خاستگاه قدرت مطلوب

يکي از پرسش‌هاي بنيادين در فلسفه‌ي سياسي، سؤال از منشأ قدرت و حاکميت است. اين پرسش يکي از دغدغه‌هاي جدي فيلسوفان و انديشمندان سياسي در گستره‌ي تاريخ بوده است. به نظر مي‌رسد اين بحث معمولاً با مؤلفه‌ها منابع قدرت خلط مي‌شود.
سه‌شنبه، 28 دی 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
خاستگاه قدرت مطلوب
 خاستگاه قدرت مطلوب

 

نويسنده: سيدکاظم سيدباقري

 

يکي از پرسش‌هاي بنيادين در فلسفه‌ي سياسي، سؤال از منشأ قدرت و حاکميت است. اين پرسش يکي از دغدغه‌هاي جدي فيلسوفان و انديشمندان سياسي در گستره‌ي تاريخ بوده است. به نظر مي‌رسد اين بحث معمولاً با مؤلفه‌ها منابع قدرت خلط مي‌شود. در نتيجه اغلب هنگام بحث از منشأ قدرت، از مؤلفه‌ها و منبع‌هاي آن بحث مي‌شود. شايد تصور شود قدرت ناشي از مقام رسمي قانون، دانش، آگاهي، دسترسي به منابع، اعطاي پاداش و کيفر، زور، اخلاق، توانايي شخصي، معنويت و ذهنيت‌هاي مثبت باشد. هر چند موارد مذکور مي‌توانند قدرت‌آور باشند، اما هيچ کدام منشأ اصلي قدرت نيست، بلکه اين امور پس از جريان قدرت در جامعه به وجود مي‌آيند و مي‌توان از آنها صحبت کرد. باري، مفهوم‌هاي مذکور ابزاري هستند براي ظهور بخشيدن، اِعمال و اجراي قدرت در جامعه، اما هيچ‌يک از اينها نمي‌تواند منشأ و خاستگاه قدرت باشد.
منشأ قدرت بزنگاه و مرکز بنيادي است که از آنجا کسب قدرت مي‌شود و سرچشمه و محل برآمدن قدرت و ريزش آن به جامعه است. مي‌توان گفت بحث از خاستگاه الزام است که به تعبيري با خاستگاه حق يا عامل پيدايش و سازنده‌ي حق پيوند استوار دارد؛ زيرا کسي که حق دارد براي نمونه قانون وضع کند و ديگران از او پيروي کنند، داراي قدرت خواهد بود؛ به بيان ديگر، در بحث از منشأ قدرت، نوع سؤال پيشيني است. سؤال از اينکه قدرت با قانون يا بيعت يا قرارداد اجتماعي و ... به وجود مي‌آيد، سؤال پسيني است و پس از آن شکل مي‌گيرد که قدرت به جامعه شکل و سامان داده است؛ پس در اين هنگام ديگر معقول نيست پرسيده شود آيا قانوني که قدرت آن را به وجود آورده است، مي‌تواند منشأ قدرت باشد يا نه. به نظر مي‌رسد در منشأ قدرت، فقط از دو سرچشمه مي‌توان صحبت کرد؛ خدا و انسان. انسان هنگامي که وارد جامعه مي‌شود، به مردم و شهروندان تبديل مي‌شود. اگر بگوييم انسان منشأ قدرت است، آن گونه که در دوران مدرن معمولاً اين عقيده طرفداراني دارد و در بند 3 ماده‌ي 21 اعلاميه جهاني حقوق بشر نيز آمده است «پايه و اساس اقتدار و قدرت حکومت، اراده‌ي مردم است»؛ (1) اما باز پرسيده مي‌شود انسان قدرتش را از کجا به کف آورده است، از طبيعت؟ از انسان ديگر؟ از قرارداد انسان‌ها؟ و ... . هر يک از اين موارد که پاسخ باشد، باز مي‌توان پرسيد خود طبيعت يا ديگر انسان‌ها آن را از کجا به دست آورده‌اند و اين گونه پرسش‌ها همچنان ادامه خواهد يافت.
بنابراين از حيث منطقي، قدرت بايد به جايي متکي باشد که خود، آفريننده‌ي قدرت و سرچشمه‌ي آن باشد، وگرنه کسي يا چيزي که قدرت را از ديگران گرفته است، نمي‌تواند آن را به ديگران ببخشد. با اين وصف براساس منطق قرآن کريم و با تحليل آيه‌هايي که خواهد آمد، فقط منشأ قدرت، خداوند است؛ همه‌ي قدرت‌ها و توانمندي‌ها به او بر مي‌گردد و خاستگاه و آفريننده‌ي قدرت به معناي واقعي اوست، البته اين امر نيز به معناي آن نيست که همه‌ي قدرت قدرتمندان خدايي است، پس هرگونه که دوست دارند آن را اعمال کنند و پاسخگوي جامعه نباشند؛ زيرا همان‌گونه که در ادامه خواهد آمد، همان خدايي که قدرت را در اختيار انسان قرار داده، او را مسئول ساخته است، و هر قدر که قدرت او بيشتر باشد، مسئوليتش بيشتر است.
بنابراين اگر حکومتي مدعي شد قدرت را از خداوند و عالم بالا مي‌گيرد، بايد ثابت کند براساس کدام مبنا و چه فرايندي قدرت به او واگذار شده است. ضمن آنکه نمي‌تواند با زور مردم را به پيروي وادارد، بلکه بايد مردم را نسبت به پذيرش آزادانه‌ي چنين نظريه‌اي قانع کند. در غير اين صورت، هر قدرتمندي اين ادعاي بلند و مهارنشدني را خواهد کرد و جامعه به نام حکومت خداوند، گرفتار، استبداد و نابکاري بسيار خواهد شد. حکومتي که با زور و به نام خداوند به مردم تحميل شود، حکومت غيرپاسخگويي خواهد بود و مردم اجازه نخواهند يافت با صاحب قدرت، گفت‌وگوي برابر و عادلانه داشته باشند.
از سوي ديگر خداوند قدرت را در ميزان گوناگون در وجود همه‌ي انسان‌ها به وديعه گذاشته است. با توجه به همين اصل است که در وهله‌ي اول هيچ کس حق اعمال قدرت را بر ديگران ندارد. «حاکميت مطلق بر جهان و انسان از آن خداست و هم او انسان را بر سرنوشت اجتماعي خويش حاکم ساخته است. هيچ کس نمي‌تواند اين حق الهي را از انسان سلب کند يا در خدمت منفعت فرد يا گروهي خاص قرار دهد و ملت اين حق خداداد را اعمال مي‌کند». (2) اين بحث غير از آن است که در نظريه‌ي تئوکراسي (3) مطرح است - مبني بر اينکه منشأ قدرت زمامداران خداوند است و چون گماشته‌ي خدايند، قدرت و اختيار نامحدود دارند و فقط در برابر او مسئول و پاسخگوي‌اند. از اين نگرش نتيجه و پيامدهاي خطرناکي نيز بر مي‌آيد و آن وجوب اطاعت از فرمانرواست و اينکه کسي حق سرپيچي ندارد؛ زيرا در اين نوع نگرش اصولاً حقّي براي ديگران وجود ندارد.
در نگاه قرآني که در ادامه به آن خواهيم پرداخت، «تمکن» و نشان «خلافت الهي» به همه‌ي انسان‌ها اعطا شده است و طبعاً همه‌ي افراد از اين حيث برابرند. انسان‌ها آزاد، مختار و خليفه‌ي خداوند هستند پس کسي حق حکومت و اعمال قدرت را بر آنان ندارد. در نتيجه ميان انديشوران مسلمان نيز اين بحث مطرح است که «مقتضاي اصل، نبودن ثبوت هرگونه ولايت فردي نسبت به ديگري است». (4) مگر آنکه از سوي خدا مأموريت و حکم ويژه دريافت کرده باشد. آن گونه که اقتدار پيامبر (صلي‌الله‌عليه و آله‌وسلم) و ائمه‌ي معصومين (عليه‌السلام)، تابع و جلوه‌اي از قدرت خداوند است که به آنان منتقل شده است. با اين مبنا خداوند اين توان را در اختيار انسان‌ها قرار داده است تا براي سامان‌يابي امور جامعه، کسي را براي حفظ نظام و امنيت جامعه انتخاب کنند و اين امر با فرستادن پيامبران و اطاعت از اولي‌الامر منافات ندارد؛ زيرا در اين موارد نيز همان کسي که قدرت را به انسان‌ها بخشيده است، در نگاهي از بالا به پايين، قدرت را به آنان داده تا نه براساس اميال خودخواهانه‌ي خويش، بلکه براساس دستورهاي همان منشأ قدرت مردم را به سوي سعادت هدايت کنند؛ بنابراين نيروهايي که ادامه‌ي طولي منشأ قدرت هستند، نمي‌توانند خود منشأ قدرت باشند؛ آنها فقط ناقل، جلوه‌دهنده يا نمود قدرت حقيقي هستند.
از منظر قرآن کريم قدرت حقيقي و منشأ همه‌ي قدرت‌ها خداوند است؛ پس قدرت‌هاي ديگري که با سطح‌هاي مختلف در جامعه وجود دارد، پرتوي از آن قدرت برترند (ر.ک: نمودار خاستگاه و تقابل قدرت).
در کلام خداوند نيز آمده است: «أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً»: (5) تمام نيروها از آنِ خداست، و در آيه‌ي ديگري آمده است: «لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ» (6) هيچ نيرويي جز به قدرت خدا نيست.
خداوند قدرت مطلق است و جريان آن در هستي به عدل مطلق مي‌انجامد. طبعاً هنگامي که قدرت به سطح‌هاي پايين‌تر مي‌رسد، در صورتي مطلوبيت و مشروعيت دارد که در جهت هدف آن قدرت برتر حرکت کند که همانا رسيدن به عدل است. در نتيجه در آيه‌هاي قرآن کريم، به صراحت ذکر شده است افرادي که به قدرت و حاکميت خداوند گردن نمي‌گذارند، کافر، ظالم يا فاسق‌اند. در اين کتاب مي‌خوانيم: «مَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ»: (7) و کساني که به موجب آنچه خدا نازل کرده است، داوري نکرده‌اند، آنان خود کافرانند.
در سوره‌ي بقره آمده است: «وَمِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ أَندَاداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ»: (8) و برخي مردم در برابر خدا همانندهايي بر مي‌گزينند و آنها را چون خدا دوست مي‌دارند.
امام صادق (عليه‌السلام) در پاسخ به پرسشي درباره‌ي اين آيه، اشاره فرمود اين افراد ديگراني را به پيشوايي خود برگزيده‌اند که غير از آن امامي هستند که خداوند براي مردم قرار داده است. امام (عليه‌السلام) سپس ادامه‌‌ي آيه و آيه‌هاي بعد را تلاوت کردند که بر بي‌زاري تبعيت کنندگان و تبعيت شوندگان از يکديگر دلالت دارد و فرمودند آنان پيشوايان ظلم و پيروان آنان هستند. (9)
حاکميت مطلق و مظهر قدرت در جامعه خداوند است. حکم و داوري نيست مگر از خداوند. (10) تدبير امور به دست اوست. (11) فرمانروايي آسمان‌ها و زمين از آن خداست و انسان‌ها هيچ ولي و ياور و سروري جز او ندارند. (12) او توانايي بر کل اجزا و قلمروهاي هستي است. (13) در حوزه‌ي نظام اجتماعي نيز حاکميت الهي جريان مي‌يابد و هيچ کس حق اجبار و فرمانروايي را جز از جانب خداوند ندارد. در نتيجه تصريح مي‌شود ولي و سرپرست شما خداوند، رسول او و کساني هستند که ايمان آورده‌اند، آنن که نمازبرپا مي‌دارند و در رکوع‌اند، صدقه مي‌دهند. (14) آيه‌ي ديگري ضمن سرزنش کساني که جز خداوند سرپرستاني براي خود برگزيده‌اند، تأکيد مي‌کند همانا فقط خداوند صاحب ولايت است. (15) از اين‌رو پذيرش هر حاکميتي جز خداوند ناپسند است و بندگان را امر مي‌کند به جز او را نپرستند. (16) به فرموده‌ي علي (عليه‌السلام) در پادشاهي و فرمانروايي او مخالف نيست و حکمراني او هميشگي است؛ (17) بنابراين در انديشه‌ي قرآني، منبع قدرت مطلق خداست و همه‌ي قدرت‌ها در تمامي عرصه‌هاي آفرينش در دست خداست و همه‌ي قدرت‌ها در تمامي عرصه‌هاي آفرينش در دست خداست و هيچ حرکت و پديده‌اي در قلمروي هستي و و در سراسر جهان جز به اراده‌ي خدا صورت نمي‌گيرد. (18) به تعبير بهتر «اصلاً قدرت ديگري جز خدا نيست». (19)
خداوند که عالم، آگاه، حکيم و لطيف نسبت به بندگان است، خود بر مصلحت خلق آگاه بوده و حکمي و قانوني را گسيل مي‌داد که سعادت انسان را تأمين کند و خلق خويش را به بهترين وجه راهبري مي‌کند. (20) الهي بودن منبع قدرت به معناي آن نيست که صاحب قدرت سياسي - اجتماعي در برابر مردم پاسخگو نيست و فقط در برابر خداوند مسئول است، بلکه مسئوليت او شديدتر نيز هست. گويي با توجه به سنگيني امر سياست است که پيامبر گرامي اسلام (صلي‌الله‌عليه و آله‌وسلم) نيز در امور اجتماعي و سياسي، به رايزني و مشورت با مسلمانان موظف مي‌شود (21) و قرآن مشورت در ميان آنان را از ويژگي‌هاي جامعه‌ي اسلامي مي‌داند (22) و به تعبير سيدقطب، شورا از بنيادهاي زندگي مسلمانان است. (23)
اشاره شد در سوره‌ي مائده، آيه‌ي 55 خداوند تأکيد مي‌کند ولايت و سرپرستي معنوي و سياسي جامعه، فقط از آن خداوند است؛ سپس به پيامبر (صلي‌الله‌عليه و آله‌وسلم) و ائمه (عليه‌السلام) مي‌رسد. ولايت ديگران نيز از آنجاست که خداوند سرپرستي جامعه را به آنان واگذار مي‌کند و طبعاً قدرت آنان سرشت الهي مي‌يابد و تأکيد مي‌شود: «کسي که از رسول‌الله پيروي کند، در واقع از خداوند اطاعت کرده است». (24)
زيرا پيامبر نيز از خداوند دستور مي‌گيرد که فرمود: «لَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ». (25)
قدرت انسان‌ها و ديگر موجودات، همه اعتباري و عاريتي است و فقط قدرت خداوند ذاتي است و وامدار کسي نيست. در کلام خداوند آمده است: « وَلَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الأَرْضِ وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَايِشَ»: (26) قطعاً شما را در زمين قدرت اجرايي داديم و تمکين بخشيديم و براي شما در آن وسايل معيشت گذاشتيم.
از اين آيه مي‌توان برداشت کرد اولاً «مکنّا» از مصدر «تمکين» به معناي مسلّط کردن کسي بر کسي يا چيزي ديگر است. در لغت آمده است «مکّنته من الشيء تمکينا»: براي او سلطان و قدرت قرار دادم. اصل در اين لغت استقرار همراه با قدرت است و از آثار و پيامدهاي آن، بزرگي، بلندمرتبگي، سلطنت، قدرت، شدّت و امکان بر امور است. (27) ثانياً همه‌ي قدرت از اوست و هم او آن را به ديگران مي‌دهد. «انْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ». (28) مي‌فرمايد: «وَآتَيْنَاهُم مُّلْكًا عَظِيمًا». (29) ثالثاً اين قدرت به همه‌ي انسان‌ها به تساوي واگذار شده است. خداوند نفرموده است «مکنا بعضکم»، بلکه فرموده است «مکناکم؛ همه‌ي شما را توان بخشيديم». البته هنگام ورود اين قدرت به جامعه و در اِعمال آن، ممکن است برخي از آن توانايي همانند بسياري توانمندي‌هاي ديگر خدادادي استفاده‌ي نادرست کنند، به ديگران ستم کنند و برخي ديگر به نيکي بهره گيرند.
برخي محققان و صاحب‌نظران مفهوم «حق» را به نوعي سلطه تعبير کرده‌اند؛ يعني در مواردي که واژه‌ي «حق» را به کار مي‌بريم، نوعي تسلط، احاطه، برتري و اعمال قدرت سراغ داريم. در واقع در اينجا مفهوم «سلطه»، تقريباً با «حق» مساوي است؛ پس اگر بنا باشد از سلطه، قدرت و قاهريت اعتبار کنيم، عالي‌ترين و بارزترين مصداق اين مفهوم، ذات مقدس حق خواهد بود، چون قدرت تسلط او بر همه چيز بيش و پيش از همه است. قدرت و توانايي هرکس در هرجا، از قدرت و توانايي او ناشي است و کسي از خود چيزي ندارد. بر اين مبنا اصل همه‌ي حقوق از خداي متعال است و پيش از او، هيچ‌جا حق ديگري وجود ندارد. حق مبدأ و منشأ حقوق آدميان است و اگر او حقوقي براي انسان‌ها قرار نداده بود، حق از وجود خود آنها نشئت نمي‌گرفت. (30) بر پايه‌ي اين ديدگاه هر قاعده‌ي رفتاري که خداوند براي بشر وضع و تشريع کرده باشد، الزامي است و بايد پيروي شود و قوانيني که برخاسته از اراده‌ي خداوندي نباشد، اجبار همراه نخواهد آورد، پس اصل و به وجود آورنده‌ي حقوق و قوانين الزام‌آور، خداوند است و اعتبار همه‌ي حقوق از جعل و وضع و اراده‌ي تشريعي خداوند ناشي است. (31)
با توجه به همين ديدگاه است که در بررسي آيه‌ها اين نتيجه به دست مي‌آيد که قرآن الزام و بايستگي يک قاعده‌ي رفتاري را که مي‌تواند به قدرت انجامد، به اراده‌ي الهي مستند مي‌داند. در نتيجه تأکيد مي‌شود پس از ابلاغ فرمان خداوند، همه بايد پيروي کنند:
«وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُّبِينًا»: (32) هيچ مرد و زني مؤمني را نرسد که چون خدا و فرستاده‌اش به کاري فرمان دهند، براي آنان در کارشان اختياري باشد و هرکس خدا و فرستاده‌اش را نافرماني کند، قطعاً دچار گمراهي آشکاري شده است.
با اين تحليل، خداوند، مبدأ قانون، حق و اراده‌ي تشريعي در حوزه‌ي سياسي و نه اراده‌ي ديگران قرار مي‌گيرد. همان‌گونه که نيروي حق تعالي مبدأ تحقق اراده‌ي تکويني است.
***
توضيح نمودار: خاستگاه و تقابل قدرت
***

پي‌نوشت‌ها:

1.The Universal Declaration of Human Rights, in http://www.un.org.
2.قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، اصل 56.
3. Theocracy.
4.مقتضي‌الاصل عدم ثبوت الولايه لاحد علي احد بيشء (مرتضي انصاري؛ مکاسب: کتاب البيع؛ ص 155).
5.بقره: 165.
6.کهف: 39.
7. مائده: 44. تعبيرهاي مشابه در آيه‌هاي 45 و 47 همين سوره به کار رفته است: (مَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ «و» مَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ).
8.بقره: 165.
9. محمدبن مسعود عياشي؛ کتاب التفسير؛ ج 1، ص 72.
10.يوسف: 40 و 67/ انعام: 62 و 57.
11.يونس: 31.
12. بقره: 107 و 120 و توبه: 116/ عنکبوت: 22/ قصص: 70.
13.معارج: 40.
14.مائده: 55.
15. شوري: 9.
16. يوسف: 40.
17. نهج‌البلاغه: نامه‌ي 31.
18. عميد زنجاني؛ مباني انديشه‌ي سياسي اسلام؛ ص 309.
19.سيدروح‌الله موسوي خميني؛ تفسير سوره‌ي حمد؛ ص 198.
20. علي‌اکبر؛ سيري در انديشه‌هاي سياسي معاصر؛ ص 133.
21. آل‌عمران: 159.
22.شوري: 38.
23. سيد قطب؛ في ظلال القرآن؛ ج 5، ص 3160.
24. مَّنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ (نساء: 80).
25. نحل: 36.
26. اعراف: 10.
27.سيدحسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن الکريم؛ ج 11، ص 150.
28. بقره: 258.
29. نساء: 54.
30. محمدتقي مصباح يزدي؛ نظريه حقوقي اسلام؛ ص 146 – 149.
31. همان، ص 107/ عبدالله جوادي آملي؛ فلسفه حقوق بشر؛ ص 105.
32. احزاب: 36.

منبع مقاله :
سيدباقري، سيد کاظم؛ (1394)، قدرت سياسي از منظر قرآن کريم، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.