اسلوب‌هاي بيان در داستانسرايي قرآني

قرآن كتاب داستان و داستان سرائي نيست ولي در قرآن از داستان و داستان سرايي سخن به ميان‌ آمده و از آن به احسن القصص تعبير شده است. « نحن نقص عليك احسن القصص[1] ». و از آنجائي كه سخنگو خدا است، تصور بهترين داستان و روشمندترين اسلوب بيان در آن امري بديهي به نظر مي‌رسد. در اين فصل، ضمن واژه‌شناسي اسلوب به بررسي برخي از اسلوب‌ها مانند ايجاز و تفصيل، حسن الفاظ و عبارات، تصرف و تكرار و ... پرداخته شده است.
جمعه، 28 فروردين 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اسلوب‌هاي بيان در داستانسرايي قرآني
اسلوب‌هاي بيان در داستانسرايي قرآني
اسلوب‌هاي بيان در داستانسرايي قرآني

نويسنده: دكتر عباس اشرفي



مقدمه

قرآن كتاب داستان و داستان سرائي نيست ولي در قرآن از داستان و داستان سرايي سخن به ميان‌ آمده و از آن به احسن القصص تعبير شده است. « نحن نقص عليك احسن القصص[1] ». و از آنجائي كه سخنگو خدا است، تصور بهترين داستان و روشمندترين اسلوب بيان در آن امري بديهي به نظر مي‌رسد. در اين فصل، ضمن واژه‌شناسي اسلوب به بررسي برخي از اسلوب‌ها مانند ايجاز و تفصيل، حسن الفاظ و عبارات، تصرف و تكرار و ... پرداخته شده است.

واژه شناسي اسلوب

« اسلوب » در لغت عرب شامل برخي معاني چون « جاده‌اي كه از بين درختان بگذرد» يا «فن»، «وجه»، «مذهب» يا « روشي كه گوينده در كلامش بر مي‌گزيند». مي‌شود در اصطلاح «روش سخنگوئي است كه گوينده در تأليف سخن و اختيار الفاظ مي‌پيمايد[2]».
اسلوب ، همان شكل و صورت سخن است كه در معنائي با شكوه و سخني پرفروغ نمايان مي‌شود و واقعيات را در نفس به تصوير مي‌كشد و آن را آشكار مي‌سازد و آدمي با آن حقيقت معاني را احساس مي‌كند آن گونه كه در ذهن خود، ‌اشياء را به تصوير مي‌كشد و اسلوب‌ها از نظر نظم و زيبائي و اختلاف در مكان‌ها، داراي اقسام گوناگون مي‌باشد[3].

اسلوب قرآن

اسلوب در قرآن به «روش قرآن در تأليف سخن و اختيار الفاظ» اطلاق مي‌شود[4]. اين روش «سبك جديد و اسلوب منحصري است كه نه شعري است مانند شعر عرب و نه نثري است مانند نثر عرب كه در آن تكلف مسجعان و كاهنان نمي‌باشد و در آن ويژگي‌هاي انواع سخنان والا جمع است...[5]» مصطفي صادق رافعي مي‌گويد : «اسلوب قرآن ماده اعجاز در لغت عرب مي‌باشد... و به واسطه حسن نظم و تركيب حروف و كلمات و جمله‌هاي خود، در عرب مهابتي پديد آورد. به طوري كه آنان دست از روش خود برداشته و به ضعف خود معترف گشتند[6]». قاضي عياض در اين مورد مي‌گويد:«نوع دوم اعجاز، نظم عجيب و اسلوب شگفت آن است كه غير از اسلوب‌هاي كلام عرب و روش‌هاي نظم و نثر متداول آنان است، و نظيري پيش از آن و بعد از آن ندارد[7]».
سبك قرآن باعث مي‌شود كه قرآن، مانند موجود صاحب روح و زنده تلقي شود . علاوه بر اين بايد گفت كه : « قرآن با نظم و نيز اسلوب الفاظ و معاني به سوي دل‌ها روانه مي‌شود... و به واسطه آن به افق بلند معني پرواز مي‌كند[8]». چرا كه:« داستان‌هاي قرآن داراي ساختار هندسي ويژه‌اي هستند كه براساس آن تمام جزئيات داستان و ازاي آن اعم از آغاز متن و انتها ، داراي پيوندي زنده با يكديگرند به نحوي كه جزئي از داستان يا تكامل و تحولي از جزء پيشين يا شرح و تفصيلي براي آن و يا اثري از آن و يا امري در تجانس با آن مي‌باشد و همه اجزاء ، تابع محور فكري واحدي است كه داستان صرف نظر از اينكه داراي ساختاري كهن يا نوين باشد بر آن متكي است[9].
حال به نمونه‌اي از اسلوب‌هاي بياني قرآن ، اشاره مي‌كنيم .

ايجاز و تفصيل [10]

« آنچه از معاني كه در سر جولان مي‌كند و از آن معنائي به ذهن خطور مي‌كند. تعبير از آن از سه راه تجاوز نمي‌كند ، اول، اگر تعبير به اندازه معنا بود به طور يكه لفظ با اصل آن معني مساوي بود ، به آن « مساواة» گويند و اين قانوني است كه بر آن سنجيده مي‌شود. دوم، ‌اگر تعبير از اندازه معنا زيادتر گردد پس آن «اطناب» است . سوم ، اگر تعبيراز اندازه معنا كمتر شد پس آن ايجاز است[11]» در « النبأ العظيم» آمده: « قرآن همواره از كمترين لفظ ممكن،‌ بيشترين معاني ممكن را توليد مي‌كند،‌ و اين ظاهري آشكار در تمام قرآن است؛ و در آن مساوات و مواضع اجمالي (كه مردم آن را «مقام ايجاز» مي‌نامند) و مواضع تفصيلي ( كه آن را «اطناب» مي‌نامند.) موجود است[12]».
حال به واژه‌شناسي ايجاز و تفصيل مي‌پردازيم.
1ـ ايجاز « جمع كردن معاني بسيار است در زير لفظ كم رساننده غرض [13]» ابن ابي الاصبع در « بديع القرآن» آورده كه : « ايجاز عبارت از خلاصه كردن برخي از الفاظ به منظور موجز شدن كلام است[14]».
عنايت قرآن به كوتاه‌گويي از جهت رسيدن به اهداف اخلاقي و اجتماعي و ... مي‌باشد و بسيار ديده مي‌شود كه اين كوتاه‌گوئي ،‌ تأثير بسزايي در شنونده دارد.«انگيزه ايجاز ممكن است ، اختصار ، تسهيل حفظ، تقريب به فهم، اخفاء امر بر شنونده و ... باشد[15]» ايجاز بر دو گونه است؛ ايجاز قصر و ايجاز حذف.
ايجاز قصر ، تضمين عبارات كوتاه با معاني زياد ـ بدون حذف - مي‌باشد. مثال آن مانند « لقد ارسلنا نوحا الي قومه فقال يا قوم اعبدوالله مالكم من اله غيره اني أخاف عليكم عذاب يوم عظيم[16]» كه در اين عبارت به ارسال رسول از قوم خودشان دعوت به عبادت خدا و ترساندن از عذاب روز قيامت و هدف ارسال پيامبر را بيان مي‌دارد كه داراي مضموني بسيار بالا و نكته‌هاي بيشماري مي‌باشد.
ايجاز حذف « كه با حذف چيزي از عبارت است كه مخل فهم نمي‌باشد و قرينه‌هاي وجود ندارد كه محذوف را معين مي‌كند[17]». حذف ممكن است حذف يك حرف يا يك واژه يا يك جمله و يا بيشتر باشد. مثال حذف حرف « قالت أني يكون لي غلام و لم يمسسني بشر و لم اك بغياً [18]» كه در اصل « لم اكن بغياً بوده است و«ن» به جهت ايجاز، حذف شده است. مثال حذف كلمه ، «و اذ واعدنا موسي ثلاثين ليلة و أتممناها بعشر[19]» و اصل آن «بعشر ليال» بوده كه جهت ايجاز ، حذف شده است و يا در آيه « اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسمعيل ربنا تقبل منا انك انت السميع العليم[20]» كلمه «يقولان» قبل از ربنا حذف شده است . مثال حذف جمله؛ «و قال الذي نجا منها و ادكر بعد أمة انا أنبئكم بتاويله فارسلون يوسف ايها الصديق أفتنا...[21]» در اينجا بين دو آيه، حذف صورت گرفته است. در آيه اول، اشاره به يكي از آن دو غلامي دارد كه در زندان يوسف (ع) را به ياد مي‌آورد و مي‌گويد «فارسلون» يعني مرا بفرستيد (پس به نزد يوسف ، در زندان رفته) و به يوسف مي‌گويد: « يوسف ايها الصديق » كه در اينجا، ارسال ايشان به زندان و رفتن به زندان و ملاقات يوسف(ع) در زندان، حذف شده است.
مثال ديگر؛ «وألق ما في يمينك تلقف ما صنعوا انما صنعوا كيد ساحر و لايفلح الساحر حيث أتي فالقي السحرة سجداً قالوا أمنا برب هارون و موسي[22]»، در اينجا خداوند به موسي دستور مي‌دهد، ‌آنچه در دستت مي‌باشد را بينداز تا ببلعد آنچه را جادوگران ساخته‌اند و بعد سجده جادوگران را مي‌بينيم. در اينجا بعد از اتمام آيه اول ، و قبل از آيه بعد ، حذف صورت گرفته است و اين حذف نيز چنين بوده است؛ آنچه در دستت داري را بينداز تا آنچه ساحران ساخته‌اند را ببلعد و موسي عصا را انداخت و آن تبديل به مار شد و آنچه ساحران ساخته بودند را بلعيد، پس ساحران به سجده افتادند .
2- تفصيل: « تفصيل بر وزن تفعيل و فصل روشن ساختن معاني و رفع اشتباه از آن است و فصل الكلام به معني پيدا و آشكار كرد و جدا نمود[23]» تفصيل كلام؛ « روشن كردن آن است ، مقابل اجمال[24]» تفصيل آيات: به معناي جدا كردن آنها از يكديگر است تا معني و مدلول هر يك در جاي خود روشن شود و در اثر اختلاط آن آنها مختلط نگردد و شرح معارف الهيه و رفع ابهام از آنها است[25]. چنانچه ذيل آيه «الركتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير[26]» در تفسير البحر المحيط آمده :« التفصيل الذي هو خلاف الاجمال[27]». و سيوطي در الدر المنثورمي‌گويد:« ثم فصلت قال فسرت[28]» و نيز آمده :« فصلت معناهه فسرت[29]» و در تفسير خازن مي‌بينيم « ثم فصلت بدلائل الاحكام و القصص والاخبار عن المغيبات[30]» در روح المعاني نيز آمده است:«و وجه جعلها كذالك اشتمالها علي دلائل التوحيد و الاحكام و القصص[31]» آنچه كه بايد در اينجا به آن اشاره شود اينكه ؛ قرآن در برخي موارد از اجمال استفاده كرده و برخي موارد تفصيلاً آورده است ولي « اين واحد مجمل عين تفصيل و تفصيل عيناً همان اجمالست[32]» ولي بر حسب سبك قرآن ، گاهي مجمل و گاهي به تفصيل آورده شده است.

حسن الفاظ و عبارات

كلمه در حقيقت وضعي ، صوت نفس است كه قطعه‌اي از معنا را كه به اندام آن متناسب مي‌باشد در برگرفته است ... اهميت الفاظ از نظر كشف از اميال و عواطف انساني مي‌باشد[33] . انسان همواره يك رشته از معاني را در خاطر خود تصور مي‌كند كه اغلب آن را مبدل به ماده‌اي از سنخ لفظ مي‌سازد و گوئي بدين وسيله مقاصد خود را كه در خزينه خيال بوده و آن را جز از راه فكر احساس نمي كرده است به چشم مي‌بيند و به حواس ظاهري آن را درك مي‌كند [34]».
در قرآن «هر لفظي داراي موقعيت مخصوصي است و اين معني كاملاً در نظم قرآن و روابط بين الفاظ و معاني و فصاحت و سلاست الفاظ رعايت گرديده و هيچگونه سهو و خطائي در او راه نيافته است و اين از مختصات قرآن است[35] و اگر كلمات آن را تغيير دهند گوئي از زباني به زبان ديگري تبديل شده است و مزاياي آن زبان را از دست داده است و هر كدام از كلمات آن داراي روحي مخصوص بحال تركيب و متناسب با نظم و روش كلام مي‌باشد كه در تركيبات ديگران وجود ندارد و از آن روح بجز اعجاز نمي‌توان تعبير كرد[36]. راغب اصفهاني در المفردات مي‌گويد:« لغات و الفاظ قرآن عصاره و لب و برگزيده كلام عرب و واسطه و بخشنده مفاهيم آن است ، اعتماد فقهاء و حكماء در احكام و حكمت بر آنها است،‌ شعرا و نويسندگان زبر دست و خطيبان و بليغان در نظم و نثرشان از الفاظ آن ياري مي‌جويند[37]». پيوستگي الفاظ قرآن چنان است كه «اگر لفظي جايگزين لفظ ديگر شود معناي آن از بين مي‌رود». براي مثال در قول خداوند« ان فرعون علافي الارض[38]» ملاحظه مي‌شود كه هر كلمه متناسب با تأليف مي‌باشد و رواني آن بوضوح ديده مي‌شود و هر كلمه نيز به تنهايي بار معنائي خاص خود را حمل مي‌كند كه هرگز ، كلمه مترادف آن ، چنين خلائي را پر نمي‌كند.
در عبارات قرآن بايد گفت كه « اعجاز قرآن از راه نظم و كيفيت وضع آن است[39]» يعني سبك قرآن در عبارات و جملات آن معجزه است به حدي كه هيچ جمله‌اي يا عبارتي نمي‌تواند با عبارت ديگر جايگزين گردد و اگر چنين شود، نظم آن بهم مي‌ريزد و مطالب آن نارسا مي‌شود، و همين سبك در جملات و عبارات است كه باعث نظم آهنگ و رسائي مطالب و تأثير در روح و جان و مي‌شود.

تصريف (تنوع در بيان)

تصريف از ص.ر.ف. و به معناي برگرداندن چيزي از حالتي به حالت ديگر يا تبديل كردن آن بغير خودش مي‌باشد كه از جمله آن « تصريف كلام» مي‌باشد[40]. و آن عبارت است از اينكه « يك معنا با الفاظ و روش‌هاي مختلف بيان مي‌شود[41]».
در قرآن واژه « صرف » به معناي برگرداندن و تبديل كردن مي‌باشد و نيز بسياري از علماء در آيه شريفه «ولقد صرفنا هذا القرآن ليذكروا ...[42]» به تصريف كلام اشاره كرده‌اند: فخر رازي مي‌گويد:« بدان كه تصريف در لغت عبارت است از صرف شيئي به جهت ديگر، پس لفظ تصريف را كنايه از تبيين قرار داده زيرا كسي كه سعي در بيان چيزي دارد، پس او كلامش را از نوعي به نوع ديگر و از مثالي به مثال ديگر بر مي‌گرداند تا توضيحات را كامل كند[43]». و در كشاف آمده است:« والمعني : و لقد صرفنا القول في هذا المعني[44]». مرحوم محمد جواد مغنيه در تفسير اين آيه مي‌فرمايد: «خداوند سبحان دليل‌هائي بر وجود و يكتا بودنش اقامه كرد و آنها را با مثل زدن و اسلوب‌هاي گوناگون روشن نموده تا آن را فهميده و درك كنند[45]» و در في ظلال نيز همين مطلب آمده كه : « قرآن يكتاپرستي را آورد و در بيان اين عقيده و توضيح آن، راه‌هاي متفاوت و اسلوب‌هاي گوناگون و ابزارهاي متعددي را به كار برد تا تذكر يابند...[46]» گوناگوني سخن و تنوع بياني آن باعث مي‌شود كه اگر در يك مرتبه، آن مطلب تأثيري نكرد، در مرحله دوم كه با اسلوب جديد مطرح مي‌گردد تأثير نمايد و يا اگر در مرحله اول در دل و جان اثر گذاشت و افكار را احاطه كرد در مرحله دوم و سوم به عمق نشيند و تأثيري دو چندان را موجب گردد. علامه فضل‌الله، اين تأثير را از تنوع اساليب مي‌داند و مي‌گويد:« پس اگر برخي از افراد در خلال يك اسلوب قانع نگشتند اسلوبي ديگر مي‌آورد[47]».
«تصريف در قرآن بر دو قسم است يكي در معاني و ديگري در الفاظ و اسلوب‌ها[48]».
بحث ما در اينجا راجع به اسلوب‌هاي قرآن است لذا صرفاً به قسم دوم مي‌پردازيم، و از آنجائي كه قسم دوم از تصريف (تصريف در الفاظ و اسلوب‌ها) را در بحث تكرار انجام مي‌دهيم زيرا كه تصريف در الفاظ و اسلوب منجر به تكرار مي‌شود و به عبارتي همان بحث تكرار مي‌شود. لذا از آوردن آن در اين بخش صرف نظر مي‌كنيم.

تكرار

تكرار مصدر « كرر » بر وزن تفعال و برخلاف قياس ، تفعيل است . و آن از اساليب فصاحت و از محاسن كلام است و برخلاف تصور ، اين نوع تكرار ، هيچ ضرري نه تنها به كلام نمي‌زند بلكه بر زيبائي و متانت آن مي‌افزايد . چرا كه در قرآن، تكرار قصه‌ها ، مانند نوشته‌هاي عادي نيست و دانشمندان اسلامي فوايد و نيز دلايلي را براي تكرار ارايه كرده‌اند كه منحصراً به برخي از فوائد دليل‌هاي تكرار قصه در قرآن مي‌پردازيم:
1ـ تكرار از اساليب فصاحت است: و از تأكيد بليغتر و از محاسن فصاحت است[49].
2ـ تقرير «گفته شده كه :«الكلام اذا تكرر تقرر» و لذا خداوند به همين سبب قصه‌ها و اخبار را در قرآن تكرار كرده است[50]».
3ـ تكرار، بيانگر معجزه بودن قرآن است. «قرآن قصه را در جاهاي مختلف تكراركرده تا اعلام كند كه از آوردن مثل آن عاجز هستند[51]» مصطفي، صادق رافعي مي‌گويد: «..قرآن يك موضوع را در موارد متعدد به تعبيرات مختلف بيان نموده تا عجز عرب را نسبت به آوردن مانند هر كدام از تعبيرات نسبت به يك معني ثابت نمايد[52]» و در القصص القرآني آمده: « ان تكرارالاحداث القصصیة في القرآن هو اعجاز من اعجاز القرآن[53]» به عبارتي ديگر : وارد كردن يك معني به صورت‌هاي متعدد و عاجز بودن عرب از اتيان حداقل يكي از صورت‌ها، حالت تحدي مي‌باشد[54].
4ـ متنبه كردن و القاء كلام است به حدي كه شنونده آن را قبول نمايد.
5ـ وقتي كلام طولاني مي‌شود ترس از دست رفتن مطلب مي‌رود لذا مطلب از نو بيان مي‌شود تا تمام معاني در دل و قلب مخاطب جاي گيرد.
6ـ در هر تكرر ، متعلقي به غير از متعلق اول وجود دارد و با بيان اين متعلقات ، داستان،‌ شكل نو بخود مي‌گيرد. معناي آن در چند مرحله به صورت تمام دريافت مي‌شود . در آداب الصلاة آمده: « هر دفعه كه اصل مطلب را تكرار كند خصوصيات و لواحقي در آن مذكور است كه در ديگر (داستان‌ها) نيست بلكه در هر دفعه يك نكته مهم عرفاني يا اخلاقي را مورد نظر قرار داده و قضيه را در اطراف آن چرخ مي‌دهد[55]».
7ـ موقعي كه قصه تكرار مي‌شود در الفاظ آن زيادي و نقصاني يافت مي‌شود و بر اسلوبي غير از اسلوب ديگري مي‌آيد[56].
8ـ تكرار باعث شدت تأثير و نيز تكرار كلام باعث نفوذ آن مي‌شود. حضرت امام خميني مي‌فرمايد: «و اينكه قصه قرآنيه مثل آدم و موسي و ابراهيم و ديگر انبياء مكرر ذكر شده براي همين نكته است كه اين كتاب ، كتاب قصه و تاريخ نيست ، بلكه كتاب سير و سلوك و كتاب توحيد و معارف و مواعظ و حكم است و رد اين امور، مطلوب، تكرار است تا در نفوس قاسيه تأثير كند و قلوب از آن موعظت گيرد[57]». تكرار در زمره بهترين راهنمائي است كه مي‌تواند رضامندي خاطر انسان را فراهم كند و او را آرامش فكري بخشد و نيز تكرار نيرومند‌ترين وسيله تثبيت انديشه و عقيده در روان‌ انسان است[58]».
9- تكرار از روش‌ها و اسلوب‌هاي كلامي عرب بوده است و قرآن از آن جهت كه مخاطبان عرب را دربرداشته بر اين طريق رفته است[59] تهامي نقره، تكرار را از ويژگي‌هاي برتر روش قرآني در قصه مي‌داند كه بر سبيل عبرت ذكر شده است[60].
از ديگر ويژگي‌هاي مهم قصه‌هاي قرآن اين است كه معمولاً پس از هر رويداد پي‌نوشتي مستقل مي‌آورد و با آن سه نقش اصلي را ايفا مي‌كند: هم فاصله‌اي ميان رويدادهاي پياپي مي‌آفريند، هم پيامي از آن قصه به مخاطب إرائه مي‌كند و هم خطوط اصلي آن را بيان مي‌دارد[61].
پي‌نوشت،‌ پس از ذكر داستان مي‌آيد و نتيجه داستان را در قالبي اخلاقي يا عقيدتي و ... بيان مي‌دارد مثلاً در پي داستان دو پسر آدم(ع) در سوره مائده كه منجر به كشته شدن برادري توسط برادر ديگرش مي‌شود، آمده: « و من اجل ذلك كتبنا علي بني اسرائيل أنه من قتل نفساً بغير نفس أو فساد في الارض فكأنما قتل الناس جميعاً و لقد جاءتهم رسلنا بالبينات ثم ان كثيراً منهم بعد ذالك في الارض لمسرفون انما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله و يسعون في الارض فساداً أن يقتلوا أو يصلبوا أو تقطع ايديهم و أرجلهم من خلاف أو ينفوا في الارض، ذالك لهم خزي في الدنيا و لهم في الاخره عذاب عظيم[62]» يعني در پي داستان به بيان حكمي فقهي پرداخته است.
فواصل
فواصل جمع فاصله و به كلمه‌اي اطلاق مي‌شود كه آيه بدان ختم مي‌گردد و اهميتي بسان قافيه در شعر دارد، فاصله داراي اثر ارزشي خاصي در اتمام معني مي‌باشد و آهنگ و طنين آن ، اثر خاصي در نظم كلام دارد. فواصل موجب پيدايش وزن و هماهنگي در آيات و سوره‌ها شده و موجب انديشه‌سازي در عين شيريني سبك و رواني قرائت آن، مي‌شود. براي نمونه به سراغ سوره طه مي‌رويم؛ «و ما تلك بيمينك يا موسي قال هي عصاي اتوکو عليها و أهش بها علي غنمي و لي فيها مآرب اخري قال القها يا موسي فألقها فاذا هي حية تسعي قال خذها و لاتخف سنعيدها سيرتها الاولي و اضمم يدك الي جناحك تخرج بيضاء من غير سوء آية أخري لنريك من آيتنا الكبري اذهب الي فرعون انه طغي[63]».

پى نوشت:

[1] يوسف، 3.
[2] الزرقاني،‌محمد عبدالعظيم؛ مناهل العرفان في علوم القرآن، بيروت : داراكتب الاسلاميه الطبعة الاولي 1409 ج 2 ص 325 ( به صورت خلاصه ) .
[3] ابوزهره، محمد؛ معجزه بزرگ؛ ترجمه محمود ذبيحي؛ مشهد: آستان قدس؛ چاپ اول 1521379.
[4] مناهل العرفان ج 2ص 325.
[5] معرفت،‌محمد هادي؛ التمهيد في علوم القرآن،‌قم: چاپ مهر ج 5، ص10.
[6] صادق رافعي، مصطفي؛ اعجاز قرآن و بلاغت محمد؛ ترجمه عبدالحسين ابن الديين؛ بنياد قرآن؛ چاپ دوم،‌ص 159.
[7] معجزه بزرگ،‌بنقل از الشفاء قاضي عياض، ص 152.
[8] همان، ص 187.
[9] بستاني، محمد؛ اسلام و هنر؛ ترجمه حسين صابري؛ مشهد: آستان قدس؛ چاپ اول 1371 ص 163.
[10] تفصيل در اينجا معادل اطناب است و از طرفي جنبه منفي واژه اطناب را ندارد .
[11] هاشمي، احمد ؛ جواهر البلاغه: المعاني و البيان و البديع؛ مكتبة الاعلام الاسلامي؛ الطبعة الاولي 1410 ، ص 175.
[12] دراز، محمد عبدالله؛ النباء العظيم؛ كويت: دارالقلم؛ الطبعة الثانية ، ص 127.
[13] جواهرالبلاغه،‌ص 176.
[14] ابن ابي الأصبع المصري؛‌بديع‌القرآن؛ ترجمه سيد علي ميرلوحي؛ مشهد: آستان قدس رضوي 1368، ص 258.
[15] جواهر البلاغه،‌ص 180.
[16] همان، ص 177.
[17] شعراني، علامه ابوالحسن؛ نثر طوبي ج 2،‌ص 262.
[18] مريم، 20.
[19] اعراف، 142.
[20] بقره /127.
[21] يوسف، 46ـ45.
[22] طه ـ 70ـ69.
[23] قرشي، سيد علي اكبر؛ قاموس قرآن؛ دارالكتب الاسلامية ؛ چاپ سوم، ج 5 ، ص 180.
[24] همان
[25] شعراني همان، ج 2، ص 262.
[26] هود، 1.
[27] ابي‌حيان؛ البحر المحيط؛ رياض: مكتبة المقر الحديثة ج 5 ص 200.
[28] سيوطي. جلال‌الدين؛ الدر المنثور في التفسير المأثور؛ بيروت : دارالمعرفة للطباعة و النشر، ج 3203.
[29] البحر المحيط ج 5، ص 200.
[30] بغدادي ،‌علاء الدين علي؛ تفسير الخازن؛ دارلفكر ج 2، ص 315.
[31] الوسي؛ روح المعاني ، ج 11، ص 204.
[32] الميزان في تفسير القرآن، ج 19، ص 221.
[33] صادق رافعي، مصطفي ؛ اعجاز قرآن، ص 171.
[34] همان، ص 178.
[35] همان، ص 174.
[36] همان،‌ص 181.
[37] راغب اصفهاني، المفردات، ص 6.
[38] قصص، 4.
[39] صادق رافعي، مصطفي، اعجاز قرآن، ص 177.
[40] مفردات الفاظ قرآن، ص 279 و 280.
[41] مناهل العرفان، ج 2، ص 341.
[42] اسراء ، 41.
[43] التفسير الكبير، ج 19، ص 216.
[44] الكشاف، ج 2، ص 669.
[45] مغنيه، محمد جواد؛التفسير الكشاف؛ بيروت : دارالعلم للملايي؛ الطبعة الاولي 1968، ج 5، ص 47.
[46] قطب، سيد، في ظلال القرآن داراشروق ج 4،‌ص 2230.
[47] فضل‌الله، علامه سيد محمد حسين؛ من وحي القرآن؛ بيروت: دارالزهراء؛ الطبعة الثالثة، ج13314.
[48] زركشي، بدرالدين ؛البران في‌علوم القرآن؛ تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم؛بيروت: دارالمعرفة،‌الطبعة الثانية ؛ ج 3، ص 8.
[49] سيوطي، جلال‌الدين؛ الاتقان في علوم القرآن؛ تهران: اميركبير، 1363ج 3، ص 224.
[50] البرهان في علوم القرآن ج 3، ص 10.
[51] الاتقان ج 3، 230.
[52] صادق رافعي، مصطفي؛ اعجاز قرآن، ص 161.
[53] خطيب، عبدالكريم ؛ القصص القرآني في مفهومه و منطوقه؛ بيروت: دارالمعرفة، ص 65.
[54] القطان، مناع؛ مباحث في علوم القآن، موسسه الرسالة ؛ چاپ دوازدهم 1403، ص 307.
[55] امام خميني، روح‌الله؛ آداب الصلاة،‌ص 50.
[56] الاتقان ج 3، ص 231.
[57] آداب الصلاة، ص 50.
[58] طباره، عبدالفتاح؛ پايه‌هاي شناخت قرآن؛ ترجمه محمد رسول دريايي؛ قلم ، 1361، ص 99.
[59] رياض، عمربن ابراهيم؛ آراء المستشرقين؛ رياض: دارالطيبه؛ طبعة اولي، جزء الثاني، ص680ـاقتباس.
[60] نقره، تهامي‌؛ سيكو لوجيه القصه في القرآن؛ الشركة التونسية للتوزيع، جامعه الجزائر 1971،‌ص 507.
[61] حسيني، ابوالقاسم؛ مباني هنري قصه‌هاي قرآن؛ قم: مركز پژوهش‌هاي اسلامي صدا و سيما ، 491377.
[62] مائده،‌ 33ـ32.
[63] طه،‌ 24ـ17.

منبع: كتاب مقايسه قصص در قرآن و عهدين




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما