انشعابات شيعه

هر مذهبى يك رشته مسائلى (كم يا زياد) دارد كه اصول اوليه آن مذهب را تشكيل مى‏دهند و مسائلى ديگر كه در درجه دوم واقعند و اختلاف اهل مذهب در چگونگى مسائل اصلى وقوع آنها با حفظ اصل مشترك‏«انشعاب‏» ناميده مى‏شود. «انشعاب‏» در همه مذاهب و خاصه در چهار دين آسمانى كليمى و مسيحى و مجوسى و اسلام و حتى در شعب آنها نيز وجود دارد.«مذهب شيعه‏» در زمان سه پيشواى اول
دوشنبه، 31 فروردين 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
انشعابات شيعه
انشعابات شيعه
انشعابات شيعه

نويسنده: علامه سيد محمد حسين طباطبايى

هر مذهبى يك رشته مسائلى (كم يا زياد) دارد كه اصول اوليه آن مذهب را تشكيل مى‏دهند و مسائلى ديگر كه در درجه دوم واقعند و اختلاف اهل مذهب در چگونگى مسائل اصلى وقوع آنها با حفظ اصل مشترك‏«انشعاب‏» ناميده مى‏شود.
«انشعاب‏» در همه مذاهب و خاصه در چهار دين آسمانى كليمى و مسيحى و مجوسى و اسلام و حتى در شعب آنها نيز وجود دارد.«مذهب شيعه‏» در زمان سه پيشواى اول از پيشويان اهل بيت (حضرت امير المؤمنين على و حسن بن على و حسين بن على عليهم السلام) هيچگونه انشعابى نپذيرفت ولى پس از شهادت امام سوم ، اكثريت ‏شيعه به امامت‏ حضرت على بن الحسين (امام سجاد) قائل شدند و اقليتى معروف به‏«كيسانيه‏» پسر سوم على عليه السلام محمد بن حنفيه را امام دانستند و معتقد شدند كه محمد بن حنفيه پيشواى چهارم و همان مهدى موعود است كه در كوه رضوى غايب شده و روزى ظاهر خواهد شد پس از رحلت امام سجاد عليه السلام اكثريت ‏شيعه به امامت فرزندش امام محمد باقر عليه السلام معتقد شدند و اقليتى به زيد شهيد كه پسر ديگر امام سجاد بود گرويدند و به‏«زيديه‏» موسوم شدند.
پس از رحلت امام محمد باقر عليه السلام شيعيان وى به فرزندش امام جعفر صادق عليه السلام ايمان آوردند و پس از در گذشت آن حضرت ، اكثريت ، فرزندش امام موسى كاظم عليه السلام را امام هفتم دانستند و جمعى اسماعيل پسر بزرگ امام ششم را-كه در حال حيات پدر بزرگوار خود در گذشته بود-امام گرفتند و از اكثريت‏شيعه جدا شده به نام‏«اسماعيليه‏» معروف شدند.و بعضى پسر ديگر آن حضرت ، «عبد الله افطح‏» و بعضى فرزند ديگرش‏«محمد» را پيشوا گرفتند و بعضى در خود آن حضرت توقف كرده آخرين امامش پنداشتند.
پس از شهادت امام موسى كاظم عليه السلام اكثريت‏شيعه فرزندش امام رضا عليه السلام را امام هشتم دانستند و برخى در امام هفتم توقف كردند كه به‏«واقفيه‏» معروفند.
ديگر پس از امام هشتم تا امام دوازدهم كه پيش اكثريت‏شيعه‏«مهدى موعود» است ، انشعاب قابل توجهى به وجود نيامد و اگر وقايعى نيز در شكل انشعاب پيش آمده چند روز بيش نپاييده و خود به خود منحل شده است مانند اينكه‏«جعفر» فرزند امام دهم پس از رحلت‏برادر خود«امام يازدهم‏» دعوى امامت كرد و گروهى به وى گرويدند ولى پس از روزى چند متفرق شدند و«جعفر» نيز دعوى خود را تعقيب نكرد و همچنين اختلافات ديگرى در ميان رجال شيعه در مسائل علمى كلامى و فقهى وجود دارد كه آنها را انشعاب مذهبى نبايد شمرد. فرقه‏هاى نامبرده كه منشعب شده و در برابر اكثريت‏شيعه قرار گرفته‏اند ، در اندك زمانى منقرض شدند جز دو فرقه‏«زيديه و اسماعيليه‏» كه پايدار مانده‏اند و هم اكنون گروهى از ايشان در مناطق مختلف زمين مانند يمن و هند و لبنان و جاهاى ديگر زندگى مى‏كنند. از اين روى تنها به ذكر اين دو طايفه با اكثريت‏شيعه كه دوازده امامى مى‏باشند اكتفا مى‏شود.

شيعه زيديه

«زيديه‏» پيروان زيد شهيد ، فرزند امام سجاد عليه السلام مى‏باشند.
زيد سال 121 هجرى بر خليفه اموى ، هشام بن عبد الملك قيام كرد و گروهى بيعتش كردند و در جنگى كه در شهر كوفه ميان او و كسان خليفه در گرفت كشته شد.
وى پيش پيروان خود امام پنجم از امامان اهل بيت‏شمرده مى‏شود و پس از وى فرزندش‏«يحيى بن زيد» كه بر خليفه اموى وليد بن يزيد قيام كرده و كشته شد ، به جاى وى نشست و پس از وى محمد بن عبد الله و ابراهيم بن عبد الله كه بر خليفه عباسى ، منصور دوانقى شوريده و كشته گرديدند ، براى امامت‏برگزيده شدند.
پس از آن تا زمانى امور زيديه غير منظم بود تا « ناصر اطروش‏» -كه از اعقاب برادر زيد بود-در خراسان ظهور كرد و در اثر تعقيب حكومت محل از آنجا فرار كرده به سوى مازندران كه هنوز اهالى آن اسلام نپذيرفته بودند رفت و پس از سيزده سال دعوت ، جمع كثيرى را مسلمان كرده به مذهب زيديه در آورد ، سپس به دستيارى آنان ناحيه طبرستان را مسخر ساخته و به امامت پرداخت و پس از وى‏اعقاب او تا مدتى در آن سامان امامت كردند.
به عقيده زيديه هر فاطمى نژاد ، عالم زاهد شجاع ، سخى كه به عنوان قيام به حق خروج كند مى‏تواند امام باشد.
«زيديه‏» در ابتداى حال ، مانند خود زيد دو خليفه اول (ابو بكر و عمر) را جزو ائمه مى‏شمردند ولى پس از چندى ، جمعى از ايشان نام دو خليفه را از فهرست ائمه برداشتند و از على عليه السلام شروع كردند.
بنا به آنچه گفته‏اند«زيديه‏» در اصول اسلام ، مذاق معتزله و در فروع ، فقه ابى حنيفه رئيس يكى از چهار مذهب اهل سنت را دارند. اختلافات مختصرى نيز در پاره‏اى از مسائل در ميانشان هست (1) .

شيعه اسماعيليه و انشعاباتشان

«باطنيه‏» : امام ششم شيعه فرزند پسرى داشت‏به نام‏«اسماعيل‏» (2) كه بزرگترين فرزندانش بود و در زمان حيات پدر وفات نمود و آن حضرت به مرگ اسماعيل استشهاد كرد حتى حاكم مدينه را نيز شاهد گرفت ، در اين باره جمعى معتقد بودند كه اسماعيل نمرده بلكه غيبت اختيار كرده است! و دوباره ظهور مى‏كند و همان مهدى موعود است و استشهاد امام ششم به مرگ او يك نوع تعميد بوده كه از ترس منصور خليفه عباسى به عمل آورده است.و جمعى معتقد شدند كه امامت ، حق اسماعيل بود و با مرگ او به پسرش‏«محمد» منتقل شد. و جمعى معتقد شدند اسماعيل با اينكه در حال حيات پدر در گذشته امام مى‏باشد و امامت پس از اسماعيل در«محمد بن اسماعيل‏» و اعقاب اوست. دو فرقه اولى پس از اندك زمانى منقرض شدند ولى فرقه سوم تا كنون باقى هستند و انشعاباتى نيز پيدا كرده‏اند.
«اسماعيليه‏» به طور كلى فلسفه‏اى دارند شبيه به فلسفه ستاره پرستان كه با عرفان هندى آميخته مى‏باشد و در معارف و احكام اسلام براى هر ظاهرى ، باطنى و براى هر تنزيلى ، تاويلى قائلند. اسماعيليه معتقدند كه زمين هرگز خالى از حجت نمى‏شود و حجت‏خدا بر دو گونه است: ناطق و صامت ، ناطق ، «پيغمبر» و صامت ، «ولى و امام‏» است كه وصى پيغمبر مى‏باشد و در هر حال حجت مظهر تمام ربوبيت است.
اساس حجت ، پيوسته روى عدد هفت مى‏چرخد به اين ترتيب كه يك نبى مبعوث مى‏شود كه داراى نبوت (شريعت) و ولايت است و پس از وى هفت وصى داراى وصايت ‏بوده و همگى داراى يك مقام مى‏باشند جز اينكه وصى هفتمين ، داراى نبوت نيز هست و سه مقام دارد:«نبوت و وصايت و ولايت‏» . باز پس از وى هفت وصى كه هفتمين داراى سه مقام مى‏باشد و به همين ترتيب.
مى‏گويند: آدم عليه السلام مبعوث شد با نبوت و ولايت و هفت وصى داشت كه هفتمين آنان نوح و داراى نبوت و وصايت و ولايت ‏بود و ابراهيم عليه السلام وصى هفتمين نوح و موسى وصى هفتمين ابراهيم و عيسى وصى هفتمين موسى و محمد صلى الله عليه و آله و سلم وصى هفتمين عيسى و محمد بن اسماعيل وصى هفتمين محمد صلى الله عليه و آله و سلم به اين ترتيب ‏محمد صلى الله عليه و آله و سلم و على و حسين و على بن الحسين (امام سجاد) و محمد باقر و جعفر صادق و اسماعيل و محمد بن اسماعيل (امام دوم حضرت حسن بن على را امام نمى‏دانند) و پس از محمد بن اسماعيل ، هفت نفر از اعقاب محمد بن اسماعيل كه نام ايشان پوشيده و مستور است و پس از آن هفت نفر اولى از ملوك فاطميين مصر كه اول آنها«عبيد الله مهدى‏» بنيانگذار سلطنت فاطميين مصر مى‏باشد.
اسماعيليه معتقدند كه علاوه بر حجت‏خدا ، پيوسته در روى زمين دوازده نفر نقيب كه حواريين و خواص حجت‏اند وجود دارد ولى بعضى از شعب باطنيه (دروزيه) ، شش نفر از نقباء را از ائمه مى‏گيرند و شش نفر از ديگران.
در سال 278 هجرى (چند سال قبل از ظهور عبيد الله مهدى در آفريقا) شخصى خوزستانى ناشناسى كه هرگز نام و نشان خود را اظهار نمى‏كرد در حوالى كوفه پيدا شد. شخص نامبرده روزها را روزه مى‏گرفت و شبها را به عبادت مى‏گذرانيد و از دسترنج‏خود ارتزاق مى‏كرد و مردم را به مذهب اسماعيليه دعوت نمود. به اين وسيله مردم انبوهى را به خود گروانيد و دوازده نفر به نام نقباء از ميان پيروان خود انتخاب كرد و خود عزيمت ‏شام كرده از كوفه بيرون رفت و ديگر از او خبرى نشد.
پس از مرد ناشناس ، «احمد» معروف به‏«قرمط‏» در عراق به جاى وى نشست و تعليمات باطنيه را منتشر ساخت و چنانكه مورخين مى‏گويند او نماز تازه‏اى را به جاى نمازهاى پنجگانه اسلام گذاشت و غسل جنابت را لغو و خمر را اباحه كرد و مقارن اين احوال ، سران ديگرى از باطنيه به دعوت قيام كرده گروهى از مردم را به دور خود گرد آوردند.
اينان براى جان و مال كسانى كه از باطنيه كنار بودند هيچگونه احترامى قائل نبودند و از اين روى در شهرهايى از عراق و بحرين و يمن و شامات نهضت راه انداخته خون مردم را مى‏ريختند و مالشان را به يغما مى‏بردند و بارها راه قافله حج را زده دهها هزار نفر از حجاج را كشتند و زاد و راحله‏شان را به يغما بردند.
«ابو طاهر قرمطى‏» يكى از سران باطنيه كه در سال 311 بصره را مسخر ساخته و از كشتار و تاراج اموال مردم فروگذارى نكرد و در سال 317 با گروه انبوهى از باطنيه در موسم حج عازم مكه گرديد و پس از در هم شكستن مقاومت مختصر دولتيان ، وارد شهر مكه شد و مردم شهر و حجاج تازه وارد را قتل عام نمود و حتى در مسجد الحرام و داخل كعبه جوى خون روان ساخت. پيراهن كعبه را در ميان ياران خود قسمت نمود و در كعبه را كند و حجر الاسود را از جاى خود در آورده به يمن برد كه مدت 22 سال پيش قرامطه بود.
در اثر اين اعمال بود كه عامه مسلمين از باطنيه برائت كرده آنان را خارج از آيين اسلام شمردند و حتى‏«عبيد الله مهدى‏» پادشاه فاطمى كه آن روزها در آفريقا طلوع كرده ، خود را مهدى موعود و امام اسماعيليه معرفى مى‏كرد ، از قرامطه بيزارى جست.
طبق اظهار مورخين ، مشخصه مذهبى باطنيه اين است كه احكام و مقررات ظاهرى اسلام را به مقامات باطنى عرفانى تاويل مى‏كنند و ظاهر شريعت را مخصوص كسانى مى‏دانند كه كم خرد و از كمال معنوى بى‏بهره بوده‏اند ، با اين وصف گاهى برخى از مقررات از مقام امامتشان صادر مى‏شود.

نزاريه و مستعليه و دروزيه و مقنعه

عبيد الله مهدى كه سال 296 هجرى قمرى در آفريقا طلوع كرد ، به طريق اسماعيليه به مامت‏خود دعوت كرد و سلطنت فاطمى را تاسيس نمود.پس از وى اعقابش مصر را دار الخلافه قرار داده تا هفت پشت‏بدون انشعاب ، سلطنت و امامت اسماعيليه را داشتند. پس از هفتمين كه مستنصر بالله ، سعد بن على بود ، دو فرزند وى‏«نزار و مستعلى‏» سر خلافت و امامت منازعه كردند و پس از كشمكش بسيار و جنگهاى خونين ، «مستعلى‏» غالب شد و برادر خود«نزار» را دستگير نموده زندانى ساخت تا مرد.در اثر اين كشمكش ، پيروان فاطميين دو دسته شدند:«نزاريه و مستعليه‏» .
الف-«نزاريه‏» :گروندگان به‏«حسن صباح‏» مى‏باشند كه وى از مقربان مستنصر بود و پس از مستنصر ، براى طرفدارى كه از نزار مى‏نمود ، به حكم مستعلى از مصر اخراج شد.وى به ايران آمده پس از چندى از قلعه الموت از توابع قزوين سر در آورد.قلعه الموت و چند قلعه ديگر مجاور را تسخير كرد و به سلطنت پرداخت.در آغاز كار به نزار دعوت كرد و پس از مرگ حسن (سال 518 هجرى قمرى) «بزرگ اميد رودبارى‏» و پس از وى فرزندش‏«كيا محمد» به شيوه و آيين حسن صباح سلطنت كردند و پس از وى فرزندش‏«حسن على ذكره السلام‏» پادشاه چهارم الموتى ، روش حسن صباح را كه نزارى بود برگردانيده به باطنيه پيوست.
تا اينكه هلاكوخان مغول به ايران حمله كرد ، وى قلاع‏اسماعيليه را فتح نمود و همه اسماعيليان را از دم شمشير گذرانيد ، بناى قلعه‏ها را نيز با خاك يكسان ساخت و پس از آن در سال 1255 هجرى ، آقا خان محلاتى كه از نزاريه بود در ايران به محمد شاه قاجار ياغى شد و در قيامى كه در ناحيه كرمان نمود شكست‏خورده به بمبئى فرار كرد و دعوت باطنى نزارى با به امامت‏خود منتشر ساخت و دعوتشان تا كنون باقى است و نزاريه فعلا«آقا خانيه‏» ناميده مى‏شوند.
ب-«مستعليه‏» : پيروان‏«مستعلى‏» فاطمى بودند كه امامتشان در خلفاى فاطميين مصر باقى ماند تا در سال 557 هجرى قمرى منقرض شدند و پس از چندى فرقه‏«بهره‏» در هند به همان مذهب ظهور كردند و تا كنون نيز مى‏باشند.
ج-«دروزيه‏» : طايفه دروزيه كه در جبال دروز شامات ساكنند در آغاز كار ، پيروان خلفاى فاطميين مصر بودند تا در ايام خليفه ششم فاطمى به دعوت‏«نشتگين دروزى‏ به باطنيه ملحق شدند. دروزيه در«الحاكم بالله‏» كه به اعتقاد ديگران كشته شده ، متوقف گشته مى‏گويند وى غيبت كرده و به آسمان بالا رفته! و دوباره به ميان مردم خواهد برگشت!
د-«مقنعه‏» :در آغاز پيروان‏«عطاء مروى‏» معروف به‏«مقنع‏» بودند كه طبق اظهار مورخين از اتباع ابو مسلم خراسانى بوده است و پس از ابو مسلم ، مدعى شد كه روح ابو مسلم در وى حلول نموده است و پس از چندى دعوى پيغمبرى و سپس دعوى خدايى كرد!و سر انجام در سال 162 در قلعه كيش از بلاد ماوراء النهر به محاصره افتاد و چون به دستگيرى و كشته شدن خود يقين نمود ، آتش روشن‏كرده با چند تن از پيروان خود داخل آتش شده و سوخت.پيروان‏«عطاء مقنع‏» پس از چندى مذهب اسماعيليه را اختيار كرده و به فرقه باطنيه ملحق شدند.

شيعه دوازده امامى و فرق ايشان با زيديه و اسماعيليه

اكثريت‏شيعه كه اقليتهاى نامبرده از آن منشعب و جدا شده‏اند«شيعه اماميه و دوازده امامى‏» ناميده مى‏شوند و چنانكه گفتيم در آغاز پيدايش به عنوان انتقاد و اعتراض در دو مسئله اساسى از مسائل اسلامى پيدا شده‏اند بى آنكه در آيينى كه طبق تعليم پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در ميان مسلمين معاصر آن حضرت بود ، سخنى داشته باشند.و آن دو مسئله‏«حكومت اسلامى و مرجعيت علمى‏» بود كه شيعه آن را حق اختصاصى اهل بيت مى‏دانستند.
«شيعه‏» مى‏گفتند: خلافت اسلامى كه البته ولايت‏باطنى و پيشوائى معنوى لازم لاينفك آن است ، از آن على و اولاد على عليه السلام است كه به موجب تصريح خود پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و ساير ائمه اهل بيت ، دوازده تن مى‏باشند و مى‏گفتند: تعليمات ظاهرى قرآن كه احكام و قوانين شريعت مى‏باشند و در عين حال كه به حيات معنوى كامل نيز مشتملند ، داراى اصالت و اعتبارند و تا قيامت ، فسخ بردار نيستند و اين احكام و قوانين را از راه اهل بيت ‏بايد به دست آورد و بس.
و از اينجا روشن مى‏شود كه: فرق كلى ميان شيعه دوازده امامى و شيعه زيدى اين است كه‏«شيعه زيدى‏» غالبا امامت را مختص به اهل بيت نمى‏داند و عدد ائمه را به دوازده منحصر نمى‏بيند و از فقه ‏اهل بيت پيروى نمى‏كند بر خلاف‏«شيعه دوازده امامى‏» .و فرق كلى ميان شيعه دوازده امامى و شيعه اسماعيلى نيز اين است كه اسماعيليه معتقدند كه امامت‏به دور«هفت‏» گردش مى‏كند و نبوت در حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم ختم نشده است و تغيير و تبديل در احكام شريعت‏بلكه ارتفاع اصل تكليف خاصه به قول باطنيه مانع ندارد!بر خلاف شيعه دوازده امامى كه حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم را خاتم الانبياء مى‏دانند و براى وى دوازده وصى و جانشين قائلند و ظاهر شريعت را معتبر و غير قابل نسخ مى‏بيند و براى قرآن كريم هم ظاهر و هم باطن اثبات مى‏كنند.
خاتمه فصل: دو طايفه‏«شيخيه و كريمخانيه‏» كه در دو قرن اخير در ميان شيعه دوازده امامى پيدا شده‏اند نظر به اينكه اختلافشان با ديگران در توجيه پاره‏اى از مسائل نظرى است نه در اثبات و نفى اصل مسائل ، جدايى ايشان را انشعاب نشمرديم.
و همچنين فرقه‏«على اللهى‏» از شيعه دوازده امامى كه غلاة نيز ناميده مى‏شوند و مانند باطنيه ، شيعه اسماعيلى ، تنها به باطن قائلند از اين روى كه هيچگونه منطق منظمى ندارند به حساب نياورديم.

خلاصه تاريخچه شيعه دوازده امامى

چنانكه در فصول گذشته روشن شد اكثريت‏ شيعه همان شيعه دوازده امامى بودند و همان عده از دوستان و هواداران على عليه السلام بودند كه پس از رحلت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم براى احياى حقوق اهل بيت ، در خصوص خلافت و مرجعيت علمى به انتقاد و اعتراض پرداختند و از اكثريت مردم جدا شدند.

«شيعه‏» در زمان خلفاى راشدين (11-35 هجرى قمرى)

پيوسته زير فشار قرار داشتند و پس از آن در مدت خلافت‏بنى اميه (40-132) هر گونه امن و مصونيت از جان و مالشان برداشته شده بود ، ولى هر چه فشار ستم و بيدادگرى بر ايشان بيشتر مى‏شد ، در عقيده خود استوارتر مى‏گشتند و مخصوصا از مظلوميت‏خود در پيشرفت عقيده بيشتر بهره مى‏بردند و از آن پس در اواسط قرن دوم كه خلفاى عباسى زمام حكومت اسلامى را به دست گرفتند ، شيعه از فتورى كه در اين ميان پيدا شد ، نفسى تازه كرد ولى با مهلت كمى باز عرصه بر ايشان تنگ شد تا اواخر قرن سوم هجرى ، روز به روز تنگتر مى‏شد.
در اوايل قرن چهارم كه سلاطين با نفوذ آل بويه كه شيعه بودند روى كار آمدند ، شيعه قدرتى كسب كرد و تا حدود زيادى آزادى عمل يافت و به مبارزه علنى پرداخت و تا آخر قرن پنجم جريان كار به همين ترتيب بود و در اوايل قرن ششم كه حمله مغول آغاز شد ، در اثر گرفتاريهاى عمومى و هم در اثر ادامه يافتن جنگهاى صليبى حكومتهاى اسلامى چندان فشار به عالم تشيع وارد نمى‏ساختند. و مخصوصا شيعه شدن جمعى از سلاطين مغول در ايران و حكومت‏سلاطين مرعشى در مازندران ، در قدرت و وسعت جمعيت‏شيعه كمك بسزايى نمود و در هر گوشه از ممالك اسلامى و خاصه در ايران ، تراكم ميليونها نفر شيعه را محسوس ساخت و اين وضع تا اواخر قرن نهم هجرى ادامه داشت و از حدود افتتاح قرن دهم هجرى در اثر ظهور سلطنت صفويه در ايران پهناور آن روز ، مذهب شيعه رسميت‏يافت و تا كنون كه اواخر قرن چهارده هجرى مى‏باشد به رسميت‏خود باقى است و به علاوه در همه نقاط جهان ، دهها ميليون شيعه زندگى مى‏كنند.

پي نوشت :

1-اين مطالب از ملل و نحل شهرستانى و كامل ابن اثير ماخوذ است.
2-اين مطالب از كامل ابن اثير ، روضة الصفا ، حبيب السير ، ابى الفداء و ملل و نحل شهرستانى و بعضى جزئيات آن از تاريخ آقا خانه ماخوذ است.
منبع:شيعه در اسلام صفحه 64





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.