هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله و شکلگیری بنیان اسلام
قریش در برابر اسلام
«گروهی شکنجه میشدند که پشتوانه و بازدارندهای نداشتند.»
مهمترین عکس العملهای خشونتبار قریش بر علیه مسلمانان را میتوان در چند عنوان توضیح داد.
1- شکنجه:
2- زندانی کردن:
نمونه دیگر عبد الله بن سهیل بن عمرو از مهاجران به حبشه است که پس از هجرت رسول خدا به مدینه، به مکه آمد تا از آنجا به مدینه برود ولی پدرش او را زندانی کرد. (8) ابو جندل فرزند سهیل بن عمرو نیز که مسلمان شده و گرفتار زندان پدر بود، از این گروه است. او در گیر و دار صلح حدیبیه خود را از بند رهانید و به نزد پیامبر رسید ولی چون پیمان صلح امضا شده بود، باز گردانده شد. (9)
البته میتوان گفت که نبود حکومت واحد و فراگیر موجب میشد تا هر خانواده بر اساس احساس تعهد خود یا قبیلهاش به زندانی کردن منحرفان از آیین جاهلی روی آورد.
3- فریب:
4- فشارهای اجتماعی و اقتصادی:
5- قتل مسلمانان:
تاثیر فشارهای قریش بر جامعه مسلمانان
1- صبر و تحمل:
2- تقیه:
ابن جوزی مینویسد: غیر از کسانی که به حبشه رفتند، دیگران ایمان خود را پنهان کردند. (14) مصعب بن عمیر، سهیل بن بیضا و نعیم بن عبد الله بن اسید نیز از همین دسته بودند که ایمان خود را پنهان کردند.
3- ارتداد:
سیرهنویسان از این فشارها که برای بازگرداندن از دین بود به نام «فتنه» و از مسلمانانی که هدف «فتنه» بودند با عنوان «مستضعف» یاد میکنند. از همین روست که در کتب مختلف میخوانیم: صهیب از مستضعفان بود، از مؤمنانی که در راه خدا شکنجه شد. در مورد عمار نیز میخوانیم: کان عمار بن یاسر من المستضعفین الذین یعذبون بمکة لیرجع عن دینه. (15)
اساسا هدف عمده مشرکان از وارد کردن فشارهای مختلف نیز همین بازگرداندن از دین بود. به همین خاطر ابن عباس میگفت: این شکنجهها چنان بود که مسلمانان چارهای جز ترک دین نداشتند، آنان به افراد ضعیف چنان گرسنگی و تشنگی میدادند و آنها را میزدند که توان نشستن نداشتند; آنگاه از شکنجه شدگان میخواستند که بگویند به جای خدا، به لات و عزی، اعتقاد دارند. (16) ابن اسحاق نیز میگوید: کسانی که ضعیف بودند از دین خود برمیگشتند. (17) کلبی نام تعدادی از این افراد را میبرد همانند: سلمة بن هشام، ولید بن ولید بن مغیره. (18) و مقریزی آنها را 5 تن میداند:
ابوقیس بن مغیره، ابوقیس بن فاکه بن مغیره، عاص× بن منبه، حارث بن زمعة، ولید بن مغیره. (19)
هجرت تنها عکسالعمل ممکن
در راستای همین مسیر، پیامبر سه حرکت انجام داد که به ترتیب عبارتاند از: هجرت مسلمانان به حبشه، سفر به طائف، هجرت به مدینه. به این ترتیب هجرت به مدینه آخرین حلقه از اقدامات رسول خداست که برای خلاص مؤمنان از فشارها و حفظ دین آنان صورت میگرفت و برای شناخت جایگاه و دلایل اصلی آن باید به مطالعه «هجرت» به عنوان یک کل که هجرت به مدینه بخشی از آن است، پرداخت.
1- هجرت به حبشه
بازگشت این مهاجران تدریجی بود. عدهای به مکه و گروهی نیز پس از هجرت به مدینه، به این شهر آمدند و آخرین گروهها در سال هفتم هجرت وارد مدینه شدند. (23) به هر حال بعد از این رویداد، قریش بر شدت فشار خود افزودند و تا آنجا پیش رفتند که در سال هفتم بعثتبه طور جدی خواستار قتل پیامبر شدند. در تاریخ به نقل از قطان میخوانیم:
زمانی که قریش دریافتند تلاشهای آنان در محدود کردن رسول خدا صلی الله علیه و آله ناموفق بوده است، در صدد برآمدند تا حضرت را به قتل برسانند. این کار زمانی مقدور بود که ابوطالب رئیس بنیهاشم راضی باشد تا بعدها کار به جنگ بیپایان قبیلهای نرسد. پس از ابوطالب خواستند تا دیه قتل پیامبر را دو برابر دریافت کند و فردی غیر قریش او را بکشد. (24) ابوطالب به شدت با ایندرخواست مخالفت کرد و از بنی عبد المطلب خواست تا داخل شعب شوند و از جان رسول خدا دفاع کنند. همگی سخن او را قبول کردند و داخل شعب شدند. در این وقت قریش نیز تصمیم گرفتند پیوندهای خانوادگی و اقتصادی و ... خود را با آنان قطع کنند و پیماننامهای هم نوشتند. (25)
حضور مسلمانان در شعب سه سال طول کشید. آنان سرانجام در سال دهم بعثت از محاصره رهایی یافتند. این امر خود میتوانستبرای مسلمانان پیروزی مهمی به حساب آید. این که مشرکان به رغم پیمانهای خود مبنی بر ادامه محاصره تا تسلیم پیامبر برای قتل، از تصمیم خود دستبرداشتند، نوعی رسمیتبخشیدن به مسلمانان بود و میتوانست موقعیت آنان را تثبیت کند. به همین خاطر قاضی عبد الجبار از این واقعه (پایان محاصره) به عنوان یک پیروزی بزرگ یاد میکند. (26) اما اندکی پس از آن در اول ذیقعده سال دهم ابوطالب و سی و پنج روز بعد از آن خدیجه علیها السلام درگذشتند. این دو حادثه موجب شد که پایههای حمایت قبیلهای پیامبر درهم بشکند و به جای تثبیت موقعیت مسلمانان، اوضاع از آنچه بود نیز بدتر شود. در اینجا بود که پیامبر به فکر پایگاه جدیدی برای اسلام افتاد و آن هجرتی دیگر بود.
2- سفر به طائف
وضعیت اخیر، پیامبر را وا داشت تا سفری به شهر بزرگ طائف انجام دهد. او در آنجا با سران قبیله ثقیف تماس گرفت و آیین خود را عرضه کرد، ولی پاسخ آنان این بود که: اگر تو برگزیده خدا باشی رد سخن تو موجب نزول عذاب است و اگر در ادعای خود دروغگو باشی که شایسته سخن گفتن نیستی! پیامبر متوجه بیمیلی آنان شد و از جا برخاست تا برگردد و از آنها قول گرفت که سخنانش را با افراد دیگر در میان نگذارند. اما آنان بر خلاف پیمان خود، اراذل و اوباش را بر انگیختند و پیامبر صلی الله علیه و آله را با وضع دلخراشی آزردند چنان که حضرت مجبور شد به باغی که متعلق به عتبه و شیبه دو تن از مشرکان مدینه بود، پناه ببرد. (28)
چنین بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در این سفر نتوانستبه پایگاهی جایگزین دستیابد و از فشارهای طاقتفرسای مکیان رها شود.
نکته قابل ملاحظه در این سفر، واقعه پایانی آن و نحوه بازگشت پیامبر به مکه است. پیامبر که احتمال میداد توسط بتپرستان مکه دستگیر شود، تصمیم گرفت چند روزی در نخیله (محلی بین طائف و مکه) بماند تا کسی را بیابد و نزد یکی از سران قریش بفرستد و با امان او وارد شهر شود. ولی چون کسی را نیافتبه ناچار تا «حراء» رفت و در آنجا با یک عرب خزاعی تماس گرفت و به وسیله او به مطعم بن عدی از شخصیتهای مؤثر مکه پیام داد که به او امان دهد. مطعم نیز با اینکه بتپرستبود، گفت: محمد یک راستبه خانه من بیاید. من و فرزندانم جان او را حفظ میکنیم. پیامبر در پی توافق با مطعم، شبانه به خانه او آمد. صبح روز بعد به پیشنهاد مطعم و در حفاظت مطعم و فرزندانش به مسجد الحرام آمد و در منظر عمومی طواف کرد و همه دریافتند که وی از این پس در امان مطعم است. ابوسفیان در این ماجرا بیش از همه خشمگین بود و از این که چطور محمد از کمین او جان سالم به در میبرد در فشار و رنج افتاده بود. (29)
به این ترتیب پیامبر که در پی از دست دادن استوانههای قبیلهای خود (ابوطالب و خدیجه علیهما السلام) ناچار به دنبال پایگاهی جدید خارج از مکه میگشت، ولی نتوانستبه خواسته خود در طائف برسد، توفیق یافت تا از طریق مطعم مجددا پایگاه قبیلهای دیگری در همان مکه پیدا کند و به کمک آن از شر قریش در امان بماند. در اهمیتحمایت مطعم همین بس که پیامبر در جنگ بدر که قریش ضمن دادن تلفات سنگین اسرای زیادی نیز بر جای گذاشته بودند، فرمود: اگر مطعم زنده بود و از من تقاضا میکرد که همه اسیران را آزاد کنم یا به او ببخشم، تقاضایش را رد نمیکردم. (30)
زمینههای هجرت به مدینه
رویکرد به تبلیغات موسمی
در واقع فعالیتهای تبلیغی پیامبر در این مقطع (سال 11 تا 13) را میتوان جست و جویی برای یافتن فرصت و راه چارهای برای نجات از وضع موجود دانست. این اقدامات پیامبر را میتوان به دو مقطع تقسیم کرد:
1- فعالیتهای تبلیغی سال یازدهم بعثت
در ایام حج، اعراب در نقاط مختلف تجاری مانند عکاظ، مجنه و ذیالمجاز گرد هم میآمدند و معمولا شاعران گرمی بخش محافل میشدند. پیامبر از این فرصت استفاده میکرد و در نقطهای بلند میایستاد و خطاب به مردم میفرمود: به یگانگی خدا اعتراف کنید تا رستگار شوید; با نیروی ایمان میتوانید زمام قدرت را به دست گیرید و تمام مردم را زیر فرمان خود در آورید و در آخرت در بهشت جای گیرید. (31)
دیدار با سران عشایر و دعوت آنان
پیامبر در ایام حجبا رؤسای قبیلهها تماس میگرفت، حتی آنان را به خانه خود دعوت میکرد و پیام رسالت را به آنان ابلاغ مینمود. گاهی هم که مشغول سخن گفتن میشد، ابولهب از پشتسر میرسید و میگفت: مردم! سخن او را باور نکنید زیرا او با دین نیاکان شما مخالف است. این نوع رفتارهای ابولهب تاثیر سوئی در پذیرش دعوت داشت. (32) قبایل به طور عمومی دعوت پیامبر را نمیپذیرفتند تا اینکه پیامبر آیین خود را به گروهی از بنی عامر که وارد مکه شده بودند عرضه کرد. مردی به نام بحیرة بن فراس و یکی از بزرگان قبیله اظهار کردند که اسلام را میپذیریم و تمام نیروی خود را در اختیارتان میگذاریم به این شرط که کار جانشینی بعد از خود را به ما وا گذارید. اما پیامبر به این پیشنهاد پاسخ رد داد و فرمود: الامر الی الله یضعه حیثیشاء. (33)
دیدار سرنوشتساز
سرانجام در ایام حجسال یازدهم بعثت، ملاقات سرنوشتسازی روی داد که بعدها به دیدار گروه شش نفری مشهور شد. به گزارش ابن اسحاق، زمانی که رسول خدا به دعوت قبایل در موسم حج مشغول بود، در عقبه به گروهی از خزرجیان برخورد کرد. حضرت از آنها خواستبنشینند و به حرفهایش گوش کنند. آنان نیز نشستند و از دعوت پیامبر با خبر شدند و چون قبلا از یهودیان شنیده بودند که پیامبری ظهور خواهد کرد، وی را همان دانستند و دعوتش را پذیرفتند. آنها به پیامبر گفتند: ما در حالی قوم خود را ترک کردهایم که بدترین دشمنی و شرارت میان آنها وجود دارد. امیدواریم با پذیرفتن دعوت تو با یکدیگر متحد شوند. ما اکنون به سوی یثرب بر میگردیم و آیین تو را عرضه میداریم; هر گاه همگی بر پذیرفتن آن اتفاق کردند، گرامیتر از تو کسی نزد ما نخواهد بود. (34)
این افراد عبارت بودند از: اسعد بن زراره، عوف بن حارث، رافع بن مالک، قطبة بن عامر، عقبة بن عامر، جابر بن عبد الله بن رئاب. (35)
به این ترتیب سپاه تبلیغی شش نفره از اهالی خود یثرب، به آن شهر رهسپار شد تا با عزمی دو چندان به تبلیغ دین اسلام بپردازد. چنان که طبری مینویسد فعالیت این شش نفر به گونهای انجام شد که خانهای در یثرب نبود که سخن از پیامبر در آن نباشد. (36)
2- فعالیتهای تبلیغی سال دوازدهم و سیزدهم
تبلیغات متعهدانه گروه شش نفری موجب شد تا گروههایی از یثربیان به اسلام روی آورند. برای همین در سال دوازدهم بعثت، دستهای دوازده نفره از یثرب حرکت کردند و با رسول خدا صلی الله علیه و آله در عقبه ملاقات نمودند و نخستین پیمان اسلامی میان آنان بسته شد. متن پیمان چنین بود: «با رسول خدا پیمان بستیم که به این وظایف عمل کنیم: ان لا نشرک بالله شیئا و لا نسرق و لا نزنی و لا نقتل اولادنا و لا ناتی ببهتان نفتریه بین ایدینا و ارجلنا و لا نعصیه فی معروف; «به خدا شرک نورزیم، دزدی و زنا نکنیم، فرزندانمان را نکشیم، به یکدیگر بهتان نزنیم و در کارهای نیک نافرمانیاش نکنیم.» (37)
رسول خدا صلی الله علیه و آله به آنان فرمود: اگر بر طبق این پیمان عمل کنید جایگاه شما بهشت است و اگر نافرمانی کنید، کار دستخداست; یا میبخشد یا عذاب میکند. این دوازده نفر به یثرب برگشتند و مدتی بعد ضمن نامهای از پیامبر درخواست کردند برای آنان مبلغ دینی بفرستد. (38)
همچنین نقل است که دو نفر (معاذ بن بن عفرا و رافع بن مالک) نزد رسول خدا آمدند تا کسی را برای تعلیم دین نزد آنان بفرستد. (39) در پی این درخواست، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مصعب بن عمیر را برای تعلیم و تبلیغ نزد آنان فرستاد. وی امر جماعت و جمعه و نیز قرائت قرآن را عهدهدار شد و به تبلیغات گستردهای به نفع اسلام دست زد. یکی از بزرگترین موفقیتهای او مسلمان کردن یک قبیله (بنی عبد الاشهل) بود.
ابن اسحاق در این باره میگوید: اسعد و مصعب نزدیک خانههای بنی عبد الاشهل و بنی ظفر زندگی میکردند. وقتی سعد بن معاذ و اسید بن حضیر متوجه حضور آنان شدند، تصمیم گرفتند آن دو را بیرون برانند. اسید نزد آنان آمد ولی با شنیدن آیات قرآن تحت تاثیر قرار گرفت و مسلمان شد. سعد بن معاذ (اسید فرزند خاله او بود) به دنبال وی نزد آنان آمد و او نیز مسلمان شد. سعد بعد از آنکه مسلمان شد نزد بنی عبد الاشهل آمد و چون بزرگ آنان بود از آنها خواست تا مسلمان شوند. خاندان بنی عبد الاشهل دعوت وی را لبیک گفتند و همگی مسلمان شدند. (40) همین امر موجب نفوذ اسلام در میان اوس و خزرج شد و به این ترتیب زمینه برای حضور پرشورتر در ایام حجسال دیگر فراهمتر شد. در تاثیر اقدامات تبلیغی مصعب همین بس که بلاذری در فتوح البلدان مینویسد:
«فتحت المدینة بالقرآن; (41) مدینه با قرآن فتح شد.»
پیمان عقبه دوم
در سال بعد، تعداد قابل توجهی از تازه مسلمانان یثرب در موسم حجشرکت کردند. کاروان یثرب شامل پانصد نفر بود که هفتاد نفر آنان مسلمانان بودند. بلاذری رقم بیعت کنندگان را هفتاد مرد و دو زن میداند. (42) دو نفر از اعضای کاروان (عویم بن ساعده و سعد بن خیثمه) (43) در مکه نزد رسول خدا رسیدند و قرار شد در ایامی که حجاج در منی هستند (در عقبه) با وی دیدار کنند. در شب موعود (13 ذیحجه)، مسلمانان با رعایت اصول پنهانکاری، خود را به شعبی که آنجا بود رساندند زیرا رسول خدا فرموده بود نباید کسی را بیدار کنند و منتظر فرد غایبی شوند. به همین خاطر، یثربیها تکتک و دو به دو به سوی منطقه مورد نظر رفتند. (44) در آنجا چند نفر سخن گفتند; از جمله براء بن معرور گفت: به خدا سوگند هرگز در دل ما غیر از آنچه بر زبان ما جاری میشود، چیز دیگری نیست. ما جز صداقت و عمل به پیمان و جانبازی در راه پیامبر، چیزی در سر نداریم. بعد از آن پیامبر آیاتی چند از قرآن خواند و فرمود: با شما بیعت میکنم بر این که از من دفاع کنید همان طور که از فرزندان و اهل بیتخود دفاع میکنید. باز براء برخاست و گفت: ما فرزندان جنگ و تربیتیافتگان جبهههای نبرد هستیم. بعد از آن جمعیتبیعت کردند و به آرامی پراکنده شدند. ابوالهیثم هنگام بیعت گفت: ای رسول خدا! ما با یهودیان پیمان بستهایم، حالا ناچاریم از آن صرف نظر کنیم پس سزاوار نیستشما روزی از ما دستبردارید و به سوی قوم خود برگردید. پیامبر فرمود: شما با هر کسی پیمان بستهاید، من آن پیمان را محترم میشمارم ... (45)
آنگاه دوازده نفر نماینده برای آنها انتخاب کرد. (46) رسول خدا قول داد در موقع مناسب، مکه را ترک کند و به مدینه برود. (47)
نکاتی در باره اهمیت این پیمان
به این ترتیب معلوم میشود اندیشه هجرت پیامبر، حد اقل از پیمان دوم عقبه، رسمیت مییابد و شکل یک تعهد را به خود میگیرد که پیامبر باید در فرصت مناسب به آن عمل کند.
علاوه بر این، پیمان یاد شده از جهت دیگری نیز اهمیت منحصر به فرد داشت و آن مسئله اعلان حمایت از پیامبر و تقویت مواضع او بود. زیرا در این زمان، پیامبر سخت در معرض تهدید مشرکان بود قرار داشت و از همین رو به طائف رفته بود تا پناهی بیابد که توفیق نیافته و به طور موقت در پناه مطعم بن عدی دوباره وارد مکه شده بود. اما اینک یثربیها، با پذیرش اسلام و اعلام تعهد برای دفاع از وی، راهی جدید فراروی پیامبر مینهادند، عبادة بن صامت پیرامون بیعت در عقبه دوم میگوید: «بایعنا رسول الله صلی الله علیه و آله علی السمع و الطاعة فی العسر و الیسر و المکره و المنشط و ان لا ننازع الامر اهله و ان لانقول الا بالحق حیث کان و لانخاف لومة لائم.» (48)
موضوع سوم که پیروزی بزرگی برای پیامبر در عقد چنین بیعتی به شمار میآمد، مسئله واگذار نکردن جانشینی خود به قبیلههای دیگر بود. همان طور که گفتیم بنو عامر بن صعصعه در برابر دعوت پیامبر حاضر به یاری او شدند به این شرط که جانشینی خود را به آنان وا گذارد ولی پیامبر نپذیرفت. در پیمان با یثربیها نیز به نقل سیوطی، عبارت (الا ننازع الامر اهله) به تاکید میرساند که سخن بر سر حکومتبوده است (49) ; یعنی پیمان میبندیم که در مورد امر (حکومت) با اهل آن منازعه نکنیم.
پس از بیعت، فردای آن شب قریش نزد اوس و خزرج آمدند و نسبتبه موضوع بیعت تحقیق کردند. اما مسلمانان، مشرکان اوس و خزرج را گواه گرفتند که چنین گزارشی نادرست است. عبد الله بن ابی نیز اظهار کرد که قوم او بدون اطلاعش کاری نمیکنند. با این حال قریش به جست و جوی برخی از سران مسلمان شده پرداختند و تنها به سعد بن عباده دستیافتند که او هم توسط جبیر بن مطعم نجات یافت. (50)
نگاهی به دلایل گسترش اسلام در یثرب (مدینه)
1- آگاهی از ظهور پیامبر
2- وضعیتبحرانی یثرب
آنها سرانجام به این نتیجه رسیده بودند که از عبد الله ابن ابی یکی از اشراف خزرج که در جنگ شرکت نکرده بود، بخواهند تا میانشان صلح برقرار کند و هر دو قبیله را از این وضعیتبرهاند. آنان حتی تاج امیری هم برای او حاضر کرده بودند که در همین زمان موضوع دعوت پیامبر پیش آمد و آنان رو به پیامبر آوردند.
به روایتی از عایشه، روز بغاث روزی بود که خداوند آن را درآمدی برای رسول خود قرار داد. وقتی آن حضرت وارد مدینه شد، سران آنها متفرق، کشته یا زخمی شده بودند و این درآمدی برای ورود اسلام بود. (53)
3- نقش مبلغ موفق رسول خدا صلی الله علیه و آله
4- وجود افکار توحیدی
میگفت خدای ابراهیم را میپرستد. بعد از ورود رسول خدا به مدینه مسلمان شد. (54) این گونه افکار توحیدی موجب تسهیل نفوذ اسلام در مدینه شد.
5- وابستگی کمتر به بتها
در مورد اقدامات جوانان، این حکایت جالب نقل شده است که: عمرو بن جموح پیرمرد لجوج بنی سلمه بود و بعد از از گشت بیعتکنندگان عقبه دوم هنوز بر شرک خود باقی بود. جوانان خصوصا معاذ بن جبل و معاذ بن عمرو، شبانه بت او را در چاله کثافات انداختند. فردا عمرو بتخود را برداشت و شست. روز بعد نیز آنها چنین کردند. روز سوم عمرو خسته از بیخاصیتی بت، لب به شکوه گشود و گفت: من نمیدانم چه کسی با تو چنین میکند، ولی اگر کاری از تو ساخته است، با این شمشیر، از خودت دفاع کن. اما آن شب نیز جوانان بت را در چاه کثافات انداختند و سگ مردهای را به آن بستند. عمرو با ملاحظه این وضع از خواب غفلتبیدار شد و اسلام را پذیرفت. (56)
آغاز هجرت
1- هجرت مسلمانان
البته پیش از دستور پیامبر نیز مهاجرت به مدینه تجربه شده بود و آن هجرت ابوسلمة بن عبد الاسد بود. (58)
در هر صورت مسلمانان به آرامی از این شهر خارج میشدند تا آنجا که در مدت 70 روز یا سه ماه (فاصله پیمان عقبه دوم تا هجرت رسول خدا) اکثریت مسلمانان به یثرب هجرت کرده بودند. مشرکان نیز بیکار نبودند و به محض پی بردن به این حرکت، تصمیم گرفتند هر طور که ممکن است، مانع خروج آنان شوند. مثلا وقتی ابو سلمه هجرت کرد، خانواده همسرش، اجازه هجرت به زن ابوسلمه را ندادند و تنها یک سال بعد که زن ابو سلمه به شدت اظهار بیتابی میکرد اجازه خروج یافت. (59)
با این همه اکثر مسلمانان رفتند. حتی گروهی به صورت خانوادگی هجرت کرده بودند مانند خاندان جحش (بنو غنم) (60) لذا وقتی ابوجهل و چند نفر از قریش به همراه عباس عموی رسول خدا از کنار آن خانه میگذشتند، عباس گفت: این کار فرزند برادر من است که جماعت ما را متفرق کرد و امور ما را پراکنده ساخت و بین ما جدایی انداخت. (61) چهار فرزند بکیر نیز یکجا همراه با هم پیمانان خود یکباره مکه را ترک کردند. (62) در باره عیاش بن ابی ربیعه نیز نقل شده است که ابوجهل و برادرش حارث به یثرب آمدند و با نقل دلنگرانیهای مادر او و گریههایش دلش را نرم کرده و او را به مکه باز گرداندند. در مکه، وی را زندانی کردند و به مردم گفتند با سفیهان خود این گونه رفتار کنید. (63) به صهیب رومی نیز وقتی اجازه خروج دادند که پذیرفت تمام دارایی خود را به مشرکان بدهد. (64) البته علاوه بر فشارهای قریش، مشکلات خانوادگی افراد نیز گاه موجب ایجاد درد سر میشد. از همین رو گفتهاند که آیه «ان من ازواجکم و اولادکم عدو لکم فاحذروهم» (65) در باره مهاجرانی نازل شد که زنان و فرزندانشان با گریه و بیتابی مانع از هجرت آنان میشدند. به این ترتیب در مدتی اندک، شهر مکه تقریبا از مسلمانان خالی شد. تنها پیامبر، علی علیه السلام و ابوبکر (البته عدهای از خانواده آنان هم مانده بودند) و افراد بازداشتشده و بیمار باقی ماندند.
3- هجرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله
شکلگیری پایگاه جدید اسلام در مدینه، مشرکان را در ترس و وحشت فرو برد و آنان که تا کنون به طور جدی در باره کشتن پیامبر به دلیل حفظ امنیت مکه برای تجارت، تصمیم نگرفته بودند، اینک برای مقابله با تهدید جدی مسلمانان علیه تجارت آنان که با حضور مسلمانان در مدینه محل عبور کاروانهای قریش ایجاد شده بود، باید تصمیم میگرفتند. به همین دلیل در دار الندوه گرد آمدند. در این روز (یوم الزحمه) ابوالبختری بن هشام پیشنهاد حبس و اسود بن ربیع پیشنهاد تبعید را مطرح کردند (66) و سرانجام به پیشنهاد ابوجهل تصمیم گرفتند وی را به قتل برسانند. خود ابوجهل شیوهای را پیشنهاد کرد که بعدها موجب اختلافات داخلی نشود، او گفت: همه خانوادههای قریش و حتی ابولهب در این اقدام شرکت کنند تا اگر بنیهاشم مدعی شدند، نتوانند با همه در بیفتند و ناچار به دیه راضی شوند.
خبر جبرئیل از جلسه دار الندوه
خیلی زود، جبرئیل خبر این توطئه را به اطلاع پیامبر رساند و او را از خوابیدن در آن شب موعود برحذر داشت (67) و به روایت دیگر، رقیعه فرزند ابوصیغی این خبر را به پیامبر رساند. (68) خداوند متعال بعدها اخبار مربوط به تصمیم مشرکان را این گونه بیان میفرماید: «و اذ یمکر بک الذین کفروا لیثبتوک او یقتلوک او یخرجوک و یمکرون و یمکرالله والله خیر الماکرین» ; (69)
«[ای رسول ما] به یاد آر وقتی را که کافران با تو مکر میکردند تا تو را [از مقصد خود که تبلیغ دین خداست] باز دارند یا بکشند یا از شهر بیرون کنند. اگر آنها با تو مکر کنند خدا هم با آنها مکر میکند و خدا بهتر از هر کس مکر تواند کرد.»
البته از آنجا که این سوره مدنی است، احتمال دارد حکایتخداوند از تصمیم مشرکان باشد نه این که همان روز این آیه نازل شده باشد. (70)
شب موعود و فداکاری علی
سرانجام شب موعود فرا رسید و چهل نفر از قریش (یا 15 یا 100 نفر) اطراف خانه پیامبر را محاصره کردند. (71) پیامبر که به کمک فرشته الهی از تمام توطئه آگاه بود، رو به علی علیه السلام کرد و فرمود: من امشب مامور هستم از مکه بروم، زیرا نقشه قتل من در میان است; آیا تو در بستر من میخوابی؟ و نیز میفرماید: «افدنی بنفسک; جانت را فدایم کن.» تنها چیزی که علی بن ابیطالب میپرسد این است که آیا اگر من در جای شما بخوابم، شما به سلامتخواهید بود؟ که پیامبر میفرماید: آری. (72) آنگاه پیامبر میفرماید: امشب در جای من بخواب و پارچه سبز رنگی را که هنگام خواب روی خود میکشم، روی خود بکش، علی علیه السلام نیز چنین میکند.
غزالی در احیاء العلوم پیرامون ارزش این فداکاری مینویسد: شبی که علی علیه السلام بر بستر پیامبر صلی الله علیه و آله خوابید، خداوند به دو فرشتهاش جبرئیل و میکائیل وحی کرد که من عمر یکی از شما را گرفتم و به عمر دیگری اضافه کردم. کدام یک در حق دیگری ایثار میکنید؟ هر یک حیات را برگزیدند. آنگاه خداوند فرمود: افلا کنتما مثل علی بن ابیطالب علیه السلام خیتبینه و بین محمد فبات علی فراشه یفدیه بنفسه ویؤثره بالحیاة اهبطا الی الارض فاحفظاه من عدوه. (73)
امام سجاد علیه السلام نیز میفرمود: اولین کسی که جان خود را برای جلب رضای خدا تقدیم کرد، علی بود. (74) و از امام باقر علیه السلام نقل شده است که آیه «و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله» (75) «بعضی مردانند که از جان خود در راه رضای خدا در میگذرند.» در باره لیلة المبیت و در شان امیر مؤمنان نازل شد که به جای پیامبر خوابید. (76)
خروج پیامبر از خانه
بسیاری عقیده دارند که پیامبر در حالی که آیات نخستسوره یس و از جمله آیه «و جعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا فاغشیناهم فهم لا یبصرون» (77) را میخواند از خانه خارج شد و به سمت جنوب شهر مکه (عکس سمت مدینه) حرکت کرد. علی بن ابراهیم در تفسیر آیه «و اذ یمکر بک الذین کفروا» مینویسد که هنگام خروج پیامبر از خانه تمام آنها خوابیده بودند تا بامدادان حمله کنند و گمان نمیکردند پیامبر از نقشه آنان مطلع باشد. البته به نظر میرسد این تفسیر صحیح نباشد زیرا بعید است چهل نفر آدمکش که خانه را محاصره کردهاند، همه بخوابند. (78) اما قراین زیادی وجود دارد که خداوند نمیخواست پیامبرش را از طریق اعجاز نجات دهد. یکی از این قراین، خوابیدن علی علیه السلام به جای پیامبر صلی الله علیه و آله است که اگر قرار بود اعجاز در کار باشد، نیازی به این امور نبود. با این وصف امکان دارد نظر کسانی که میگویند پیامبر قبل از آمدن دشمنان، خانه را ترک کرده است درستباشد. (79)
حمله به خانه
طبق برنامه، قرار بود حمله در نیمه شب صورت گیرد. اما ابولهب گفت: در این وقت، زنان و فرزندان در داخل خانه هستند. برخی نوشتهاند که صدای زنی از داخل خانه شنیده شد; به دنبال آن برخی گفتند نمیتوانند تحمل کنند که بعدها عرب در بارهشان بگویند حرمت فرزندان عم خویش را شکستند. از همین رو منتظر ماندند تا صبح حمله کنند. (80) البته آنان همچنان مواظب بودند تا پیامبر از خانه خارج نشود و گاه به سوی وی (در حالی که امام به جای پیامبر خوابیده بود) تیرها (یا سنگهایی) هم پرتاب میکردند اما امام گاه تنها در جای خود میغلطید ولی سر خود را بیرون نمیآورد. (81) به هر حال وقتی صبح شد همگی به خانه هجوم آوردند ولی به یکباره علی از بستر برخاست و همه را مات و حیران کرد.
آنان که تازه دریافته بودند پیامبر قبلا از خانه خارج شده است، از امام پرسیدند او کجاست؟ حضرت اظهار بیاطلاعی کرد. برای همین امام را از خانه بیرون کشیدند و کتک زدند و ساعتی هم در مسجدالحرام زندانی کردند و بعد رهایش ساختند. (82) در برخی روایات نیز آمده است که او را تا سر حد کشتن زدند. (83) امام خود در باره حمله این شب، اشعاری سروده است که بخشی از آن چنین است:
وقیتبنفسی خیر من وطا الحصی
و من طاف بالبیت العتیق و بالحجر
محمد لما خاف ان یمکروا به
فوقاه ربی ذوالجلال من المکر
و بت اراعیهم متی ینشروننی
و قد وطنت نفسی علی القتل والاسر
من جان خود را برای بهترین فرد روی زمین و نیکوترین شخصی که خانه خدا و حجر اسماعیل را طواف کرده استسپر قرار دادم.
آن شخص گران قدر، محمد بود و من هنگامی دستبه این کار زدم که کافران نقشه قتل او را کشیده بودند ولی خدای من او را از مکر دشمنان حفظ کرد.
من در بستر وی تا صبح ماندم و در انتظار حمله دشمن بودم و خود را برای مرگ یا اسارت آماده کرده بودم. (84)
و چنین بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله توانستبه سلامت راهی مدینه شود. (85)
پاسخ به چند شبهه
گفتهاند که آیه 207 سوره بقره در مورد علی علیه السلام نازل نشده است. در این مورد سمرة بن جندب با گرفتن چهارصد هزار درهم حاضر شد نزول این آیه در باره علی علیه السلام را انکار کند. او چنین کرد و اظهار داشت که آیه یاد شده در مورد ابن ملجم است و آیه 204 بقره در حق علی است.
البته این تلاش ذلیلانه نیازی به پاسخ نداشت چون در طول تاریخ روشن شد که این آیه در حق حضرت علی بود و مفسران و محدثان بزرگ به این حقیقت اعتراف کردند. (86)
2- خوابیدن علی علیه السلام در بستر پیامبر چه اهمیتی داشت؟
جاحظ یکی از دانشمندان اهل سنت میگوید: هرگز خوابیدن علی در بستر پیامبر را نباید فضیلتبزرگی دانست چون پیامبر به او اطمینان داده بود که اگر در جایگاه او بخوابد آسیب نخواهد دید. (87)
3- علی علیه السلام میدانست که نمیمیرد
ابن تیمیه دمشقی مینویسد: پیامبر به علی گفته بود فردا در محل معین از مکه اعلام کن که هر کسی نزد محمد امانتی دارد بیاید و بگیرد. علی از این جا فهمید که زنده میماند.
پاسخ دو شبهه:
1- جواب مشترک این است که به هر حال یا باید گفت که ایمان علی علیه السلام به پیامبر در حد معمول بوده و یا اینکه آن حضرت ایمانی فوق العاده داشته است. در صورت نخست نمیتوان گفت که وی علم قطعی به سلامتخود داشت چون با ایمان معمولی نمیتوانست از حرف پیامبر به زنده ماندن حتمی خود یقین کند. اما اگر ایمان فوق العاده داشتبه گونهای که از سخن پیامبر یقین به سلامتخود در آن شرایط بحرانی مییافت، این نشان از درجه عالی ایمان او دارد که خود فضیلتی بالاتر است. (88)
2- در مورد شبهه اول باید گفت که معلوم نیست پیامبر این سخن را گفته باشد. به همین دلیل است که میبینیم غیر از ابن هشام، ابن سعد مؤلف طبقات الکبری و مقریزی در کتاب خود و نیز در کتاب امتاع الاسماع این سخن که «به تو آسیبی نخواهد رسید» وجود ندارد.
اما در باره جمله دوم باید گفت که این جمله در همان شب به علی علیه السلام گفته نشد تا علی یقین کند که کشته نخواهد شد، بلکه در زمان دیگری گفته شد.
مرحوم طوسی مینویسد: شب هجرت سپری شد و علی از محل اختفای پیامبر آگاه بود و برای فراهم ساختن مقدمات سفر پیامبر لازم بود شبانه با او ملاقات کند. (89)
باید بدانیم که پیامبر سه شب در غار ثور ماند و در یکی از همین شبها وقتی علی علیه السلام نزد وی رفت، حضرت سفارشهایی کرد که یکی از آنها رد امانات بود. حلبی نیز مینویسد: در یکی از شبها که پیامبر در غار ثور بود، علی نزدش آمد. پیامبر آن شب به علی دستور داد که امانتهای مردم را باز گرداند. (90)
پي نوشت :
1) انساب الاشراف، ج 1، ص 197، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 13، ص 255
2) انساب الاشراف، ج 1، ص 184 و سبل الهدی و الرشاد، ج 2، ص 277
3) سیره نبوی، ابن هشام، ج 1، ص 320
4) همان، ص 319 و انساب الاشراف، ج 1، ص 195
5) انساب الاشراف، ج 1، ص 185- 184
6) سبل الهدی و الرشاد، ج 2، ص 277
7) الطبقات الکبری، ج 3، 116
8) انساب الاشراف، ج 1، ص 219.
9) همان، ص 220، اکثر کسانی که از حبشه برمیگشتند نیز گرفتار زندان میشدند. همان ص 215
10) سیره نبوی، ابن هشام، ج 1، ص 320
11) دلایل النبوة، ج 2، ص 281
12) سیره نبوی، ابن هشام، ج 1، ص 320
13) نحل، آیه 106
14) انساب الاشراف، ج 1، ص 181
15) الطبقات الکبری، ج 3، ص 248
16) سیره نبوی، ابن هشام، ج 1، ص 320
17) انساب الاشراف، ج 1، ص 185
18) همان، ج 1، ص 197
19) امتاع الاسماع، علی بن امیة بن خلف، ج 1، ص 20
20) الطبقات الکبری، ج 1، ص 204; دلایل النبوه بیهقی، ج 2، ص 301
21) سیره نبوی، ابن هشام، ج 1، ص 320
22) انساب الاشراف، ج 1، ص 222
23) الطبقات الکبری، ج 1، ص 207
24) الدرر فی اختصار المغازی و السیر، ص 27
25) دلایل النبوة، ج 2، ص 312
26) تثبیت دلایل النبوة، ص 363
27) سیره نبوی، ابن هشام، ج 1، ص 25
28) مسلمان شدن عداس مسیحی تنها دستاورد این سفر بود.
29) الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 1ص 210 و البدایة و النهایة، ج 3، ص 137
30) همان
31) قولوا لا اله الا الله تفلحوا تملکوا بها العرب و تذل لکم العجم و اذا امنتم کنتم ملوکا فیالجنة.
32) الطبقات الکبری ، ج 1، ص 216 و سیره نبوی، ابن هشام، ج 1، ص 422
33) سیره نبوی، ابن هشام، ج 1، ص 426; الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 1، ص 262 و الطبری، ج 2، ص 84.
34) سیره نبوی، ابن هشام، ج 2ص 429; تاریخ طبری، ج 2، ص 354
35) الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 1، ص 219; سیره نبوی، ابن هشام، ج 2، ص 429
36) تاریخ طبری، ج 2، ص 86
37) ده نفر خزرجی و دو نفر اوسی بودند. الدرر، ص 38; السیرة الحلبیة، ج 2، ص 7; مجمع البیان، ج 9، ص 276
38) الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 1، ص 220; انساب الاشراف، ج 1، ص 239
39) سیره نبوی، ذهبی، ص 294
40) همان، ج 2، ص 437، سیره نبوی، ذهبی، ص 295; سبل الهدی و الرشاد، ج 3، ص 273
41) فتوح البلدان، بلاذری، ص 21; ربیع الابرار، ج 1، ص 302
42) انساب الاشراف، ج 1، ص 251
43) همان، ص 253
44) الطبقات الکبری، ج 1، ص 221
45) سیره نبوی، ابن هشام، ج 2، ص 442
46) انساب الاشراف، ج 1، ص 254
47) سیره نبوی، ابن هشام، ج 1، ص 438 و الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 1، ص 223- 221
48) انساب الاشراف، ج 1، ص 253
49) تنویر الحوالک، ج 2، ص 4
50) الطبقات الکبری، ج 1، ص 223; السیرة النبویة ابن هشام، ج 2، ص 449 و انساب الاشراف، ج 1، ص 254
51) سیره نبوی ، ابن هشام، ج 2، ص 428
52) دلایل النبوة، بیهقی، ج 2، ص 434
53) السیرة النبویة، ابن هشام، ج 2، ص 429 و دلایل النبوة، بیهقی، ج 2، ص 434.
54) المعارف، ابن قتیبه، ص 61
55) تاریخ الادب العربی، طه حسین، ج 1، ص 156 و الصحیح، ج 2، ص 194
56) سیره نبوی، ابن هشام، ج 2، ص 452. در این بخش از کتاب تاریخ سیاسی اسلام نوشته رسول جعفریان استفاده بسیاری صورت گرفت.
57) الطبقات الکبری، ج 1، ص 266. (جعل البلاء، یشتد علی المسلمین من المشرکین لما یعلمون الخروج فضیقوا علی اصحابه و تعبثوا بهم و نالوا منهم مالم یکونون ینالون من الشتم و الاذی)
58) سیره نبوی، ابن هشام، ج 2، ص 468
59) انساب الاشراف، ج 1، ص 259
60) الطبقات الکبری، ج 3، ص 90
61) سیره نبوی، ابن هشام، ج 2، ص 471
62) همان، ج 2، ص 477
63) دلایل النبوة، بیهقی، ج 2، ص 260
64) الطبقات الکبری، ج 3، ص 228
65) تغابن، 14، مجمع البیان، ج 10، ص 300
66) سیره حلبیه، ج 2، ص 25
67) همان، ص 483
68) الطبقات الکبری، ج 8، ص 223
69) انفال، آیه 30
70) سیره رسول خدا، رسول جعفریان، ص 406
71) وفاء الوفاء، ج 1، ص 236
72) بحار الانوار، ج 19، ص 13 و 61; سیره نبوی، ابن هشام، ج 2، ص 483
73) بحار الانوار، ج 19، ص 39
74) همان، ج 19، ص 54
75) بقره، آیه 207
76) مجمع البیان، ج 2، ص 301
77) یس، آیه 9
78) فروغ ولایت، جعفر سبحانی، ص 48
79) سیره حلبی، ج 2، ص 32
80) همان، ص 28; سبل الهدی، ج 3، ص 330
81) امالی، شیخ طوسی، ج 2، ص83
82) بحار الانوار، ج 19، ص 78
83) همان، ج 19، ص 92
84) الدر المنثور، ج 3، ص 180
85) شرح نحوه هجرت پیامبر خود مجالی دیگر میطلبد
86) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 4، ص 73
87) العثمانیة، ص 45
88) فروغ ولایت، ص 52
89) اعیان الشیعة، ج 1، ص 237
90) سیره حلبی، ج 2، ص 37