غدير در شعر فارسى

اگر حضرت خضر آب حيات نوشيد و ماندگار ماند؛ ادبيات و فرهنگ مسلمانان نيز در سايه قرآن مجيد و به راهنمايى خدا و رسولش از آب غدير خم سيراب گشت و جاودانه شد. نه تنها شعراى بزرگ عرب از حسان‏بن ثابت و كميت اسدى و دعبل خزائى گرفته تا سيد حيدرحلّى و بولس السلامه و ديگران كه، شاعران حق‏جوى و حقيقت‏گوى هم از
يکشنبه، 20 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
غدير در شعر فارسى
غدير در شعر فارسى
غدير در شعر فارسى

نويسنده:محمد صحتى سردرودى

از فردوسى تا شهريار

اگر حضرت خضر آب حيات نوشيد و ماندگار ماند؛ ادبيات و فرهنگ مسلمانان نيز در سايه قرآن مجيد و به راهنمايى خدا و رسولش از آب غدير خم سيراب گشت و جاودانه شد.
نه تنها شعراى بزرگ عرب از حسان‏بن ثابت و كميت اسدى و دعبل خزائى گرفته تا سيد حيدرحلّى و بولس السلامه و ديگران كه، شاعران حق‏جوى و حقيقت‏گوى هم از هر نژاد و زبان به اصالت اين بركه با بركت و به زلالى اين چشمه هميشه جوشان شهادت داده‏اند. در اين ميان شاعران پارسى گوى نيز به حقانيت غدير خم گواهى داده و گاه با سرودن چكامه‏هاى فاخر و بلند، و غديريّه‏هاى غرا و رسا، گوى سبقت از همگنان ربوده‏اند.
گفتنى است كه پيشترها دانشمند خبير، علامه امينى، غديريّه‏هاى بسيارى را كه توسط دانشمندان و شاعران بنام به زبان عربى سروده شده بود از لابلاى متون و منابع بيرون كشيده و در اثر سترگ خود »الغدير« منتشر ساخته بود. با اينكه بسيارى از متون و ديوانهاى پيشينيان به صورت كامل در دسترس نيست و برخى از گزند روزگاران در امان نمانده و بسيارى ديگر منتشر نشده همچنان به صورت خطى در گوشه‏هاى كتابخانه‏هاى جهان خاك مى‏خورند، باز مشكل مى‏توان ديوانى را يافت كه از نام اميرالمؤمنين على، عليه‏السلام، و مدح مولاى غدير خم محروم مانده باشد. براى اثبات اين سخن كافى است تا گلگشتى در آثار چهار شاعر بزرگ ايران يعنى فردوسى، سعدى، مولوى و حافظ داشته باشيم.
حماسه سراى بزرگ باستان حكيم ابوالقاسم فردوسى (م. 411 ق.) گويد:
چه گفت آن خداوند تنزيل و وحى
خداوند امر و خداوند نهى
كه من شهر علمم، عليّم در است
درست اين سخن گفتف پيغمبر است
اگر چشم دارى به ديگر سراى
به نزد نبىّ و »وصىّ« گير جاى
منم بنده اهل بيت نبى
ستاينده خاك پاى »وصىّ«
حكيم طوس، چنان كه از ابيات بالا نيز پيداست، هر گاه از امام على، عليه‏السلام، ياد مى‏كند بيش از هر وصف ديگر به »وصايت« تكيه مى‏كند و هميشه با تأكيد صريح حضرتش را »وصىّ« مى‏نامد كه همين خود مى‏تواند حاكى از اعتقادى باشد كه فردوسى بى گمان به حقانيت غدير داشت.
جلال الدين محمد مولانا مولوى (م. 670 ق.) در ديوان ماندگار خود مى‏گويد:
تا صورت پيوند جهان بود، على بود
تا نقش زمين بود و زمان بود، على بود
شاهى كه ولى بود و وصى بود، على بود
سلطان سخا و كرم و جود، على بود
ملاى رومى در اين غزل مولا على، عليه‏السلام، را مانند يك شاعر شيعى با اوصاف و امتيازهايى چون: »ولى«، »وصى« و »معصوم به نص قرآن« مى‏ستايد و در ضمن رباعيات خود مى‏گويد:
روزى نشد از سر على كَس آگاه
زيرا كه نشد كَس آگه از سر الاه
يك ممكن و اين همه صفات واجب
لا حول و لا قوة إلّا باللّه
در دفتر ششم مثنوى نيز به تفسير حديث »من كنت مولاه فعلىّ مولاه« پرداخته، مى‏گويد:
زين سبب پيغمبر با اجتهاد
نام خود و آن على مولا نهاد
گفت هر كَس را منم مولا و دوست
ابن عمّ من على مولاى اوست
پس از مولوى مى‏رسيم به شيخ مصلح‏الدين سعدى شيرازى (م. 690 ق.) و مى‏بينيم كه وى نيز كسى از اصحاب پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، را مانند على، عليه‏السلام، نستوده است:
جوانمرد اگر راست خواهى ولىّ است
كرم، پيشه شاه مردان على است
سعدى در اين بيت از اميرالمؤمنين، عليه‏السلام، با نام »ولىّ« ياد مى‏كند.
مرحوم قاضى نورالله شوشترى از كتاب »خلاصةالمناقب« مولانا نورالدين جعفر بدخشى قصيده‏اى از قصايد سعدى را نقل مى‏كند كه در ضمن آن سعدى مى‏گويد:
به آن روزى كه وحى آمد نبى را
كه از پالان اشتر ساخت منبر
كه بعد از مصطفى در كل عالم
نبفد فاضل‏تر و بهتر ز حيدر
پس از احمد امام حق على دان
كه بود او نفس معصوم مطهر
پس از سعدى به شاعر غزلسراى بزرگ حافظ شيرازى (م. 792 ق.) مى‏رسيم و مى‏بينيم كه لسان‏الغيب نيز همين نوا را مى‏نوازد و مى‏گويد:
على امام و على ايمن و على ايمان
على امين و على سرور و على سردار
على ز بعد محمد ز هر كه هست بفه است
اگر تو مؤمن پاكى بكن بر اين اقرار
كه نيست دين هدا را به قول پاك رسول
امام غير على بعدف احمد مختار
حافظ شيرازى در اين اشعار نقل شده نيز مولا على، عليه‏السلام، را پس از محمد، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، از همه برتر و افضل »و به قول پاك رسول، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، تنها امام اسلام پس از احمد مختار، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله« مى‏داند.
اينك كه با اشعار لسان‏الغيب شيرازى گلگشت دلنوازمان در ديوانهاى چهار شاعر بزرگ اركان اربعه شعر فارسى به پايان رسيد بر مى‏گرديم و غدير خم را در آثار شاعران ديگر پى مى‏گيريم.

قرن چهارم

1- كسايى مروزى، ابوالحسن مجدالدين (م. 341 ق.):
اى نواصب گر نداى فضل سرّ ذوالجلال
آيت »قربى« نگه كن و آن »اصحاب‏اليمين«
»قل تعالوا ندع« برخوان، ور ندانى گوش دار
لعنت يزدان ببين از »نبتهل« تا »كاذبين«
آن نبى و ز انبيا كس نى به علم او را نظير
وين ولى، و ز اوليا كس نى به فضل او را قرين
آن چراغ عالم آمد و ز همه عالم بديع
وين امام امت آمد و ز همه امت گزين
كسايى مروزى، ممدوح و برگزيده خدا و رسولش را با تصريح به آيه مودت قربى و آيه مباهله و سوره هل اتى مى‏ستايد و آن حضرت را »ركن مسلمانى«، »ولى بى‏مانند« و »سرّ ذوالجلال« مى‏داند و »اميرالمؤمنين« »امام المتقين« »امام امت« و از ميان همه امت برگزيده شده توصيف مى‏كند.
2- دقيقى طوسى، ابومنصور محمدبن‏احمد (م.341ق.):
كيوس‏وار بگيرد همى به چشم آلوس
بسان فرخ شبها امير روز غدير
پر واضح است كه مراد از امير روز غدير، اميرمؤمنان على، عليه‏السلام، است و تا آنجا كه ما تفحص كرديم مى‏توان گفت كه اين بيت دقيقى، قديمى‏ترين شعرى است كه با صراحت تمام از روز غدير سخن گفته و از متون ادب فارسى به جا مانده است.

قرن پنجم

3- منوچهرى دامغانى (م. 433 ق.):
آهنى در كف، چون مرد غدير خم
به كَتفف باز فكنده سر هر دو كم
يكى از پژوهشگران نوشته است:
ظاهراً نخستين شعرى كه در آن، نام »غدير خم« آمده، از منوچهرى دامغانى مى‏باشد.
اما چنان كه پيش از اين آورديم معلوم شد كه يك قرن پيش از منوچهرى، دقيقى طوسى از »امير روز غدير« نام برده بود.
منوچهرى دامغانى در جايى ديگر مى‏گويد:
كس را خداى بى هنرى مرتبت نداد
بيهوده هيچ سيل نيايد سوى غدير
باشد همو بزرگ چنو روز او بزرگ
باشد شقى حقير و چنو روز او حقير
4- ناصرخسرو قباديانى (481-394 ق.):
على آن يافت ز تشريف كه در روز غدير
شد چو خورشيد درخشنده در آفاق شهير
ناصر خسرو در تشبيهى رابطه انسان با خرد و دانايى را مانند رابطه پيامبر اكرم، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، با اميرالمؤمنين، عليه‏السلام، در روز غدير خم مى‏داند:
با خرد باش يكدل و همبر
چون نبى با على به روز غدير
يا در جاى ديگرى مى‏گويد:
بياويزد آن كس به غدر خداى
كه بگريزد از عهد روز غدير
چه گويى به محشر اگر پرسدت
از آن عهد محكم، شبر يا شبير
و در چكامه بلندى گويد:
آگاه تو نيئى كه پيمبر كه را سپرد
روز غدير خم، به منبر، ولايتش
5- ابوالمفاخر رازى (م. 511 ق.):
بال مرصع بسوخت مرغ ملمع بدن
اشك زليخا بريخت يوسف گل پيرهن
اين بيت مطلع قصيده پر آوازه‏اى است كه رازى در مدح حضرت امام رضا، عليه‏السلام، سروده كه بسيار مورد استقبال شاعران پس از او گشته و چكامه‏ها به اقتضاى آن پرداخته‏اند.
ابوالمفاخر رازى در ضمن آن گويد:
كرده ز خارا خمير همچو امير غدير
از كف پير فطير، پشت تنور دمن

قرن ششم

6- سوزنى سمرقندى، شمس‏الدين محمد (م.569 ق.):
نگر كه دست كه بگرفت مصطفى به غدير
كه را امام هدى خواند و فخر و زين و همام
مرا امام هم از جايگه وصىّ خداست
ز جايگاه نبى، مر ترا امام كدام؟
7- سنايى غزنوى، ابوالمجد مجدود بن آدم (525-437ق.):
نايب مصطفى به روز غدير
كرده در شرع مر، ورا، به امير
بهر او گفته مصطفى به الاه
كاى خداوند »وال من والاه«
8- شرف‏الشعرا قوامى رازى، بدرالدين (قرن 6):
ولى نعمت اهل دين از رسول
ولى عهد پيغمبر كردگار
و در جاى ديگرى مى‏گويد:
آن امام نص معصوم آن كه زير ساق عرش
بوسه بر نعلين قدر او همى كيوان دهد
قوامى رازى كه از شاعران بنام شيعى است مولا على، عليه‏السلام، را در اشعارش »سپهدار اسلام«، »ولى نعمت اهل دين از جانب رسول خدا، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله«، »ولى عهد رسول خدا«، »امير مؤمنان«و »امام معصوم« مى‏خواند و گوياتر از همه اينكه امام نص، يعنى امام منصوص عليه مى‏داند و پيداست كه مراد از نص بيشتر حديث غدير است.

قرن هفتم

9- عطار نيشابورى، فريدالدين (586-516 ق.):
قلب قرآن قلب پر قرآن اوست.
»وال من والاه« اندر شأن اوست

قرن هشتم

10- ابن يمين فريومدى (م. 769 ق.):
او در قصيده‏اى با مطلع:
مقتداى اهل عالم چون گذشت از مصطفى
ابن عم مصطفى را دان على مرتضى
از غدير خم و حديث متواتر »من كنت مولاه فعلىّ مولاه« ياد مى‏كند و اينكه آن را نمى‏توان انكار كرد:
اوست مولانا به فرمانى كه از حق ناطق است
چون توان منكر شدن در شأن او »من كنت« را؟
11- مولانا لطف‏الله نيشابورى (م. 810 ق.):
اگر قرآن بود برحق به قول حق امامت را
حواله با كه كرد احمد بدان مجمع كه بفد ذاهب
پيداست كه مقصود شاعر از آن مجمعى كه پيامبر اسلام، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، از رحلت و رفتنى بودن خود (ذاهب) خبر داده و امامت را در آن مجمع به امام، عليه‏السلام، حواله كرد (واگذار نمود) غدير خم است و همين موجب آن است كه امام و رهبر پس از پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، على، عليه‏السلام، باشد و نه غير.
12- افضل‏المتكلمين مولانا كاشى، محمدحسن (قرن8):
مقصد تنزيل »بلّغ«، مركز اسرار غيب
مقطع »يتلوه شاهد« مطلع »حبل المتين«
مراد مولانا از »مقصد تنزيل بلّغ« همان آيه شريفه‏اى است كه در روز غدير از جانب خدا به رسولش فرود آمد. يا در جاى ديگرى مى‏گويد:
اى گزيده مر خدايت يا اميرالمؤمنين
خوانده نفس مصطفايت يا اميرالمؤمنين
13- علوى رازى، نصر بن محمد متخلص به نصرت (از شاعران سده هشتم):
او در قصيده‏اى به مطلع:
بعد احمد ز كه جويم ره اخلاص و صواب
تا به محشر سرم از زيب وى افسر گيرد؟
يا كه را مير و امام از پى احمد گويم
تا درخت دل و دينم نعم و بر گيرد؟
و در جواب به توصيف اميرالمؤمنين على، عليه‏السلام، با عنايت به آيات و احاديث مى‏پردازد و با تكرار (آن بود مير...) برخى از اوصاف و خصايل امام على، عليه‏السلام، را يادآورى مى‏كند تا بگويد:
آن بود مير كه در روز غديرش قرآن
بر همه امت احمد سر و سرور گيرد
در قصيده ديگرى گويد:
مؤمن آن باشد كه او را گيرد اندر دين امام
كو امامت در غدير از ايزد جبار داشت
در مطلع قصيده ديگرى نيز »آيه كمال‏الدين« را زينت بخش سخنش قرار داده، به صورت مستند و مستدل از غدير خم سخن گفته است كه:
بهر امامتش به مَلاى عموم خلق
اندر غدير خم به نبى، حق پيام كرد
14- حمزه كوچك ورامينى (از شاعران سده هفتم و هشتم هجرى):
او در چكامه‏اى سخن از سوره‏هايى مى‏گويد كه در آنها آيه‏هايى در حق اهل بيت، عليهم‏السلام، و اثبات امامت امام على، عليه‏السلام، نازل شده است و با اشاره به »آيات غدير« كه بيشتر در سوره مائده است مى‏گويد:
الكهف و نور و سجده و انعام و مائده
بيگاه و گاه منقبتش ماجرا كنم
در جاى ديگر او دهها آيه از قرآن مجيد،شاهد مى‏آورد كه همگى در مدح مولاى مؤمنان على، عليه‏السلام، است و با اشاره به آيه تبليغ ولايت (يا أيّها الرّسول بلّغ ما أنزل اليك...) و آيه »اكمال دين« كه هر دو در باره غدير خم نازل شده و از آيه‏هاى بسيار معروف سوره »مائده« مى‏باشند چنين مى‏گويد:
سراسر »مائده« در مدحت اوست
كه حق بهر زكاتش »إنّما« گفت
و با تصريح به اينكه آيه »إنّما« نيز از سوره مائده در شأن امام، عليه‏السلام، است، سوره به سوره، آيه‏هايى را كه در حق على، عليه‏السلام، است، در ضمن قصيده بلندش يادآورى مى‏كند.

قرن نهم

15- ابن حسام خوسفى، محمدبن حسام‏الدين (875-783ق.):
»يا أيّها الرّسول« خطاب محمد است
ليك اين خطاب، سوى محمد، براى اوست
16- قاينى واعظ، مير سيدعلى (قرن 9):
او همانند يك شاعر زبده فضايل و مناقب مولا، عليه‏السلام، را به رشته نظم كشيده و مانند متكلّمى زبردست و حق طلب با مخالفان محاجه مى‏كند و مى‏گويد:
وانكه مى‏گويند ناكرده خليفه، نقل كرد
از هوا ترك نص و قول پيغمبر كرده‏اند
اى عجب زان قوم كو را تهنيت كرده غدير
بعد از آن اندر سقيفه رأى ديگر كرده‏اند
بر وفاق رأى، تأخير مقدم كرده‏اند
بر خلاف نص، تقديم مؤخر كرده‏اند

قرن دهم

17- بابا فغانى (م. 925 ق.):
امام اوست به حكم خدا و قول رسول
كه مستحق امامت بود به نص كلام
امام اوست كه قايم بود به حجت خويش
چراغ عاريت از ديگرى نگيرد وام
روشن است كه منظور بابافغانى از »نص كلام« و »حكم خدا و قول رسول« بيشتر غدير خم است
18- مولانا نظام استرآبادى (م. 921 ق.):
شكست رونق دين شد، نه قيمت گهرت
چو اهل غدر شكستند عهد روز غدير

قرن يازدهم

19- صائب تبريزى (1086-1016 ق.):
آخر ز فيض ساقى كوثر، تمام شد
عيد غدير شد به مقيمان اين ديار
صائب در قصيده ديگرى كه پيش از قصيده فوق در ديوانش ثبت شده است همچنين در مدح مولا على، عليه‏السلام، گويد:
چون لباس كعبه بر اندام بت، زيبنده نيست
جز تو بر شخص دگر نام اميرالمؤمنين
20- فياض لاهيجى (م. 1072 ق.):
در قصيده بلندى كه در مدح امام على، عليه‏السلام، به مطلع زير سروده است:
سزاى امامت به صورت، به معنى
علىّ ولىّ آن كه شاه است و مولى
پس از هفتاد بيت مى‏رسد به آنجا كه گويد:
به تنزيل شد »هل اتى« از چه منزل
نبى را ز »بلّغ« چرا كرد عتبى؟
و پيداست كه مرادش از »بلّغ« آيه تبليغ و حمايت است كه در غدير خم نازل شد و ملاعبدالرزاق فياض لاهيجى خود در ادامه همين چكامه چنين گويد:
به روز غدير از براى كه مى‏گفت
به بالاى منبر نبى »لست اولى«
براى كه بود اينكه گرديد صادر
حديثى كه نقل است در »طير مثوى«
چرا كرد امرف سلام امامت
چرا اجر تبليغ شد حبّ قربى
كسى كاين فضايل مر او راست ثابت
كسى كاين دلايل در او هست مجرا
بود در امامت زهر غير سابق
بود در خلافت زهر غير اَحرى
21- نظيرى نيشابورى (م. 1083 ق.):
فراز منبر يوم الغدير، اين رمزيست
كه سر ز جيب محمد، على برآورده

قرن دوازدهم

22- حزين لاهيجى (1181-1103 ق.):
آن طاير قدسم كه چكد خون ز صفيرم
با درد و عشق سرشتند خميرم...
مستى مرا نيست مرا به دنباله خمارى
پيمانه‏كش ميكده خمّ غديرم
23- عاشق اصفهانى، محمد (1181-1111 ق.):
او در چكامه‏اى پس از گلايه و شكواى شاعرانه از روزگارش به نام مولاى غدير پناه مى‏برد و مى‏گويد:
چرخ با من دشمن و جز آستان بوتراب
نيست جاى ديگر از بهر پناهم دلپذير
آن كه پيش از مهد بستى صولت او دست ديو
آنكه در گهواره كشتى گاه اژدر، گاه شير
آنكه حاصل گشت از وى دين ايزد را كمال
چون به نص مصطفى مخصوص شد روز غدير
24- لامع، محمدرفيع (م. 1076 ق.):
محمد رفيع بن عبدالكريم درميانى متخلّص به »لامع« اشعار بسيارى در مدح حضرت امير، عليه‏السلام، دارد كه در ضمن يكى از آنها مى‏گويد:
»من كنت مولاه« از نبى در شأن او شد منجلى
مولاى انس و جان على، قسام نيران و جنان
25- فقير دهلوى، مير شمس‏الدين (1183-1115 ق.):
با عنايت به آيه شريفه »أليوم أكملت لكم دينكم...« گويد:
آن وارث ملك لايزالى
شاهنشه دين، علىّ عالى
آن مجمل شرع از او مفصّل
و آن دين خدا به او مكمَّل
26- آذر بيگدلى، لطفعلى‏بيك (1195-1134 ق.):
شنيدم به فرمان حىّ قدير
على را پيمبر به روز غدير
به بالاى سر برد و با خلق گفت:
كه تا چند اين راز بايد نهفت
از آنان كه دارندم آيين و كيش
شمارد مرا هر كه مولاى خويش
پس از من بداند كه مولا عليست
ز هر كس به مولايى اولى عليست

قرن سيزدهم

27- وصال شيرازى (1262-1197 ق.):
آن كه حاصل گشت از وى ايزد را كمال
چون به نص مصطفى مخصوص شد روز غدير
وصال شيرازى نزديك به بيست مورد از غدير خم ياد كرده و غديريه‏هاى بلند و بالايى سروده است كه نقل همه آنها در اين مجال نمى‏گنجد.
28- داورى شيرازى، محمد (1238- 1283 ق.):
اينك اينك شادى عيد غدير
أبشروا يا قوم قد جاء البشير
داورى شيرازى غديريه‏هايى دارد كه در ديوان وى به ترتيب با عناوينى چون »عيد غدير« »خلعت غدير« و »تهنيت عيد غدير« ذكر شده است.
30- جودى خراسانى، عبدالجواد (م. 1302 ق.):
بود مبارك و ميمون صباح عيد غدير
به اهل عالم ايجاد از صغير و كبير
بود امير بر اعياد اين همايون عيد
چنان كه بر همه اوليا جناب امير
على عالى اعلاء، قسيم جنّت و نار
ولىّ والى والا، خديو عرش سرير
شها! تويى كه به خمّ غدير خواند تو را
وصىّ خويش نبى ز امر كردگار قدير
31- شكيب اصفهانى، محمدعلى (م. قرن 13):
آن خسروى كه ختم رسل در غدير خم
فرمود اين وصىّ من از امر داور است
بر من وصىّ مطلق و بر كبريا ولىّ
بر مؤمنين امير و به اسلام ياور است
شكيب اصفهانى در قصيده ديگرى نيز غدير را مى‏سرايد كه در اينجا چند بيتى از صدر آن آورده مى‏شود:
چون اراده خدا شد به كمال خودنمايى
به غدير خم در آمد به لباس مرتضايى
ز جمال شاه مردان بنمود جلوه يزدان
به جلال ذوالجلالى به كمال كبريايى
32- قاآنى شيرازى (1270-1222 ق.):
گفت كه فردا مگر نه عيد غدير است
عيدى بادش چو بوى عود معطر
پس از اين مطلع داستان غدير را چنين مى‏سرايد:
بر شد و گفتا: »الست اولى منكم«
گفتند: آرى، ز ما به مايى بهتر
دست على را پس گرفت و برافراخت
قطب هدى را پديد شد خط محور
گفت كه اى قوم بنگريد تناتن
گفت كه اى قوم بشنويد سراسر
هر كش مولا منم على‏اش مولاست
اوست پس از من به خلق سيد و سرور
33- شمس‏الشعرا سروش اصفهانى،ميرزامحمدعلى (1285-1228 ق.):
به پاس قدمت پيمان، شه ولايت شد
كه مست جام ولا، از خم غدير آمد
34- جيحون يزدى، ميرزامحمد (م. 1301 ق.):
در قصيده‏اى به مطلع:
مست از غدير خم نگر مهر و مه ارض و سما
آرى مجو هوشى دگر، چون شد سقايت با خدا
واقعه غدير خم را با استفاده از متون و تاريخ بابيان شيرين شعر روايت مى‏كند و در مقطع مى‏گويد:
تا بيش باشد محترم عيد غدير از عيد جم
يارت ز عشرت مغتنم، خصمت به عسرت مبتلا
35- وامق يزدى، ميرزا محمدعلى (م. 1255 ق.):
شد عيد غدير خم اى ساقى گلرخسار
شكرانه اين نعمت خشت از سرخم بردار
روزى است كه از داور، شد حكم به پيغمبر
تا خود به سر منبر بى پرده كند اظهار
36- اختر طوسى، ميرزا غلامحسين (1334-1268ق.):
او در قصيده بلندى گويد:
باشد از شرح نبى ظاهر كه در شرع نبى
كرده حق نايب منابت يا اميرالمؤمنين!
كرده مولا. در غدير خم محمد بعدف خويش
بر جميع شيخ، شابت يا اميرالمؤمنين!
از سده سيزدهم غديريه‏ها و غديرواره‏هاى زيادى در ميان آثار شاعران به جاى مانده است.

قرن چهاردهم

40- صبورى كاشانى، محمدكاظم (1322-1259 ق.):
گر خطبه ولايت او بايدت شنيد
بشنو كه حق خطيب وى و عرش منبر است
»يا أيّها الرسول« به ابلاغ جبرئيل
در شأن او ز قول خداوند اكبر است
41- خراسانى، ميرزاحبيب‏الله (1266- 1327 ق.):
از جام و سبو گذشت كارم
وقت خم و نوبت غدير است
مى نوش كه چرخ پير امروز
از ساغر خود پياله‏گير است
و در چكامه‏اى ديگر مى‏گويد:
جام عشق از حوض كوثر خورده‏ايم
ساقى و خمّ و غديرف ما عليست
گفت پيغمبر كه موسى را وزير
بود اگر هارون، وزير ما عليست
بيت اخير مربوط به حديث منزلت است.
42- اديب‏الممالك فراهانى (1336-1277 ق.):
خطاب آمد ز يزدان كاى پيمبر!
على را بر خلافت كن معيّن
چراغ كفر را بنماى خاموش
سراج عقل را فرماى روشن
43- صغير اصفهانى (1390-1312 ق.):
صغير روز غدير را پايان امر نبوت و آغاز امامت مى‏داند:
رسيد امر نبوت به منتهى برخاست
نبى ز جاى و به جايش على نشست امروز
44- غروى اصفهانى، شيخ محمدحسين معروف به كمپانى (1361-1296ق.):
باده بده ساقيا، ولى ز خمّ غدير
چنگ بزن مطربا، ولى به ياد امير
تو نيز اى چرخ پير بيا ز بالا به زير
داد مسرّت بده، ساغر عشرت بگير
وادى خم غدير منطقه نور شد
يا ز كف عقل پير تجلّى طور شد
يا كه بيانى خطير ز سر مستور شد
يا شده در يك سرير قران شاه و وزير
البته غديريه‏هاى علامه غروى، منحصر به يك نمونه نيست. بلكه ايشان هم در ديوان فارسى ونيز در ديوان عربى خويش »الانوار القدسيه« بارها از غدير گفته و غديريه‏ها سروده است.
45- ملك‏الشعراى بهار، محمدتقى (1330-1266ش.):
در غدير خم يزدان گفت مر پيمبر را
كز پى كمال دين، شو پذيره حيدر را
پس پيمبر اندر دشت بر نهاد منبر را
برد بر سر منبر حيدر فلك‏فر را
شد جهان دل روشن، زان شمس روحانى
46- شهريار، سيد محمدحسين (1367-1283 ش.):
او يكى از احتجاجهاى اميرمؤمنان على، عليه‏السلام، را به روايت مى‏نشيند و در ادامه مى‏گويد:
نه با آن خطبه »من كنت مولاه«
على را برد بر اعلا و اعلن؟!
نه خود فرياد »بخّاً بخ« كشيديد؟!
من اينها شور خوانم يا كه شيون
چه شد عهد خدا بر من شكستيد
الا اى حاسدان عهد بشكن...
مرحوم شهريار به هر دو زبان فارسى و تركى سروده‏هاى بسيارى درباره غدير خم داد كه از جمله
يا على نام تو بردم نه غمى ماند و نه همى
بأبى أنت و أمّى
گوئيا هيچ نه همى به دلم بوده، نه غمى
بأبى أنت و أمّى
منكر عيد غدير خم و آن خطبه و تنزيل
كر و كور است و عرازيل
با كر و كور چه عيد و چه غديرى و چه خمى
بأبى أنت و أمّى
البته با جرأت مى‏توان گفت كه در چهارده قرن گذشته شاعران پارسى گوى بيش از صد غديريه از خود به يادگار گذارده‏اند و اگر تفحص كنيم خواهيم ديد كه تنها در پنجاه سال اخير صدها قصيده و غزل و قطعه و مثنوى درباره غدير سروده شده و انتشار يافته است.
منبع: ماهنامه موعود




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.