كشمكش‌هاى‌ سياسى‌ ـ نظامى‌

پس‌ از انقراض‌ حكومت‌ بهمنيان‌ در دكن‌، پنج‌ حكومت‌ جديد بر ويرانه‌هاى‌ اين‌ حكومت‌ تأسيس‌ شد. يكى‌ ازاين‌ حكومت‌ها، حكومت‌ قطب‌ شاهيان‌ بود كه‌ توسط‌ سلطان‌قلى‌ قطب‌ شاه‌ در سال‌ 918 ق‌ بنيان‌گذارى‌ شد.سلطان‌قلى‌ پس‌ از تأسيس‌ حكومت‌، تصميم‌ گرفت‌ قلمرو حكومتش‌ را توسعه‌ دهد. اين‌ امر، كشمكش‌هاى‌سياسى‌ و نظامى‌ او را با همسايگانش‌ در پى‌ داشت‌. از آن‌جا كه‌ قلمرو حكومت‌ قطب‌ شاهيان‌ از شمال‌ وجنوب‌، مجاور قلمرو حكام‌ هندو بود، سلطان‌قلى‌ تصميم‌ گرفت‌ تا جهت‌ حملات‌ِ خود را به‌
سه‌شنبه، 15 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
كشمكش‌هاى‌ سياسى‌ ـ نظامى‌
كشمكش‌هاى‌ سياسى‌ ـ نظامى‌
كشمكش‌هاى‌ سياسى‌ ـ نظامى‌

نويسنده:محمود صادقى‌ علوى‌1
قطب‌ شاهيان‌ با حكومت‌هاى‌ هندو و مسلمان‌ دكن‌ (از تأسيس‌ حكومت‌ قطب‌ شاهيان‌ تا سال‌ 1000ق‌)

چكيده‌

پس‌ از انقراض‌ حكومت‌ بهمنيان‌ در دكن‌، پنج‌ حكومت‌ جديد بر ويرانه‌هاى‌ اين‌ حكومت‌ تأسيس‌ شد. يكى‌ ازاين‌ حكومت‌ها، حكومت‌ قطب‌ شاهيان‌ بود كه‌ توسط‌ سلطان‌قلى‌ قطب‌ شاه‌ در سال‌ 918 ق‌ بنيان‌گذارى‌ شد.سلطان‌قلى‌ پس‌ از تأسيس‌ حكومت‌، تصميم‌ گرفت‌ قلمرو حكومتش‌ را توسعه‌ دهد. اين‌ امر، كشمكش‌هاى‌سياسى‌ و نظامى‌ او را با همسايگانش‌ در پى‌ داشت‌. از آن‌جا كه‌ قلمرو حكومت‌ قطب‌ شاهيان‌ از شمال‌ وجنوب‌، مجاور قلمرو حكام‌ هندو بود، سلطان‌قلى‌ تصميم‌ گرفت‌ تا جهت‌ حملات‌ِ خود را به‌ سوى‌ سرزمين‌هندوها قرار دهد، اما حوادث‌ بعدى‌ سلطان‌قلى‌ را مجبور كرد به‌رغم‌ ميلش‌ با حكّام‌ مسلمان‌ نيز وارد جنگ‌شود. در دوره‌ جانشينان‌ او نيز اين‌ مناسبات‌ سياسى‌ ـ نظامى‌ با شدت‌ و ضعف‌ ادامه‌ داشت‌ و پيوسته‌ برخى‌ ازاين‌ حكومت‌ها عليه‌ ديگرى‌ با هم‌ متحد مى‌شدند و اين‌ حكّام‌ مسلمان‌ در زمان‌ حكومت‌ ابراهيم‌ قطب‌ شاه‌ باهم‌ متحد شده‌، توانستند حكومت‌ هندوى‌ ويجانگر را منقرض‌ كنند. گرچه‌ پس‌ از انقراض‌ اين‌ حكومت‌ نيزمجدداً اختلافات‌ خود را از سر گرفتند تا اين‌كه‌ تقريباً از اوايل‌ دوران‌ حكومت‌ محمد قلى‌ قطب‌ شاه‌، دوره‌آرامش‌ نسبى‌ در دكن‌ برقرار شد.
واژه‌گان‌ كليدى‌: قطب‌ شاهيان‌، كشمكش‌هاى‌ سياسى‌ ـ نظامى‌، دكن‌، عادل‌ شاهيان‌ و نظام‌ شاهيان‌.

مقدمه‌

در آستانه‌ زوال‌ حكومت‌ بهمنيان‌ دكن‌ (748 ـ 932 ق‌) پنج‌ تن‌ از امراى‌ تابع‌ اين‌ حكومت‌، هر يك‌ در ناحيه‌ تحت‌فرمان‌ خود، داعيه‌ استقلال‌ كردند. حكومت‌هايى‌ كه‌ اين‌ پنج‌ نفر بر ويرانه‌هاى‌ مملكت‌ بهمنيان‌ بنيان‌ گذاشتند، عبارت‌بودند از: عماد شاهيان‌ برار2 (896 ـ 982ق‌)، بريد شاهيان‌ بيدر3 (892 ـ 1028ق‌)، عادل‌ شاهيان‌بيجاپور4 (895 ـ 1097ق‌)، نظام‌ شاهيان‌ احمد نگر5 (895 ـ 1046ق‌) و قطب‌ شاهيان‌گلكنده‌6 (918 ـ 1098ق‌).7
از ميان‌ اين‌ حكومت‌ها نخست‌، احمد نظام‌ شاه‌ در سال‌ 895ق‌ در احمدنگر اعلام‌ استقلال‌ كرد. طبق‌ گزارش‌ برخى‌منابع‌، او ديگر حكام‌ تابع‌ بهمنيان‌ را ترغيب‌ كرد تا در مناطق‌ تحت‌ نفوذ خود اعلام‌ استقلال‌ كنند. شايد بتوان‌ گفت‌علت‌ اين‌ اقدام‌ نظام‌ شاه‌ آن‌ بود كه‌ با اعلام‌ استقلال‌ اين‌ امرا، قدرت‌ حكومت‌ مركزى‌ بهمنيان‌ تضعيف‌ شده‌ و ديگرنتواند حكومت‌ تازه‌ تأسيس‌ نظام‌ شاهيان‌ را تابع‌ خود كند. به‌ هر حال‌، برخى‌ حكام‌ محلى‌ دكن‌ از او تبعيت‌ كرده‌،ايالات‌ خود را تجزيه‌ كردند. اما در آن‌ زمان‌، سلطان‌ قلى‌ حاكم‌ گلكنده‌ از انجام‌ اين‌ كار خوددارى‌ نمود.8 برخى‌ منابع‌، اين‌ موضع‌گيرى‌ سلطان‌ قلى‌ را صرفاً به‌ وفادارى‌ و احترام‌ او به‌ ولى‌ نعمتش‌، سلطان‌ محمود بهمنى‌، تعبيركرده‌اند. البته‌ اين‌ توضيح‌ تا حدى‌ درست‌ است‌، زيرا او تا پايان‌ حكومت‌ سلطان‌ محمود بهمنى‌ در سال‌924ق‌ و حتى‌پس‌ از اعلام‌ استقلال‌ حكومت‌ خود، براى‌ وى‌ خراج‌ و هدايا مى‌فرستاد،9 با اين‌ حال‌ نمى‌توان‌ روش‌سياسى‌ او را تنها از اين‌ بعد توجيه‌ كرد. بايد توجه‌ داشت‌ كه‌ سلطان‌ محمود هنوز بر مسند قدرت‌ بود كه‌ سلطان‌ قلى‌استقلال‌ خود را اعلام‌ كرد، لذا مى‌توان‌ تصور كرد كه‌ ملاحظات‌ سياسى‌ ـ نظامى‌ بيشتر در تصميم‌ او دخيل‌ بوده‌ است‌،چرا كه‌ در سال‌ 895 ق‌ كه‌ ديگر حكام‌ محلى‌ دكن‌ اعلام‌ استقلال‌ كردند، او تازه‌ در گلكنده‌ مستقر شده‌ و وسعت‌ وامكانات‌ قلمرو او كمتر از ديگر حكام‌ تابع‌ بود10، لذا آن‌چه‌ در آن‌ زمان‌ بيشر براى‌ او اهميت‌ داشت‌ تثبيت‌ وتحكيم‌ قدرتش‌ در منطقه‌ بود، نه‌ اعلام‌ استقلال‌. به‌ هر حال‌، قطب‌ شاه‌ نيز23 سال‌ بعد از ديگر حكام‌ محلى‌ دكن‌، يعنى‌در سال‌ 918 ق‌ اعلام‌ استقلال‌ كرد و حكومت‌ قطب‌ شاهيان‌ را در گلكنده‌ بنيان‌ گذاشت‌.11
حكومت‌ قطب‌ شاهيان‌ به‌ دلايل‌ متعددى‌ از همان‌ آغاز تأسيس‌، پيوسته‌ با ديگر حكومت‌هاى‌ محلى‌ دكن‌ وهمين‌طور با حكومت‌هاى‌ هندوى‌ همجوارش‌ كشمكش‌هاى‌ سياسى‌ ـ نظامى‌ داشت‌ كه‌ در اين‌ مقاله‌ به‌ آن‌ها خواهيم‌پرداخت‌.

الف‌) كشمكش‌هاى‌ سياسى‌ ـ نظامى‌ سلطان‌ قلى‌ قطب‌ شاه‌ با همسايگانش‌

سلطان‌ قلى‌ قطب‌ شاه‌ در بدو استقلال‌، خود را درگير جنگ‌ نكرد، بلكه‌ سال‌هاى‌ اوليه‌ سلطنت‌اش‌ را صرف‌ تحكيم‌ وتثبيت‌ قدرت‌ نمود. او خطوط‌ دفاعى‌، برج‌ها و دروازه‌هاى‌ قلعه‌ نظامى‌ گلكنده‌ را تقويت‌ كرده‌ و مسجد جامع‌، قصرسلطنتى‌ و ساختمان‌هاى‌ ادارى‌ بنا نمود و به‌ ديگر سردارانش‌ نيز دستور داد تا ساختمان‌هايى‌ براى‌ خود داخل‌ قلعه‌ بناكنند، و خود مستقيماً بر تمام‌ اين‌ امور نظارت‌ داشت‌.12
از آن‌جا كه‌ ولايات‌ تحت‌ تملك‌ سلطان‌ قلى‌ از جهت‌ شمالى‌ شرقى‌ و جنوب‌ با اوريسا13 وويجانگر14 (قلمرو هندها) مجاور بود، او سياست‌ كلى‌ فتوحات‌ خود را بر جهاد با هندوها و تصرف‌سرزمين‌هاى‌ آن‌ها قرار داد و به‌ هيچ‌ وجه‌، مگر در مواقع‌ اجتناب‌ناپذير، متعرض‌ ممالك‌ حكام‌ مسلمان‌نشد.15 اين‌ امر، معلول‌ چند علت‌ بود:
اولاً: خود سلطان‌ قلى‌ كه‌ حاكمى‌ مسلمان‌ بود، تمايلى‌ به‌ جنگ‌ با حكام‌ مسلمان‌ و ايجاد درگيرى‌ بين‌ آن‌ها نداشت‌؛
ثانياً: اگر با حكام‌ مسلمان‌ وارد جنگ‌ مى‌شد، ممكن‌ بود سپاهيان‌ او از جنگ‌ با هم‌كيشان‌ خود سر باز زنند؛
ثالثاً: با هندوها به‌ اسم‌ جهاد مى‌جنگيد و اين‌گونه‌ به‌ كشورگشايى‌هاى‌ خود صبغه‌ مذهبى‌ مى‌داد كه‌ اين‌ امر در تشويق‌و تحريض‌ سپاهيان‌ بسيار مؤثر بود، چرا كه‌ به‌ انگيزه‌ رسيدن‌ به‌ يكى‌ از دو پيروزى‌ ( شهادت‌ يا پيروزى‌ ) در جنگ‌شركت‌ مى‌كردند.
پس‌ از تكميل‌ استحكامات‌ دفاعى‌ قلعه‌، سطان‌ قلى‌ اطمينان‌ خاطر يافت‌ كه‌ در غياب‌ او و لشكرش‌ از پايتخت‌، دشمن‌نمى‌تواند آسيبى‌ به‌ خانواده‌ و اموال‌ او و سپاهيانش‌ بزند، لذا فتوحات‌ خودش‌ را در جهت‌ شرق‌ گلكنده‌ آغاز كرد. اوابتدا عازم‌ فتح‌ قلعه‌ راج‌ كونده‌16 در شمال‌ شرقى‌ گلكنده‌ شد كه‌ حاكم‌ آن‌ هر ساله‌ به‌ ولايات‌ نزديك‌دارالسلطنه‌ متعرض‌ شده‌ و خرابى‌هايى‌ ايجاد مى‌كرد. با فتح‌ اين‌ قلعه‌، مناطق‌ اطراف‌ آن‌ نيز اظهار انقياد كردند. پس‌ ازآن‌، سلطان‌ قلى‌ عازم‌ فتح‌ قلعه‌ ديوركنده‌17 (ر.ك‌ نقشه‌ شماره‌ 2) در جنوب‌ گلكنده‌ شد. از آن‌جا كه‌ اين‌ قلعه‌،برج‌ و باروى‌ مستحكمى‌ داشت‌ و حاكم‌ آن‌ آماده‌ جنگ‌ شده‌ بود، محاصره‌ اين‌ قلعه‌ مدتى‌ به‌ طول‌ انجاميد تا سرانجام‌با زحمت‌ فراوان‌ فتح‌ شد. ملكه‌ كشتنراى‌،18 حاكم‌ ويجانگر19 در جنوب‌ گلكنده‌ كه‌ بر قسمت‌ بزرگى‌از دكن‌ حكومت‌ مى‌كرد، وقتى‌ خبر فتح‌ اين‌ قلعه‌ را شنيد با سپاه‌ نيرومند خود كه‌ تعدادش‌ از تعداد سپاهيان‌ راجه‌هاى‌ديگر بيشتر بود، براى‌ مقابله‌ با سلطان‌ قلى‌ شتافت‌، قطب‌ شاه‌ با شنيدن‌ اين‌ خبر، آماده‌ جنگ‌ شد و به‌ سوى‌ اردوگاه‌لشكرِ دشمن‌ در قلعه‌ پانكل‌20 حركت‌ كرد، او در برخورد اوليه‌ توانست‌ مقدمه‌ لشكر كشتنراى‌ را فرارى‌ دهد،ولى‌ از آن‌جا كه‌ تعداد سپاهيان‌ دشمن‌ بسيار بيشتر بود، ادامه‌ جنگ‌ براى‌ او موفقيتى‌ نداشت‌ و شكست‌اش‌قريب‌الوقوع‌ مى‌نمود، در اين‌ هنگام‌ سلطان‌ قلى‌ با 1500 نفر سربازى‌ كه‌ براى‌ حمايت‌ سپاه‌ در مواقع‌ ضرورى‌ نزد خودنگه‌ مى‌داشت‌، به‌ قلب‌ سپاه‌ دشمن‌ حمله‌ كرد و آنان‌ به‌ اين‌ گمان‌ كه‌ نيروى‌ كمكى‌ جديدى‌ براى‌ قطب‌ شاه‌ رسيده‌ پا به‌فرار گذاشتند ، لشكر قطب‌ شاه‌ كه‌ در آستانه‌ مغلوب‌ شدن‌ بود جانى‌ تازه‌ گرفت‌ و توانست‌ بر لشكر كشتنراى‌ غلبه‌ كند.پس‌ از آن‌ حدود دو ماه‌ قلعه‌ پانكل‌ را كه‌ در دست‌ يكى‌ از نزديكان‌ كشتنراى‌ بود محاصره‌ كرد، وقتى‌ شرايط‌ براى‌محاصره‌ شدگان‌ سخت‌ شد از سلطان‌ قلى‌ امان‌ طلبيده‌، قلعه‌ را تسليم‌ او كردند. قطب‌ شاه‌ نيز پس‌ از آن‌كه‌ قلعه‌ را به‌يكى‌ از معتمدان‌ خود سپرد، عازم‌ فتح‌ قلاع‌ كنپور21 و كويلكنده‌22 در جنوب‌ گلكنده‌23شد.24
هنگامى‌ كه‌ قطب‌ شاه‌ سرگرم‌ اين‌ فتوحات‌ بود يكى‌ از سرداران‌ سابق‌ بهمنى‌ به‌ نام‌ قوام‌ الملك‌25 كه‌ قلعه‌ويلكندل‌26 و ملنكور27 را در تصرف‌ داشت‌، متعرض‌ قسمت‌هايى‌ از قلمرو قطب‌ شاه‌ در شمال‌غربى‌ گلكنده‌ مى‌شد. قطب‌ شاه‌ كه‌ بر اساس‌ سياست‌هاى‌ كلى‌ خودش‌ تمايل‌ چندانى‌ به‌ جنگ‌ با مسلمانان‌ نداشت‌ ،در آغاز به‌ قوام‌ الملك‌ پيشنهاد مصالحه‌ داد، اما چون‌ قوام‌ الملك‌ اين‌ پيشنهاد را نپذيرفت‌ آتش‌ جنگ‌ بين‌ طرفين‌شعله‌ور شد. قوام‌ الملك‌ كه‌ شكست‌ خود را نزديك‌ مى‌ديد به‌ عماد الملك‌، حاكم‌ برار پناهنده‌ شد و زمينه‌هاى‌درگيرى‌ اين‌ دو حاكم‌ مسلمان‌ را فراهم‌ آورد. قوام‌ الملك‌ در برار هم‌ از رقابت‌ و خصومت‌ با سلطان‌ قلى‌ دست‌ نكشيد وبا دادن‌ خلعت‌هاى‌ گران‌بها به‌ عماد الملك‌ (890 ـ 939 ق‌) و اطرافيانش‌ آن‌ها را به‌ جنگ‌ عليه‌ قطب‌ شاه‌ تحريك‌ كردو هر چه‌ قطب‌ الملك‌ با فرستادن‌ نامه‌ها و رسولان‌ كوشيد مانع‌ از بروز جنگ‌ ديگرى‌ بين‌ مسلمانان‌ شود، موفق‌ نشد ودو لشكر درگير جنگ‌ شدند. به‌ علت‌ برترى‌ نفرات‌ و نيروى‌ لشكر عماد الملك‌، پيروزى‌ آن‌ها قريب‌الوقوع‌ بود، اما بازقطب‌ الملك‌ سياست‌ جنگي‌ِ خود را به‌ كار برد و با نيروهاى‌ كمكى‌ كه‌ هنوز وارد ميدان‌ نشده‌ بودند به‌ قلب‌ لشكردشمن‌ حمله‌ كرد و با اين‌ سياست‌ نظامى‌ خود، شكست‌ سنگينى‌ بر سپاهيان‌ عماد الملك‌ وارد آورد. پس‌ از اين‌پيروزى‌، سپاهيانش‌ را از غنيمت‌هاى‌ به‌ دست‌ آمده‌، فراخور حال‌، مورد نوازشات‌ خاصه‌ قرار داد و به‌ گلكنده‌بازگشت‌.28
در ايامى‌ كه‌ قطب‌ الملك‌ مشغول‌ جنگ‌ با قوام‌ الملك‌ و عماد الملك‌ بود، شتابخان‌،29 راجه‌كاميت‌30 (منطقه‌اى‌ در شمال‌ شرقى‌ گلكنده‌) كه‌ هندويى‌ بى‌باك‌ بود و چند قلعه‌ مستحكم‌ چون‌ورنگل‌31 و ويلموكنده‌32 را در اختيار داشت‌، به‌ ولايات‌ مرزى‌ شمال‌ شرقى‌ قلمرو قطب‌ شاهيان‌هجوم‌ برد. سلطان‌ قلى‌ كه‌ اكنون‌ از جنگ‌ با عماد الملك‌ و قوام‌ الملك‌ فراغتى‌ يافته‌ بود پس‌ از استراحتى‌ كوتاه‌ وتجديد قوا، براى‌ سركوب‌ شتابخان‌ به‌ راه‌ افتاد. شتابخان‌ ابتدا حمله‌ قطب‌ الملك‌ را چندان‌ خطر حادى‌ نمى‌دانست‌ وبه‌ مقابله‌ او نيامد. اما وقتى‌ سپاه‌ سلطان‌ قلى‌، قلعه‌ ويلموكنده‌ را تصرف‌ كرد، شتابخان‌ خطر را جدى‌ يافت‌ و به‌ مقابله‌ باسلطان‌ قلى‌ آمد. اين‌ جنگ‌، مقدمه‌ جنگ‌هاى‌ بعدى‌ قطب‌ الملك‌ با هندوها بود و به‌ فتوحات‌ ديگر و گسترش‌ قلمروش‌در متصرفات‌ راجه‌هاى‌ هندى‌ منجر شد. بر اساس‌ گزارش‌ منابع‌، پس‌ از آن‌كه‌ شتابخان‌ مغلوب‌ قطب‌ شاه‌ شد به‌ ديگرراجه‌هاى‌ هندو، چون‌ حاكم‌ كوندپلى‌33، اندركونده‌34 و اروپلى‌35 پيغام‌ داد كه‌ سلطان‌قلى‌ تمام‌ ممالك‌ تلنگانه‌36 را تصرف‌ كرده‌ و اگر در برابر او مقاومت‌ جدى‌ صورت‌ نگيرد به‌ زودى‌ بر تمام‌ مامسلط‌ خواهد شد. اين‌ امر باعث‌ اتحاد هندوها و دخالت‌ آن‌ها در جنگ‌ شد به‌ طورى‌ كه‌ آن‌ها بخشى‌ از نيروهاى‌ خودرا به‌ سوى‌ صحراى‌ كاميت‌ و ورنگل‌ در شمال‌ شرقى‌ گلكنده‌، براى‌ كمك‌ به‌ شتابخان‌ فرستادند. در اين‌ نبرد كه‌ منابع‌ به‌جزئيات‌ آن‌ اشاره‌ نكرده‌اند، قطب‌ الملك‌ فاتح‌ شد و شتابخان‌ از صحنه‌ جنگ‌ گريخت‌ و قلاع‌ او و بعضى‌ قلاع‌ ديگر آن‌منطقه‌ به‌ تصرف‌ قطب‌ شاه‌ درآمد. اما قلعه‌ كاميت‌ كه‌ استحكامات‌ فراوان‌ داشت‌ هنوز مقاومت‌ مى‌كرد و مردم‌ آن‌حاضر به‌ اطاعت‌ نمى‌شدند، لذا سلطان‌ قلى‌ در فتح‌ آن‌ زحمات‌ بسيارى‌ متحمل‌ شد. اين‌جا اولين‌ جايى‌ بود كه‌ پس‌ ازفتح‌ آن‌، قطب‌ شاه‌ به‌ دليل‌ مقاومت‌ فراوان‌ مردمش‌، دستور قتل‌ عام‌ آن‌ها را صادر كرد و پيش‌ از آن‌، بنا به‌ شواهد وقراين‌، در هيچ‌ جنگى‌ دستور قتل‌ عام‌ دشمن‌ را صادر نكرده‌ بود. پس‌ از اين‌ جنگ‌ و پناهنده‌ شدن‌ شتابخان‌ به‌رامچندر، راه‌ فتوحات‌ قطب‌ الملك‌ به‌ سمت‌ شمال‌ شرق‌ شبه‌ جزيره‌ دكن‌ هموار شد. رامچندر فرمانرواى‌ تلنگانه‌ بود وناحيه‌ اوريسا در شمال‌ شرقى‌ قلمرو قطب‌ شاه‌، در حاشيه‌ اقيانوس‌ هند تا بنگال‌ را در اختيار داشت‌. او نيز به‌ تحريك‌شتابخان‌ با لشكرى‌ فراوان‌ آماده‌ جنگ‌ با سلطان‌ قلى‌ شد. دو تن‌ از سرداران‌ معروف‌ قطب‌ الملك‌ در اين‌ جنگ‌ حيدرخان‌ و فتح‌ خان‌ بودند كه‌ فرماندهى‌ ميمنه‌ و ميسره‌ لشكر قطب‌ شاه‌ را در اختيار داشتند. سلطان‌ قلى‌ در اين‌ جنگ‌ نيز بابه‌ كار بردن‌ شيوه‌ها و فنون‌ جنگى‌ مخصوص‌ به‌ خود، از جمله‌ حملات‌ ناگهانى‌ به‌ همراه‌ گروهى‌ از سپاهيانش‌ به‌ قلب‌سپاه‌ دشمن‌، با تحمل‌ زحمات‌ بسيار، توانست‌ به‌ فتحى‌ بزرگ‌ نايل‌ آيد. در نتيجة‌ اين‌ پيروزى‌ او سرزمينى‌ وسيع‌ راتصرف‌ و صدها بت‌خانه‌ را ويران‌ كرد و به‌ جاى‌ آن‌ مسجد بنا نمود و پس‌ از بذل‌ و بخشش‌ فراوان‌ به‌ سرداران‌ وسربازانش‌ و گماشتن‌ حاكمى‌ براى‌ مناطق‌ تازه‌ مفتوحه‌، عازم‌ گلكنده‌ شد.37

جنگ‌ سلطان‌ قلى‌ و اسماعيل‌ عادل‌ شاه‌

كشتنراى‌، حاكم‌ هندوى‌ ويجانگر ـ پيش‌تر درباره‌ جنگ‌ او با قطب‌ شاه‌ توضيح‌ داده‌ شد ـ زمينه‌هاى‌ جنگ‌ دو حاكم‌مسلمان‌، يعنى‌ قطب‌ شاه‌ و عادل‌ شاه‌ را فراهم‌ كرد. او با مشاهده‌ فتوحات‌ گسترده‌ و اقتدار روزافزون‌ سلطان‌ قلى‌، پس‌از مشورت‌ با درباريانش‌ به‌ اين‌ نتيجه‌ رسيد كه‌ جز با سياست‌ تفرقه‌ انداختن‌ بين‌ حكام‌ مسلمان‌، نمى‌تواند از فتوحات‌گسترده‌ و پى‌ در پى‌ قطب‌ الملك‌ جلوگيرى‌ كند. از اين‌ رو به‌ اسماعيل‌ عادل‌ شاه‌ (916 ـ 941ق‌) حاكم‌ بيجاپور اظهارانقياد كرد و پذيرفت‌ كه‌ به‌ او خراج‌ بدهد، مشروط‌ بر آن‌كه‌ او با قطب‌ شاه‌ وارد جنگ‌ شود. عادل‌ شاه‌ كه‌ منتظر چنين‌فرصتى‌ بود، به‌ طمع‌ گرفتن‌ خراج‌ از كشتنراى‌ و جلوگيرى‌ از فتوحات‌ پى‌ در پى‌ قطب‌ شاه‌، اين‌ شرط‌ را پذيرفت‌ وهنگامى‌ كه‌ قطب‌ الملك‌ در قلعه‌ مصطفى‌نگر در شمال‌ غربى‌ گلكنده‌ بود به‌ محاصره‌ گلكنده‌ پرداخت‌. حاكم‌ آن‌جا،جعفر بيك‌ كه‌ از پسر عموهاى‌ قطب‌ الملك‌ بود، تمام‌ نيروهاى‌ خود را در محافظت‌ از قلعه‌ به‌ كار گرفت‌. وقتى‌ سلطان‌قلى‌ از اين‌ ماجرا آگاهى‌ يافت‌ به‌ طرف‌ گلكنده‌ حركت‌ كرد و چون‌ به‌ نزديكى‌ آن‌جا رسيد نامه‌اى‌ نزد عادل‌ شاه‌ فرستادو از او خواست‌ كه‌ براى‌ منافع‌ غير مسلمانان‌ بين‌ مسلمانان‌ خون‌ريزى‌ ايجاد نكند، اما عادل‌ شاه‌ كه‌ چشم‌ طمع‌ به‌خراج‌ كشتنراى‌ داشت‌ و نيز درصدد بود تا قلمروش‌ را توسعه‌ بدهد، پيشنهاد قطب‌ المك‌ را نپذيرفت‌. قطب‌ الملك‌براى‌ تهييج‌ روحيه‌ سپاهيانش‌ عليه‌ سپاه‌ عادل‌ شاه‌، از علما در باب‌ حاكم‌ مسلمانى‌ كه‌ معاونت‌ و مساعدت‌ غيرمسلمانان‌ مى‌كند فتوا خواست‌ ، آنان‌ نيز فتوا دادند كه‌ چنين‌ جنگى‌ همچون‌ جهاد با كفار است‌. قطب‌ الملك‌ با تكيه‌ براين‌ فتوا وارد جنگ‌ شد. اما اين‌ جنگ‌ حدود يازده‌ ماه‌ بدون‌ نتيجه‌ قطعى‌ ادامه‌ يافت‌ و هر روز درگيرى‌هاى‌ بزرگ‌ وكوچكى‌ رخ‌ مى‌داد تا اين‌كه‌ عادل‌ شاه‌ به‌ واسطه‌ بيماريى‌ كه‌ داشت‌ در سال‌ 941 ق‌ درگذشت‌ و لشكريانش‌ ناچار صلح‌كرده‌، به‌ بيجاپور بازگشتند.38
زمانى‌ كه‌ قطب‌ الملك‌ مشغول‌ جنگ‌ با عادل‌ شاه‌ بود، امير بريد ( 910 ـ 950ق‌) حاكم‌ بيدر كه‌ همسايه‌ غربى‌ قطب‌شاه‌ بود، فرصت‌ را مغتنم‌ شمرده‌ به‌ نواحى‌ مرزى‌ قلمرو قطب‌ شاه‌ هجوم‌ آورد و آن‌جا را غارت‌ كرد. سلطان‌ قلى‌ كه‌مشغول‌ جنگ‌ با عادل‌ شاه‌ بود نتوانست‌ هم‌زمان‌ در دو جبهه‌ وارد جنگ‌ شود. از اين‌ رو ابتدا به‌ امير بريد عكس‌العمل‌جدى‌ نشان‌ نداد، اما وقتى‌ به‌ واسطه‌ مرگ‌ اسماعيل‌ عادل‌ شاه‌ در سال‌ 941 ق‌ با جانشين‌ او (ابراهيم‌ عادل‌ شاه‌) صلح‌كرد، پس‌ از استراحتى‌ كوتاه‌ و تجديد قوا عازم‌ جنگ‌ با امير بريد شد. در رويارويى‌ اوليه‌ دو سپاه‌، امير بريد شكست‌خورد، و به‌ همين‌ سبب‌ گروهى‌ از مردم‌ بيدر كه‌ دريافته‌ بودند امير بريد توان‌ مقاومت‌ در برابر قطب‌ شاه‌ را ندارد، باتحف‌ و هدايا نزد وى‌ آمده‌ امان‌ خواستند و قطب‌ الملك‌ درخواست‌ آنان‌ را پذيرفت‌. پس‌ از آن‌، قلعه‌ كوهير39را كه‌ امير بريد در آن‌ متحصن‌ شده‌ بود، محاصره‌ كرد و چون‌ محاصره‌ قلعه‌ به‌ طول‌ انجاميد امير بريد تسليم‌ شد و كليدقلعه‌ را تسليم‌ سرداران‌ قطب‌ شاه‌ نمود.40

ب‌) كشمكش‌هاى‌ سياسى‌ ـ نظامى‌ دوران‌ جمشيد قطب‌ شاه‌

پس‌ از آن‌كه‌ در سال‌ 957 ق‌ جمشيد قطب‌ شاه‌ به‌ حكومت‌ رسيد، ديگر حكام‌ محلى‌ دكن‌ نامه‌ها و نمايندگانى‌ جهت‌عرض‌ تعزيت‌ مرگ‌ سلطان‌ قلى‌ و تهنيت‌ جلوس‌ جمشيد به‌ خدمت‌ او فرستادند. از آن‌ جمله‌ برهان‌ يكم‌ نظام‌ شاه‌(915 ـ 961ق‌) شاه‌ طاهر پيشواى‌ حكومت‌ خود را از احمدنگر به‌ گلكنده‌ فرستاد. چون‌ در اين‌ زمان‌ بين‌ نظام‌ شاهيان‌و عادل‌ شاهيان‌ براى‌ تصرف‌ قلاع‌ مرزى‌، روابطى‌ خصمانه‌ حاكم‌ بود، شاه‌ طاهر بعد از انجام‌ مراسم‌ عرفى‌، در باب‌اتحاد جمشيد و نظام‌ شاه‌ با وى‌ گفت‌ و گو كرد. جمشيد نيز كه‌ در آغاز حكومتش‌ داشتن‌ چنين‌ متحدى‌ را به‌ حال‌ خودمفيد مى‌دانست‌، پذيرفت‌ و پيمان‌ اتحاد بين‌ او و نظام‌ شاه‌ به‌ امضا رسيد.41
1. نقش‌ ابراهيم‌ قطب‌ شاه‌ در كشمكش‌هاى‌ سياسى‌ ـ نظامى‌ دوران‌ حكومت‌ جمشيد قطب‌ شاه‌
جمشيد كه‌ با كور كردن‌ برادر بزرگش‌ قطب‌الدين‌ از جانب‌ او آسوده‌ خاطر شده‌ بود، درصدد برآمد با دست‌گيرى‌ برادركوچك‌تر خود ابراهيم‌، از توطئه‌اى‌ احتمالى‌ كه‌ از جانب‌ وى‌ مى‌توانست‌ سلطنتش‌ را تهديد كند، جلو گيرى‌ نمايد. لذافرمان‌هايى‌ براى‌ دست‌گيرى‌ وى‌ كه‌ در اين‌ زمان‌ در قلعه‌ ديوركنده‌ بود، صادر كرد. ابراهيم‌ پس‌ از مشورت‌ با گروهى‌ ازنزديكانش‌، چون‌ حميدخان‌ و دلاورخان‌ به‌ اين‌ نتيجه‌ رسيد كه‌ براى‌ در امان‌ ماندن‌ از نيّات‌ سوء برادرش‌، به‌ بيدر نزدعلى‌بريد (950 ـ 987ق‌) برود. از اين‌ رو عازم‌ آن‌جا شد.42 اين‌ مسئله‌ در كنار توسعه‌طلبى‌ها وزياده‌خواهى‌هاى‌ بريد شاه‌، زمينه‌ساز جنگ‌ جمشيد قطب‌ شاه‌ و بريدشاه‌ شد. وقتى‌ ابراهيم‌ نزديك‌ بيدر رسيدعلى‌بريد گروهى‌ را به‌ استقبال‌ او فرستاد. وى‌ در روزهاى‌ اول‌، ابراهيم‌ را بسيار معزز و محترم‌ مى‌داشت‌، چرا كه‌ حضوراو را در بيدر، بهانه‌ خوبى‌ براى‌ حمله‌ به‌ گلكنده‌ و فتح‌ سرزمين‌هاى‌ قلمرو قطب‌ شاه‌ مى‌دانست‌، لذا در مدتى‌ كوتاه‌ به‌جمع‌آورى‌ لشكر و تجهيزات‌ پرداخت‌ و همراه‌ ابراهيم‌ عازم‌ گلكنده‌ شد. در اين‌ ايام‌، حكومت‌ جمشيد هنوز استحكام‌و ثبات‌ لازم‌ را نيافته‌ بود، علاوه‌ بر اين‌، بيشتر امرا و سپاهيان‌ به‌ سبب‌ درشت‌گويى‌ و تندخويى‌ جمشيد و چگونگى‌ به‌حكومت‌ رسيدنش‌،43 از او آزرده‌ خاطر بودند، لذا جمشيد حضور مستقيم‌ در برابر لشكر على‌بريد را صلاح‌ندانسته‌ و در قلعه‌ مستحكم‌ِ گلكنده‌ متحصن‌ شد. على‌بريد قلعه‌ را محاصره‌ كرد. وقتى‌ خبر اين‌ محاصره‌ به‌ شاه‌ طاهر(پيشواى‌ برهان‌ نظام‌ شاه‌) رسيد ماجرا را اين‌گونه‌ براى‌ نظام‌ شاه‌ بيان‌ كرد كه‌ على‌بريد قصد حكومت‌ بر تمامى‌ مملكت‌دكن‌ را دارد و اكنون‌ كه‌ به‌ بهانه‌ حمايت‌ از ابراهيم‌، عازم‌ فتح‌ گلكنده‌ شده‌ اگر موفق‌ شود، طبعاً قدرت‌ او افزايش‌ خواهديافت‌. گذشته‌ از اين‌ ملاحظات‌، نظام‌ شاه‌ و قطب‌ شاه‌ پيش‌ از اين‌، پيمان‌ اتحاد امضا كرده‌ بودند، لذا نظام‌ شاه‌ براى‌مساعدت‌ جمشيد عازم‌ گلكنده‌ شد و در راه‌، قلعه‌ كوهير44 را كه‌ از قلاع‌ تحت‌ تملك‌ بريد شاه‌ بود، تصرف‌كرد. وقتى‌ اين‌ خبر به‌ على‌بريد رسيد از آن‌جا كه‌ تاب‌ و توان‌ جنگ‌ در دو جبهه‌ را در خود نمى‌ديد محاصره‌ گلكنده‌ رارها كرده‌، عازم‌ بيدر شد. در همان‌ حال‌ خواست‌ تا اسب‌ و فيل‌هايى‌ را كه‌ ابراهيم‌ همراه‌ خود آورده‌ بود تصاحب‌ كند،او را نيز بكشد تا دست‌كم‌ اگر موفق‌ به‌ فتح‌ گلكنده‌ نشد، بى‌نصيب‌ هم‌ از اين‌ نبرد برنگشته‌ باشد. ابراهيم‌ كه‌ از اين‌ ماجراآگاه‌ شد با گروهى‌ از همراهانش‌ در ميانه‌ راه‌ از على‌بريد جدا شد و به‌ رامراج‌،45 حكمران‌ هندوى‌ ويجانگرپناهنده‌ شد.46
2. جبهه‌ متحد قطب‌ شاه‌ و نظام‌ شاه‌ عليه‌ عادل‌ شاه‌
مدت‌ها بود كه‌ بين‌ نظام‌ شاهيان‌ و عادل‌ شاهيان‌ بر سر تصاحب‌ قلعه‌ مرزى‌ شولاپور47 اختلاف‌ وجود داشت‌.پس‌ از آن‌كه‌ جمشيد با كمك‌ نظام‌ شاه‌ از محاصره‌ على‌بريد نجات‌ يافت‌، برهان‌ نظام‌ شاه‌ بار ديگر درصدد برآمد اين‌قلعه‌ را كه‌ آن‌ زمان‌ در تصرف‌ عادل‌ شاه‌ بود، تصرف‌ كند. از اين‌ رو، رامراج‌ حاكم‌ ويجانگر و جمشيد قطب‌ شاه‌ را باخود همراه‌ كرده‌، عازم‌ فتح‌ آن‌جا شد. جمشيد با لشكرش‌ وارد قلمرو عادل‌ شاه‌ شد و در منطقه‌ كاكنى‌48 درجنوب‌ غربى‌ گلكنده‌ دژ مستحكمى‌ بنا كرد و تا ولايت‌ گلبرگه‌49 در قلمرو عادل‌ شاه‌ را به‌ تصرف‌ خود درآوردو دژ اتگير50 را نيز محاصره‌ كرد. رامراج‌ نيز برادر خود نيكتادرى‌ را براى‌ گرفتن‌ دژ رايچور51 درجنوب‌ قلمرو عادل‌ شاه‌ فرستاد. عادل‌ شاه‌ كه‌ اوضاع‌ را چنين‌ ديد، دانست‌ كه‌ راهى‌ جز دادن‌ باج‌ و ايجاد تفرقه‌ بين‌متحدان‌ ندارد، از اين‌ رو براى‌ رامراج‌ و نظام‌ شاه‌ كه‌ نيروى‌ نظامى‌ قدرت‌مندى‌ داشتند و عادل‌ شاه‌ قادر نبود با آن‌هاوارد جنگ‌ شود، تحف‌ و هداياى‌ گران‌بهايى‌ فرستاد و با آن‌ها صلح‌ كرد. چون‌ جمشيد در ميدان‌ تنها ماند، اسدخان‌لارى‌، سردار عادل‌ شاه‌، عازم‌ جنگ‌ با جمشيد شد. جمشيد كه‌ اوضاع‌ را چنين‌ ديد نامه‌اى‌ براى‌ نظام‌ شاه‌ فرستاد و به‌وى‌ خاطر نشان‌ ساخت‌ كه‌ با اعتماد به‌ او در اين‌ جنگ‌ وارد شده‌ بود و اكنون‌ متحدانش‌ او را تنها گذاشته‌اند. نظام‌ شاه‌در پاسخ‌ او نوشت‌ كه‌ به‌ اقتضاى‌ شرايط‌ با عادل‌ شاه‌ صلح‌ كرده‌ و از او خواست‌ كه‌ در حفظ‌ قلعه‌ كاكنى‌ بكوشد، حتى‌مناطق‌ قلمرو عادل‌ شاه‌ را نيز در اين‌ نامه‌ بين‌ خود و قطب‌ شاه‌ تقسيم‌ كرد. جمشيد باز با اعتماد به‌ اين‌ سخن‌ نظام‌ شاه‌در حفظ‌ قلعه‌ كاكنى‌ كوشيد، اما در جنگى‌ كه‌ بين‌ او و اسدخان‌ لارى‌ درگرفت‌ مغلوب‌ شد و به‌ سوى‌ گلكنده‌ رفت‌ واسدخان‌ نيز او را تعقيب‌ كرد. در طول‌ راه‌، سه‌ بار اين‌ دو لشكر درگير جنگ‌ شدند كه‌ هر سه‌ بار، جمشيد شكست‌خورد. نظام‌ شاه‌ در هيچ‌ يك‌ از اين‌ جنگ‌ها بر خلاف‌ وعده‌هايى‌ كه‌ به‌ جمشيد قطب‌ شاه‌ داده‌ بود، به‌ هيچ‌ وجه‌ به‌مساعدت‌ او نيامد. در برخورد سوم‌ به‌ طور اتفاقى‌ جمشيد و اسدخان‌ در ميدان‌ نبرد با هم‌ روبه‌رو شدند، اسدخان‌ضربه‌اى‌ به‌ صورت‌ جمشيد زد كه‌ سر و بينى‌ او را تا گوشه‌ لبش‌ بريد و او تا آخر عمر هنگام‌ خوردن‌ و آشاميدن‌ از اين‌زخم‌ رنج‌ مى‌برد. چون‌ شكست‌ جمشيد قطعى‌ شد ناگزير از درِ عذرخواهى‌ درآمد و با فرستادن‌ تحف‌ و هدايا براى‌عادل‌ شاه‌ از او درخواست‌ صلح‌ كرد، عادل‌ شاه‌ نيز اين‌ صلح‌ را پذيرفت‌.52
به‌ طور كلى‌ بايد گفت‌ كه‌ جمشيد مدت‌ هفت‌ سال‌ حكومت‌ كوتاه‌ خود را بيشتر صرف‌ امور نظامى‌ و جنگ‌ با ديگرحكومتهاى‌ محلى‌ دكن‌ كرد. او حاكمى‌ شجاع‌ بود و به‌ اتحاد و انسجام‌ سلسله‌ قطب‌ شاهى‌ كمك‌ كرد. در جنگى‌ كه‌ بين‌او و بريد شاهيان‌ به‌ علت‌ زياده‌خواهى‌هاى‌ دو حكومت‌ رخ‌ داد، او نيروهاى‌ بريدشاهيان‌ را در منطقه‌كولاس‌53 و ناراينكده‌54 در غرب‌ گلكنده‌ شكست‌ داد و قلعه‌ مدك‌55 در شمال‌ غربى‌گلكنده‌ را بعد از يك‌ محاصره‌ طولانى‌ تسخير كرد. هم‌چنين‌ او سياست‌مدارى‌ زيرك‌ بود و سعى‌ كرد موازنه‌ قدرت‌ را درشرايط‌ سياسي‌ِ متغير دكن‌ حفظ‌ كند، از همين‌رو، با انجام‌ رايزنى‌هاى‌ سياسى‌، على‌بريد را كه‌ در جنگ‌ با عادل‌ شاه‌دست‌گير و زندانى‌ شده‌ بود از حبس‌ عادل‌ شاه‌ نجات‌ داد.56 جمشيد قطب‌ شاه‌ با استقرار مجدد حكومت‌على‌ بريد و خارج‌ ساختن‌ قلمرو او از زير سلطه‌ عادل‌ شاهيان‌، از قدرت‌ رو به‌ تزايد عادل‌ شاهيان‌ كاست‌ و در ايجادموازنه‌ قدرت‌ در منطقه‌ مؤثر واقع‌ شد.

ج‌) كشمكش‌هاى‌ سياسى‌ ـ نظامى‌ دوران‌ ابراهيم‌ قطب‌ شاه‌

در سال‌هاى‌ آغازين‌ حكومت‌ ابراهيم‌ قطب‌ شاه‌ (957 ـ 988ق‌) تا حدودى‌ برخوردهاى‌ نظامى‌ قطب‌ شاهيان‌ باهمسايگانشان‌ متوقف‌ شد، زيرا او در سال‌هاى‌ نخست‌ حكومتش‌ از شركت‌ گسترده‌ در درگيرى‌ها و پيمان‌هاى‌ نظامى‌كه‌ بين‌ حكّام‌ محلى‌ دكن‌ روى‌ مى‌داد، خوددارى‌ كرد و وقت‌ خود را صرف‌ تأمين‌ امنيت‌ داخلى‌ و اصلاح‌ دستگاه‌ديوانى‌ نمود. ابراهيم‌، مديرى‌ توانا بود كه‌ در دوره‌ حكومت‌ پدرش‌ فنون‌ كشوردارى‌ را آموخته‌ و در اقامت‌ هفت‌ساله‌اش‌ در ويجانگر تجربيات‌ فراوانى‌ اندوخته‌ بود. او درتثبيت‌ حكومت‌ قطب‌ شاهيان‌ به‌ حدى‌ موفق‌ بود كه‌ مى‌توان‌گفت‌ اگرچه‌ سلطان‌ قلى‌ پادشاهي‌ِ قطب‌ شاهيان‌ را در گلكنده‌ بنيان‌ نهاد، اما اين‌ ابراهيم‌ قطب‌ شاه‌ بود كه‌ بنيادهاى‌ اين‌پادشاهى‌ را به‌رغم‌ آشفتگى‌ها و ناآرامى‌هاى‌ سياسى‌ موجود در دكن‌ استوار ساخت‌.
1. دوره‌ اول‌ جنگ‌هاى‌ سلطان‌ ابراهيم‌ عليه‌ حكام‌ محلى‌ دكن‌ (965 ـ 972ق‌)
چنان‌ كه‌ پيش‌ از اين‌ اشاره‌ شد، عادل‌ شاهيان‌ و نظام‌ شاهيان‌ پيوسته‌ بر سر تصاحب‌ قلعه‌هاى‌ مرزى‌ با يكديگر در حال‌جنگ‌ بودند و گاه‌ با بستن‌ پيمان‌ اتحاد با ديگر حكومت‌هاى‌ دكن‌ آن‌ها را نيز به‌ صحنة‌ اين‌ جنگ‌ها مى‌كشاندند. در زمان‌حكومت‌ ابراهيم‌ قطب‌ شاه‌ نيز چون‌ على‌ عادل‌ شاه‌ (965 ـ 987ق‌) قلعه‌ كليانى‌57 از متصرفات‌ حسين‌ نظام‌شاه‌ (961 ـ 972ق‌) را به‌ قلمرو خود ضميمه‌ كرده‌ بود، نظام‌ شاه‌ پيوسته‌ درصدد بود تا عادل‌ شاه‌ را شكست‌ داده‌ واين‌ قلعه‌ را باز پس‌ بگيرد. در سال‌ 965ق‌ توسط‌ مصطفى‌ خان‌ اردستانى‌ ميرجمله‌58 ابراهيم‌ قطب‌ شاه‌ وقاسم‌ بيك‌ از وزراى‌ نظام‌ شاه‌ بين‌ دو حكومت‌ پيمان‌ اتحادى‌ بسته‌ شد. بر اساس‌ اين‌ قراردادِ اتحاد، قرار شد ابراهيم‌قطب‌ شاه‌ و حسين‌ نظام‌ شاه‌ براى‌ تسخير قلعه‌ گلبرگه‌ و بيدر كه‌ در قلمرو عادل‌ شاهيان‌ واقع‌ بود، لشكركشى‌ كنند و بعداز پيروزى‌، گلبرگه‌ و اطراف‌ آن‌ به‌ نظام‌ شاه‌، و بيدر و اطرافش‌ به‌ قطب‌ شاه‌ تعلق‌ داشته‌ باشد. قطب‌ شاه‌، قلعه‌ گلبرگه‌ رامحاصره‌ كرد و نزديك‌ بود آن‌ قلعه‌ فتح‌ شود. اما عادل‌ شاه‌ كه‌ توان‌ مقابله‌ با نيروهاى‌ متحد را نداشت‌ از رامراج‌، حاكم‌ويجانگر درخواست‌ كمك‌ كرد. او نيز به‌ طمع‌ گرفتن‌ باج‌، اين‌ درخواست‌ را پذيرفته‌، عازم‌ گلبرگه‌ شد. وقتى‌ به‌ نزديكى‌گلبرگه‌ رسيد، نامه‌اى‌ به‌ ابراهيم‌ قطب‌ شاه‌ نوشت‌ و دشمنى‌ قديمى‌ نظام‌ شاه‌ و عادل‌ شاه‌ و هم‌چنين‌ دوستى‌ قديمى‌بين‌ خود و ابراهيم‌ (ابراهيم‌ هفت‌ سال‌ نزد رامراج‌ در ويجانگر پناهنده‌ بود) را يادآور شد و از او خواست‌ تا متحد خودرا رها كرده‌، به‌ گلكنده‌ بازگردد. قطب‌ شاه‌ پس‌ از مشورت‌ با اطرافيانش‌ به‌ اين‌ نتيجه‌ رسيد كه‌ اگر گلبرگه‌ تسخير و به‌قلمرو نظام‌ شاه‌ ضميمه‌ شود، باعث‌ قدرت‌مند شدن‌ بيش‌ از حد او خواهد شد و ممكن‌ است‌ در آينده‌، تهديدى‌ براى‌خود قطب‌ شاه‌ باشد. از طرف‌ ديگر، قلمرو قطب‌ شاه‌ با قلمرو تحت‌ تصرف‌ رامراج‌ هم‌مرز بود، و اكنون‌ كه‌ قطب‌ شاه‌در قلمرو خود حضور نداشت‌، هر لحظه‌ امكان‌ داشت‌ كه‌ رامراج‌ گروهى‌ از لشكريانش‌ را براى‌ تسخير متصرفات‌ اوبفرستد، لذا قطب‌ شاه‌ همكارى‌ بيش‌ از اين‌ را با متحد خود (نظام‌ شاه‌) صلاح‌ ندانسته‌، او را تنها گذاشت‌ و به‌ گلكنده‌رفت‌. نظام‌ شاه‌ نيز كه‌ به‌ تنهايى‌ توان‌ مقابله‌ با رامراج‌ و عادل‌ شاه‌ را نداشت‌، محاصره‌ را رها كرده‌ و بدون‌ نتيجه‌ عازم‌احمدنگر شد.59
مدتى‌ پس‌ از اين‌ حادثه‌، رامراج‌، عادل‌ شاه‌ و بريد شاه‌ به‌ درخواست‌ عادل‌ شاه‌ عليه‌ نظام‌ شاه‌ هم‌داستان‌ شده‌ و ازقطب‌ شاه‌ نيز خواستند تا با آن‌ها هم‌پيمان‌ و عازم‌ احمدنگر پايتخت‌ حكومت‌ نظام‌ شاه‌ شود. ابراهيم‌ نيز جانب‌ قوى‌ رااز دست‌ نداد و با نيروهاى‌ متحد همراه‌ شد. وقتى‌ احمدنگر فتح‌ شد نيروهاى‌ متحدين‌ و به‌ويژه‌ نيروهاى‌ رامراج‌، شهررا غارت‌ كردند.60 هنگام‌ غارت‌ شهر، بى‌بى‌ آمنه‌ خاتون‌، مادر نظام‌ شاه‌ در نامه‌اى‌ به‌ ابراهيم‌ قطب‌ شاه‌ از اوخواست‌ تا دست‌ سربازان‌ كفار (سربازان‌ هندو مذهب‌ رامراج‌) را از غارت‌ اموال‌ مسلمانان‌ و بى‌حرمتى‌ به‌ آنان‌ كوتاه‌كند. اين‌ نامه‌، حس‌ حميّت‌ مذهبى‌ قطب‌ شاه‌ را برانگيخت‌ و به‌ بهانه‌ تجديد قوا از رامراج‌ درخواست‌ بازگشت‌ كرد.البته‌ اين‌ درخواست‌، ابتدا با مخالفت‌ عادل‌ شاه‌ روبه‌رو شد، ولى‌ با اصرار و پافشارى‌ قطب‌ شاه‌، متحدين‌، احمدنگر راترك‌ كرده‌ به‌ ولايات‌ خود بازگشتند.61
در سال‌ 971ق‌ قطب‌ شاه‌ با حسين‌ نظام‌ شاه‌ از درِ دوستى‌ درآمد و براى‌ استحكام‌ اين‌ دوستى‌، دختر او بى‌بى‌جمال‌را خواستگارى‌ كرد. اما بر اساس‌ گزارش‌ منابع‌، نظام‌ شاه‌ كه‌ هنوز در آرزوى‌ تصرف‌ قلعه‌ كليانى‌ بود، انجام‌ اين‌ اتحاد وازدواج‌ را به‌ فتح‌ قلعه‌ كليانى‌ مشروط‌ كرد، لذا دو حاكم‌ با لشكريانشان‌ به‌ كنار قلعه‌ كليانى‌ آمده‌ و پس‌ از برگزارى‌ مراسم‌ازدواج‌ و عروسى‌ به‌ محاصره‌ قلعه‌ پرداختند. عادل‌ شاه‌ اين‌ بار از رامراج‌ و على‌ بريد (950 ـ 987ق‌) درخواست‌ كمك‌كرد و خود نيز آماده‌ جنگ‌ شد. نيروهاى‌ متحد كه‌ اوضاع‌ را اين‌ گونه‌ ديدند از محاصره‌ منصرف‌ شده‌، به‌ ولايات‌ خودبازگشند، اما نيروهاى‌ عادل‌ شاه‌ و رامراج‌ آن‌ها را تعقيب‌ كرده‌، در ولايات‌ آن‌ها خرابى‌هاى‌ بسيار به‌ وجود آوردند.
فرمانده‌62 رامراج‌ در اين‌ حملات‌ در ولايت‌ تلنگانه‌ جكديوراو، از سرداران‌ سابق‌ ابراهيم‌ قطب‌ شاه‌ بود كه‌مغضوب‌ او شده‌ و به‌ رامراج‌ پناهنده‌ شده‌ بود.63 از آن‌جا كه‌ او قبلاً از قلعه‌داران‌ قطب‌ شاه‌ بود و با فرماندهان‌قلاع‌ كويلكنده‌، كنپور و پانكل‌، خويشى‌ داشت‌، با وعده‌هاى‌ گوناگون‌ آن‌ها را به‌ عنايات‌ رامراج‌ اميدوار ساخت‌ واين‌گونه‌ بسيارى‌ از قلاع‌ به‌ تصرف‌ دشمن‌ درآمد. اما با تلاش‌هاى‌ فراوان‌ مصطفى‌ خان‌ اردستانى‌، با مهاجمان‌ قراردادصلح‌ به‌ امضا رسيد و قرار شد قلعه‌هاى‌ كنپوره‌ و پانكل‌ كه‌ از قديم‌الايام‌ جزء ولايت‌ ويجانگر بوده‌ و توسط‌ سلطان‌ قلى‌تصرف‌ شده‌ بود، هم‌چنان‌ در اختيار رامراج‌ باشد و ديگر قلعه‌ها به‌ قطب‌ شاه‌ مسترد شود.64
2. جبهه‌ متحد حكام‌ مسلمان‌ دكن‌ عليه‌ رامراج‌، حكمران‌ هندوى‌ ويجانگر
تا سال‌ 972ق‌ هيچ‌ كدام‌ از حكومت‌هاى‌ مسلمان‌ محلى‌ دكن‌ به‌ طور مشخص‌ عليه‌ رامراج‌، حاكم‌ ويجانگر وارد جنگ‌نشده‌ بودند. همان‌طور كه‌ پيش‌ از اين‌ اشاره‌ شد، تنها مواقعى‌ كه‌ اين‌ حكومت‌ها با يكديگر وارد جنگ‌ مى‌شدند برخى‌از آن‌ها از رامراج‌ درخواست‌ كمك‌ مى‌كردند و او نيز به‌ بهانه‌ كمك‌ به‌ اين‌ حكومت‌ها و در اصل‌ به‌ طمع‌ گرفتن‌ غنيمت‌و گسترش‌ قلمرو، به‌ مساعدت‌ آن‌ها مى‌شتافت‌. اما در اين‌ سال‌ (972 ق‌) حكومت‌هاى‌ محلى‌ مسلمان‌ دكن‌ (گلكنده‌،بيجاپور، احمدنگر و بيدر) متفقاً عليه‌ رامراج‌ وارد جنگ‌ شدند. اين‌ اتحاد آن‌ها در پى‌ عواملى‌ بود كه‌ در ادامه‌ به‌ آن‌اشاره‌ مى‌كنيم‌:
1. در زمان‌ جنگ‌ ميان‌ على‌ عادل‌ شاه‌ و حسين‌ نظام‌ شاه‌، عادل‌ شاه‌ از رامراج‌ درخواست‌ كمك‌ كرد مشروط‌ بر آن‌كه‌ درصورت‌ پيروزي‌ِ نيروى‌ متحد، سربازان‌ رامراج‌ كه‌ هندو مذهب‌ بودند، در قلمرو نظام‌ شاه‌، به‌ مسلمانان‌ ضرر جانى‌نرسانند، اسير نگيرند، مساجد را تخريب‌ نكنند و متعرض‌ ناموس‌ مسلمانان‌ نشوند، لكن‌ بعد از شكست‌ نظام‌ شاه‌،سربازان‌ رامراج‌ كاملاً برخلاف‌ آن‌چه‌ ميان‌ متحدين‌ معهود بود، عمل‌ نمودند؛ آنان‌ با مركب‌هاى‌ خود وارد مساجدشدند، به‌ مقدسات‌ مذهبى‌ مسلمانان‌ توهين‌ كردند و تعداد زيادى‌ از مسلمانان‌ را به‌ قتل‌ رساندند.65
2. رامراج‌ در برابر حكام‌ مسلمان‌ و نمايندگان‌ آن‌ها غرور و فخرفروشى‌ بيش‌ از حدى‌ نشان‌ مى‌داد به‌ طورى‌ كه‌ طبق‌گزارش‌ برخى‌ منابع‌، برخلاف‌ عرف‌ آن‌ دوره‌ به‌ راحتى‌ به‌ نمايندگان‌ حكام‌ مسلمان‌ اجازه‌ ملاقات‌ نمى‌داد و آن‌هامجبور بودند براى‌ ملاقات‌ رامراج‌ ساعت‌ها و بعضى‌ اوقات‌ روزها منتظر باشند. وقتى‌ به‌ آن‌ها اجازه‌ ورود مى‌داداجازه‌ نمى‌داد تا در حضور سلطان‌ بنشينند و چون‌ سوار اسب‌ مى‌شد اين‌ نمايندگان‌ مجبور بودند كه‌ او را با پاى‌ پياده‌،مسير زيادى‌ همراهى‌ كنند.66 ظاهراً او با اين‌ كار مى‌خواست‌ اقتدار خود و ضعف‌ حكام‌ مسلمان‌ را نشان‌دهد.
3. رامراج‌ از مدت‌ها پيش‌ قصد داشت‌ قلمرو حكام‌ مسلمان‌ دكن‌ را به‌ تدريج‌ تسخير كرده‌، ضميمه‌ قلمرو خود كند.فتح‌ قلاع‌ كنپوره‌ و پانكل‌ از قلمرو قطب‌ شاهيان‌ در سال‌ 971ق‌ مقدمه‌ نقشه‌ توسعه‌طلبانه‌ وى‌ بود.67
4. عداوت‌ دينى‌ نيز از عوامل‌ مهم‌ اين‌ اتحاد بود، زيرا حكام‌ محلى‌ دكن‌ همگى‌ مسلمان‌ بودند ، در صورتى‌ كه‌ رامراج‌،هندو و در نظر آنان‌ كافر بود و دشمن‌ مشترك‌ آن‌ها محسوب‌ مى‌شد.
با توجه‌ به‌ عوامل‌ ياد شده‌، دولت‌مردان‌ برجسته‌اى‌ همچون‌ مصطفى‌ خان‌ اردستانى‌، از بزرگان‌ دربار ابراهيم‌ قطب‌ شاه‌و حكيم‌ قاسم‌ بيك‌ از وزراى‌ نظام‌ شاه‌، تلاش‌هاى‌ سياسى‌ گسترده‌اى‌ براى‌ رفع‌ كدورت‌هاى‌ بين‌ حسين‌ نظام‌ شاه‌ (961ـ 972ق‌) و على‌ عادل‌ شاه‌ (965 ـ 987ق‌) انجام‌ دادند، و در نتيجه‌، حكام‌ مسلمان‌ دكن‌ در سال‌ 972ق‌ با يكديگرعليه‌ رامراج‌ متحد شدند. شايد براى‌ تحكيم‌ اين‌ اتحاد بود كه‌ بين‌ دودمان‌ نظام‌ شاهى‌ و عادل‌ شاهى‌ دو وصلت‌صورت‌ گرفت‌؛ جاندبى‌بى‌، دختر نظام‌ شاه‌ به‌ ازدواج‌ على‌ عادل‌ شاه‌ درآمد و قلعه‌ شولاپور (در مرز قلمرو نظام‌شاهيان‌ و عادل‌ شاهيان‌) كه‌ موضوع‌ مخاصمه‌ ديرينه‌ بين‌ اين‌ دو حكومت‌ بود، جهاز او قرار گرفت‌، و بى‌بى‌ هديه‌سلطان‌، خواهر عادل‌ شاه‌ به‌ ازدواج‌ شاهزاده‌ مرتضى‌ نظام‌ شاه‌ درآمد. پس‌ از آن‌ در 20 جمادى‌الثانى‌ سال‌ 972 حكام‌مسلمان‌ براى‌ جنگ‌ با رامراج‌ در كنار دژ شولاپور اردو زدند.
نيروهاى‌ متحد مسلمان‌ كه‌ فرماندهى‌ جناح‌ چپ‌ آن‌ با ابراهيم‌ قطب‌ شاه‌ و على‌ بريد بود، سپاه‌ ويجانگر را در نبردتاليكوته‌68 شكست‌ دادند، رامراج‌ كشته‌ شد و شهر ويجانگر با مضافات‌ آن‌ توسط‌ مسلمانان‌ تسخير وبت‌خانه‌ها و عمارات‌ باشكوه‌ آن‌ توسط‌ لشكر حسين‌ نظام‌ شاه‌ به‌ تلافى‌ ويرانى‌هايى‌ كه‌ لشكر رامراج‌ در احمدنگر به‌وجود آورده‌ بود، ويران‌ شد.69 پس‌ از اين‌ پيروزى‌، سر رامراج‌ را براى‌ عمادشاه‌ (939 ـ 982ق‌) حاكم‌مسلمان‌ برار كه‌ در اين‌ اتحاد با مسلمانان‌ شركت‌ نكرده‌ و در حمايت‌ از رامراج‌ به‌ قلمرو نظام‌ شاه‌ حمله‌ كرده‌ بود،فرستادند و او نيز وقتى‌ از مرگ‌ رامراج‌ آگاه‌ شد از حمله‌ دست‌ كشيد و به‌ برار بازگشت‌. عادل‌ شاه‌ و قطب‌ شاه‌، قلاع‌ وبلاد خود را كه‌ قبلاً رامراج‌ متصرف‌ شده‌ بود، بازپس‌ گرفتند و بعد از شش‌ ماه‌ از ويجانگر به‌ قلمروهاى‌ خودبازگشتند.70
3. دوره‌ دوم‌ جنگ‌هاى‌ ابراهيم‌ قطب‌ شاه‌ عليه‌ حكام‌ محلى‌ دكن‌ (972 ـ 988 ق‌)
اندكى‌ پس‌ از آن‌كه‌ نيروهاى‌ متحد مسلمان‌، رامراج‌ را شكست‌ داده‌ و به‌ قلمروهاى‌ خود بازگشتند، وحدت‌ خود را ازدست‌ داده‌، مجدداً همچون‌ گذشته‌، درگير جنگ‌ با يكديگر شدند. در ذى‌القعده‌ 972 حسين‌ نظام‌ شاه‌ درگذشت‌ وپسرش‌ مرتضى‌ نظام‌ شاه‌ به‌ حكومت‌ رسيد. متعاقب‌ جلوس‌ حكمران‌ جديد مدتى‌ اوضاع‌ داخلى‌ احمدنگر آشفته‌ شد.على‌ عادل‌ شاه‌ (حاكم‌ بيجاپور) كه‌ از مدت‌ها پيش‌ بين‌ آن‌ها و نظام‌ شاهيان‌ جنگ‌ بود، فرصت‌ را مغتنم‌ دانسته‌،درصدد دست‌اندازى‌ به‌ قلمرو نظام‌ شاه‌ برآمد. او سردارش‌، كشورخان‌ لارى‌ را مأمور اين‌ كار كرد. نظام‌ شاه‌ كه‌ توان‌مقابله‌ با نيروهاى‌ عادل‌ شاه‌ را در خود نمى‌ديد از ابراهيم‌ قطب‌ شاه‌ و عماد شاه‌ (939 ـ 982ق‌) حاكم‌ برار درخواست‌كمك‌ كرد كه‌ مورد موافقت‌ آنها واقع‌ شد و حكمرانان‌ متفق‌، عازم‌ بيچاپور شدند. عادل‌ شاه‌ كه‌ اوضاع‌ را اين‌گونه‌ ديد ازشاه‌ ابوالحسن‌، پيشواى‌ خود خواست‌ تا چاره‌اى‌ انديشيده‌ و او را از اين‌ معركه‌ كه‌ در آن‌ گرفتار شده‌ بود نجات‌ دهد.شاه‌ ابوالحسن‌ با تقديم‌ هدايا و پول‌ فراوان‌ به‌ نظام‌ شاه‌ و بيان‌ دوستى‌ قديمى‌اش‌ با او (مرتضى‌ نظام‌ شاه‌ در زمان‌حكومت‌ پدرش‌، حسين‌ نظام‌ شاه‌ مدتى‌ فرار كرده‌ و به‌ دربار عادل‌ شاه‌ پناهنده‌ شده‌ بود و در آن‌جا با شاه‌ ابوالحسن‌دوستى‌ تمام‌ داشت‌) توانست‌ نظام‌ شاه‌ را از اين‌ جنگ‌ منصرف‌ كرده‌ و در عوض‌ به‌ جنگ‌ با قطب‌ شاه‌ تحريك‌ كند.نظام‌ شاه‌ خيانت‌ به‌ قطب‌ شاه‌ را كه‌ براى‌ كمك‌ به‌ او آمده‌ بود پذيرفت‌ و شبانه‌ لشكر قطب‌ شاه‌ را غافل‌گير كرد. سلطان‌ابراهيم‌ كه‌ چاره‌اى‌ جز فرار نداشت‌ به‌ همراه‌ پانصد سوار به‌ سوى‌ گلكنده‌ فرار كرد و به‌ واسطه‌ اين‌ خيانت‌، خسارات‌فراوانى‌ متحمل‌ شد.71
در اواخر عمر ابراهيم‌ قطب‌ شاه‌، بار ديگر نظام‌ شاه‌ با عادل‌ شاه‌ وارد جنگ‌ شد و قطب‌ شاه‌ را به‌ مساعدت‌ طلبيد.قطب‌ شاه‌، اميرتقى‌ الدين‌ اصفهانى‌ معروف‌ به‌ شاه‌مير طباطبايى‌ را كه‌ پس‌ از بركنارى‌ مصطفى‌ خان‌ اردستانى‌ به‌منصب‌ پيشوايى‌ و ميرجملگى‌ گماشته‌ بود،72 با ده‌ هزار سوار براى‌ كمك‌ به‌ نظام‌ شاه‌ فرستاد.73 درخلال‌ اين‌ جنگ‌ وقتى‌ شاه‌مير طباطبايى‌ همراه‌ نظام‌ شاه‌، مشغول‌ محاصره‌ قلعه‌ نلدرك‌،74 از قلاع‌ تحت‌تصرف‌ عادل‌ شاه‌ بود، سلطان‌ ابراهيم‌ بيمار شد و در ربيع‌الثانى‌ سال‌ 988 در سن‌ 51 سالگى‌ پس‌ از 32 سال‌ حكومت‌درگذشت‌.75 وقتى‌ خبر مرگ‌ ابراهيم‌ و جلوس‌ سلطان‌ محمد قلى‌ قطب‌ شاه‌ به‌ شاه‌مير رسيد، از اين‌كه‌ نظام‌شاه‌ از موقعيت‌ نابسامان‌ پس‌ از جلوس‌ حاكم‌ جديد، استفاده‌ كرده‌ و به‌ گلكنده‌ حمله‌ كند هراسان‌ شد، لذا قبل‌ از انتشاراين‌ خبر نزد نظام‌ شاه‌ رفت‌ و از او پيمان‌ مجدد گرفت‌ كه‌ به‌ گلكنده‌ حمله‌ نكند، و پس‌ از آن‌، خبر جلوس‌ محمدقلى‌ رابر تخت‌ حكومت‌ قطب‌ شاهيان‌ آشكار كرد. در همين‌ ايام‌، نمايندگانى‌ از طرف‌ شاه‌مير و نظام‌ شاه‌ براى‌ عرض‌ تسليت‌حاكم‌ فقيد و عرض‌ تهنيت‌ جلوس‌ پادشاه‌ جديد نزد محمدقلى‌ قطب‌ شاه‌ آمدند. شاه‌مير نيز پيش‌ از فتح‌ نلدرك‌ درسال‌ 988ق‌ به‌ گلكنده‌ آمد.76 بدين‌ ترتيب‌، دامنه‌ اين‌ جنگ‌ به‌ دوران‌ حكومت‌ محمد قلى‌ قطب‌ شاه‌ كشيده‌شد.
4. جنگ‌ محمدقلى‌ قطب‌ شاه‌ و عادل‌ شاهيان‌
محاصره‌ قلعه‌ نلدرك‌ در زمان‌ حكومت‌ ابراهيم‌ قطب‌ شاه‌ با تشكيل‌ جبهه‌ متحد قطب‌ شاهيان‌ و نظام‌ شاهيان‌ آغاز شده‌بود و بسيار به‌ طول‌ انجاميد. شاه‌مير كه‌ از دوران‌ حكومت‌ ابراهيم‌ قطب‌ شاه‌ به‌ عنوان‌ فرماندة‌ او در اين‌ محاصره‌شركت‌ كرده‌ بود، در رمضان‌ 989 از محمدقلى‌ قطب‌ شاه‌ درخواست‌ كرد كه‌ شخصاً فرماندهى‌ اين‌ سپاه‌ را بر عهده‌بگيرد. جاندبى‌بى‌ بيوه‌ على‌ عادل‌ شاه‌ و شاه‌ ابوالحسن‌ كه‌ فرماندهى‌ مدافعان‌ قلعه‌ نلدرك‌ را به‌ عهده‌ داشتند به‌ خوبى‌از آن‌جا دفاع‌ مى‌كردند. از اين‌ رو چون‌ در دوران‌ حكومت‌ و فرماندهى‌ محمدقلى‌ نيز محاصره‌ اين‌ قلعه‌ بيش‌ از يك‌سال‌ به‌ طول‌ انجاميد، قطب‌ شاه‌ از طول‌ مدت‌ محاصره‌ خسته‌ شد و فرماندهى‌ سپاه‌ را به‌ ميرزينل‌ استرابادى‌، معروف‌به‌ مصطفى‌ خان‌ استرابادى‌ واگذار كرد و خود به‌ گلكنده‌ بازگشت‌. در همين‌ زمان‌، دشمنان‌ و رقباى‌ شاه‌مير كه‌ در حال‌طرح‌ريزى‌ توطئه‌اى‌ عليه‌ او بودند، نامه‌اى‌ از جانب‌ او خطاب‌ به‌ فرماندهان‌ عادل‌ شاهى‌ جعل‌ كردند كه‌ آن‌ها را ازحمايت‌ خارجى‌هاى‌77 ارتش‌ قطب‌ شاهى‌ مطمئن‌ مى‌ساخت‌، آن‌ها اين‌ نامه‌ را نزد سلطان‌ آوردند كه‌ خشم‌شديد وى‌ را برانگيخت‌ و بلافاصله‌ شاه‌مير را زندانى‌ كرد.78 اين‌ اقدام‌ سلطان‌ باعث‌ ناراحتى‌ خارجى‌هاى‌سپاه‌ و در نتيجه‌، بى‌نظمى‌ و آشفتگى‌ ارتش‌ قطب‌ شاه‌ شد. لذا آن‌ها محاصره‌ قلعه‌ نلدرك‌ را رها كرده‌ عازم‌ گلكنده‌شدند. در بين‌ راه‌ سپاه‌ قطب‌ شاهى‌ كه‌ به‌ فرماندهى‌ مصطفى‌ خان‌ استرآبادى‌ نظم‌ خود را بازيافته‌ بودند، قلعه‌حسناباد79 از توابع‌ گلبرگه‌80 از قلمرو عادل‌ شاه‌ را محاصره‌ كردند. آن‌ها توانستند به‌ سرعت‌ اين‌ قلعه‌و مناطق‌ اطراف‌ آن‌ را تصرف‌ كنند، اما اين‌ پيروزى‌، قطعى‌ نبود، زيرا از سپاهيان‌ دلاورخان‌ حبشى‌، سردار عادل‌ شاه‌ كه‌براى‌ مقابله‌ با آن‌ها آمده‌ بود به‌ سختى‌ شكست‌ خوردند.
پس‌ از اين‌ جنگ‌ با پيشوايى‌ ميرمحمد مؤمن‌ استرآبادى‌ كه‌ بيش‌ از جنگ‌ و توسعه‌طلبى‌ به‌ فكر توسعه‌ نظام‌ ادارى‌ وتقويت‌ امور فرهنگى‌ بود و هم‌چنين‌ به‌ علت‌ خستگى‌ دو حكومت‌ از جنگ‌هاى‌ دائمى‌، خصومت‌ و دشمنى‌ بين‌ قطب‌شاهيان‌ و عادل‌ شاهيان‌ تا مدتى‌ برطرف‌ شد. ابراهيم‌ عادل‌ شاه‌ (987 ـ 1035ق‌) در سال‌ 995ق‌ خواجه‌ على‌سبزوارى‌ را به‌ همراه‌ جمعى‌ از اعيان‌ و بزرگان‌ دربار خود براى‌ خواستگارى‌ خواهر محمد قلى‌ قطب‌ شاه‌ به‌ گلكنده‌فرستاد. اين‌ ازدواج‌، روابط‌ دوستانه‌ بين‌ دو حكومت‌ را تقويت‌ كرد، به‌ طورى‌ كه‌ پس‌ از آن‌، روابط‌ بين‌ اين‌ دو حكومت‌ِمحلى‌ دكن‌ تا پايان‌ حكومت‌ اين‌ دو حاكم‌، دوستانه‌ و صلح‌آميز بود.81

نتيجه‌

حكومت‌ قطب‌ شاهيان‌ از همان‌ ابتداى‌ تأسيس‌(سال‌918ق‌) تا سال‌ 1000ق‌ پيوسته‌ با همسايگان‌ هندو و مسلمان‌خويش‌ درگير جنگ‌ بود. در برخى‌ مواقع‌ بين‌ اين‌ حكومت‌ها صلح‌ و آرامش‌ برقرار مى‌شد، اما اين‌ وضع‌ موقتى‌ و كوتاه‌مدت‌ بود و بعد از مدت‌ كوتاهى‌ مجدداً بين‌ دو حكومت‌ درگيرى‌ ايجاد مى‌شد و به‌ دنبال‌ اين‌ درگيرى‌، پاى‌ ديگرحكومت‌هاى‌ دكن‌ هم‌ كه‌ مسببان‌ اصلى‌ جنگ‌ نبودند، خواسته‌ يا ناخواسته‌ به‌ جنگ‌ باز مى‌شد. اگرچه‌ در همين‌ دوران‌آرامش‌ كوتاه‌ مدت‌ هم‌ بيشتر اين‌ حكومت‌ها براى‌ خود به‌ دنبال‌ جذب‌ نيرو و متحدى‌ قدرت‌مند بودند و در واقع‌شرايطى‌ همچون‌ دوران‌ جنگ‌ سرد بين‌ آن‌ها حاكم‌ بود. از آن‌جا كه‌ قلمرو حكومت‌ قطب‌ شاهيان‌ با قلمرو حكام‌ هندومذهب‌ جنوب‌ وشرق‌ دكن‌ هم‌جوار بود، بيشتر حركت‌هاى‌ توسعه‌طلبانه‌ آن‌ها در زمان‌ حكومت‌ سلطان‌ قلى‌ قطب‌ شاه‌به‌ اين‌ مسائل‌ معطوف‌ بود. در اواخر دوران‌ حكومت‌ سلطان‌ قلى‌ و در دوره‌ حكومت‌ جانشينان‌ او به‌ دلايل‌ مختلف‌ كه‌پيش‌تر به‌ آن‌ اشاره‌ شد، دامنه‌ اين‌ تنش‌ها به‌ سوى‌ حكومت‌هاى‌ مسلمان‌ دكن‌ كشيده‌ شد. حكومت‌هاى‌ مسلمان‌ دكن‌كه‌ در دوره‌ مورد بحث‌، پيوسته‌ با يكديگر درگير جنگ‌ بودند، در سال‌ 972ق‌ اتحاديه‌اى‌ نظامى‌ عليه‌ رامراج‌، حاكم‌هندوى‌ ويجانگر تشكيل‌ داده‌، توانستند رامراج‌ را به‌ سختى‌ شكست‌ دهند. چندى‌ پس‌ از اين‌ جنگ‌، مجدداًحكومت‌هاى‌ مسلمان‌ دكن‌ با يكديگر وارد جنگ‌ شدند. اما با به‌ حكومت‌ رسيدن‌ محمد قلى‌ قطب‌ شاه‌ و پيشوايى‌ ميرمحمد مومن‌ استرآبادى‌ كه‌ بيش‌ از جنگ‌ و توسعه‌طلبى‌ به‌ فكر توسعه‌ نظام‌ ادارى‌ و تقويت‌ امور فرهنگى‌ بود، ازتنش‌هاى‌ نظامى‌ دكن‌ كاسته‌ شد و يك‌ دوره‌ آرامش‌ نسبى‌ در دكن‌ برقرار شد.
نقشه‌ شماره‌(1) نقشه‌ قلمرو حكومت‌ قطب‌ شاهيان‌ و حكومت‌هاى‌ مجاور آن‌ در سال‌ 931ق‌ / 1525م‌
Safrani, shehbazeh, golconda and hyder abad,1991
نقشه‌ شماره‌(2) نقشه‌ قلمرو حكومت‌ قطب‌ شاهيان‌ همراه‌ با مشخص‌نمودن‌ جاى‌ برخى‌ قلعه‌هاى‌ مهم‌ و راههاى‌اصلى‌
Shervani.h.k,history of the qutb shahi dynasty,new delhi.1974
كتاب‌نامه‌
. اطهر رضوى‌، عباس‌، شيعه‌ در هند، ترجمه‌ مركز مطالعات‌ و تحقيقات‌ اسلامى‌، چاپ‌ اول‌: قم‌، دفتر تبليغات‌ حوزه‌ علميه‌، 1376.
. خانزمان‌ خان‌، غلامحسين‌ خان‌، تاريخ‌ آصف‌ جاهيان‌ / گلزار آصفيه‌، به‌ اهتمام‌ محمد مهدى‌ توسلى‌، اسلام‌آباد، مركز تحقيقات‌ فارسى‌ ايران‌ وپاكستان‌، 1377.
. راى‌ بندر ابن‌ پسر راى‌ بهارمال‌، لب‌ التواريخ‌ هند يا تاريخ‌ لب‌ الباب‌ هند، نسخه‌ خطى‌ شماره‌ 5347 ، كتابخانه‌ مركزى‌ دانشگاه‌ تهران‌.
. زبيرى‌، ميرزا ابراهيم‌، تاريخ‌ بيجاپور مسمى‌ به‌ بساتين‌ السلاطين‌، از ابتداى‌ دولت‌ عادلشاهيه‌ تا انقراض‌ دولت‌ موصوف‌، حيدرآباد دكن‌، [بى‌تا].
. صادقى‌ علوى‌، محمود، قطب‌ شاهيان‌ (تاريخ‌ سياسى‌ و فرهنگى‌ ـ مذهبى‌)، پايان‌نامه‌ مقطع‌ كارشناسى‌ ارشد رشته‌ تاريخ‌ اسلام‌، دانشگاه‌ تهران‌،1385.
. طباطبا، سيد على‌ عزيزالله‌، برهان‌ مآثر، دهلى‌، جامعه‌ دهلى‌، 1355ق‌.
. فزونى‌ استرآبادى‌، ميرهاشم‌ بيك‌، فتوحات‌ عادلشاهى‌، نسخه‌ خطى‌ شماره‌ 5289، كتابخانه‌ مركزى‌ دانشگاه‌ تهران‌.
. محمد هاشم‌ خان‌، مخاطب‌ به‌ خافى‌ خان‌ نظام‌ الملكى‌، منتخب‌ اللباب‌ در احوال‌ سلاطين‌ ممالك‌ دكن‌، گجرات‌ و خانديش‌، تصحيح‌ سر ولزلى‌هيگ‌، به‌ اهتمام‌ انجمن‌ آسيايى‌ بنگاله‌، كلكته‌، 1925م‌.
. معصومى‌، محسن‌، فرهنگ‌ و تمدن‌ ايرانى‌ ـ اسلامى‌ دكن‌ در دوره‌ بهمنيان‌ (748 ـ 934ق‌)، يدالله نصيريان‌، رساله‌ مقطع‌ دكترى‌ فرهنگ‌ و تمدن‌ملل‌ اسلامى‌، دانشگاه‌ تهران‌، 1383.
. منشى‌ قادر خان‌، تاريخ‌ قطب‌ شاهى‌، به‌ اهتمام‌ سيد برهان‌ الدين‌ احمد، حيدرآباد دكن‌، چاپ‌ سنگى‌، 1306 ق‌.
. ميرابوالقاسم‌ رضى‌ الدين‌ ابن‌ نورالدين‌، مخاطب‌ به‌ مير عالم‌، حديقة‌ العالم‌، به‌ اهتمام‌ سيد عبد الطيف‌ شيرازى‌، حيدرآباد دكن‌، 1309 ق‌.
. ناشناس‌، تاريخ‌ سلطان‌ محمد قطب‌ شاه‌، به‌ خط‌ نظام‌ ابن‌ عبدالله‌ شيرازى‌، نسخه‌ خطى‌ شماره‌ 3885، كتابخانه‌ ملى‌ ملك‌.
. هاليستر، جان‌ نورمن‌، تشيع‌ در هند، ترجمه‌ آذرميدخت‌ مشايخ‌ فريدنى‌، چاپ‌ اول‌: تهران‌، نشر دانشگاهى‌، 1373.
. هندوشاه‌، محمدابن‌ قاسم‌، گلشن‌ ابراهيمى‌، تاريخ‌ فرشته‌، [بى‌جا]، چاپ‌ سنگى‌، 1301 ق‌.
. Devare.n,a short history of Persian literature at the bahmani,the adil shahi,the qutb shahi courts deccan,1991.
. Safrani,shehbazeh,golconda and hyder abad,1991.
. shervani.h.k,history of the qutb shahi dynasty,new delhi.1974.

پی نوشت:

1 كارشناس ارشد تاريخ اسلام.
2 Berar (پايتخت حكومت عمادشاهيان در شمال دكن مركزي)
3 Bidar (پايتخت حكومت بريد شاهيان در همسايگى غرب گلكنده)
4 Bijapur (پايتخت حكومت عادل شاهيان در همسايگى جنوب غربى گلكنده)
5 Ahmadnagar (پايتخت حكومت نظام شاهيان در غرب دكن مركزي)
6 Golkonda (پايتخت حكومت قطب شاهيان در شرق دكن مركزي)
7 . ر.ك: نقشه شماره 1.
8 . ناشناس، تاريخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله اول و محمد هاشم خان، مخاطب به خافى خان نظام الملكي، منتخب اللباب در احوال سلاطين ممالك دكن، گجرات و خانديش، ج 3، ص 124.
9 . ميرابوالقاسم رضى الدين ابن نورالدين، مخاطب به مير عالم، حديقة العالم، مقاله اول، ص 31 و محمد بن قاسم هندوشاه، گلشن ابراهيمي، تاريخ فرشته، ج 1، ص 724.
10 . تاريخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله اول و مير عالم، همان، مقاله اول، ص 31.
11 . مير عالم، همان، مقاله اول، ص 31 و محمد بن قاسم هندوشاه، همان، ج 1، ص 724.
12 . مير عالم، همان، ص 31، غلامحسين خان خانزمان خان، تاريخ آصف جاهيان / گلزار آصفيه، ص 10.
13 Orissa
14 Vijanagar
15 . تاريخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله اول و محمد بن قاسم هندشاه، همان، ج 2، ص 168.
16 Rajkonda
17 Durkonda
18 Keshtenray
19 Vijanagar
20 Pangal
21 Kenpor
22 Kovilkonda
23 . ر.ك: نقشه شماره 2.
24 . مير عالم، همان، ص 51 و تاريخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله اول.
25 . ر.ك: صادقى علوي، محمود، قطب شاهيان (تاريخ سياسى و فرهنگى - مذهبي)، ص‌20.
26 Wilkondel
27 Malangor
28 . ميرعالم، همان، ص 54-53 و تاريخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله اول.
29 Shitabkhan
30 Kamit
31 Warangal
32 Wilmukonda
33 Kondapalli
34 Anderkonda
35 Aropeli
36 Tilangana
37 . مير عالم، همان، ص 58-56 و تاريخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله اول.
38 . محمد بن قاسم هندوشاه، همان، ج 2، ص 168 و تاريخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله اول.
39 Kohir
40 . تاريخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله اول.
41 . محمد بن قاسم هندوشاه، همان، ج‌2 ، ص‌169 و محمد هاشم خان، همان، ج‌3، ص 373.
42 . محمد بن قاسم هندوشاه، همان، ج‌2 ،ص‌169.
43 . جمشيد قطب شاه كه به سبب طولانى شدن عمر پدرش سلطان قلى قطب شاه، در آرزوى حكومت ريش سفيد كرده بود، با طرح توطئه‌اى پدرش را به قتل رساند و برادر بزرگ‌ترش را كور كرد و خود به تخت سلطنت نشست كه اين امر نارضايتى بزرگان دربار قطب شاهى را به دنبال داشت (ر.ك: تاريخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله اول و محمد هاشم خان ، همان ، ج‌3، ص 369 - 373).
44 Kohir
45 Ramraj
46 . تاريخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله دوم؛ منشى قادر خان، تاريخ قطب شاهي، ص 7-6 و سيدعلى عزيزاللَّه طباطبا، برهان مآثر، ص 316-315. لازم به توضيح است كه نويسنده برهان مآثر به جاى نظام شاه به اشتباه نام عادل شاه را ذكر كرده است.
47 Sholapur
48 Kakni
49 Gulbarga
50 Etgir
51 Raichur
52 . ميرزا ابراهيم زبيري، تاريخ بيجاپور، ص‌59 و راى بندرابن، پسر راى بهارمال، لب التواريخ هند يا تاريخ لب الباب هند، ص 135 و محمد بن قاسم هندوشاه، همان، ج‌2 ، ص‌169؛ تاريخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله دوم؛ منشى قادر خان، تاريخ قطب شاهي، ص 7-6 و سيدعلى عزيزاللَّه طباطبا، همان، ص 316-315.
53 Kolas
54 Narayankoda
55 Medak
56 عباس اطهر رضوي، شيعه در هند، ج‌1، ص‌468.
N.devare,a short history of Persian literature at the bahmani the adilshahi,the Qutb shahicourts, deccan, p 129.
57 Kalyani
58 از مناصب مهم دربار قطب شاهيان كه در هرم قدرت اين حكومت پس از سلطان و پيشوا در مكان سوم قرار داشت.
59 . محمدهاشم خان، همان، ج‌3، ص‌370؛ تاريخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله سوم و منشى قادر خان، همان، ص‌12.
60 . در حالى كه شرط بود كه سربازان رامراج دست قتل و غارت و تجاوز به مسلمانان نگشايند (منشى قادرخان، همان، ص 10).
61 . ميرهاشم بيك فزونى استرآبادي، فتوحات عادلشاهي، ص‌54-53 و سيدعلى عزيز اللَّه طباطبا، همان، ص 407 - 410.
62 . ميرهاشم بيك فزونى استرآبادي، همان، ص‌54 و محمد بن قاسم هندوشاه، همان ،ج‌2، ص‌171.
63 . جكديوراو از افرادى بود كه به دليل نقش مؤثرش در جلوس ابراهيم بر تخت حكومت قطب شاهي، صاحب اختيارات فراوان شده بود. او قصد داشت از اين اختيارات، سوء استفاده نموده، ديگر سرداران را كنار بزند و دولت قلى برادر ابراهيم را به جاى او به حكومت برساند. وقتى اين توطئه فاش شد، قطب شاه به دليل خدمات سابق جكديوراو از گناه او درگذشت. اما چون در همين ايام، برادر او بدون اجازه سلطان به اقطاع خود رفت، باعث ناراحتى قطب شاه شد، لذا سلطان تعدادى از هواداران جكديوراو را كشت. وقتى اين خبر به جكديوراو رسيد ابتدا به عمادالملك و سپس به رامراج پناهنده شد (براى تفصيل بيشتر ر.ك: مير عالم، همان، مقاله اول، ص‌122-120).
64 . تاريخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله سوم.
65 . مير هاشم بيك فزونى استرآبادي، همان، ص‌54-53 و محمد هاشم خان، همان، ج 3، ص‌379.
66 . مير عالم، همان، ص‌141- 151.
67 . تاريخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله دوم و ميرعالم، همان، مقاله اول، ص 145.
68 Talikota
69 . غلامحسين خان خانزمان خان، همان، ص‌13؛ ميرزا ابراهيم زبيري، همان، ص‌95 و محمدبن قاسم هندوشاه، همان، ج‌2، ص‌171.
70 . ميرهاشم بيك فزونى استرآبادي، همان، ص 60-55 و تاريخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله سوم.
71 . سيدعلى عزيزاللَّه طباطبا، همان، ص 452-447 و تاريخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله سوم.
72 . تاريخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله سوم.
73 . منشى قادر خان، همان، ص 14 و تاريخ سلطان محمد قطب شاه، مقاله سوم.
74 Naldurg
75 . راى بندرابن، همان، ص‌136 و غلامحسين خان خانزمان خان، همان، ص‌18.
76 . سيد على عزيزاللَّه طباطبا، همان، ص‌529-527؛ راى بندرابن، همان، ص 136 و محمدبن قاسم هندو شاه، همان، ج 2، ص 172.
77 . از همان سال‌هاى اوليه تشكيل پادشاهى بهمنيان، ارتش آن‌ها از دسته‌هاى متعددى تشكيل مى‌شد كه پيوسته با يكديگر رقابت داشتند. يكى از اين دسته‌ها عمدتاً شيعه و از ايرانى‌ها و نيز ترك‌ها و مغولان آسياى مركزى بودند، دسته ديگر سنى بودند و مسمانان جنوب هندو مزدوران حبشى را شامل مى‌شدند. در آن دوران، گروه اول را غريبه‌ها، آفاقى‌ها يا خارجى‌ها و گروه دوم را دكنى‌ها مى‌ناميدند. اين تقسيم بندى در دوره قطب شاهيان نيز ادامه داشت (براى تفصيل بيشتر ر.ك: جان نورمن هاليستر، تشيع در هند، ص 117-116 و محسن معصومي، فرهنگ و تمدن اسلامى - ايرانى دكن در دوره بهمنيان، ص 74-68.
78 . قطب شاه پس از چندى از گناه شاه‌مير درگذشت واو را روانه وطنش ايران نمود، اما او در كشتى و قبل از رسيدن به ايران درگذشت (ر.ك: محمدهاشم خان، همان، ج 3، ص 387-385 و محمد بن قاسم هندوشاه، همان، ج‌2، ص 172).
79 Husnabad
80 Gulbarga
81 . عباس اطهر رضوي، همان، ج‌1، ص 474؛ راى بندرابن، همان، ص 136 و منشى قادرخان، همان، ص 15.





ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.