ی فهم معانی عبارات و مقالاتشان برنمی‌آیند و بدون تحقیق و وارسی نه از روی قطع و یقین بلکه از روی ظنّ و تخمین به انتقاد و اعتراض می‌پردازند.(70)
این واقعیت شایسته‌ی توجه است که شیخ با همان شدت و حدّت زاید الوصفی که به تقدیس و تکریم عرفای بزرگ و مشایخ صوفیه اهتمام می‌ورزد و آنان را اولیاء الله می‌خواند، از صوفی‌گرایی بدون تعقّل و فهم و از جهله‌ی صوفیه و صوفی نمایان ریا کار و سالوس انتقاد می‌کند و آنان را شکم چران و فریبکار و اولیای شیطان می‌داند و در کتاب‌هایش هر جا که مناسبتی پیش می‌آید آنان را سرزنش می‌کند و مخصوصاً در کتاب موش و گربه از زبان گربه با استدلال هرچه قوی‌تر و استشهاد هرچه بلیغ‌تر و بیانی هرچه رساتر به رسوا کردن آنان و برملا ساختن کذب و دروغ و جهل و نادانی و دنیاپرستی و عوام فریبی آنها می‌پردازد و مخصوصاً آن دسته از صوفیان نادان را که می‌پندارند صوفی به مقامی می‌رسد که از عمل به احکام دین و رعایت آداب شریعت مستغنی می‌باشد مذمّت می‌کند(71) و هشدارشان می‌دهد که از جمله‌ی صفات اولیاء و عرفای کاملین عبادت است، بصورت صیام نهار و قیام لیل، و آنان که توهّم کرده‌اند بعد از وصول از آن بی‌نیاز می‌گردند و همشان بیهوده و باطل است، زیرا اگر چنین می‌بود سید المرسلین و اشرف الواصلین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از آن مستغنی می‌گردید، در صورتی که آن حضرت آن اندازه به عبادت پرداخت و به نماز ایستاد که پاهای مبارکش متورّم شد.
همچنین امیرمؤمنان و مولای پرهیزکاران علی علیه السلام که سلسله‌ی اهل عرفان به وی منتهی می‌گردد، همواره به عبادت خداوند اشتغال داشت و هر شبی هزار رکعت نماز می‌گزارد و حال جمیع اولیاءِ و عرفا بدین منوال بود.(72)

تقریر شیخ از وحدت وجود

شیخ وحدت وجود را بدین صورت تقریر می‌کند که:
همچنان‌که معانی معقول و ماهیّات مجرّد، به صور شخصی و اشکال مخصوص متصوّر و متجسّد می‌گردند، مثلاً ماهیّات و طبایع نوعی با تعیّنات مخصوص متعیّن شده و در عالم عینی و خارج، به صور اجسام و اعراض و افراد حسی جزئی نمایان می‌گردند و بدین طریق طبیعت نوعی در زمان واحد، در امکنه‌ی متعدّد وجود می‌یابد و به صفات متضّاد، از قبیل علم و جهل و درازی و کوتاهی و سپیدی و سیاهی و امثال آن، متّصف می‌گردد، وجود هم که اعمّ ماهیّات و اوسع و اشمل و اتمّ آنهاست به واسطه‌ی ماهیّات دیگر که مخصّص و معیّن آن هستند از مرتبه‌ی عموم و اطلاق تا مرتبه‌ی خصوصی و بالاخره تا مرتبه‌ی جزئیه‌ی حقیقّیه تنزل می‌یابد.
ولی وجود، با اعمّیت و اوسعیّتش، برخلاف ماهیّات دیگر، بذاته موجود است و نه تنها ممکن نیست که موجودیّت از آن منفک گردد، بلکه تصور انفکاک هم امکان ندارد، همان طور که انفکاک شیئی از ذاتش و حتی تصور آن ناممکن است.
و مقصود از موجودیّت وجود این است که بذات وجود از حیث اینکه ذات است، بدون اضافه‌ی شیئی بر آن، آثاری مترتّب می‌گردد که ترتّب این نوع آثار بر ماهیت به واسطه‌ی اضافه‌ی وجود بر آن و اتّصافش به وجود می‌باشد. زیرا به وجود، چیزی نزدیک‌تر از خود وجود نیست، همچنان که به اشیاء شیئی نزدیک‌تر از خود اشیاء نیست؛ با وجود این، به موجودیّت چیزی نزدیک‌تر از خود وجود نیست، همچنان که به معدومیّت چیزی نزدیک‌تر از خود عدم نیست. پس حقیقت وجود مطلق با اطلاق و عمومیّت و احاطه‌اش به کل موجودات، موجود بالذات است. وجودش واجب و عدمش ممتنع است. ممکن نیست که موجود نباشد، همان طور که ممکن نیست وجود نباشد و بلکه فرض سلب موجود و وجود از آن محال و ممتنع است. و جمیع کمالات ثبوتیّه و سلوب سبحانیّه در مرتبه‌ی اطلاق، ثابت و لازم است و انفکال کمالی از کمالات و تأخر سلبی از سلوب ذاتش ممکن و بلکه متصوّر نیست. با وجود این، ذات متعالی‌اش از جمیع نقایص مبرّا و منزّه است. وجود مطلق همان طور که واجب بالذات است ذات الذوات و قیّوم قائم بالذات است و ماسوایش از ماهیّات به منزله‌ی صفات است، که در نفس خود وجود ندارند، بلکه در حقیقت از اعتبارات‌اند.
معنای انسان ذاتی است که آن را حیات و نطق حاصل است و معنای حیوان ذاتی است که آن را حیات حاصل است و معنای نامی ذاتی است که آن را نموّ حاصل است و معنای جسم ذاتی است که آن را قابلیّت ابعاد حاصل است و معنای جوهر هم ذاتی است که ان را قیام بالذات حاصل است. پس از نظر علمای رسوم، جمیع اینها معانی و صفات و طاری ذاتی هستند که آن جوهر قائم بالذات است؛ ولی از نظر صوفیه، وجود مطلق، ذات قائم بالذات است که ذات الذّوات و موجود بالذات است. و ماهیّات دیگر، از جمله جوهر، تعیّنات او و قائم به او هستند که به واسطه‌ی آنها از مرتبه‌ی اطلاق به مراتب خصوص فرود می‌آید، تا حدی که به واسطه‌ی تعیّنات جزئی به مرتبه‌ی جزئیّت تنزّل می‌یابد. پس در حقیقت، در جمیع مراتب موجودات- با تكثّر و تعدّدشان- موجود حقیقی همان وجود مطلق است و ماسوای او از ماهیّات، تعیّنات و تلبّسات او هستند، که در حد ذاتشان موجود نیستند، بلکه اعتباراتند که بذات الذّوات و وجود مطلق قیّوم بالذات قائم‌اند. او واحد واحد است و کثرت و تعدّد تنها در ظهورات و تجلیّات ذات است نه در خود ذات.
چون وحدت وجود به این صورت تقریر گردد حلول و اتّحاد لازم نیاید. زیرا در حقیقت، جز وجود حق، وجودی و غیری نیست و یگانه وجود حقیقی و هستی راستین هم اوست و ماسوای او تعیّنات اویند و اعتبارات محض‌اند. و چون غیری نباشد اثنینیّتی نباشد و چون اثنینیّت نباشد حلول و اتّحاد متصوّر نگردد. همچنین انکار موجودات و متعدّدات لازم نمی‌آید. زیرا گفته شد که وجود مطلق و ذات واحد، در مظاهر مختلف و در مجالی متکثّر به صور موجودات متعدّد، ظاهر و متجلّی می‌گردد. و این در واقع قبول متعدّدات و متكثّرات است، ولی این تعدّد و تکثّر موجب تعدّد و تکثّر و تلبّس ذات وجود نمی‌گردد، که او در حد ذات همچنان یگانه است، همچنان که تعدّد و تکثّر افراد انسان موجب تعدّد و تکثّر حقیقت انسانیّت نمی‌گردد.
و چون وجود متعدّدات پذیرفته شد دیگر این ایراد هم لازم نمی‌آید که اگر وجود واحد است پس در دار آخرت مُثاب و مُعاقب و مُنعم و مُعذّب که باشد. زیرا همچنان که در دار دنیا غنی و فقیر و ذلیل و عزیز و مالک و مملوک است در دار آخرت هم وضع از این قرار باشد. به عبارت دیگر، همچنان که اشاره شد، قایلان به وحدت وجود هرگز تعدّد و متعدّد را انکار نمی‌کنند و وجود متعدّدات را در جمیع عوالم باور می‌دارند.
همچنین از اتّصاف حق به امکان و حدوث و سایر صفات نقص لازم نمی‌آید، زیرا این صفات، صفات تعیّنات و ظهورات هستند، نه صفات متعیّن و ظاهر؛ همچنان که ولادت زید از فلان زن و در فلان هیئت و در فلان روز مستلزم آن نیست که حقیقت انسانیّت به این امور متّصف گردد. و قایلان به وحدت وجود خود تأکید می‌کنند که وجود مطلق و ذات حق در حد ذات متعالی است و ممتنع است نقص عارض عظمت ذاتی گردد که او واجب بالذات و کامل در جمیع صفات است و موجودیتّش بر جمیع حالاتش سابق است. پس آنچه در کون از کمالات ظاهر شده از لوازم ذات ذوالجلال و الجمال است و آنچه از نقایص عارض گشته از احکام تعیّین و تنزّل و انزال است، که: «مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِنْ سَیئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ».(73)
همچنین این ایراد لازم نمی‌آید که همگان وجود را می‌شناسند، در صورتی که ذات حق را جز خودش کسی نمی‌شناسد؛ پس چگونه ذات حق و وجود مطلق شیئی واحد باشند؟ زیرا حقیقت وجود را هم کسی نمی‌شناسد، بلکه آنچه شناخته شده و معلوم است وجه آن است نه حقیقت آن.
شیخ پس از اینکه وحدت وجود را به طریق فوق تقریر می‌کند خواننده را متوجه می‌سازد که اگر امر از این قرار نباشد، یعنی وحدت حقیقت وجود و مطلقیّت ذات حق درست نباشد و بلکه حقیقت وجود متعدّد و واجب تعالی واحد شخصی و جزئی حقیقی باشد، لوازم زیر لازم آید:
1. اگر واجب تعالی واحد شخصی و جزئی حقیقی باشد لازم آید که با جمیع موجودات مباین باشد و هر یک از موجودات هم دارای وجودی اصیل و مستقلّ باشند و این مستلزم آن است که موجودات در وجود واجب با واجب تعالی شریک و انباز باشند که با کمال توحید منافی است.
2. اگر واجب تعالی واحد مطلق و شامل نباشد، بلکه واحد شخصی و جزئی حقیقی باشد، لازم آید که در أضیق مراتب باشد، زیرا تعیّنی که مانع از تصور شرکت است اضیق مراتب است و این با واسعیّت او که خود را به آن وصف کرده و در حق خود «واسع علیم»(74) فرموده است منافات دارد و نیز هر جزئی حقیقی مباین با جمیع و محجوب از جمیع است و این مستلزم آن است که او تعالی شامل و محیط به جزئی دیگر نباشد، تا چه برسد به اینکه محیط به جمیع جزئیات و اشیاء باشد، در صورتی که او خود به ما خبر داده و فرموده است: «أَلَا إِنَّهُ بِكُلِّ شَیءٍ مُحِیطٌ».(75)
شیخ معتقد است علاوه بر اینکه با قول به وحدت وجود لوازم فاسد مذکور، دیگر لازم نمی‌آید، مشکل عظیمی هم که عقلاً از حلّ آن همچنان عاجز مانده‌اند حلّ می‌گردد. آن مشکل این است: قضیّه‌ی حقیقیه‌ی صادقه که موضوع آن در خارج و در عالم حس موجود نیست، با قطع نظر از اعتبار عقل و قبل از اعتبار، در نفس الامر صادق است، مثل قضایای زیر: هر جسمی مرکب است، هر جسمی متناهی است، هر حیوانی حساس است.
و از آنجا که ثبوت محمول برای موضوع مستدعی ثبوت مثبت له است و نیز از آنجا که وقوع نسبت در این نوع قضایا پیش از اعتبار و حکم عقل ثابت است، چرا که عقل خود حکم می‌کند که آن نسبت قبل از حکم او در نفس الأمر ثابت بوده است و نیز از آنجا که حکم عقل امری ظلّی و تابع است، بنابراین مقتضی ثبوت اصلی است تا متبوع باشد؛ پس محل ثبوت مثبت له و حکم اصلی متبوع کجاست؟
اگر گفته شود آن، بنابر اصلی حکما، مبادی عالیه و بنابر لسان شرع، الواح محفوظه است، گوییم این حضرات علمیّه جمیعا حضرات ظلّیه‌اند که مستدعی سابق حضرات اصلیّه می‌باشند، چرا که جمیع علوم حتی علم حق تعالی به صدق موصوف می‌گردد، چنانچه او خود فرموده است: «صَدَقَ الله»،(76) و معنای صدق، مطابقت نفس الأمر است و مطابق، مغایر با مطابّق و مقدّم بر آن است، همان طور که متبوع مقدّم بر تابع است. پس ملاحظه می‌شود که اشکال برطرف نمی‌گردد و آن مشکل عظیم همچنان به حال خود باقی می‌ماند.
و امّا حلّ مشکل مذکور بنابر اصل وحدت وجود خیلی ساده و آسان است. زیرا، بنابر این اصل، نفس الأمر نفس الوجود است که در ازل آزال و ابدآباد به کمالات صفات متّصف و نقایص سمات از او منسلب و انواع اضافات برای وی لازم بوده و هست و خواهد بود؛ پس این صفات و سلوب و اضافات برای وی لازم بوده و هست و خواهد بود؛ و از جهت ثبوتشان برای ذات، در ازل ثابت بوده‌اند؛ و هر یک از آنها را هم نسبت به دیگری اعتبارات و حیثیاتی است که از حد عدّ و احصا بیرون است؛ و آنها همان ماهیّات ازلیّه هستند که مجعول نیستند و بلکه با وجود حق موجودند و به تدریج از بطون به ظهور می‌آیند و از عموم به خصوص تنزّل می‌یابند؛ بعضی در عالم حس در صور متعیّنات و جزئیات پدیدار می‌گردند و برخی دیگر همچنان در پرده‌ی غیب پوشیده و مکتوم می‌مانند؛ پس جمیع ماهیّات و اشیاء و امور در ذات، به وجه اجمالی بطونی، یعنی به وجهی که نه موجب کثرت و نه مستلزم تعدّد می‌گردد، موجودند، به همان وجهی که شاخه‌ها و برگ‌ها و گل‌ها و شکوفه‌ها و میوه‌ها در هسته‌ی خردی موجودند. و این حضرت نفس الأمر است که بر سایر حضرات مقدّم است و فوق آن جز مرتبه‌ی وجود ذات مرتبه‌ای نیست.(77)

پی‌نوشت‌ها

1- همدان، به فتح اول و سکون دوم، نام قبیله‌ای از یمن است (مجمع البحرین).
2- جبع یا جباع، به ضم اول و فتح دوم، نام قریه‌ای از قرای جبل عامل است. کبیر، الحدایق الندیه فی شرح فواید الصمدیة، ص4.
3- خوانساری، روضات الجنات، ج7، ص33.
4- مجلسی، بحارالانوار، مجلّد خامس و عشرون، ج108؛ صورت اجازه‌ی نمره‌ی53، ، ص146.
5- نوری، مستدرک الوسایل، ج3، ص421؛ تنکابنی، قصص العلماء، ص 247-248.
6- به فتح با و سکون عین و فتح لام و با و کافی مشدد؛ از دو کلمه مرکب است، یکی بعل که نام بت و دیگری بلک که نام مردی است که بانی این شهر بوده و آن را به اسم بت خویش نام نهاده است. یاقوت حموی، مراصد الاطلاع، ج1، ص207.
7- نفیسی، احوال و اشعار، ص26.
8- نوری، همان، ج3، ص418.
9- طوقان، تراث العرب العلمی، ص427.
10- تنکابنی، همان، ص248.
11- رضازاده شفق، تاریخ ادبیات ایران، ص374.
12- نفیسی، همان، ص19، 27، 28.
13- نوری، همان، ج3، ص417.
14- کبیر، همان، ص4.
15- نوری، همان جا.
16- مجلسی، همان، ج108، ص189.
17- تنکابنی، همان، ص183.
18- اسکندر منشی، تاریخ عالم آرای عباسی، ج1، ص156؛ نفیسی، همان، ص153.
19- امینی، الغدیر، ج11، ص251.
20- مجلسی، همان، ج108، ص97.
21- انصاری، رسایل، ص13.
22- تنکابنی، همان، ص329.
23- نوری، همان، ج3، ص419.
24- خوانساری، همان، ج3، ص270؛ حرّ عاملی، أمل الآمل، القسم الثانی، ص112؛ تنکابنی، همان، ص264.
25- خوانساری، همان، ج7، ص84.
26- مدرس تبریزی، ریحانة الادب، ج5، ص329.
27- نفیسی، همان، ص88.
28- مدّرس تبریزی، همان، ج4، ص280.
29- همان، ج2، ص404.
30- نوری، همان جا.
31- مراجعه شود به: فیض کاشانی، محجة البیضاء، مقدمه؛ نعمه، فلاسفة الشیعه، ص559.
32- مدّرس تبریزی، همان، ج5، ص244.
33- همان، ج4، ص 498.
34- مراجعه شود به نوری، همان، ص418؛ نعمه، همان، ص420-429.
35- بهایی، جامع عباسی، ص4-5.
36- عبدالغفار نجم الدوله یا نجم المللک ابن علیمحد (1255-1326هـ) از ریاضیدانان قرن 12هجری و معلّم ریاضیّات دارالفنون بوده است. از آثار اوست: اصول الهندسه، اصول جغرافیا و كفایة الهندسه. اعتماد السلطنه، المآثر و الآثار، ص191-192؛ معین، فرهنگ فارسی، ج5، ص2109.
37- نفیسی، همان، ص99.
38- نعمه، همان، ص422.
39- نفیسی، همان، ص94.
40- اسکندر منشی، همان، جلد3، ص967-978.
41- نوری، همان، ج3، ص419؛ خراسانی، منتخحب التواریخ، ص640.
42- گنابادی، التنبیهات، ص223-224.
43- ابن معصوم، سلافة العصر، ص219؛ تنکابنی، همان، ص234.
44- نوری، همان جا.
45- همان جا.
46- خوانساری، همان، ج7، ص78؛ همچنین: نوری، همان جا.
47- نفیسی، همان، ص128.
48- نوری، همان، ج3، ص418.
49- بهایی، کلیات، مثنوی نان و حلوا، ص6.
50- همان، مثنوی شیر و شکر، ص30.
51- همان، مثنوی نان و حلوا، ص5.
52- همان، مثنوی شیر و شکر، ص 32.
53- همان، اربعین، ص 14.
54- همان، کلیات، مثنوی نان و حلوا، ص17.
55- همان، ص 6.
56- همان، موش و گربه، ص160.
57- همان، مثنوی نان و حلوا، ص6.
58- همان، مثنوی شیر و شکر، ص 31.
59- همان جا.
60- همان، ص 32.
61- همان، مثنوی نان و حلوا، ص 5.
62- همان، موش و گربه، ص 160.
63- همان، مثنوی نان و پنیر، ص38.
64- فروغی، سیر حکمت در اروپا، جلد2، ص14؛ فولکیه، فلسفه‌ی عمومی، ص69.
65- شیخ بهایی، اربعین، ص157.
66- اشاره به این بیت است: و ابتدأ منها ببیت المثنوی- للحکیم المعنوی المولوی؛ همان، کلّیات، مثنوی نان و حلو، ص24.
67- خوانساری، همان، ج8، ص74.
68- شیخ بهایی، رسالة الوحدة الوجودیه، ص297.
69- همان، ص296.
70- همان، ص 294.
71- همان، کلیات، موش و گربه، ص116، 224، 244.
72- همان، اربعین، ص13.
73- سوره‌ی نساء (4)، آیه‌ی79.
74- سوره‌ی بقره (2)، آیه‌ی 115.
75- فصلت (41)، آیه‌ی 54.
76- آل عمران (3)، آیه‌ی 95.
77- شیخ بهایی، رسالة الواحدة الوجودیة، ص302-313.

منابع تحقیق :
ابن معصوم، سید علی صدرالدین مدنی، سلافة العصر، مصر، 1324 هـ.
اسکندر منشی، تاریخ عالم آرای عباسی، تهران، 1335ش.
امینی، عبدالحسین، الغدیر، تهران، 1372هـ.
انصاری، عبدالله بن محمد، مجموعه رسایل، به اهتمام محمد شیروانی، بنیاد فرهنگ ایران، 1352ش.
اعتماد السلطنه، محمد حسن بن علی، الماثر و الاثار، تهران، 1360ش.
تنکابنی، محمد،، العلماء، انتشارات علمیّه‌ی اسلامیّه، تهران، [بی‌تا].
حرّ عاملی، محمد بن حسن، امل الأمل فی علماجبل عامل، 1385هـ.
خراسانی، محمد هاشم، منتخب التواریخ، تهران، [بی‌تا].
خوانساری، محمد باقر بن زین العابدین، روضات الجنات، قم، 1351ش.
رضازاده شفق، صادق، تاریخ ادبیات ایران، تهران، 1321ش.
شیخ بهایی، محمد بن حسین، اربعین، تهران، 1310هـ.
شیخ بهایی، محمد بن حسین، جامع عباسی، تهران، 1331ش.
شیخ بهایی، محمد بن حسین، رسالة الوحدة الوجودیه در: کلیّات شیخ بهایی، تهران، [بی‌تا].
شیخ بهایی، محمد بن حسین، مثنوی شیر و شکر، در: کلیّات شیخ بهایی، تهران، [بی‌تا].
شیخ بهایی، محمد بن حسین، مثنوی نان و حلوا، در: کلیّات شیخ بهایی، تهران، [بی‌تا].
شیخ بهایی، محمد بن حسین، مثنوی نان و پنیر، در: کلیّات شیخ بهایی، تهران، [بی‌تا].
شیخ بهایی، محمد بن حسین، موش و گربه، در: کلیّات شیخ بهایی، تهران، [بی‌تا].
شیخ بهایی، محمد بن حسین، نان و حلوا، در: کلیّات شیخ بهایی، تهران، [بی‌تا].
طوقان، قدری حافظ، تراث العرب العلمی، بیروت، [بی‌تا].
فروغی، محمد علی، سیر حکمت در اروپا، تهران، 1317ش.
فولکیه، پل، فلسفه‌ی عمومی، ترجمه‌ی یحیی مهدوی، تهران، 1347ش.
فیض کاشانی، محمد محسن، محجة البیضاء، به اهتمام سید محمد مشکات، تهران، [بی تا].
کبیر، سید علی خان، الحدایق الندیة فی شرح فواید الصمدیّة، تبریز، 1305ش.
گنابادی، مظفر بن محمد قاسم، التنبیهات، تهران، 1284.
مجلسی، محمد باقر بن محمد، بحارالانوار، ملا محمد باقر مجلسی، تهران، 1392قمری.
مدرس تبریزی، محمد علی، ریحانة الادب، تهران، 1331ش.
معین، محمد، فرهنگ فارسی، تهران، 1342ش.
نعمه، عبدالله، فلاسفة الشیعه، ترجمه‌ی سید جعفر غضبان، تبریز، 1347ش.
نفیسی، سعید، احوال و اشعار شیخ بهایی، تهران، 1316ش.
نوری، حسین بن محمد تقی، مستدرک الوسایل، تهران، 1324ش.
یاقوت حموی، یاقوت بن عبدالله، مراصد الاطلاع، بیروت، 1373هـ/ 1954م.

منبع مقاله :
مجله‌ی فلسفه، نشریه‌ی اختصاصی گروه آموزشی فلسفه، شماره‌ی یک، بهار 2535، ضمیمه‌ی مجله‌ی دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه تهران، ص61-69،

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.