اسماعيليان اصفهان‏

فعاليت اسماعيليان در اصفهان، از قرن سوم هجرى آغاز شد. اطلاعات مربوط به اين فعاليت‏ها تا نيمه‏ى دوم قرن پنجم، تاريك و مبهم است. در اين قرون احمد بن حسين، معروف به دندان و ابوحاتم رازى، در منابع مرتبط با اسماعيليان اين شهر معرفى شده‏اند. اوج فعاليت‏هاى اسماعيليان در اصفهان در عهد سلجوقيان است. دو داعى نام‏دار اين دوران، عبدالملك بن عطاش و فرزندش احمد، رهبرى اسماعيليان را در اختيار داشتند.
يکشنبه، 30 فروردين 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اسماعيليان اصفهان‏
اسماعيليان اصفهان‏
اسماعيليان اصفهان‏

نويسنده: دكتر محمد على چلونگر 1

فعاليت اسماعيليان در اصفهان، از قرن سوم هجرى آغاز شد. اطلاعات مربوط به اين فعاليت‏ها تا نيمه‏ى دوم قرن پنجم، تاريك و مبهم است. در اين قرون احمد بن حسين، معروف به دندان و ابوحاتم رازى، در منابع مرتبط با اسماعيليان اين شهر معرفى شده‏اند.
اوج فعاليت‏هاى اسماعيليان در اصفهان در عهد سلجوقيان است. دو داعى نام‏دار اين دوران، عبدالملك بن عطاش و فرزندش احمد، رهبرى اسماعيليان را در اختيار داشتند. در دوران عبدالملك اصفهان مركز فعاليت اسماعيليان بود.
در اين مقاله ضمن بررسى تلاش‏هاى اسماعيليان در اصفهان، ارتباط آنان با فاطميان مصر، اسماعيليان نزارى الموت و علماى اهل سنت شافعى و حنفى بيان گرديده است؛ و در پايان، رجالى كه اسماعيليان اصفهان ترور كرده‏اند، معرفى گرديده‏اند.
واژه‏هاى كليدى: اسماعيليان، داعيان اسماعيلى، اصفهان، سلجوقيان، نزاريان، قلعه‏ى شاهدز، قلعه‏ى خان لنجان.

مقدمه‏

از مهم‏ترين نهضت‏هاى تاريخ ايران تا قبل از حمله‏ى مغول، جنبش اسماعيليان است. اوج فعاليت آنان در سده‏هاى پنجم تا هفتم هجرى است. آنان در اين مدت با تشكيل دولت اسماعيلى در قلعه‏ى الموت و قلعه‏هاى ديگر، پرچم مخالفت با خلافت عباسيان و سلجوقيان و ديگر حكومت‏هاى محلى را برافراشتند.
اين فعاليت اسماعيليان، علاوه بر جنبه‏ى مذهبى - سياسى، جنبه‏ى نظامى هم داشت كه موجب شد توجه مورخان به آنان جلب شود.
اسماعيليان هم‏زمان با فعاليت در مناطق جبل و شمال شرق ايران، در اصفهان هم دست به اقداماتى جهت نفوذ و گسترش دعوت خويش زدند. اوج نفوذ اسماعيليان در اصفهان در دوران سلجوقيان و در دوره‏اى است كه اصفهان مركز دولت سلجوقى بوده است. اين مقاله در دو بخش به بررسى فعاليت داعيان اسماعيلى در اين شهر مى‏پردازد: در بخش اول به فعاليت داعيان در دوران قبل از سلجوقى، و در بخش دوم به فعاليت آنان در دوران سلجوقى تا انقراض آنان در اين شهر.
تحقيقات انجام شده در دوران معاصر در مورد اسماعيليان بيش‏تر در بر گيرنده‏ى فعاليت‏هاى اسماعيليان الموت است. در اين تحقيقات كم‏تر به حركت اسماعيليان اصفهان توجه شده است. بررسى تاريخ اصفهان، به خصوص در عهد سلجوقيان، ارتباط تنگاتنگى با فعاليت‏هاى اسماعيليان اين شهر دارد.

آغاز دعوت اسماعيلى در اصفهان‏

شروع فعاليت اسماعيليان در اصفهان در هاله‏اى از ابهام است. اولين داعى اسماعيلى در اصفهان احمدبن حسين معروف به دندان بود. ابهامات زيادى در مورد شخصيت و اعمال او وجود دارد. بعضى او را مردى توانگر معرفى مى‏كنند كه در نزديكى كرج و اصفهان مى‏زيست. او عقايد شعوبى‏گرى داشت و از اعراب متنفر بود.2 ابن نديم او را زيدان و منشى عبدالعزيز بن ابى دلف (د: 280ق) حاكم محال كرج معرفى مى‏كند كه در فلسفه و نجوم مهارت داشت و براى ستارگان آثار روحانى قايل بود.3 منابع مخالف اسماعيليان او را مرتبط با عبداللَّه بن ميمون القداح معرفى مى‏كنند. عبداللَّه بن ميمون آوازه‏ى دندان را شنيد و وى را به نهضت خويش كه خصلت ضد عربى داشت درآورد. دندان كه با اهداف و روش‏هاى عبداللَّه كاملاً موافق بود، سرمايه و اموال خود را در اختيار عبداللَّه گذاشت كه در راه دعوت باطنى هزينه كند.4 عبداللَّه بن ميمون با دندان در زندان عراق آشنا شد و پس از آزادى، در راه بسط دعوت اسماعيليان كوشيد. دندان در ناحيه‏ى جبل فعاليت مى‏كرد و افراد بسيارى را در آن منطقه به مذهب خويش درآورد. بنا به اخبارى ، دندان در اصفهان و اهواز مشغول دعوت بوده است.5
در اقوالى كه راجع به دندان وجود دارد ، تناقضات زيادى هست. اگر دندان كاتب احمد بن عبدالعزيز ابى‏دلف بوده باشد، نمى‏تواند از جهت زمانى همكار و هم‏دست عبداللَّه بن ميمون باشد. با آن‏كه منابع مخالف اسماعيليان او را از داعيان مهم و از پايه‏گذاران مذهب قرمطى معرفى مى‏كنند ، اسماعيليان اسمى از او در آثار خويش ذكر نكرده‏اند.

ابوحاتم رازى و دعوت اسماعيلى اصفهان‏

دومين شخصيتى كه منابع، او را از داعيان اسماعيلى اصفهان دانسته‏اند، ابوحاتم رازى داعى بزرگ اسماعيلى رى است.6 او از بزرگ‏ترين شخصيت‏هاى اسماعيلى در ايران است كه در حدود سال 300 قمرى شروع به فعاليت كرد. وى جانشين ابوجعفر، از خاندان خلف در دعوت اسماعيلى رى بود.7 ابوحاتم از نويسندگان اسماعيلى است كه بعضى از كتاب‏هاى او از دستبرد زمانه مصون مانده است. از جمله كتاب‏هاى او كتاب الزينه در كلام‏8 و كتاب اعلام النبوه‏9 در باب مسائل كلامى و فلسفه در دفاع از دين، بر مبناى مناظراتى است كه بين ابوحاتم و ابوبكر محمدبن زكرياى رازى صورت گرفته بود. آرا و انديشه‏هاى ابوحاتم در متفكران بعدى اسماعيلى تأثير زيادى داشته و اغلب آنان، مانند حميدالدين كرمانى و ناصر خسرو، در اثبات آراى خود يا نقض آراى مخالفان به مطالب ابوحاتم نظر داشته‏اند.10
در دوره‏ى ابوحاتم دعوت اسماعيليان گسترش يافت. وى به دعوت اسماعيليان در ايران جهت جديدى بخشيد. او داعيانى را به ايالات مجاور رى ، از جمله اصفهان فرستاد.11 ذكرى از نام و شرح اعمال داعى ابوحاتم در اصفهان در منابع نيست.
ابوحاتم در دوران خود كوشيد تا طبقه‏ى حاكم را جذب فرقه‏ى اسماعيليه كند و در همين راستا «احمد بن على» (فرمان‏دار رى از سال 307 تا 311ق) را به آيين اسماعيليه درآورد.12 در حوالى سال 313 قمرى به خاطر تسلط سامانيان سنى ‏مذهب حامى خلافت عباسى ، ابوحاتم به اجبار رى را ترك و به سوى طبرستان عزيمت كرد13 و در آن‏جا به ترويج عقايد اسماعيلى پرداخت.
ابوحاتم موفق شد اسفار و مردآويج سردار او را مدتى به كيش اسماعيلى درآورد14 و هنگامى كه اسفار رى را فتح كرد، ابوحاتم همراه او به رى آمد. بنا به نقل حميدالدين كرمانى ، داعى بزرگ اسماعيلى ، مباحثه‏ى مشهور بين ابوحاتم و زكرياى رازى ، كه ابوحاتم آن را در كتاب اعلام النبوه ثبت كرد، در حضور مردآويج صورت گرفته است. حمايت مردآويج از ابوحاتم تداوم نيافت و در سال 321 قمرى نظر مردآويج درباره‏ى اسماعيليان عوض شد و او به آزار و اذيت آنان پرداخت؛ و اين امر شايد بدان سبب بود كه ظهور مهدى در زمانى كه ابوحاتم پيش‏بينى كرده بود، اتفاق نيفتاد.15
ابوحاتم بعد از آن مجبور شد از رى به آذربايجان فرار كند و به يكى از حاكمان محلى به نام مفلح پناهنده شود. او در حدود 322 قمرى درگذشت.16

دعوت اسماعيليان در اصفهان در دوران سلجوقيان‏

از فعاليت‏هاى اسماعيليان در اصفهان بعد از ابوحاتم تا دوره‏ى سلجوقيان در منابع ذكرى به ميان نيامده است در اين دوران مراكز عمده‏ى فعاليت‏هاى اسماعيليان در نواحى شمال غربى و مركزى و شمال شرقى ايران بود. اصفهان در دوران سلجوقيان از مراكز فعاليت اسماعيليان بود و آنان در تحولات شهر نقش قابل توجهى داشتند.
اوضاع نابه‏سامان خلافت، دگرگونى‏هاى بزرگ اجتماعى و اقتصادى قرن پنجم ، گسترش دعوت فاطميان در نواحى تحت سلطه‏ى عباسيان در اوايل و اواسط اين قرن ، كشته شدن خواجه نظام الملك ، بزرگ‏ترين دشمن اسماعيليان ، و جنگ‏هاى دايمى بين بركيارق و محمد و اوضاع نسبتاً مغشوش ممالك سلجوقى ، زمينه را براى گسترش دعوت اسماعيليان در اصفهان، مركز سلجوقيان، مهيا كرد.
با مرگ ملكشاه ، اصفهان رونق و شكوفايى خود را از دست داد و جانشينان سلطان سلجوقى آنچه را وى بر پا داشته بود، از ميان بردند. مرگ ملكشاه زودرس بود و فرزندان نابالغى از وى بر جاى ماندند كه هيچ كدام توان سلطنت نداشتند. اين سال‏ها، سال‏هاى اغتشاش و جنگ داخلى بود. تركان خاتون، همسر ملكشاه به هم‏دستى تاج‏الملك، فرزند چهار ساله‏اش محمود را بر تخت شاهى نشاند ،17 در حالى كه بركيارق فرزند سيزده ساله‏ى ملكشاه جانشين رسمى بود.
تركان خاتون كوشيد با بذل و بخشش فراوان، نظر امراى سپاه را به طرف فرزندش جلب كند. در اصفهان تركان نظاميه - ياران نظام الملك - از اين كه تاج الملك ، دشمن نظام الملك، جانب محمود را گرفته است نگران شدند و از بركيارق حمايت كردند. آنها بركيارق را به رى برده و در آن‏جا سپاهى را براى مقابله با تركان خاتون، كه به نام پسرش حكومت مى‏كرد فراهم آوردند. دو سپاه در نزديكى بروجرد با يكديگر درگير شدند. سپاه تركان خاتون شكست خورد و به اصفهان بازگشت. بركيارق نيز با سپاهش به اصفهان آمد و به محاصره‏ى آن نشست. به سبب طولانى شدن محاصره، شهر دچار قحطى شد. سلطان محمد از اصفهان گريخت و در پى فرار او شهر به دست سربازان بركيارق غارت شد. تاج الملك به نواحى بروجرد گريخت ولى دستگير و به بركيارق تسليم شد. تركان نظاميه او را به دليل دشمنى‏هايش با نظام الملك كشتند.18
تركان خاتون بعد از شكست اوليه‏اش در برابر بركيارق، اسماعيل ياقوتى ، عضو ديگر دودمان سلجوقى را به جنگ با بركيارق دعوت كرد. اسماعيل سپاهى از تركمنان آذربايجان‏واران گردآورد، اما شكست خورد. تركان خاتون با تتش فرزند آلپ ارسلان كه حاكم شام بود تماس گرفت، اما در سال 487 قمرى ناگهان درگذشت.19
اسماعيليه از اين موقعيت استفاده كردند و قدرت خود را گسترش دادند. آشفتگى اوضاع اصفهان باعث شد كه اسماعيليانِ اين شهر نخستين كسانى باشند كه فعاليت رسمى خود را وسعت دادند.

داعيان اسماعيلى اصفهان در دوران سلجوقيان‏

عبدالملك بن عطاش‏

اسماعيليان نواحى شرقى خلافت، از نيمه‏ى دوم قرن پنجم‏قمرى، چون قدرت فاطميان را رو به زوال مى‏ديدند، ديگر متوقع اتكا به رهبرى مركزى از پايگاه دعوت در قاهره نبودند، گرچه آماده هم نبودند كه استقلال و جدايى خويش را از فاطميان تا بعد از مرگ خليفه‏ى فاطمى ، مستنصر (د: 487ق) اعلام دارند. مدتى پيش از آن كه شقاق نزارى - مستعلوى رخ دهد، اسماعيليان ايرانى تحت رهبرى و مرجعيت يك داعى عمده كه مقرّش در اصفهان، پايتخت اصلى سلجوقيان، بود، قرار داشتند. اين داعى ، عبدالملك بن عطاش بود. او از اوايل دهه‏ى 460 قمرى در اصفهان رياست اسماعيلى را در سراسر منطقه‏ى مركزى و غربى ايران، از كرمان تا آذربايجان، بر عهده داشت.
درباره‏ى عبدالملك اطلاعات زيادى در دست نيست. اطلاعات موجود او را، همانند بسيارى از مبلغان و داعيان اسماعيلى، مردى دانشمند معرفى مى‏كنند كه شغل طبابت داشت و به خاطر فضل و دانشش، حتى در محافل اهل سنت از احترام زيادى برخوردار بود. خط او معروف و در اصفهان كتب بسيارى به خط او موجود بوده است.20 راوندى در راحة الصدور، عبدالملك را اديبى معرفى مى‏كند كه در ابتدا خويش را به تشيع منسوب مى‏كرد و سپس به اسماعيلى بودن متهم شد و چون مورد تعرض واقع شد به رى گريخت.21
عبدالملك از داعيانى است كه در زمان‏هاى پايانى، قبل از انشقاق فاطميان به نزارى - مستعلوى رهبرى را در اختيار داشته است. او از ابتداى كار با فاطميان مرتبط بود و امام فاطمى او را داعى مناطقى از ايران و ماوراء النهر قرار داده بود.22
عبدالملك بن عطاش در مقام رهبرى، داعيان را به مناطق مختلف ارسال داشت تا دعوت اسماعيلى را بين مردم تبليغ كند. از مهم‏ترين داعيان او ابونظم و ابومؤمن بودند. به ادعاى صاحب تاريخ الدعوة الاسماعيليه داعيان او علاوه بر ايران در مناطقى مثل دمشق، صيدا، عكا، طائف و... نيز به دعوت پرداختند.23
عبدالملك بن عطاش به همراه تعدادى ديگر از داعيان اسماعيلى ايران، در دهه‏هاى آخر قرن پنجم قمرى، در زمينه‏هاى فكرى و عقلى هم فعال بودند و احتمالاً درباره‏ى مسائل و مباحث اعتقادى خود رسالات و كتبى هم نوشته است كه از بين رفته‏اند. از سال‏هاى پايان زندگى عبدالملك اخبار در خور اعتمادى در دست نيست. بعضى از اخبار نه چندان مورد اعتماد، بيان مى‏دارند كه عبدالملك در آخر عمر اصفهان را ترك كرد و به الموت نزد حسن صباح رفت و سال‏هاى آخر عمرش را در زير چتر حمايت حسن صباح به سر برد. راوندى مى‏نويسد:
«چون عبدالملك از اصفهان گريخت به رى رفت و از آن‏جا به حسن صباح پيوست. من استهدى الاعمى عمى عن الهدى.
كرا كور رهبر بود در سفر
بود منزلش بى‏گمان در سفر
و به خط او پس از آن نامه‏اى يافتند به دوستى نوشته و در اثناى آن ياد كه وَقَعْتُ بِالْبازِ الْاَ شْهَبِ فَكان عَوَضاً لى عَمّا خَلَّفْتُه؛ به باز اشهب رسيدم و او را بر همه‏ى جهان بگزيدم و دل از آنچه بگذاشتم برداشتم.»24
به اعتقاد بعضى از نويسندگان، منظور عبدالملك از «باز اشهب» حسن صباح است.25
فرض ديگر در مورد سال‏هاى پايانى حيات عبدالملك بن عطاش اين است كه او در اصفهان بوده ولى پسرش احمد با اختيارات محدودى، جانشين پدر در اصفهان بوده است.26

عبدالملك بن عطاش و حسن صباح‏

عبدالملك راهنماى حسن صباح بود كه استعداد فوق‏العاده‏ى حسن را شناخت و پرورش داد و از آن در جهت دعوت اسماعيليان استفاده كرد. ارتباط حسن صباح با عبدالملك از طريق يكى از داعيان او به نام مؤمن بود. حسن صباح بعد از آن كه توسط يكى از مبلغان محلى اسماعيلى در رى به نام اميره ضراب به كيش اسماعيلى رهنمون شد، بر آن شد كه با امام فاطمى قاهره عهد بيعت كند.27 اين كار را مؤمن انجام داد. حسن صباح مى‏گويد:
«و ديگرى بود مؤمن نام كه عبدالملك عطاش او را به دعوت اجازت داده بود. از او عهد بيعت خواستم گفت: مرتبه‏ى تو كه حسنى از من كه مؤمنم بيش‏تر است؛ من چگونه عهد بر تو گيرم، يعنى بيعت امام چگونه از تو ستانم؟ بعد از الحاح، عهد بر من گرفت».28
مدتى پس از بيعت حسن صباح ، عبدالملك به رى آمد؛ زيرا در اصفهان به علت عقايد اسماعيلى مورد تعقيب قرار گرفته بود. حسن با عبدالملك ديدار كرد و مورد پسند و توجه وى قرار گرفت. ابن عطاش در تشكيلات اسماعيلى مقام و منصبى به حسن داد. در همان حال، عبدالملك ، حسن را بر آن داشت كه به سوى قاهره نزد امام فاطمى، مستنصر باللَّه، برود29 و اين احتمالاً براى ترقى دادن و تعليم و تربيت حسن بود؛ هم‏چنان كه سى سال قبل از آن ناصر خسرو به اين سوى رفته بود.
جامع التواريخ از زبان حسن صباح مى‏نويسد:
«در رمضان سنه اربع و ستين و اربعمائه عبدالملك عطاش، كه در آن وقت در عراق داعى بود، به رى آمد، مرا بپسنديد و نيابت دعوت به من فرمود، گفت: تو را به حضرت (خليفه) بايد شد، و خليفه آن زمان المستنصر باللَّه بود».30
روشن نيست كه عبدالملك چه مقام و منصبى به حسن داده بود؛ زيرا در ميان سلسله مراتب اسماعيلى اصطلاح نايب به چشم نمى‏خورد. چون رشيدالدين فضل‏اللَّه دوبار آن را با نقشه رفتن حسن به مصر همراه آورده است بايد چنين پنداشت كه حسن صباح مقام نمايندگى عبدالملك را در مصر به دست آورده بود.31
حسن صباح در سال 469 قمرى با اجازه و يارى عبدالملك از اصفهان به طرف مصر عزيمت كرد و در صفر 471 قمرى به قاهره رسيد و مدت دو سال و چند ماه در مصر اقامت داشت و در ذوالحجه 473 قمرى به اصفهان بازگشت.32 بعد از مراجعت از مصر به سفرهاى دور و درازى در سراسر كوهپايه‏هاى مغرب ايران پرداخت. او در جست‏وجوى محلى بود كه بتواند پايگاه عمليات خود را در آن مستقر سازد.
فعاليت‏هاى حسن صباح در دوران بعد از بازگشت در مصر احتمالاً زير نظر و رهبرى و هدايت عبدالملك بوده است؛ زيرا در اين مدت دعوت اسماعيلى هم‏چنان زير فرمان كلى عبدالملك بود و شهرت و اعتبار عبدالملك در سالنامه‏هاى سنى هم بر اين مسئله اشاره دارد كه عبدالملك در اين سال‏ها هنوز داعى بزرگ اسماعيليان در ايران بوده است.

عبدالملك عطاش و رئيس مؤيدالدين مظفر

از رجال مهم سلجوقى كه به دعوت عبدالملك بن عطاش در اصفهان به فرقه‏ى اسماعيلى پيوست، رئيس مؤيدالدين مظفر، معروف به مستوفى است. وى در عهد ملكشاه رئيس خراج اصفهان بود.
رئيس مؤيدالدين چون به كيش اسماعيلى گرويد، از طرف روحانيون سنى اصفهان و عام و خاص مورد لعن قرار گرفت و چون كار بر او سخت شد از اصفهان به دامغان، كه محل امنى بود، و به علاوه جمعى از مردم آن‏جا به آيين اسماعيليان گرويده بودند، مهاجرت كرد. وى در قومس و مازندران و خراسان مستغلات و املاكى خريد و متوطن شد.
رئيس مظفر با وجود گرايش به اسماعيليان از مردان متنفذ و مورد احترام جامعه‏ى آن زمان بود. رشيدالدين فضل‏اللَّه مى‏نويسد:
«وقتى سلطان سنجر از خراسان به عراق آمد، رئيس مظفر به اشاره‏ى حسن صباح، كه مى‏خواست به هر وسيله با سلطان روابط خويش را نيكو كند، مجلس ضيافتى بر پا كرد و هداياى بسيارى به وى و اميران و صاحب منصبان او داد. رئيس مظفر را كه پير و ناتوان بود در ملحفه گذاشته به نزد سلطان آوردند، سلطان او را بسيار نواخت و مرتبه‏ى او را گرامى داشت. يكى از وزيران، رئيس را نكوهش كرد و گفت: «پيرانه سر مطيع ملحدان شدى.» رئيس مظفر پاسخ داد: زيرا كه حق با ايشان ديدم، وگرنه توقع به مال و جاه نداشتم و ندارم و آنگاه چند نامه را كه از دربار سلجوقى به وى نوشته شده بود به وزير نشان داد و گفت: ببين كه از ديوان سلطان مرا چگونه القاب عالى و اسامى بلند نوشته‏اند! و بعد نامه‏هاى حسن را بدو نشان داد و گفت: ببين ايشان چگونه بى‏تكلف مى‏نويسد! اگر مقصودم طلب مال و لقب و مقام بود، هرگز نمى‏بايست از درگاه سلطان دور شوم. وزير تعجب كرد و گفت: «احسنت به فرمانده و فرمانبر، اين را چه توان گفت؟»33

احمد بن عبدالملك بن عطاش‏

احمد بن عبدالملك بعد از پدرش داعى اصفهان گرديد. او از درگيرى‏هاى ميان امراى سلجوقى استفاده كرد و مبارزه با آنان را شدت بخشيد. احمد مخفيانه به تبليغ آيين اسماعيلى در اصفهان، مركز سلجوقيان پرداخت. اوج فعاليت‏هاى اسماعيليان اصفهان در دوره‏ى وى است.
به گفته‏ى مورخان سلجوقى، احمد در دوران پدرش كرباس‏فروشى مى‏كرد؛ اما تقيه مى‏نمود و چنين وانمود مى‏كرد كه منكر عقيده‏ى پدر است. بدين علت مخالفان اسماعيليان كه موجب فرار پدرش گشته بودند، به او آسيبى نرساندند.34
در دوران احمد بن عبدالملك، در ميان اسماعيليان از نظر سياسى يك نظر وجود داشت و آن تسخير قلاع بود. اسماعيليان با تلاشى گسترده، بر بسيارى از قلاع مستحكم و وسيع دست يافتند. بعد از فرار عبدالملك، احمد در صدد تصرف قلعه شاهدز، واقع بر كوه صفه در هشت كيلومترى جنوب اصفهان‏35 برآمد. تصرف اين قلعه از نظر سياسى و نظامى براى اسماعيليان حائز اهميت بود و ضربه سهمگينى به قلب دولت سلجوقى وارد كرد؛ زيرا قلعه‏ى شاهدز در عين اين كه نظامى بود و براى حفظ ذخاير جنگى به كار مى‏رفت، پناهگاهى امن براى خود ملكشاه و پردگيان حرم او بود. راوندى در مورد اين قلعه مى‏نويسد:
«قلعه دز كوه كه سلطان ملكشاه بنا فرموده بود و شاهدز نام نهاده و در وقت غيبت سلاطين خزانه و سلاح خانه و وشاقان خود و دختران سراى آنجا بودند و جماعتى از ديالمه حافظ قلعه بودند.»36
احمد براى تصرف قلعه، خود را به صورت معلم كودكان قلعه‏ى شاهدز، كه بيش‏تر محافظان آن سربازان ديلمى با تمايلات شيعى بودند، درآورد. وى به تدريج همه‏ى محافظان قلعه را به آيين اسماعيلى هدايت كرد37 و چون اختلاف و جنگ ميان بركيارق و محمد بالا گرفت، از نفوذ خود در ميان نگهبانان قلعه استفاده كرد و در سال 494 قمرى قلعه را به تملك خود درآورد.38
بنابر روايتى، احمد دعوت‏خانه‏اى نزديك دروازه‏ى شهر بنا كرد و شروع به تبليغ و دعوت در تمامى اصفهان نمود. به طورى كه سى هزار نفر دعوت او را پذيرفتند.39 با گسترش قدرت اسماعيليان، شروع به گرفتن خراج و عوارض از نواحى اطراف شاهدز كردند40 و از اين طريق ضربه‏ى سنگينى بر اعتبار و قدرت سلجوقيان وارد آوردند.
مدتى بعد، اسماعيليان قعله ديگرى را به نام خان لنجان، در حدود سى كيلومترى جنوب اصفهان گرفتند. مشخص نيست كه اسماعيليان اين قلعه را تسخير كردند يا به آنان واگذار گرديد. در داستانى از آن نوع كه مورخان دوست مى‏دارند درباره‏ى اسماعيليان بگويند، آمده است كه نجارى با رئيس قلعه طرح دوستى ريخت و سپس در ضيافتى همه‏ى محافظان قلعه را «سياه مست» كرد و به اين طريق، قلعه را تصرف نمود.41

بركيارق و اسماعيليان اصفهان‏

با تصرف قلعه‏هاى شاهدز و خان لنجان، كه مانند قلاع ديگر اسماعيلى مستحكم بودند، نفوذ اسماعيليان بيش‏تر گرديد.
چون سلطان بركيارق، سخت سرگرم منازعه با نابرادرى‏اش سلطان محمد بود كه بوسيله برادرش سلطان سنجر پشتيبانى مى‏شد، كم‏تر به اعمال اسماعيليان توجه داشت و قواى او كم‏تر از آن بود كه قسمتى از آن صرف مبارزه با آنان شود؛ از جهت ديگر، مى‏توان گفت كه سلطان و يا بعضى از سركردگان او با چشم اغماض به اسماعيليان مى‏نگريستند و حتى شايد در بعضى موارد از روى بصيرت به آنان كمك مى‏كردند.42
اسماعيليان با پيروزى بركيارق بر سلطان محمد در اقدامات خود گستاخ‏تر شدند. دعوت اسماعيلى در دربار و سپاه بركيارق نفوذ كرد. تعداد اميران و سپاهيان بركيارق كه به آيين اسماعيلى درآمده بودند چندان زياد بود كه به روايت ابن اثير بعضى از امراى لشگرى سلجوقى از سلطان بركيارق اجازه خواستند تا از ترس حمله‏ى سربازان اسماعيلى با سلاح و زره در برابر وى حاضر شوند و سلطان اين اجازه را به آنان داد. حتى وزير سلطان، ابوالمحاسن، زير لباس خود زره بر تن مى‏كرد.43
در اين ميان، دسته‏هاى سلجوقىِ مخالف بركيارق، سربازان سلطان را متهم به اسماعيلى بودن مى‏كردند و گذشته از آن، حمله‏ى اسماعيليان به امراى مخالف او را از چشم بركيارق مى‏ديدند، هر چند زندگى خود بركيارق مورد تهديد فداييان قرار گرفته بود. قدرت رو به افزايش اسماعيليان سرانجام بركيارق را بر آن داشت كه دست به اقدام بزند.
در سال 495 قمرى بركيارق با سنجر، كه در خراسان فرمان‏روايى داشت، به توافق رسيد كه مشتركاً عليه اسماعيليان، كه هر دوى آنان را تهديد مى‏كردند، وارد كارزار شوند. بركيارق كوشش جدى براى حمله به مراكز قدرت اسماعيلى در مغرب ايران و عراق نكرد، ولى براى فرو نشاندن آتش خشم امراى خود و مردم، دستور قتل‏عام اسماعيليان اصفهان و بغداد و افرادى كه مظنون به همكارى با اسماعيليان بودند را صادر كرد.44
سربازان سلجوقى و اهالى شهر در جست‏وجوى افراد اسماعيلى و مظنونان به همكارى با آنان برآمدند. يك اتهام كوچك كافى بود كه شخص را به چنگ سربازان بيفكند. تعداد زيادى دست‏گير و به ميدان بزرگ شهر آورده شدند و در آن‏جا به قتل رسيدند. ابن اثير مى‏گويد: بى‏گناهان بسيارى در آن روز فداى انتقام‏جويى‏هاى شخصى و خصوصى شدند.45 اقدامات ضد اسماعيلى از اصفهان به بغداد كشيده شد. اسماعيليان در اردوگاه بغداد قتل‏عام‏46 و كتاب‏هاى اسماعيلى طعمه‏ى حريق شدند. در همان حال، سنجر در قهستان دست به كشتار زد و گروهى از نزاريان را به بردگى گرفت.
با وجود كشتارهاى عظيمى كه از اسماعيليان در اصفهان شد، چون قلاع مستحكم شاهدز و خان لنجان هنوز در اختيار آنان بود، توانستند موقعيت خود را حفظ كنند. در هنگام مرگ بركيارق در 498 قمرى و بر تخت نشستن سلطان محمد تپر به جاى او، آنان قدرتمندانه به مخالفت و اقدامات خود ادامه مى‏دادند.

سلطان محمد و پايان كار احمد بن عطاش‏

سلطان محمد بعد از رهايى از فشار خارجى، دستش براى پرداختن به اسماعيليان باز شد. او تحت نفوذ محمد الخطيبى، رئيس اصفهان، شمار زيادى از كاركنان ديوان را كه ادعا مى‏شد گرايش‏هاى اسماعيلى دارند، از امور بر كنار كرد و سياست توجه به اهل خراسان و دور كردن عراقيان (مردم غرب ايران يا عراق عجم) را، به بهانه‏ى آن كه اهل خراسان در حمايت از مذهب سنت راسخ‏ترند پيش گرفت.47
سلطان محمد كوشش جديد و مصممانه‏اى را براى سركوبى اسماعيليان اصفهان آغاز كرد. ابن اثير مى‏گويد:
«وقتى تكليف سلطنت سلطان محمد روشن شد و براى او منازعى باقى نماند، كارى واجب‏تر از آن نديد كه به جست‏وجو و جنگ با اسماعيليان برخيزد و مسلمانان را از جور و ستم آنان نجات دهد. او تصميم گرفت از قلعه‏ى اصفهان كه در دست آنان بود آغاز كند؛ زيرا اكثراً از اين قلعه به مردم آسيب مى‏رساندند و مشرف بر پايتخت بود؛ بدين جهت شخصاً در روز ششم شعبان به محاصره‏ى قلعه اقدام كرد».48
كار محاصره و گرفتن قلعه‏ى شاهدز ، با تمهيدات و تدابيرى كه احمد بن عبدالملك در پيش گرفت و دوستان و هواداران اسماعيليان در اردوگاه سلجوقى نيز آنها را پشتيبانى كردند، مدتى به تأخير افتاد.49 در همان ابتدا، به علت اخبار دروغى كه هواخواهان اسماعيليان در اردوى سلطان پراكندند، حركت سپاه پنج هفته به تأخير افتاد.
وقتى احمدبن عبدالملك عطاش خود را سخت تحت فشار يافت، باب يك رشته مباحثات مذهبى طولانى را با سلطان و علماى مذهبى سنى باز كرد. ابن اثير مى‏گويد: احمد بن عطاش در پيامى كه براى سلطان فرستاد، حجت آورد كه اسماعيليان مسلمانان واقعى هستند؛ زيرا آنان به خداوند بزرگ و كتب و رسل او و قيامت ايمان دارند و به آن‏چه محمدصلى الله عليه وآله آورده است نيز مؤمن هستند و تفاوت آنان با اهل سنت فقط در موضوع امامت است؛ بنابراين، به اعتقاد او، سلطان را هيچ دليل شرعى براى انجام عمليات بر ضد آنان نيست؛ به خصوص كه اسماعيليان حاضرند اطاعت سلطان را بپذيرند و به وى خراج بدهند.50 اين پيام به يك مباحثه‏ى دينى منجر شد. به نظر مى‏آيد در ابتدا بيش‏تر مناصحان و فقهاى سنى و علما مايل به پذيرفتن استدلال اسماعيليان بودند. اما معدودى خواهان اتخاذ تصميم و نظرى شديد بودند. از جمله آنان ابوالحسن على بن عبدالرحمن سمنجانى از شيوخ شافعيان بود كه در مقابل آنان ايستاد و گفت: از آنان بپرسيد كه اگر امامى كه شما پيرو اوييد آنچه را شرع حرام كرده است بر شما حلال داند، و آنچه را شرع حلال كرده است حرام گرداند، آيا باز پيروى او مى‏كنيد؟ اگر جواب مثبت دادند، خون آنان مباح است.51 اين مباحثه به جايى نرسيد و محاصره‏ى قلعه ادامه يافت. اسماعيليان از سلطان خواستند فردى از علما را براى مباحثه نزد آنان به قلعه بفرستد. سلطان عده‏اى از علما، از جمله قاضى ابوالعلا صاعد بن يحيى را كه شيخ حنفيان اصفهان بود، فرستاد؛ ولى مباحثه‏ى آنان نتيجه‏اى نداشت و بدين ترتيب در اين مرحله نيز مذاكرات به جايى نرسيد.52
اكنون اسماعيليان به حيله‏اى ديگر متوسل شدند و پيشنهاد صلح و متاركه دادند. اسماعيليان پيشنهاد دادند كه به جاى مشاهد، قلعه‏هاى ديگر به آنان داده شود؛ ولى اين مرحله از مذاكرات نيز به خاطر حمله‏ى يكى از فداييان به جان يكى از امراى سلطان، كه شديداً مخالف اسماعيليان بود، متوقف شد و به جايى نرسيد. سلطان دگربار بر فشار محاصره افزود و تنها اميدى كه براى اسماعيليان باقى ماند، تسليم مشروط بود. در شرايط متاركه و تسليم مورد موافقت قرار گرفت.53 قرار بر اين شد كه عده‏اى از محافظان قلعه، تحت حمايت سلطان، قلعه را ترك گويند و به مراكز ديگر اسماعيلى در ارّجان و قهستان بروند. بقيه‏ى محافظان نيز در يكى از جناح‏هاى قلعه جاى‏گيرند و باقى را به تصرف سلطان دهند و وقتى خبرِ به سلامت رسيدن رفتگان را دريافتند، تسليم شوند و به آنان اجازه رفتن به الموت داده شود. خبرى كه در انتظارش بودند، به موقع به آنان در شاهدز رسيد ، ولى احمد بن عطاش از فرود آمدن استنكاف ورزيد. از قرار معلوم، وى بر آن بود كه تا آخرين نفس بجنگد. او و گروه كوچكى از اسماعيليان كه حدود هشتاد نفر بودند، با سلجوقيان نبرد كردند و تقريباً همه‏ى مدافعان نابود شدند. زن احمد بن عطاش بعد از آن كه جواهر نفيس قيمتى را نابود كرد، خود را از بالاى قلعه فرو انداخت.54 احمد بن عطاش دستگير شد و او را در خيابان‏هاى اصفهان براى تماشاى مردم گردانيدند و سپس زنده زنده پوست بركندند و پوستش را از كاه پر كردند و سرش را براى خليفه‏ى عباسى به بغداد فرستادند.55 قلعه‏ى خان لنجان نيز در زمان محاصره‏ى قلعه شاهدز به دست سپاه سلجوقى نابود گشت.

پايان كار اسماعيليان‏

با اين شكست‏ها نفوذ اسماعيليان در منطقه‏ى اصفهان از بين رفت. گرچه آنان، بعد از اين، به اقداماتى همانند ترور بعضى رجال و علماى اهل سنت يا آتش زدن بعضى مكان‏ها دست زدند، ولى هرگز نتوانستند پايگاهى در اين شهر به دست آورند. به گفته‏ى ابن اثير، در سال 515 قمرى جماعتى از اسماعيليان مسجد جامع اصفهان را كه بزرگ‏ترين و بهترين مسجد شهر بود به آتش كشيدند.56 در اين آتش‏سوزى توابع مسجد، يعنى آموزشگاه‏ها، صومعه‏ها، مضيف‏ها و حتى كتابخانه‏ى نفيسى كه فهرست آن در سه جلد قطور تنظيم يافته بود، طعمه‏ى شعله‏هاى آتش شد.57
در سال 523 قمرى فدائيان اسماعيلى عبداللطيف بن محمد بن ثابت خجندى ، رئيس شافعيان را كه فرمانروايى و تحكم و نفوذ بسيار داشت ، به قتل رساندند.58

رابطه اسماعيليان اصفهان با فاطميان و نزاريان‏

عبدالملك بن عطاش رهبر اسماعيليان مناطق ايران، آخرين داعى فاطميان ايران محسوب مى‏شود. او دستورهاى كلى را از قاهره دريافت مى‏داشت.
در دوران عبدالملك بود كه اختلاف نزارى- مستعلوى در بين فاطميان به وجود آمد. به نظر مى‏رسد تا وقتى كه رهبرى اسماعيليان در اختيار عبدالملك بود، جريان اسماعيليه‏ى ايران با فاطميان در ارتباط بوده است؛ با كنار رفتن عبدالملك از رهبرى اسماعيليان ايران ، ارتباط اسماعيليان ايران با قاهره قطع گرديد.
در منابع، خبرى دال بر ارتباط احمد بن عبدالملك عطاش با فاطميان وجود ندارد. احتمالاً احمد بن عبدالملك بدون اين كه زير نظر رهبرى فاطميان و يا رهبرى حسن صباح در الموت قرار گرفته باشد ، مستقلاً اسماعيليان اصفهان را ، با عقايدى كه گرايش به نزاريان داشته ، رهبرى مى‏كرده است.
حسن صباح با آن كه رهبرى اسماعيليان نزارى ايران را در دوران بعد از عبدالملك در اختيار داشت، در پى رهبرى قلاع اسماعيليان اصفهان و نظارت بر آن نبود. در بعضى منابع آمده است حسن صباح در عين نارضايتى‏اش از اعمال و اقدامات احمد بن عطاش، به خاطر پدرش به او احترام مى‏گذاشت. ابن اثير مى‏گويد: در موقعى كه حسن صباح بر الموت مستولى شده و احمد عطاش بر شاهدز مسلط شده بود، روزى از حسن پرسيدند: چرا اين ابن عطاش را كه مردى نادان است اين اندازه تعظيم مى‏كنى؟ جواب داد: زيرا پدرش استاد من بود و او را در نظر من مقامى بلند بود.59
بعد از احمد بن عطاش كه جريان اسماعيليه‏ى اصفهان رو به نابودى رفت، احتمالاً نزاريان الموت اقدامات بعدى اسماعيليان در اصفهان (مانند: ترور رجال سياسى، نظامى و دينى و يا اعمالى تخريبى ، مثل به آتش كشيدن مسجد جامع شهر) را انجام دادند. منابع دوران بعد از سلجوقى مثل الكامل فى التاريخ ابن اثير ، جامع التواريخ رشيدالدين فضل‏اللَّه، زبدة التواريخ كاشانى، ترورهاى اصفهان را عمدتاً به فداييان نزارى الموت نسبت مى‏دهند.

علماى اهل سنت و اسماعيليان اصفهان‏

بزرگان و علماى اهل سنت اصفهان بزرگ‏ترين مخالفان اسماعيليان بودند. در مقابله با اسماعيليان، آنان در كنار سلجوقيان قرار داشتند و از مواضعشان شديداً دفاع مى‏كردند. علماى شافعى و حنفى كه عمدتاً از آل صاعد و آل خجند بودند، در مقابله با اسماعيليان ، اتفاق داشتند.
ابوالقاسم مسعود بن محمد خجندى ، كه در ايام بركيارق رئيس شافعيان اصفهان بود ، تعصبى شديد عليه اسماعيليان به خرج داد. جمعيّت انبوهى با سلاح گرد او آمدند و به دستور او خرمن‏هاى آتش افروختند و هر كسى را كه به تهمت اسماعيلى گرفتار مى‏شد در آتش مى‏سوختند و به اين علت، اسماعيليان او را مالك دوزخ لقب داده بودند.60
ابوالحسن على بن عبدالرحمان سمنجانى ، از شيوخ شافعيان دوره‏ى سلطان محمد، در سال 500 قمرى در حضور خلقى كثير قتل اسماعيليان را قايل گشت و گفت: با وجود اقرار آنان به همه‏ى اصول و اركان دين مبين ، چون آنان به امامى قايل‏اند كه آنچه را شرع ممنوع ساخته است مباح ، و مباحِ شريعت را ممنوع مى‏سازد ، قتلشان واجب است.61

ترورهاى اسماعيليان در اصفهان‏

اسماعيليان نزارى دوران سلجوقى، براى رسيدن به مقاصد سياسى و نظامى، از ترور مخالفان خويش استفاده مى‏كردند. آنان مبدع سياست كشتن مخالفان خود نبودند ، اما به اين شيوه نقش سياسى عمده‏اى دادند و از آن به روش نمايشى و هراس‏آفرين استفاده كردند. اين مسئله موجب شد كه تقريباً قتل هر شخصيت مهم دينى و سياسى به آنان نسبت داده شود و اين بهانه‏اى شد براى ديگر گروه‏ها كه دشمنان خويش را از ميان بردارند و مطمئن باشند كه گناه آن به گردن اسماعيليان خواهد افتاد و آنان مورد ملامت قرار خواهند گرفت.
قتل‏هايى كه اسماعيليان نزارى مرتكب مى‏شدند به وسيله‏ى فداييانى كه حاضر بودند جان خود را بر سر مأموريت خطير خويش بگذارند، انجام مى‏گرفت. كشتن شخصيت‏هاى معروف سياسى - نظامى، كه معمولاً محافظانى داشتند، بيش‏تر در مساجد و مكان‏هاى عمومى انجام مى‏گرفت؛ چون بخشى از اين سياست آدم‏كشى براى به هراس افكندن و ترسانيدن دشمنان بود.
در اصفهان دوره‏ى سلجوقى ، بعضى از رجال دينى و سياسى و نظامى به قتل رسيدند. اين قتل‏ها به اسماعيليان نزارى نسبت داده شد. جاى ترديد است كه همه‏ى اين قتل‏ها را اسماعيليان انجام داده باشند. اين احتمال وجود دارد كه بعضى موارد، تصفيه حساب بوده و به پاى اسماعيليان نوشته شده است.
با افزايش اين قتل‏ها، سلجوقيان و قاضيان سنى آنان سياستى ديگر در پيش گرفتند و آن قتل‏عام دسته‏جمعى اسماعيليان شهر بود. همه‏ى كسانى كه متهم به اسماعيلى‏گرى بودند ، محاصره و طعمه‏ى حريق شدند و از دم شمشير گذشتند و اموالشان مصادره گشت. به دنبال افزايش ترورها در اصفهان، شايعاتى دامن زده شد كه موجب وحشت مردم از اسماعيليان مى‏گرديد. افرادى كه اسماعيليان در اصفهان ترور كردند عمدتاً از رجالى بودند كه در برابر اهداف و آمال اسماعيليان ايستادگى مى‏كردند. مهم‏ترين ترورهايى كه در دوره‏ى سلجوقيان در اصفهان انجام گرفت و انگشت اتهام در آن موارد به سوى اسماعيليان بود، عبارت‏اند از:
1. قتل مؤذن ساوه‏اى كه در اصفهان زندگى مى‏كرد. اسماعيليان اصفهان او را به پذيرش عقايد باطنى دعوت كردند، ولى او نپذيرفت و اسماعيليان از بيم آن كه مبادا راز آنان را افشا و آنها را گرفتار كند وى را كشتند. ابن اثير مى‏گويد كه وى نخستين قربانى اسماعيليان بود و خون او نخستين خونى بود كه به دست اسماعيليان بر زمين ريخته شد. خبر اين جنايت به نظام الملك داده شد. او شخصاً فرمان داد كه رئيس فتنه‏جويان را به سياست رسانند. متهم طاهر نجار نام داشت و پسر واعظى بود كه مقامات مختلف دينى داشت. مردم شهر، در فتنه‏اى كه روى داد، او را به اتهام باطنى كشتند. طاهر نجار را براى عبرت ديگران مجازات و بدنش را سوراخ كردند و جسد او را در بازار شهر گردانيدند. به اعتقاد ابن اثير او اولين اسماعيلى‏اى بود كه كشته شد.62
وقتى خواجه نظام الملك كشته شد، اسماعيليان گفتند او نجارى را كشت و ما او را به ازاى خون او كشتيم.
2. قتل ابوالمظفر خجندى مفتى اصفهان در سال 491 قمرى بدست ابوالفتح سجزى.63
3. قتل بلكابك شحنه‏ى اصفهان در آخر رمضان سال 493 قمرى در خانه‏ى سلطان، با كارد يك فدايى اسماعيلى. او از هواخواهان سلطان محمد و مخالف بركيارق بود. وى از ترس اسماعيليان بسيار احتياط كرد و پيوسته زره يا چيزى كه مانع ضربت شود، مى‏پوشيد آن روز زره نپوشيده و با عده‏ى كمى به سراى سلطان رفته بود.64
4. قتل قاضى عبداللَّه، قاضى اصفهان در سال 493 قمرى به دست ابوالعباس نقيب مشهدى.65 او با باطنيان به‏شدت مبارزه مى‏كرد و از بيم گزند آنان زره مى‏پوشيد و احتياط و احتراز مى‏كرد.66
5. قتل امير بيكلابك سرمز در سراى سلطان در سال 493 قمرى.67
6. قتل ابوالعلا صاعد بن محمد حنفى دانشمند اصفهانى و مفتى اين شهر در روز عيد فطر سال 495 قمرى در مسجد جامع اصفهان.68
7. قتل وزير ابوالمحاسن عبدالجليل بن محمد دهستانى وزير سلطان بركيارق در سال 495 قمرى. وزير مدتى كه بركيارق اصفهان را در محاصره داشت، همراه او بود. او براى ملاقات سلطان از چادر خود بيرون آمده بود كه جوانى به او حمله و چند زخم به او وارد كرد كه سبب مرگ وزير شد. گفته شده كه اين جوان از اسماعيليان بوده است.69
8. قتل عبداللطيف بن محمد بن ثابت، رئيس شافعيان اصفهان در سال 523 قمرى.70
9. قتل سيد دولتشاه علوى، رئيس اصفهان به دست ابا عبداللَّه موغانى باطنى در سال 528 قمرى.71
10. قتل راشد خليفه‏ى عباسى در اصفهان در سال 532 قمرى. به دست گروهى از سربازان خراسانى‏اش كه احتمالاً تمايلات اسماعيلى داشتند. نزاريان الموت مى‏انديشيدند كه راشد به تلافى قتل مسترشد، خليفه عباسى، كه در مراغه به دست اسماعيليان كشته شده بود، قصد لشكركشى به الموت را دارد؛ از اين رو با شنيدن خبر راشد «هفت روز بشارت زدند»؛ اما تنها اين حقيقت كه وى يك خليفه‏ى سنى بود، مى‏تواند دليل شادى و مسرت اسماعيليان از كشته شدنش باشد. در اصفهان ، بر عكس، مردم احساس آزردگى و خطر كردند و تمام كسانى را كه اسماعيلى مى‏پنداشتند، قتل‏عام نمودند.

نتيجه‏

اسماعيليان در اصفهان، به ويژه در دوران سلجوقيان، نقشى فعال در حوادث و تحولات اين شهر داشته‏اند. درگيرى‏هاى درونى ميان سلجوقيان، به خصوص سلطان بركيارق و سلطان محمد موجب افزايش قدرت اسماعيليان گرديد. با بالا گرفتن قدرت اسماعيليان، بعضى از رجال سياسى به آنها گرويدند. اين دسته از قدرت پنهان اسماعيليان براى مطامع سياسى خويش استفاده مى‏كردند.
علماى اهل سنت كه از نظر دينى - سياسى افزايش نفوذ اسماعيليان را مخالف منافع خود مى‏ديدند، در مقابل اسماعيليان ايستادند و امراى سلجوقى را به مبارزه بر ضد آنان تشويق كردند؛ به همين علت، در ليست ترورهاى اسماعيليان در اصفهان، در كنار رجال سياسى، تعدادى از علماى اهل سنت اعم از شافعى و حنفى نيز ديده مى‏شود.
اتحاد امراى سلجوقى و علماى اهل سنت شهر همراه با اقدامات خشن و افراطى اسماعيليان از عوامل افول و سقوط اسماعيليان است.

پي نوشت :

1. استاديار گروه تاريخ دانشگاه اصفهان.
2. ر.ك: برنارد لوئيس، تاريخ اسماعيليان، ترجمه فريدون بدره‏اى، ص 84.
3. محمد بن اسحاق ابن نديم، الفهرست، ترجمه محمدرضا تجدد، ص 354-355.
4. ر.ك: ابوالمعالى محمد الحسينى العلوى، بيان الاديان، تصحيح عباس اقبال، ص‏36-37؛ عبدالقاهر بغدادى، الفرق بين الفرق، ترجمه محمد جواد مشكور، ص 202.
5. رسول جعفريان، تاريخ تشيع در ايران از آغاز تا قرن هفتم، ص 209-210.
6. براى اطلاع از احوال ابوحاتم ر.ك:
Encyclopaedia of Islam. London. 1960, vol. 1.p. 125.
7. خواجه نظام الملك، سير الملوك (سياست نامه)، به اهتمام هيوبرت دارك، ص 286.
8. اين كتاب با عنوان، ابوحاتم احمدبن همدان الرازى، كتاب الزينه فى المصطلحات الاسلاميه، تصحيح حسين بن فيض‏اللَّه الهمدانى، چاپ شده است.
9. ابوحاتم الرازى، اعلام النبوه، تصحيح صلاح الصاوى، غلامرضا اعوانى.
10. همان، ص 11.
11. نظام الملك، سياست نامه، ص 286.
12. محمد السعيد جمال‏الدين، دولة الاسماعيليه فى ايران، ص 47.
13. همان، ص 49.
14. عبدالقاهر البغدادى، همان، ص 202-203.
15. نظام الملك، همان، ص 287.
16. محمد السعيد جمال‏الدين، همان، ص 54.
17. ر.ك: بندارى اصفهانى، تاريخ سلسله سلجوقى، ترجمه محمد حسين جليلى، ص 92-93؛ محمدبن سليمان الراوندى، راحة الصدور و آية السرور، تصحيح محمد اقبال، ص 138-140؛ رشيدالدين فضل‏اللَّه، جامع التواريخ در باب غزنويان، ديالمه، آل سامان، آل سلجوق، به سعى احمد آتش، ص 302-303.
18. ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 6، ص 342؛ رشيدالدين فضل‏اللَّه، همان، ص 303؛ و صدرالدين ابوالحسن حسينى، زبدةالتواريخ، ترجمه رمضان على روح الهى، ص 99.
19. ر.ك: ابن اثير، همان، ص 354؛ صدرالدين حسينى، همان، ص 107.
20. ر.ك: رشيدالدين فضل‏اللَّه، همان، ص 315؛ ابن اثير، همان، ص 404 و 473.
21. راوندى، راحة الصدور و آية السرور، ص 155-156.
22. ر.ك: مصطفى غالب، تاريخ الدعوة الاسماعيليه، ص 243.
23. همان، ص 243.
24. راوندى، همان، ص 155-156.
25. ر.ك: مجتبى مينوى، تاريخ و فرهنگ، ص 176.
26. ر.ك: فرهاد دفترى، تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص 408.
27. حسن صباح در قسمى از زندگى‏نامه‏ى خود مى‏گويد كه در دامن خانواده‏اى كه بر طريق شيعه‏ى اثنى عشرى مى‏رفته، پرورش يافته بود، اما تصور مى‏كرد كه مذهب اسماعيليه تنها فلسفه‏اى الحادى است تا اين كه دوستى كه به خاطر درستى و اخلاق نيكويش نزد حسن معزز و محترم بود، بدون آن كه در ابتدا اسماعيلى بودن خود را براى او فاش كند، وى را متقاعد ساخت كه امام اسماعيلى تنها امام حقيقى و راستين است؛ با وجود اين، حسن صباح از روبه‏رو شدن با فحش و ناسزاى عامه كه اسماعيليان بار آن را مى‏كشيدند، بيم داشت. او پس از يك بيمارى مهلك و خطرناك، با خود انديشيد بدون آن كه امام راستين را شناخته باشد، هلاك مى‏گردد؛ پس به جست و جوى مبلغى اسماعيلى پرداخت تا در ورود به اين مذهب از وى بيعت گيرد (ر.ك: رشيدالدين فضل‏اللَّه، جامع التواريخ، قسمت اسماعيليان، تصحيح زنجانى، ص 97-99؛ عطاملك جوينى، جهانگشاى جوينى، تصحيح محمد قزوينى، ج 3، ص 187).
28. عطاملك جوينى، همان، ج 3، ص 189.
29. عطاملك جوينى، نامه‏الموت، به اهتمام نجيب مايل هروى، اكبر عشق كابلى، ص 38.
30. خواجه رشيدالدين فضل‏اللَّه، همان، ص 99.
31. مارشال گ.س. هاجسن، فرقه اسماعيليه، ترجمه فريدون بدره‏اى، ص 109.
32. عطاملك جوينى، همان، ج 3، ص 191.
33. همان، ص 119.
34. رواندى، راحة الصدور و آية السرور، ص 156.
35. براى قعله‏ى شاهدز ر.ك: محمد مهزيار: شاهدز كجاست، ص 43-49؛ ظهيرالدين نيشابورى، سلجوقنامه، ص 40-41؛ ياقوت الحموى، معجم البلدان، ج 3، ص 316؛ ميرخواند، روضه الصفا، ج 4، ص 306 به بعد.
36. راوندى، راحة الصدور و آية السرور، ص 156.
37. همان، ص 156-157؛ رشيدالدين فضل‏اللَّه، جامع التواريخ قسمت آل سلجوق، ص‏316.
38. ر.ك: ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 6، ص 403.
39. ر.ك: راوندى، راحة الصدور و آية السرور، ص 157؛ خواجه رشيدالدين فضل‏اللَّه، جامع التواريخ قسمت آل سلجوقى، ص 316.
40. ابن اثير، همان، ص 403.
41. لوئيس، همان، ص 203.
42. ر.ك: ابن اثير، همان، ص 402.
43. همان، ص 407- 408.
44. ر.ك: همان، ص 408.
45. همان، ص 408.
46. همان، ص 408.
47. بندارى اصفهانى، همان، ص 108-109.
48. ابن اثير، همان، ص 474.
49. گفته شده كه سعدالملك وزير، همكار اسماعيليان بوده است، و به همين علت، متهم شد در توطئه‏اى كه در همان زمان براى مسموم كردن سلطان محمد شده، دست داشته است؛ در نتيجه به قتل رسيد. بنا به نقل بندارى، كه داستان سقوط شاهدز را هم ضبط كرده است، اين اتهام، دروغ بوده است. (بندارى اصفهانى، تاريخ سلسله سلجوقى، ص 103-109).
50. ابن اثير، الكامل فى تاريخ، ج 6، ص 474.
51. ر.ك: همان، ص 474.
52. ر.ك: رشيدالدين فضل‏اللَّه، ص 121؛ جمال‏الدين ابوالقاسم كاشانى، زبدة التواريخ، تصحيح محمدتقى دانش پژوه، ص 156.
53. ابن اثير، همان، ص 475؛ رشيدالدين فضل‏اللَّه، همان، ص 121؛ كاشانى، همان، ص‏157.
54. رشيدالدين فضل اللَّه، جامع التواريخ قسمت اسماعيليان، ص 122؛ ابوالقاسم كاشانى، زبدة التواريخ، ص 157.
55. ر.ك: ابن اثير، همان، ص 475.
56. ر.ك: همان، ص 576-577.
57. لطف‏اللَّه هنرفر، گنجينه آثار تاريخى اصفهان، ص 79.
58. ابن اثير، همان، ص 618.
59. ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 6، ص 473.
60. همان، ص 403.
61. همان، ص 474.
62. همان، ص 401-402.
63. او در رى به قتل رسيد. ر.ك: رشيدالدين فضل‏اللَّه، همان، ص 135؛ ابوالقاسم كاشانى، ص 17.
64. ابن اثير، همان، ص 394-395.
65. كاشانى، همان، ص 171؛ رشيدالدين فضل‏اللَّه، همان، ص 136.
66. ابن اثير حادثه‏ى قتل قاضى اصفهان را در سال 502 قمرى و در همدان ذكر مى‏كند. ابن‏اثير، همان، ص 498.
67. رشيدالدين فضل‏اللَّه، همان، ص 136؛ كاشانى، همان، ص 170.
68. كاشانى، ص 171؛ رشيدالدين فضل‏اللَّه، همان، ص 136؛ جلال الدين همايى غزالى ناخمه، ص 43.
69. ابن اثير، همان، ص 415.
70. همان، ص 618.
71. رشيدالدين فضل‏اللَّه، همان، ص 145؛ كاشانى، زبدة التواريخ، ص 183؛ مجمع التواريخ سلطانى، ص 231.

منابع:

- ابن اثير، عزالدين ابوالحسن، الكامل فى التاريخ، تصحيح على شيرى (بيروت، داراحياء التراث العربى، 1989م).
- ابن تغرى بردى، جمال‏الدين ابوالمحاسن، النجوم الزاهره فى ملوك مصر و القاهره (بيروت، دارالكتب العلميه، 1992).
- ابن نديم، احمد بن اسحاق، الفهرست، ترجمه‏ى محمدرضا تجدد (تهران، امير كبير، 1366ش).
- ابوالمعالى محمد الحسينى العلوى، بيان الاديان، تصحيح عباس اقبال (تهران، ابن سينا، بى‏تا).
- بغدادى، عبدالقاهر، الفرق بين الفرق، ترجمه‏ى محمد جواد مشكور (تهران، اشراق، 1367ش).
- بندارى اصفهانى، تاريخ سلسله سلجوقى، ترجمه محمد حسين جليلى (تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1356).
- جعفريان، رسول، تاريخ تشيع در ايران از آغاز تا قرن هفتم (تهران، سازمان تبليغات اسلامى، 1349ش).
- جمال‏الدين، محمد السعيد، دوله الاسماعيليه فى ايران (قاهره، موسسة سجل العرب، 1975م).
- جوينى، عطاملك، جهانگشاى جوينى، تصحيح محمد قزوينى (تهران، نشر بامداد، بى‏تا).
- - ، نامه‏ى الموت، تصحيح نجيب مايل هروى، اكبر عشق كابلى (مشهد، بنگاه كتاب، بى‏تا).
- حسينى، صدرالدين ابوالحسن، زبدة التواريخ، ترجمه‏ى رمضان روح الهى (تهران، انتشارات ايل شاهسون، بغدادى، 1380).
- دفترى، فرهاد، افسانه‏هاى حشاشين يا اسطوره‏هاى فدائيان، ترجمه‏ى فريدون بدره‏اى (تهران، نشر فرزان روز، 1376ش).
- - ، تاريخ و عقايد اسماعيليه، ترجمه فريدون بدره‏اى (تهران، نشر فرزان روز، 1375ش).
- الرازى، ابوحاتم احمدبن حمدان، اعلام النبوه، تصحيح صلاح الصاوى، غلامرضا اعوانى (تهران، انجمن شاهنشاهى فلسفه ايران، 1356ش).
- - ، كتاب الزينه فى المصطحات الاسلاميه، تصحيح حسين بن فيض‏اللَّه الهمدانى (قاهره، 1956م).
- الراوندى، محمد بن سليمان، راحة الصدور و آية السرور، تصحيح محمد اقبال (تهران، اميركبير، 1364ش).
- رشيدالدين، فضل‏اللَّه، جامع التواريخ، درباب غزنويان، ديالمه، آل سامان، آل سلجوق، به سعى احمد آتش (تهران، دنياى كتاب، 1362ش).
- - ، جامع التواريخ (قسمت اسماعيليان)، تصحيح دانش پژوه و مدرس زنجانى (تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1356ش).
- كاشانى، ابوالقاسم، مجمع التواريخ سلطانيه، تصحيح محمد مدرسى زنجانى (تهران، موسسه اطلاعات، 1364ش).
- غالب، مصطفى، تاريخ الدعوه الاسماعيليه (بيروت، دارالاندلس، بى‏تا).
- كاشانى، جمال‏الدين ابوالقاسم، زبدة التواريخ، تصحيح محمد تقى دانش پژوه (تهران، موسسه‏ى مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1366).
- لوئيس، برنارد، تاريخ اسماعيليان، ترجمه‏ى فريدون بدره‏اى (تهران، توس، 1363ش).
- مهزيار، محمد، شاهدز كجاست (اصفهان، انتشارات گلها، 1379ش).
- ميرخواند، محمدبن خواوند شاهك، روضة الصفا (تهران، 1339ش).
- مينوى، مجتبى، تاريخ و فرهنگ (تهران، خوارزمى، 1356ش).
- نظام الملك، خواجه ابو على حسن طوسى، سير الملوك (سياست نامه)، تصحيح هيوبرت دارك (تهران، علمى و فرهنگى، 1364ش).
- نيشابورى، ظهيرالدين، سلجوقنامه (تهران، كلاله خاور، 1332ش).
- هاجسن، مارشال گ.س، فرقه‏ى اسماعيليه، ترجمه‏ى فريدون بدره‏اى (تبريز، كتابفروشى، تهران، 1343ش).
- هنرفر، لطف‏اللَّه، گنجينه‏ى آثار تاريخى اصفهان (اصفهان، كتابفروشى ثقفى، 1350ش).
- ياقوت حموى، شهاب‏الدين ابو عبداللَّه، معجم البلدان (بيروت، داراحياء التراث العربى، 1979م).
منبع: فصلنامه تاریخ اسلام





ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.