موش شهر و موش روستایی

موش شهری برای دیدن دوستش به روستا رفت. موش روستایی هر چه داشت جلوی مهمانش گذاشت. موش شهری دندانی به آنها زد و گفت: «بیخود نیست که این قدر لاغری، چون غذایت کافی و مقوی نیست. بیا شهر تا
پنجشنبه، 7 ارديبهشت 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
موش شهر و موش روستایی
 موش شهر و موش روستایی

نویسنده: محمد رضا شمس

 
موش شهری برای دیدن دوستش به روستا رفت. موش روستایی هر چه داشت جلوی مهمانش گذاشت. موش شهری دندانی به آنها زد و گفت: «بیخود نیست که این قدر لاغری، چون غذایت کافی و مقوی نیست. بیا شهر تا زندگی کردن را یاد بگیری.»
موش روستایی برای دیدن دوست خود به شهر رفت. آنها تا شب صبر کردند. بعد موش شهری مهمان خود را از میان شکافی به داخل اتاق ناهارخوری برد. موش روستایی هرگز در عمرش چنین غذاهای خوب و خوشمزده‌ای ندیده بود. او گفت: «حق با توست. زندگی در شهر خیلی بهتر است. من هم به شهر می‌آیم.» کمی بعد مردی که شمع روشنی در دست داشت وارد اتاق شد و به دنبال موش‌ها دوید. آنها به سختی از میان شکاف رد شدند و فرار کردند. موش روستایی این وضع را که دید گفت: «درست است که زندگی من در روستا خیلی ساده و فقیرانه است، اما راحت و آرام است و من مجبور نیستم مرتب فرار کنم و توی این سوراخ و آن سوراخ قایم شوم.»
این را گفت و بار و بندیلش را بست و به ده برگشت.
منبع مقاله :
شمس، محمدرضا، (1394)، افسانه‌های آن‌ور آب، تهران: نشر افق، چاپ اول
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.