بودا و تناسخ در انديشه كريشنا مورتي

از ديگر آموزه‌هاي بودا و آئين هندو مسأله‌ي تناسخ است. كلمات و سخنان مورتي در اين رابطه دوگانه است. او گاهي آن را خرافه مي‌نامد و رد مي‌كند و گاهي آن را مورد تأئيد قرار مي‌دهد.
چهارشنبه، 21 تير 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
بودا و تناسخ در انديشه كريشنا مورتي
بودا و تناسخ در انديشه كريشنا مورتي

نويسنده: محمد تقي فعّالي

 

ج) بودا و تناسخ

از ديگر آموزه‌هاي بودا و آئين هندو مسأله‌ي تناسخ است. كلمات و سخنان مورتي در اين رابطه دوگانه است. او گاهي آن را خرافه مي‌نامد و رد مي‌كند و گاهي آن را مورد تأئيد قرار مي‌دهد.
تناسخ وجود ندارد؛ اين حرف‌ها خرافات است؛ يك باور خشك و تعصب آميز است. هر چيز روي زمين روي اين زمين زيبا زندگي مي‌كند، مي‌ميرد؛ به وجود مي‌آيد و از بين مي‌رود. (1)
كريشنا مورتي، مردن را بخشي از تماميت زندگي مي‌داند و ابداً آن را موجب اندوهناكي و غم گساري نمي‌بيند بلكه معتقد است بايد آن را شادمانه و با آغوش باز پذيرفت.
هندوها مقدار زيادي خرافات در اين باره دارند - كه تو مي‌ماني و جسم مي‌رود - و از اين نوع مهملات... مي‌گويند آن انرژي و بصيرت فوق العاده براي صدها سال در جسم و كالبد ديگري فعاليت و عملكرد خواهد داشت. اين‌ها خرافات است. (2)
كريشنا مورتي، عقيده به تناسخ را يك پاسخ ذهني به ميل شديد انسان براي توضيح و توجيه مسأله‌ي مرگ مي‌داند و آن را در حد توهم برمي‌شمارد و ناشي از علاقه‌ي انسان به جاودانگي و ناميراني و رها شدن از ترسِ روانيِ ناپديداري و نابودي قلمداد مي‌كند.
از سوي ديگر كريشنا مورتي در گفته‌هاي خود تعابيري را بيان مي‌كند كه نشان مي‌دهد او به تناسخ معتقد و پايبند است. مثل اينكه مي‌گويد:
من هميشه در اين زندگي و شايد در زندگي‌هاي گذشته‌ي خود، اين آرزو را داشته‌ام كه: فارغ از اندوه باشم؛ به وراي محدوديت‌هاي هستي خود بروم. (3)
يا مي‌گويد:
آيا ارگانيسم از طريق زيست‌هاي متعدد آماده مي‌شده است؟ (4)
لذا چندان واضح نيست كه موضع دقيق او در قبال مسأله‌ي تناسخ چيست البته شايد اين هم يكي ديگر از ضد و نقيض گويي‌هاي مورتي باشد. اين نكته را هم نمي‌توان از نظر دور داشت كه انسان نمي‌تواند انديشه‌هاي آيين بودا و هندو را بپذيرد اما در اين ميان تناسخ را نپذيرد. به جهت اهميت مسأله تناسخ مناسب است نگاهي تحليلي به آن داشته باشيم.

تحليل و بررسي

ريشه‌هاي عقيده‌ي تناسخ، نخستين بار به صورت مكتوب در اوپانيشادها به چشم مي‌خورد. ولي احتمالاً اين ايده، برآمده از انديشه‌هاي آريايي‌ها نيست و آنها اين فکر را از دراويدي‌ها يعني بوميان قديم و ساکنان اصلي هندوستان برگرفته‌اند و نزد آريايي‌ها تحول و تکامل يافته است. (5)
به اعتقاد هندوان، روح آدمي يک سلسله توالد و تجديد حيات را طي مي‌کند و پياپي از كالبدي به كالبد ديگر درمي‌آيد. روح پس از مرگ به پيكري ديگر منتقل مي‌شود و جامه‌ي نوين مي‌پوشد. اين ادوار توالد پي در پي در يک سلسله‌ي بي‌انتها به صورت دائمي ادامه خواهد داشت. انتقال ارواح از پيكري به پيكر ديگر هميشه در سطح واحدي وجود ندارد. بلكه ممكن است در عوالم بالا يا پايين نمودار گردد. مثلاً گاهي روح از كالبد آدمي ‌خارج شده، در كالبد درختي درآيد يا از كالبد حيواني بيرون رود و به كالبد انساني برهمن پوشيده شود.
آدمي ‌در نتيجه‌ي ارتكاب گناه بسيار، در مرحله‌ي بازگشت، تبديل به موجودي بي‌جان مي‌شود و در نتيجه‌ي گناهان ناشي از گفتار، در کالبد پرنده‌اي ظهور جديد مي‌يابد و در نتيجه‌ي ارتکاب معاصي ناشي از مغز و انديشه، در طول ساليان دراز، در طبقه‌اي پست تر تجديد حيات مي‌كند. مرتكب قتل يك برهمن هزار مرتبه در پيكر عنكبوت‌ها و افعي‌ها و سوسمارها و جانوران موذي ظهور مي‌كند. كساني كه از آزار دادن به ديگران لذت مي‌برند، تبديل به درنگان گوشت‌خوار مي‌شوند. کساني که لقمه‌ي حرام و غذاي ممنوع خورده باشند تبديل به كرم‌ها مي‌شوند. اما دزدان و اشرار كه موجب اتلاف نوع هستند، براي دزديدن يك دانه، تبديل به موش صحرايي مي‌شوند؛ براي دزديدن يك اسب تبديل به ببري مي‌شوند؛ براي دزديدن يك ميوه يا ريشه‌ي گياه به صورت ميمون ظهور مي‌كنند؛ براي ربودن يك زن خرس مي‌شوند و براي دزديدن گاوي، تبديل به بزمجه مي‌گردند. (6)
بنابراين زندگي يك روح به عنوان يك فرد فقط يك جا و در يك بدن نيست، بلكه هر فرد حياتي تكرار شونده دارد. هر فرد هزاران بار پيش از زندگي كنوني وجود داشته است و پس از اين زندگي هم حيات هاي متعدد و مكرري خواهد داشت. اما در هر مرحله به صورت كالبدي نمودار مي‌شود. پس روح در يك «سرگرداني مداوم» است و اين معناي لغوي سمساره مي‌باشد. (7)
از سوي ديگر تنها عامل تعيين كننده براي انتقال روح، عمل و كردار است. كردار در يك زندگي، علت زندگي ديگر است. تا زماني كه كوچك‌ترين اثري از كردار در زندگي فرد باقي باشد، سلسله‌ي سمساره پابرجاست. از اين رو هيچ عامل ديگري جز عمل و رفتار پيشين فرد در انتقال روح تأثير گذار نيست. بنابراين توبه، انابه، شفاعت، عفو و غفران نه تأثير گذارند و نه معنا و مفهومي ‌خواهند داشت. اين نظام عمل و عكس العمل همان قانون كرمه است كه بر تناسخ حاكم است.
تناسخ نخستين مبنا و مهم‌ترين اصل آيين‌هاي عرفاني هند است. اساساً فرهنگ هند با تناسخ گره خورده است و هر جا سخن از كيش‌هاي هندي است، تناسخ به ذهن تداعي مي‌شود.
تقريباً در تمامي ‌كتب فلسفي و الهيات در اسلام از زمان‌هاي قديم بخصوص از زمان ابن سينا مسأله‌ي تناسخ در مبحث معاد مطرح بوده است و تقريباً تمامي ‌فيلسوفان و حتي بعضي از متكلمان به نقد و بررسي آن پرداخته‌اند. شايد علت اين حساسيت، نزديكي هند به ايران و ورود انديشه‌هاي هندي به ايران باشد. در اين ميان، ابن سينا و سپس ملاصدرا بيش از ديگران موضوع تناسخ را مورد بحث قرار داده، ابعاد آن را واشكافي كرده‌اند. در اين باره بيان چند نكته سودمند است:
يك) در آثار فلسفه‌ي اسلامي ‌صورت مسأله اين گونه است كه انتقال روح يا به انسان است كه به آن «نسخ» گفته مي‌شود، يا به حيوان است كه آن را «مسخ» مي‌نامند، يا به گياه است كه به آن «فسخ» مي‌گويند، يا به جماد است كه «رسخ» ناميده مي‌شود. بنابراين براساس اصطلاح مزبور، تناسخ تنها به معناي انتقال روح از كالبدي به كالبد انسان است. اما در آيين‌هاي عرفاني هند با بي دقتي، تناسخ به معناي عام به كار رفته و شامل تمامي ‌چهار قسم پيشين مي‌شود. ملاهادي سبزواري در شعري به چهار قسم مذكور چنين اشاره مي‌كند:

نسخ و مسخ رسخ و فسخ قسّما***انسا و حيوانا جمادا و نما (8)

دو) همچنين در حكمت اسلامي‌ تناسخ با نگاهي ديگر دو قسم دارد: نزولي و صعودي، مرحوم سبزواري مي‌گويد:

للكل انس باب الابواب و ذا***نزول الصعود عكس ذا خذا (9)

از آنجا كه نفس انساني، نفسي اشرف است، فيض بايد نخست از پايين به سمت بالا باشد. يعني اول روح به جماد، سپس از جماد به گياه، از گياه به حيوان و از حيوان به انسان منتقل شود كه به اين، تناسخ صعودي گفته مي‌شود؛ در صورتي كه فرمول سابق معكوس شود، تناسخ نزولي محقق مي‌شود. مرحوم سبزواري در ادامه با ضرب اين دو قسم در اقسام ديگر، در نهايت شانزده قسم نشان مي‌دهد. از نظر فيلسوفان مسلمان تمامي ‌اقسام شانزده گانه مردود و باطل است. اما اين تفكيك‌ها در عرفان هندي وجود ندارد.
سه) از نظر معنا شناسي، تناسخ يعني انتقال نفس يا روح از بدني به بدن متباين و منفصل در دنيا؛ از اخس به اشرف يا از اشرف به اخس. در اين تعريف عناصري وجود دارد: اولاً، بايد روح از كالبدي به كالبد ديگر منتقل شود؛ ثانياً، كالبد دوم بايد كالبدي ديگر و منفصل باشد؛ ثالثاً، اين انتقال بايد در دنيا محقق گردد. بنابراين اگر ظرف انتقال دنيا نباشد، تناسخ نخواهد بود. براين اساس مي‌توان گفت كه اگر انتقالي صورت نگيرد يا انتقال به كالبد منفصل نباشد يا اينكه انتقال در دنيا صورت نگيرد، تناسخ نخواهد بود و طبعاً هيچ يك از اين موارد محال و باطل هم نيست.
يكي از معارف عميق قرآني و اسلامي ‌اين است كه انسان در دنيا ظاهري دارد و باطني. با مرگ انسان، باطن او ظهور مي‌يابد و تمامي ‌ملكات و صفات باطني كه در دنيا با اختيار و اراده‌ي خود كسب كرده است، در آخرت متجلي خواهد شد. براساس تعريفي كه از تناسخ به دست آمد، مي‌توان گفت كه ظهور ملكات باطني و نفساني در قيامت هيچ ارتباطي به تناسخ ندارد؛ زيرا از يك سو هيچ انتقالي صورت نگرفته است، چه رسد به اينكه انتقال از كالبدي به كالبد ديگر باشد و از سوي ديگر، ظهور ملكات باطني و نفسانيات دروني در ظرف قيامت و آخرت تحقق مي‌يابد، در حالي که در تناسخ، انتقال در دنيا محقق مي‌شد. ظهور ملکات در آخرت با صراحت در آيات متعددي مطرح شده است؛ از جمله اينكه قرآن معتقد است ممكن است باطن انسان به صورت ميمون يا سگ باشد، اما انسان در دنيا از آن غفلت كرده و در قيامت همين باطن جلوه كند. مثل:
«فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُواْ قِرَدَةً خَاسِئِينَ (10) قَالَ اخْسَؤُوا فِيهَا وَلَا تُكَلِّمُونِ
» (11)
چهار) استدلال‌هاي متعددي جهت ابطال تناسخ بيان شده است كه بعضي از آنها از اين قرار است:
دليل اول: نفس در زماني از بدني مقاومت مي‌كند و در زمان ديگر به بدن ديگر مي‌پيوندد. اين دو زمان در دو آن صورت مي‌پذيرند كه قطعاً متباين‌اند. حال پرسش اين است كه در فاصله‌ي ميان اين دو ان، گر چه بسيار كوتاه باشد، نفس بدون بدن است و اين امر محال است. (12)
دليل دوم: بر اساس حركت جوهري در نفس، مي‌توان گفت كه نفس بالقوه است و به تدريج به سمت فعليت پيش مي‌رود. حال اگر تناسخ درست باشد، بايد نفس از فعليت به قوه بازگردد و خروج از فعليت به قوه محال است؛ زيرا فعليت، وجدان و قوه، فقدان است و هرگز وجدان به فقدان تبديل نمي‌شود. (13)
دليل سوم، نفس موجودي است كه در بدن حدوث مي‌يابد. بنابراين در بدن بايد نهايتاً و آمادگي خاصي باشد. هرگاه تهياً و پديد آمد، نفس از علل مفارق به بدن افاضه مي‌شود. از اين روي بدن خاص، مقتضي نفسي خاص است. حال اگر تناسخ درست باشد، بايد بدن واحد واجد دو نفس باشد؛ يكي نفسي كه براي آن تهياً دارد و ديگري نفسي كه از بدني ديگر مي‌آيد. بنابراين يك نفس در دو بدن، يك بدن داراي دو نفس است و اين محال است. (14)

پي‌نوشت‌:

1. كريشنا مورتي، تعاليم كريشنا مورتي، ترجمه‌ي محمد جعفر صفا، ص 327.
2. همان، ص 357.
3. كريشنا مورتي، تعاليم كريشنا مورتي، ترجمه‌ي محمد جعفر مصفا، ص 26.
4. همان، ص 263.
5. جان ناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه‌ي علي اصغر حكمت، ص 154.
6. همان، ص 156.
7. ع. پاشايي، بودا، ص 67.
8. حاج ملاهادي سبزواري، شرح منظومه، ص 312.
9. همان، ص 313.
10. بقره /65.
11. مومنون /108.
12. صدرالدين شيرازي، الأسفار الأربعه، ج9، ص12.
13. همان، ص 2.
14. عبدالله ابن سينا، النجاه، ص 386؛ ملاهادي سبزواري، شرح منظومه، ص 311.

منبع مقاله :
فعّالي، محمّدتقي؛ (1388)؛ نگرشي بر آراء و انديشه‌هاي کريشنا مورتي، تهران: سازمان ملي جوانان، چاپ اول.
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما