هم پیمانی مسلمین بعد از هجرت به مدینه

ان الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فی سبیل الله و الذین آمنوا آووا و نصروا اولئک بعضهم اولیاء بعض و الذین آمنوا و لم یهاجروا مالکم من ولایتهم من شی‏ء حتی یهاجروا و ان استنصروکم فی الدین فعلیکم النصر الا علی قوم بینکم و بینهم میثاق و الله بما تعملون بصیر و الذین کفروا بعضهم اولیاء بعض الا تفعلوه تکن فتنة فی الارض و فساد کبیر .
چهارشنبه، 30 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
هم پیمانی مسلمین بعد از هجرت به مدینه
هم پیمانی مسلمین بعد از هجرت به مدینه
هم پیمانی مسلمین بعد از هجرت به مدینه

نويسنده: استاد مرتضی مطهری
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
ان الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فی سبیل الله و الذین آمنوا آووا و نصروا اولئک بعضهم اولیاء بعض و الذین آمنوا و لم یهاجروا مالکم من ولایتهم من شی‏ء حتی یهاجروا و ان استنصروکم فی الدین فعلیکم النصر الا علی قوم بینکم و بینهم میثاق و الله بما تعملون بصیر و الذین کفروا بعضهم اولیاء بعض الا تفعلوه تکن فتنة فی الارض و فساد کبیر .
ولاء مثبت و ولاء منفی
چهار آیه است در آخر سوره مبارکه انفال راجع به ولاء مسلمین بعضی بعض دیگر را، و راجع به عدم ولاء میان مسلمین و کفار.حتما کم و بیش با این مطلب آشنا هستید که مطلبی در دین مقدس اسلام که دینی اجتماعی است مورد تاکید و اصرار واقع شده است‏به نام موالات مؤمنین یکدیگر را، و در مقابل، دستور رسیده است‏به منع موالات مؤمنین و مسلمین کافران را. اتفاقا چندی پیش در مقاله‏ای که چاپ شده است تحت عنوان «ولاءها و ولایتها» این مطلب را تا حدی تشریح کردم. حالا به مناسبت این آیات، توضیحی راجع به این کلمه عرض می‏کنم.
معنی کلمه «ولاء» که «ولایت‏» و «تولی‏» - که به غلط تولی می‏گوئیم-و «ولی‏» و «مولا» و غیره همه از این کلمه مشتق شده است «اتصال و نزدیکی‏» است. وقتی که دو چیز یا دو شخص به یکدیگر آنچنان نزدیک باشند که در میان آنها فاصله‏ای وجود نداشته باشد، عرب این را «توالی‏» می‏نامد; کما اینکه ما در اصطلاح فارسی کلمه «توالی‏» را در جایی به کار می‏بریم که دو چیز بلافاصله پشت‏سر یکدیگر باشند یعنی بینشان فاصله نباشد. ولی وقتی می‏گویند مسلمین باید نسبت‏به یکدیگر ولایت داشته باشند یا ولاء یکدیگر را داشته باشند مقصود این نیست که بدنهاشان به یکدیگر نزدیک باشد، بلکه مقصود این است که روحهاشان به یکدیگر نزدیک باشد و روابط اجتماعیشان با یکدیگر روابط نزدیک باشد.و لهذا مثلا این که یک کسی اعانت‏بکند دیگری را، کمک بدهد به دیگری، خودش یک ارتباطی است، یک اتصالی است، یک پیوند است، نوعی ولایت است که در قرآن «ولاء» نامیده می‏شود. یعنی یکدیگر را کمک بدهید.
ولاء یکدیگر را داشته باشید یعنی تعاون در میان شما حکمفرما باشد، که اگر بخواهیم روح مطلب را در مظاهر مختلفش بشکافیم همان مطلبی است که پیغمبر اکرم با آن تشبیه بسیار عالی بیان فرمود: مثل المؤمنین فی تواددهم و تراحمهم و تعاطفهم مثل الجسد اذا اشتکی منه عضو تداعی له سایر الجسد بالسهر و الحمی (1).
یعنی مثل اهل ایمان مثل یک پیکر است. آنها به منزله اجزاء7 یک پیکرند که اگر عضوی به درد آید سایر عضوها با تب و بیداری با او همدردی می‏کنند. هر وقت مسلمانان به این شکل در آمدند که حکم اعضای یک پیکر را پیدا کردند یعنی روابطشان و نزدیکیشان با یکدیگر و اشتراکشان در سرنوشت‏ یکدیگر، همدردی و همکاری و همدلیشان به آنجا رسید که حکم اعضای یک پیکر را پیدا کردند، منظور قرآن در باب ولاء مؤمنین و مسلمین نسبت ‏به یکدیگر عملی شده است.در آن مقاله عرض کردم که ما یک ولاء اثباتی داریم و یک ولاء نفیی. قرآن یک جا می‏گوید ولاء داشته باشید و یک جا می‏گوید نداشته باشید. مسلمین را می‏گوید نسبت‏به یکدیگر ولاء7 داشته باشید، نسبت‏ به کفار نداشته باشید.این معنایش این است که شما مسلمین باید یک پیکر را تشکیل بدهید نه اینکه عضو یک پیکر دیگر بشوید که آن پیکر مال دیگران است، خواه شما در آنها مستهلک بشوید و یا شما و آنها مجموعا یک پیکر را به وجود آورید. این از آن چیزهایی است که اسلام نمی‏پذیرد.

تقسیم رباعی قرآن

این چهار آیه، در این زمینه یک بیان بسیار رسایی دارد. در اینجا قرآن مسلمین را چهار دسته می‏کند و حکم هر چهار دسته را هم بیان می‏کند; چهار دسته‏ای که در صدر اسلام بودند و در دوره‏های بعد هم حکم آنها را می‏شود استفاده کرد. پنجم هم که طبقه کفار هستند که راجع به آنها اشاره‏ای کرد. برای اینکه این چهار دسته را کاملا بشناسیم، توضیح می‏دهیم:

مهاجرین اولین یا سابقین اولین

گروهی از مسلمانهای صدر اسلام، مهاجرین اولین یا به تعبیر قرآن «سابقون الاولون‏» نامیده می‏شوند.مهاجرین اولین یعنی کسانی که قبل از آنکه پیغمبر اکرم به مدینه تشریف ببرند مسلمان شده بودند و آن وقتی که بنا شد پیغمبر اکرم خانه و دیار را، مکه را رها کنند و بیایند به مدینه، اینها همه چیز خود را یعنی زن و زندگی و مال و ثروت و خویشاوندان و اقارب خویش را یکجا رها کردند و به دنبال ایده و عقیده و ایمان خودشان رفتند.این یک مسئله شوخی نیست.فرض کنید برای ما چنین چیزی پیش بیاید و بخواهیم برای ایمان خودمان کار بکنیم.
خودمان را در نظر بگیریم با کار و شغل و زن و بچه خود، با همین وضعی که الآن داریم. یکدفعه از طرف رهبر دینی و ایمانی ما فرمان صادر می‏شود که همه یکجا باید از اینجا حرکت کنیم برویم در یک مملکت دیگر یا در یک شهر دیگر، آنجا را مرکز قرار بدهیم.ناگهان باید شغل و زن و بچه و پدر و مادر و برادر و خواهر و خلاصه زندگیمان را رها کنیم و راه بیفتیم.این از کمال خلوص و از نهایت ایمان حکایت می‏کند.قرآن اینها را مهاجرین اولین می‏نامد.البته کلمه «مهاجرین اولین‏» در اینجا نیامده است.در قرآن، در آیه دیگری «السابقون الاولون‏» آمده است.

انصار

دسته دوم که اینجا به آنها اشاره شده است، کسانی هستند که قرآن آنها را «انصار» می‏نامد یعنی یاوران.مقصود، مسلمانانی هستند که در مدینه بودند و در مدینه اسلام اختیار کرده بودند و حاضر شدند که شهر خودشان را مرکز اسلام قرار بدهند و برادران مسلمانشان را که از مکه و جاهای دیگر-و البته بیشتر از مکه-می‏آیند در حالی که هیچ ندارند و دست‏خالی می‏آیند بپذیرند و نه تنها در خانه‏های خود جای بدهند و به عنوان یک مهمان بپذیرند بلکه از جان و مال و حیثیت آنها حمایت کنند مثل خودشان.به طوری که در تاریخ آمده است، منهای ناموس، هر چه داشتند با برادران مسلمان خود به اشتراک در میان گذاشتند و حتی برادران مسلمان را بر خودشان مقدم می‏داشتند: و یؤثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصة (2).آن هجرت بزرگ مسلمین صدر اسلام خیلی اهمیت داشت ولی اگر پذیرش انصار نمی‏بود آنها نمی‏توانستند کاری انجام بدهند.اینها را هم قرآن تحت عنوان و الذین آووا و نصروا [ذکر می‏کند.] آنان که پناه دادند و یاری کردند این مهاجران را.هم مهاجرت آنها در روزهای سختی اسلام بود، هم یاری کردن اینها.هم آنها گذشت و فداکاریشان زیاد بود هم اینها.

مؤمنین غیر مهاجر

دسته سوم مسلمانانی بودند که در مکه بودند.اینها مسلمان بودند اما مهاجرت نکردند، ماندند در مکه، در بلاد کفر(آنوقت مکه بلد کفر بود).در واقع همت آن برادران مسلمان را نداشتند.آن برادران مسلمان همانگونه که گفتم همه چیز را رها کردند و احیانا به این شکل درآمدند که پسر آمد به مدینه در صف مسلمین در حالی که پدر در مکه بود در صف کفار، و در جنگهائی که پیش می‏آمد پسر و پدر به روی یکدیگر شمشیر می‏کشیدند، برادر به روی برادر شمشیر می‏کشید، خویشاوندان نزدیک دیگر به روی یکدیگر شمشیر می‏کشیدند.ولی اینها نیامدند، در بلاد کفر ماندند; اما ایمان خودشان را هم حفظ کردند.
یعنی مسلمان باقی ماندند ولی مهاجرت نکردند، این وظیفه بسیار بزرگ را انجام ندادند.

مهاجرین آخرین

دسته چهارم مردمی بودند که بالاخره مهاجرت کردند اما نه در روزهای سختی بلکه در روزهای سستی یعنی بعد از صلح حدیبیه، بعد از آنکه کار مهاجرت آسان و قانونی شد.در جریان حدیبیه که جریان مفصلی است پیغمبر اکرم هنوز مکه را فتح نکرده بودند.در ماه ذی القعده و ذی الحجه به قصد انجام عمل حج و بازدید روانه مکه می‏شوند.حجاج که در حال احرام هستند و قربانی با خودشان می‏برند، به سوی مکه می‏روند به عنوان زیارت که عمل حجی انجام بدهند.با اینکه طبق قانون جاهلیت، در ماه حرام آنها باید اجازه بدهند و لو به دشمن خودشان، اما حاضر نشدند.لشکری بیرون فرستادند که ما جلو محمد را می‏گیریم و نمی‏گذاریم بیاید.پیغمبر اکرم هم گویا اصلا مایل نبودند که در مکه خونریزی بشود; یک قرارداد صلح بستند که مسلمین اثر آن قرارداد صلح را ابتدا نمی‏دانستند ولی بعد اثرش را دیدند.بسیار خوب است.یکی از شرائط صلح این بود که مسلمانانی که الآن در مکه بسر می‏برند در عقیده‏شان آزاد باشند.این امر کار را آسان کرد یعنی به مسلمینی که در مکه بودند مقدار زیادی آزادی داد.
بنابراین مهاجرت بعد از صلح حدیبیه چندان اشکالی نداشت.
این دسته کسانی بودند که مهاجرین اولین نیستند، مهاجرین به اصطلاح آخرین هستند.قرآن از هر چهار دسته یاد می‏کند.دسته مهاجرین اولین و دسته انصار را فوق العاده تجلیل می‏کند به طوری که آنها را مؤمنین حقیقی می‏نامد.ولی آن دسته‏ای که در مکه ماندند، به پای اینها نمی‏رسند.حتی می‏فرماید:شما آن حق ولایتی که با دیگران دارید با اینها ندارید چون اینها در بلاد کفر ماندند; از حقوق اجتماعی که باید داشته باشند مقداری محرومند.اینها واقعا مثل مهاجرین اولین نیستند ولی با این حال اندکی با دیگران فرق دارند.قرآن مخصوصا میان مسلمانانی که قبل از فتح مکه(حتی بعد از صلح حدیبیه)مسلمان شدند و مسلمانانی که بعد از فتح مکه مسلمان شدند تفاوتی قائل است. تصریح می‏کند که: لا یستوی منکم من انفق من قبل الفتح و قاتل اولئک اعظم درجة من الذین انفقوا من بعد و قاتلوا . (3) می‏فرماید مردمی را که قبل از فتح مکه در راه خدا انفاق و جهاد کردند نمی‏شود برابر حساب کرد با مردمی که بعد از فتح مکه چنین کردند.چون قبل از فتح مکه مسلمین در اقلیت‏بودند، هنوز عرب باور نمی‏کرد اسلام پیروز بشود; ولی بعد از فتح مکه که دیدند مکه‏ای که اصحاب ابرهه با فیل برای ویران کردن آن آمدند نتوانستند کاری بکنند و خدا آنها را از آن دور کرد به آسانی توسط مسلمین فتح گردید، گفتند پس یک نیروی معنوی در کار است.به هر حال حکم این چهار دسته را قرآن در اینجا ذکر کرده است.

کفار

اما کفار، بگذار خودشان با خودشان ولایت و پیوند داشته باشند.شما نباید در ولاء کفار داخل بشوید، نباید عضو پیکر آنها باشید.شما یک واحد مستقل هستید.به قدری قرآن روی این مسئله که مسلمین باید یک واحد مستقل و یک پیکر باشند اصرار و تاکید می‏کند که در کمتر موضوعی اینقدر تاکید کرده است.و در همین جا تعبیری دارد: الا تفعلوه تکن فتنة فی الارض و فساد کبیر ای مسلمانان!اگر اینکه من می‏گویم به کار نبندید فتنه و فساد بزرگی در زمین رخ خواهد داد یعنی دیگر اسلامی باقی نمی‏ماند. حالا من این آیات را تدریجا معنی می‏کنم و ضمنا قدری توضیح می‏دهم.
در ابتدا همان دو دسته اول یعنی مهاجرین اولین و انصار را یاد می‏کند، می‏فرماید: ان الذین آمنوا همانا آنان که ایمان آوردند(دیگر اسم نمی‏برد که ایمان به خصوص خدا یا پیغمبر.یعنی ایمان به آنچه اسلام گفته است:ایمان به خداوند، ایمان به پیغمبر، ایمان به قیامت و روز جزا، و ایمان به امور غیبی و وحی و ملائکه.آنان که به همه اینها ایمان آوردند) و هاجروا و به دنبال ایمان و عقیده‏شان راه افتادند و هجرت کردند، از مکه خارج شدند به خاطر ایمان و عقیده.

مسئله هجرت

مسئله‏ای در میان علما مطرح است و آن این است که قرآن برای هجرت اهمیتی قائل است.آیا هجرت مخصوص زمان پیغمبر است‏یا در زمانهای دیگر هم هست؟ امیر المؤمنین می‏فرماید: الهجرة قائمة علی حده الاول (4) هجرت به همان حد اولی که بوده است امروز هم باقی است. یعنی یک نفر مسلمان از آن جهت که مسلمان است اسلام به او اجازه نمی‏دهد که بدون موجب برود در بلاد کفر زندگی بکند ، بگوید من زندگی آنجا را خوشتر دارم.مثلا فردی اصلا ایرانی است و خودش و خاندانش همه مسلمان هستند. چند سالی تحصیل می‏کند بعد می‏رود فلان ایالت آمریکا. یک وقت‏به نظرش می‏آید که اینجا از نظر زندگی بهتر است می‏گوید من دلم می‏خواهد اینجا زندگی بکنم.
فقط به خاطر اینکه می‏خواهد به او بهتر خوش بگذرد.یعنی خودش را از جامعه اسلامی به کلی می‏برد و عضو جامعه غیر اسلامی می‏شود.آیا این شخص وظیفه مهاجرت دارد یا ندارد؟آیا وظیفه دارد بیاید در جایی زندگی بکند که عضو جامعه اسلامی باشد یا چنین وظیفه‏ای ندارد؟ بله الهجرة قائمة علی حده الاول هجرت به حد اول خود باقی است.بله یک وقت هست‏ یک مسلمانی به خاطر انجام یک کاری ، یک ماموریتی، به بلاد کفر می‏رود. او حسابش علیحده است. انسان برای انجام ماموریت، سالها ممکن است‏ برود در بلاد کفر بماند، اما عضو آن جامعه نشده است، عضو اجتماع خودش هست و به خاطر اجتماع خودش و برای انجام یک وظیفه به آنجا می‏رود. اما اگر صرفا برای اینکه آنجا را بهتر می‏پسندد به بلاد کفر برود، اولین اثرش خیلی واضح است: فرض کنیم خود این آدم یک آدم فوق العاده مسلمانی است و در آنجا نمازش را می‏خواند، روزه‏اش را می‏گیرد، به شرائط مسلمانی عمل می‏کند; ولی بچه‏هایش چه حالی پیدا می‏کنند؟
بچه‏های بچه‏های او چه حالی پیدا می‏کنند؟ بسیار بعید است که نسل این آدم به اسلام باقی بماند. پس در واقع یک خانواده مسلمان را در هاضمه جامعه کفر هضم برده است.

مهاجرتهای گروهی

البته این امر همانطور که عرض کردم تابع شرائط و اوضاع و احوال است.گاهی چند خانواده مسلمان حرکت می‏کنند می‏روند به یکی از بلاد کفر و آنجا زندگی می‏کنند ولی خودشان در آنجا یک هسته می‏شوند یعنی حکم بذری را پیدا می‏کنند که به تدریج رشد می‏کند. و بسیاری از کشورهای امروز اسلامی مولود همین گونه مهاجرین و مهاجرتهای هدفدار بوده است.یعنی خانواده‏های مسلمان رفته‏اند آنجا برای اینکه بهتر زندگی بکنند.ضمنا هسته‏ای تشکیل داده و به تدریج رشد کرده‏اند. یک کتابی الآن زیر چاپ دارم تحت عنوان «خدمات متقابل اسلام و ایران‏» .روی موضوع «خدمات ایران به اسلام‏» به اندازه‏ای که در دسترسم بود مطالعه کردم.از جمله انواع خدمات ایرانیها به اسلام، خدمات تبلیغی است. یعنی اسلام را در جهان تبلیغ کردند.
این تبلیغها بیشتر به همین صورت بوده که عرض کردم. یعنی یک دسته خانواده‏های ایرانی رفته‏اند در جای دیگر، ولی چون سخت مؤمن و معتقد به اسلام بوده‏اند نه تنها در هاضمه دیگران هضم نشده‏اند، بلکه دیگران را در هاضمه خودشان هضم کرده‏اند.مثلا شما هیج‏باور می‏کنید که این اندونزی که الآن یک جمعیت 110 میلیونی دارد، اسلام آن مولود همین مهاجرتها و بیشتر مهاجرت ایرانیها بوده است؟در کنگره «هزاره شیخ طوسی‏» که آخر اسفند و اول فروردین پارسال در مشهد تشکیل شد و من هم شرکت داشتم، یک عالم اندونزیایی در سخنرانیش این سخن را گفت. گفت ما الآن یک جمعیت 110میلیونی هستیم و نود درصد ما مسلمان است ‏یعنی نود و نه میلیون مسلمان است. بعد گفت‏به چه وسیله ما مسلمان شدیم؟همه می‏دانند که در آنجا لشگرکشی نشده. سابقه اسلام در اندونزی هفت هشت قرن بیشتر نیست. البته ابتدای آن همان قرن اول است که مهاجرین عرب رفتند آنجا، ولی بیشتر، مهاجرین مسلمان ایرانی بذر اسلام را در اندونزی پاشیدند. همین چین کمونیست ‏بیش از چهل میلیون مسلمان دارد.حالا در چه حالی بسر می‏برند من نمی‏دانم ولی چهل میلیون مسلمان دارد و اسلام آنها بیشتر در اثر مهاجرت ایرانیهای مسلمان به آنجا بوده است.
غرضم این جهت است که فرق است میان اینکه اقلیت مسلمانی به جایی بروند به شکلی که بذر و هسته‏ای را در آنجا بکارند، یا بروند برای اینکه همین جور آنجا باشند و بعد عضو آنجا بشوند و در هاضمه آنها هضم گردند.پس اسلام در آنجا که انسان می‏خواهد عضو یک جامعه کافر بشود، هجرت را واجب و لازم می‏داند.
[ادامه معنی آیات:] آنان که ایمان آوردند و آنان که مهاجرت کردند، از بلد کفر آمدند به حوزه اسلام. و جاهدوا باموالهم و انفسهم فی سبیل الله با اموال و ثروتهای خود و با جانهای خویش در راه خدا جهاد کردند.تحمل مشقت کردند.غیر از قتال که یعنی جنگیدن، به اموال و جانهای خودشان، در راه خدا مشقتها متحمل شدند، مالها خرج کردند، از مالها صرف نظر کردند، جانها بذل کردند، رنجها به جانشان متحمل شدند.این یک دسته.
و الذین آووا و نصروا و آنان که به این جمعیت مهاجر راه دادند، آنها را در خانه‏های خود پذیرفتند و نصروا نه تنها پذیرفتند، بلکه به کمک آنها نیز شتافتند. اولئک بعضهم اولیاء بعض .(اینها هسته اولی جامعه اسلامی را تشکیل می‏دهند).قرآن می‏گوید بعضیشان ولی بعض دیگر هستند. «ولی‏» در اینجا به معنی [دارای] پیوند است.
اینها با یکدیگر پیوند کامل خورده‏اند.چون ولی یکدیگر هستند پس یکدیگر را باید نصرت و تعاون کنند; اینها به آنها کمک بدهند، آنها به اینها کمک بدهند.حتی «ولایت امن‏» در میانشان هست‏یعنی اگر یکی از اینها به دیگری پناه بدهد، مثل این است که همه اینها به او پناه داده‏اند.

عقد اخوت میان مسلمانان

اینجا یک مسئله‏ای است که باید آن را عرض کنم و آن این است که پیغمبر اکرم هنگامی که مهاجرین از مکه به مدینه آمدند -همانطور که مکرر شنیده‏اید- میان آنها و انصار عقد اخوت یعنی پیمان برادری برقرار کرد:هر یک از مهاجرین را با یکی از انصار; یا خودشان همدیگر را انتخاب می‏کردند و پیغمبر اکرم آنها را برادر یکدیگر قرار می‏داد.مسئله برادر خواندگی یا عقد اخوت، الآن هم مطرح است.لابد در کتابهای دعا مثل «مفاتیح‏» خوانده‏اید که در روز هجدهم ماه ذی الحجه که روز غدیر است، سنت است که مسلمانان با یکدیگر صیغه برادری بخوانند، و پس از آن حقوقی بر یکدیگر علاوه پیدا می‏کنند، مثلا به یکدیگر حق پیدا می‏کنند که یکدیگر را در مواقع دعا فراموش نکنند، حق پیدا می‏کنند که در قیامت از یکدیگر شفاعت کنند، حق پیدا می‏کنند که در خوبیها هر یک دیگری را مقدم بدارد بر دیگران، و از این قبیل.
گفتیم پیغمبر اکرم در صدر اسلام عقد اخوت بست میان مهاجرین و انصار و حتی در ابتدا میان آنها ارث برقرار کرد یعنی گفت اینها از یکدیگر ارث می‏برند.البته این یک حکم استثنائی بود برای مدت معین.اگر یک مهاجر می‏مرد، چیزی اگر داشت‏به برادر انصاری او می‏رسید، و بر عکس.در آن مدتی که مسلمین در مضیقه بودند پیغمبر این حکم را برقرار کرد، بعد حکم را برداشت و فرمود ارث بر همان اساس قرابت و خویشاوندی است، که هنوز هم این حکم باقی است.و در همان جاست که مسئله برادری پیغمبر با امیر المؤمنین مطرح است.این را اهل تسنن هم قبول دارند.پیغمبر اکرم میان هر یک از مهاجرین و انصار عقد اخوت بست و طبق قاعده باید میان علی(ع) که از مهاجرین است و یکی از انصار عقد اخوت برقرار بکند ولی با هیچیک از انصار عقد اخوت برقرار نکرد.نوشته‏اند که علی(ع)آمد نزد پیغمبر و فرمود:یا رسول الله!پس برادر من کو؟شما هر کسی را با یکی برادر کردید.برادر من کو؟فرمود:انا اخوک من برادر تو هستم.
این یکی از بزرگترین افتخارات امیر المؤمنین است که نشان می‏دهد امیر المؤمنین در میان صحابه پیغمبر یک وضع استثنائی دارد، او را نمی‏شود با دیگران همسر کرد، هم ترازو قرار داد، و الا خود پیغمبر علی القاعده باید مستثنی باشد و تازه اگر هم مستثنی نباشد، پیغمبر هم از مهاجرین است و باید با یکی از انصار عقد اخوت ببندد، و علی(ع) هم با یکی از انصار. ولی نه، میان خودش و علی(ع)عقد اخوت بست.
این بود که این سمت‏برادری و این شرف برادری برای همیشه برای علی(ع)باقی ماند و خود حضرت از خودش به این سمت‏یاد می‏کند و دیگران هم می‏گویند:اخو رسول الله برادر پیغمبر.علی پسر عموی پیغمبر بود از نظر نسب، ولی می‏گویند برادر پیغمبر. به اعتبار همین است.در این وقت [وقت‏بستن عقد اخوت میان مهاجرین و انصار، رسول خدا] فرمود:اینها ولی یکدیگرند.تا یک مدت موقتی این ولایت، اثرش ارث بردن هم بود که از یکدیگر ارث می‏بردند.این دو دسته.
و الذین آمنوا و لم یهاجروا آنان که ایمان دارند اما هجرت نکرده‏اند.خیلیها بودند که نتوانستند از مال و ثروتشان، از خویشاوندانشان، از زن و بچه‏هاشان بگذرند. ما لکم من ولایتهم من شی‏ء حتی یهاجروا .آنها در این ولایت‏شریک نیستند، تا وقتی که مهاجرت کنند.اینها الآن که آنجا مانده‏اند جزو آنها هستند.البته مسلمان‏اند، ولی در این روابط نزدیک ولایتی که مسلمین نسبت‏به یکدیگر دارند شریک نیستند. قرآن استثنا می‏کند، می‏گوید ولی این که می‏گویم آنها با شما برادر نیستند نه به معنی این است که آنها مثل کافران هستند. نه، اگر روزی احتیاج به کمک داشته باشند و از شما کمک بخواهند و کمک کردن هم برای شما جایز باشد-نه اینکه از شما کمک بخواهند مثلا علیه قومی که با شما عهد و پیمان بسته‏اند- در این صورت باید کمکشان بدهید. اما این در موردی است که آنها از شما کمک بخواهند. در غیر این مورد، حقوقی که سایر مسلمین نسبت‏به یکدیگر دارند برای آنها محفوظ نیست، چون آنها هنوز در بلد کفر هستند، نیامده‏اند جزو جامعه اسلامی.
و ان استنصروکم فی الدین فعلیکم النصر الا علی قوم بینکم و بینهم میثاق .اما اگر در راه دینشان از شما کمک بخواهند باید به آنها کمک کنید مگر آنکه کمک بخواهند از شما علیه قومی که شما با آنها قرارداد بسته‏اید.اگر یادتان باشد در آیات پیش ما مسائلی را طرح کردیم راجع به اینکه قرآن می‏فرماید اگر با مشرکین هم قرارداد صلحی امضاء بکنید، یک پیمانی امضاء بکنید، آن قرارداد را باید محترم بشمارید مگر آنکه این قرارداد از طرف آنها نقض بشود یا علائم قطعی این که تصمیم بر نقض آن دارند آشکار شود، یعنی نگرانی تصمیم بر نقض از سوی آنها، پیدا بشود.ولی اگر صرفا نگرانی است و هنوز نقض نکرده‏اند حق ندارید آنها را غافلگیر کنید.باید به آنها اعلام بکنید که ما دیگر قرارداد خودمان را نقض کردیم: و اما تخافن من قوم خیانة فانبذ الیهم علی سواء به آنها اعلام کن که قراردادی بین ما نیست، بنابراین برابر یکدیگر هستیم و هیچ تعهدی نسبت‏به یکدیگر نداریم.
پس قرآن جایز می‏شمارد که اگر مسلمین در جائی مصلحت‏بدانند، با کفار قرارداد صلح یعنی قرارداد عدم تعرض ببندند; و مادامی که مواد آن قرارداد از طرف دشمن نقض نشده است‏یا علامت نقض پیدا نشده است‏باید آن را محترم بشمارند.لذا در اینجا می‏گوید اگر مسلمانانی که در بلاد کفر زندگی می‏کنند از شما کمک بخواهند، شما کمک بدهید مگر کمک علیه قومی باشد که شما با آنها پیمان عدم تعرض بسته‏اید که اگر بخواهید کمک بدهید باید بر خلاف پیمان رفتار کنید.در اینجا نباید کمک کنید.
و الذین کفروا بعضهم اولیاء بعض اما کافران خودشان با یکدیگر پیوند دارند. همانطور که بعضی از مفسرین مخصوصا علامه طباطبائی در تفسیر «المیزان‏» می‏فرمایند، قرآن در اینجا نمی‏خواهد تکلیف برای کفار تعیین کند.کفار که تابع دستور اسلام نیستند.
می‏خواهد بگوید بین خود آنها ولایت هم پیمانی و همکاری وجود دارد; شما جزو آنها نشوید.آنوقت می‏بینیم که قرآن در اینجا چه تهدیدی می‏کند: الا تفعلوه تکن فتنة فی الارض و فساد کبیر اگر این ترک ولاء کفار را در میان خودتان حفظ نکنید فتنه و فساد بزرگی در روی زمین پیدا می‏شود.
ما مسلمانها نشسته‏ایم چشمهای خودمان را بسته‏ایم، پیوسته می‏گوئیم چرا ما مسلمانها این جور شکست‏خورده هستیم؟چرا ما مسلمانها ذلیل هستیم؟خیال می‏کنیم همین قدر که ما اذان و اقامه گفتیم و نماز خواندیم دیگر مسلمانیمان کامل است; ما که اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله می‏گوئیم بنابراین مسلمان کامل هستیم.در حالی که اسلام یک دستورهای دیگری هم دارد.از مهمترین دستورهای اسلام همین دستور روابط خاص اجتماعی میان ما مسلمین است، همین که می‏گوید اگر نکنید اوضاع خیلی خراب است.
ما نکردیم اوضاع هم خراب است.این خیلی واضح است:به اندازه‏ای که ما مسلمین خودمان علیه یکدیگر فعالیت می‏کنیم دشمنان ما علیه ما فعالیت نمی‏کنند.چندی پیش دیدم یک آقای محترمی اظهار ناراحتی می‏کرد که فلان شخص گفته است هیچ فرق نمی‏کند که فلسطینیها اسرائیلیها را بکشند یا اسرائیلیها فلسطینیها را بکشند!از یک طرف قرآن می‏گوید: و الذین کفروا بعضهم اولیاء بعض الا تفعلوه تکن فتنة فی الارض و فساد کبیر ، از طرف دیگر ما می‏گوئیم اسرائیل که الد الخصام مسلمین است‏یعنی مسلمین دشمنی عنودتر و خطرناکتر از اسرائیلی‏ها ندارند، هیچ فرق نمی‏کند که آنها فلسطینیها را بکشند و یا فلسطینیها آنها را. بعد هم می‏خواهیم یک ملت‏سعادتمند باشیم. من با شنیدن این حرف یاد آن حدیث افتادم. حدیث معروفی است در تفسیر امام عسکری(ع)، و از قدیم یادم هست. امام راجع به بعضی از آنهائی که نامشان علماست و در آخر الزمان پیدا می‏شوند می‏فرماید: هم اضر علی ضعفاء شیعتنا من جیش یزید علی الحسین بن علی علیه السلام و اصحابه (5).یعنی ضرر اینها بر امت اسلام از لشکر یزید بر حسین بن علی(ع)بیشتر است. واقعا هم همین طور است. آدمی که این فکر را در میان مردم تبلیغ بکند، ضررش بر اسلام از لشکر یزید بر امام حسین کمتر نیست.
الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله و الذین آووا و نصروا اولئک هم المؤمنون حقا لهم مغفرة و رزق کریم بار دیگر از مهاجرین و انصار تجلیل و تعظیم می‏کند:آن با ایمانان، آن مهاجران، آن مجاهدان در راه خدا، و این انصار که پناه دادند و یاری کردند آنها را، اینها مؤمنین حقیقی هستند.معلوم می‏شود که وقتی انسان پاکباخته شد، در راه ایمان و عقیده خودش از همه چیز گذشت، علامت این است که مؤمن حقیقی است. لهم مغفرة و رزق کریم خدا گذشته‏های اینها را می‏آمرزد و خدا روزی بزرگواری به اینها عنایت می‏کند. مقصود از روزی فقط خورد و خوراک نیست; یعنی نعمتهایی آنچنان بزرگوارانه به اینها عنایت می‏کند که شما تصورش را نمی‏کنید.
و الذین آمنوا من بعد و هاجروا و جاهدوا معکم .تا اینجا همه‏اش صحبت از مهاجرین اولین [و انصار] بود.و اما آنان که ایمان آوردند ولی بعدها ایمان آوردند نه در آن دوران بسیار سخت، و مهاجرت کردند و بعد هم پابپای شما مجاهده کردند فاولئک منکم اینها هم از شما هستند.معنایش این است که البته در درجه شما نیستند اما از شما هستند.اینها را هم از خودتان خارج ندانید.یعنی حکم مهاجرین را دارند، جزء جامعه اسلامی هستند، جزء این پیکر هستند اما هرگز اینها به درجه آن مهاجرین اولین و آن انصار نمی‏رسند. و اولوا الارحام بعضهم اولی ببعض فی کتاب الله ان الله بکل شی‏ء علیم .چون در این آیات، زیاد از نزدیک بودن مؤمنین به یکدیگر سخن رفته است، از اینکه اینها نزدیکترین افراد به یکدیگر هستند، و به اصطلاح صحبت از پیوند روحی و معنوی است، مخصوصا با توجه به این که تواریخ می‏گویند پیغمبر اکرم برای یک مدت موقت ارث هم در میان آنها برقرار کرد; برای اینکه مسلمین خیال نکنند که پیوند جسمانی به کلی بی‏اثر است، هر چه هست پیوند معنوی است و بنابراین در مسئله ارث که انتقال مال و ثروت است، مال و ثروت فقط به برادران مسلمان می‏رسد نه به خویشاوندان نسبی و سببی، قرآن می‏گوید: اولوا الارحام بعضهم اولی ببعض فی کتاب الله لکن خویشاوندان به یکدیگر اولویت دارند. یعنی در مسئله ارث، باز آنچه حاکم است‏خویشاوندی است نه چیز دیگر. ان الله بکل شی‏ء علیم خدا به همه چیز دانا و آگاه است.

پي نوشت :

1- جامع الصغیر، ج 2، ص 155.
2- سوره حشر، آیه 9.
3- سوره حدید، آیه 10.
4- نهج البلاغه، خطبه 187.
5- احتجاج طبرسی، ج 2، ص 264.

منبع: آشنائی با قرآن جلد سوم




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط